سرویس تئاتر هنرآنلاین: تئاتر در میان رشتههای اصلی هنر کشور همیشه با فراز و نشیبها و اتفاقات مختلفی روبه رو بوده است. اتفاقاتی کهگاه به سرانجام رسیدهاند و گاهی نه. در این میان مسئولان و هنرمندان نیز همیشه در صدد رفع این مسائل بودند، اما هنوز هم تا رسیدن به سر منزل مقصود فاصله است. شاید بتوان گفت یکی از بسترهای ایجاد چنین روندی فقدان تفاهم درباره تئاتر و تعاریف موجود در آن است. هر سال فارغالتحصیلان بسیاری از دانشگاهها و آموزشگاههای آزاد به این عرصه وارد میشوند و میخواهند سهمی را به خود اختصاص دهند، براین اساس باید نگاه جدیتر به مفاهیم و تعارف این عرصه داشته باشیم.
شاید مسائل موجود در این عرصه سبب شده باشد تا فعالیتهایی در تئاتر پررنگتر باشد و هنرمندان بیشتر به سمت آن گرایش پیدا کنند. یکی از آنها نمایشنامهخوانی در کافهها و سالنهای خصوصی است که این روزها در سطح شهر بسیار شاهد آن هستیم. به این بهانه تصمیم گرفتیم تا نشستی با تعدادی از هنرمندانی که در این عرصه فعالیتهایی را داشتند، برگزار کنیم. هنرمندانی که سالها قبل برای نخستین بار آغازگر این مسیر بودند همچون حمید پورآذری و عباس غفاری و هنرمندان جوانی که این روزها کارهایی را در این زمینه داشتهاند همچون پوریا کاکاوند، رضا بهرامی و کهبد تاراج. این نشست در آغاز با بررسی این مسئله آغاز شد و به بیان مسائل عمیقتر در این حوزه رسید. اینکه ما در آغاز نیازمند تعریفی دوباره از تئاتر هستیم، چرا که هدف تئاتر چیزی بیشتر از یک اجرای صرف است.
آیا تعریف درستی از اجراهای کافهایی و محیطی وجود دارد؟
عباس غفاری: اصولا ما تئاتر کافهای نداریم. تئاتر در کافه داریم. تئاتر خیابانی نداریم، تئاتر در خیابان داریم. این شک به وجود میآید که اساسا تعدادی از نمایشها واقعا تئاتراند؟ کاری مقابل حوض تئاترشهر به عنوان کار محیطی اجرا میشود، بعد همان کار در سالن اصلی اجرا میرود. کار خیابانی را به صحنه میبرند و به آن جایزه هم میدهند. ابتدا باید به تعریف درستی از تئاتر برسیم، بعد ببینیم کارها چگونه دستهبندی و تقسیم میشوند.
تعدادی از آثار که در بعضی کافهها اجرا میشوند به این دلیل است که افراد جایی برای اجرا ندارند یا برشی ندارند که سالن اجرا بگیرند بنابراین جای دیگری برای کارکردن پیدا میکنند و برای آنکه فعالیتشان توجیه شود و انگی به آن زده نشود نام آن را تئاتر کافهای یا محیطی میگذارند. یکی از مهمترین چالشهایی که در برنامه اجراهای کافهای مجموعه تئاترشهر طی آن یکسال که مسئولت آن را به عهده داشتیم این بود که کارهایی که در تریای اصلی یا تریای چهارسو اجرا میشوند، نتوانند جای دیگری اجرا شوند. یعنی اینکه مختص این کافه باشند. حتی مختصات کافه سالن اصلی با چهارسو فرق میکند. بعد باید امکانات و نسبت تماشاگر با کار را در نظر میگرفتند. ما نسبتها را نمیدانیم. به همین دلیل اکنون در هر کافهای فضاها را تفکیک میکنند و میگویند اینجا باید بازی کرد و آنجا باید تماشاگران بنشینند. گاهی آنقدر فاصله زیاد میشود که تماشاگران احساس میکنند در سالن تئاتر به تماشای نمایش نشستهاند. فاصلهای که در اجراهای خیابانی کم رنگتر میشود. از سوی دیگر کافهنشینی در تهران با جاهای دیگر دنیا متفاوت است. در جاهای دیگر به کافه میآیند که تحقیق و مطالعه کنند و محیط امن و آرامی برای کارشان داشته باشند ولی اینجا کافه پاتوق است.
اکنون بار دیگر باید تئاترمان را تعریف کنیم. اینکه از تئاتر چه میخواهیم؟ باید تعاریفی که داریم را خراب کنیم و تعاریف جدیدی ارائه دهیم و بگوییم ضرورت تئاتر در چیست؟ این احساس نیاز را باید حس کنیم. در سالهای ۷۶ تا ۸۳ که دوران گذرا بود، ضرورتی احساس میشد که میگفتند برای توسعه مملکت باید توسعه فرهنگی، سیاسی داشته باشیم و این مسئله اولویت بود. توسعه فرهنگی یعنی باید فرهنگ ابتدا میان مردم و بعد از مرزها بیرون رود و چهره دیگری را معرفی کند. بعد از آن کم کم اقتصاد ضرورت ما شد. در حالی که توسعه فرهنگی و سیاسی، اقتصاد را نجات میداد. بر این اساس باید ضرورت تئاتر را بدانیم تا بتوانیم درمورد انواع آن صحبت کنیم.
تئاتر یک کالای وارداتی در کشور ماست. اگر بگوییم یک دورهای تئاتر داشتیم، در واقع آدرس غلط دادهایم. تخت حوضی تئاتر نیست، یک نوع از نمایش است. تغزیه آیین نمایشی است. ما عادت بدی داریم و میخواهیم همه چیز را ایرانیزه کنیم. تعریف ما از تئاتر درست نیست. به قول آقای پسیانی، تعبیر غلط از چخوف از زمانی به وجود آمد که ترجمههای غلطی وارد بازار شد. چون ما چخوف را ترجمه نکردیم، چخوف را از نگاه استانسیلاوسکی ترجمه کردیم. به خاطر همین فکر میکردیم چخوف آدم اخمویی است. خود چخوف یک جمله معروف دارد که با استانسیلاوسکی کار کرده میگوید: "این احمق چرا نمایش مرا این طور کار کرد؟ نمایش من کمدی است و او آن را تراژدی اجرا میکند."
نود درصد الگویمان از تئاتر تجربی همان کتاب هنر تجربی است که انتشارات سروش چاپ کرده است. در اصل تعریف ما از تئاتر تجربی تعریفی مربوط به سی و پنج سال پیش است. ضرورت نمایشنامهخوانی، تئاترهای کافهای و مونولوگ این بود که نمیشد دیالوگ برقرار کرد و بنابراین در آن زمان مونولوگ خودنمایی کرد. تئاترهای کافهای و نمایشنامهخوانی با کار خانم محامدی در کافه تریای سالن اصلی شروع شد، بعد از آن افشین هاشمی "درست کارترین قاتل دنیا" را در کافه تریا اجرا کرد چون سالن به آنها نمیدادند. چرا عصری با نمایش به وجود آمد؟ به دلیل اینکه بچهها نمیتوانستند اجرا بروند. اواخر دهه ۷۰ و۸۰ با اینکه نقطه طلایی تئاتر بود، مشکلات زیادی هم داشتیم. زمانی که سالن نبود، خیلی از متنها اجازه اجرا نداشتند، بسیاری از نمایشنامهنویسان، نمایشنامههایشان را به اسم مستعار چاپ میکردند. حتی به اسم نمایشنامهنویسهای خارجی کار میکردند تا اجرا شود. به همین دلیل افراد نشستند دور یکدیگر و میگویند چه کار کنیم؟ خوب نمایشنامهخوانی راه بیاندازیم. در صورتی که آن نمایشنامهخوانی با Play Reading که در کل دنیا تعریف میشود فرسنگها فاصله دارد. ما نمایشنامهخوانیهایی داشتیم که طراحی لباس و صحنه داشتند فقط به این خاطر که کارگردان میخواسته نشان دهد که میتوان آنها را بدون مشکل کار کرد.
در دوره دوم "عصری با نمایش" همه چیز خوب است ولی در دوره سوم، چهارم ریزش تماشاگر داریم. چون بحث به جایی کشیده میشود که خود بچهها هم ترجیح میدهند ادامه ندهند و به آهستگی از آنجا در میآید و به کافه دیگری میرود. ما یک خاطره از کافه نادری داریم که بعد کودتای ۳۲، آدمها در آن جمع میشدند و به بحثهای ادبی میپرداختند بحثهایی که تبدیل به روشنگری در ادبیات شد. ولی تئاتریها خیلی قاطی بحث کافهای نبودند. از تئاتر شهر کشیده میشویم به کافههای دیگر که پاتوق نباشد. معتقدم باید دوباره یک رنسانس شکل بگیرد و همه جمع شوند. تئاتر عروسکی، خیابانی، خیمه شب بازی و حتی تئاترهای آیینی و سنتی و آنها را از نو تعریف کنیم. باید ببینیم چرا به کافهها رفتیم و نمایشنامه خوانی راه انداختیم؟ ما چرا باید در سالن خصوصی نمایشنامهخوانی راه بیندازیم؟ ضرورت نمایشنامهخوانی چیست؟ از سال ۹۲ تا ۹۴ سالنهای خصوصی دو برابر شدهاند. ما به جای اینکه کمک کنیم اجرا بگذارند، نمایشنامهخوانی میگذاریم.
این تعریف درست از تئاتر باید چه وجوهی داشته باشد؟
حمید پورآذری: برای بازنگری کردن باید نگاه ایدئولوژیک را حذف کرد. مساله این است که ضرورت و ابزار امروز تئاتر ما چیست؟ چرا تخت حوضی وجود ندارد؟ چگونه باید شرایط امروز تغییر کند. هنوز وقتی حرف از تئاتر تجربی میشود از گرتوفسکی و بن جانسون و.... صحبت میکنند. ما متناسب با شرایط روز حرکت نمیکنیم. نیاز انسان دهه ۹۰ در این مملکت چیست؟ سیستم استانسیلاوسکی را در نظر بگیرید. این سیستم از کشور سوسیالیستی شوروی، وقتی به کشور سرمایهداری مثل آمریکا میآید همه چیزش عوض میشود. زیرا نگاه سرمایهداری، نمیتواند مارکسیستی باشد. حتی اسمش هم عوض میشود. ما بلد نیستیم، این تغییر و تحول را انجام دهیم. بلد نیستیم آنچه داریم را حفظ کنیم. استاد خراب کردن هستیم. مباحث بزرگ را کوچک میکنیم. عاشق سوادمان هستیم. با سواد نمیشود برای تئاتر کار کرد. سوادمان زیاد است اما آگاهیمان کم است. باید آگاهیمان را بالا ببریم. هیچوقت تلاش نکردیم شکل تعزیه را تغییر دهیم. آیینی که داریم را تبدیل به تئاتر کنیم زیرا پتانسیل آن را دارد. در ایتالیا، نمایش کمدی دلارته تبدیل به تئاتر و ابزاری برای ارائه تئاتر مدرن در قرن بیست و یکم میشود ولی نمایش تخت حوضی این روند را طی نمیکند.
زمانی که اوایل قرن بیستم تئاتر از وضعیت ثابت خود در میآید و از کلیساها و خیابانها به سالنها کشیده و تبدیل به هنر زنده میشود. میآیند و میگویند به سرچشمههای ناب تئاتری رجعت کنیم. نمایشنامههای آیینی و سنتی شرق دور به کمک تئاتر میآید برای آنکه آن را تبدیل به یک تئاتر پویا کند مثل تئاتر بالی، اپرای پکن و... ما به سیاه بازی به چشم بیمار جزامی نگاه میکنیم. خرده نمایشهایی که داشتیم و وارداتی بوده را نتوانستیم نگه داریم. حتی به عمر کوتاه تئاتر مدرنمان که نزدیک به نود سال است بیتوجه هستیم. چه اتفاقی افتاد، الان کجاییم. همه میخواهیم چرخ را دوباره اختراع کنیم. مدام میگوییم دولت هیچ کاری نمیکند. ما چه کار میکنیم که دولت احساس نیاز کند که کاری انجام بدهد. مسایل ما و موضوعات کلان تئاترمان تنها حول محور بیمه و بودجه میگردد. ماچقدر حاضریم هزینه پرداخت کنیم.
تئاتر کافهای میانبر است چون نمیشود سالن گرفت. میآیم کافه نزدیک تئاتر - متن اجرا میکنیم. این یک آفتی دارد. وقتی میپرسند چکار میکنی؟ میگویم تئاتر کار میکنیم. چه فرقی بین من و شماست؟ ما باید یک تعریف حتی برای تئاتریها داشته باشیم که فرق بین من و شما و اقای سمندریان در چیست؟
کهبد تاراج: من ده تا متن دادم مجوز نگرفت مجبور شدم در کافه اجرا کنم. تئاتری ترم یک هنر و معماری شبی ۳۵۰ تومان میدهد فلان سالن خصوصی و بیست اجرا میرود و بعد از سه یا شش اجرا عضو خانه تئاتر میشود. این بزرگترین آفت است.
حمید پورآذری: اینها ایراد ندارد. سالنهای خصوصی یک فرصت است و باید درست از آن استفاده کرد. نقش دولت اینجاست که باید این فرصت را تبدیل به یک اتفاق درست کند نه یک خطر.
رضا بهرامی: آخر نمیشود، در یک سالن کارگردانی تنها یک اجرا میرود و آن تبدیل به رزومهاش میشود.
پورآذری: درجه گذاریی برای ارزش آدمها وجود ندارد. در تالار وحدت، برخوردی که با دکتر رفیعی میشود فرقی با بقیه ندارد. اگر خدشهایی به آقای رفیعی وارد شود اولین خطر برای ماست. معضل ما این است که ارزشگذاری وجود ندارد.
رضا بهرامی: وقتی فردی میبیند، کار کافهایی برایش درآمد دارد، در دام آن میافتد. باید بررسی شود تئاتر کافهایی ضرورت دارد یا نه؟
عباس غفاری: باید نگاه اجتماعی داشته باشیم. میگوییم نگاه ایدئولوژیک راجب تئاتر نباید باشد ولی نگاه اجتماعی را نمیشود انکار کرد. به قول آقای پورآذری مشکل ما دوباره چرخ را اختراع کردن است. دولتهایمان هشت ساله است، به این مسئله عادت کردهایم. در این میان دولتی نگاه اقتصادی دارد. دولت دیگر نگاه فرهنگی دارد. یک دولت فقط راجب سیاست خارجی کار میکند و... اصلا برای خود ما تئاتریها، تئاتر ضرورت دارد؟ یکبار شده خواستههایمان را بنویسیم ببریم بدهیم به شهردار یا معاون وزیر؟ ما هیچ برنامهایی نداریم.
حمید پورآذری: سال گذشته نامهای از طرف انجمن بازیگران آمد، میخواستند طوماری تهیه کنند که بودجه تئاتر ده برابر شود. من اولین مخالف بودم. در همان جلسه سه قیمت متفاوت شنیدم. یکی میگفت هفت میلیارد، یکی میگفت دوازده میلیارد و دیگری هجده میلیارد. برنامه ما برای این ده برابر شدن چیست؟ تئاتر هر جا اتفاق بیفتد خوب است. برنامه خانه تئاتر چیست؟ یک سیستم ارزشگذاری بگذاریم. افتخار خانه تئاتر این است که دو هزار عضو دارد. از این میان چند عضو فعالاند؟
عباس غفاری: اینکه تئاتر در کافهها اجرا میشود چیز بدی نیست اما اصولا چرا داریم تئاتر کار میکنیم؟ ضرورت آن چیست؟ چرا مدام در مورد تئاتر صحبت میکنیم؟ تئاتر قرار است برای هنرمندان و فارغ التحصیلان تئاتر، مردم و دولتمردان چه کار کند؟ اگر همین امروز به ما بگویند تئاتر تعطیل و همه سالنها بسته میشود چه اتفاقی میافتد؟ اینجاست که باید ضرورتها را تعریف کنیم.
رضا بهرامی: اگر دغدغهمان تئاتر باشد همه جا میتوانیم کار کنیم. به قول آقای والی هر جای دنیا که ما را رها کنند باید بتوانیم آدمها را دور خودمان جمع و تئاتر اجرا کنیم. برخلاف این چند سال که همه میگویند تئاتر یا باید دولتی باشد یا خصوصی. من میگویم تئاتر باید یا دولتی باشد یا مردمی. یعنی یا دولت حمایت کند یا مردم. جشنوارهایی در فرانسه وجود دارد که کلا مردم آن را حمایت میکنند. در آن شهر جای سوزن انداختن نیست. همه جا دارد تئاتر اجرا میشود. مردم در خانههایشان را باز میگذارند و از گروهها پذیرایی میکنند.
حمید پورآذری: مردم آن شهر ضرورت این مسئله را احساس میکنند و بخشی از درآمد آنها از همین گروههاست. اکنون مردم آن را حفظ و درآمدزایی میکنند، سال بعد دولت توان آن را پیدا میکند. حرف شما را انکار نمیکنم. فستیوال زوریخ که "سال ثانیه" را در آن اجرا کردیم، سالن ندارد. یک ماه در حاشیه دریاچه زوریخ، کارخانههای متروکه یا سوله کشتی سازی تئاتر اجرا میکنند. آنها به نشاط فکر میکنند. ما به اولین چیزی که میاندیشیم درآمد است. در جشنواره "لیفت" لندن هم همینطور است، از دوازده کشور دنیا بهترین تئاترها را جمع و اجرا میکنند. این جشنواره را به "جسوران" میشناسند. باید بدانیم چرا داریم تئاتر کار میکنیم. مشکل فقط پول نیست. چرا اینقدر مونولوگ در تئاتر ما زیاد شده است؟ این مسئله ریشه در یک تفکر اجتماعی دارد. ما بلد نیستیم ارتباط برقرار کنیم. تبدیل به دهان شدهایم و به هم گوش نمیدهیم. متوجه موقعیتی که در آن هستیم نیستیم.
رضا بهرامی: بله، ما نیاز به حمایت یکدیگر داریم و این حمایت وجود ندارد. بزرگان تئاتر به دیدن کارهای ما جوانترها نمیآیند.
حمید پورآذری: کمی عقبتر برگردیم. من میگویم تئاتر منم. من دغدغهام خودم هستم نه تئاتر. پس وقتی از مشکلات حرف میزنیم، دغدغهها و مشکلات خودمان را مطرح میکنیم.
عباس غفاری: اگر میگوییم به ریشههای تئاتر برگردیم، یعنی اینکه تئاتر کار گروهی است و گروه باید در خدمت هم باشند. تئاتر ستاره ندارد. ما تئاتر را فراموش کردیم. همه در گروه به هم وابستهاند و به همین دلیل اگر تئاتر الان تعطیل شود هیچ اتفاقی نمیافتد. این ضرورت هاست که خانواده تئاتر را دور هم جمع میکند و تشکلهایی مانند خانه تئاتر و موسیقی به وجود میآید. کی نشستیم دور هم و تمام مشکلاتمان را ریختیم وسط و تحویل مجلس، دولت و شهرداری دادیم؟ تمام مشکلات ما بیمه و بازنشستگی است؟ الان خانمهای خانهدار هم بیمه دارند. بودجه تئاتر هجده میلیارد است که کلا سه و نیم میلیارد یا هفت میلیارد به آن تزریق میشود. ما یک بودجه محقق داریم، یک بودجه واریزی. اینها را باید تفکیک کنیم. اکنون نه ماه از سال گذشته و دو میلیارد از هجده میلیارد واریز شده است. یعنی در واقع ما با یک هزارم این بودجه تئاتر را میچرخانیم. حال، بودجه هجده میلیارد بشود صد و هشتاد میلیارد میخواهیم چه کنیم؟ دستمزد را بالا ببریم؟ سالن تئاتر بسازیم؟ اجرا کنیم؟ چه کسانی قرار است این کارها را انجام دهند؟ برای همین ما باید اول ضرورتها را بررسی کنیم.
حمید پورآذری: بازهم کمی عقبتر برویم. آیا ما ضرورت خانه تئاتر، خانه نمایش و NGO را فهمیدهایم یا نه؟ متاسفانه دولت برای ساخت خانه تئاتر و سینما پیشقدم شده است، وقتی هنوز به ضرورت تشکیل آن نرسیدهایم. دولت همیشه جلوتر از ما بوده است. یعنی میآید و به جامعه تئاتری میگوید فکرهای بزرگ داشته باشید و ما باز هم برمیگردیم به همان ضرورتهای کوچک. اینگونه هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. تا دغدغه ما به درستی هدایت نشود. مساله اینجاست که ضرورت تئاتر چیست؟ بودجه است یا چیز دیگری؟ اتفاقی که در تهران میتواند رخ دهد آنست که از درب منزل بیرون میآیید یک سالن تئاتر ببینید. ما تئاترهای کوچه داشتیم که اصلا سازماندهی نشده بودند و در کوچهها اجرا میشدند، اما دیگر نیست. این آرزو است که ما از در خانه که بیرون میآمدیم خواسته و ناخواسته با یک تئاتر مواجه شویم. در "وین" میگفتند یکی از دلایلی که به لحاظ کیفیت زندگی شهری میتوانید منتخب باشید آنست که وقتی از منزلتان بیرون میآیید در صد متریتان به یک وسیله نقلیه برسید. اگر فاصله هر شهروند از زمانی که از منزل خارج میشوند تا مکان فرهنگی مانند تئاتر، موسیقی، گالری و سینما یک کیلومتر باشد شهروندان طور دیگری میشوند. اما متاسفانه خیلیها هنوز نمیدانند جایی مثل تئاتر شهر با چهل سال قدمت کجاست؟
عباس غفاری: در دورهای کانون پرورشی و فکری در هر محلهای یک کتابخانه داشت، که اکنون خیلی کم شده است یا نیست. همان باعث انقلاب فرهنگی بود. در جشنهایی که در محلات بود تمام افراد محل از کاسب تا محصل میآمدند و به دیدن تئاترهای کانون مینشستند. وارد محیط فرهنگی شدن اتفاق مهمی بود چراکه اتفاقهای دیگری را نیز به دنبال خود رقم میزد. زمان جنگ در مساجد، پادگان و پناهگاه و حتی جبهه تئاتر اجرا میکردیم. در واقع این ضرورت حس شده بود.
حمید پورآذری: در کشور ارمنستان با جمعیتی بالغ بر چهار میلیون نفر، تیراژ کتاب برای چاپ اول هفتاد هزار نسخه است که در طی یکسال به چاپ دوم میرسد. سالنهای تئاترشان پر است. این را از این جهت میگویم که کشور ارمنستان کشور فقیری است اما این ضرورتها در آن احساس شده است.
خانواده تئاتر در طی سالها، بارها اعتراض کرده، بیانیه و طومار نوشته است. آنقدر کوچک شدهایم که خواستههایمان را تنها بیانیه میکنیم. مدام نق میزنیم و راهکار نداریم. مدام به اتاق مدیران میرویم و نق میزنیم. قرار نیست مدیران به ما ضرورتها را بشناسانند. جالب اینجاست که مدیران از ما جلوتر بودهاند و این بد است. مدام آنها به ما ضرورتها را اعلام میکنند. مشکلات ما کوچک است ولی راجع به مسائل بزرگ صحبت میکنیم. ما خانه تئاتری داریم که چهارده سال است تاسیس شده و قرار است راجب به ضرورتهای تئاتر صحبت کند. اما هیچ اتفاقی رخ نداده است، حتی برای اعضای خودش. خود خانه تئاتر نتوانسته تعریف درستی برای خودش داشته باشد. چه انتظاری داریم که شهرداری و دولت بتواند ما را به تعریف درستی هدایت کند؟ بگویند این پول و این سالنها متعلق به خانه تئاتر، فکر میکنید چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در عرض دو روز خانه تئاتر به ویرانهای تبدیل خواهد شد.
کهبد تاراج: حمید پورآذری در مورد چاپ کتاب در ارمنستان صحبت کرد. پوریا کاکاوند که اکنون در جمع ماست، تیراژ کتاباش چقدر است؟ پانصد عدد. انجمن بازیگران و کارگردانان روی هم ۱۴۰۰ عضو دارد. یکسال از چاپ کتاباش گذشته و هنوز صد جلد آن باقی مانده است.
رضا بهرامی: ما هم از فرهنگ دور شدهایم، هم توانایی برقرار کردن ارتباط با هم را نداریم. من نمیروم کتاب پوریا را بخرم و بیایم بگویم این بخش از کتابت خیلی خوب است و این بخش نه.
عباس غفاری: واقعیت آنست که ما تئاتر را گم کردهایم. تا زمانی که خود هنرمندان و فعالان تئاتر نیایند و از نو به ضرورت تئاتر نگاه نکنند اتفاقی نخواهد افتاد. شما به عنوان کسانی که از نسل ما یک دهه جلوتر هستید چه کمکی میتوانید به ما بکنید؟
حمید پورآذری: هیچ چیز. چون کوری نمیتواند عصای کور دیگری باشد. خود بچههای جوان باید به خودشان کمک کنند.
عباس غفاری: سال ۷۲ رکن الدین خسروی به من گفت اگر از ما انتظار دارید برایتان کاری بکنیم، اشتباه میکنید. تنها کسانی که میتواند ما را از این گرداب نجات دهد همین بچههای جوان و تحصیل کردهاند، به شرطی که به خودشان ایمان بیاورند و اعتقاد داشته باشند که میتوانند. ما از اول بودجه تئاتر را کوچک دیدیم، برای همین دیگر نمیتوانیم آن را بزرگ کنیم. ما مدام خودمان علیه خودمان اقدام کردیم. شما جوان هستید خیلی آینده مقابل شماست. مشکلات تئاتر را فردی نکنید. سالنها نباید تنها مختص به تعدادی باشد، همه باید کار کنند. تئاتر یعنی گروه و خانواده، یعنی رشد کردن و بزرگ شدن در کنار یکدیگر. ما اگر هم کاری کردیم، از کنار هم بودن و آداب آموختن از بزرگانمان بود، نه اینکه در خانه بنشینیم، پشت سر هم حرف بزنیم و عکس در اینستاگرام بگذاریم.