گروه تئاتر هنرآنلاین: رضا آشفته منتقد تئاتر، پس از تماشای نمایش «میخواستم اسب باشم» نوشته محمد چرمشیر و کار عباس غفاری که این روزها در تماشاخانه نوفل لوشاتو روی صحنه است، یادداشتی را در اختیار هنرآنلاین قرار داد که متن آن به این شرح است:
«رنج آدمها دیدن ندارد اما وقتی دیده میشود...
این نمایش موقعیت جنگ جهانی دوم و آنچه بر سر یهودیان آمده به چالش میکشد. برشی از یک تراژدی در چند خانواده یهودی که همچنان متعصبانه میخواهند پای باورهایشان بایستند، نمایان میشود. در عوض فرزندان دختر نمیخواهند کور و کر باشند نسبت به باورهای تلقینی و دینی و میخواهند در برابر این ستیز بیرحمانه قیاسی داشته باشند بین خدا و هیتلر که خدا اگر بود نباید چنین میشد و اگر چنین شده، سکوت خدا در برابر ستم آشکار هیتلر چه معنایی دارد؟!
چرمشیر در دل یک موقعیت تراژیک گسست باورمندانه دو نسل از یهودیان را در یک فصل مشترک به بازی میگیرد و همین نکته کافی است که هر نوع تبعیضی در جهان امروز نیز چنین دردناک سرنوشت آدمیان را به هر دلیلی شوم نماید. بنابراین موقعیت تعمیم پذیری است و ارزش معنایی اثر هم در همینباره است چنانچه در شنگال عراق، داعش هر بلایی خواست سر ایزدیها و دخترانشان درآورد بیآنکه صدایی در دفاع از این ستمدیدگان کُرد درآید.
بنابراین متن چرمشیر با وسعت دید عباس غفاری باورهای ما را نسبت به یک مساله مهم زیر پرسش میبرد و چهار بازیگر زن نیز این دنیای زنانه را که در مقاومت شکل و شمایل مردانه به خود گرفته است، درست بازی میکنند و حالا هر یک بنا بر توش و توان ممکن این حضور را برای چالش کشیدن نقش و موقعیت دارند بازی میکنند. پس هر اشکال ریزی هم که در بازی داشته باشند تا حدودی قابل چشمپوشی است چون روی خطوط درست و حتی برجسته لحظات را تماشایی تر می کنند.
مژده دایی در نقش مارگوت به نکته های بارزی در رفتار و گفتار و سکوت دست یافته که بتواند با پنهان کاری و ظاهری شوخ و شنگ یک دختر رسیده به مرزهای خود ویرانگری و خودکشی را بازی کند. دریا یاسری نیز نقطه مقابل مژده دایی، در ارائه نقش آنا ضمن ابراز تردید و پرسشگری با عصیان و عصبانیت و رفتارهای هیستریک بر آن است که خود را به لحظه انفجاری برساند و همه چیز را علیه این وضعیت فریاد کند. صحنه ای نیز این دو خواهرانه درد دل می کنند و مقدمه این انفجار را می بینند و چه درست و زیبا این صحنه بازی می شود. مریم معینی نیز در نقش زن دیندار بنابر میل درونی و سکوت و اقتدار تعصب خود را نمایان می سازد نسبت به آموزه های دینی و پایداری در برابر این ستم آشکار فاشیستی... ریحانه گنجی نیز یک مادر را بنابر حفظ دختران و داشتن همین آموزه ها و باورها بازی می کند...
طراحی لباس هم در این وضعیت به دنبال ایجاد یک فصل مشترکی از دختران و زنان پایداری است که با لباس مشترک که رنگ های تیره و خاکستری و سفید را دربرگرفته، با شمایل سربازان و پارتیزان ها این جنگ هولناک را در یک انباری یا خانه درندشت قدیمی به چالش درآورد...
بنابراین «می خواستم اسب باشم» ، یک دلیل برای دیدن دارد. متن، بازی و لباس... حالا موارد دیگر به مقتضای مکان اجرا و امکانات، با کمبودها و چالش هایی همراه می شود اما در کل اجرا جانانه است و ما را دچار یک نگاه باز نسبت به موقعیت بسته و ویرانگر خواهد کرد.»