گروه تئاتر هنرآنلاین: یک روز عصر در دفتر هنرآنلاین مهمان لیلی عاج، نویسنده و کارگردان نمایش «بابا آدم» بودیم که به همراه سه تن از بازیگران (الهام شعبانی، حمید محمدی و شهروز آقاییپور) آمده بودند و بحث و گفتوگوی ما درباره چند و چون «بابا آدم» بود. نمایشی درباره خانوادههایی که دنبال یافتن و برگرداندن فرزندانشان به عراق رفتهاند که از اردوگاه اشرف آنها را به ایران برگردانند... نمایشی که بریدهای از تاریخ معاصر ایران است و اتفاقا نیم ساعت اول مصاحبه هم درباره همین انتخاب موضوع و پرداختن به آن بود که بنا بر معاصر بودنش با مخالفتها و موافقتهای تندی مواجه میشود و میتواند خودش یک موضوع پرچالش باشد. متاسفانه این نیم ساعت به خاطر روشن نبودن ریکوردر پرید اما در خاطرمان ماند که بسیار داغ و جنجالی هم شده بود، شاید قسمت نبود عین به عین بحث ما در این نشست منعکس شود و به همین مختصر در مقدمه اکتفا میکنیم و ادامه بحث که درباره بازی و انتخاب دیگر عناصر کار است، آورده خواهد شد.
به هر حال «بابا آدم» در آبان و آذر 1400 در تالار چهارسوی تئاتر شهر اجرا شد و بحث داغی را پیرامون حقایق سیاسی معاصر ما در پی داشت و به بخشی از این واقعیت نسبت به این مساله در این گفتوگوی جمعی نیز اشاره شده است. به هر حال میدانیم تاریخ معاصر پر از نکتههای ریز و درشتی است که هنوز امکان پرداختن به همه آنها پیش نیامده، در حالی که در یک فضای باز باید پرداختن به آنها برای پیشرفتهای لازم جامعه در دستور کار قرار گیرد و چه بسا تئاتر بهترین وسیله برای ابراز چنین نگاههایی است و دستگاه تئاتر برخوردار از عنصر گفتوگومحوری است که میتواند چنین مباحثی را به سرانجام برساند. سرانجامی که در آن انسانها با همه تفاوتها و تمایزها آشکار میشود و در این بازی نمایشی راه برونرفت از چالشها و ایجاد تعادل بر پایه تعامل ممکن خواهد شد.
زمانی که شما برای اولین بار متن نمایشنامه خانم عاج را خواندید، نظر و برداشت اولیهتان چه بود؟
الهام شعبانی: من سالهای بسیاری است که با خانم عاج کار میکنم و اصولا از تمام محتواهای متن خبر دارم. در واقع من از بدو امر اطلاع دارم که چه اتفاقی قرار است رخ دهد و میدانم همیشه در یک قسمتی به زنهای کارگر پرداخته میشود زیرا این مساله برای من مهم است و بازی در آن را دوست دارم. همیشه نقشهایی که برای من در کارهای خانم عاج در نظر گرفته میشود، بسیار چالشبرانگیز است، مانند بازی در «خواب زمستانی» یا «بابا آدم» که بسیار جذاب نیز بود. به همین دلیل وقتی متن را مطالعه کردم، مسالهای که در «بابا آدم» برایم جالب بود، نقش فریده و فریبا بود. همه بازیگرها در طول کار یک نقش را بازی میکردند و من تنها بازیگری بودم که دو نقش را باید بازی میکردم. در واقع دو شخصیت، و حس و حال مختلفی را تجربه کردم که هر کدام برای من به عنوان بازیگر، چالشهای خاص خودش را داشت. زمانی که نقش فریبا را بازی میکردم، باید کاری میکردم که تمام اعضای کمپ تو را دوست داشته باشند و با اثر همزادپنداری کنند تا من بتوانم آنها را فریب دهم و تماشاچی را تا یک جایی با خودم همراه کنم، اما زمانی که باید نقش فریده را بازی میکردم، این دیگر یک شخصیت متفاوت بود و این اتفاق برایم جذاب بود که در یک نمایش دو شخصیت را بازی کنم. به همین خاطر نیز تمام تلاشم این بود که این نقشها را تا میتوانم متفاوت بازی کنم، هر چند من به عنوان الهام شعبانی، یک صدا، بیان و فیزیک دارم که قطعا ممکن است در برخی موارد شبیه به یکدیگر باشد.
شهروز آقاییپور: من سالها بود به دلیل یکسری شرایط تئاتر کار نمیکردم اما به خاطر تجربهای که در نمایشنامه «کجایی ابراهیم؟» با خانم عاج داشتم، از ته دل علاقهمند بودم دوباره به کار تئاتر بازگردم. دوستان میدانند که تئاتر شامل یک عشق و علاقهای است که اگر گرفتارش شوی، جدا شدن از آن مشکل است. زمانی که متن «بابا آدم» را خواندم، یک مقدار برایم ناخوشایند بود زیرا باید نقش یک گیلانی را بازی میکردم و بنده ۶ ماه بود سریال «کلبهای در مه» را تمام کرده بودم، البته آنجا نیز مشاور لهجه و بازیگر بودم و در اینجا باید نقش یک گیلانی را اجرا میکردم، اما وقتی متوجه شدم خانم عاج نام زادگاه من یعنی کلاچای را نوشتند، دیگر تسلیم شدم.
به هر حال تجربه کار لذتبخش «کجایی ابراهیم؟» را با خانم عاج داشتم و میدانستم ایشان اهل تعامل هستند. یکی از ویژگیهای مهم ایشان این است که تواناییهای مرا بهتر از خودم میشناسند و تشخیص میدهند. یکی از بهترین ویژگیهای نقش برای من این بود که هم گیلانی بودم و هم این آدم ها را میشناختم، زیرا در شرق گیلان اعضای مجاهدین خلق زیاد وجود داشت. علاوه بر این، نمایش به خاطر وجود انسانهایی که گرفتار یک مخمصه بودند، رنگی پیدا میکرد. جالب این بود که من این آدمها را دیده بودم و میشناختم. همچنین به دلیل علاقهای که به تاریخ معاصر دارم بیشتر مطالعات من در این زمینه بود و سازمان را میشناختم و درک کرده بودم بنابراین کار کردن با خانم عاج برایم لذتبخش است.
حمید محمدی: در بدو امر، دغدغهمندی که برای خانم عاج وجود داشت، برای من جذاب بود و این اتفاقات تاریخ معاصر به گونهای برای خانم عاج ورق میخورد که برای تماشاچی نیز جذاب و دیدنی باشد. من نسبت به این قسمت از تاریخ ایران اطلاعاتی نداشتم تا زمانی که نمایشنامه را مطالعه کردم. اتفاقی که برای این نقش و چالشهایی که داشت، نسبت به شخصیت خودم بسیار دور بود. با اینکه من یک زمانی با عربزبانان زندگی کرده و هنوز نیز با آنان رفت و آمد دارم، شناختنشان برایم دور از ذهن نبود. ذهاوی برای من یک شخصیتی بود که وسط بیابان میزبان آدمهای دغدغهمند است. دغدغهای که خانم عاج نسبت به نمایشنامه داشتند برای من روشن و جذاب بود زیرا من در گذشته با نازنین سهامیزاده در نمایشنامه «مانوس» کار کرده بودم. با توجه به اینکه یک شخصیت واقعی را قرار بود بازی کنم، سعی کردم صرفا با لهجه و قومیت یک تیپ را به تصویر نکشم زیرا شکل ذهاوی برای من یک شخصیت بود. ذهاوی یک شخصیتی بود که باید مشکلاتی را مدیریت میکرد، یک عده آدم با قومیتهای مختلف میآمدند و ذهاوی باید با زبان خودش با آنها صحبت میکرد.
ذهاوی آیا از افراد عراق است؟
محمدی: قاعدتا نه و ما فقط کدهایی از او دریافت میکنیم. در بازبینی اول بود که بازبینها چنین برداشتی از ماجرا داشتند و حتی برای خود ما نیز جالب بود، بنابراین ما سعی کردیم چهارچوب را دستکاری نکنیم تا فریده برای تماشاچی پنهان بماند.
چرا ریتم بازیها تند است؟ به نحوی که انگار یکباره هیجانی است که به سکوت منجر نمیشود و بیشتر عصبانیت و زد و خورد وجود دارد؟
لیلی عاج: در حقیقت این نمایشنامه این موقعیت را میطلبد. فرض کنید شما فرزندتان را ۱۰ سال است ندیدهاید و خبری هم از او ندارید، الان جایی هستید که میدانید یک متر آنطرفتر این بچه نفس میکشد؛ قاعدتا این انتظار کلافهکننده است و از یک جایی به بعد باعث عصبانی شدن میشود. من به خاطر اینکه به امکانات دولتی، شامل پروندهها و فیلمهای ویژه دسترسی نداشتم، فیلمهای بسیاری از طریق اپلیکیشنهای مختلف درباره همین خانوادهها و افراد فراری از اشرف دیدم و این خشم از آنها به من منتقل شد. این اثر نشان میدهد که افراد، از یک نقطه به بعد توانی جز فریاد ندارند و عملا افراد فقط عصبانی هستند.
شعبانی: شما باید به این نیز فکر کنید که افراد ۶ ماه آنجا با گرمای شدید زندگی کردند. بنابراین همه این موارد میتواند بر روی عصبانیت تاثیر بسزا داشته باشد. در فیلمهایی که ما دیدیم، تمام افراد بدون توقف خشمگین بودند و فریاد میکشیدند. همچنین اگر منظور شما صحنه دعوا بین من و ذهاوی است، در این باره میتوان گفت به هر حال یک عشقی اتفاق افتاده است. این اتفاق در بستر عشق است که فاصله چندانی با انتقام ندارد. زمانی که ذهاوی متوجه میشود از طرف کسی که در بیابان دوستش داشته و توانسته با او همزبان شود فریب خورده است، برایش بسیار دردناک است و به جنون میرسد. به هر حال سالها زندگی در بیابان و کشته شدن خانوادهاش باعث دیوانگی او شد.
این همگرایی چگونه ایجاد شده که اینکه ریتم بازیها ناکوک نباشد و متوجه یکدیگر شوید؟
شعبانی: من معتقدم وقتی پشت صحنه خوبی داشته باشید، ناخودآگانه روی صحنه بینظیر ظاهر میشوید. وقتی آدمها شناخت خوب و کاملی از یکدیگر داشته باشند و چون تئاتر مانند یک خانواده است، بنابراین ما باید یکدیگر را حمایت کنیم. ما با کمک خانم عاج و دوستان سعی کردیم زندگی جریان داشته باشد؛ منظور من از زندگی، آن اتفاقها و خونی است که در بازیها در جریان است. تمام این مسائل مربوط به ساعتهایی است که تمرین کنیم. همچنین غیر از اینکه ما باید روی نقش کار کنیم، به نظر من هر بازیگری باید روانشناسی بداند زیرا باید بداند چگونه میتواند با کارگردان و بازیگر مقابل برخورد کند. من به عنوان بازیگر بعضی مواقع سعی میکنم اگر در یک نقش باید از فردی متنفر باشم، از روز اول زیاد به آن فرد نزدیک نشوم و کسی را که قرار است دوست داشته باشم، به او نزدیکتر شوم و لایههای پنهانش را بشناسم. آن زمان است که من میتوانم یک حس درست را به تماشاچی منتقل کنم و این تجربه زیسته من است.
آقاییپور: همه ما یک کاری را قبول میکنیم که برای آن به ما یک هزینه و زمانی داده میشود تا آن نقش را بازی کنیم اما برای این ما میخواستیم همه افراد خوب بازی کنند نه فقط یک نفر، به همین خاطر واقعا مانند یک ساعت هماهنگ بودیم. در نمایشنامه «ابراهیم کجایی؟»، من بزرگتر از بقیه بودم و آنها هنرجوهای خانم عاج بودند اما در این نمایشنامه من سعی کردم از تجربههای صحنهای افراد دیگر بیشتر استفاده کنم و علاوه بر اینکه کارگردان هدایتم میکرد، من نیز خودم را به حمایت دوستان میسپردم زیرا آنها نقش من را از بیرون میبینند. البته این یک ایرادگیری نیست بلکه کمک به همبازی است برای اینکه هم او بدرخشد، هم نمایش به بهترین نحو انجام شود. به همین دلایل نمایش برای من یک تجربه درخشان بود.
محمدی: تئاتر یعنی ماهها تمرین کردن، در این بین ممکن است بحثهایی پیش بیاید اما قطعا کارگردان آن را حل میکند. گاهی اوقات از همان دعوا و بحثها نیز یکسری اتفاقات درست برای صحنه پیدا میکنیم. البته در این جمع چنین مسالهای پیش نیامد زیرا روشهای خانم عاج در این مسیر و برای کنترل جمع مدبرانه بود. در واقع نویسنده کار، خود ایشان بودند به خوبی میدانستند که چه میخواهند.
من فکر میکنم در این فضا یک خلاء نیز نیاز بوده است، زیرا تمام این افراد منتظر یک عزیزی هستند. آیا متوجه این موضوع بودهاید؟ آیا این را حفظ کردهاید و بیشتر به این روابط پرداخته شده است؟
آقاییپور: در حقیقت چون من این آدمها را از نزدیک دیدهام، میدانم یکی از ویژگیهای شاخص آنها، این است که نه حکومت جمهوری اسلامی، نه سازمان مجاهدین خلق نه حکومت عراق این آدمها را دوست ندارد و با آنها همدلی نمیکند زیرا ممکن است باعث گرفتاری شوند. یکی از مادران این افراد نزدیک به سی سال است پشت در اردوگاه اشرف در انتظار فرزند خود است. یکی از دوستان ما برای این مادر درباره نمایش خانم عاج توضیح داده بود. او در پاسخ با احساسات شدید گفته بود که باید دست عوامل این اثر را بوسید. متاسفانه کسی حال این خانوادهها و افراد را درک نمیکند و حتی جایگاهی عملا به لحاظ احساسی و همدلی برای آنان وجود ندارد و این جنبه از کارکترها برای ما جالب بود.
این تفسیر شما نسبت به این افراد از بیرون است، شما به عنوان یک بازیگر نقشی که دارید این است که منتظر یک عزیز یا گمشده هستید. آیا متوجه این خلاء بودید که در این میان مساله هستی و نیستی وجود دارد؟
آقاییپور: بدون شک ما برای این مساله کار میکردیم که این خلاء را نشان دهیم، مانند مستند «نامههای دخترم سمیه» که پدر و دختری روبهروی یکدیگرند اما آن خلاء وجود دارد زیرا آن دختر گویی در خلاء و پوچی است.
عاج: من مواردی را که در مستندها دیدم، در نمایشنامه استفاده کردم و جز ذرهای تخیل، بقیه را بر اساس واقعیت نوشتم. این والدین خیلی موقعیت عجیبی دارند، اولین بار که من مطمئن شدم سوژه باید همین موضوع باشد زمانی بود که یک مستند درباره مردی دیدم که برای کارگری به جنوب رفته بود و آرزوی رفتن به انگلیس را داشت، افرادی به او وعده میدهند که او را به انگلیس میبرند اما او را میدزدند و به اشرف عراق میبرند. او به حدی خالی از هر ایدئولوژی بود و زمانی که بعد از ۱۰ یا ۱۵ سال برمیگردد فقط تلویزیون تماشا میکند. او تنها سیمای آزادی دیده بود و برایش این شبکهها جالب بود. در آنجا فکر کردم چقدر این موضوع درام و در عین یکنواخت بودن ایدئولوژیک است. درامهای بسیاری درباره یکنواختی و ایدئولوژی نوشته شده است، به همین خاطر فکر کردم بسیار سوژه جذابی است. برای همین نیز نیاز نبود من به اشرف بروم زیرا آنجا همه چیز به سمت کلیشه میرود. من مطمئن بودم قصه در این سوی دیوار و مربوط به پدر و مادرهای منتظر است.
شما اشاره کردید این تخیل نیست، حالا من میخواهم بدانم مستنداتشان و مسیر خلق این درام چگونه بوده است؟
عاج: من یک سفارشی از طرف انتشارات نمایش داشتم که آقای سعید اسدی از من و تعدادی از نمایشنامهنویسان خواسته بودند روی مسائل تاریخ معاصر کار کنیم. در بین سوژههای تاریخ معاصر این ماجرا برای من جذاب بود و زمانی که یک موضوع برایم جذاب باشد درباره آن فیلم میبینم، رمان میخوانم و در این بین کارهایی مانند رمان درخشان خانم بلقیس سالاری با نام «سگ ساری» بود. از یک موقعیتی به بعد گویی نیاز نیست شما زیاد سراغ مسائل مربوط به سوژه بروید، انگار سوژه ناخودآگاه سراغ شما میآید و دغدغه شما میشود. ناخودآگاه همه چیز را پیدا میکنید و هر آن چیزی که درباره این موضوع برای من جذاب بود تا مدتها دغدغه من شده بود. در این راستا من دو اثر آقای محمدحسین مهدویان (ماجرای نیمروز)، «سیانور» بهروز شعیبی، «امکان مینا» کمال تبریزی و کارهای متعددی که به درام تبدیل شده بود، دیدم تا با نوع دیدگاه آنان آشنا شوم.
مساله اصلی اثر در واقع چیست؟
عاج: در واقع مساله اصلی انتظار والدین است. سبک من به شکلی است که ترجیح میدهم به حواشی یک حادثه را ببینم. به عنوان مثال در فاجعه رومینا که پدر قاتل فرزند خود است، من ترجیح میدهم داستان برادر کوچک رومینا را به تصویر بکشم. در واقع من به قاتل و انتقام فکر نمیکنم و در قصه اجتماعی دوست دارم به اطرافیان فاجعه از یک زاویه دید دیگر نگاه کنم البته همه تحقیقات در این باره انجام میدهم اما برای یک نگاه انسانیتر، زاویه دید را تغییر میدهم.
شما با سوژه کارگری شناخته میشوید، در این داستان نیز فکر میکنم شخصیت فریده از همین قشر است. در این باره توضیح دهید.
عاج: این داستان شخصیت پدر کارگرزادهای را دارد که از جنگ برداشت کرده است، من همیشه کارگرها را تطهیر میکنم هر چند که فقر فضیلت نیست ولی کارگرها را تطهیر میکنم و دوستشان دارم. در اینجا میخواستم یک کارگر پستفطرت را نشان دهم که یکشبه از یک کارگر حقالعملکار تبدیل به صاحب کار شد. من میخواستم همانطور که برای فریده و سفره خالیاش جذب ایدئولوژی میشود، یک کارگر را نیز نشان دهم که آن هم از قضیه جنگ برداشت کرده و این جابهجایی کارگر در موقعیتهای متفاوت برایم جذاب بود. این جابهجایی کارگری در موقعیتهای مختلف برای من جذاب است و در اینجا نیز تا یک جایی به آن پرداختم اما احساس کردم پرداخت بیشتر آن باعث دور شدن از سوژه اصلی میشود بنابراین کار را تا همین جا پیش بردم.
درباره تعامل بین نویسنده، کارگردان و بازیگر کمی توضیح دهید که چقدر در نمایش و بازیها تاثیر داشته است؟
عاج: من خوبی را نمیتوانم تشخیص دهم و فقط میتوانم بدی را مشخص کنم. با اینکه داستانهای تلخی را کارگردانی کردهام، اما قلب مهربانی دارم. حتی در زمانی که داور نمایشنامهها بودم، همینگونه بودم. به نظر من خوبی تفسیر بسیار گسترده دارد. من میدانم که اگر این شخصیت این کار را انجام ندهد، بهتر است و غیر از آن هر کاری که انجام دهد، از نظر من خوب است. درباره نوشتن نیز همینطور با مساله برخورد میکنم و خواستم بگویم خیلی ساز و کار پیچیده و سختی ندارم.
محمدی: من کاملا حرفهای خانم عاج را تایید میکنم، من به عنوان یک بازیگر بینش و دید عجیبی نسبت به آدمهای اطرافم دارم و وقتی کاری را شروع کنم، روی این عنصر بیشتر دقت میکنم. به نظر من بهترین کاری که خانم عاج به عنوان یک کارگردان در نمایش مستندشان انجام دادند، این بود که در شروع کار نبایدها را به ما گفتند زیرا آن نقش و آن فضایی که در متن نوشته بودند، از ما میخواستند. به نظر من سختترین کار یک بازیگر در یک ایده نمایشی مستند این است که آن چیزی که در متن نوشته شده است، روی صحنه بیاورد تا آن چارچوب فرآیند نمایش تکمیل شود و تماشاگر آن را باور کند. من میتوانم کارگردانی خانم لیلی عاج را به یک باغبان تشبیه کنم که یک قیچی در دست دارند و اگر قسمتی زیاد باشد آن را میچیند. در این روند، ایشان خوبها را نوشته بودند و تماشاچی قرار بود ببیند اما نبایدها را برای ما در بدو امر توضیح داد.
شعبانی: مساله من مقداری فرق دارد، من سالهاست با خانم عاج کار میکنم و ما چالشهایی با یکدیگر داریم، این چالشهای من ممکن است به قدری زیاد باشد که هیچ بازیگری این مقدار چالش نداشته باشد. نقش برای من یکسری بالا و پایینها دارد و خیلی چیزها را باید تغییر دهم تا شبیه نقشهای دیگرم نشود. به خاطر همین، من هر شب بعد از اجرا به یک مسائل جدید در متن میرسم و با خانم عاج در میان میگذارم.
عاج: من استادی داشتم که میگفت کارگردانی خوب شامل بازیگر و متن خوب است و این باعث میشود ۵۰ درصد کار پیش برود. من نیز همیشه با این دو مورد پیش میروم، هر چند گاهی ممکن است اشتباه کنم. من وقتی متن را مینویسم، به دلیل شناخت زیادی که از خانم شعبانی دارم، صدای او هنگام نوشتن در ذهنم هست، زیرا میدانم حتما بازیگر نمایش من است و خیلی هرس آنچنانی نیاز ندارد. بدیهی است که هر صحنهای ممکن است مشکلاتی داشته باشد و بعضی مواقع بازیگر روی همه چیز تاثیر میگذارد. به هر حال کسی دوست ندارد کار بد تولید کند و همه دوست دارند بهترین خود را عرضه کنند. در این راستا هر فردی تلاش خود را میکند اما گاهی به هزاران دلیل رخ نمیدهد البته من دوست ندارم این هرس کردن استقلال بازیگر را از بین ببرد و بتواند هر آن چیزی که در خلاقیت خود دارد، ارائه دهد. چالشهایی که من با خانم شعبانی دارم، در راستای خلق یک مورد جدید است.
شعبانی: واقعا برای من مهم است که در هر کار متفاوت باشم و شما در هر ژانر لایههای متفاوتی از من را تماشا کنید، هر چند که من یک بیان و فیزیک دارم که شاید ناخودآگاه شبیه هم شوند اما تمام تلاشم را میکنم که اینگونه نباشد.
البته این امر در مورد بازیگر و کارگردانی که مداوم با یکدیگر کار میکنند امری بدیهی است.
شعبانی: بله همینگونه است. مساله این است که من در روند کار نیز با خانم عاج همراه هستم یعنی زمانی که ایشان در حال تحقیق روی پایگاه اشرف هستند، من نیز به تحقیق مشغول و با ایشان همگام هستم. در واقع ما بر سر میزانسنها و موارد دیگر صحبت میکنیم و بخشهای مختلف کار را همراه ایشان هستم، کار در واقع یک شکل گروهی دارد، البته در نهایت نظر ایشان اجرا میشود.
آیا گروه شما دارای نام خاصی است؟
عاج: این اثر و سایر آثار، یک کار گروهی است که ما سعی میکنیم میوهای داشته باشد. متاسفانه اغلب کارهای گروهی به بنبست میانجامد، بنابراین همین که کار گروهی ما ادامه دارد، جای خرسندی است و خدا را شاکریم. البته هنوز موفق به انتخاب اسم خاصی نشدهایم زیرا نمیدانم فردا به جهان چگونه نگاه میکنم. من معتقدم که نام گروه باید اندیشه نهایی کاری که ارائه میشود نشان دهد و فکر میکنم هنوز برای این کار زود است. مهم این است که بعد از هر چالشی به یک خلق برسیم زیرا خلق کردن، کاری بسیار دشوار و واقعا عرقریزان روح است. گام بعدی و پس از گذر از مرحله دشوار خلق، فرآیند تولید است که در یک مارکتینگ بیسامان شکل میگیرد. به نظر من تمام این بخشها، کار دشواری است بنابراین همین به ثمر رسیدن کار گروهی برای من مایه خشنودی است.
آقاییپور: یک موردی که من درمورد شخصیت رسول دوست دارم بگویم این است که این شخصیت از دو نفر یعنی مادر و برادرش صحبت میکند اما آنها در صحنه وجود ندارند و رسول باید آنها را برای تماشاگر مجسم میکرد، این یکی از ویژگیهای این شخصیت بود که من سعی کردم روی آن کار کنم.
درباره لباس توضیح دهید که این لباسها چه مقدار در بازی تاثیر داشت؟
شعبانی: من سعی کردم لباسها برگرفته از مستندهایی که دیدیم باشد. من از مستندها انتخاب و تلاش میکردم با توجه به مکانی که در آن حضور دارند بیرنگ باشند و همچنین دوستان در این لباسها احساس راحتی کنند.
محمدی: لباسهای طراحیشده کاملا نزدیک بود و خانم شعبانی به کار اشراف کامل داشت. البته در این باره با ما نیز مشورت میشد که حس بسیار مثبت و لذتبخشی داشت. به نظر من گریم در یک کفه ترازو و لباس در کفه دیگر قرار دارد که سبب معرفی بهتر نمایش میشود. برای من نیز طراح لباس و گریم به نحوی کار را جلو بردند که ذهاوی به شکل راحتی در کار دیده شود. حتی در بخشی از کار من گفتم لباس ذهاوی زیاد مرتب است و همین باعث شد از لباسهای کهنه و پاره استفاده کنیم تا به کار نزدیک شود. در یک بخشی صندل ذهاوی را نیز سوهان کشیدیم تا کهنه به نظر برسد زیرا این لازمه نمایش بود. در عین حال برای خانم الهام شعبانی مهم بود که بازیگر با آن لباس راحت باشد و این قابلیت خوب ایشان است که باعث نشستن کار بر بدن نمایش میشد.
شعبانی: من به عنوان یک طراح لباس باور دارم که تئاتر شامل بازیگر، کارگردان، گریم و لباس است. تمام این موارد باعث میشود من لباسی را طراحی کنم که بازیگر نقش خود را با آن ببیند. زیرا بازیگر زمانی که متن را مطالعه میکند، باید یک تصوری از نقش در ذهن داشته باشد.
با توجه به اینکه وضعیت واقعی و مستند اما طراحی صحنه متفاوت با شکل واقعی و به نحوی با یک دیدگاه خاص همراه است. شما به عنوان بازیگر چگونه آن را توصیف میکنید؟
شعبانی: به نظر من طراحی انجامشده خیلی به ما کمک کرد، زیرا ما دیوار اشرف را میبینم که با بلندگوها پر شده و جنگ صدا را به تصویر میکشد.
به نظر میرسد انگار فضا غیر واقعی و یک ذهنیتی است که وضعیت را به ما نشان میدهد.
محمدی: من یک ایدئولوژی نسبت به این قضیه دارم و فکر میکنم تئاتر مستند و نمایش مستندی که در آن من یک اتفاقی را بازسازی کردهام و تماشاگر آن را میبیند، اگر انتزاعی باشد خیلی دور از ذهن و آزاردهنده نیست و همچنین قرار نیست ما از هر عنصری که در صحنه وجود دارد استفاده کنیم. اگر قرار باشد صرفا مونولوگ گفته شود و صحنه با کلام پیش برود، شاید در بهترین شرایط بازیگری نیز بخشی از ذهن تماشاچی خالی است. بنابراین طراحی صحنه به شکل تصنعی یا انتزاعی، نامناسب نیست و نبودن آن باعث پرش ذهن تماشاچی میشود. بدیهی است که اگر قرار بود تمام عناصر وجود داشته باشد، ما نیازمند میزان زیادی از ابزارها بودیم و کار تنها به یکسری المان گزینششده منحصر شد و میتوانست ذهن بیننده را به فضا نزدیک کند.