سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "اسموکینگ روم" نوشته مهدی زندیه به کارگردانی سعید زارعی یازدهم و دوازدهم بهمنماه ساعت 19 در بخش رقابتی سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر اجرا خواهد شد. این اثر نمایشی پیش از این در تماشخانه ایرانشهر اجرای عمومی داشته است. این نمایش درباره حمله انتحاری چندتن از اعضای گروه داعش به فرودگاه آتاتورک استانبول است که منجر به کشته شدن 45 انسان بیگناه شد. به بهانه اجرای این نمایش در نخستین روز از جشنواره تئاترفجر گفتوگویی با سعید زارعی کارگردان نمایش داشتهایم که در ادامه میخوانید
آقای زارعی، ایده اسموکینگ روم از کجا آمد؟
اولین بار سال 2012 میلادی در سفر به انگلستان با حمید پورآذری رفتیم در اسموکینگ روم سیگار کشیدیم. من به محض اینکه وارد آن فضا شدم بغضم گرفت. هر کسی داشت به یک زبانی حرف میزد و من فقط یک گوشه ایستاده بودم. مطمئن بودم یک روزی درباره آن اتمسفری که من را درگیر کرده است کار خواهم کرد. هر بار که سفر داشتم قطعاً یک سر به آنجا میرفتم و سیگار میکشیدم. زمانی که در استانبول انفجار صورت گرفت این مسئله برای من بولد شد چون من پس از آن ماجرا در استانبول بودم. پس از انفجار فضای دلهرهآوری در آنجا وجود داشت. وقتی با مهدی زندیه نویسنده کار ایده را مطرح کردم خوشش آمد. یک فراخوان دادیم کسانی که زبانهای دیگر بلد هستند برای بازی در نمایش ما بیایند تا با آنها مصاحبه کنیم. ابتدا 73 یا 74 نفر علاقهمند آمدند با هم گپ زدیم و در نهایت به یک تیم 16 نفره رسیدیم و تمرینها را شروع کردیم. برخی از آنها هیچ ایدهای راجع به جهان بازیگری نداشتند ولی هر طور که شده نمایش را آماده اجرا کردیم. ما پنجم اسفندماه نوبت بازبینی داشتیم ولی سوم اسفندماه تهران قرنطینه شد. پس از شیوع ویروس کرونا متن را با همدیگر عوض کردیم. هر کدام از بچهها در جوار خانواده خودشان تمرین میکردند. ما با بازیگران حرفهای طرف نبودیم، بلکه با جوانهای مستعدی طرف بودیم که نیازمند یک ممارست و تمرین دائم بودند. وقتی سالنهای نمایش باز شد به مهدی گفتم هر طور که شده باید این نمایش را اجرا کنیم. مهدی گفت مسئولیت آن را گردن میگیری؟ گفتم اگر همه گردن بگیرند، من هم گردن میگیرم. ما تمرینات خودمان را شروع کردیم و به اجرا رسیدیم.
فضای کرونا هم روی متن شما تأثیر گذاشت؟ یعنی توانست فضا را در متن عوض کند؟
من خودم بیمار زمینهای هستم و مراقبتهای من بیشتر از آدمهای عادی بوده و هست. از همان روز اول فکر میکردم چرا هیچ آدم مشهور و برجستهای بر اثر کرونا نمیمیرد و فقط آدمهای که در نظام سرمایهداری جایی ندارند و آدمهایی که بیماری زمینهای دارند، میمیرند؟ ذهنم به این سمت میرفت که کرونا یک بیماری ساخته شده توسط خود انسان است. وقتی با آن مصاحبه سال گذشته بیل گیتس مواجه شدم که گفته بود یک پاندمی میآید و جهان را درگیر میکند، دیدم رسانه چقدر دارد جلوی این ماجرا را میگیرد. بعد با مهدی شروع به کنکاش کردن پدیدهها کردیم و متوجه شدیم دو کلمه ابقا و القا در همه آنها وجود دارد. در واقع آن چیزی که از آن پدیده باقی میماند ولی چیزی که در حقیقت آن نهفته است را هیچوقت نمیدانیم و شاید اگر بدانیم هم دردی از ما دوا نکند. مثال آن میشود همان هواپیمایی که سال گذشته بر اثر شلیک دو موشک منهدم شد و 176 نفر مردند. این واقعیت است که وجود دارد ولی اینکه چگونه این اتفاق افتاده را نهایتاً فقط چهار، پنج نفر در ایران میدانند. یا مثلاً وقتی بیروت منفجر میشود، در آن شعاع باید حداقل یک میلیون ویدئو وجود داشته باشد ولی سانسور رسانهای اتفاق میافتد و هیچ ویدئو بد و خشنی از آن بیرون نمیآید. هیچ ویدئویی بیرون نمیآید که ما بینیم آدمها در آن تکه تکه شدهاند. این مسئله برای من جالب شد که رسانه میتواند این موضوع را تا این حد کتمان کند و جوری نشان دهد که انگار اصلاً اتفاقی در آتاتورک نیفتاده است. ایده اولیه ما این بود که زیر صندلیها ساب بگذاریم و انفجار صورت بگیرد ولی هر چه جلوتر رفتیم وجه انفجار و حمله تروریستی به حاشیه رفت و قدرت رسانه و در واقع تروریست رسانه برای ما قدرت بیشتری پیدا کرد.
شما به قدرت رسانه اشاره کردید. من تصور میکنم در یکی، دو سال اخیر اتفاقات زیادی در ایران و جهان افتاد که یک رسانه کوچکتر به نام فضای مجازی قدرت بیشتری پیدا کرد. ما در نمایش "اسموکینگ روم" هم میبینیم اشارههای زیادی به فضای مجازی میشود. آیا به خاطر اتفاقات اخیر است که شما این ماجرا را پررنگتر کردید؟
این هم جزو لاینفک آن است. برای خود من جهان فضای مجازی و اصلاً جهان مدیا جایی است که میتواند آدمها را گرفتار کند. وقتی اعتماد را به وجود میآورد، آنوقت آدمها پرسشگری خودشان را از بین میبرند. من راحت حرفهایم را میزنم. یک شبکه فارسی زبان در خارج از کشور میآید که آدمها به آن اعتماد میکنند اما این شبکه هم مانند شبکههای دیگر دارد پدیدهها را به نفع و سمت و سویی که برای خودش منفعت دارد تعریف میکند. اگر اشتباه نکنم، پس از فوت آقای هاشمی رفسنجانی، ما با یک هجمه یک روز در میان خبر بد شنیدن مواجه هستیم. در همان زمان من با خودم فکر میکردم مگر قبلاً هم این اتفاقها نبوده است؟ یعنی 10 سال پیش هیچ پدری دختر خودش را نمیکشد یا دخترها یواشکی به استادیوم نمیرفتند؟ انگار یک هجمهای وجود دارد که نمیدانیم از کجا دارد کنترل میشود. من بیشترین باری که حرص و جوش خوردم بابت اعتراض سال گذشته بچههای دانشگاه تهران به مقنعه سر کردن بود. آن روز مسیح علینژاد این ماجرا را به نام خودش زد، در حالیکه اصلاً به او ربطی نداشت ولی آدمها وقتی به او اعتماد میکنند، هرچه میگوید، میتواند تأثیر بگذارد. اینجا جایی است که شما میگویید باید یک آگاهی به وجود بیاورید که آدمها فکر کنند چرا شبکههای فارسی زبان ماهوارهای به وجود آمده است؟ به وجود آمده که حال شما را بد کند ولی به دلیل اینکه رسانه داخلی ما دارد به همان میزان اشتباه میکند، آدمها فکر میکنند مرغ همسایه غاز است و باید به آن چیزی که در بیرون از خانواده اتفاق میافتد، اعتماد کنند.
خوراک همه ما بهعنوان کسانی که داریم محصول فرهنگی تولید میکنیم هم دارد یک شکل میشود. قبلاً روزنامه کاربرد داشت ولی الان دیگر آن کاربرد گذشته را ندارد. حدود سه سال پیش یک سریالی به نام "وست ورلد" ساخته شد که در آن نشان میدهد شما در هیچ کجای بازی ما نیستید و پس از آن میبینیم بالغ بر 10 سریال با هزینههای کلان ساخته میشود که بگویند یک جهان موازی هم وجود دارد که در واقع هدفش آن است که ارزش این جهان را از بین ببرند. انگار اغذیه همه ما دارد یکسان پخش میشود. وقتی این خوراک یکی باشد، پس از یک سال میبینید چهار تئاتر دیدید که هیچ نسبتی با هم ندارند ولی یک تشابهاتی در همه آنها وجود دارد. منظورم شباهت طراحی و فکری پشت آثار است. اگر بخواهم دوباره به نمایش "اسموکنیگ روم" برگردم، باید بگویم از یک جایی به بعد فهمیدم کاری که فضای مجازی و ابعاد رسانهای با ما میکند این است که رسانه همانقدر که یک موضوع را شلوغش میکند، به همان اندازه هم میتواند آن را از تب و تاب بیندازد و بلافاصله موضوع بعدی را به خورد ما دهد. ابتدا شلوغش میکند و بعد چیپش میکند و موضوع بعدی را میدهد. مثلاً قاضی منصوری ویدئو میدهد و میگوید من برمیگردم ولی بعد میگویند او خودکشی کرد یا او را کشتند. در نهایت میگویند آن ویدئوها هم ویدئوهای هتل نیست. اصلاً معنی اینکه ویدئوهای هتل نیست، چیست! ابتدا یک عکس نشان میدهند و میگویند این جسد قاضی منصوری است و بعد میگویند این نیست و در نهایت یکی را خاک میکنند تمام میشود و به سراغ موضوع بعدی میروند. در تمام این پروسه داشتم به این فکر میکردم که همه این اتفاقها یک جاهایی احساس تو را از بین میبرد. به مهدی زندیه گفتم اگر ما کاری کنیم تا از وقتی که مسئله اجرا میشود، آدمها کم کم فراموش کنند که اسموکینگ رومی وجود داشته و چند نفر آدم مردهاند، ما بردهایم. اگر ما توانسته باشیم کاری کنیم که مخاطب دیگر به آن فاجعه فکر نکند، بردهایم. ما 10 روز فقط سر آن خبر پایانی دعوا داشتیم که باشد یا نه. من تأکید داشتم که آن خبر باشد چون آن خبر است که میگوید هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ فاجعهای رخ نداده است.
شما اشاره کردید که بهار یا تابستان سال قبل ایده این نمایش به ذهنتان آمده است. آیا خودتان فکر میکردید این پروژه آنقدر طول بکشد که این همه واقعه مانند واقعه پیش بیاید یا اینکه تصورتان این بود در طول دو ماه متن نوشته میشود و بعد به بازبینی میروید؟ چقدر روی پروسه تولید پروژه فکر کرده بودید؟
از آنجایی که من شاگرد حمید پورآذری هستم و از سال 89 در کنار ایشان بودهام، همیشه این حرف او در ذهنم است که میگفت مقصد اهمیت ندارد، بلکه همیشه مسیر مهم است. به همین خاطر من به اجرا هم به شکل مسیر نگاه میکنم. هر روزی که سر کار میروم یک جایی از آن را تغییر میدهم و آرام نمینشینم.
این شیوه کاری که میگویید را ما در هر شکل اجرایی میتوانیم به کار ببریم؟
به نظرم نمیتوانیم. ما اینجا یک ایده اولیه داشتیم که در طول نوشتن آن شکل جهان تغییر کرده است. معلوم است که ما نمیتوانیم همان متنی که قبل از کرونا نوشته شده است را اجرا کنیم. ما باید متن را عوض میکردیم و از عوض کردن آن رضایت داریم. حقیقتاً یک سری اجراها هستند که من وقتی در مقام بازیگر در آن هستم، فقط بازیگر هستم و تنها کارم را انجام میدهم. منظورم این است که تمام پروسه چالشبرانگیز در زمان تمرین است و نه در زمان اجرا. وقتی خودم دارم کار خودم را تولید میکنم، اگر آن پروسه چالشبرانگیز روزی متوقف شود، میدانم که آن اجرا دیگر کارکردی که باید داشته باشد را ندارد یا حداقل من دیگر به ایدهام بدهکار نیستم. گاهی میدانم کاری که میکنم اشتباه است ولی دلم میخواهد آن اشتباه را انجام بدهم چون در پس آن یک تجربه برای من و کل تیم وجود دارد که در هیچ مسیری که سعیاش در درست انجام دادن است اتفاق نمیافتد. ما یک سری تمرین با هم میکنیم که بیاییم به اشتباهترین شکل بازی کنیم. من فکر میکنم اگر ما در این مسیر از پیش تعیین شده جلو میرفتیم حتماً میباختیم. الان نمیدانم بردهایم یا چند چند هستیم، اما فکر میکنم با این مسیری که به این شکل طی کردیم خوشحالتر هستیم. ما در یک جاهایی از مسیر واقعاً نمیدانستیم باید چهکار کنیم ولی به مهدی میگفتم بگذار کمی زمان بگذرد، درست میشود.
آقای زارعی، در وهله اول برای انتخاب بازیگر اولویت شما دانستن زبان بود یا توان بازیگری آنها؟
زبان برای من اولویت دوم بود. برای من اولویت اول این بود که آیا این تیمی که داریم میچینیم، قدرت تیم شدن را دارند؟ من در این زمینه هم خودم را مدیون حمید پورآذری میدانم. ما سر نمایش "دایره گچی" 82 نفر بودیم ولی انگار یک نفر بودیم. از روز اول برای من مهم بود آدمهایی که دارم انتخاب میکنم یک پالس باحال داشته باشند. زبان و انگیزه آدمها هم مهم بود. انگیزهای که محمدامین داشت و گفت من میروم زبان یاد میگیرم برای من مهم بود. یکی از سوالهایی که از بچهها میپرسیدم این بود که در زندگیتان سختی کشیدهاید؟ برایم جالب بود که بدانم به من اعتماد میکنند یا نه. من بیشتر با این فاکتورها کار داشتم. آدمهایی آمده بودند که انگلیسی را فول حرف میزدند ولی به واسطه اینکه احساس کردم دارند به تیم خدشه وارد میکنند به آنها گفتم که نیایید. برای من قابل احترام است که با مهدی توانستیم انتخابهایی داشته باشیم که آن روحیه جمعی را به مخاطب منتقل کنیم. چیزی که اگر در سطح گستردهتری در اجتماع هم اتفاق بیفتد، به نظرم اوضاعمان گل و بلبل خواهد شد.
زبانها را از قبل انتخاب کرده بودید؟
ما زبانها را براساس آدمها نوشتیم. بسیاری از بچهها تجربههای بیرون از ایران داشتند و ما از آنها میخواستیم که برای ما تعریف کنند. در نهایت یک سری از آنها را گلچین کردیم و مهدی متن آن را نوشت.
فکر نمیکنید که ممکن است بین تماشاگران کسانی باشند که به زبانهای عربی، اسپانیایی، کرهای، هلندی، ترکی استانبولی و... مسلط باشند؟ آیا این قید را داشتید که بچهها حتماً باید با لهجه درست صحبت کنند؟
اگر بر مبنای کاراکترشان بود، بله. اگر ما انگلیسی حرف بزنیم و یک انگلیسی اصیل هم اینجا باشد میتواند پدر ما را بابت حرف زدن در بیاورد. ما تا جایی که میشد سعی کردیم باگی وجود نداشته باشد ولی اگر باگی هم وجود داشته باشد اشکال ندارد چون در عالم واقع هم همین اتفاق میافتد. فقط دو نفر آدم که دارند فارسی حرف میزنند دچار چلاقی در گفتمان نمیشوند یا اگر دو نفر آنها حقیقتاً هلندی باشند باید سفت و درست حرف بزنند ولی اگر ملیت یک جای دیگری را داشته باشند حتی یک جاهایی میتوانند به اشتباه هم حرف بزنند. ما یک لحظاتی را در نمایش گذاشتهایم که اگر تماشاگر آن زبان را بلد باشد فیدبک بهتری میگیرد.
در طول تمرینات چطور؟ در بین بچهها کسانی بودند که به واسطه این نمایش علاقهمند شوند و بروند یک زبان یاد بگیرند؟
روزهای اول لهجه مهبد بسیار بد بود ولی الان دارد انگلیسی میخواند. هر چقدر جلوتر رفتیم او با پریسا نوروزی تمرین میکرد و ماحصل تمرین کار کردنش را برای من میآورد. یکی دیگر از بچهها به نام مریم الان دارد انگلیسی درس میدهد. سفت و سخت نشست تمرین کرد و الان لهجهاش بهتر شده است. گفتم این وجه تمایز را برای خودت در چشمان دیگران ایجاد کن چون به هر حال پوینت درجه یکی است که تو بهعنوان بازیگر 17 ساله بتوانی انگلیسی حرف بزنی. حتماً یک جایی به کارت میآید.
میانگین سنی بازیگرانتان چطور است؟
میانگین سنی آنها بین 20 تا 24 سال است ولی مهبد جهاننوش 16 سالش است و فرناز حسینمردی یک مادر 40 سال است که دو فرزند دارد.
ما در نمایش "اسموکینگ روم" هم وجه اجتماعی میبینیم و هم وجه سیاسی. برای خود شما بیشتر جنبههای اجتماعی متن مهم بود یا جنبههای سیاسی؟
وجه اجتماعی آن برای من مهمتر بود چون کاری که ما میکنیم در نهایت باید روی آدمها تأثیر بگذارد. من خودم با تب سیاسی به آن نگاه نمیکنم و میگویم با یک اجتماع کوچک کار دارم که بتوانم شک بندازم که هر خبری را از هر خبرگزاری میشنود کمی روی آن مکث کند و بعد باورش کند. این موضوعی است که یکسال وقتم را روی آن گذاشتم تا بگویم اینقدر زود و بیدلیل اعتماد نداشته باشیم و برعکس. برای من وجه اجتماعی آن کارکرد بیشتری دارد.
فکر میکنم دیالوگها زیاد برای شما مهم نیست. یعنی ارزش زبانی آن طور که باید و شاید کارکرد زندگی روزمره ندارند. دیالوگها گفته میشوند که گفته شوند. درست است؟
دقیقاً همین طور است. من در کارگردانی سعی کردم هیچ فوکوس نقطهای به غیر از 10 دقیقه یا یک ربع اول نداشته باشم. یعنی مخاطب شبیه همان فرمت فضای مجازی انتخاب کند که کدام را ببیند. یک بُعد دوم دیگر وجود دارد که در مونولوگ اول مهبد به زبان انگلیسی گفته میشود وقتی هنوز کلمهای نبوده، آدمها چطور با همدیگر حرف میزدهاند؟ بنابراین راه ارتباطی ما با همدیگر تحت هیچ شرایطی الزاماً زبان مشترک نیست ولی وقتی به یک زبان مشترک نمیرسیم حتماً عدم فهم و عدم درکی در میان است. اصلاً حرف همدیگر را نمیفهمیم که در قدم بعدی بخواهد منجر به یک ارتباط شود.
آقای زارعی، شما خودتان هم به انتهای نمایش اشاره کردید که مثل این میماند که ما دیگر نمیتوانیم چیزی بگوییم. شما در بیانیه آخرتان میگویید نمایش ما این بود. فکر نمیکنید این مسئله برای منِ بیننده میتواند متبادر شود که حس کنم گروه اجرایی دارد کلک میزد؟ یعنی ناتوانی خودشان را به اتفاقات اجتماعی که میافتد تعمیم میدهند. یا مثلاً نتوانستهاند نمایش را خوب تمام کنند، حالا دارند برای آن بهانهسازی میکنند.
برای من اینطور نیست. حتی اگر اینطور هم شود مشکلی ندارد. من این گپهایی که امروز زدیم را نمیتوانم به کسی بگویم. نمیتوانم دنبال سه میلیون دنبالکننده شبکههای فارسی زبان ماهوارهای بروم و بگویم شما دارید اشتباه میکنید. یک جایی پذیرفتم که زورم نمیرسد. آنقدر کلمههای رسانه و فضای مجازی چیزهای بزرگی هستند که شما هر کاری کنید شعاری میشود. من در جملهام میگویم چهکار کنیم شعاری نشود؟ همین جملههایی که الان میگویم هم کارکرد شعاری دارند. برایم جالب بود که یک کارگردان و مؤلفی به یک ناتوانی میرسد و شکستش را میپذیرد و میگوید من نمیتوانم کاریش کنم. برای من یک میزان از جسارت و آزمون و خطا بود. هنوز دارم به آن تکه فکر میکنم که چهکار میتوانم کنم که بهتر شود؟ اینکه میگویم مشکلی با آن ندارم، از این حیث است که به واسطه اینها دارم از زیر بسیاری از تکهها در میروم چون در کانسپتم به نوع و مدل کار میخورد که میتوانی شکل آن پدیده را عوض کنی یا نوع دیدن آن ماجرا را عوض کنی.
در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.
من به واسطه 13 نفر بازیگر و مهدی زندیه توانستم روی پایم بیایستم و این نمایش را اجرا کنم. از آنجایی که خودم را یک جزئی از کل میدانم، واقعاً از همراهی همه آنها صمیمانه تشکر میکنم. من فکر میکنم هر محصول هنری که دچار یک حرکت تیمی است، هیچوقت به ثمره نتیجه یک فرد نبوده و نیست، بلکه تلاش تک تک همه آن آدمها است. من قدردان همه بچهها هستم و امیدوارم آینده درخشانی داشته باشند.