سرویس تئاتر هنرآنلاین: آموزش هنر در ایران سابقه طولانی ندارد؛ به ویژه در عرصه هنرهای نمایشی که با تاسیس هنرستان هنرپیشگی در سال 1318 آغاز شد. در میان دانشگاهها و آموزشگاههای مختلف هنری که در طول 80 سال اخیر در عرصه تئاتر فعال شدهاند؛ نام هنرکده آناهیتا با مدیریت مصطفی اسکوئی و مهین اسکوئی، به عنوان مرکزی که توانست در تئاتر ایران جریانسازی کنند و چند نسل هنرمند تاثیرگذار برای تئاتر ایران تربیت کند، میدرخشد.
این هنرکده با وجود جریانات عجیبی و غریبی که طی بیش از 40 سال فعالیت پشت سر گذاشت، توانست هنرمندان تاثیرگذاری همچون؛ محمدعلی کشاورز، محمدعلی فردین، مهدی فتحی، جعفر والی، ولیالله شیراندامی، مهین شهابی، توران مهرزاد، شمسی فضلالهی و... را در دهه 30 و 40 شمسی؛ رضا بابک، رسول نجفیان، بیوک میرزایی، حسن میهمانی، ناصر حسینیمهر و... را در دهه 50 و بسیاری از هنرمندان دیگر را در دهه 60 و 70 شمسی به هنر ایران معرفی کند که همچنان در عرصه هنرهای نمایشی فعال هستند.
بطور کلی تاثیر همهجابه هنرکده آناهیتا در کلیه شئون هنرهای نمایشی از دهه 30 با تولید آثار نمایشی، تاسیس تئاتر خصوصی، پروروش هنرجویان بر اساس آموزههای مبتنی بر سیستم استانیسلاوسکی و تالیف و ترجمه کتابهای آموزشی، منجر به بازنگری زمامداران هنری وقت کشور به هنرهای نمایشی شد تا نسبت به تئاتر و اتخاذ سیاستهای جدید در زمینه آموزش هنر بازنگری کنند و حتی تاسیس دانشگاههای هنری و احداث سالنهای تئاتر دولتی و خصوصی را میتوان به نوع فعالیت هنرکده آناهیتا مرتبط دانست.
اسکوئیها اگرچه توانستند با تاسیس گروه تئاتر آناهیتا به معنای واقعی کار گروهی در تئاتر، تربیت هنرجویان و با چاپ کتابهایی همچون "تئاتر علمی" مصطفی اسکوئی و ترجمه "کار هنرپیشه روی خود" توسط مهین اسکوئی، سیستم تئاتر استانیسلاوسکی را به هنرهای نمایشی ایران معرفی کنند و زمینهساز نگاهی جدی به مقوله تئاتر شوند؛ اما سالها فعالیت آنها با با تنگنظریهایی همراه شد تا نام اسکوئیها همواره در هالهای از ناشناختهها قرار داشته باشد.
همانگونه که به نقل از بهروز غریبپور در کتاب "سیری در تاریخ تئاتر ایران" نوشته مصطفی اسکویی که در سال ۱۳۷۸ منتشر شد، آمده است: "تئاتر آناهیتا نقطه عطف تاریخ تئاتر ایران است و بوجود آمدن آناهیتا تا بدان حد مهم است که میتوان تاریخ تئاتر معاصر ایران را به دو دوره پیش و پس از آناهیتا تقسیم کرد. هر چند در جریان فعل و انفعالات سخت اجتماعی، از قدرت اولیه آن به مرور کاسته و دچار تشتت، جدایی، حسادت و رقابتها شد، اما هنوز تا به امروز گروهی بدین پایه توانمند، پس از آناهیتا به وجود نیامده است."
به مناسبت پانزدهیمن سال درگذشت مصطفی اسکوئی در آبانماه ۱۳۸۴ با سه شاگرد این هنرمند که پرورش یافته در گروه تئاتر آناهیتا هستند، درباره مصطفی اسکوئی و نگاه او به تئاتر نشستی را در هنرآنلاین برگزار کردیم که میتوانید مشروح آن را در ادامه مرور کنید.
آقای هژیرآزاد، شما چه قبل از انقلاب و چه سالهای پس از انقلاب با آقای مصطفی اسکویی کار کردهاید. میخواهم راجع به فلسفه گروه تئاتر "آناهیتا" صبحت کنیم. طبیعتاً آقای اسکویی برای گروه و همینطور بچههایی که به آنجا میآمدند یک فلسفه قائل بودند. لطفاً ابتدا راجع به فلسفه و پیدایش وجودی گروه تئاتر "آناهیتا" بگویید.
کاظم هژیرآزاد: انسان موجودی است که تکامل پیدا کرده و به اینجا رسیده است. جنبههای مختلف از جمله هنر، همگی محصول تکامل بشر هستند. در جهان اتفاقاتی میافتد که این اتفاقات محصول حرکت تکاملی انسان است. مصطفی اسکویی در سال 1302 در یک شرایط تاریخی اجتماعی خاص که مربوط به ایران است به دنیا میآید و دوران نوجوانی و جوانی خودش را طی میکند. بعد به هنرستان میرود و با آقای عبدالحسین نوشین آشنا میشود. در ادامه به تئاتر فرهنگ و تئاتر فردوسی میرود. در تئاتر فردوسی آقای نوشین به خاطر تبلیغات فکری به زندان میافتد و گروه منحل میشود. آقای اسکویی و هنرپیشههای دیگر مدتی با گروههای مختلف کار میکنند تا اینکه پس از مدتی خانم لرتا، همسر آقای نوشین با آقای حسین خیرخواه دوباره یک گروه جدید راه میاندازند و تئاتری به نام تئاتر سعدی را اجاره میکنند. آقای جعفری که قبلاً در تئاتر فرهنگ با آقای نوشین اختلاف داشته است هم میآید یکی از هنرپیشههای تئاتر سعدی میشود. آقای اسکویی در تئاتر سعدی حضور ندارد چون با مهین اسکویی (عباس طاقانی) ازدواج کرده و با هم یک تعدادی کار به شهرستانها میبرند و بعد تصمیم میگیرند به فرانسه بروند و در آنجا تحصیل کنند. سال 1330 به فرانسه میروند و از آنجا به توصیه دوستانشان به مسکو مهاجرت میکنند. قبلاً آقای نوشین یک سفری به مسکو میکند و با استانیسلاوسکی آشنا میشود. آقای اسکویی و همسرشان در آکادمی علوم هنرهای مسکو دوره بازیگری و کارگردانی میبینند. بعد بین اتحاد جماهیر شوروی و حکومت ایران یک نوع تخاصم به وجود میآید چون در حکومت ما یک کودتای آمریکایی صورت گرفته بود. بنابراین هم رفت آقای اسکویی با مشکل روبرو میشود و هم برگشت ایشان. وقتی فارغالتحصیل میشوند به آلمان میروند و آنجا یک کلاس تأسیس میکنند. از آنجایی که زبان آلمانی بلد نبودند کارشان زیاد نمیگیرد. با یک آقایی به نام آشیانی یک تعداد فیلم آلمانی دوبله میکنند و به ایران میفرستند ولی باز هم موفق نمیشوند چون سینمای آلمان از نظر تجاری سینمای موفقی نبود. بالأخره به فکر میافتند که به ایران برگردند. پوران، خواهر مهین اسکویی یک خواننده معروف بود که همسرش نزدیکیهایی با دربار داشت. به طور کلی وقتی آقای اسکویی به ایران میآیند یک وصلهای است که با ایشان، راحت نمیتوان مثل کسانی که حکومت کودتا آنها را میپذیرد برخورد کرد.
آقای اسکویی و خانم مهین اسکویی پس از برگشت به ایران در دارالفنون یک تعداد هنرجو را آموزش میدهند ولی موفق نمیشوند. آقای اسکویی تصمیم میگیرد خودش یک مکانی را اجاره کرده و آنجا را تبدیل به تئاتر کند. در نهایت یک سینمای متروکه در یوسف آباد را کرایه کرد و آن سینما را تبدیل به سینما تئاتر میکنند و نام گروه را سینما تئاتر "آناهیتا" میگذارند. اولین نمایشی که اجرا میکنند هم نمایش "اتللو" است که بازیگران زیادی دارد. حدود شش، هفت ماه آن نمایش را اجرا میکنند. کم کم هنرجو میگیرند و به آنها آموزش میدهند. آقای اسکویی به رادیو پیک ایران هم میرفت و در آنجا نیز فعالیت میکرد. آن موقع یک تعداد روشنفکر نظیر آقایان بهآذین، کسرایی و کاظم انصاری به آقای اسکویی نزدیک میشوند. تنها شخصی که تشخیص میدهد یک گروه باید تشکیل داد تا شناخته شود، آقای مصطفی اسکویی است. به همین خاطر با مجلههای "سپید و سیاه" و "فردوسی" قرارداد میبندد و 12 شماره مجله بیرون میدهد که افراد شاخصی نیز در این مجلهها مقاله مینویسند. درست است که حجم مجله کم است ولی محتوای آن مترقی است. پس از گروه ایشان دیگر ندیدم گروهی بخواهد برای معرفی خودش مجله در بیاورد. پس از مدتی صاحب ملک میآید آن سینما تئاتر را از آقای اسکویی میگیرد و ایشان مجبور میشود به شهرستانها برود و در آنجاها کار کند. در آن دوره کم کم تئاتر شکل دولتی به خودش میگیرد و دولت هم متوجه میشود که باید از تئاتر حمایت کند و به همین خاطر وزارت فرهنگ و هنر را درست میکند. وزارت فرهنگ و هنر کم کم یک سری بازیگر و کارگردان از جمله آقای جوانمرد را استخدام میکند و از پروفسور کوئین دعوت میکند تا به ایران بیاید و تئاتر را در دانشگاه تدریس کند. ایشان هم هر آنچه که بلد است را در دانشگاه تدریس میکند. کم کم دانشکده هنرهای زیبا در دانشگاه تهران شکل میگیرد. مصطفی اسکویی به خاطر آن عقیدهای که از سالهای گذشته داشته است، تشخیص میدهد با فاصله زندگی کند و از استخدام شدن در دولت پرهیز کند. به همین خاطر عمدتاً نمیتواند از مواهب دولتی استفاده کند. آن موقع به همه گروهها تحمیل کردند که وابسته به وزارت فرهنگ و هنر شوند و گروه تئاتر "آناهیتا" هم وابسته به وزارت فرهنگ و هنر میشود؛ ولی هیچ دریافتی از آنها ندارد. وقتی صاحب ملک آن سینما تئاتر، آقای اسکویی را بیرون میکند، ایشان تشخیص میدهد که باید یک تئاتر ملی درست کرد. تبلیغ میکند که بیایید یک پول بدهید تا ما یک زمین بخریم و با پول شما تئاتر ملی را بسازیم. این کار با استقبال مردم مواجه میشود ولی پولی که در آن دوره جمع شد آنقدر نبود که بتوان با آن زمین خرید. با این حال مهرداد پهلبد اولین وزیر فرهنگ و هنر به این صرافت میافتد که باید در این مملکت تئاتر ساخت. کسی که اندیشه ساخت تئاتر را در این مملکت آورد، آقای اسکویی و همسرشان بودند ولی وزارت فرهنگ و هنر آمد پیشدستی کرد و این فکر را دزدید. در ادامه تئاتر سنگلج، تئاتر شهر و تالار رودکی در تهران و یک سری سالن دیگر در شهرستانها ساخته میشود. سال 1342 یک عده از بچههای گروه تئاتر آقای اسکویی میروند استخدام دولت میشوند. آقای اسکویی به خود من گفت برو زودتر سربازیت را تمام کن و در یک جای دولتی استخدام شو تا بعدازظهرها بتوانی به تئاتر برسی. آن موقع کارهای دولتی ساعت دو بعدازظهر تمام میشد. من بعد از سربازی رفتم در وزارت راه استخدام شدم و بعدازظهرها نزد آقای اسکویی میرفتم. آقای اسکویی همیشه به ما میگفت تئاتر در این مملکت برای شما نان نمیشود و شما باید نان خودتان را از جای دیگر در بیاورید. آقای اسکویی با روابط عمومی وزارتخانههای نفت و آموزش و پرورش صحبت میکرد چون آنها جزو وظایفشان بود که کارهای فرهنگی انجام بدهند و به همین خاطر ما به شهرستانهای مختلف میرفتیم و در سالنهایی که در اختیارمان میگذاشتند نمایش اجرا میکردیم.
آقای اسکویی اگر مثل آقای سمندریان، رشیدی و دیگران بهعنوان کارگردان در وزارت فرهنگ و هنر استخدام میشد، میتوانست در شرایط بهتری قرار بگیرد. او اکثراً به خاطر منشی که داشت و آن روش تربیت بازیگر که آن را یک پرچم میدانست و میگفت روش استانیسلاوسکی از نظر تکنیکی، جهانی است و حرف آخر را میزند. نظرشان این بود که تمام کارهای قبل استانیسلاوسکی، تجربی هستند و برخی با او مخالف بودند. این حرف برای کسانی که در کشورهای دیگر تحصیل کرده بودند گران بود. آقای اسکویی میگفت اگر جانم از تنم برود هم این حرف را اشاعه میدهم. ایشان به همه اطرافیان خودش این روش را یاد میداد ولی این کار بدون حمایت دولت شدنی نبود. بنابراین این آدم یک آدم خاصی بود و هنرکده "آناهیتا" نیز یک جامعه خاص و متفاوت از بقیه بود. گاهی رشکبرانگیز بود چون این آدم بدون اینکه به هنرجوها پول بدهد با آنها کار میکرد. ایشان هر حرفی که میزد مورد تخاصم قرار میگرفت که تو تودهای هستی و به هنرجوهایت پول نمیدهی. به نظر من روشی که آقای اسکویی داشتند یکی از بهترین روشهایی بود که هم به درد زندگی هنرجو میخورد و هم آنها را برای بازیگری آماده میکرد. کارهایی که اجرا کرد نسبت به کارهای دیگر شاهکار نبود ولی چیزی از آنها کم نداشت. آقای اسکویی در بروشورها همیشه ابتدا نام خانمها را میآورد و معنایش این بود که ایشان طرفدار برابری حقوق زن و مرد هستند. کارگردانی کار بسیار سختی است. یک اوتوریته، توانمندی و منش میخواهد که بتواند از جمعیتی که در کنارش هستند یک بنا بسازد. هیچکس هم حق دخالت در کار کارگردان را ندارند. این روشی بود که آقای اسکویی حتماً در مسکو یاد گرفته بود. آقای اسکویی ابتدا به خانمها و بعد به کسوت اهمیت میداد. مثلاً اگر من زودتر از آقای حسینی وارد گروه تئاتر شده بودم، پس اسم من بالاتر از ایشان میآمد. آقای اسکویی به معنای واقعی کلمه کارگردان بود و هیچکس روی حرف ایشان حرف نمیزد. میگویند دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. اتفاقاً خانم مهین اسکویی نیز همین اخلاق را داشت و وقتی حرف میزد کسی نباید روی حرفش چیزی میگفت. من با 17-18 کارگردان مختلف کار کردم ولی هیچکدامشان این رفتار را نداشتند. الان کارگردانهای ما تحت تأثیر شرایط و جو مجبور هستند که به خواسته بازیگران تمکین کنند. کارگردان باید یک جنمی داشته باشد که وقتی یک حرفی میزند خریدار داشته باشد.
گروه "آناهیتا" فقط یک گروه تئاتری نبود، بلکه زندگیساز بود و با افراد اطرافش کار داشت. یک جمعیتی را به طرف خودش سوق داده بود و معتقد بود که ما یک جامعه هستیم و نه یک فرد. تمام کارهایی که انجام داد، جامعه هنری "آناهیتا" بود. این هم یک حرف معناداری است. زندگی یعنی ارتباط با مردم و جمع کردن مردم. شما هر جمع تشکیلاتی را که نگاه میکنید، میبینید آقای اسکویی اولین نفر آن جمع است. ایشان در سال 1338 زمانی که میخواست سندیکای تئاتر راهاندازی شود حضور داشت و حتی در سندیکای سینما نیز شرکت داشت. زندگی آقای اسکویی میگوید بروید در تشکیلات شرکت کنید چون هنرمند تنها و بدون مردم فایده ندارد. هنرمند باید با مردم باشد. اصلاً تئاتر با مردم زنده است و بدون تماشاگر مرده است. به آقای اسکویی دیکته شده بود که یک هنرمند باید در سندیکای خودش عضو شود و فعالیت سندیکایی داشته باشد. در تشکیلاتی که در سال 1324 به وجود آمد هم تأثیرگذار بود. بنابراین آقای اسکویی یک آدمی بود که در تشکیلاتهای هنری و گاهی سیاسی حضور داشت و مدافع جمع هنری بود. ایشان فهمیده بود که باید ارتباط جهانی داشته باشد. اطلاعات همه دنیا از یونسکو به هنرکده "آناهیتا" میآمد. بنابراین آقای اسکویی یک آدم خاص با اوتوریته و منش خاص بود که من کمتر کارگردان و بازیگری مانند ایشان دیدهام. من خودم در وزارت راه کار میکردم و یک آبباریکه داشتم ولی آقای اسکویی با خواست خودشان این آب باریکه را هم نداشتند. با زرنگی و احاطهای که به مسائل اقتصادی داشتند نان خودشان را در میآوردند. یکی از اخلاقهای ایشان این بود که میگفت من بچههایم را به مدارس بالاشهر میبرم تا در کنار آدمهای فرهیخته تحصیل کنند. سه دختر داشت که هر سه تای آنها در بهترین دبیرستانها درس خواندند. مدام به بچهها میگفت چرا شما درستان را ادامه نمیدهید؟ بیوک میرزایی و علی مردانی را وادار کرد که بروند دیپلم خودشان را از مدرسه شبانه بگیرند.
هنرکده "آناهیتا" یک گروه سیاسی اجتماعی بود که ما را طور دیگر پرورش داد. به جای اینکه فقط تکنیک به ما یاد بدهد، ما را یک جور آدمتر بار آورد. اگر مثلاً من به سینمای فارسی آن زمان رفته بودم، ابتدا سیاه لشکر میشدم و بعد کتکخور یا اگر خیلی استعداد داشتم و رشد پیدا میکردم، تبدیل به جمشید آریا میشدم، در حالیکه ما در تئاتر در طول یک سال با یک روشی آشنا شدیم که با آن سن و سال فیلم فارسی را تحریم کردیم. همه تئاترهای سنگلج را میدیدیم و راجع به آن فکر میکردیم تا خودمان را بالا بکشیم. من که قبلاً بیسواد بودم و کتاب نخوانده بودم، از زمانی که شروع به کتاب خواندن کردم در قلم من اتفاقی افتاد که شروع به نوشتن قصه کردم. تاکنون دو مجموعه داستان از من چاپ شده و یک کتاب 300 صفحهای دارم که الان مجوز آن صادر شده است. من الان چیزی حدود 60-70 نقد تئاتر نوشتهام و مقالههای زیادی دارم که در روزنامهها چاپ شده است. اگر یک آدم بیسوادی مثل من الان به اینجا رسیده که کتاب مینویسد به خاطر وجود آقای اسکویی است. الان هر چیزی که هستم حاصل آموزش و پرورش این آدم و اطرافیانش است. من چشمم را باز کردم و دیدم بهآذین، سیاوش کسرایی و مهدی فتحی کنار من نشستهاند. معلوم است که کنار این افراد رشد میکنم. من در کتابی که نوشتهام درباره آدمهایی که اطرافم بودهاند مطالبی را آوردهام و امیدوارم این کتاب چاپ شود.
آقای اعرابی و آقای تجویدی، شما هم در مقاطع مختلفی با آقای اسکویی و گروه "آناهیتا" کار کردهاید. نظر شما راجع به هنرکده "آناهیتا" و آقای اسکویی چیست؟
جواد اعرابی: حق مطلب را آقای هژیرآزاد به جا آوردند چون به هر حال ایشان در دو دوره مختلف از نظر وضعیت سیاسی در کنار ایشان بودهاند. ما یک نسلی بودیم که همه درگیر گروههای سیاسی اعم از مذهبی، ملی، مارکسیستها و غیره بودیم و با یک شور و هیجانی کار میکردیم. من وقتی سال 1363 به هنرکده "آناهیتا" آمدم، آن موقع بچههایی که به گروه آمده بودند نیز میدانستند که این گروه در بازی سیاسی جای ندارند و من هم مستثنی نبودم. من میگویم در سال 1358 یک آزادی وحشتناک وجود داشت و فقط یک فرهنگ و عاطفه ایرانی نگذاشته بود که وضعیت بین مردم و قومیتهای مختلف بهم بریزد. به نظرم همه گروهها دنبال سهمخواهی بودند. همه اهداف قشنگی که داشتند را فراموش کرده و به جان همدیگر افتاده بودند. ما در این وضعیت سرگردان بودیم و نمیدانستیم که باید چهکار کنیم. من پیش از انقلاب دوست داشتم به سینما بروم. جوانمردی آقای فردین روی من تأثیر گذاشت و میخواستم به سمت سینما بیایم ولی پدرم شدیداً مخالفت میکرد چون پدربزرگ من پیش نماز مسجد امام حسن عسکری (ع) بود. من وقتی به هنرکده "آناهیتا" رفتم با یک آدمی روبرو شدم که داشت باغچه را بیل میزد و آن آدم مصطفی اسکویی بود. ایشان از من پرسید چهکار داری؟ گفتم آمدهام اسم بنویسم. من آقای اسکویی را از مجله فردوسی میشناختم ولی حقیقتاً اگر آن موقع آقای سمندریان کلاس خصوصی داشت، من در کلاس ایشان نامنویسی میکردم چون دوست برادرم جزو گروه آقای سمندریان بود. آقای سمندریان آن موقع فقط در دانشگاه تدریس میکرد. من اسم آقای اسکویی را شنیده بودم. ایشان ظاهراً منتسب به یک طرز تفکر خاص بود و من عملاً شباهت زیادی به ایشان نداشتم. یک روز نزد آقای اسکویی رفتم و ایشان از من تست گرفت و گفت شما میتوانید به کلاس ما تشریف بیاورید. با صحبتهایی که آقای هژیرآزاد کردند، نشان میدهد که آقای اسکویی چقدر زمان را میشناخت. زمانی که من به کلاسهای هنرکده "آناهیتا" رفتم نسبت به دورانی که آقای هژیرآزاد رفته بودند فرق میکرد و قشر بیشتری کتابخوان شده بودند. نسل ما اینطور بار آمده بود که وقتی میدیدم آقای اسکویی دارد باغچه را تمیز میکند، شلنگ میگرفتم و حیاط را میشستم. آقای اسکویی همیشه مشکل مالی داشتند و به بچهها میگفت کمک کنید. یک عده علیه ایشان جبهه گرفته بودند که آقای اسکویی دارد پول بچهها را میخورد، در حالیکه واقعاً اینطور نبود. هیچکدام از بچهها چشمداشت مالی نداشتند. ایشان میگفت من این پول را میگیرم تا بچههایی که مستعد هستند به خاطر بیپولی اینجا را ترک نکنند. از بچههایی که مستعد بودند ولی توان مالی خوبی نداشتند شهریه نمیگرفت.
از نظر من آقای اسکویی هوشیار بود و اقتصاد را میفهمید ولی دنبال پول جمع کردن نبود. استراتژیاش، تاکتیکش بود. امید داشت که یک روزی گروه خودش را داشته باشد. آقای اسکویی افراد زیادی را با اعتقادات و تفکرات مختلف دور هم جمع کرده بود. مثلاً من ممکن بود نسبت به تفکر علی تابش، کمالالدین مستجاب و احمد قدکچیانی موضع داشته باشم ولی ادبی که از آنها دیدم از هیچکس دیگر ندیده بودم. این تیزهوشی آقای اسکویی بود که ما را دور همدیگر جمع میکرد. مگر آنها از نظر فکری با آقای اسکویی زاویه نداشتند؟ به نظر من آقای اسکویی در آن دوران، مرغ عزا و عروسی شد. دولتیهای قدیم و حزب شاخص آن دوران، هر دو اسکویی را متهم میکردند چون اسکویی میگفت هنر باید کار خودش را کند و نباید تابع سیاست باشد. ایشان توانست بچهها را با عقاید مختلف در کنار هم قرار بدهد و به سامان برساند. با تیزهوشی که داشت طبق قوانین عمل میکرد. آن موقع مجوز مؤسسه خصوصی نداشت، بلکه از قدیم یک مجوزی داشت که هنوز معتبر بود. آقای اسکویی هوشیاری اجتماعی و درک موقعیت را داشت و راه خودش را بلد بود چطور برود. دانایی اجتماعی و سیاسیاش اینجا به درد کار هنر خورد. به نظرم هجمهای که از طرف همکاران به ایشان وارد میشد بیشتر از هجمهای بود که دولتمردان وارد میکردند. الان هم هجمهای که ما به همدیگر میزنیم بیشتر از هجمه دولتیها است. ما مشکل از خودمان است. در صنفهای دیگر نیز همینطور است.
فرهاد تجویدی: من مدتی است جایی نمیروم و مصاحبه نمیکنم ولی الان در این زمانه کرونایی که مرگ در یک قدمی ماست و تا اندازهای به خودمان نزدیکتر و کمی خلوتتر شدیم گفتم دینم را ادا کنم هرچند در این مجال نمیشود همه گفتنیها را گفت. ولی قبلش من ضمن تشکر از دعوتتان سوالی دارم که چرا این نشست را برگزار کردهاید؟
درست است که آقای اسکویی خودشان یک کتاب چاپ کردهاند و یا آقای عباس جوانمرد در یک کتابی به شیوه رفتار و کارگردانی آقای اسکویی انتقاد وارد کردهاند، اما به اعتقاد من ایشان هنوز آنطور که باید و شاید شناخته نشدهاند و نسل امروز چیزی از گروه تئاتر "آناهیتا" نمیداند. شاید روایت شما از گروه تئاتر "آناهیتا" بتواند برای مخاطبانی که امروزه میخواهند تئاتر کار کنند یا گروه تئاتر تشکیل بدهند مفید باشد یا حتی یک سری شائبهها و موضعها که نسبت به آقای اسکویی وجود دارد از بین برود. مثلاً یک عده میگویند خانم اسکویی علمیتر بود و آقای اسکویی عملیتر یا خانم اسکویی کارگردان بهتری بودند و آقای اسکویی مدیر بهتری بودند. جالب است که الان آقای هژیرآزاد گفتند آقای اسکویی علاوهبر اینکه مدیر خوبی بودند، کارگردان خوبی هم بودند.
فرهاد تجویدی: شما از استاد اسکویی نمایشی هم دیدهاید؟
من یک نمایش ایشان که در سالن شماره دو اجرا شد را دیدم ولی حقیقتاً خوشم نیامد و فکر میکنم آن کار ضعیف بود.
فرهاد تجویدی: این روراستی باعث میشود که حق و ناحق بهتر مشخص شود و واقعبینانهتر آناهیتا و بخصوص استاد مصطفی اسکوئی را ببینیم. میگویند بگو دوستت کیه تا بگویم تو کی هستی؟ پس شما دوستان آقای اسکویی را دیدهاید و با آنها جلسه گذاشتهاید و حتی میگویید یکی از کارهای ایشان با هنرجویان کلاسشان را هم دیده، ولی نپسندهاید. با این حال معتقدید که در خروجی هنرکده "آناهیتا" یک اتفاقاتی افتاده است و نامهای بزرگی بر تارک هنرکده میدرخشند که نمیشود تاثیر آن را بر جریان تئاتری مملکت منکر شد. به عبارتی از طریق این خروجی میخواهید آن آدم را بشناسید. ممنونم از خوش انصافیتان و گلهمند از بیانصافانی که به کل، این جریانسازی و تاثیر را منکر میشوند. در جواب سوال اولتان که فلسفه "آناهیتا" چه بود، همین خروجی بود، یعنی تربیت بازیگران. نه بازیگرانی به تعبیر استانیسلاوسکی مزدور و مقلد بلکه خلاق. آقای اسکویی با دانش و تجربهای که کسب کرده بود آمد و گفت من یک چیزی در چنته دارم و میخواهم به شما عرضه کنم. بیایید این سفره را پهن کنیم و استفاده کنیم. آچار فرانسهای دست ایشان دادند که فهمید میتواند برای مملکتش این کار را انجام بدهد. استانیسلاوسکی از 14 سالگی شروع به نوشتن کرد ولی در طول عمرش دو کتاب بیشتر ننوشت، یکی کتاب "زندگی من در هنر" و دیگری یک جلد کتاب "کار هنرپیشه روی خود" مابقی دستنوشتههایی است که بعد از مرگش توسط دیگران جمعآوری و چاپ شد. او با کتاب "زندگی من در هنر" شروع کرد، چرا؟ چون در این کتاب راه رسیدن به قله و چگونگی کشف سیستمش را واضح و دقیق روشن کرد. خیلیها معتقدند برای فهم بیشتر سیستمش باید ابتدا از این کتاب شروع کرد. من معتقدم باید برای اسکویی بصورت شفاهی یا چاپ کتاب از طرف ما به نام "زندگی او در هنر" نوشته شود تا بدانیم چه شور و شوقی موجب شد که آناهیتا شکل گرفت و به اینجا رسید و چه دورانی را از سر گذرانید بخصوص دوره آخر آناهیتا و مصطفی اسکوئی یعنی بعد از بازگشت از مسکو که بسیار شبیه شرایط سخت استانیسلاوسکی بعد از انقلاب بلشویکی است که لوناچارسکی رئیس کمیسر تنویر افکار شوروی درباره استانیسلاوسکی به لنین نوشت: "چیزی نمانده است آخرین شلوارش را هم از دست بدهد." و بعد دولت خانهای ساده با دو اتاق برای تمرین در اختیار استانیسلاوسکی قرار داد. اسکوئی، لوناچارسکیای نداشت که از او دفاع کند لذا خودش در ترمینال راه آهن میخوابید و زنش در یک جای دیگر میخوابید تا سر بار یک خانواده دیگر نباشد. در کارگاه من یا دفتر یک نفر و منزل هنرجویی دیگر کلاس میگذاشت تا بتواند پول تاکسی خودش را در بیاورد. چیزهای زیاد دیگری وجود دارد همانطور که گفتم ما باید "زندگی او در هنر" را برای ایشان بنویسیم تا ببینیم بعضی از دوستان منتقد آن مرحوم که از هزار طریق مانند تدریس در دانشگاهها و آموزشگاهها، بازیگری، کارگردانی، داوری جشنوارهها، شرکت در جشنوارهها به عنوان مهمان، دریافت کمک هزینه، قبول کارهای مناسبتی، تاسیس سالنهای نمایش و... کسب در آمد میکنند؛ چرا هشتشان گرو نهشان هست و مینالند؛ ولی مصطفی اسکوئی چگونه تا آخرین لحظه فقط از طریق آموزش هر چند به سختی روزگار میگذراند.
حال بر میگردم به تجربه خودم، من ابتدا از زیباییهای این تجربه و زیست هنری میگویم چون در هنرکده آموختیم که در زشتی باید زیبایی ببینیم. این اولین درس استاد به ما بود. ضمنا یک نکته مهم این است که آقای اسکویی را باید به چند قسمت تقسیم کنیم؛ اسکویی مدرس، اسکویی پدر، اسکویی همسر، اسکویی بازیگر، اسکویی کارگردان، اسکویی مدیر گروه و... که همه این اسکوئیها بوسیله مافوق هدفی به نام تئاتر، خط سراسری زندگی تئاتریای بوجود میآورد که گاه با شرایط سیاسی، اقتصادی یا خوشبینی و بدبینی بیش از حد و مهمتر از همه دایره توجه بسته و بدون نفوذ مصطفی اسکویی، این خط شکسته میشد. به قول استانیسلاوسکی رویداد اصلی منحرف میشد. من الان با اسکویی مدرس کار دارم. آناهیتا هم برای همین بود که یک جایی باشد تا فرهاد تجویدیها که از هر نقطه میآیند به دور از هر سیاست بازی و حزب و دستهجات و نوچهپروری که دیده و بیزارند در آنجا آموزش ببیند. تصمیمم را گرفتم با یکی از نابغههای بازیگری شهرم رفتیم برای ثبت نام. آقای اسکویی از ما پرسید دیپلم دارید؟ گفتیم نه. گفت شما را ثبتنام نمیکنم، اول باید قول بدهید که درس بخوانید. من قول دادم و ثبت نام کرد. تجارب تئاتری من در بابل غیر از اولین نقشم که نقش دکتر شریعتی بود اجرای نمایشهایی از غلامحسین ساعدی و بهرام بیضایی بود و یک کتاب ۳۰۰-۲۰۰ صفحهای ترجمه خانم مهین اسکویی به نام "کار هنرپیشه روی خود" که همیشه زیر بغلم بود. در محافل روشنفکری و تئاتری بابل از هنرکده آناهیتا و اسکوییها به نیکی یاد میشد البته با ذکر گرایش حزبیشان. وقتی گروه آناهیتا نمایش "هائیتی" را در گرگان به روی صحنه برد با یکی از دوستان به گرگان رفتیم و نمایش را دیدیم. به جرات میگویم بازی آقای اسکویی بسیار خلاقانه بود. برگشتن هم با گروه برگشتم شهرم. زمانی که تصمیم گرفتم به هنرکده "آناهیتا" بروم با خودم میگفتم نکند به من بگویند که باید عضو حزب و دستهای بشوی. هراس داشتم، گفتم اگر بگویند نمیپذیرم و عطایشان را به لقایشان خواهم بخشید.
جالب است شما سه نفر از سه دوره خاص هستید و دارید میگویید که آقای اسکویی نگاه سیاسی نداشته است.
فرهاد تجویدی: ایشان اصلاً در کلاس مبلغ این و آن و سیاست خاصی و حزب خاصی نبودند.در هنرکده هر چه بود آموزش بود. اولین درسی که آقای اسکویی به ما داد این بود که تئاتر جدی است. این درس را با شعار نداد با عملش به ما یاد داد. ایشان حتی وقتی بدترین اتفاق شخصی که برایشان میافتاد، لحظاتی بعد سر کلاس مینشستند و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است. حضور و غیاب در کلاس ایشان اهمیت داشت. بعدها از آقای حسن مهمانی شنیدم یک بار به خاطر دیر آمدن غیرموجه دخترشان (کارمن اسکویی) نقش را از دخترشان گرفتند و به کسی دیگر دادند و وقتی با اعتراض کارمن روبرو شدند گفتند تو پرروی خوبی هستی نه بازیگر خوب. سر تمرین یک اتود دو دقیقهای به اندازه یک اجرای شکسپیر برای ما اهمیت داشت. کار بود و کار.. همه دروس آناهیتا را میشود در چند ساعت آموزش داد اما پرورش اخلاق حرفهای را فقط باید در فضای آناهیتایی زندگی میکردیم تا مال خود میکردیم. درسهایی که ما از آقای اسکویی یاد گرفتیم اینها بود که تئاتر با کسی شوخی ندارد و کاری است گروهی. ما نباید کسی را ریشخند کنیم و مدام باید کار کنیم و کتاب بخوانیم. ترم دو بودم و لحظه به لحظه ترمهای بالادستی را نقد میکردم آن هم از همان کتاب ۳۰۰-۲۰۰ صفحهای خانم مهین اسکویی. ولی ایشان توی دهان من نزد که هیچ، بلکه من را تشویق میکرد. ما الان میبینیم که بعضی از اساتید در دانشگاه چطور دانشجوی منتقد خودشان را یا استاد رقیب را خرد و خاکشیر میکنند. اینها هنرمند هستند؟ دکترای خودشان را از کجا گرفتهاند؟ زندانیان بزهکار معرفتشان بیشتر از اساتیدی است که فخر میفروشند و تشنه قدرت و ویترینند. متظاهرانی که بویی از هنر نبردند. دانشجو را ترور شخصیت میکنند. چون میدانند دانشجو وابسته به نمره است هر اهانتی را به حساب استادیشان میگذارند. جالب منتقد آناهیتا هم هستند. ولی در هنرکده "آناهیتا" هنرجو شکوفا میشد. یعنی فضا طوری بود هنرجویان به همدیگر انرژی میدادند. ما این موضوع را از آقای اسکویی آموختیم که همیشه احساس کنیم تئاتر یعنی گروه. ایشان در نقش دادن، بسیار زیبا عمل میکرد. میگفت نقشی که برای خودتان و دیگران دوست دارید را بنویسید و بعد میآمد همه نظرات را جمع میکرد نقش را تقسیم میکرد. من از ایشان یاد گرفتم هر اتفاقی بد یا خوب در زندگی، آن را پشت در تئاتر بگذارم و فقط دغدغه تئاتر داشته باشم. وقتی برای اولین بار به من گفت که با هنرجویان جدید بیان کار کنم گفت: این چیزهایی که داری میگویی را از کجا یاد گرفتی؟ من این چیزها را به تو یاد ندادم. ولی هرگز به من نگفت که چرا این چیزها را میگویی.
ببینید آقای محمود دولت آبادی در رابطه با آناهیتا چه گفتند: "چیزی که در آناهیتا تاکید میشد این مطلب بود که هنرپیشه باید با سواد باشد، کتاب داشته باشد، کتاب خوانده باشد و کتاب بخواند. آقای اسکویی پیشنهاد کرد که شما هر کدامتان باید اگر شده حتی یک کتابخانه کوچک در اتاقتان داشته باشید. من اینها را باور و به آن عمل کردم. مثلا برای شباهتهای نقش در میان کتابها میگشتم. همین باعث شد که من بیشتر به ادبیات نزدیک شوم. شخصا خیلی خوشحالم از اینکه با سادگی حرفهای آنها را باور کردم و این حرفها کمک کرد که بیشتر با حقیقت هنر سر و کار پیدا کنم، در واقع آنچه من از اسکوئیها آموختم برای من خیلی خوب بود."
خب، حالا ما میتوانیم خروجیهای آناهیتا و جریانسازیهایش را نادیده بگیریم؟ میتوانیم دولتآبادیها را نادیده بگیریم.
اما برسیم به نقاط ضعف. ما یک عنصری در سیستم داریم به نام دایره توجه؛ در این دایره بازیگر باید دست به کنش بزند اما در این دایره راه را برای بازیگران مقابل و نفوذ تماشاچیان نمیبندد. اگر چنین شود یعنی بازیگر در کله خودش هست. خودش محرک و پاسخ خودش میشود و این همانی است که استانیسلاوسکی به شدت با آن مخالفت میکرد. محرک در بیرون از توست و پاسخها با توجه به این محرکها شکل میگیرد. غرایز با توجه به محرکها بیدار خواهند شد. ولی استاد اسکویی در این دایره توجه آناهیتا، انگار فقط خودش را میدید، در حالیکه پدر تعلیمی و معنوی ایشان یعنی استانیسلاوسکی در مورد منتقدین و حتی خودش و سیستمش با مدارا رفتار میکرد و راه را نمیبست.
به منتقد بزرگ خود یعنی مایر هولد گفت او فرزند خلف من است به او امکانات داد تا کار پژوهشیاش را انجام بدهد. به منتقد دیگر سیستم یعنی واختانگوف گفت او بهتر از من سیستم را میداند و درس میدهد. میخائیل چخوف حتی بعضی از عناصر سیستم مثل حافظه عاطفی را به سخره میگرفت ولی استانیسلاوسکی برای او احترام قائل بود. از شاگردان منتقد خود کمک میخواست تا سیستم را تکمیل کند. چرا آقای اسکویی از این بچهها استفاده نکرد و بخشی از این اتفاق را رقم نزد؟ اساتید بزرگواری که از آن هنرکده فارغ التحصیل شدند میتوانستند اهداف "آناهیتا" را تدوام ببخشند. اینجا میتوانیم به آقای اسکویی خرده بگیریم که شما کوتاهی کردید. ولی ایشان در رابطه با آموزش افراد کوتاهی نکردند. کم بود، ولی درست بود. از ابتدا تا انتها برای هنرجو برنامه داشتند. البته هنرجو میبایست بعد از اتمام دوره پیگیر و کار روی خود را ادامه میداد. چیزی به آن میافزود و یا میکاست. همان کاری که شاگردان نامآور استانیسلاوسکی کردند. اصلا سیستم توسط آنان به جهانیان معرفی شد. بعد از مرگ استانیسلاوسکی این شاگردان او بودند که سیستم را بهتر به جهانیان معرفی کردند، مثل توپورکف. خب همین عمل را استاد اسکویی میتوانستند در هنرکده با کمک شاگردان انجام دهند. مطمئنم در ادامه با همکاری شاگردان به نتایج خوبی از سیستم استانیسلاوسکی میرسیدیم. کما اینکه هنوز سیستم در دنیا در حال بازنگری و تکمیل است. اگر فکر کنیم همه حرفها را استانیسلاوسکی زد و مو لای درزش نمیرود نوعی دهنکجی به گفتههای استانیسلاوسکی است. خودش بارها دست به جرح و تعدیل سیستم زد و تا آخرین روزهای عمرش در حال تحقیق و پژوهش و بازنگری بود. او به شدت با این تعصب و جمود فکری مقابله میکرد که سیستم و روش او پایان راه است. او میگفت کتاب هنر خلاق خود انسان است. پس اگر در زمانهای که علوم مختلف به یاری انسان آمده است پس ما هم باید از این علوم برای تکمیل سیستم بازیگری استفاده کنیم. به نظر شما اگر استاد چنین میکرد آن وقت فلسفه ابتدایی و انتهایی هنرکده "آناهیتا" و تلاشهای اسکوییها از بین میرفت؟
بخشی از این مسئله به تنبلی ما برمیگردد و بخشی از آن به خاطر این است که دوست نداریم تجربه دیگران را ادامه بدهیم و دوست داریم خودمان چرخ را از نو اختراع کنیم. شاید هم خود مصطفی اسکویی دوست نداشت که شاگردانش این راه را ادامه بدهند و این موضوع را با عملکردش نشان میداد.
فرهاد تجویدی: ایشان اتفاقاً در زمینه تحقیق مشوق بودند.چندین بار هم ایشان و هم خانم اسکویی این خاصیت طلبگی و دانشجویی مرا در جمع مطرح و تشویقم کردند. به نظرم استاد مصطفی اسکویی با تمام عشقی که به هنر داشت ولی آناهیتا را با خودش دوست داشت، نه آناهیتا را با دیگری یا دیگران. البته این شاید بر میگردد به زحماتی که برای هنرکده کشید. ولی در رابطه با کار با دیگران در دوره من، نمیگفتند نرو ولی میگفتند تو که هنوز کامل نشدهای، اگر بروی توی سرت میزنند، سیستم و عملکردت را مسخره میکنند. میگفتند بگذار کامل شوی و بعد برو. البته به نظرم درست میگفت چون آگاهی ناقص و تجربه نشده بسیار مخربتر از عدم آگاهی است. من میگویم این اتفاق کمک گرفتن و کمک خواستن از بچهها در رابطه با هنرکده در امر آموزش و بازنگری عناصر سیستم و... باید در خود هنرکده "آناهیتا" با دعوت استاد از شاگردان رقم میخورد، ولی انگار ایشان دوست نداشتند این اتفاق بیفتد و یا وقت نداشتند. بیشتر فعالیتها شخصی بود البته در محیط سالم آناهیتا. تاکید من روی آموزش بدین خاطر است که یکی از ارکان اصلی آناهیتا آموزش بازیگری بود، نه مثلا آموزش کارگردانی یا نمایشنامهنویسی و یا تحلیل فیلم...
منظور من هم همین است. هنرکده "آناهیتا" با مرگ مصطفی اسکویی و مهین اسکویی از بین میرود. البته خاطره آن وجود دارد و هیچکس نمیتواند اسم آن را از ذهن تاریخ تئاتر این مملکت پاک کرد.
کاظم هژیرآزاد: من برداشت خودم از شخصیت مصطفی اسکویی را میگویم. هر شخصیتی، بخشی از تاریخ است. اسکویی یعنی گروه "آناهیتا" و گروه "آناهیتا" یعنی اسکویی. اگر اسکویی را از هنرکده "آناهیتا" بردارید، "آناهیتا" هیچ چیزی ندارد. این آدم از بچگی تا زمانی که داشت از دنیا میرفت در تئاتر بود. بانک وقتی داشت اموالش را مصادره میکرد، ایشان در خانهشان به غیر از قابلمه، کتری و این جور وسایل، فقط عکس استانیسلاوسکی و دانشجوهایش را داشت که به دیوار زده بود. یعنی تولد و مرگ این شخصیت با "آناهیتا" و تئاتر گره خورده بود. چه کسی را میتوانید پیدا کنید که همه چیز زندگیاش اینگونه با تئاتر گره خورده باشد؟ چه کسی را میتوانید مثال بزنید که اینقدر به تئاتر و آنچه که فکر میکند درست است، وابسته باشد؟ حتی مهین اسکویی هم شبیه او نبود. مصطفی اسکویی یک شخصیت خاصی بود که منش و پرچم خاصی داشت. من در زندگی اسکویی این را دیدم که از هیچ، باور میساخت. هیچکس نمیتوانست شبیه او باشد. بنابراین با عدم وجودش همه چیز از بین رفت. یک نفر مثل خودش نتوانست پیدا کند که کار را به دست او بسپارد و بگوید بعد از من راه من را ادامه بدهید؟
فرهاد تجویدی: فکر نمیکنید کمی جاهطلبی خودش بود؟
کاظم هژیزآزاد: بله، کیش شخصیت که میگویم همین است. استالین هم کیش شخصیت دارد. او کارهای مهمی کرد ولی از طرفی ضررهای زیادی زد و جنایتهای بزرگی کرد. وقتی خروشچف آمد، گفت او کیش شخصیت داشت. به نظرم مصطفی اسکویی شخصیت خاصی بود که نمونهاش در تئاتر ما مطلقاً وجود نداشت. همه چیز زندگی اسکویی، تئاتر بود. بنابراین چنین آدمی قطعاً میتواند اشتباه یا لغزش هم داشته باشد چون مسیر ناهموار بود. شما ببینید کلمات، معنای زیادی دارند. مثلاً میدانید کلمه "من توانستم استخدام نشوم" در زمان او چه معنایی دارد؟ این جمله به آقایی که رفته از آلمان یا آمریکا مدرکش را گرفته و آن زمان استخدام اداره تئاتر شده است، توهین میکند.
همه ما میدانیم که آقای اسکویی ماحصل شیوه آموزشی که در تئاتر مسکو میبینند را به هنرکده "آناهیتا" میآورد. هنرمندانی که آنجا به ایشان درس دادند آدمهای دولتی بودند ولی چطور میشود آقای اسکویی وقتی به ایران میآیند به شکل دیگری کار میکنند؟
کاظم هژیرآزاد: آقای اسکویی خودش به من گفت که من در جایی تحصیل کردهام که در آنجا کارگردان عرب، ویتنامی و لهستانی هم حضور داشت. آنها به کشور خودشان رفتند تا این سیستم را بر اساس همان منشی که جنگ سرد میگوید پیاده کنند. اصلاً کارگردانها را به این خاطر آموزش میدادند که بروند در کشورهای خودشان سفیر این منش و فرهنگ شوند.
هنرکده "آناهیتا" در طول تاریخ فعالیتش هیچوقت وابسته به احزابی مانند توده و پیکار نبوده و آنها هم هیچوقت از هنرکده حمایت نکردهاند.
جواد اعرابی: سران حزب توده میگفتند او حاج آقا است و به او طعنه میزدند. همانطور که گفتم، او مرغ عزا و عروسی بود.
کاظم هژیرآزاد: آقای نوشین کادر رهبری حزب توده بود. حسین خیرخواه، آقای امینی، آقای جعفری و آقای کیمرام و آقای اسکویی نیز تودهای بودند. البته تمام روشنفکران دهه 30 تودهای بودند. برخی از آنها را گرفتند و برخی دیگر را اعدام کردند. آقای اسکویی سال 1329 از ایران رفت. اگر نمیرفت ممکن بود او را هم میگرفتند. آقای اسکویی جمعگرایی را میآموخت. ایشان خودشان هم به جامعه هنری "آناهیتا" تأکید داشتند و میگفتند من تنها نیستم، بلکه جمع هستم. شما اگر به آموزشهای لنین توجه داشته باشید، او هم روی جمعگرایی تأکید میکرد.
فرهاد تجویدی: من ابتدا سوال کردم که چرا این نشست را برگزار کردهاید، فرمودید نسل جدید باید آقای اسکویی را بشناسند. ولی چرا نسل قدیم که باید معرفت داشته باشد، یک سالن را به نام ایشان نکرد. مضحکترین اتفاق این است که من دیدم استادی که در چنبره کتابها و آموختههای سابقش و برند دکترا از فرنگستان گیر کرده است و معروف است به حسود و بد اخلاق، چگونه یقه میدرانید از اینکه چرا به نام فلانی دو سالن باید نامگذاری شود. من مطمئن بودم میترسید از اینکه سالنی نماند تا به نام او نامگذاری شود.
در این مسئله ماندهام و نمیدانم چرا این کار را نکردند؟! اگر هیچ چیز اسکویی را باور نکنیم و بگوییم او دچار توهم توطئه بود، ولی این را به عین دیدیم.
جواد اعرابی: میگویند آقای اسکویی جریانساز نبودند...
فرهاد تجویدی: "جریان سازی" را در بالا توضیح دادم و به نظرم این حرف باطلی است. اشتباه و ضعف را میشود عنوان کرد که همه دارند. ولی کتمان این واقعیت که آناهیتا در تئاتر این مملکت جریانساز نبوده از انصاف به دور است. مگر تعریفی خاصی بیانصافان از واژه جریانسازی در نظر داشته باشند و یا افرادی خاص مد نظرشان باشد که ما مطلع نیستیم. ولی اگر نسل جدید اطلاعی از اینکه آقای اسکویی چه کارهایی کردهاند ندارند همانطور که گفتم به خاطر این است که اول از همه خودشان مقصر هستند و بعد ما که هنرجوی ایشان بودیم و بعد بیانصافان.
اگر استاد برنامهریزی میکرد تا با کمک هنرجویان فعال و مورد تائید ایشان اهداف هنرکده را تداوم ببخشیم، این جریانسازی تداوم پیدا میکرد ولی ایشان این کار را نکردند و زنجیره قطع شد. من یک بار در جمعی از آقای سمندریان پرسیدم روش و سیستم تدریس شما چیست؟ ایشان گفتند سیستم استانیسلاوسکی. بعد خانم هما روستا صحبت ایشان را تکمیل کردند و گفتند سیستم به اضافه حمید سمندریان. حالا شما همه فارغالتحصیلان و اساتید بنام "آناهیتا" به اضافه سیستم را تصور کنید که چه اتفاقی میافتاد؟
برخلاف آن چیزی که یک عده میگویند آقای اسکویی جریانساز نبوده است، وقتی پرونده شاگردان ایشان را نگاه میکنیم متوجه میشویم که اتفاقاً ایشان جریانساز بودهاند.
فرهاد تجویدی: حتی دشمن آقای اسکویی هم نمیتواند تأثیر ایشان را در امر آموزش بازیگری کتمان کند.
حتی در کتاب آقای جوانمرد هم آمده که ایشان تأثیرگذار بوده ولی به هر حال ضعفهای خودش را دارد.
کاظم هژیرآزاد: من با 17-18 کارگردان مختلف در سبکهای مختلف کار کردهام ولی خودم را شاگرد اسکویی میدانم چون او من را فرستاده تا بتوانم با همه کار کنم. آقای اسکویی به من یک کلید راهنما داد که بتوانم خودم را با همه گرایشها تطبیق بدهم و همه هم راضی باشند و من را صدا کنند.
جواد اعرابی: به نظر من آقای اسکویی بیشتر از همه خودش به خودش ضربه زد.
فرهاد تجویدی: همیشه برای من سوال بوده چرا در دوره بازیگری ما در آناهیتا، من یکبار نشنیدم که ایشان راجع به کسی بد بگوید ولی چرا اینقدر راجع به ایشان حرف میزنند؟ از همه چیز استاد میگویند. طوری میگویند انگار با ایشان زندگی کردند. بعضی چیزها هم اصلا ربطی به من هنرجویی که برای آموزش رفتم نداشت و ندارد.
الان کلاسهای بازیگری چندین میلیون از هنرجو میگیرند تا به او آموزش بدهند. ولی بیشتر پل ارتباطی هنرجو با پروژههای فیلمسازی هستند. هنرجو به امید معرفی به پروژه یا یک اجرا به سمت برندهای ویترینی روی میآورند. ولی کلاسهای "آناهیتا" قدرت تو را به خودت میشناساند. به تو نشان میداد که هستی، چه بودی و چگونه میتوانی باشی. آقای محمود دولتآبادی دیپلم نداشت، اما چطور شد که این شخصیت شد نویسنده؟ در کدام محیط؟ جز آنکه محیط مناسبی بود برای پیگیر شدن و بروز علاقمندیها. این گفته آقای دولتآبادی یادم آمد: "از ورود اسکوییها به ایران موج تازهای در تئاتر به وجود آمد و این هنرپیشگانی که هنوز هستند و اینجا و آنجا کاری بلد هستند و انجام میدهند، همه به نوعی از اسکوییها چیز یاد گرفتند و این دوره جدیدی بود که باعث شد، نوع تازهای به تئاتر نگریسته شود."
کاظم هژیرآزاد: آقای تجویدی یک نمایش دارد به اسم "من". من وقتی این نمایش را نگاه میکردم میدیدم که همه من هستیم. هیچوقت کسی شخص دیگر را قبول ندارد، مخصوصاً در تئاتر. از زمانی که ما وارد یک گروه میشویم بین نقش گرفتن یک جور حسادت و رقابت وجود دارد. میگویم من این نقش را دوست داشتم چرا این نقش را داد به فلانی. همین یک دشمنی ایجاد میکند. میخواهم بگویم منبع اتهامات و دشمنیها در همین تئاتر و در جامعه تئاتری است. در حالیکه خود استانیسلاوسکی میگوید نقش کوچک وجود ندارد بلکه هنرپیشه کوچک وجود دارد.
میخواهم سه نفر از کسانی که با آقای مصطفی اسکویی و خانم مهین اسکویی کار کردهاند برای یکبار به این سوال پاسخ بدهند که مصطفی اسکویی کارگردان بهتری بود یا مهین اسکویی؟
کاظم هژیرنژاد: در مورد کارهایی که به صحنه بردهاند، میتوانم بگویم که من کار ضعیف از خانم مهین اسکویی دیدهام و کار قوی هم از ایشان دیدهام. "در اعماق" یک کار بسیار قوی بود، در حالیکه "سه خواهر" کار ضعیفی بود. "خرس و خواستگاری" که در سالن موزه اجرا شد شاهکار بود. بازی مهین اسکویی و مهدی فتحی را اصلاً یادم نمیرود. این را آقای جوانمرد هم تأیید کرده است. آقای فراهانی درباره نمایش "تاریکیهای سرکش" میگوید در آخرین تمرینهای این نمایش تعدادی کور بودند که داشتند بازی میکردند و خانم اسکویی از آقای فراهانی میپرسد بگو ببینم کدام اینها واقعاً کور هستند؟ نمیتواند بگوید کور واقعی اینها کدام است. در حالیکه یکی از این بازیگرها یک کور واقعی بوده که استخدام وزارت فرهنگ و ارشاد بوده است. آقای فراهانی نتواسته بگوید کدام یک از این بازیگرها کور هستند. این نشان میدهد که کارگردانی خیلی خوب بوده و بازیگران هم خوب کار کردهاند. در ارتباط با "اتللو" که من برابانتینو را بازی میکردم و به صحنه نرفت، از اتللویی که مهدی فتحی بازی کرد و یاگویی که خود آقای اسکویی بازی میکرد، واقعاً دهانم باز مانده بود. وقتی اینها با هم توی صحنه چالش داشتند و درگیر بودند من میگفتم این دو نفر خدای بازیگری هستند. من چون هم مصطفی اسکویی و هم مهین اسکویی را دیدهام، نمیتوانم بگویم کدام برتر هستند. هر دو در یک سیستمی درس خواندهاند و نمره قبولی گرفتهاند و فارغالتحصیل شدهاند و بعد آمدهاند در این مملکت با خصلتها، منشها و طبایع ذاتی خودشان کار کردهاند. من فکر میکنم که با کمی تفاوت میشود گفت سازماندهی آقای مصطفی اسکویی قویتر است.
جواد اعرابی: در مورد نمایش "تاریکیهای سرکش" که من هم بازیگر آن بودم فکر میکنم اگر آقای اسکویی در کنار خانم اسکویی بود آن کار روی صحنه میرفت. خانم اسکویی آدمهای پشت صحنه را غلط میچید. این هوش، بخش مهمی از کارگردانی است. اما ذوق خانم اسکویی خیلی قویتر بود. آقای اسکویی به هر حال یک اتوریتهای داشت. در مورد خاطرهای که آقای کاظم هژیرآزاد از نمایش "تاریکیهای سرکش" به آن اشاره کردند این را بگویم که اتفاقاً من در نقش یکی از آن کورها را بازی میکردم. در آن کار خانم اسکویی از آقای هوشنگ حسامی خواسته بود که از بین جمعی که داشتند، بازی میکردند با استفاده از ذهنش حدس بزند کدام یک نابینای واقعی است که آقای حسامی من را نشان داده بود و گفته بود نابینای واقعی این است! یادم هست برای بازی در این نمایش دو ماه در خانه با چشم بسته کارهایم را انجام میدادم.
فرهاد تجویدی: من تجربه کار اجرایی با خانم اسکویی را نداشتم و کاری هم از ایشان ندیدم، اما از شیوه تدریس خانم اسکویی و آقای اسکویی یک چیزهایی را میشود فهمید. کشف و لذت کشف در خانم اسکویی بیشتر بوده است، اما در آقای مصطفی اسکویی لذت اجرا بیشتر بود. ایشان عملگرایانهتر و جمع و جورتر کار میکرد و سریع گروه را هدایت میکرد تا به نتیجه برسد. تفاوتهای این دو بیشتر در این بود که یکی بیشتر از کشف لذت میبرد و دیگری از به سرانجام رساندن یک کار. این دو همدیگر را کامل میکردند. ای کاش این دو نفر از هم جدا نمیشدند زیرا اتفاقات خوبی میافتاد. ای کاش!
در پایان اگر صحبتی راجع به آقای اسکویی باقی مانده است بفرمایید.
فرهاد تجویدی: آقای اسکویی آخرین باری که به مسافرت رفتند گروه را به من سپردند و رفتند. این بیسابقه بود. بعد گفتند نظرات همه بچههایی که تا آن زمان در آناهیتا بودهاند را برای من بگیر بفرست. این نشان میدهد که نظر دیگران برایش مهم بوده است. البته نه مثل نمره ارزشیابی دانشجویان به استادها از روی ترس. گاه انتقادات تندی به ایشان میشد. ولی یکی هم عشق ایشان به تئاتر را منکر نشد. ولی اسکویی بیش از اندازه عاشق بود ولی عشقی در دایره توجه خودش. همانی که گفتم آناهیتا را با خودش دوست میداشت نه با دیگری. یک روز من ایشان را درحالی که به شدت لرزش دست داشت جلوی تالار وحدت دیدم و گفتم استاد به کجا میروی؟ صحبت کرد و یک چیزی گفت. حرفش واضح نبود ولی متوجه شدم که دارد راجع به آموزشگاه حرف میزند. من تا الان هیچ فردی را ندیدهام که اینقدر عاشق تئاتر باشد و روزش را با تئاتر طی کند. آقای اسکویی در یک جای دو در سه متری صحنهای درست میکرد تا در پایان دوره هنرجویان جهت آشنایی با صحنه یک کار اجرایی را تجربه کنند. کلاسهای ایشان کلاس واقعی بازیگری بود.
کاظم هژیرآزاد: این آدم عاشق از حدود سال 1317 در تئاتر بوده و سالها کار کرده و آموزش داده است. آقای عزتالله انتظامی بالای تابوت ایشان میگفت آیا آقای اسکویی ارزش این را نداشت که یک جایی به ایشان بدهند و بگویند برو این تو برای خودت کار کن؟ خب، این اجحاف را هم آن دولت به این آدم کرد و هم این دولت. یا دولت نگوییم، این اشتباه را جامعه ما به این آدم روا داشت که من هم توی این جامعه هستم. من هم به ایشان ظلم کردم زیرا همه ما به همدیگر داریم ظلم میکنیم. ولی این آدم حقش بیش از این چیزها بود. من به این حرف باور دارم و آن را با خونم مینویسم. اسکویی کسی است که مثل هیچکس نیست.
جواد اعرابی: ما به اینجا آمدهایم تا بگوییم از آوردههای خوب این آدم و از آوردههای خوب سایر بزرگان برای تئاتر استفاده کنید. همه باید برای تئاتر کنیم. نه اینکه اگر من ارتباطم یک خرده با آقای جوانمرد خوب است بگویم آقای اسکویی جریانساز نیست.
کاظم هژیرآزاد: اخیراً آقای بیضایی صحبتهایی در ارتباط با نگاتیوهایی فیلمهایش داشت که نشان میدهد چه ظلمی به ایشان شده است. میخواهم بگویم که نمونه بیضایی واقعاً در ایران نیست و باید قدر آنها را دانست.
فرهاد تجویدی: جالب است که استاد اسکویی همیشه از آقای بیضایی تعریف میکرد. با اینکه نقدی هم برای ایشان نوشته بودند.
کاظم هژیرآزاد: من این دو نفر را با هم قابل مقایسه میدانم. هر دو ظلم دیدهاند. حتی میگویم که در آن زمان شاید کمتر از این زمان ظلم دیدهاند.
فرهاد تجویدی: وقتی آقای انتظامی پای تابوت آقای اسکویی گفتند ایشان فقط یک جا میخواست تا کارش را بکند، چرا بعد از مرگش هم یک جا به طور سمبلیک از ایشان دریغ کردیم؟ چرا در مراسم جشن بازیگر به حق از دو یار و یاورش نام برده شد و بخشی از نمایش روی صحنه را به آن دو بزرگوار اختصاص دادند یعنی خانم مهین و آقای فتحی، ولی از ایشان هیچ نگفتند. مطمئنم آن دو مرحوم اگر در سالن بودند به اعتراض سالن را ترک میکردند و راضی به این بیانصافی نبودند. دوستانی نشستند و هیچ نگفتند سالن هم نشست و هیچ نگفت. ایکاش من میتوانستم سالنی اجاره کنم و به نام ایشان نامگذاری کنم. دوستان مصطفی اسکوئی بخشی از تاریخ تئاتر این مملکت است. من گریهها و بغضهای ایشان را دیدم. انشاالله بشود در مجالی دیگر بخشهای دیگر شخصیت استاد را گفت. البته دوستان لطف کردند در اندازههای بازی یک بازیگر با بدنی نحیف سالنی ابدی در قطعه هنرمندان به نام ایشان نامگذاری کردند تا انجام وظیفهای کرده باشند و حسرتی باقی نماند. دستشان درد نکند. ولی چه بیچاره و حقیرند نادوستانی که در دل، این سالن ابدی را هم بر او روا نمیدانستند. در این دیار همیشه از ماست که بر ماست. راستی تمام دارایی او یک گلیم پاره بود و چند تا قابلمه مثل دارایی یک کارگر. او خودِ تئاتر بود. او همیشه در حال کار بود. او یک کارگر بود. او کارگر تئاتر بود که شرف و عرقش میارزد به خدایان دروغین تئاتر. روح آن مرحوم و همه هنرمندان سفر کرده شاد.