سرویس تئاتر هنرآنلاین: چهار سال پیش حمله انتحاری چندتن از اعضای گروه داعش به فرودگاه آتاتورک استانبول منجر به کشته شدن 45 انسان بی‌گناه شد. زنان و مردانی که هریک آمده بودند تا به مقصدی بروند، آدم‌هایی با زبان‌ها، مذاهب، نگرش‌ها، پوشش‌ها و ملیت‌های متفاوت که تنها نقطه اشتراک‌شان حضور در آن ساعت و روز مشخص در لابی فرودگاه آتاتورک بود. حال این واقعه تلخ دست‌مایه‌ای شده برای نوشتن نمایشنامه "اسموکینگ روم" توسط مهدی زندیه. "اسموکینگ روم" روایت آدم‌هایی‌ست که قصد رفتن دارند، رفتن به هرجایی غیر از آنجایی که هستند. آدم‌هایی که گویی موقتی‌ هستند! آرام و قرار ندارند، به دنبال آرامش‌ند اما نمی‌دانند آن را درکجا بیابند، دائم غرق در فضای مجازی‌ند، به قدری که گویی خودشان واقعیت ندارند! "اسموکینگ روم" حکایت تمامی این آدم‌های محصور شده در قفس رسانه‌هاست!

به بهانه اجرای موفق این نمایش در تماشاخانه ایرانشهر، با سعید زارعی کارگردان، مهدی زندیه نمایشنامه‌نویس و بیتا طالشی، فاطیماحسین‌‌زاده و محمدامین افشار بازیگران این نمایش گفت‌وگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

 

آقای زندیه، ایده اولیه نمایش "اسموکینگ روم" از کجا آمد؟

مهدی زندیه: من سال پیش در سالن شهرزاد نمایش" گریزلی" را اجرا می‌کردم که سعید زارعی آمد و پس از دیدن اجرا با همدیگر راجع به طرح اولیه‌ای که داشت صحبت کردیم. سعید گفت من یک ایده دارم و بعد آن را تعریف کرد. من ایده سعید را خیلی دوست داشتم و گفتم تا انتهایش با تو هستم. البته بعدش گفتم سعید این کار سخت است و او گفت ما باید کار سخت کنیم. به مرور زمان ایده اولیه دست‌خوش تغییرات زیادی شد. صحبتی که سعید در مونولوگ آخر نمایش می‌کند، عین واقعیت بوده، البته در حال حاضر این بخش از نمایش حذف شده است. این هم شاید جالب باشه که نام نمایش ابتدا "آتاتورک" بود ولی بعد گفتیم شاید وجه سیاسی آن غالب باشد و به همین خاطر نام آن را به "اسموکینگ روم" تغییر دادیم.

این تغییرات به چه علت بود؟ به خاطر اوضاع اجتماعی بود یا وقتی با بازیگران تمرینات را شروع کردید به این نتیجه رسیدید که براساس ریتم نمایش، تعداد بازیگران و توانایی آن‌ها بهتر است یک سری تغییرات در نمایش به وجود بیاورید؟

مهدی زندیه: بخشی از آن به خاطر همین موضوع بود ولی بخش عمده آن به خاطر این بود که ما حرف‌های زیادی برای گفتن داشتیم ولی نمی‌دانستیم کدام را انتخاب کنیم. من به سعید می‌گفتم قسمت دوم نمایش قطعاً سخت‌تر است ولی سعید موافق نبود. وقتی به قسمت دوم رسیدیم متوجه شدیم که این قسمت خیلی خیلی سخت‌تر از آن چیزی‌ست که فکرش را می‌کردیم. ایده اولیه ما این بود که در قسمت اول نمایش بتوانیم یک زندگی عادی را ببینیم. گرچه خود مکان اسموکینگ روم یک غربتی دارد که آدم را می‌گیرد و به همین خاطر کمی با بقیه جاهای فرودگاه متفاوت است. آدم‌ها از ملیت‌ها، مذاهب، ایدئولوژی مختلف به آن‌جا می‌روند و تنها به اندازه‌ دود کردن یک نخ سیگار فرصت دارند. ایده ما این بود که با چنین چیزی شروع کنیم و بعد به یک فاجعه برسیم. در چینش اپیزودها هم چنین چیزی مدنظرمان بود. نمایش با دو کاراکتر آغاز می‌شود که از یک خشونت رفتاری برخوردارند و در واقع قاتل هستند، کم کم به اپیزود انتهایی که از یک خشونت کلامی صرف بهره می‌برد، ختم می‌شود. شاید کسی متوجه این چینش نشود ولی ما این کار را انجام داده‌ایم و بعد به خود انفجار رسیده‌ایم. من در ایام کرونا بعد از خانواده‌ام، بیشترین ارتباطم با سعید زارعی بود و نتیجه آن هم چیزی شد که الان می‌بینید.

صدای ماشینی که در نمایش هست از کجا آمد؟ انگار آن صدا است که دارد بازی را می‌چرخاند.

مهدی زندیه: ما تقریباً از روز اول می‌دانستیم که پروجکشن در نمایش ما نقش مهمی دارد. از آنجایی که زبان‌های مختلفی داریم و برای اینکه تماشاگر همذات‌پنداری کند و بفهمد داستان هر کدام از کاراکترها چیست، می‌دانستیم که پروجکشن نقش مهمی دارد. کم کم به این نتیجه رسیدیم که از پروجکشن فقط به‌عنوان یک مترجم استفاده نکنیم، بلکه از آن به‌عنوان یک خالق بهره ببریم. تا چند ماه آخر خود سعید در اجرا نبود. یک روز من به سعید گفتم یک ایده دارم حدس می‌زد ایده‌ من چیست اما ممانعت می‌کرد در نهایت به سعید گفتم باید خودت هم در اجرا بازی کنی. از روز اول پروجکشن برای ما پررنگ بود ولی کم کم هویت‌های جدیدی به آن اضافه شد. ما می‌خواستیم سلطه رسانه را نشان بدهیم و حالا نمی‌دانم موفق شده‌ایم یا نه.

سعید زارعی

آقای زارعی، آیا وقتی ایده خودتان را با آقای زندیه مطرح کردید، از قبل با بچه‌ها آشنایی داشتید و ورک‌شاپ شما برگزار شده بود؟

سعید زارعی: اولین بار سال 2012 میلادی در سفر به انگلستان با حمید پورآذری رفتیم در اسموکینگ روم سیگار کشیدیم. من به محض اینکه وارد آن فضا شدم بغضم گرفت. هر کسی داشت به یک زبانی حرف می‌زد و من فقط یک گوشه ایستاده بودم. مطمئن بودم یک روزی درباره آن اتمسفری که من را درگیر کرده است کار خواهم کرد. هر بار که سفر داشتم قطعاً یک سر به آنجا می‌رفتم و سیگار می‌کشیدم. زمانی که در استانبول انفجار صورت گرفت این مسئله برای من بولد شد چون من پس از آن ماجرا در استانبول بودم. پس از انفجار فضای دلهره‌آوری در آنجا وجود داشت. من قرار بود یک متن دیگر به نام "معجون سلاطین" را کار کنم که در دوران قجر می‌گذرد ولی شرایط اجرای آن فراهم نشد. از آنجایی که نمایش "گریزلی" را دوست داشتم با مهدی صحبت کردم. وقتی مهدی خوشش آمد یک فراخوان دادیم کسانی که زبان‌های دیگر بلد هستند برای بازی در نمایش ما بیایند تا با آن‌ها مصاحبه کنیم. ابتدا 73 یا 74 نفر علاقه‌مند آمدند با هم گپ زدیم و در نهایت به یک تیم 16 نفره رسیدیم و تمرین‌ها را شروع کردیم. برخی از آن‌ها هیچ ایده‌ای راجع به جهان بازیگری نداشتند ولی هر طور که شده نمایش را آماده اجرا کردیم. ما پنجم اسفندماه نوبت بازبینی داشتیم ولی سوم اسفندماه تهران قرنطینه شد. پس از شیوع ویروس کرونا متن را با همدیگر عوض کردیم. هر کدام از بچه‌ها در جوار خانواده خودشان تمرین می‌کردند. ما با بازیگران حرفه‌ای طرف نبودیم، بلکه با جوان‌های مستعدی طرف بودیم که نیازمند یک ممارست و تمرین دائم بودند. وقتی سالن‌های نمایش باز شد به مهدی گفتم هر طور که شده باید این نمایش را اجرا کنیم. مهدی گفت مسئولیت آن را گردن می‌گیری؟ گفتم اگر همه گردن بگیرند، من هم گردن می‌گیرم. ما تمرینات خودمان را شروع کردیم و به اجرا رسیدیم. خوشبختانه بچه‌ها الان خیلی مراقب هستند و کارشان را با شرایط قرنطینه ایام عید ادامه می‌دهند و این را می دانند که اگر یک نفر از آن‌ها خدایی ناکرده کرونا بگیرند، نمایش ما در همان لحظه متوقف خواهد شد.

فضای کرونا هم روی متن شما تأثیر گذاشت؟ یعنی توانست فضا را در متن عوض کند؟

سعید زارعی: من خودم بیمار زمینه‌ای هستم و مراقبت‌های من بیشتر از آدم‌های عادی بوده و هست. از همان روز اول فکر می‌کردم چرا هیچ آدم مشهور و برجسته‌ای بر اثر کرونا نمی‌میرد و فقط آدم‌های که در نظام سرمایه‌داری جایی ندارند و آدم‌هایی که بیماری زمینه‌ای دارند، می‌میرند؟ ذهنم به این سمت می‌رفت که کرونا یک بیماری ساخته شده توسط خود انسان است. وقتی با آن مصاحبه سال گذشته بیل گیتس مواجه شدم که گفته بود یک پاندمی می‌آید و جهان را درگیر می‌کند، دیدم رسانه چقدر دارد جلوی این ماجرا را می‌گیرد. بعد با مهدی شروع به کنکاش کردن پدیده‌ها کردیم و متوجه شدیم دو کلمه ابقا و القا در همه آن‌ها وجود دارد. در واقع آن چیزی که از آن پدیده باقی می‌ماند ولی چیزی که در حقیقت آن نهفته است را هیچ‌وقت نمی‌دانیم و شاید اگر بدانیم هم دردی از ما دوا نکند. مثال آن می‌شود همان هواپیمایی که سال گذشته بر اثر شلیک دو موشک منهدم ‌شد و 176 نفر مردند. این واقعیت است که وجود دارد ولی اینکه چگونه این اتفاق افتاده را نهایتاً فقط چهار، پنج نفر در ایران می‌دانند. یا مثلاً وقتی بیروت منفجر می‌شود، در آن شعاع باید حداقل یک میلیون ویدئو وجود داشته باشد ولی سانسور رسانه‌ای اتفاق می‌افتد و هیچ ویدئو بد و خشنی از آن بیرون نمی‌آید. هیچ ویدئویی بیرون نمی‌آید که ما بینیم آدم‌ها در آن تکه تکه شده‌اند. این مسئله برای من جالب شد که رسانه می‌تواند این موضوع را تا این حد کتمان کند و جوری نشان دهد که انگار اصلاً اتفاقی در آتاتورک نیفتاده است. ایده اولیه ما این بود که زیر صندلی‌ها ساب بگذاریم و انفجار صورت بگیرد ولی هر چه جلوتر رفتیم وجه انفجار و حلمه‌ تروریستی به حاشیه رفت و قدرت رسانه و در واقع تروریست رسانه برای ما قدرت بیشتری پیدا کرد.

شما به قدرت رسانه اشاره کردید. من تصور می‌کنم در یکی، دو سال اخیر اتفاقات زیادی در ایران و جهان افتاد که یک رسانه کوچک‌تر به نام فضای مجازی قدرت بیشتری پیدا کرد. ما در نمایش "اسموکینگ روم" هم می‌بینیم اشاره‌های زیادی به فضای مجازی می‌شود. آیا به خاطر اتفاقات اخیر است که شما این ماجرا را پررنگ‌تر کردید؟

سعید زارعی: این هم جزو لاینفک آن است. برای خود من جهان فضای مجازی و اصلاً جهان مدیا جایی است که می‌تواند آدم‌ها را گرفتار کند. وقتی اعتماد را به وجود می‌آورد، آن‌وقت آدم‌ها پرسشگری خودشان را از بین می‌برند. من راحت حرف‌هایم را می‌زنم. یک شبکه فارسی زبان در خارج از کشور می‌آید که آدم‌ها به آن اعتماد می‌کنند اما این شبکه هم مانند شبکه‌های دیگر دارد پدیده‌ها را به نفع و سمت و سویی که برای خودش منفعت دارد تعریف می‌کند. اگر اشتباه نکنم، پس از فوت آقای هاشمی رفسنجانی، ما با یک هجمه یک روز در میان خبر بد شنیدن مواجه هستیم. در همان زمان من با خودم فکر می‌کردم مگر قبلاً هم این اتفاق‌ها نبوده است؟ یعنی 10 سال پیش هیچ پدری دختر خودش را نمی‌کشد یا دخترها یواشکی به استادیوم نمی‌رفتند؟ انگار یک هجمه‌ای وجود دارد که نمی‌دانیم از کجا دارد کنترل می‌شود. من بیشترین باری که حرص و جوش خوردم بابت اعتراض سال گذشته بچه‌های دانشگاه تهران به مقنعه سر کردن بود. آن روز مسیح علی‌نژاد این ماجرا را به نام خودش زد، در حالی‌که اصلاً به او ربطی نداشت ولی آدم‌ها وقتی به او اعتماد می‌کنند، هرچه می‌گوید، می‌تواند تأثیر بگذارد. اینجا جایی است که شما می‌گویید باید یک آگاهی به وجود بیاورید که آدم‌ها فکر کنند چرا شبکه‌های فارسی زبان ماهواره‌ای به وجود آمده است؟ به وجود آمده که حال شما را بد کند ولی به دلیل اینکه رسانه داخلی ما دارد به همان میزان اشتباه می‎کند، آدم‌ها فکر می‌کنند مرغ همسایه غاز است و باید به آن چیزی که در بیرون از خانواده اتفاق می‌افتد، اعتماد کنند.

مهدی زندیه: چیزی که برای من همیشه جای سوال دارد این است که ارزش کار آدم‌ها دارد کمتر از حرف‌شان می‌شود. مثلاً همین خانمی که سعید مثال زد، خودش در دوران اصلاحات اصلا کارنامه‌ پاکی ندارد. انگار کارهای او به سبب یک صفحه مجازی از بین می‌رود و ارزش حرفش ارجحیت پیدا می‌کند. قبلاً می‌گفتند حرف نزن، کارت را انجام بده ولی الان ماجرا برعکس شده است. این اتفاقی است که مکرراً در رسانه می‌افتد. مثلاً شهردار می‌آید صحبت می‌کند ما فلان کار را کردیم ولی ما نمود بیرونی آن را نمی‌بینیم و فقط یک سری آمار می‌بینیم. من خودم همه این خبرگزاری‌ها را دنبال می‌کردم ولی از یک جایی به بعد همه را آنفالو کردم چون معلوم نیست که چه می‌گویند. اصلاً شرایط ما را نمی‌دانند. این وسط معضل اصلی این است که ما داریم، مکرراً بازی می‌خوریم.

سعید زارعی: خوراک همه ما به‌عنوان کسانی که داریم محصول فرهنگی تولید می‌کنیم هم دارد یک شکل می‌شود. قبلاً روزنامه کاربرد داشت ولی الان دیگر آن کاربرد گذشته را ندارد. حدود سه سال پیش یک سریالی به نام "وست ورلد" ساخته شد که در آن نشان می‌دهد شما در هیچ کجای بازی ما نیستید و پس از آن می‌بینیم بالغ بر 10 سریال با هزینه‌های کلان ساخته می‌شود که بگویند یک جهان موازی هم وجود دارد که در واقع هدفش آن است که ارزش این جهان را از بین ببرند. انگار اغذیه همه ما دارد یکسان پخش می‌شود. وقتی این خوراک یکی باشد، پس از یک سال می‌بینید چهار تئاتر دیدید که هیچ نسبتی با هم ندارند ولی یک تشابهاتی در همه آن‌ها وجود دارد. منظورم شباهت طراحی و فکری پشت آثار است. اگر بخواهم دوباره به نمایش "اسموکنیگ روم" برگردم، باید بگویم از یک جایی به بعد فهمیدم کاری که فضای مجازی و ابعاد رسانه‌ای با ما می‌کند این است که رسانه همان‌قدر که یک موضوع را شلوغش می‌کند، به همان اندازه هم می‌تواند آن را از تب و تاب بیندازد و بلافاصله موضوع بعدی را به خورد ما دهد. ابتدا شلوغش می‌کند و بعد چیپش می‌کند و موضوع بعدی را می‌دهد. مثلاً قاضی منصوری ویدئو می‌دهد و می‌گوید من برمی‌گردم ولی بعد می‌گویند او خودکشی کرد یا او را کشتند. در نهایت می‌گویند آن ویدئوها هم ویدئوهای هتل نیست. اصلاً معنی اینکه ویدئوهای هتل نیست، چیست! ابتدا یک عکس نشان می‌دهند و می‌گویند این جسد قاضی منصوری است و بعد می‌گویند این نیست و در نهایت یکی را خاک می‌کنند تمام می‌شود و به سراغ موضوع بعدی می‌روند. در تمام این پروسه داشتم به این فکر می‌کردم که همه این اتفاق‌ها یک جاهایی احساس تو را از بین می‌برد. به مهدی گفتم اگر ما کاری کنیم تا از وقتی که مسئله اجرا می‌شود، آدم‌ها کم کم فراموش کنند که اسموکینگ رومی وجود داشته و چند نفر آدم مرده‌اند، ما برده‌ایم. اگر ما توانسته باشیم کاری کنیم که مخاطب دیگر به آن فاجعه فکر نکند، برده‌ایم. ما 10 روز فقط سر آن خبر پایانی دعوا داشتیم که باشد یا نه. من تأکید داشتم که آن خبر باشد چون آن خبر است که می‌گوید هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ فاجعه‌ای رخ نداده است.

شما اشاره کردید که بهار یا تابستان سال قبل ایده این نمایش به ذهن‌تان آمده است. آیا خودتان فکر می‌کردید این پروژه آن‌قدر طول بکشد که یک واقعه مانند واقعه سقوط هواپیما اکراین پیش بیاید یا اینکه تصورتان این بود در طول دو ماه متن نوشته می‌شود و بعد به بازبینی می‌روید؟ چقدر روی پروسه تولید پروژه فکر کرده بودید؟

سعید زارعی: از آنجایی که من شاگرد حمید پورآذری هستم و از سال 89 در کنار ایشان بوده‌ام، همیشه این حرف او در ذهنم است که می‌گفت مقصد اهمیت ندارد، بلکه همیشه مسیر مهم است. به همین خاطر من به اجرا هم به شکل مسیر نگاه می‌کنم. هر روزی که سر کار می‌روم یک جایی از آن را تغییر می‌دهم و آرام نمی‌نشینم. 

این شیوه کاری که می‌گویید را ما در هر شکل اجرایی می‌توانیم به کار ببریم؟

سعید زارعی: به نظرم نمی‌توانیم. مثلاً نمایش "معجون سلاطین" اثری براساس یکی از متن‌های آقای ساعدی است. من دو سال پیش به پیام سعیدی و محمود خسروپرست گفتم که براساس نمایشنامه "جانشین" آقای ساعدی یک نمایشنامه بنویسید. آن‌ها دو ماه و نیم نشستند نمایشنامه "معجون سلاطین" را نوشتند. من مطمئن هستم وقتی بخواهم آن را اجرا کنم تغییرات زیادی در متن رقم خواهد خورد ولی ما اینجا یک ایده اولیه داشتیم که در طول نوشتن آن شکل جهان تغییر کرده است. معلوم است که ما نمی‌توانیم همان متنی که قبل از کرونا نوشته شده است را اجرا کنیم. ما باید متن را عوض می‌کردیم و از عوض کردن آن رضایت داریم. حقیقتاً یک سری اجراها هستند که من وقتی در مقام بازیگر در آن هستم، فقط بازیگر هستم و تنها کارم را انجام می‌دهم. منظورم این است که تمام پروسه چالش‌برانگیز در زمان تمرین است و نه در زمان اجرا. وقتی خودم دارم کار خودم را تولید می‌کنم، اگر آن پروسه چالش‌برانگیز روزی متوقف شود، می‌دانم که آن اجرا دیگر کارکردی که باید داشته باشد را ندارد یا حداقل من دیگر به ایده‌ام بدهکار نیستم. گاهی می‌دانم کاری که می‌کنم اشتباه است ولی دلم می‌خواهد آن اشتباه را انجام بدهم چون در پس آن یک تجربه برای من و کل تیم وجود دارد که در هیچ مسیری که سعی‌اش در درست انجام دادن است اتفاق نمی‌افتد. ما یک سری تمرین با هم می‌کنیم که بیاییم به اشتباه‌ترین شکل بازی کنیم. من فکر می‌کنم اگر ما در این مسیر از پیش تعیین شده جلو می‌رفتیم حتماً می‌باختیم. الان نمی‌دانم برده‌ایم یا چند چند هستیم، اما فکر می‌کنم با این مسیری که به این شکل طی کردیم خوشحال‌تر هستیم. ما در یک جاهایی از مسیر واقعاً نمی‌دانستیم باید چه‌کار کنیم ولی به مهدی می‌گفتم بگذار کمی زمان بگذرد، درست می‌شود.

مهدی زندیه: سعید مثال سریال "وست ورلد" را زد. معمولاً هر تم پیچیده‌ای که قرار است یک حرف گنده بزند به بن‌بست می‌رسد. سریال "وست ورلد" هم به بن‌بست رسید. فصل اول آن سریال با فصل‌های دیگرش، زمین تا آسمان فرق می‌کند. فکر می‌کنم ما راه خودمان را درست رفتیم. حتی اگر کسی فکر کند آخر آن ابتر است، باز ما راه‌مان را درست رفتیم چون یک حرف بزرگ هیچ‌وقت برای گفتن نیست. قطعاً اگر به بهترین شکل هم آن را بگویی باز هم معنای خودش را از دست می‌دهد.

مهدی زندیه

یک فیلمی به نام "نمایش ترومن" وجود دارد که با خودش یک ایده جدید حتی در زندگی می‌آورد. یک عده وقتی آن فیلم پخش شد به این مسئله فکر کردند که آیا ما واقعاً داریم در یک جهان واقعی زندگی می‌کنیم یا در جهانی هستیم که یک سری آدم وجود دارند که برای ما ساخته‌اند؟ آدم با دیدن این فیلم حتی به پیدایش هستی هم شک می‌کند. جالب است که سال‌های بعدتر این مشکوک شدن به خلقت را در یک سری از پدیده‌های دیگر هم می‌بینیم. وقتی اوایل درباره ویروس کرونا شایعه شده بود که این ویروس دست‌ساز انسان است، من به دوستان می‌گفتم شما اگر فیلم‌های اکشن بسیار خوب چند سال اخیر را نگاه کنید، بیشتر آن‌ها دارند از جنگ بیولوژیکی می‌گویند. یعنی قرار است یک اتفاق بیولوژیکی بیفتد و جنگ بعدی، جنگ بیولوژیکی است. رسانه دارد به ما می‌گوید حواس‌تان باشد و یک پیش داوری به ما می‌دهد.

مهدی زندیه: این روند در ادبیات زودتر شروع می‌شود. مثلاً در کتاب "کوری" به این مسئله اشاره شده که نویسنده آن کتاب سعی می‌کند از یک اتفاق غیر واقعی در جهت بن مایه‌ مسائل فلسفه استفاده کند ولی الان موارد بیشتر به سمت مسائل متافیزیک و بیولوژیکی می‌رود، یعنی صرف همان اتفاق غیر واقعی.

خانم طالشی، شما قبلاً سابقه بازیگری تئاتر داشتید یا فقط صرف اینکه به یک زبان خارجی مسلط بودید و به تئاتر علاقه‌ داشتید، آمدید در آن فراخوان شرکت کردید؟

بیتا طالشی: من هیچ تجربه تئاتری نداشتم. روزی که برای مصاحبه آمدم فقط یک دوره آموزش بازیگری نزد آقای وحید جلیلوند دیده بودم. من از آنجا به این فراخوان معرفی شدم و در نهایت در مصاحبه هم قبول شدم.

چه زبانی را بلد بودید؟

بیتا طالشی: من فقط کمی زبان انگلیسی بلد بودم ولی همان روز مصاحبه قول دادم که یاد بگیرم. الان در یک اپیزود اسپانیایی حرف می‌زنم و در یک اپیزود به زبان فرانسوی و هلندی. زمانی که برای مصاحبه آمدم کلاس زبان اسپانیایی هم می‌رفتم.

خانم حسین‌زاده شما چطور؟

فاطمیا حسین‌زاده: من به زبان استانبولی مسلط بودم. طبق زیستی که در ترکیه داشتم، می‌توانستم درست صحبت کنم. از قبل هم تجربه بازیگری داشتم و در چند نمایش مختلف بازی کرده بودم. با آقایان شکرخدا گودزری، محمد الله‌دادی و دکتر مسعود دلخواه کار کرده بودم.

در دانشگاه چه رشته‌ای خوانده بودید؟

فاطمیا حسین‌زاده: من در دانشگاه رشته معماری داخلی خواندم و تئاتر را به صورت تجربی کار کردم. زمانی که تمرینات شروع شد نقش من کمی گنگ بود و نمی‌دانستم این خدمت‌کار باید چه کار کند. به همین خاطر اواسط تمرین به استانبول رفتم و وسط فرودگاه نشستم تا آن خدمت‌کار را ببینم.

خانم طالشی، شما در دانشگاه چه رشته‌ای می‌خوانید؟

بیتا طالشی: رشته روانشناسی می‌خوانم.

آقای افشار، شما چطور شد که به این نمایش اضافه شدید؟

محمدامین افشار: آشنایی من با سعید زارعی به آموزشگاه هفت هنر کرج برمی‌گردد که سعید جزو استادهای کلاس بازیگری من بود. سعید خودش هم در آنجا دوره دیده بود. ایشان جزو اولین استادهای بازیگری زندگی من بود. من از آن موقع دوست داشتم با استادانم کار کنم. باب آشنایی من با سعید آنجا شروع شد و در چند جشنواره مختلف شرکت کردیم. در ادامه کنکور دادم و وارد دانشگاه شدم. بعد از آن کارهای دانشگاهی انجام می‌دادیم و گاهی هم اجرای عمومی می‌رفتیم. یکی، دو سال اخیر داشتم با سعید در آموزشگاه هفت هنر صحبت می‌کردم که سعید ایده خودش را به من گفت. وقتی فراخوان داد مثل بقیه بچه‌ها در مصاحبه حضور پیدا کردم. روز مصاحبه از من پرسید چه زبانی بلد هستی؟ گفتم ترکی آذری ولی در اجرای نمایش "اسموکینگ روم" اصلاً از این زبان استفاده نمی‌شود. من یک اپیزود اسپانیایی دارم و یک ایپزود هندی. همان روز مصاحبه قول دادم که یک زبان دیگر یاد بگیرم و این‌طور شد که زبان اسپانیایی را یاد گرفتم. من تئاتر حرفه‌ای را به صورت حرفه‌ای از سال 95 شروع کردم. ما از کرج یک گروهی تشکیل دادیم و به تهران آمدیم و در سالن کوچک تالار محراب نمایش "بالانس" به کارگردانی محمدحسین کریمی‌پناه را اجرا کردیم. آن‌قدر حال ما در کرج خوب بود که فکر می‌کردیم در تهران هم اتفاقات خوبی برای ما می‌افتد ولی وقتی وارد فضای حرفه‌ای شدیم فهمیدیم که تهران بی‌رحم‌تر است. پس از آن اجرا از طریق دانشگاه در یک نمایش به نام "خفتگان و مردگان" بازی کردم.

آموزشگاه هفت هنر کرج تأثیر زیادی دارد؟ اکثر بچه‌هایی که در تئاتر کرج کار کرده‌اند با این آموزشگاه آشنا هستند.

سعید زارعی: همه ما مدیون یک خانمی به نام ماکتا قاسملو مدیر آموزشگاه سینمایی هفت هنر هستیم. ما در طول آن چهار، پنج سال که پیک دوران جوانی‌مان بود از صبح تا شب در آموزشگاه بودیم و بیرون نمی‌آمدیم. خانم قاسملو یک جوری بر گردن همه ما حق استادی دارد. من خودم نیمی از موفقیتی که دارم را مدیون ایشان می‌دانم.

آن دوران چه کسانی در آموزشگاه هفت هنر درس می‌دادند؟

سعید زارعی: خانم نصیرپور، آقای یعقوبی، بهزاد جاودان‌فر، امیر قنبری، افشین هاشمی و مجید آقاکریمی درس می‌دادند. فکر می‌کنم از سال 88 بود که حمید پورآذری هم آمد درس داد.  

آقای زارعی، الان بچه‌ها گفتند وقتی برای مصاحبه با شما آمدند زبان‌شان خیلی خوب نبوده و در حد متعارف بوده است. در وهله اول برای انتخاب بازیگر اولویت شما دانستن زبان بود یا توان بازیگری آن‌ها؟

سعید زارعی: زبان برای من اولویت دوم بود. برای من اولویت اول این بود که آیا این تیمی که داریم می‌چینیم، قدرت تیم شدن را دارند؟ در حال حاضر بسیاری از مخاطبان به ما می‌گویند یک حس و حالی بین شما وجود دارد. من در این زمینه هم خودم را مدیون حمید پورآذری می‌دانم. ما سر نمایش "دایره گچی" 82 نفر بودیم ولی انگار یک نفر بودیم. از روز اول برای من مهم بود آدم‌هایی که دارم انتخاب می‌کنم یک پالس باحال داشته باشند. زبان و انگیزه آدم‌ها هم مهم بود. انگیزه‌ای که محمدامین داشت و گفت من می‌روم زبان یاد می‌گیرم برای من مهم بود. یکی از سوال‌هایی که از بچه‌ها می‌پرسیدم این بود که در زندگی‌تان سختی کشیده‌اید؟ برایم جالب بود که بدانم به من اعتماد می‌کنند یا نه. من بیشتر با این فاکتورها کار داشتم. آدم‌هایی آمده بودند که انگلیسی را فول حرف می‌زدند ولی به واسطه اینکه احساس کردم دارند به تیم خدشه وارد می‌کنند به آن‌ها گفتم که نیایید. برای من قابل احترام است که با مهدی توانستیم انتخاب‌هایی داشته باشیم که آن روحیه جمعی را به مخاطب منتقل کنیم. چیزی که اگر در سطح گسترده‌تری در اجتماع هم اتفاق بیفتد، به نظرم اوضاع‌مان گل و بلبل خواهد شد.

زبان‌ها را از قبل انتخاب کرده بودید؟

سعید زارعی: ما زبان‌ها را براساس آدم‌ها نوشتیم. بسیاری از بچه‌ها تجربه‌های بیرون از ایران داشتند و ما از آن‌ها می‌خواستیم که برای ما تعریف کنند. در نهایت یک سری از آن‌ها را گلچین کردیم و مهدی متن آن را نوشت.

متن‌‌ها را به فارسی می‌نوشتید؟ این سوال را از این جهت می‌پرسم چون گاهی نویسنده به زبان‌های خارجی هم مسلط است و می‌داند که آواها در زبان‌های دیگر چطور است و براساس آن متن می‌نویسند.

مهدی زندیه: من زبانم خوب نیست. کمی زبان فرانسوی بلد هستم که آن هم یادم رفته است. ما متن را به زبان فارسی می‌نوشتیم و بچه‌ها خودشان به زبان‌های دیگر ترجمه می‌کردند.

سعید زارعی: هر کسی یک طرف آن را می‌گرفت تا درست اتفاق بیفتد. مثلاً دایی بیتا چون فوق لیسانس عربی دارد به ما گفت این بخش را من هندل می‌کنم. با این حال زبان‌هایی مانند انگلیسی و آلمانی که پابلیک‌تر هستند را از چند لایه و فیلتر رد می‌کردیم. خواهر خودم فوق لیسانس زبان‌شناسی دارد و دیالوگ‌های انگلیسی را به او می‌دادم تا روتوش کند. این‌طور نبود که 10 مستر داشته باشیم که آن‌ها متن را چک کنند.

فکر می‌کردید که ممکن است بین تماشاگران کسانی باشند که به زبان‌های عربی، اسپانیایی، کره‌ای، هلندی، ترکی استانبولی و... مسلط باشند؟ آیا این قید را داشتید که بچه‌ها حتماً باید با لهجه درست صحبت کنند؟

سعید زارعی: اگر بر مبنای کاراکترشان بود، بله. اگر ما انگلیسی حرف بزنیم و یک انگلیسی اصیل هم اینجا باشد می‌تواند پدر ما را بابت حرف زدن در بیاورد. ما تا جایی که می‌شد سعی کردیم باگی وجود نداشته باشد ولی اگر باگی هم وجود داشته باشد اشکال ندارد چون در عالم واقع هم همین اتفاق می‌افتد. فقط دو نفر آدم که دارند فارسی حرف می‌زنند دچار چلاقی در گفتمان نمی‌شوند یا اگر دو نفر آن‌ها حقیقتاً هلندی باشند باید سفت و درست حرف بزنند ولی اگر ملیت یک جای دیگری را داشته باشند حتی یک جاهایی می‌توانند به اشتباه هم حرف بزنند.

مهدی زندیه: حداقل من نشنیده‌ام که کسی از زبان‌ها ایراد بگیرد. ما تماشاگران تحصیل کرده هم داریم و حتماً زبان‌های مختلف دنیا را می‌دانند ولی ندیده‌ام که کسی اعتراض کند.

سعید زارعی: ما یک لحظاتی را در نمایش گذاشته‌ایم که اگر تماشاگر آن زبان را بلد باشد فیدبک بهتری می‌گیرد.

بیتا طالشی سعید زارعی فاطیما حسین زاده محمدامین افشار مهدی زندیه

وقتی دوستان و استادهای شما آمدند نمایش "اسموکینگ روم" را تماشا کردند و دیدند که شما به راحتی دارید به یک زبان دیگر صحبت می‌کنید، چه فیدبک‌هایی گرفتید؟

بیتا طالشی: من اتفاقاً یک مهمان داشتم که فوق لیسانس زبان داشت و پس از اجرا از من سوال پرسید واقعاً همه شما رفته‌اید زبان یاد گرفته‌اید؟ گفتم بله، منتها بعضی‌ از ما در حد دیالوگ گفتن یاد گرفته‌ایم. گفت چقدر عجیب بود چون لهجه‌های درستی داشتید و به زبان‌های مختلف حرف می‌زدید.

فاطیما حسین‌زاده: من قبل از اینکه بخواهم وارد نمایش "اسموکینگ روم" شوم در یک شرکتی مترجم زبان استانبولی بودم. قبل از آن هم در رستوران کاساب مترجم بودم. همکاران سابق من در شرکت و رستوران آمدند نمایش را دیدند. بیشترین فیدبکی که من از آن‌ها گرفتم روی لهجه بود. آن‌ها می‌گفتند ما می‌دانستیم که می‌توانی حرف بزنی ولی نه به این شکل. تماشاگرانی هم که من را نمی‌شناختند از من می‌پرسیدند شما چند سال در استانبول زندگی کرده‌اید و من در پاسخ می‌گفتم اصلاً آنجا زندگی نکرده‌ام.

محمدامین افشار: من جالب‌ترین فیدبک را از پدر و مادرم گرفتم. در نمایش‌های قبلی که کار کرده بودم معمولاً متن‌ها همه ادبی بودند ولی وقتی این نمایش را دیدند به من گفتند این نمایش خوب بود. پدرم می‌گفت چقدر خوب اسپانیایی حرف می‌زنی؟ در مدتی که تمرین مجازی می‌کردیم، من در اتاقم یا حتی بالکن تمرین می‌کردم تا خانواده نفهمند من دارم اسپانیایی حرف می‌زنم. وقتی آمدند نمایش را دیدند برای آن‌ها جالب بود که من دارم به یک زبان دیگری صحبت می‌کنم.

در این چند شبی که اجرا رفتید پیش آمده یک تماشاگر بگوید ما به زبان علاقه‌مند شدیم و یا دوست داریم برویم اسموکینگ روم را ببینیم؟ البته اسموکینگ روم آتاتورک الان تعطیل شده است.

سعید زارعی: هنوز پیش نیامده است. بیشترین فیدبکی که می‌گیریم راجع به دو چیز است. یکی راجع به بخش زبانی است که آدم‌ها می‌پرسند چقدر تمرین کردید و یکی بخش فندک‌ها است که می‌پرسند این‌ها چطور طراحی‌ شده‌اند. بیشتر راجع به این مسائل از ما سوال می‌پرسند.

در طول تمرینات چطور؟ در بین بچه‌ها کسانی بودند که به واسطه این نمایش علاقه‌مند شوند و بروند یک زبان یاد بگیرند؟

سعید زارعی: روزهای اول لهجه مهبد بسیار بد بود ولی الان دارد انگلیسی می‌خواند. هر چقدر جلوتر رفتیم او با پریسا نوروزی تمرین می‌کرد و ماحصل تمرین کار کردنش را برای من می‌آورد. یکی دیگر از بچه‌ها به نام مریم الان دارد انگلیسی درس می‌دهد. سفت و سخت نشست تمرین کرد و الان لهجه‌اش بهتر شده است. گفتم این وجه تمایز را برای خودت در چشمان‌ دیگران ایجاد کن چون به هر حال پوینت درجه یکی است که تو به‌عنوان بازیگر 17 ساله بتوانی انگلیسی حرف بزنی. حتماً یک جایی به کارت می‌آید.

میانگین سنی بازیگران‌تان چطور است؟

سعید زارعی: میانگین سنی آن‌ها بین 20 تا 24 سال است ولی مهبد جهان‌نوش 16 سالش است و فرناز حسین‌مردی یک مادر 40 سال است که دو فرزند دارد.

آیا فعالیت این گروه می‌خواهد ادامه پیدا کند؟

سعید زارعی: قطعاً. این بچه‌ها سرمایه‌هایی هستند که باید مراقب آن‌ها باشیم. به همان میزانی که می‌توانند به بیراهه‌ کشیده شوند، می‌توانند شکوفا شوند، منتها باید بدانند که چقدر می‌توانند دنیا را تحت تأثیر قرار بدهند، جهان پیرامون‌شان را عوض کنند و برای وضعیتی که دارند تلاش کنند. من حالا حالاها با آن‌ها کار دارم. 

تولید برای چنین گروهی سخت است؟

سعید زارعی: زمانی که کار را شروع کردم یک پروسه مالی برای کل جریان متصور بودیم که قرار بود بچه‌ها یک هزینه‌ای بدهند و ما وقتی اجرا رفتیم آن هزینه را به بچه‌ها برگردانیم. بچه‌هایی که رد شدند به دیگران گفتند سعید دارد از آدم‌ها پول می‌گیرد و به آن‌ها نقش می‌دهد. من اگر می‌خواستم این کار را انجام بدهم همان 70 نفر را می‌گرفتم و نمی‌آمدم 16 نفر را انتخاب کنم. از آنجایی که اصولاً از حواشی این مدلی و تبعات آن فراری هستم، تمام پول‌ها را به آن‌ها برگرداندم. مهدی گفت می‌خواهی چه‌کار کنی؟ گفتم ماشینم را می‌فروشم. هیچ تهیه‌کننده‌ای هم حاضر نمی‌شد با ما کار کند. من در طول این شش ماه روزهای بسیار سختی را گذراندم که نگذاشتم به گوش بچه‌ها برسد. الان که از آن دوران گذشتیم می‌توانم به بچه‌ها بگویم ولی آن موقع ممکن بود روی روحیه آن‌ها تأثیر بگذارد. قطعاً همه بچه‌ها را نمی‌توانم نگه دارم ولی با یک عده از آن‌ها ادامه می‌دهم.

روزی چند ساعت تمرین می‌کردید؟

سعید زارعی: روزی پنج ساعت تمرین می‌کردیم ولی اوایل سه جلسه در هفته تمرین می‌کردیم یا فقط پنجشنه و جمعه تمرین می‌کردیم. از بچه‌ها دیتا می‌گرفتیم و بعد با مهدی می‌نشستیم صحبت می‌کردیم. مهدی شروع به نگارش و ترجمه کرد و آن نیم ساعت، چهل دقیقه قبل از انفجار نوشته شد.

اشاره کردید که ابتدا متن را به زبان فارسی نوشتید. آیا وقتی متن را ترجمه کردید به این حس نرسیدید که این آواها خوب نیست؟ مثلاً یک آوایی ممکن است در زبان فارسی به لحاظ شنیداری خوب باشد ولی وقتی آن را به زبان فرانسه برمی‌گردانید ممکن است خوب نشود.

مهدی زندیه: از این اتفاق‌ها زیاد می‌افتاد. البته این کارها را بیشتر سعید انجام می‌داد چون او بیشتر زبان می‌دانست. مثلاً من به یکی از بازیگران گفتم این آکسانت روی فلان کلمه را بردار چون از لحاظ شنیداری ما خوب نیست. ترجمه نعل به نعل متن هم قطعاً نمی‌تواند راهگشا باشد.

سعید زارعی: مثال واضحش آن گروه موسیقی کوبایی است. بچه‌ها رفتند آن را ترجمه کردند و آوردند ولی دیدم نشدنی است و به همین خاطر عوضش کردیم. الان تبدیل به یکی از صحنه‌های محبوب من شده است چون بسیاری از کارکرد اصلی خط فکری اجرا در آن صحنه وجود دارد.

ما در نمایش "اسموکینگ روم" هم وجه اجتماعی می‌بینیم و هم وجه سیاسی. برای خود شما بیشتر جنبه‌های اجتماعی متن مهم بود یا جنبه‌های سیاسی؟

سعید زارعی: وجه اجتماعی آن برای من مهم‌تر بود چون کاری که ما می‌کنیم در نهایت باید روی آدم‌ها تأثیر بگذارد. من خودم با تب سیاسی به آن نگاه نمی‌کنم و می‌گویم با یک اجتماع کوچک کار دارم که بتوانم شک بندازم که هر خبری را از هر خبرگزاری می‌شنود کمی روی آن مکث کند و بعد باورش کند. این موضوعی است که 9 ماه وقتم را روی آن گذاشتم تا بگویم این‌قدر زود و بی‌دلیل اعتماد نداشته باشیم و برعکس. برای من وجه اجتماعی آن کارکرد بیشتری دارد.

مهدی زندیه: من فکر می‌کنم حرف زدن از سیاست در کشور ما یک منش یا راه زندگی است. یک جذابیتی با خودش می‌آورد که شما بگویید فلانی را می‌بینی که به فلان جا رسیده است؟ همه ما یک آدمی داریم که از یک جایی به ما اطلاعات می‌دهد. فکر می‌کنم این قسمت برای همه جذاب است ولی برای من نه دید اجتماعی آن مهم بود و نه دید سیاسی، بلکه وجه اخلاقی قضیه مهم بود. پدران‌ ما تعریف می‌کنند که اوایل انقلاب دو دستگی وجود داشته ولی الان چند دستگی وجود دارد. اگر از این چند دستگی محض، اخلاق کسر شود تبدیل به یک توحشی می‌شود که به هیچ کسی رحم نمی‌کند. به همین خاطر بُعد اخلاقی آن برای من مهم‌تر بود. اخلاق هم تفسیرها و توضیحات مختلفی دارد. منظور از اخلاق چیزهایی است که در هر تفکر، منش و دینی ثابت شده است. گاهی از شدت عصبانیت به همدیگر می‌گوییم چرا ما نمی‌توانیم مثل آدم کنار همدیگر زندگی کنیم.

فکر می‌کنم دیالوگ‌ها زیاد برای شما مهم نیست. یعنی ارزش زبانی آن‌ طور که باید و شاید کارکرد زندگی روزمره ندارند. دیالوگ‌ها گفته می‌شوند که گفته شوند. درست است؟

سعید زارعی: دقیقاً همین طور است. من در کارگردانی سعی کردم هیچ فوکوس نقطه‌ای به غیر از 10 دقیقه یا یک ربع اول نداشته باشم. یعنی مخاطب شبیه همان فرمت فضای مجازی انتخاب کند که کدام را ببیند. یک بُعد دوم دیگر وجود دارد که در مونولوگ اول مهبد به زبان انگلیسی گفته می‌شود وقتی هنوز کلمه‌ای نبوده، آدم‌ها چطور با همدیگر حرف می‌زده‌اند؟ بنابراین راه ارتباطی ما با همدیگر تحت هیچ شرایطی الزاماً زبان مشترک نیست ولی وقتی به یک زبان مشترک نمی‌رسیم حتماً عدم فهم و عدم درکی در میان است. اصلاً حرف همدیگر را نمی‌فهمیم که در قدم بعدی بخواهد منجر به یک ارتباط شود. سومین بُعد این است که به یک زبان من درآوردی می‌رسیم که نه بالانویس تحت عنوان حکومت وجود دارد و نه سعید تحت عنوان دولت وجود دارد. اصلاً آدم‌ها تکلم خودشان را از دست می‌دهند. زبان همان قدر که در ادا کردن جملات باید چیز بی ارزشی باشد، همان قدر سابجکت اصلی است که ما درباره آن حرف می‌زنیم. ما از کجا می‌دانیم چقدر آن چیزی که خبرگزاری ترکیه در آن روز از خودش منتشر می‌کند را می‌توانند ترجمه کنند و به ما بدهند؟ اصلاً اگر یک آدم دیگر بخواهد آن را ترجمه کند و بگوید خلق‌الله دارند این را می‌گویند، چقدر می‌تواند صحبت‌های او فیلتر شود و به یک کنجی انداخته شود؟

مهدی زندیه: سعید توضیح جامعی داد. از ایده برج بابل که هر کدام از ما قرار است به یک زبان صحبت کنیم، در نهایت به یک زبان من درآوردی می‌رسیم که هیچ معنی ندارد. شاید به این میزانی که برای ما مهم نبود چه چیزی می‌گویند، ولی معناباختگی در کلام برای ما مهم بود. در نهایت آن روند به جایی می‌رسد که یک چیزهایی می‌گویند که حتی می‌شد از این هم فراتر رفت و در آخر کاملاً زبان را من درآوردی کرد ولی در آن صورت فهم را کامل از بین می‌برد. حتی آن چیزهای کم هم به مخاطب نمی‌رسید و بهتر بود که این کار را نکنیم ولی می‌شد این مسیر را جلو برد و به یک بی‌معنایی صرف رسید.

الان در جامعه خودمان هم زبان دیگر آن کارکرد سابق را ندارد. حتی در ارتباط اجتماعی ما ممکن است دو نفر که سال‌ها با همدیگر زندگی می‌کنند معنای کلمات همدیگر را نفهمند. بسیاری از جملات دیگر آن معانی اولیه را ندارند و تغییر کرده‌اند. ممکن است پدر و مادرهای ما اگر صحبت بچه‌های امروزی را گوش کنند نصف کلماتی که به کار می‌برند را متوجه نشوند. این وسط یک زبان دیگری هم اضافه شده که زبان دنیای مجازی است و همه چیز را جزئی کرده است. مثلاً شما با یک علامت، هشتگ یا شکلک می‌توانید جمله بگویید. وقتی یک ایموجی خنده می‌گذارید، همین ایموجی برای مخاطب شما یک جمله است.

مهدی زندیه: شرایط هم در صحبت کردن بسیار مهم است. مثلاً من و شما هیچ ذهنیتی نسبت به همدیگر نداریم و الان داریم یک جور صحبت می‌کنیم و اگر از دو سال پیش با هم کدورت داشتیم، همین حرف‌های امروز ما یک جور دیگر برداشت می‌شد. علاوه‌بر آن معانی که پدر و مادرها ممکن است از ادبیات جوان‌ها نفهمند، شرایط هم می‌تواند قضیه را بغرنج‌تر کند.

بیتا طالشی فاطیما حسین زاده

من الان مدتی است که دارم با چند جوان متن نمایشنامه "مرگ یزگرد" آقای بهرام بیضایی را کار می‌کنم. این متن به لحاظ ساختار زبانی یکی از ساده‌ترین متن‌های آقای بیضایی است ولی بسیاری از کلمات برای آن‌ها ناآشنا است چون در زندگی امروز کاربرد ندارند. شما در جمع‌های خودتان متوجه می‌شوید که بزرگترها چه می‌گویند یا بزرگترها متوجه می‌شوند که شما چه چیزی می‌گویید؟

بیتا طالشی: به نظرم حتی اگر بفهمند هم قدرت درکش را ندارند. ما هم همین‌طور هستیم. من خودم اگر هم بفهمم که آن‌ها چه چیزی می‌گویند حقیقتاً قدرت درکش را ندارم که چرا دارند چنین چیزی می‌گویند. هیچ‌وقت این‌طور نبودم که بخواهم دنبال آن حرف‌ها را بگیرم.

آن‌ها هم نمی‌آیند از شما بپرسند که چه چیزی به همدیگر می‌گویید؟

بیتا طالشی: به نظرم آن‌ها هم نمی‌آیند بپرسند که ما چه چیزی به همدیگر گفتیم چون برای‌شان مهم نیست.

فاطیما حسین‌زاده: شما جنبه بد رسانه‌ را گفتید ولی به نظر من رسانه برای نسل ما خیلی خوب است. من خودم به شخصه دنبال این هستم آن کلماتی که استفاده می‌شد و معنای اصیل داشته را در گوگل جست‌وجو کنم. اگر من حرفی بزنم که خانواده‌ام متوجه نشوند هم آن را در گوگل جست‌وجو می‌کنند. مثلاً اگر من فینگلیش صبحت کنم، خانواده‌ام آن را جست‌وجو می‌کنند.

پیش آمده شما با یکی از دوستان یا خواهرتان صحبت کنید و آن‌ها بپرسند شما چه چیزی می‌گویید؟

فاطیما حسین‌زاده: بارها پیش آمده است.

بیتا طالشی: گاهی نسل بعد از خودم و کسانی که از من کوچک‌تر هستند از من سوال می‌پرسند که اینجا چه چیزی گفتی؟

سعید زارعی: نسل جدید خیلی باهوش هستند. در بسیاری از مواقع وقتی متوجه حرف‌های ما نمی‌شدند، سریعاً از چشم‌هایشان بیرون می‌زد و من می‌فهمیدم که نمی‌فهمند.

محمدامین افشار: ما در بین خودمان یک تیکه کلام داریم که دیالوگ بیتا در نمایش است. ما با این یک کلمه با همدیگر حرف می‌زنیم. بعد تمرین وقتی می‌خواستیم آنتراک برویم به همدیگر می‌گفتیم "نهارمون نشه". یعنی برویم ناهار بخوریم و بعد به تمرین ادامه بدهیم. من اگر در خانه به مادرم بگویم "مامان نهارم نشه" چه فکری می‌کند؟

من اعتقادم بر این است که اگر یک زبانی پویا باشد خودش زنده می‌ماند و راهش را می‌رود. زبان‌های ترکی استانبولی و عربی پویا هستند. حالا من کاری ندارم که یک دوره‌ای آتاتورک آمده قانون گذاشته و گفته یک پرچم، یک زبان و یک کشور. واقعیت این است که آدم‌های دیگر پس از او می‌توانستند بگویند بیایید زبان‌های دیگر هم وارد کنیم. در بین آن‌ها کرد و عرب هم وجود دارد ولی همه آن‌ها به این مسئله مقید هستند که باید به زبان ترکی استانبولی صحبت کنند. زبان‌های ترکی استانبولی و عربی در طول سال‌ها خودشان را نگه داشته و پویا هستند. من تصورم این است که اگر زبان فارسی هم به این نتیجه برسد که باید پویاتر شود، پایدار می‌ماند.

مهدی زندیه: ما متولی پویا کردن نداریم. گاهی صداوسیما متولی پویا کردن زبان می‌شود که اشتباه است. من سر یک نمایشی اصطلاح ساده "آب می‌گرده گودی را پیدا می‌کنه" را نوشته بودم ولی می‌گفتند این چه معنی می‌دهد؟ انقدر برای من سهل و ممتنع بود که نمی‌توانستم توضیح بدهم چه معنی می‌دهد.

من فکر می‌کنم بسیاری از ضرب‌المثل‌ها از بین رفته است.

مهدی زندیه: فکر می‌کنم اگر کتاب چاپ قدیم "عزاداران بیل" نوشته آقای ساعدی را به بچه‌های الان بدهیم، بسیاری از آن‌ها متوجه نمی‌شوند.

آقای رادی که متن‌هایش را به زبان فارسی سلیسی می‌نوشت، خواندن آن برای بچه‌های الان سنگین است.

سعید زارعی: من که متولد سال 1369 هستم، خودم را به متولدین 1365 نزدیک‌تر می‌بینم. از دهه هفتاد به بعد تا دهه هشتاد تغییرها سرعت گرفته است. ما نسلی بودیم که باید 10 تومانی می‌گذاشتیم تا بتوانیم سه دقیقه تلفن حرف بزنیم. بعد که پیشرفت کردیم تلفن کارتی شد. الان آدم‌ها طوری شده‌اند که وقتی با آن‌ها تماس می‌گیری، می‌گویند چرا پیام ندادی؟ می‌گویند فقط اگر کار داری تماس بگیر، در غیر این صورت پیام بده. راه‌های ارتباطی همین‌طور دارد راحت‌تر و به واسطه اپلیکیشن‌ها سریع‌تر می‌شود. یک سری معانی دارد تغییر می‌کند. برادرزاده چهار ساله من گوشی پدرم را می‌گیرد و می‌گوید تو بلد نیستی. همش به خاطر این کامپکت شدن فضا است که گوشی را دست بچه‌های دهه نود بدهید تا از صبح تا بعدازظهر جیک نزنند. نسل ما صبح تا شب داخل کوچه بود و دست و پا می‌شکاند.

آقای زارعی، شما خودتان هم به انتهای نمایش اشاره کردید که مثل این می‌ماند که ما دیگر نمی‌توانیم چیزی بگوییم. شما در بیانیه آخرتان می‌گویید نمایش ما این بود. فکر نمی‌کنید این مسئله برای منِ بیننده می‌تواند متبادر شود که حس کنم گروه اجرایی دارد کلک می‌زد؟ یعنی ناتوانی خودشان را به اتفاقات اجتماعی که می‌افتد تعمیم می‌دهند. یا مثلاً نتوانسته‌اند نمایش را خوب تمام کنند، حالا دارند برای آن بهانه‌سازی می‌کنند.

سعید زارعی: برای من این‌طور نیست. حتی اگر این‌طور هم شود مشکلی ندارد. من این گپ‌هایی که امروز زدیم را نمی‌توانم به کسی بگویم. نمی‌توانم دنبال سه میلیون دنبال‌کننده شبکه‌های فارسی زبان ماهواره‌ای بروم و بگویم شما دارید اشتباه می‌کنید. یک جایی پذیرفتم که زورم نمی‌رسد. آن‌قدر کلمه‌های رسانه و فضای مجازی چیزهای بزرگی هستند که شما هر کاری کنید شعاری می‌شود. من در جمله‌ام می‌گویم چه‌کار کنیم شعاری نشود؟ همین جمله‌هایی که الان می‌گویم هم کارکرد شعاری دارند. برایم جالب بود که یک کارگردان و مؤلفی به یک ناتوانی می‌رسد و شکستش را می‌پذیرد و می‌گوید من نمی‌توانم کاریش کنم. برای من یک میزان از جسارت و آزمون و خطا بود. هنوز دارم به آن تکه فکر می‌کنم که چه‌کار می‌توانم کنم که بهتر شود؟ اینکه می‌گویم مشکلی با آن ندارم، از این حیث است که به واسطه این‌ها دارم از زیر بسیاری از تکه‌ها در می‌روم چون در کانسپتم به نوع و مدل کار می‌خورد که می‌توانی شکل آن پدیده را عوض کنی یا نوع دیدن آن ماجرا را عوض کنی.

فکر می‌کنید می‌توان "اسموکینگ روم" را متنی دانست که می‌خواهد در برابر قدرت رسانه ایستادگی کند؟

مهدی زندیه: من یک چیزی در تکمیل حرف سعید بگویم. خودم به شخصه تا آخرین روزی که زنده‌ام یاد می‌گیرم. فکر می‌کنم هیچ‌وقت آدم کاملی نمی‌شوم. آدم زمانی کامل می‌شود که کارش تمام شده باشد. بنابراین در این مورد ادعایی ندارم ولی ما در روند نمایشنامه چندین بار دچار شکست می‌شویم. ما به لحاظ ساختاری چندین بار شکست را تجربه می‌کنیم و در همان موتیف شکست داریم به حرف سعید می‌رسیم. یعنی چیزی نیست که ما بخواهیم به عجز در تعریف کردن آن دامن بزنیم، بلکه داریم روند آن را از قبل نشان می‌دهیم که می‌خواهد به کجا برسد. در پاسخ به سوال شما باید بگویم، امیدوارم این‌طور باشد که شما می‌گویید و امیدوارم نمایش ما در مقابل قدرت رسانه باشد. اگر هم چنین چیزی نباشد دلیلی بر کوچکی ما نیست، بلکه به خاطر بزرگی قدرت رسانه است.

بسیاری از افراد و حتی برخی از اهالی تئاتر می‌گویند در این شرایط نروید تئاتر ببینید ولی یک سری آدم‌هایی مانند من دوست دارند که در این شرایط هم بیایند تئاتر ببینند. اجرا در شرایط کرونا چطور است؟

سعید زارعی: من یک مصاحبه بلند درباره این ماجرا صحبت کردم و کامل و شفاف همه چیز را توضیح دادم. فکر می‌کنم اگر ما در طول سال به‌عنوان فعال این حوزه، استاد، شاگرد و هنرجوی تئاتر می‌نشینیم و می‌گوییم تئاتر برای ما مسئله است و کار آرتیستیک کردن برای ما مهم است، وقت اثبات کردنش چنین زمانی است. هر شخصی به من می‌رسد می‌گوید می‌دانی به لحاظ مالی متضرر می‌شوی؟ می‌گویم از ازل می‌دانستم که ضرر می‌دهم. کیارش به من گفت یک روزهایی ممکن است سه نفر تماشاگر داشته باشی؟ گفتم می‌دانم و این ریسک را به جان می‌خرم. با همین بیماری زمینه‌ای که دارم تئاتر اجرا می‌کنم چون کار دیگری جز تئاتر بلد نیستم. به هیچ شغل دیگری در این جهان علاقه نداشتم و ندارم. من در قبال این بچه‌ها مسئولیت داشتم. پس از گذر شش ماه و تمام دخل و خرج‌هایی که اتفاق افتاده و انرژی و زمانی که از همه ما گرفته شد، می‌توانستم بگویم صبر می‌کنیم تا کرونا تمام شود یا می‌توانستم از آن‌ها خداحافظی کنم. راه سوم این بود که با شرایط کنار بیاییم و با حفظ پروتکل‌ها اجرا برویم. خدا را صد هزار مرتبه شکر که تاکنون توانسته‌ایم اجرا برویم. امیدوارم لحظه‌ای از ایمان بچه‌ها به این ماجرای کرونا کم نشود. ایمان از این حیث که این بیماری وجود دارد و می‌تواند پدر ما را در بیاید. فکر می‌کنم با رعایت کردن یک سری اصول اولیه بهداشتی شخصی می‌شود این بار را سالم به سر منزل مقصود رساند.

بیتا طالشی سعید زارعی فاطیما حسین زاده محمدامین افشار مهدی زندیه

در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.

سعید زارعی: من به واسطه این 13 نفر بازیگر و مهدی زندیه توانستم روی پایم بیایستم و این نمایش را اجرا کنم. از آنجایی که خودم را یک جزئی از کل می‌دانم، واقعاً از همراهی همه آن‌ها صمیمانه تشکر می‌کنم. رها جهانشاهی کمک زیادی کرد تا ما بتوانیم به پروسه اجرا نزدیک و نزدیک‌تر شویم. من فکر می‌کنم هر محصول هنری که دچار یک حرکت تیمی است، هیچ‌وقت به ثمره نتیجه یک فرد نبوده و نیست، بلکه تلاش تک تک همه آن آدم‌ها است. من قدردان همه بچه‌ها هستم و امیدوارم آینده درخشانی داشته باشند.

فاطیما حسین‌زاده: میشل اوباما گفته برای خودتان هویت‌سازی کنید، در غیر این صورت یک نفر آرام آرام به صورت نامناسب برای شما هویت‌سازی می‌کند. سعید گفته بود که به هیچ‌عنوان از من تعریف نکنید و من الان فقط می‌خواهم واقعیت را بگویم. ما بالا و پایین و تنش‌های زیادی داشتیم ولی سعید کاری کرد که کسی نتواند آرام آرام و به صورت نامناسب برای ما هویت‌سازی کند چون قبل از همه این ماجرا یک هویت قوی برای ما ساخت. همان‌طور که سعید از ما تشکر کرد، من به نمایندگی از آن 13 نفر می‌خواهم از سعید زارعی به خاطر این هویت‌سازی قوی که از ما کرد تشکر کنم.