سرویس تئاتر هنرآنلاین، آرش خاموشی فارغ‌التحصیل رشته بازیگری از دانشگاه تربیت مدرس است که فعالیت هنری خود را از سال ۱۳۸۷ آغاز کرده است. وی در سال ۱۳۹۳ با بازی در تئاتر "گزارش به آکادمی" نوشته فرانتز کافکا با حسین پاکدل همکاری کرده است و بعد از بازی در چند تئاتر تصمیم می‌گیرد به صورت کاملا علمی‌ و عملی دوره‌های بازیگری را آموزش ببیند که با مسعود سعیدپور تنها ایرانی که با گروتوفسکی در ارتباط بوده است آشنا می‌شود و در سال گذشته به بازی در نمایش "کنفرانس پرندگان" نوشته ابن سینا به کارگردانی مسعود سعیدپور در فستیوال گروتوفسکی در کشور ترکیه می‌پردازد.

با این بازیگر تئاتر گفت‌وگویی انجام دادیم که از نظرتان می‌گذرد:

 

به عنوان اولین سوال، کمی‌درباره شیوه درست آموزش بازیگری صحبت کنید.

صحبت درباره بازیگری و آموزش آن خیلی پیچیده است زیرا هر کسی براساس آموزش‌های غلط شروع به آموزش دادن براساس آن آموزش‌ها می‌کند. خیلی‌ها براساس خواندن چند کتاب آموزش بازیگری را شروع کرده‌اند که این کار از پایه و اساس اشتباه است، زیرا با این اقدام اشتباه اتفاقات ناگواری برای هنرجویان بازیگری می‌افتد و در چند سال اخیر با معضلات بزرگی در این زمینه روبه‌رو شده‌ایم. من یک بازیگر هستم و از منظر بازیگری صحبت می‌کنم چرا که تا به حال صحبت در این زمینه کمتر شده است و اصلا براساس دیدگاه یک پژوهشگر یا استاد بازیگری صحبت نمی‌کنم زیرا کار پژوهشی غرق در تئوری است در صورتی‌که بازیگری از نظر عملی بسیار مهم است که این موضوع کاملا فراموش شده است و اکثر افرادی که امروزه تدریس می‌کنند اصلا نمی‌دانند باید بر چه اساسی به هنرجویان آموزش دهند. خیلی‌ها به خارج از کشور رفته‌اند و در دانشگاه‌های معتبر یا غیرمعتبر آموزش دیدند و حالا که برگشته‌اند خود را یک کارگردان یا استاد بازیگری می‌دانند در صورتی‌که این افراد فقط از نظر تئوری آموزش دیده‌اند ولی از نظر عملی آموزشی ندیده‌اند یا آموزشی که دیده‌اند غلط بوده است. امروزه ورک‌شاپ‌های زیادی در سراسر دنیا برگزار می‌شود که از پایه و اساس اشتباه است و یا فقط به صورت تئوری این آموزش‌ها داده می‌شود. در کشور خودمان که نه تئوری و نه عملی آموزش می‌دهند و به همین دلیل اساتیدی که می‌دانند بازیگری چیست کمتر از انگشتان دست هستند که متاسفانه این اساتید از حوزه آموزش کنار گذاشته شده‌اند و بعضی از افرادی که از نظر سیستمی‌ لابی‌گری دارند در حال حاضر تدریس می‌کنند که این کار ظلم به هنرجویان بازیگری است.

از نظر شما آموزش درست بازیگری چیست؟

 اگر بخواهیم بدانیم آموزش بازیگری درست چیست این است که این آموزش‌ها باید از راه استانیسلاوسکی عبور کند که اولین استاد بازیگری مدرن است و تمام گروه‌های حرفه‌ای دنیا از استانیسلاوسکی شروع کرده‌اند یعنی سرچشمه تمام اتفاقات بازیگری است. از دهه ۲۰ میلادی تمامی‌گروه‌های مهم زیر سیستم استانیسلاوسکی بوده‌اند و از آن عبور کرده‌اند. وی شاگردان بسیار بزرگی را تربیت کرده است که بعضی از آن‌ها میخائیل چخوف، یوگینی واختانگوف، ریچارد بولسلاوسکی و... هستند. مهم‌ترین موضوع این است که استانیسلاوسکی درباره چگونگی استفاده بازیگر از ارگانیک‌های طبیعی بدن خود می‌گوید و بازیگر را با این ارگانیک‌های طبیعی آشنا می‌کند. کاری که ماریو بیاجینی در این زمینه کرده است و او وارث گروه گروتوفسکی بعد از مرگش است که کار آن را به شیوه خاصی انجام می‌دهد. بعد از انقلاب کمونیستی در روسیه اکثر شاگردان استانیسلاوسکی فرار یا مهاجرت کردند که ریچارد بولسلاوسکی به آمریکا رفت و چخوف به آلمان و بعد به امریکا رفت. هر کدام از آن‌ها براساس آموزش‌هایی که دیده بودند شروع به جلو بردن آموزش بازیگری کردند یعنی اینکه ارگانیک‌های طبیعی یک بازیگر را آموزش می‌دادند و معتقد بودند سیستم قابل تغییر نیست ولی قابل پرورش است در نتیجه آموزش‌های خود را یک گام جلوتر بردند. یکی از کارهای میخائیل چخوف کار کردن بر روی اعمال جسمانی بازیگر در مقوله ژست‌های روانی است یعنی اینکه چگونه بازیگر از طریق ژست‌های روانی بتواند بازی کند که این خود مقوله پیچیده‌ای است. استانیسلاوسکی در اواخر عمرش به کشف و شهود بدن بازیگر و اعمال جسمانی بازیگر می‌رسد ولی عمرش کفاف نداد که این راه را به پایان برساند در نتیجه شاگردانش راه او را شروع کردند و آخرین دستاوردهایش را پیش بردند تا جایی که در آمریکا اعضای گروه تئاتر نزد چخوف و ریچارد بولسلاوسکی آموزش می‌بینند. در این بین استلا آدلر با استانیسلاوسکی در فرانسه ملاقات می‌کند و آموزش می‌بیند و بعد به آمریکا بر می‌گردد و به همراه اعضای گروه تئاتر یک آموزشگاه بازیگری با عنوان "اکتورز استودیو" بنا می‌کند که این آموزشگاه وام‌دار استانیسلاوسکی بزرگ است و شاگردانی چون رابرت دنیرو، آل پاچینو، آنتونی کوئین و... از این آموزشگاه بیرون می‌آیند و از همین‌‌جا آموزش بازیگری ما دچار بحران می‌شود زیرا در کشور ما به جای اینکه به سرچشمه نگاه کنیم بازیگران هالیوود را می‌بینیم و براساس آموزش "متد اکتینگ" پیش می‌رویم،  یعنی اینکه آموزش در ایران براساس سینمای هالیوود است بدون اینکه بدانیم آن‌ها چگونه به شرایط فعلی رسیدند و اینکه آن‌ها براساس آموزش‌های استانیسلاوسکی و شاگردانش پیش رفتند. در کلاس ریاضی زمانی‌که می‌خواهند مبحث جبر را آموزش دهند شاگرد تا موضوع اتحاد و جذر را یاد نگرفته باشد اصلا متوجه مبحث جبر نمی‌شود. در کشور ما خیلی‌ها بازیگری را به اشتباه آموزش می‌دهند و هنرجو اصلا نمی‌داند چه چیزی را یاد می‌گیرد و چیزهایی را یاد نمی‌گیرد که نمی‌داند آن‌ها چیست. بعد از آن گروتفسکی زیر نظر شاگردان استانیسلاوسکی آموزش می‌بیند. وی به هندوستان می‌رود و یوگا و رقص بالی را آموزش می‌بیند و با توجه به آخرین دستاوردهای استانیسلاوسکی در مورد اعمال جسمانی پیش می‌رود و سعی می‌کند یک گام از این آموزش‌ها جلوتر رود. گروتفسکی همیشه می‌گوید من وام‌دار استانیسلاوسکی بزرگ هستم و آنچه که استانیسلاوسکی در پایان عمرش به آن رسید از آنجا شروع کردم.

کمی‌ بیشتر درباره دوره‌های آموزشی گروتفسکی صحبت کنید.

دوره‌های آموزشی گروتفسکی بیشتر بر روی کشف و شهود بازیگر و اشراق در بازیگری و روح تعالی بازیگر است. او براساس یوگا و رقص باله تمرین‌های بدنی را برای بازیگر طراحی می‌کند که بازیگر با انجام حرکات بدنی متوجه سدها و موانع خود در راستای بازیگری می‌شود و در این زمان است که بازیگر به کشف و شهود خود می‌پردازد. یکی از برداشت‌های غلط این است که خیلی‌ها فکر می‌کنند منظور از حرکات بدنی کار فیزیکی است که این اصلا واژه اشتباهی است و همه براساس کتاب "به سوی تئاتر بی‌چیز" پیش می‌روند که این کتاب در کشور ما ترجمه شده است و متاسفانه همه به آن استناد می‌کنند در صورتی‌که این کار اشتباه است زیرا گروتفسکی در دوره دوم آموزش‌های خود خواندن این کتاب را منع کرده است و معتقد است بازیگر با خواندن این کتاب از بدن خودش عبور نمی‌کند ولی ما در ایران فقط به این کتاب که توسط خود نویسنده منع شده است استناد می‌کنیم. بازیگری بعد از گروتفسکی وارد مقوله دیگری می‌شود که با اینکه ساده است ولی پیچیدگی‌های زیادی هم دارد که این مقوله پاکی و صداقت روح بازیگر است. 

شما چطور با گروتفسکی آشنا شدید و این راه را ادامه دادید؟

من تمام زندگیم را صرف بازیگری کردم و لحظه به لحظه دغدغه بازیگری در وجودم هست. به خاطر همین عشق و علاقه خاص آرام آرام شروع به مطالعه کردم و با گروتفسکی آشنا شدم. اوایل به دلیل کمبود منابع و کتاب در کشورمان دچار مشکل شدم ولی بعد از آن سعی کردم براساس فیلم‌های مستند موجود به قابلیت‌های بدنی خودم پی ببرم و آن تمرین‌ها را انجام دادم به طوری‌که به جایی رسیدم که می‌توانستم مانند ریچارد چیشلاک همان حرکات را انجام دهم. در آن زمان یک گروه از لهستان به ایران آمدند و می‌گفتند مانند متد گروتفسکی کار می‌کنند و زمانی‌که از نزدیک با آن‌ها آشنا شدم جرقه‌هایی در وجودم زده شد و این جرقه‌ها زمانی اتفاق افتاد که قداست و پاکی این گروه را دیدم و متوجه شدم راهی که می‌روم درست است. در آن زمان فهمیدم چیزهایی که یاد گرفتم خیلی کهنه است و از همانجا روند درست بازیگری در من شکل گرفت. اولین کار حرفه‌ای من سال ۱۳۹۳ با حسین پاکدل بود که در این زمان در حال کشف و شهود خود بودم. حسین پاکدل  داستانی از کافکا را با عنوان "گزارش به آکادمی" داشت که دراماتورژی کرده بود که پیشنهاد بازی در این تئاتر را به من داد. خیلی‌ها علاقه داشتند به عنوان بازیگر این تئاتر را اجرا کنند ولی حسین پاکدل عزیز به من اعتماد کرد و نقش را به من سپرد و من به عنوان تک بازیگر این تئاتر به صحنه رفتم. با توجه به طراحی که حسین پاکدل برای این نقش کرده بود در کل نمایش ۴۵ دقیقه باید روی پنجه‌های پاهایم می‌ایستادم و این نقش را بازی می‌کردم. اهمیت و تاثیرگذاری این نقش انقدر زیاد بود که بیشتر منتقدین درجه یک وقتی اجرای من را دیدند همه هیجان زده شده بودند. گریم کار توسط خانم عاطفه رضوی انجام شده بود و هرکسی بعد از تئاتر من را می‌دید واقعا نمی‌شناخت و این تئاتر یکی از بهترین تجربه‌های کاری من بود. بعد از این تئاتر با حمیدرضا نعیمی‌ در تئاتر "سقراط" همکاری کردم و همان زمان روی پایان‌نامه دانشگاهی خودم کار می‌کردم و شروع به بازنویسی نمایشنامه‌ای با عنوان "مردی که گلی بر دهان داشت" اثر لوویجی پیراندللو کردم و سعی کردم چیزهایی که یاد گرفته بودم را به صورت عملی اجرا کنم. در همان زمان بود که کار بازیگری را رها کردم زیرا آموختن برایم در اولویت قرار داشت. دو سال کشف و شهودهایم را پرورش دادم و به دور از حواشی بودم. معتقدم کائنات و خداوند همیشه با انسان است و بهترین‌ها را سر راه انسان قرار می‌دهد در نتیجه در همان دوران با مسعود سعیدپور به صورت کاملا اتفاقی آشنا شدم. ما با هم در زمینه بازیگری خیلی صحبت کردیم و ایشان یک کمپانی تئاتر در کشور هنگ کنگ دارند.

همکاری شما با مسعود سعیدپور چطور شکل گرفت؟

مسعود سعیدپور تنها فرد ایرانی است که شاگرد گروتفسکی بوده است و از کودکی در امریکا بزرگ شده است و در دانشگاه "یو سی ال ای" با گروتفسکی آشنا می‌شود و به جدیت می‌توانم بگویم که ما هیچ ایرانی به غیر از مسعود سعیدپور نداشتیم که به صورت مستقیم شاگرد گروتفسکی باشد و ایشان کارهای بزرگی را در امریکا کارگردانی کرده است و تئاتر اروپا او را می‌شناسند ولی در کشور خودمان کاملا برعکس است و هیچ کس مسعود سعیدپور را آن‌طور که باید و شاید نمی‌شناسند. ایشان مستقیم با گروه گروتفسکی با عنوان "اوپن پروگرام ورکسنتر" در ارتباط است که گروتفسکی قبل از مرگش وصیت می‌کند و گروهش را به ماریو بیاجینی و توماس ریچاردز می‌سپارد که مسعود سعیدپور در ایتالیا به صورت مستقیم با این گروه در ارتباط است و او هم مانند آنها چیزهای زیادی برای گفتن دارد که در ایران شناخته شده نیست. زمانی‌که با هم صحبت کردیم از شوق و انرژی من بسیار خوشش آمد به طوری که ما مداوم با هم در ارتباط هستیم و من زیر نظر ایشان آموزش می‌بینم او بدون هیچ چشمداشتی من را با بازیگری درست آشنا کرد. تا جایی که سال گذشته گروه ماریو به ترکیه آمدند و یک سامر کمپ در ترکیه داشتند که مسعود سعیدپور من را هم با خودش برد و ما در ترکیه در "تئاتر مدرسه" بودیم و در آنجا بر اساس داستانی از ابن سینا نمایشی را کار کردیم. تمام گروه‌های حرفه‌ای از آمریکای جنوبی، اروپا، ایالات متحده و...به آنجا آمده بودند و ما حدود یک ماه در آنجا بودیم و من در آن موقعیت با چیزهای جدیدی آشنا شدم که کشور ما صدها سال از این موضوع‌ها دور است و آن چیزی جز پاکی و صداقت و کنار گذاشتن منیت نیست.

از نظر شما مهم‌ترین مشکل بازیگران امروزی چیست؟

متاسفانه در کشور ما بسیاری از کسانی‌که آموزش بازیگری می‌دهند هنرجویان را درگیر مقولات معروفیت و سوپراستاری می‌کنند و با اینکه هنرجو دارای استعداد است ولی با این شیوه‌ها درگیر غرور می‌شود. هر هنری یک دشمنی دارد که دشمن بازیگری غرور و خودپسندی است. زمانی‌که بازیگر دچار غرور شود از پاکی و صداقت دور می‌شود و دیگر نمی‌تواند یک نقش را به خوبی و زیبایی بازی کند. خیلی مواقع پیش می‌آید که یک بازیگر خیلی خوب بازی کند ولی آن بازی دلنشین نیست چرا؟ این جواب باز گشودن‌های درهای متفاوتی در بازیگریست...

در کل دنیا هستند کسانی‌که تحصیلات کم یا آکادمیک ندارند و یا اگر هم داشته باشند خود را در گیر آکادمیک نمی‌کنند ولی چون در بازیگری صداقت دارند بازی آن‌ها دلنشین است. به عنوان مثال می‌توانیم به پرویز پرستویی، عزت‌الله انتظامی، محمدعلی کشاورز، جمشید مشایخی و...اشاره کنیم. مهم‌ترین موضوع این است که بازیگر صداقت داشته باشد ولی امروزه کاملا از این موضوع مهم دور شده‌ایم. گروتوفسکی آموزش‌هایی در زمینه اخلاق انجام می‌دهد تا بازیگر روح پاک و با صداقتی داشته باشد بازیگر در آموزش‌های او نقش یک مکاشفه‌گر را دارد که با توجه به تمرین‌ها و مراقبه‌ها به روح پاک خود نزدیک می‌شود. در برخوردی که با مسعود سعیدپور داشتم متوجه صداقت ایشان شدم که چگونه در این راستا قدم نهاده بود و همچنین در گروه ماریو بیاجینی. در گروه ماریو بیاجینی همه پاکی خاصی داشتند به طوری که انگار ماریو اعضای گروه را از برزیل، ایالات متحده، لبنان، فرانسه، لهستان و... مانند یک پازل دور هم جمع کرده است و مهم‌ترین اصل این گروه همان پاکی و صداقت بازیگر است. اعضای این گروه اصلا خود را برتر نمی‌دانند و با صداقت تمام اطلاعاتی که دارند در اختیار افراد دیگر قرار می‌دهند. با اینکه من عضو گروه ماریو نیستم ولی اصلا احساس غریبگی نمی‌کردم زیرا آن‌ها من را جدا از خودشان نمی‌دانستند. بعدها متوجه شدم که این صداقت و پاکی راه اصلی گروتفسکی بوده است که شاگردانش این راه را ادامه داده‌اند. گروتفسکی عاشق سهروردی بوده است و همیشه درباره اشراق و روح بازیگر صحبت می‌کند و زمانی‌که این موضوع را فهمیدم افتخار کردم در کشوری هستم که بزرگ‌ترین فرد تئاتر تحت تاثیر یک فیلسوف ایرانی است. همچنین مسعود سعیدپور تسلط کافی روی عرفان و ادبیات ایران دارد به طوری که می‌داند چگونه از این مقوله در بازیگری استفاده کند. در اینجا منظور این نیست که انسان مانند یک قدیس زندگی کند بلکه منظور زندگی طبیعی و ارگانیک انسان است که در هر انسانی با انسان دیگر متفاوت است. تا زمانی‌که یک بازیگر در زندگی صداقت و پاکی نداشته باشد نمی‌تواند دلچسب بازی کند. بسیاری از بازیگران هالیوودی مانند رابرت دنیرو از لایه‌های درونی زندگی خود برای بازیگری استفاده می‌کنند در نتیجه به شفافیت و لایه‌های درونی‌ای زندگی خود و نقش دست پیدا می‌کنند. یعنی اینکه بازیگر از رنج خودش و تجربه‌هایی که داشته است با شفافیت استفاده کند و در نتیجه به صداقتی دلنشین در بازی می‌رسد. گروتفسکی به بازیگر می‌آموزد چگونه با توجه به اعمال جسمانی بازیگر عمیق‌ترین خاطرات زندگی از جمله خاطرات دوران کودکی را زنده کند و آن‌ها را دوباره با گوشت و پوست لمس کند در نتیجه به یک شفافیت و روح پاک برسد. بازیگر باید با خودش یکی شود مانند رقص سماع.

صحبت پایانی....

در صحبت‌هایی که با مسعود سعیدپور داشتم بیشتر تاکید بر صاف و صادق بودن بازیگر و دوری از منیت بود زیرا زمانی‌که منیت‌ها از بین بروند رازهای شفافیت و صداقت بر بازیگر باز می‌شود چیزی که در تئاتر امروز ما کاملا فراموش شده است و بیشتر بازیگران دچار غرور و تکبر شده‌اند. مسعود سعیدپور با گروتفسکی بزرگ در ارتباط بوده است و ایشان کارهای بزرگی در اروپا و امریکا انجام داده است که این کارها واقعا درخشان هستند و حرف‌های زیادی برای گفتن دارند. همچنین آشنایی کافی با ادبیات کهن دارد او سال گذشته "رسالت الطیر" ابن سینا را در ترکیه کارگردانی کرد که با استقبال مخاطبان مواجه شد و من در این اجرا افتخار داشتم برای ایشان بازی کنم  که با شیوه جدید و مدرن کارگردانی ایشان آشنا شدم زیرا مسعود سعیدپور بازیگر را با روح خودش به مسالمت می‌رساند و تمام سدها را از جلوی راه بازیگر برمی‌دارد. مسعود سعیدپور با بزرگ‌ترین گروه‌های تئاتر دنیا در ارتباط است و باید در کشور خودمان بیشتر شناخته شود تا بازیگران از تجربیات این استاد بزرگ بهره مند شوند.