سرویس تئاتر هنرآنلاین: گیدا حمیدی با وجود جوانی تجربههای مختلفی در زمینه تئاتر، سینما، تلویزیون، دوبله و حتی رادیو دارد. او تا چند روز پیش با نمایش "یک گاز کوچولو" به کارگردانی فقیهه سلطانی در مجموعه تئاتر شهر روی صحنه میرفت و جزو اولین گروههایی بودند که در دوران کرونا صحنه تئاتر را تجربه کردند. به همین بهانه با خانم حمیدی کارنامه فعالیتهای هنری او را مرور کردیم که در ادامه میخوانید:
خانم حمیدی چه اتفاقی شما را علاقهمند کرد تا بازیگری را پیشه کنید؟
من جزو کسانی هستم که پاسخم به این سوال کلیشهای میشود. از بچگی مدام در حال بازی کردن بودم و به من میگفتند آخر این بازی سرت را میخورد. بچه برونگرا و بسیار فعالی بودم. در مدرسه هر چیز خواندنی از جمله برنامه صبحگاهی را من میخواندم. دیپلم تجربی گرفتم و چهار سال رشته زیستشناسی خواندم. میدانستم استعداد علمی خوبی دارم و به همین خاطر میخواستم فوق لیسانس ایمونولوژی و دکترای ژنتیک بخوانم، ولی همواره یک چیزی من را قلقلک میداد که پس بخش هنری چه میشود؟ من به شدت هنر و مخصوصاً شاخه بازیگری را دوست داشتم. همین مسئله باعث شد تا به تشویق یکی، دو نفر از دوستانم که در این موضوع موثر بودند، به سمت هنر رجعت کنم. آن موقع فکر میکردم دیر شده و باید از 18 سالگی به این سمت میرفتم ولی الان میفهمم که چقدر این فکر خندهدار است. بالأخره کنکور هنر دادم و در دانشکده سینما تئاتر درس خواندم و بعد در همان جا کارشناسی ارشدم را هم گرفتم. از آن به بعد به صورت بسیار حرفهای این رشته را پی گرفتم. منظورم از حرفهای، میزان زمان و عمری است که برای آن گذاشتم. تمام دوره دانشگاه از صبح ساعت شش و نیم، هفت به پلاتوها میرفتم و دنبال یاد گرفتن مفاهیم بدن، چهره، صدا و احساسات و عواطفی بودم که در این عرصه وجود دارد. همان موقع در کارگاه آقای تارخ هم شرکت کردم. در آنجا نیز تجربیات خوبی داشتم و با استادان بسیار گرانقدری مانند مهدی فتحی، حسین محجوب، پرویز پورحسینی، دکتر الستی، مهدی تقینیا و رویا تیموریان کار کردم. خود آقای تارخ هم کارگاههای خوبی در رشته بازیگری داشت. من سال دوم دانشگاه بودم که در یک سریال بازی کردم.
خانواده هم مشوقتان بودند؟
شدیداً مشوقم بودند. اساساً هستههای تفکری یا گرایشم به هنر را در خانه با پدرم پیدا کردم. من بیشترین مباحث پیرامون اندیشه، فلسفه و هنر را از دوم، سوم دبستان با پدرم داشتم. اگر در مدرسه به موردی برمیخوردم سریع میدویدم که به خانه برسم تا با پدرم راجع به آن حرف بزنم. بیشترین حوزههایی که ما روی آن صحبت میکردیم حوزههای ادبیات، شعر، مذهب و فلسفه بود. ما همه این چیزها را قبل از ورودم به دانشگاه هنر شکافته بودیم.
در واقع یک کتابخانه خوب داشتید.
بله. من با وجود اینکه نمیفهمیدم، ولی مثلاً کتاب مصوری از "بوف کور" نوشته صادق هدایت را برمیداشتم و با حیرت میخواندم و نگاه میکردم. پدرم اجازه میداد که من این کتابها را ببینم تا چشمهایم به آن کتابها آشنا شود. همه اینها زمینهای شد تا وقتی دوباره به سراغشان میروم آنها را بفهمم. اینکه آدم با همینگوی و داستایفسکی و چخوف و بالزاک شروع کند خیلی خوب بود. در بچگی هم کتابهای خوبی برای من میگرفتند. از قصههای خوب برای بچههای خوب تا مجموعه مارتین و دوستانش در طبیعت و تنتن و پیتر پان. خوشبختانه از نظر فرهنگی به من خوراکهای خوبی دادند.
در دوره نوجوانی بیشتر به سینما علاقه داشتید یا تئاتر؟
در مدرسه تئاتر بازی میکردیم ولی تماس من اول با سینما بود. من در اصفهان زندگی میکردم و ما در آنجا به این شکل تئاتر نداشتیم. تئاتری هم که در اصفهان بود مورد توجه خانواده من نبود که بخواهند من را به تئاتر ببرند. به همین خاطر تماس اولیه من با سینما بود. بعد که متوجه شدم کلاسهای مقدماتی تئاتر وجود دارد به آنجا رفتم.
چه افرادی آن کلاسها را برگزار میکردند؟
من فقط دوره کوتاهی با آقای کشانی گذراندم. آن موقع تازه لیلا پرویزی و مریم موحدیان از تهران به اصفهان آمده بودند ولی من با آنها کلاس نداشتم. در نهایت در یکی از نمایشهایی که لیلا پرویزی اجرا کرد یک نقش کوچک بازی کردم که برای من تجربه بسیار جالبی بود. من به فاصله یکی، دو سال وارد هسته مرکزی تئاتر شدم.
مکتب کمدی اصفهان یک مکتب بسیار قوی است و برای خودش جایگاه دارد. ما در اصفهان کمدینهایی مانند ارحام صدر را داریم که میدرخشند.
حتی در بخش غیرکمدی هم بازیگران خوبی دارد. در نسل ما محمد جوزی، نیما جانقربان و رضا افشار هم آنجا بودند. یک آقایی به نام سیدعلی نصر داشتیم که متأسفانه کنارهگیری کرد. علیرضا معتمدی هم بود که زودتر از من به تهران آمد و در کلاسهای پانتومیم آقای سیروس شاملو شرکت کرد. بچهها در اصفهان هم فعال بودند ولی تئاتر اصفهان آن گستردگی تهران را نداشت. من آن روزها مجله فیلم میگرفتم و در جشنواره کودک و نوجوان شرکت میکردم. مثلاً ساعت هشت صبح به سینما میرفتم و تا شب تعداد زیادی کار کوتاه و بلند از آقای کیارستمی میدیدم. فیلمهای بسیار خوبی در آن دوره دیدم. "چکمه" فیلم درخشان محمدعلی طالبی نوشته هوشنگ مرادیکرمانی هیچوقت یادم نمیرود.
فکر میکنم جشنواره فیلم کودک و نوجوان اصفهان تأثیر خوبی روی سطح فرهنگی اصفهان گذاشت؟
بله، تأثیر بسیار زیادی گذاشت. در ادامه دانشگاه پردیس و دانشگاه سوره را تأسیس کردند که آنها نیز تأثیرگذار بودند.
راجع به دانشگاه سوره صحبت کردید. در یک دورهای استادهای خوبی مانند فرهاد مهندسپور از تهران به آنجا میآمدند. پیش از اینکه به رشته پزشکی بروید دوست نداشتید آزمون بدهید و به دانشگاه سوره بروید؟
دانشگاه سوره در دوره ما هنوز تأسیس نشده بود.
ولی یادم است که اصفهان هنرستان هنر هم داشت.
بله، هنرستان هم داشت ولی به مخیله خانواده من نمیرسید که من به هنرستان و رشتههای انسانی بروم. پدرم همیشه میگفت تو باید علوم تجربی و ریاضی بخوانی و در کنار آن خودت از هنر و علوم انسانی درک و دریافت کنی. میگفت خودت در خانه حقوق بخوان، فلسفه بخوان. از آنجایی که هنر هم تعریف شغل نداشت، به ذهن خود من هم نمیرسید که بخواهم آن مسیر را انتخاب کنم. اگر میگفتم میخواهم هنر بخوانم ممکن بود خانواده با من مخالفت نکنند ولی آن موقع بیشتر کسانی که به هنرستان میرفتند، برای شرکت در رشتههای گرافیک و نقاشی بود و من در کارهای دستی هیچ استعدادی نداشتم. آن موقع در اصفهان هنرستان بازیگری وجود نداشت.
آن تجربه همکاری که با خانم پرویزی داشتید قبل از آمدن شما به تهران بود؟
بله. من پس از چند ماه از خانم موحدیان پرسیدم باید چهکار کنم؟ ایشان گفت بشین این سرفصلها را بخوان. من کتابهای زیادی خواندم و کنکور دادم. در نهایت کنکور دادم و رتبه 45 را آوردم. در دانشکده سینما تئاتر رتبه یک شدم. زمانی که برای مصاحبه نزد آقای دهقانپور و آقای شهابالدین عادل رفتم، آنها به من میگفتند تو بهترین رتبه را داری، چرا سینما را انتخاب نمیکنی؟ یک نفر که رتبه 1400 شده بود هم با من برای مصاحبه آمده بود. من آنجا متوجه شدم با اطلاعات هنری که داشتم میتوانستم حتی بخوابم و در کنکور قبول شوم. به هر حال جواب دادم در رشته سینما، فیلمسازی یاد میگیرم ولی من میخواهم بازیگری یاد بگیرم و به همین خاطر تئاتر را انتخاب میکنم.
یادتان میآید آن موقع چه نمایشی بازی کردید؟
نمایش ما در سالن اندیشه در اصفهان اجرای عمومی رفت. نمایش درباره یک رزمنده جنگی بود که مفقودالاثر شده بود و ما با همسرش پیش میرفتیم. یک اجرای اکسپرسیونیستی از آن صورت گرفته بود. کار سایه هم داشتیم و من پشت پرده میایستادم و نقش مادر آن زن را بازی میکردم. کار بسیار سوزناکی بود و مردم هم با آن ارتباط برقرار کردند.
خانوادهتان هم آمدند اجرای شما را ببینند؟
هیچکدام نیامدند.
چند شب اجرا رفتید؟
فکر میکنم یکی دو شب در جشنواره اجرا رفتیم.
چرا خانوادهتان نیامدند نمایش را ببینید؟
من در آن نمایش آنقدر نقش نداشتم که بخواهم به آنها بگویم. خانواده من از آن آدمهایی نبودند که برای یک دقیقه بازی بچهشان دست بزنند. من در خانه تشویق میشدم و دلم میخواست ابتدا یک کار بزرگ کنم و بعد به آنها بگویم بیایند نمایش من را ببینند. الان یادم آمد که ما یک اجرای دیگر هم در اصفهان داشتیم. محمد اربابیان یک نمایش گروتسک عجیب غریب کار کرد که من در آن بازی داشتم. در آن نمایش نقش ویژهتری داشتم و مادرم آمد کار من را دید، ولی باز هم پدرم نیامد. من با پدرم رودربایستی داشتم و دلم میخواست وقتی نقش مهمتری بازی کردم ایشان بیاید نمایش من را ببیند.
زمانی که از رشتههای مربوط به پزشکی انصراف دادید و به سمت هنر آمدید چیزی به شما نگفتند؟
در خانواده ما هر چیزی را انتخاب میکردی، تشویق میشدی چون به همدیگر اعتماد داشتیم. مثلاً پدرم میگفت من نمیدانم بعد آن چه میشود ولی برو جلو ببینیم چطور میشود. زمانی هم که میخواستم به تهران بیایم ممکن بود استرس داشتند ولی هیچوقت استرسشان را به من منتقل نمیکردند. این مسئله باعث شد که من بتوانم روی پای خودم بایستم و ماجراجو باشم.
اشاره کردید که آقای عادل و سایر استادها به شما پیشنهاد کردند سینما را انتخاب کنید. در حال حاضر از انتخاب تئاتر پشیمان نیستید؟
من از هیچ لحظهای از زندگی پشیمان نیستم، ولی آن زمان نمیدانستم آقای سمندریان کلاس دارند. شاید اگر میدانستم ممکن بود فیلمسازی را در دانشگاه میخواندم و علاوهبر آن در کلاسهای آقای سمندریان شرکت میکردم. من در آن چهار سال متوجه شدم زمان خالصی که میآموزم و تعداد استادانی که به من یاد میدهند محدود است و به همین خاطر در کلاسهای آقای تارخ نیز شرکت کردم. دانشگاه برای من یک مأمنی شد که خودم با پیشکسوتانم آزمون و خطا کنم. شاید اگر رشته فیلمسازی میخواندم این فرصت زیاد که در پلاتو داشتیم را به دست نمیآوردم. ما تمام استایلهای ارجاع به یک اثر را تست میکردیم. من نمیتوانم بگویم اگر فلان کار را میکردم بهتر بود. شاید اگر سینما را انتخاب میکردم این دستاوردی که الان در زمینه بازیگری دارم اینقدر غنی نمیشد.
در همان سال اولی که قبول شدید و به تهران آمدید با چه کسانی هم دوره بودید؟
بعضی از همدورهایهای من نویسنده شدند. بنفشه بدیعی کار نمایش عروسکی میکند. پریسا محیط به کانادا رفت و الان یک انیماتور حرفهای شده است. علی فیاضمنش با ما بود که الان فیلمنامهنویس است و با آقای توحیدی کار میکند. آرش پارساپور مینویسد. آسیه ضیایی، مهدی امامی، ابراهیم گلهزاده هم بودند. بیشتر بچههای ما از رشتههای دیگر آمده بودند. ما بچههای درسخوانی بودیم و به همین خاطر کلاس ما بیشتر به سمت تئوری رفت.
جالب است بسیاری از بچههایی که آمدند در دانشگاه رشتههای بازیگری، کارگردانی تئاتر، عروسکسازی، عروسکگردانی، کارگردانی سینما و تدوین خواندند اصلاً این رشتهها را ادامه ندادند. آنها بچههای بیاستعدادی نبودند و اتفاقاً بچههای باسوادی بودند ولی کارشان را در این حرفه ادامه ندادند. شما خودتان هم این دوره را طی کردهاید. فکر میکنید دلیل این اتفاق چه چیزی است؟
سوال بسیار خوبی است. به نظرم یک سری آدمها به هنر علاقهمند هستند و وارد آن وادی میشوند ولی اجراگر نیستند. برخی از آنها حتی وارد بخش اجرایی و مدیریتی هنر شدند. بسیاری از آنها سراغ کارهای شخصی خودشان رفتند و خانواده تشکیل دادند. دانشگاه حتماً معیار نیست که شما به بار بنشینید و به نظرم به خود آدم بستگی دارد. نظر خودتان چیست؟
به نظر من مثل کلاس اول دبستان میماند. میگویند معلم اول ابتدایی میتواند تأثیر زیادی روی آینده دانشآموز داشته باشد چون آنها اگر معلمهای خوبی باشند دانشآموز را به درس خواندن مشتاق میکنند ولی اگر معلمهای خوبی نباشند ممکن است دانشآموز از تحصیل متنفر شود. من فکر میکنم بخشی از آن به سیستم آموزشی ما برمیگردد و بخش دیگر به استادهایی برمیگردد که آنجا دارند درس میدهند. یک بخش هم این است که ما با چه اندیشهای وارد دانشگاه میشویم؟ ممکن است همه چیز از بیرون جذاب به نظر برسد ولی وقتی پشت آن صندلیها مینشینید متوجه میشوید که باید درس بخوانید و نمره بگیرید. یک بخش هم به شرایط اقتصادی پس از دانشگاه برمیگردد. 80 درصد کسانی که از دانشگاه فارغالتحصیل میشوند جایی برای استخدام ندارند و یا زندگی تشکیل میدهند. همه این مسائل وجود دارد ولی به اعتقاد من نکته اصلی این است که یک عده اشتباه به این مسیر آمدهاند. از بیرون یک چیزهایی دیدهاند و حتی استعداد اولیه هم داشتهاند ولی راه را اشتباه آمدهاند.
تصورشان این است که دانشگاه به آنها شکل میدهد. در برخی از دانشگاههای غربی استاد میآید چند سرفصل را به دانشجوها میدهد و میرود. دانشجو خودش باید برود آن منابع را بخواند و سر کلاس فقط رفع اشکال کند. از طرفی استاد بازیگری ممکن است خودش آل پاچینو نباشد ولی تئوریسن و آموزشگر خوبی باشد. آن موقع دانشجوها به این موضوع نقد داشتند و مثلاً میگفتند این آدم با صد کیلو وزن و آن طرز حرف زدن میخواهد چه چیز به من یاد بدهد؟! نمیگویم که ما در ایدهآلترین محیطها آموزش میبینیم اما فکر میکنم اگر علاقه و استعداد داشته باشی و بخواهی، خیلی چیزها هست که یاد بگیرید.
ما در اکتورز استودیو هم میبینیم که استلا آدلر استاد خوبی است ولی دلیل نمیشود خودش بازیگر خوبی باشد. هیچوقت کسی به آدلر نمیگوید شما چرا هیچ موقع اسکار نگرفتهاید. ایشان یک تئوریسین بازیگری است که مارلون براندو، پل نیومن، آل پاچینو و مریل استریپ شاگرد او بودهاند.
در بخش تئوری به شما میگویند اگر به این حرفه علاقه دارید بروید چند کتاب دیگر پیدا کنید و بخوانید. به نظرم آن کسانی که ماندند بیانگیزهتر، بیتفاوتتر، گیجتر و طلبکارتر بودند. ما از ساعت 12 تا دو بعدازظهر هم در دانشکده تمرین میکردیم و یا در سالن آمفی تئاتر فیلم میدیدیم. مثلاً فیلمهای هرتسوک و تارکوفسکی را میدیدیم. یعنی یک چیزهایی را میدیدیم که واقعاً سخت بود. سینمایی نبود که شما بروید چیپس بخورید و لذت ببرید. خیلی به خود فرد هم بستگی دارد که از آن فرصتها چطور استفاده کند.
آن جشنوارههای دانشجویی که برگزار میشد، نمیتوانست به بچههای دانشجو انگیزه بدهد؟
بچههای دانشگاه خیلی از جشنواره استفاده میکردند. مثلاً سعید چنگیزیان برای پایاننامهاش نمایش "مدهآ" را کار کرد و من برای او بازی کردم و بعد در جشنواره هم شرکت کردیم و جوایزی گرفتیم. خود او و دو سه نفر دیگر هم از بچههای سال بالایی در آن نمایش بازی کردند. زمانی که من وارد دانشگاه شدم حسن معجونی و سعید چنگیزیان و محمد عاقبتی نمایش "برزخ" را کار کرده و جایزهها را گرفته بودند. جشنوارهها شور بسیار خوبی به پا میکرد. در مقطع کارشناسی ارشد، جشنواره دانشگاهی کل آثار آقای یعقوبی را برای بخش نمایشنامهخوانی ارائه کرد و من نمایش "یک دقیقه سکوت" را انتخاب کردم و علاوه بر خودم سعید چنگیزیان، پگاه طبسینژاد، الهام کردا و افشین کتانچی در آن بازی کردند.
در همان سالها هیچوقت علاقه به کارگردانی نداشتید؟
اتفاقاً علاقه زیادی به کارگردانی داشتم. کارشناسی ارشدم هم کارگردانی بود.
ولی ما در کارنامه کاری شما بیشتر بازیگری میبینیم و کمتر دیدهایم که کارگردانی کرده باشید. چرا؟
دلیل اولی که وجود دارد به خاطر شدت علاقه من به بازیگری است. من دیوانه بازیگری هستم. حیات من یک جورهایی به بازیگری وصل است. از طرفی کارگردانی واقعاً مسئولیت چند جانبهای دارد. من آدم مسئولیتپذیری هستم که کارگردانی نمیکنم، چون اگر کارگردانی کنم باید جزئیات همه چیز را برعهده بگیرم. کارگردانی جذاب است و یک خلق جمعی دیگر است. من برای پایاننامه ارشد نمایش "خاموشی دریا" را کارگردانی کردم و پگاه طبسینژاد، علی جولایی و افشین کتانچی در آن بازی کردند. اجرای بسیار قابل قبولی هم بود. من به کارگردانی علاقه دارم و تا حدودی آن را بلد هستم، منتها ترجیح میدهم وقتم را برای بازیگری بگذارم. اگر یک روزی ببینم میتوانم این دو را با هم پیش ببرم، حتماً شروع به کارگردانی میکنم. حتی گاهی به فیلم ساختن هم فکر میکنم ولی بازیگری برای من در اولویت است.
در دوره دانشگاه استادی داشتید که بخواهد روی شما تأثیر بگذارد و علاقه شما را به این حرفه دوچندان کند؟
من در هر صورت به این حرفه علاقهمند بودم و میخواستم ادامه بدهم، منتها استادانی که روی من تأثیر زیادی گذاشتند، آقای قادری، زندهیاد سعید کشنفلاح، دکتر بنیاردلان، دکتر فرزان سجودی و دکتر کوپال بودند. من با اینها رشد کردم. در بازیگری خانم هایده حائری و آقای حسین فرخی را داشتیم و با هم تعاملات خوبی برقرار میکردیم. یک اتفاق خوبی که افتاد، آمدن صادق صفایی عزیز به دانشکده ما بود. ما با صادق صفایی روزهای خوبی داشتیم.
به اعتقاد من صادق صفایی جزو کسانی است که هیچ موقع قدر او دانسته نشد. حتی در سیستم آموزشی هم قدرش را ندانستند. بازیگر خوبی بود که میتوانست در سینما و تئاتر درخشانتر باشد.
صادق صفایی آدم دقیق، موشکاف و حساسی بود. علاوهبر این استادهایی که نام بردم، کسانی دیگر خارج از دانشگاه بودند که روی من تأثیر زیادی گذاشتند. مثلاً حسین محجوب دو، سه جلسه به کارگاه آقای تارخ آمد و برای ما حرف زد. من از حرفهای ایشان یک سری شاه کلید دارم. آن موقع ترانه علیدوستی هم دوره من بود و همزمان داشت فیلم "من ترانه 15 سال دارم" را بازی میکرد. یک روز آقای محجوب به ما گفت یک نفر راه برود و بقیه او را بگیرند و فکر کنند اگر آن یک نفر راه برود میمیرد. آن روز من و ترانه تا حد مرگ آن یک نفر را نگه داشتیم و بقیه خسته شدند و کنار رفتند. آقای محجوب گفت این یعنی بازیگری. من خودم از حرفهایی که ایشان میزد شگفتزده شدم. گاهی که خسته میشوم این جمله را مرور میکنم. زندهیاد مهدی فتحی هم چند جلسه آمد، گپ زد و خاطرات خودش را تعریف کرد.
بیان را با چه کسی کار کردید؟
بیان را در دانشگاه خود آقای کشنفلاح درس داد و در کارگاه آقای تارخ هم آرش آبسالان آمد بیان را با ما کار کرد.
آیا آن موقع به شما میگفتند غیر از بازیگری مثلاً باید ساز یاد بگیرید و ورزش کنید تا به بازیگری شما کمک کند؟
در مورد این موضوع به صورت گذرا صحبت میشد و خودمان هم این موضوع را میدانستیم.
خودتان خارج از دانشگاه و کلاسهای بازیگری هیچوقت به این فکر نیفتادید که به سراغ کارهای هنری دیگر بروید؟
من به صورت شخصی از قبل ویولن کلاسیک میزدم و با موسیقی آشنا بودم. سلفژ را ادامه دادم و کمی آواز کلاسیک کار کردم. مدتی هم اسبسواری کردم. یادم است سعید چنگیزیان به خاطر یک کاری رفت شمشیربازی یاد گرفت. اگر بدانم یک دوره حرکت در به دست آوردن یک ریتم متفاوت و جدید به من کمک میکند حتماً آن را دنبال میکنم. من به تازگی یک نفر را کشف کردهام که حرکات مینیاتوری را به صورت مدرن کار میکند. یعنی شما در حرکات موزون این آدم، میکسی از رقص مدرن، بیان و مینیاتور ایرانی را میبینید. من میخواهم نزد او بروم تا ببینم او با بدنش چه کار میکند. همه اینها در شما جمع میشود و ممکن است یک روزی حتی در یک کار رئال و در نگاه کردن شما به درد بخورد. اینکه شما علاقه داشته باشید و دنبال این موضوعات بروید در ایران به علاقه فردی بازیگر برمیگردد ولی فکر میکنم در خارج از کشور در همان دانشگاه و کارگاه برای شما وجود دارد. در پروسه کارها ممکن است به خاطر یک فیلمی بروید یک هنر را یاد بگیرید. مثلاً ممکن است برای بازی در نقش یک نجار بروید دو ماه نجاری کنید یا اگر میخواهید آشپزی کنید بروید خودتان را در این زمینه حرفهای کنید.
قبول دارید که نگاه شما یک نگاه ایدهآلیستی است؟ ما در تئاتر و سینما میبینیم که مثلاً یک نفر گیتار را مثل کلنگ دستش گرفته و یا بازیگری که نقش آشپز را بازی میکند بلد نیست ملاقه دستش بگیرد. واقعیت این است که بسیاری از بازیگران حرفهای ما برای آن نقشی که بازی میکنند دنبال تحقیق نمیروند. ممکن است بهانه کمبود وقت بیاورند و یا بگویند دستمزد ما آنقدر نیست که بخواهیم کار دیگری انجام بدهیم.
در خارج از کشور وقتی یک بازیگری را مثلاً برای نقش خلبان انتخاب میکنند، خود آن کمپانی یا تهیهکننده فیلم به بازیگر خلبانی یاد میدهد. یعنی به بازیگر نمیگویند برو در خانه خلبانی یاد بگیر و وقتی آمدی یک خلبان خوب باش. هم زمانش را برای بازیگر فراهم میکنند هم هزینهاش را. در آنجا یک سیستم منظم وجود دارد.
گاهی کمپانی هم به آن آدم نمیگوید ولی خود بازیگر سعی و تلاش میکند. ما بازیگران بسیار خوبی داریم که به خاطر علاقه به یک فیلمنامه، مثلاً چهار ماه به کمپ رفته و یا آواز یاد گرفتهاند. این مسئله فقط در بین هنرمندان خارجی رایج نیست. برخی از بازیگران ما نیز به دلیل اینکه برای خودشان و هنرشان احترام قائل هستند حاضر میشوند این کار را انجام بدهند.
فقط احترام نیست. این یک کار جدی است و ارائه آن باید در بهترین شکل ممکن باشد. منِ گیلدا حمیدی اگر یک چیزی را بلد نیستم و به نقشم مربوط است، باید بروم آن را یاد بگیرم. من اگر خودم را جدی نگیرم، مشخص است که بقیه هم من را و حرفهام را شوخی میگیرند.
شاید این حرف من به برخی افراد بربخورد ولی به نظرم بسیاری از بازیگران ما بدن خوبی ندارند و نمیتوانند آواز بخوانند. مثلاً بازیگر میگوید من این دیالوگ را نمیگویم چون در دهانم نمیچرخد یا مثلاً بازیگر بلد نیست شمشیر دستش بگیرد! موارد دیگری هم وجود دارد که شاید درست نباشد بگویم ولی این واقعیت بازیگری ماست.
یک سری مسائل با هم این اتفاق را رقم میزنند. ممکن است یک بازیگر همینطوری خودش را فراتر از همه این چیزها بداند و با همینی که هست هم خودش را راضی میکند و هم کسانی را که انتخابش میکنند؛ از طرفی هم ممکن است بازیگران فرصت کوتاهی تا شروع اجرا و روی صحنه رفتن داشته باشد.
به اعتقاد من بازیگر و کارگردان تئاتر یک روشنفکر است ولی وقتی با بعضی از آنها صحبت میکنیم متوجه میشویم چقدر سطح مطالعه آنها پایین است. بعضی از بازیگران و کارگردانها هستند که نخواندن نشریات و کتاب و ندیدن تئاتر و فیلم را جزو افتخاراتشان میدانند. چند نفر از همکاران خودتان را سراغ دارید که میآمدند کارهای شما را میدیدند و یا میرفتند در سینما فیلم میدیدند؟
بسیار کم هستند. قبول دارم که یک عده فیلم و تئاتر ندیدن را جزو افتخاراتشان میدانند. نمیخواهم به سمت تلخی بروم و گلایه کنم چون در کنار اینها یک عده هستند که تلاش زیادی میکنند. من کسانی را میشناسم که یک سال هم به کار دعوت نشوند، هر روز ورزش میکنند، روی صدای خودشان کار میکنند و آمادهاند. تعداد آنها کم است ولی وجود دارند. آنها به امید روزی که انتخاب شوند، خودشان را آماده نگه میدارند و تلاش میکنند. ممکن است یک نفر کتاب بخواند ولی به این کارها نپردازد و یک نفر هم باشد بدن خود را آماده نگه دارد ولی کتاب نخواند. در عین حال یک سری از بازیگران هم هستند که هیچکدام از این کارها را انجام نمیدهند و از جهان طلبکار هستند که چرا آنها را انتخاب نمیکنند.
در حال حاضر مطالعه هم آسان شده است. ممکن است ما بگوییم وقت نمیکنیم کتاب بخوانیم ولی میتوانیم به شکل صوتی در ماشین خودمان یا وسایل نقلیه عمومی کتاب صوتی گوش بدهیم. بعضی از دوستان ما حتی این کار را هم انجام نمیدهند.
بله، متأسفانه این کار را هم نمیکنند. فکر میکنم زیان اصلی این ماجرا را خود فرد میبیند، ولی در مجموع روی فرهنگ کلی هم تأثیر میگذارد. در حال حاضر یک بازیگر باید مجموعهای از تمام فرهنگ و هنر باشد. نمیگویم الگوی رفتاری باشد ولی در زمینه کاری خودش باید خوب باشد. باید به تمام علوم و مفاهیم مربوط به انسان و جهان هستی تا حدودی اشراف داشته باشد. وقتی ما خودمان از یک جایی به بعد همان را تکرار میکنیم و دیگر حوصلهاش را نداریم، طبعاً سطح فرهنگ عمومی هم توقف پیدا میکند.
ما میتوانیم از یک جایی به بعد بگوییم بازیگری یا کارگردانی تمام میشوند؟
هرگز. در خارج از ایران هر از گاهی برای بازیگران و کارگردانهای مطرح ورکشاپ گذاشته میشود. یعنی یک کارگردان مستر میآید ورکشاپ برگزار میکند و تمام کارگردانهایی که رزومه سنگین 20-30 ساله دارند در آن ورکشاپها شرکت میکنند تا آپدیت شوند. ما از همان اول خسته هستیم. اول از همه خودم را میگویم.
آیا در دوره نوجوانی و جوانی شما بازیگری وجود داشت که بخواهد شما را به بازیگری علاقهمندتر کند؟
همه بازیگران من را شگفتزده میکردند. در سینمای ایران سوسن تسلیمی و گلاب آدینه من را شگفتزده میکردند و در سینمای هالیوود هم افراد زیادی بودند که من مبهوت آنها میشدم. مثلاً اینگرید برگمن و ویوین لی برای من عجیب غریب بودند. سینمای فرانسه هم همینطور. در سینمای فرانسه ژان مورو یا ژولیت بینوش برایم عجیب بودند و خیلی بازیگران بزرگ دیگر.ولی اینطور نبود که بخواهم بگویم یک روزی میخواهم شبیه فلان بازیگر شوم.
کارتان در تلویزیون را از کجا شروع کردید؟
من سال اول یا دوم دانشگاه بودم که در دانشکده ما آگهی زده بودند آقای حمید لبخنده تست بازیگری میگیرند ولی من همینطور از کنار آگهی رد میشدم. یک روز الهام کردا آمد به من گفت نمیخواهی تست بدهی؟ گفتم فرصتش امروز تمام میشود. ما ساعت چهار بعدازظهر از تلفن دانشکده تماس گرفتیم و علی هاشمی دستیار آقای لبخنده گوشی را برداشت و گفت ما تا ساعت شش هستیم و صبر میکنیم. آقای لبخنده برای سریال "با من بمان" از 800 نفر تست گرفته بود و من هم در میان آنها تست دادم. احساس میکردم برای نقش اول این کار قبول میشوم ولی نشد و خانم یکتا ناصر رفتند. من سر تئاتر آقای مهدی تقینیا بودم که آقای لبخنده با من تماس گرفت و گفت یک نقش دیگر هست، بیا آن را بازی کن. اگرچه دلم با نقش اول بود ولی کار با حمید لبخنده برایم هیجانانگیز و باارزش بود. آقای تقینیا به خاطر اینکه من قبول کنم و بروم، نمایش خودش را تعطیل کرد. واقعاً ایشان لطف بزرگی به من کردند. بنابراین من تصویر را از سال دوم دانشکده شروع کردم. آن موقع برای فیلم کوتاه هم زیاد به من مراجعه میکردند،. در سریال آقای کاظم بلوچی، فیلم سینمایی خانم مهشید افشارزاده، تله فیلم آقای مسعود شامحمدی، فیلم سینمایی یلدا جبلی و کارهایی از این دست بازی کردم، منتها در کل به خوبی نشد تصویر را پیگیری کنم. از آنجایی که تئاتر برای من اولویت داشت و دراز مدت بود، وقتی کارهای تصویر به من پیشنهاد میشد، خجالت میکشیدم با کارگردانهای تئاتر مطرح کنم. به همین خاطر کارهای تصویری در کارنامه من کمرنگتر از تئاتر است.
در بین آن پیشنهادها فیلم و سریالی هم بود که الان از بابت نپذیرفتن آن ناراحت باشید؟
بله. من برای نقش اول یک سریالی انتخاب شدم که نرفتم چون سر یک پروژه تئاتر بودم. اگر آن نقش را بازی میکردم در تصویر تثبیت میشدم. چند کار دیگر هم دوست داشتم بروم و آن موقع کار تئاتر هم نداشتم. حتی به من گفتند شما صد درصد انتخاب میشوی ولی یکی از آن خیانتهایی که سینما به بازیگران میکند نصیب من شد و یک آدم دیگر را به جای من انتخاب کردند.
شما جزو کسانی هستید که فکر میکنید در سینما باند وجود دارد؟
خیر. من فکر میکنم ما میتوانیم به هر گروهی باند بگوییم. مثلاً فرض کنید شما با من و چند نفر دیگر از دوستان خودتان کار میکنید که هم از نظر مالی و هم از نظر اخلاقی با شما هماهنگ هستیم. حالا اگر یک نفر که دوست دارد با شما کار کند بیاید بگوید اینها یک باند دارند و نمیگذارند من وارد گروهشان شوم، به نظرم حرف بیهودهای زده است. ما چرا باید یک آدم ندیده و نشناخته را جذب گروه خودمان کنیم؟ من به گروه داشتن اعتقاد زیادی دارم. الان میبینیم دکتر رفیعی مدتهاست که دارد با گروه خودش کار میکند. اینکه ما بگوییم فلانی با فلانی یک باند است حرف درستی نیست. شما خودتان هم همسایه را نمیآورید جای فرزندتان بگذارید. در خارج از کشور هم میبینیم مارتین اسکورسیزی همیشه با آل پاچینو و رابرت دنیرو کار میکند. حالا ممکن است جک نیکلوسن بگوید نامرد نمیتوانستی یکی از این نقشها را به من بدهی؟ من فکر میکنم حق طبیعی هر آدمی است که با افرادی که با آنها آشناست جلو برود و فقط گاهی کسی را حذف یا اضافه کند. یک عزیزی به من میگوید گیلدا آرزو دارم یک نقش بینظیر به تو بدهم و با تو کار کنم. این دوست عزیز سالهاست دو دختر فوقالعاده در گروهش دارد. من همیشه به او میگویم اگر یک روزی سه، چهار نقش فوقالعاده داشتی به من بگو، در غیر این صورت شما دو بازیگر خانم بسیار خوب دارید. این یک طرف ماجراست؛ ولی اگر گروههایی به خاطر قدرت جمع بودنشان از کار افراد دیگر جلوگیری کنند و جاها را بگیرند یا رانت ایجاد کنند، آن یک مسئله پشت پرده اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دیگر میشود.
اشاره کردید که برای شما تئاتر نسبت به سینما و تلویزیون ارجحیت دارد. درست است؟
تئاتر یک حرمت عجیب غریب دارد ولی سینما نیز به همان اندازه شگفتیهای خودش را دارد. تئاتر از نظر تکنیکال هم سختیهای خودش دارد ولی سینما هم بینظیر است.
آیا در تئاتر کارگردانی وجود دارد که یک روزی بروید به او پیشنهاد بدهید من دوست دارم با شما کار کنم؟
من سعادت این را داشتم که با آقای اکبر زنجانپور، دکتر دلخواه و سایر پیشکسوتها کار کنم و بین کارگردانها دوست داشتم با آقای دکتر رفیعی کار کنم که تاکنون سعادت این را نداشتهام. اما اینکه من بروم خودم را پیشنهاد بدم یک جور تحمیل کردن است و هیچوقت این کار را نمیکنم. یک عده میگویند شاید اگر به آن آدم بگویید، او ببیند شما راست میگویید. من این کار را از آن بُعد اخلاقی و مزاحمتش دوست ندارم، وگرنه شاید در درونم این را بگویم که ای کاش این نقش را به من میدادند.
آیا نقشی وجود دارد که تاکنون آن را تجربه نکرده باشید ولی دوست دارید آن را بازی کنید؟
یکی، دو نقش سن بالا وجود دارد که اگر زنده باشم دوست دارم آنها را در سن خودشان بازی کنم. یکی از آنها نقش کلارا زاخاناسیان در نمایش "ملاقات بانوی سالخورده" است و دیگری نقش مادر اونیل در نمایش "سفر دراز روز در شب" است. اگر 20-30 سال دیگر حالم خوب باشد دوست دارم آن نقشها را بازی کنم. بیشتر نقشهای هم سن خودم را کار کردهام و الان چیز خاصی به ذهنم نمیرسد.
علاقه شما به کار دوبله و صدا از کجا شروع شد؟
از زمانی که مدرسه میرفتم صدای من توجه معلمها را جلب میکرد و هر چیز خواندنی را میدادند تا من بخوانم. صدای من برای آنها واضح و قابل فهم بود. از همان اول مکبر بودم و دعاهای صبحگاه را من میخواندم ولی هیچوقت فکر نمیکردم یک روزی صاحب این شغل میشوم. پدرم نیز گویندگی را خیلی دوست داشت. زمانی که در دانشگاه بودم به من گفتند سندیکای دوبله تست میگیرد ولی من به آن دوره نرسیدم چون سال اولی دانشکده بودم. یک روز دیگر از موسسه قرن 21 گفتند برای تست بیایید. من به آنجا رفتم و در یک فیلمی به جای یک نفر یک جمله را گفتم و دفعه بعدی جای نقش اول دوبله کردم.
مدیر دوبلاژ آن کار چه کسی بود؟
خانم افسانه پوستی و آقای نصرالله مدقالچی مدیران دوبلاژ بودند که به من لطف کردند. یادم نمیآید کدام فیلم را دوبله میکردیم ولی یادم است یک فیلم پلیسی جنایی بود. پس از آن در فیلم "گروگان" نقش دختری که گرونگان گرفته میشد را دوبله کردم. من آموزش دوبله ندیده بودم و در این مورد بازیگری خیلی به من کمک کرد. از آن به بعد در فیلم "زندگی و مرگ پیتر سلرز" جای شارلیز ترون صحبت کردم. بلافاصله بعد از آن جای لیو تایلر صحبت کردم و نقشهای یک بسیار خوبی را گفتم. وقتی مجدد سندیکا درست شد به من لطف داشتند و من را انتخاب کردند. از بین همه، من، صنم نکواقبال، آرزو روشناس و الهام کردا انتخاب شدیم. در سندیکا حساس بودند و میگفتند شما باید به دوبله اهمیت زیادی بدهید و ساعات زیادی را از ۹ صبح تا ۹ شب در استودیو باشید، ولی من گفتم اولویت اصلی من بازیگری است و به همین خاطر به سندیکا نرفتم. من دوستانی داشتم که بازیگران خوبی بودند ولی جذب گویندگی شدند و بازیگری را رها کردند. پس از مدتی گویندگان جوان خودشان شروع به کار کردند و من هم در کنار آنها صداپیشگی نقشهای مهم بسیاری را در فیلم و انیمیشن تا امروز تجربه کردهام.
دوست ندارید از استادهای دیگری که با آنها کار کردید نام ببرید؟
آقای تورج مهرزادیان، زندهیاد صادق ماهرو، خانم پوستی و آقای مدقالچی هم نقش میگفتند. آقای جلیلوند که بینظیر بودند. من در کنار امیرهوشنگ زند هم چیزهای زیادی آموختم. خانمهای سندیکا کمتر بودند و بیشتر از نسل جوان بودیم مانند اشکان صادقی، محمدرضا علیمردانی، نیما رییسی، مجید آقاکریمی، اعظم حبیبی، آیسن نوروزی و عزیزان دیگر.
بعضی از این بچههایی که گفتید مانند اشکان صادقی بعدها مدیر دوبلاژ شدند. شما چرا قبول نکردید مدیر دوبلاژ شوید؟
شاید اگر بخشی از مدیریت را من برعهده میگرفتم دوستان راحتتر میشدند. یک مدتی سبحان اکرامی که با ما هم دوره بود یک سری کارها به من سپرد و من مجبور شدم مدیریت کنم، منتها مانند کارگردانی از زیر این کار هم در میروم.
شما از لیو تایلر و شارلیز ترون نام بردید. به غیر از آنها جای کدام بازیگر معروف دوبله کردهاید؟
من به جای ساندرا بولاک، اما استون، اونجلین لیلی، آنجلینا جولی، جنیفر لوپز، ساندرا اوه، جنیفر آنیستون و خیلیهای دیگر حرف زدهام.
تاکنون پیش آمده موقع دوبله آنقدر جذب فیلم یا بازیگری شوید که یک لحظاتی تپق بزنید؟
البته تپق در طول ضبط زیاد پیش میآید ولی تاکنون به این دلیل تپق نزدهام .چون وقتی دوبله میکنم هیچ فاصلهگذاری بین گیلدا و آن آدم وجود ندارد که یادم برود و فقط تماشا میکنم؛ ولی نقشی بوده که با او گریه کردهام، نفسم گرفته و غرق شدهام. یعنی به قدری صدای من به آن آدم و حال و هوایش هدیه داده میشود که با او میروم ولی به این شکل که متوقف و شگفتزده شوم نبوده است. یک بار در یک فیلم ترسناک یک اتفاقی برای کاراکتر من افتاد که من ترسیدم و یک جیغ بلند کشیدم.
شما جزو آدمهایی هستید که میگویند دوبلاژ هنر است یا کسانی که اعتقاد دارند دوبله تفننی است؟
دوبله تفننی نیست. ممکن است دوستانم ناراحت شوند ولی دوبله الان یک نیاز دمده است. در حال حاضر مخاطبان با زیرنویس کارشان راه میافتد ولی دوبله هنوز چیز جذابی است. دوبله هم هنر است و هم مهارت، اما بیشتر، مهارت است.
فکر میکنید دوبله بیشتر یک صدای جذاب مانند صدای آقای خسروشاهی را میخواهد یا همین که اگر بیان خوبی داشته باشید و بتوانید کلمات را خوب بیان کنید کافی است؟
ایدهآل این است که صدای دوبلور هم زیبا باشد و هم از دو لحاظ تکنیک بیان و بازیگری پرورشیافته باشد که حتی بتواند لکنت زبان را هم درست بازی کند. ما در دوبله لزوماً فقط بیان واضح نمیخواهیم. ما جای هامفری بوگارت هم باید حرف بزنیم. ایدهآل این است که دوبلور هم صدای خوبی داشته باشد و هم هنر استفاده از صدا را بلد باشد، ولی در مقایسه این دو با هم، صدا بازیگر بودن مهمتر از جذابیت صدا است.
ما در گذشته یک سری دوبلور مانند آقای اسماعیلی، عزتالله انتظامی، حسین عرفانی و ایرج ناظریان داشتیم که سابقه بازیگری هم داشتند. در بین خانمها هم خانمها فهیمه راستکار، نیکو خردمند، تاجی احمدی و پروین سلیمانی سابقه بازیگری داشتند و کار دوبله هم انجام میدادند. با این حال دوبلورهایی مانند خسرو خسروشاهی و سعید مظفری را هم داشتیم که سابقه بازیگری نداشتند. به نظر شما اگر کسی قبل از ورود به حرفه دوبله سابقه بازیگری داشته باشد، در موفقیتش در دوبله تأثیرگذار خواهد بود؟
اسامی که شما نام بردید استثناهایی بودند که بازیگری در وجودشان بود. ما بازیگری مانند اکبر عبدی را داریم که آموزش ندیده ولی بازیگری در وجودش است. من میگویم شما اگر بازیگر نباشید و خداوند بازیگری را در شما ننهاده باشد، دوبله شما تبدیل به تقلید و ماکت میشود. ما در نسلهای بعدی آدمهای زیادی داریم که آقای مقبلی را تقلید میکنند. آقای اسماعیلی صدا بازیگر است و با صدای خودش بازی میکند. شما باید در نهادتان بازیگر باشید تا بتوانید بازی صدایتان را به کاراکتر هدیه بدهید.
یک عده هستند که میگویند بازیگری رادیو به صورت ناخودآگاه بازیگر را تنبل میکند. آیا دوبله هم بازیگر را تنبل میکند؟
من در هر دو مورد فکر میکنم تنبل شدن به این علت است که اگر بازیگر بخش زیادتری از زمان خودش را برای صدا بگذارد، بدن او از بین میرود. دوستانی هستند که از بازی رادیو و دوبله به این طرف برمیگردند و ما میبینیم بدن آنها خوابیده است یا برعکس آنقدر پشت میکروفون به بدنشان هم فشار آوردهاند که تیک حرکتی و تنش و انقباض بدنی دارند.
کار در رادیو را از چه زمانی شروع کردید؟
من از سال 92 یا 93 به مدت دو سال مجری برنامه "کوی نشاط" بودم که پنجشنبهها از رادیو ایران پخش میشد. من و کریم بیانی نقش یک زن و شوهر را بازی میکردیم و اردشیر منظم، ناهید امیریان، تورج نصر، مهران نائل، قربان نجفی، محمودرضا قدیریان و یک سری از بچههای دیگر در آن برنامه حضور داشتند. کارگردان آن برنامه محمود صابری بود و امیرعباس اشرف نیز تهیهکنندگی آن را برعهده داشت. از یک جایی به بعد هادی حوری آمد و نوشتن آن برنامه را برعهده گرفت. در نهایت یک سری تغییرات در برنامه به وجود آمد و من دیگر در آن برنامه نماندم. در کل تجربه بسیار خوبی بود.
آیا رادیو را دوست داشتید؟ رادیو بسیار ذوقی است و از یک جایی به بعد آدم را درگیر میکند.
بله، باید حواستان جمع باشد. من از همان اول طوری رفتار میکردم که زیاد درگیر نشوم. مثلاً هر اتفاقی میافتاد سریع میگفتم الان میروم. کار در رادیو بسیار جذاب و شیرین است و میتواند شما را به مدت زیادی با خودش ببرد. رادیو گرمترین رسانه است.
در آن دوره پیش آمد که آدمها شما را از صدایتان بشناسند؟
بله. یک اتفاق بامزهای که افتاد این بود که من یک بار برای یک کار اداری به شهرستان رفته بودم و در بانک داشتم با گوشی همراه خودم صحبت میکردم که یک نفر به من گفت صدای شما خیلی خوب است، به نظرم حتماً برای گویندگی امتحان بدهید. من هم گفتم چشم حتماً این کار را انجام میدهم. (با خنده)
یادم است یک زمانی بین بچههای سندیکا و بچههایی که به قول آنها زیرزمینی کار میکردند یک اختلافهایی هم به وجود آمد. حتی بچههای سندیکا مدتی آنها را بایکوت کردند و گفتند اینها استعداد ندارند و حالا دارند دوران طلایی دوبله را خدشهدار میکنند. شما هم در آن دوره بودید؟
در واقع من هم جزو همان آدمها محسوب میشوم. هیچوقت در مظان اتهام مستقیم قرار نگرفتم، منتها میدانم آنها از کلیت این مسئله ناراحت بودند. اگر آن موقع این مناسبات را میدانستم، با تمام علاقهای که به دوبله داشتم هرگز به آنجا نمیرفتم. چرا سیستم باید جوری باشد که چنین اتفاقی نگذارد آن آدمهای نازنین به حقشان برسند و از طرفی ما که فکر کردیم این یک فرصت است اینقدر مورد سرزنش قرار بگیریم؟ دوستان من میگویند بخشی از ماجرا تقصیر همان عزیزان است که ورود را سخت کردهاند. اگر ما میتوانستیم در کنار آنها کار کنیم، لازم نبود یک جریان فرعی راه بیفتد. هر دوی این مسائل وجود دارد ولی به نظرم آنها حق داشتند از این موضوع ناراحت باشند.
واقعاً یک زمانی ورود به دوبله کار سختی بود. مثلاً زندهیاد خانم راستکار خیلی از جوانها حمایت میکرد ولی خود ایشان وقتی راجع به ورود اردشیر منظم و کیکاووس یاکیده صحبت میکردند، میگفتند واقعاً سخت بود ما بخواهیم این دو نفر که استعداد خوبی داشتند را وارد دوبله کنیم.
واقعاً سخت بود. یادم است که سال اول دانشکده بودم که از سندیکا گفتند شما باید دانشجوی سال دوم باشید. دو سال بعد نیامدند که تست بگیرند و در نهایت سال چهارم بودم که ماجرای قرن بیست و یکم پیش آمد. سریع دویدم و رفتم. آنجا به من توصیه شد که اگر پرسیدند دوبله را بیشتر دوست داری یا بازیگری؟ شما بگو دوبله. گفتم من هرگز این کار را نمیکنم چون بازیگری مادر تمام اینهاست. زمانی که به آنجا رفتم از صدای من خوششان آمد و گفتند این صدا مال خودتان است و ادای کسی را در نمیآورید. بعد از من پرسیدند بازیگری را دوست داری یا دوبله؟ گفتم بازیگری را دوست دارم چون اگر بازیگر نبودم صدای من تربیت نمیشد و شعور پیدا نمیکرد. من این را قبول دارم که هم آن طرف فضا بسته بود و هم این طرف با آمدن جوانان اعتصاب آنها شکست خورد، اما یک سری از خودشان داشتند این طرف کار میکردند. خانم رفعت هاشمپور، آقای مدقالچی و آقای جلیلوند آمدند این طرف کار کردند. یعنی به هر دلیلی به دستمزدهای خودشان اعتراضی نداشتند. نکته دیگر اینکه مثلاً میگفتند فلان هنرپیشه به اسم فلان دوبلور است. الان من ساندرا بولاک یا جنیفر آنیستون را میگویم و گویندگان دیگری هم نقشهای این بازیگران را میگویند چه اشکالی دارد؟ چرا باید بگویم من جولیا رابرتز هستم؟ من گیلدا حمیدی هستم. فکر میکنم اگر به سندیکا میرفتم مدت زیادی در حقم اجحاف میشد چون طبقه، طبقهای بود ولی این طرف داشتیم از همه چیز در ردیف اول استفاده میکردیم. زمانی که در دانشکده بودم همه میگفتند احتمالا به خاطر غیبتهایت واحدها را میافتی ولی من وقتی سر سریال بودم استادها با خوشحالی و لطف برایم حاضری میزدند. هیچ ترمی من را ننداختند چون میگفتند خوب است که کار حرفهای میکنی، در صورتی که در بعضی جاها همکاری نکرده بودند. لطفهای زیادی به من میشد. آن چیزی که در مورد مافیا گفتید در این ماجرایی که من میگویم صدق میکند. یکی، دو بار به من گفتند شما چرا در رادیو ارگ نیستید؟ گفتم کسی دوست ندارد من آنجا باشم. گفتند راهش تست دادن است و من رفتم تست دادم، در صورتی که قبلاً برای رادیو نمایش کار کرده بودم. چرا من باید بروم تست بدهم؟ چون بودجه محدود است و آدمهایی که آنجا هستند تمام حیاتشان به آن جریان مالی بستگی دارد. بنابراین اینجا مافیا صدق میکند ولی از نظر منِ گیلدا حمیدی طبیعی است. اگر من بروم و یک نفر نقشهایش از دست برود، او دیگر نمیخواهد ریخت گیلدا حمیدی را ببیند. بنابراین این مسئله به نبود امکانات برای همه برمیگردد. یک بار آقای شهرستانی داشتند یک کاری را اجرا میکردند، قربان نجفی به من گفت گیلدا هم میآید ولی آدمهای آنجا ناراحت بودند. چرا من به آنجا بروم که آدمها احساس خطر کنند؟ بنابراین ممکن است من هیچوقت به خاطر این موضوع به رادیو نمایش دعوت نشوم.
چرا کمپانی دوبله قرن 21 بهم خورد؟ به هر حال این موسسه جزو اولین جاهایی بود که داشت به شکل خصوصی کار میکرد.
بهم نخورده است. فکر میکنم موسسه قرن 21 هنوز کار میکند. ما دوبله سریال "بلک لیست" را برای موسسه قرن 21 انجام دادیم. شاید به خاطر رقابتهای اینترنتی که ایجاد شده فعالیتش کمرنگتر شده است.
شما با سندیکای دوبلورهای جوان که درست شد موافق بودید؟
اگر پا میگرفت موافق بودم. من حتی پای اینکه یک انجمن تشکیل بدهیم و تمام گویندگان در این انجمن هم حمایت شوند ایستادم. سندیکا درست میگوید، بسیاری از گویندگان آزاد بیرون بیسواد هستند. بسیاری از آنها بدون هیچ پیشینهای آمدهاند دوبله میکنند. واقعاً به معنای واقعی کلمه بیسواد هستند. یک گروههایی که ما آنها را نمیشناسیم، در باغ و شهرک فلان دارند برای VODها کار میکنند.
VODها خیلی به دوبله لطمه زدهاند؟
بله. شاید یکی، دو تای آنها با مدیریت درست بتوانند موفق شوند ولی وقتی اینقدر تعدادشان زیاد شده است حتماً ضربه میزنند. جالب اینجاست که یک سری از اعضای سندیکا دارند در بیرون کار میکنند. من در اکثر کارهایی که بیرون گفتهام، تعدادی از ارشدهای سندیکا هم نقش میگویند و هم مدیریت میکنند. از آنجایی که پول بخش خصوصی راحتتر است، یک سری از درجه یکها از سندیکا بیرون آمده و در بخش خصوصی کار میکنند. به آنها هم در دوران کارشان خیلی اجحاف مالی شده است.
فکر میکنید چرا انجمنی که میگویید پا نگرفت؟
به خاطر اختلاف زیادی که بین بچهها بود و رقابتهایی که به خاطر استودیوداری به وجود آمد پا نگرفت. استودیوداری باعث میشود فشار مالی بسیاری به آنها بیاید. دوبله هم عین تئاتر خصوصی خودمان آسیب دید. دوستانی که با هم به یک کاری دعوت میشدند و کار میکردند، الان چون خودشان استودیو دارند، بینشان کدورتهایی پیش میآید. البته دلایل دیگر هم هست. در کل همدلی کمتر از منیت و رقابت است.
من یادم است چند سال پیش وقتی یک کارتون تولید میشد سه، چهار دوبله مختلف از آن بیرون میآمد.
در حال حاضر این آمار به 14-15 دوبله مختلف هم میرسد که ما اصلاً نمیدانیم چه کسانی این دوبلهها را انجام میدهند. یک سری VODها این دوبلهها را میگیرند و پخش میکنند. متأسفانه بسیار بیدر و پیکر شده است.
اجازه بدهید به دوران کرونا برگردیم. شما در این مدت یک نمایش به نام "یک گاز کوچولو" به کارگردانی فقیه سلطانی را در تالار سایه اجرا کردید که یک جورهایی تاریخی هم شد چون اولین نمایشی بود که پس از شیوع ویروس کرونا در تئاتر شهر اجرا میرفت. چه اتفاقی افتاد که همه گروه قبول کردید این نمایش را در این شرایط اجرا کنید؟ میدانم که بسیاری از همکارانمان از سر نگرانی به شما گفتند که فعلاً اجرا نروید.
ما در اسفندماه سه، چهار شب اجرا رفتیم که همه چیز به خاطر شیوع ویروس کرونا بهم ریخت و اجرای ما نیز متوقف شد. تعداد زیادی از بازیگران و فقیهه سلطانی از مدتها قبل درگیر این کار بودیم. یعنی چند بار دیگر قرار بود در سالنهای خصوصی اجرا برویم ولی این اتفاق نیفتاد. من از اردیبهشتماه سال پیش وارد این پروژه شدم و میدانستم خانم سلطانی در فضایی که حتی مردها هم به سختی میتوانند سالن بگیرند چطور یک تنه ایستاده و دارد میجنگد و با هزینه شخصی خودش میخواهد نمایش "یک گاز کوچولو" را اجرا کند. نمایش "یک گاز کوچولو" آنقدر آسیب دیده بود که وقتی این اتفاق افتاد، بسیاری از افراد این نمایش را نسبت به کارهایی که یک ماه تمرین کرده بودند ارجحتر میدانستند. آنقدر در جلسات به ما اطمینان داده شد که همه پروتکلها رعایت میشود که از بین ما با تمام ترسی که داشتیم حتی یک نفر هم مخالفت نکرد. با وجود اینکه معلوم بود برگشت مالی هم نداشته باشد ولی ما گفتیم حداقل برویم یک فیلم از نمایش بگیریم و یا همدیگر را ببینیم. من روز اولی که وارد تئاتر شهر شدم استرس زیادی داشتم و تمام بدنم میلرزید. وقتی وارد سالن تئاتر شهر شدم دیدم همه چیز عالی است و نظارتها خیلی خوب بودند. تماشاگران نیز رعایت میکردند و خوشبختانه هیچ اتفاقی نیفتاد.
قبل از اجرا تست کرونا دادید؟
بله ما تست کرونا هم دادیم. هزینه این تستها برعهده خود گروه بود.
این کار جزو پروتکلهای تئاتر شهر بود یا خودتان دوست داشتید تست بدهید؟
ما به خاطر تماسهایی که باید حین اجرا با همدیگر میداشتیم، خودمان تصمیم گرفتیم تست بدهیم و این جزو پروتکلهای بهداشتی تئاتر شهر نبود.
شب اول که اجرا رفتید چه حسی داشتید؟
هم استرس کرونا داشتم و هم استرس اینکه پس از این وقفه طولانی با تمرینِ کم داریم روی صحنه میرویم. در عین حال احساس عجیبی از اینکه این رویا دارد در واقعیت اتفاق میافتد را هم داشتم. فکر میکردم در حالتی که جهان از حرکت ایستاده است، ما داریم یک چرخدنده بزرگی را حرکت میدهیم. یک احساس زنده بودن عجیبی در آن وجود داشت.
برخورد تماشاگران چطور بود؟
تمام ظرفیت سالن تا جایی که اجازه فروش داشت با توجه به پروتکلهای بهداشتی فروخته میشد. تعامل تماشاگر بسیار خوب بود. آنها در تمام لحظات نمایش تحمل میکردند که ماسک روی صورتشان باشد. این مسئله بسیار ستودنی است.
من شبی که آمدم اجرای شما را دیدم برای من یک تجربه عجیب بود. فکر میکنم برای شما بهعنوان بازیگر هم یک پرفورمنسی این طرف داشت اتفاق میافتاد. در واقع شما هر شب 35 نفر آدم را میدیدید که ماسک و دستکش داشتند.
دقیقاً همینطور است. این یک شرکت در اجرا و پرفورمنس است. ما گاهی هنگام نمایش صدای کیسه فریزر میشنیدیم که صدای دستکش تماشاگرها بود. حتی من یکی، دو بار به همکارانم گفتم کسی در سالن داشت چیزی میخورد؟ گفتند نه، صدای دستکشها بود. نمای بسیار عجیب غریبی بود.
با توجه به تمام اتفاقاتی که افتاد، خودتان نمایش "یک گاز کوچولو" را موفق میدانید؟ میدانم که چقدر در روند اجرایی این نمایش اختلال ایجاد شد. ابتدا قرار بود در یک سالن خصوصی اجرا بروید ولی به توافق نرسیدید و بعد با سالن نیمه دولتی هم به توافق نرسیدید و در نهایت به تئاتر شهر آمدید و این اتفاقات افتاد. این وقفهها گاهی ممکن است به لحاظ ذهنی بازیگر را بهم بریزد و اصطلاحاً کار را بیات کند. به قول خودتان شما از تابستان سال 98 تاکنون درگیر این نمایش بودید.
واقعاً این کار بیات نشد و من هم دلسرد نشدم. شاید به خاطر عشق همه بچهها بود. خود کار هم با نشاط بود. آن اتصالی که بین ما سه نفر زن بهعنوان اجراگر نقشها وجود داشت، باعث میشد که هر بار ما را به جهان بازی ببرد. به نظرم نمایش "یک گاز کوچولو" لطمهای ندید و به نظر خودم اجرای تر و تمیز خوبی از آب درآمد. خستگیهای زیادی داشت و ما بعضی روزها هیچ استراحتی نداشتیم ولی وقتی اجرا میرفتیم حال ما خوب میشد.
خانم فقیهه سلطانی خودشان هم تجربه بازیگری دارند و حالا در این نمایش کارگردانی کردهاند. ایشان در کارگردانی دیکتاتور بود یا به بازیگر اجازه میداد خلاقیتهای خودش را داشته باشد؟
خانم سلطانی اصلاً دیکتاتوری نداشت و اجازه میداد شما کار خودتان را انجام بدهید. ایشان شخصیت شیرین و پرشوری دارد و سر این کار احساساتش را نشان میداد. در عین حال چون خودش هم جای هر کدام از این نقشها زندگی کرده بود، پیشنهادهای بسیار خوبی میداد. ایشان توصیههای خوبی میکرد که ما میتوانستیم از آنها استفاده کنیم. تا لحظات آخر حواسش بود یک چیزهایی را روتوش کند و اگر چیزی از کار کم یا زیاد میشود را توضیح بدهد. دلش میخواست وجه کمیک کار حفظ شود ولی از طرفی میخواست به خاطر خنده گرفتن هیچ لحظهای لوث و کمارزش نشود. واقعاً با جان و دل حواسش به کار بود.
شما در نمایش "یک گاز کوچولو" نقش آنا را بازی میکردید که یک بازیگر است. این مسئله به شما کمک میکرد یا اتفاقاً کار را سختتر میکرد؟
برای من که خودم بازیگر هستم جالب است نقش بازیگری را بازی کنم که شهرت زیادی داشته و حالا یکدفعه به او میگویند داری میمیری. در این حد به من کمک میکرد.
از آن طرف هم ممکن بود وقتی دوستان، همکاران و منتقدین میآمدند کار شما را میدیدند به شما بگویند اینکه خودت هستی و کار خاصی نکردی.
نقش آنا یک وجوهی داشت که منِ گیلدا حمیدی آن را ندارم. اولاً جغرافیای آن فرق میکرد. دوم اینکه به خاطر هالیوودی بودن چیزهای استرلیزه به آن اضافه میشد که ممکن بود بعضی از آنها در من وجود داشته باشد. کاراکتر آنا یک کاراکتری بود که به خاطر آن همه توجه و تحسین یک تکبر ویژه داشت که من آن تکبر را ندارم. یک سری ویژگیها داشت که اگر کسی من را بیرون ببیند و سلام علیک کند، آنا نیست. وقتی لباس آنا را میپوشیدم و وارد شمایل این آدم میشدم، حتی دست زدن من به لیوان و سیگار هم فرق میکرد. ضمن اینکه صرف داشتن یک شغل کارکتر را نمیسازد. ویژگیهای خود شخص، گذشتهاش، موقعیتی که الان دارد تجربه میکند حتی بر نفس کشیدن، ریتم و تمپوی حرکت کردن و حرف زدن و حالت نگاه بازیگر باید تأثیر بگذارد. ریتم آنا در شبی که به هتل میآید بیشتر لحظهها با ریتم گیلدا متفاوت است. یک سری عناصر تیپکال و ژستها هم به آنا باید اضافه میشد ولی در عین حال من سعی کردم یک کاری کنم که درونیتر باشد و با زندگیاش عجین شود.
شما در سال 98 یک کار با آقای دلخواه داشتید که متأسفانه آن نمایش هم به اتفاقات آبان و قطعی اینترنت مصادف شد. فکر میکنم آن نمایش هم یک تجربه دیگری برای شما ایجاد کرد. درست است؟
بله، آن اتفاقات باعث ریزش تماشاگر شد. ما خودمان هم در آن مقطع استرس رسیدن به سالن ایرانشهر را داشتیم. یعنی در مسیر نمیدانستیم چطور باید خودمان را به آنجا برسانیم. تنشهای اجتماعی بیرون زیاد بود و حال ما هم زیاد خوب نبود؛ ولی اجرای خودمان را قطع نکردیم و در آن چند روز با کمترین تماشاگر اجرا رفتیم. روزهای بسیار سختی بود. پایان نمایش ما در آن دوره همه را منقلب میکرد. تئاتر باعث میشود که آدمها کنار هم باشند. کاش همه آدمها به زندگی به صورت تئاتر نگاه کنند. آدمها در تئاتر یک وحدتی دارند و تا انتهای آن میروند.
میدانم که در این مدت بسیاری از همکاران به شما گفتند اجرا نروید و حتی یک عده در فضای مجازی میگفتند تبلیغ نکنید و مردم را به سینما و تئاتر نکشانید، چون آنجا محیط بسته است و خطر بیشتری دارد. حتی تا شب آخر اجرای شما این اتفاقات میافتاد و این چالش وجود داشت. شاید از مخاطبان اینقدر واکنش ندیدید که از همکاران خودتان دیدید. پاسخی در مورد آن قضایا دارید که بخواهید بگویید؟
منِ گیلدا حمیدی که در این مدت اجرا داشتم، یک شب مانده به اجرا رفتم اجرای آرش فلاحتپیشه در تالار مولوی را دیدم. بنابراین من اگر اجرا هم نداشته باشم، اگر یک جایی محفل فرهنگی باشد با رعایت پروتکل بهداشتی میروم و بهعنوان مخاطب از آن محفل استفاده میکنم. حتی یک شب بعد از اجرا به سینما رفتم و فیلم "شنای پروانه" را دیدم. این انتخاب من بوده که در آن مدت هم بهعنوان مخاطب و هم بهعنوان هنرمند روی صحنه، کار کنم و دعوت من هم دعوت فعال و متجاوزانهای نبوده است. در حریم کسی نرفتم و به کسی نگفتم چرا نمیآیید تئاتر ببینید؟ وظیفه یا علاقه من این بود که خبررسانی کنم و بگویم این نمایش روی صحنه است. حتی با استادهایی که صحبت میکردم به آنها میگفتم خوشحال میشوم بیایید ولی 99 و نیم درصد میدانم شما در قرنطینه خانگی هستید. تعدادی از پیام من تشکر میکردند و میگفتند ما نمیآییم ولی شما هم مراقب خودتان باشید. تعدادی هم با کمال میل لطف کردند و آمدند. اما کسانی که میگویند شما دارید آدمها را میکشید، به نظرم نظرشان کمی تند و خشن است. خود من وقتی این سؤال را مطرح کردم که چطور میتوانیم تئاتر را از نظر فیزیکی حذف کنیم و آن را تبدیل به تئاتر آنلاین کنیم؟ فکر میکردم اگر در جهان قرار است چنین اتفاقی بیفتد باید با یک تصمیمگیری و نظر جمعی اتفاق بیفتد و نفی و خشونتی در سؤالم نبود. برای من یک تجربه عالی بود که در این شرایط چگونه میتوانیم حضوری تماشاگران را ببینیم. در این کار ریسک هم وجود دارد ولی اینکه میگویند شما باعث شدید مردم با خطر مواجه شوند را نمیفهمم. آدمها به هر حال قدرت تصمیمگیری دارند. ما فقط اعلام کردیم اینجا تئاتر اجرا میشود و هر تماشاگری هم که آمد از او سپاسگزاری کردیم. اینجا خطری نیست که ما به او بگوییم چه شجاعتی به خرج دادهاید ولی همین که خطر کردید و حاضر شدید به اینجا بیایید تا متوجه شوید خطری وجود ندارد، از شما ممنون هستیم.
اگر در همین شرایط یک نمایشی به شما پیشنهاد شود، آیا حاضر هستید به آن پیشنهاد فکر کنید؟
اگر کار را دوست داشته باشم و به رعایتهای آن اطمینان داشته باشم حتماً قبول میکنم. زندگی ادامه دارد. الان میگویند کرونا میماند و ما باید یاد بگیریم با آن زندگی کنیم. ممکن است یک روز بگویند تئاتر دیگر نباید منوط به حضور تماشاگر باشد و شما میتوانید به واسطه تکنولوژی از طریق انگشترتان هم تئاتر ببینید ولی ما باید اصولی و آرام به آنجا برسیم. امیدوارم که تا وقتی من زنده هستم چنین اتفاقی نیفتد. چند روز گذشته یک خبر خواندم که به قول زندهیاد استاد سمندریان تئاتر حذف میشود و در کرونا دیدیم که تئاتر حذف شد! من نفهمیدم منظور از این حرف چه بود.
اتفاقاً آقای سمندریان تنها کسی بود که میگفت حتی یک شب هم نباید تئاتر تعطیل شود. زمانی که ایشان فوت کردند یک عده میخواستند به احترام ایشان یک شب تئاترها را تعطیل کنند ولی با مخالفت روبرو شدند. در همین دوران کرونا درست است که شرایط اقتصادی بسیار سختی وجود دارد ولی کسی نتوانسته تئاتر و سینماها را تعطیل کند. تئاتر حذف ناشدنی است. ممکن است گروهها نتوانند در سالنهای تئاتر اجرا بروند ولی بعضی گروهها در خانهها اجرا میروند. بسیاری از تئاترها گنجینههای خودشان را باز کردند تا مردم بتوانند تئاتر ببینند. بنابراین تئاتر از ذهن کسی حذف نشده است.
تئاتر یکی از بهترین مدیومهایی است که به شما تفکر هدیه میدهد و شما را به فکر وا میدارد. هستی از تئاتر انفکاکناپذیر است. ما سینما را هم داریم ولی تئاتر یک مدیوم عجیب غریب است و همه چیز را به صورت رو در رو به شما میگوید. یک زمانی میگفتند ما فهمیدیم تئاتر بیهوده است! مثل این میماند که شما یک لحظه تفکر یا احساس کردن را حذف کنید. چنین چیزی امکانپذیر نیست. امیدوارم تمام این اتفاقها باعث شود که تئاتر تقویت بیشتری شود. تنها اتفاق غمانگیزی که در کشور ما افتاد این بود که همه کشورهای دیگر در این مدت حقوق قابل توجهی به هنرمندان تئاتر پرداخت کردند ولی در ایران چنین چیزی وجود ندارد. همین الان هم که ما داریم کار میکنیم هیچ دریافتی و برگشتی نداریم.
هیچ حمایت ویژهای از گروه شما صورت نگرفت؟
فقط آقای آشنا لطف کردند و دستور دادند ابتدا نصف کمک هزینه را پرداخت کنند و این کمک هزینه چند روز پیش پرداخت شد.
در پایان اگر نکتهای باقی مانده است بفرمایید.
میخواهم بگویم ای کاش به همدیگر اجازه بدهیم انتخاب کنیم. کمی به عقبنشینی یا به صحنه آمدن، به افسردگی یا شادی همدیگر، به امیدواری یا خشم و ناامیدی هم بیشتر احترام بگذاریم. اگر بشود کمی صبوری و تحمل کنیم و تفاوتهای همدیگر را قبول کنیم خیلی خوب میشود. فکر میکنم اگر در هر چیزی عجله نکنیم، قشنگتر میتوانیم کنار همدیگر زندگی کنیم و در پایان برای این گفتگوی دلپذیر از شما ممنونم.