سرویس تئاتر هنرآنلاین، شاید آقا و خانم اشمیت من و شما باشیم که وجود حقیقی­‌مان استحاله پیدا کرده. شاید همان خانم و آقای قوچی باشیم که در هزارتوی این جهانِ وَهم سر از سرزمین اشمیت درآورده‌­ایم و با سرگشتگی به دنبال هویت انسانیِ تحقیرشده­‌مان در عصر تکنولوژی و ارتباطات هستیم. شاید در پیِ فرّۀ ایزدی [1] تک­تکِ شاخ­‌های مقدس قوچی­‌مان را به گرو وانهاده‌­ایم!

"آقای اشمیت کیه؟" نوشتۀ سباستین تیری با ترجمۀ شهلا حائری را استاد پیشکسوت سهراب سلیمی با تعهد به وظیفۀ خطیر هنر نمایش در هر جامعه‌­ای، در خانۀ تئاتر روی صحنه برده است. این نمایش که در آن چند شخصیت در برخوردی رویاگونه، گذشته، حال و آینده­‌شان در فضایی معلق و بی­انت‌ها رها شده است، رویدادهایی را در پرتو بی‌­زمانی و بی­‌مکانی تجربه می­‌کنند. این اثر نمایشی با وفاداری به اصل اندیش­‌ورزیِ هنر نمایش از معدود اجراهایی است که امروزه شاید تعداد آنها را به سختی بتوان به شمار انگشتان یک دست پیدا کرد؛ اجرایی که انتخاب آن با هوشمندیِ هنرمندانۀ کارگردان و پایبندی به هنرِ اجرا و به امید هدفمندیِ این هنر در تلاقی با جامعه و در جهت هنجارمندی جامعه تدارک دیده شده، آن هم در دورانی که تئاتریکالیتۀ تمسخر صحنه­‌های ما را فراگرفته است.

سؤال اینجاست که آیا چنین اجراهایی می‌­تواند زنگ خطری را برای از دست رفتنِ ماهیت اصلی هنر نمایش به صدا درآورد؟ یا گریزناپذیری صحنه­‌ها از عدم امکان طرح مسائل جدی است؟ آیا جامعۀ ما هویتِ مقدسِ قوچِ تئاتر را به اشمیتِ بی‌­هویتی تئاتر باخته است؟

آیا با توجه به یک­سری از عوامل مؤثر بر این معضل، مانند مسائل اقتصادی، میان­مایگیِ مزمن و بسیاری از عوامل دیگر، صحنه‌­های ما به تمسخر انسان ایرانی برخاسته‌­اند؟

آنچه را در صحنه‌­های امروز شاهد هستیم، می‌­توانیم به تمسخر تئاتریکال تعبیر کنیم. یعنی در اجتماعی از "صحنه- اجراگر" و "سالن- تماشاگر" به آنچه در زندگی ما افراد معمولیِ جامعه می‌­گذرد می­‌خندیم و با تمسخر به آن دسته از مسائل جدی که نیاز به دیالوگِ بین صحنۀ تئاتر و جامعه دارد اشارۀ استهزاءآمیز داریم.

آیا این نوع خنده و تمسخر را می‌­توانیم با برداشت‌­هایی مثل خندۀ نقادانه، خندۀ ناشی از ضعف یا خندۀ حاصل از زخم روان تعریف کنیم؟ و یا این خنده ناشی از نبودِ ظرفیت در ارتباط با مسائل زمان حال است، و شاید عدم ظرفیت برای چشم‌­اندازی شفاف از آینده است؟

در دهۀ اخیر همواره به عنوان یک معلم تئاتر، نویسنده، پژوهشگر و تماشاگر پیگیر صحنه­‌ها از آنچه با گرایش خنداندن بر صحنه­‌های ما جاری است حیرت­‌زده بوده‌ام، خنداندنی از نوع خندۀ اندوهناک.

همانطور که می­‌دانیم، خنده در عین حال خنده بر هجو و تقلید خنده‌­آور که شاخ‌ه­ای صرفاً سرگرم­‌کننده از هنر نمایش است، همچنین جُنگ­‌های نمایشیِ متأثر از فرهنگ تمسخر در برنامه‌­های تلویزیونی، ما را در سراشیبی نپرداختن به تفکر و اندیشه قرار می‌­دهد و تئاتریکالیتۀ تمسخر را جایگزین فرهیختگی تئاتریکال می­‌کند.

آنچه در درجۀ اول از این فرهنگ تلویزیونی، برنامه‌­های سرگرم‌­کننده و استندآپ کمدی­‌ها و البته جُک‌­هایی که در گوشی‌­ها رد و بدل می‌­شود، جلب نظر می­‌کند این است که ملّت کیست؟ در این جامعۀ چند قومیتی که هریک شاید برای هزاران سال در مناطق مختلف از طریق اقوام مهاجر به این آب و خاک آورده شده و به تدریج یک ملّت را شکل داده، چگونه می­‌توان وجه اشتراک ملی بر اساس اصل یگانگی و وحدت ملی را تعریف کرد؟ چگونه می‌­توان زبان هنر را که به عنوان عامل هویت یک ملّت می­‌شناسند، وسیلۀ تفرقه و تمسخر مردمی که زیر سقف این آسمان حیات داشته و دارند قرار داد؟

من مطمئن نیستم تماشاگر از چه منظری با این صحنه‌­ها ارتباط برقرار می­‌کند. ارتباط احساسی، روانی، لذتی غریزی و آنی یا با جسم و جانشان و یا؟؟؟؟؟

آنچه در اجرای نمایش "آقای اشمیت کیه؟" جلب نظر می‌­کند، توجه به این سرگشتگیِ هویتیِ ناشی از تن دادن به روزمر­‌گی و فقدانِ رشدِ فرهنگِ مبتنی بر تفکر و اندیشه­‌ورزی است.

با احترام به دغدغۀ هنرمندان فرهیخته­‌ای که به بنیان‌­های فکری و فرهنگی این جامعه می­پردازند، لازم دانستم با یادداشتی به کارگردان پیشکسوت و متعهد تئاتر، آقای سهراب سلیمی به خاطر به صحنه بردن نمایش "آقای اشمیت کیه؟" تبریک گفته و آرزوی الگوبرداری از چنین هنرمندانی را توسط هنرمندان جوان داشته باشم.

 

 

[1] نماد قوچ در ایران باستان، آفرینش و شعاع نور و فرّۀ ایزدی است. فرّه به معنای عظمت معنوی است