سرویس تئاتر هنرآنلاین، نمایشنامه دستهای آلوده، نوشته ژان پل سارتر از سردمداران فلسفه اگزیستانسیالیسم است. نگاه سارتر به این فلسفه نگاهی هویتمحور و آزادیمحور است؛ به این معنا که انسان آزاد است که در طول زندگی خود انتخاب کند و این آزادی و حق انتخاب موجب به وجود آمدن مسئولیتپذیری نسبت به انتخابهای وی میشود.
در نمایشنامه "دستهای آلوده"، هوگو در تلاش است که هویت خود را خارج از تحمیل دیگران پیدا کند. این تحمیل هم از طرف اطرافیان (خانواده) و هم محیطی که در آن به دنیا آمده و بزرگ شده به وجود آمده است که امری جبرگرایانه است.
این تحمیل و جبرگرایی در گفتههای هوگو از گذشته خود که در خانوادهای بورژا بزرگ شده و همچنین عکسهایی که از کودکی خود به همراه دارد و دلیل اصلی که باعث شده وی خانواده خود را ترک کند و به حزب بپیوندد، محرز است و همه نشاندهنده این است که این شخصیت به دنبال هویت خود است و سارتر قصد دارد بگوید تاثیراتی که هوگو از خانواده و محیط خود گرفته اجتنابناپذیر است و روی جهانبینی او تاثیر گذاشته است و هوگو با آزادی اگزیستانسیالیسمیکه دارد دست به انتخاب میزند و میخواهد هویتی مجزا از گذشته خود داشته باشد.
اما در اجرای این نمایش حدود نیمیاز نمایشنامه حذف شده است و متاسفانه نگاه فلسفی سارتر در اجرا دیده نمیشود.
در نمایشنامه اصلی دلایل محکمیبرای جهانبینی ژسیکا ذکر شده است که آنها نیز در اجرا حذف شدهاند و این حذفها منجر به کامل نشدن شخصیتهای هوگو و ژسیکا شده است.
برای اینکه وجود شخصیت هوگو در نمایش منطقی باشد کافی بود دلایلی که وی در مورد عضویتش در حزب میدهد، در اجرا آورده میشد. صحنه مربوط به عکسهایی که هوگو از گذشته خود به همراه دارد، نشاندهنده جبری است که سارتر در فلسفهاش مدنظر دارد- گذشته افراد روی حال آنان تاثیر میگذارد- و همچنین خانواده او که هوگو را در ناز و نعمت بزرگ کرده بودند و تنفرش از همیشه سیر بودن و همیشه دروغ شنیدن در خانواده، دلایل اصلی هوگو برای فرار از خانه و پیوستن به حزب است، او تصمیم میگیرد که وضعیت خود را تغییر دهد و بیشتر به فکر و در کنار افراد کمبضاعت جامعه باشد و در کنار کسانی باشد که به یکدیگر دروغ نمیگویند و از اینجاست که دلیل مخالفتهای او با شارل و سیاستهایش مشخص میشود؛ هوگو نمیخواهد با دروغ گفتن و بازیهای سیاسی، انقلاب کشورش را به دست آورد، بلکه وی معتقد است باید آن را با جنگ و خونریزی بدست آورد؛ حذف این جزئیات از گذشته او در اجرا باعث میشود که این شخصیت دارای ابهام شود، زیرا که دلیل رفتار و جهانبینی وی برای مخاطب نهفته میماند و این موجب فاصله گرفتن مخاطب از شخصیت و در نهایت اجرا میشود، نمایشنامهنویس با نگاهی جزئی میتوانست به کارگردان گوش زد کند که حذف این موارد هم به مبهم شدن شخصیت و هم به اجرا در نیاوردن فلسفه مدنظر سارتر میانجامد.
همچنین جملهای که هوگو در آغاز تعریف کردن خاطراتش میگوید: "شاید شروع داستان از زمانی باشد که من به دنیا آمدم"، در اجرا، این دیالوگ حذف نشده بود و میتوانست شروع خوبی باشد در راستای فلسفه اگزیستانسیالیسمیکه سارتر مدنظر دارد، گفتن این جمله به معنای آزادی است که شخص از بدو به دنیا آمدن دارد و باید با انتخابهای خود تاثیر جبر را از روی خود کم کند و یا در همان جهت حرکت کند، اما متاسفانه ادامه آن را در اجرای این نمایش ندیدیم.
همچنین در مورد شخصیت ژسیکا، در گفتوگوی او با اولگا که در آن مشخص میشود ژسیکا از سیاست فاصله دارد و خودش را با رمان سرگرم میکند، میتوانست بهترین روش برای شناساندن شخصیت و دلیل رفتارها و جهانبینی وی باشد.
ژسیکا شخصیتی احساسی است، ولی با حذف این دیالوگها و دیدن نمایش از شخصیت وی این برداشت میشود که شخصیتی جنگجو دارد و از روی جنجگو بودن دست به این رفتارها میزند، درصورتی که فقط با اضافه کردن آن دیالوگها میشد دلیل رفتارهای او را روشن کرد و مخاطب بهتر با وی و اجرا همراه میشد.
اگر منظر کلی و هدف اصلی را اجرای متن نوشته شده توسط سارتر بدانیم، این نمایش با حذف قسمتهای فلسفی آن و اجرایی فقط از قسمت داستانی و درام آن، در مرحله اول حق متن را ادا نکرده و در مرحله دوم از آنجایی که وجود هر شخصیت و باورپذیری او نیاز به دلایلی است از گذشته و اتفاقهایی که برای وی افتاده و همانطور که در بالا ذکر شد، ابهامات در مورد شخصیتهای هوگو و ژسیکا زیاد است و مخاطب از چون و چرای انتخابها و جهانبینی آنها مطلع نیست، در نتیجه در بخش درام هم این نمایش نتواسته است حق مطلب را ادا کند و وجود این ابهامات باعث شده که این دو شخصیت رباتگونه شوند و مرده به نظر برسند.
تمام این کاستیها میتوانست با اضافه کردن حداکثر نیم ساعت به اجرای این نمایش و افزودن دیالوگهایی که پیشتر گفته شد حل شود و این کار نمایشنامهنویس است که بتواند، این موارد را تشخیص و به کارگردان کمک کند.
انتخاب متن فلسفی که قطعا در مورد سارتر پررنگتر بودن فلسفه متن نسبت به درام آن کاملا مشهود است و حذف تقریبا تمام قسمتهایی که مربوط به فلسفه سارتر است، باعث شده که اجرای نمایش فقط اقتباسی از قسمت درام نمایشنامه اصلی باشد و قطعا اضافه کردن پایانبندی که کارگردان به آخر نمایش افزوده- صحنه مربوط به دستگاه تایپ– نمیتواند جایگزین فلسفه مدنظر سارتر باشد، چراکه فلسفه سارتر در این نمایش هدفش را ناخودآگاه مخاطب قرار داده و میخواهد با همراه شدن وی با نمایش، در آخر به صورت ناخودآگاه به این حق انتخاب داشتن و آزاد بودن فکر کند؛ ولی نشاندادن دستگاه تایپ که با زبان بیزبانی میگوید: "حال شما بنویسید یا انتخاب کنید" تاثیرش روی خودآگاه مخاطب است و درگیر کردن خودآگاه مخاطب و نه ناخودآگاه وی تاثیر کمتری دارد و از آنجایی که درطول اجرا پیش زمینهای داده نشد، پس قطعا تاثیر لازم را نخواهد گذاشت.
حذف قسمتهای مربوط به نکات ریز سیاسی دوران جنگ جهانی دوم، باعث شده تا مخاطب امروزی از اجرا فاصله نگیرد و این حذفیات قطعا در همراه شدن مخاطب با اجرا تاثیر مثبت گذاشته است.
همانطور که قبلا ذکر شد یکی از مباحث اصلی سارتر در این نمایشنامه بحث هویت است؛ در دنیای امروزی که هویت بیشتر انسانها از شبکههای اجتماعی social media تاثیر گرفته است و به یک کل واحد تبدیل شده و پشت پرسوناهای مختلف پنهان شده است. با پرداخت به بحث هویت که در خود نمایشنامه، از اصلیترین موارد است، میتوانست نگاهی جدید به تماشاگران بدهد.
بازیگران کمی در بیان دیالوگهای خود عجله به خرج میدادند ولی در کل بازی آنها در راستای خواستههای کارگردان و سبک رئالیسم (کمیبا اغراق) بازیهای خوبی بودند.
طراحی صحنه به سبک مینیمالیسم و در جهت رفاه و آزادی حرکت و عمل بازیگران طراحی شده بود، تعویض صحنهها به سرعت و به راحتی انجام میشد که قطعا در روند نمایش و جذب مخاطب تاثیر مثبتی داشت؛ نورپردازی طراحی خوبی داشت و زوایای نوری روی صحنه باعث جاندار شدن فضا و بازیگران میشد.
موسیقی اثر برگرفته از نگاه کارگردان به متن بود که فاصله زیادی با متن اصلی داشت و تاکیدی بود بر نویسندگی و دستگاه تایپ که شخصیت اصلی- هوگو- از آن استفاده میکرد.
در طراحی لباسها هم تلاش شده برای نزدیکی بیشتر به بازه زمانی جنگ جهانی دوم، همچنین طراحی لباس شخصیت ژسیکا قطعا کمک شایانی به شکلگیری شخصیت وی کرده بود.