سرویس تئاتر هنرآنلاین: مژگان خالقی در سالهای اخیر با نمایشهایی که نوشته و به صحنه آورده است، نشان داده که یک کارگردان تجربهگرا است. آخرین تجربه او، نمایش "امشب اینجا" که در تماشاخانه ایرانشهر اجرا شد نیز از این قاعده مستثنی نبود؛ هرچند حواشی که برای اجرای این اثر به وجود آمد زمینه نقد و نظر اصولی را از این تجربه گرفت و به قول او قضیهای که اصلاً پیچیده نبود، بیخودی بزرگ شد. اما خوشبختانه این گروه توانست از سد این مشکلات بگذرد و اجرایش را به پایان رساند. به همین دلیل با مژگان خالقی، میترا حجار و جواد مولانیا درباره این نمایش و حواشی به وجود آمده گفتوگویی داشتهایم که در ادامه میخوانید:
خانم خالقی، شما خودتان را بیشتر بازیگر میدانید یا نمایشنامهنویس و کارگردان؟
مژگان خالقی: من خودم را بیشتر کارگردان میدانم. هر چند که سابقه کاری من بیشتر در حوزه بازیگری است، ولی دغدغه اصلی من کارگردانی است. میدانم که از این به بعد متمرکزتر و جدیتر روی مقوله کارگردانی کار خواهم کرد.
اتفاقاً وقتی پرونده کاری شما را نگاه میکنیم بیشتر تجربه بازیگری داشتهاید و چند جایزه خوب بازیگری هم گرفتهاید ولی از یک جایی به بعد تصمیم گرفتید که کارگردانی کنید. چه اتفاقی افتاد که یک دفعه چنین تصمیمی گرفتید؟ به هر حال شما چه در تهران و چه در اصفهان بازیگر موفق و پُرکاری بودید.
مژگان خالقی: من همیشه دغدغه کارگردانی داشتم. در دوران دانشگاه هم علیرغم اینکه استادانم اصرار داشتند بازیگری را ادامه بدهم، ولی تصمیم گرفتم تحصیلاتم را در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد در رشته کارگردانی بگذرانم. فکر میکنم اگر آن خلقی که در کارگردانی وجود دارد را تجربه کنید، دیگر سخت میشود فقط بخواهید بازیگری کنید. کارگردانی یک تجربه عجیب ناشناختهای است که شما نمیتوانید از آن بگذرید و دوست دارید آن را تجربه کنید. من به شدت روحیه تجربهگرایی دارم که هر روز من را نسبت به کار در زمینه کارگردانی مصممتر میکند.
مگر خلق کردن در بازیگری هم وجود ندارد؟ بالأخره بازیگر وقتی میخواهد به یک نقشی برسد آن را خلق میکند.
مژگان خالقی: وقتی شما یک نمایشی را روی صحنه میبرید، شب اول چنان تأثیری روی شما میگذارد که فکر میکنم حظ آن لحظه را با بازیگری نمیشود مقایسه کرد. من همچنان به شدت به بازیگری هم علاقه دارم و حتماً بازیگری را ادامه خواهم داد ولی خودم را برای کارگردانی آمادهتر میدانم.
آقای مولانیا، از آنجایی که شما هم چنین تجربهای را داشتهاید، فکر میکنید حرفی که خانم خالقی میزنند درست است؟
جواد مولانیا: من هم فکر میکنم اینکه میبینید بازیگرانتان دارند روی صحنه میروند و آنچه که در تمرینات به آنها گفتید را اجرا میکنند، جذاب است. به هر حال کارگردان نسبت به بازیگر یک حیطه وظایف گستردهتری دارد. اگر از دیدگاه مبانی هنرهای بصری نگاه کنیم بازیگر یک نقطه و خط است ولی کارگردان آن نقاشی است که دارد آنها را به کار میبرد و هر کدام از آنها را در یک جایی از بوم نقاشی میگذارد. اینکه شما بتوانید از بالاتر آنها را ببینید جذابتر است تا اینکه یکی از آن نقطهها و خطها باشید. در کل کارگردان یک چیزی را تجربه میکند که بازیگر آن را تجربه نمیکند.
مژگان خالقی: من در هر کاری که کارگردانی میکنم، هر روز نیم ساعت پیش از اجرا به سالن میروم و در سالن خالی مینشینم و میگویم این صحنه الان فقط یک مکان است و ما تصمیم گرفتهایم که این مکان را به فضا تبدیل کنیم. وقتی نمایش شروع میشود چنان تجربه منحصربهفردی به دست میآورم که هیچ کجای دیگر نمیتوانم آن را تجربه کنم. تجربه خلق در همه بخشها وجود دارد، ولی در کارگردانی خواست و تألیف شما است. شاید این حرفی که میزنم کمی خودپسندانه باشد ولی اشکالی ندارد.
خانم حجار، به نظر شما هم خلق در کارگردانی به نسبت بازیگری بیشتر است؟
میترا حجار: به نظرم در هر دوی آنها خلق وجود دارد و بیشتر بستگی به این دارد که شما از کدام آنها لذت ببرید، ولی قطعاً بازیگری از کارگردانی سختتر است. همیشه کارگردانهای هوشمند نقش را به بازیگرها میسپارند. یعنی یک بازیگر توانا میآورند و به توصیههای آن بازیگر در مورد نقش گوش میکنند چون میدانند که آن بازیگر قرار است با شخصیت زندگی کند ولی خود کارگردان همزمان ممکن است به چند کاراکتر دیگر هم فکر کند.
در واقع منظورتان این است که یک کارگردان خوب در نقش هرسگر عمل میکند و مثل یک باغبان فقط باید زوائد را بزند یا قیچی کند؟
میترا حجار: دقیقاً. من فکر میکنم کارگردانی یعنی اینکه شما بدانید نخها را چه زمانی بکشید ولی عمل اصلی را عروسکها دارند انجام میدهند و مردم آنها را میبینند. بازیگر خودش را نمیبیند و اصلاً کار درستی نیست که خودش را ببیند. حتی میگویند در بازیگری بدترین کار این است که بازیگر به جلوی آینه برود چون شما باید حواستان به درون خودتان باشد. به نظر من آن موقع است که آدم موفق میشود.
ما شنیدیم یک سری از بازیگران پس از اینکه یک سکانسی را جلوی دوربین بازی میکنند از کارگردان میخواهند که راش ببینند. آیا این اتفاق در بازیگری کار درستی است؟
میترا حجار: به نظرم در مورد همه نمیشود یک جور نظر دارد. بازیگری هم سطحهای مختلفی دارد. در واقع نمیشود برای همه یک نسخه نوشت. ما اگر چهار نفر باشیم و به دکتر برویم، دکتر برای ما چهار نسخه متفاوت مینویسد چون بدنها با هم متفاوت هستند. من خودم جزو کسانی هستم که دوست دارم راش فیلم را ببینم چون آدم کمالگرایی هستم و ریز به ریز بازی خودم را نگاه میکنم؛ چون ممکن است کارگردان به آن صحنه توجه نکرده باشد که حق هم دارد چون او نمیتواند فقط شما را ببیند و حواسش به جاهای دیگر هم هست.
جواد مولانیا: بعضی از کارگردانها از راش دیدن بازیگران شاکی میشوند ولی بعضی از آنها اتفاقاً تعمد دارند که راشها را به بازیگران نشان بدهند.
میترا حجار: من زمانی که با آقای بیضایی کار میکردم، ایشان صبح به صبح میآمد دکوپاژ را به همه میداد ولی در همکاری با آقای الوند یک بار داشتم دکوپاژ را میخواندم که ایشان ناراحت شدند و گفتند چرا دکوپاژ را میخوانید؟ دکوپاژ راز کارگردان است. هر شخصی برای کار خودش یک سبکی دارد. آن چیزی که من دوست دارم و فکر میکنم در کشور ما رعایت نمیشود همان زبان کلاسیک کار سینما است که درستترین است. آقای فرهادی و آقای حاتمیکیا دقیقاً همان کاری را میکنند که در هالیوود به آن استوریبرد میگویند. یعنی یکی یکی پلانها را از قبل میدانند و فیلم را قبل از آماده شدن یک دور نگاه میکنند. این کار کم هزینه است و شاید با 10-15 میلیون تومان بتوانند این کار را انجام بدهند. شما در سینمای غرب نمیتوانید پس از یک فیلم بد دوباره فیلم بسازید، اما در ایران یک کارگردان پس از ساخت چندین فیلم بد هنوز با صلابت به کار خودش ادامه میدهد.
جواد مولانیا: به همین خاطر است که بسیاری از کارگردانها در هالیوود در گرید B فیلم میسازند. برخی از آنها فیلمسازهای خوبی بودند، ولی لای چرخدندههای صنعت هالیوود از بین رفتند. کافی است که شما در هالیوود یک فیلم بد بسازید، به سرعت حذف میشوید و دیگر به شما فرصت نمیدهند که بمانید و کار کنید. در آنجا برخورد مخاطب با آرتیست یک برخورد مستقیم است. مخاطب کاری ندارد که شما چه کسی هستید و فقط به اثر شما نگاه میکند و اگر بد بود مثلاً با گوجه شما را میزنند، اما در ایران اینطور نیست. یک کارگردان در ایران حتی اگر فیلم بد هم بسازد زبان انتقاد نسبت به آن بسته است. ما تا زمانی که نپذیریم استادان ما هم میتوانند اشتباه کنند، نمیتوانیم نقد کنیم.
مژگان خالقی: اصولاً در ایران سن جزو رزومه محسوب میشود. شما اگر سنتان بالا برود یعنی سالهاست که دارید کار میکنید. بعد به همان نسبت اگر کسی سن پایینی داشته باشد میگوییم او بچه است، بگذارید برود خاک صحنه بخورد. به نظرم این یک نگاه کاملاً متحجرانه است.
من فکر میکنم خارجیها قبول کردهاند که سینما یک صنعت است، ولی ما هنوز به این باور نرسیدهایم. در یک دورهای بودجهها دولتی بودهاند و وقتی هم که بودجههای خصوصی آمد به شکل هیئتی عمل شد. در واقع به شکل علمی نبود که ما بگوییم تهیهکننده ما رفته دانشگاه علم این کار را آموخته است و یا مدیرتولید ما کلاسهای مختلف تولید را گذرانده است. متأسفانه در سینمای ما دستیار دوم و سوم کارگردانهای ما کسانی هستند که حکم مدیر تدارکات را دارند و از بستگان تهیهکننده یا کارگردان هستند. دستیار اولهای کارگردانها هم کسانی هستند که میتوانند به خوبی با بازیگران کنار بیایند. ما برخلاف خارجیها هنوز باور نکردهایم که سینما یک صنعت است و میتواند سرمایه ما را چند برابر برگرداند. حتی تهیهکنندگان خصوصی ما هم به این باور نرسیدهاند که سینما میتواند پول آنها را برگرداند.
جواد مولانیا: اقتصاد ما بر مبنای بازار و حجره بوده و علمی نبوده است. شما اگر بخواهید به صورت علمی یک چیزی را به مغازهدار بازار بگویید او قبول نمیکند چون آنها با اعتبارشان کار میکنند و این اعتبار است که به ما لطمه میزند. در ایران همه دارند براساس اعتبارشان نقد میشوند و نه محصولشان.
البته این اتفاق گاهی برعکس میافتد. آدمها به جای اینکه نقد اثر را انجام بدهند نقد پدیدآورنده اثر را میکنند.
جواد مولانیا: شما اگر بهعنوان یک مولف مثل آقای مهرجویی جای بیفتید این برخوردها میتواند شکل بگیرد که بیایند شما را ببینند و نقد کنند. مثلاً آقای زاون قوکاسیان در یک دورهای این کار را با آثار آقای بیضایی کرده است.
آیا ما در ایران سینماگر مؤلف داریم؟ مثلاً میتوانیم بگوییم آقایان مهرجویی، کیمیایی، بیضایی و تقوایی سینماگر مؤلف هستند؟
مژگان خالقی: آقای مهرجویی حتماً مؤلف هستند. به نظرم ایشان در سه کار نخستشان چیزی را به سینما اضافه کردند که دیگر برگشتپذیر نیست. دیگر فیلمی مثل "هامون" در سینمای ایران تکرار نشد. در ساختار و شکل روایت همچنان نمیتوانند به "هامون" برگردند. فیلم "هامون" در شکل روایت دارد با یک خرده پیرنگ کار را پیش میبرد و این کار در سینمای ایران یک تألیف است. آقای مهرجویی خودشان هم دیگر نتوانستند خودشان را تکرار کنند. آقای تقوایی هم تا حدی در سینمای مؤلف هستند ولی من همچنان فیلم "هامون" را تنها فیلم مؤلف سینمای ایران میدانم.
یک عده معتقدند اگر فیلم "هامون" را یکبار دیگر الان ببینیم، میفهمیم که چقدر فیلم پریشانی است.
مژگان خالقی: واقعیت این است که من خودم سالی یک مرتبه فیلم "هامون" را میبینم. "هامون" برای من محصول یک دوره است. محصول آقای مهرجویی در کنار آقای نعمت حقیقی و آیدین آغداشلو است. شما ببینید در آن سالی که فیلم "هامون" ساخته شد در سینمای جهان چه فیلمهایی ساخته شدند، بدون اینکه از هم تأثیر گرفته باشند. هم پایه آن کار را میتوانم فیلم "خشت و آینه" ابراهیم گلستان بدانم که دقیقاً همان سالی ساخته شد که فدریکو فلینی فیلم "هشت و نیم" را ساخت. میخواهم بگویم اینکه میگویند فیلم "هامون" فیلم پریشانی است یعنی دارند کلی حرف میزنند.
آن فیلم ماحصل پریشانی نسل دهه شصت است که هم سهراب سپهری میخواند و در کنار آن راجع به مارادونا هم نظر میدهد. انگار برای آن نسل همه چیز در یک توهم عجیب و غریب است.
مژگان خالقی: میخواهم یک نکته هم راجع به هنر و ادبیات در ایران و سینما در دهه 40 بگویم. من آرزو داشتم که در دهه 40 زیست میکردم چون فکر میکنم ما اگر 200 سال هم به عقب برگردیم باز دهه 40 تکرار نمیشود. فکر میکنم آن موقع همه چیز دست نیافتنی و آرمانی بود. شما وقتی آرمان دارید فکر میکنید باید یک چیزی را به دست بیاورید ولی ما الان همه چیز را داریم.
من یک دورهای در ماهنامه سوره راجع به نشرها تحقیق میکردم و از بسیاری از نشرهای قدیمی پرسوجو کردم. آنها میگفتند آن موقع آنقدر سطح کتابخوانی در ایران پایین بود که ما کتاب را کیلویی میفروختیم. یعنی در همان دوره طلایی که شما مثال میزنید سطح کتابخوانی مردم به این شکل بوده است. من فکر میکنم بیشتر از اینکه دوران طلایی دهههای 30 و 40 واقعیت داشته باشد حس نوستالژی ما به آن دوران است که ما آن دوران را طلایی میدانیم. یعنی ما با واقعیتهای آنها آشنا نبودیم و یا به قول آقای بیضایی، تاریخ را پیروزمندان نوشتهاند. ما نمیدانیم مثلاً چه بلایی سر صادق چوبک، ابراهیم گلستان، اخوان ثالث و احمد شاملو میآید. برخی از آنها بهترین کارهای خودشان را در زندان نوشتهاند، اما من حرف شما را هم قبول دارم که اگر ادبیاتی باقی مانده است، ما هنوز هم وامدار دهههای 30 و 40 و حتی اوایل دهه 50 هستیم.
مژگان خالقی: من با حرف شما کمی مخالف هستم. ما یک محصول فرهنگی داریم و یک مصرف فرهنگی. در آن دوران محصول فرهنگی ما درخشان بوده ولی مصرف فرهنگی ما چندان خوب نبوده است، چون مردم به فاصله سه دهه قبل از آن در دوران پهلوی اول در قحطی به سر میبردند. زمانه را به نسبت زمانه میشود سنجید. حالا شما ظرف زمانه الان را ببینید. در حال حاضر با این همه دیتایی که وجود دارد ولی همه دارند آن دیتاها را پس میزنند چون آشفتگی وجود دارد. نظام آموزش ما مشکل دارد و نمیدانند چه چیزی را باید به دست بیاورند.
من حس میکنم بخشی از آن به این مسئله برمیگردد که ما ایرانیها گذشتهگرا هستیم و نوستالژی را دوست داریم. خانم حجار، شما یک مدت هم در کشور آمریکا زندگی و حتی کار کردید. آیا مردم آمریکا اینقدر مثل ما اسیر نوستالژی هستند؟
میترا حجار: در شهری مثل نیویورک واقعاً اینطور نیست. من فکر میکنم اگر حادثه 11 سپتامبر در لس آنجلس اتفاق افتاده بود حداقل 20 سال طول میکشید تا مردم بتوانند آن حادثه را فراموش کنند؛ ولی شعار نیویورکیها "به پشت سرت نگاه نکن" است. من با خانم خالقی موافق هستم. فکر میکنم یک مؤلفهای که ما میتوانیم از هر دورهای داشته باشیم و شکوفایی آن دوران را نشان بدهیم معماری است. معماری دهههای 30 و 40 معماری بسیار زیبایی است. ما در حال حاضر که جلوی همدیگر نشستهایم هیچ چیزی از این دورانی که در آن به سر میبریم نمیبینیم. مثلاً منطقه 22 شهرداری کاملاً نشان میدهد که ما در چه ملقمهای زندگی میکنیم. شما یک خیابانکشی درست و یک پیادهرو درست در آنجا نمیبینید. این مسئله نشان میدهد که ما در چه آشفتگی داریم زندگی میکنیم. ضمن اینکه در حال حاضر اوضاع تیراژ کتابها اصلاً خوب نیست. من فکر میکنم شرایط هر سال دارد بدتر میشود و این مسئله تنها مختص ایران نیست. مثلاً دنیا از لحاظ زیست محیطی دارد به قهقرا میرود. فکر میکنم جریان روشنفکر جامعه هم نمیتواند جلوی آن را بگیرد چون در جامعه ما هیچ پلی بین مردم و دولت وجود ندارد. به هر حال این گسستها یک جایی خودش را نشان میدهد. شما اگر جوانهای نسل جدید ما را ببینید متوجه میشوید که امید کمی به زندگی دارند. ملت ما اهل کتاب خواندن نیستند و ترجیح میدهند شایعه بشنوند و یا حتی قصهها را از دهان مادربزرگها بشنوند. این علاقه در ژنتیک مردم جامعه ما وجود دارد. یک زمانی یک زبانی به نام اسپرانتو آمد که ایده جالبی داشت و میگفت همه مردم دنیا به یک زبان صحبت کنند ولی آن زبان شکست خورد چون هیچ پشتوانه ادبی نداشت. چیزی که زبان را حفظ میکند فرهنگ و پشتوانه ادبی است. زمانی که آقای شاملو راجع به فردوسی آن صحبتها را کردند یک نفر حرف جالبی زد و گفت اگر فردوسی نبود امروز زبان فارسی وجود نداشت که شما شعر بگویید. اینها است که یک فرهنگ را حفظ میکند. اگر بخواهند اینها را هم از بین ببرند فرهنگ و معماری از بین میرود.
من حرف شما و خانم خالقی را قبول دارم چون معتقدم سیستم آموزشی ما غلط است. وقتی بچه وارد دوران آمادگی میشود به او میگویند دنبال فرهنگ و هنر نرود چون در آن پول وجود ندارد. واقعیت این است که ما میخواهیم بچههای خودمان را یا دکتر کنیم و یا مهندس و خلبان. اگر بخواهیم شغل فرهنگی به او پیشنهاد کنیم میگوییم برود معلم شود. اگر ما از اول به یک بچه یاد بدهیم که به جای فرهنگ باید به سراغ تجارت برود چنین اتفاقاتی میافتد، در حالیکه علم به ما نشان داده که هنر هم خودش به نوعی اقتصاد است. مثلاً درآمد جایی مثل تئاتر برادوی کمتر از سینما نیست.
مژگان خالقی: همچنان در خارج از کشور برای تئاتر صف میکشند. اینکه شما از صبح برای تئاتر صف بکشید بسیار جالب است. ما در نمایش "نوشتن در تاریکی" آقای یعقوبی چنین چیزی را تجربه کردیم و مردم از ساعت 11 صبح برای بلیت نمایش صف میکشیدند. آن موقع بلیتفروشی الکترونیکی نیامده بود و اصلاً بلیت آن نمایش گیر نمیآمد.
من هنوز هم با سایتهای فروش بلیت مخالف هستم و دوست دارم مردم بیایند برای یک نمایش صف بکشند.
جواد مولانیا: من هم مخالف سایت فروش بلیت هستم چون خود همان صف ایستادن فرهنگساز است. یکی از مشکلات بزرگ سایتهای فروش هم این است که آدمها در آن سایتها راجع به نمایشها نظر میدهند ولی بسیاری از نظرها مغرضانه است. متأسفانه یک عده هم نگاه میکنند که کدام نمایش پُرفروش شده است و میروند همان نمایش را میبینند.
خانم خالقی، آیا به نمایشهای غیرخطی علاقه دارید؟
مژگان خالقی: بله. من نسبت به رئالیسم نه تنها مشکل دارم، بلکه به آن اعتراض دارم. فکر میکنم در واقعیترین حالت ممکن هم ما داریم کار غیرواقعی میکنیم. حداقل این تعارف در زیباییشناسی که من از تئاتر دارم نمیگنجد و جزو سلیقه من نیست. در شکل ساختار نمایشنامه، فضاهای ذهنی و روایتهای متقاطع و چند خطی را خیلی میپسندم. حداقل در این مقطع از زمانی دوست دارم تئاتر را به این شکل تجربه کنم. فکر میکنم بخش جذاب تئاتر در کارگردانی برای من این چالش در شکل و روایت است.
متأسفانه در حال حاضر ما یک موجی را در تئاترمان میبینیم که ادعای آوانگاردیسم و ضد قصه دارند که شکلی غیرواقعی را به اسم تئاتر غیرروایی و یا آوانگارد وارد بازار میکنند که به اعتقاد من واقعیت ندارد و ما را به جای دیگری میکشاند. حتی دارد سطح سلیقه مخاطب را به یک جای دیگری میبرد. راجع به آن موج چه نظری دارید؟
مژگان خالقی: من آدم پُر ادعایی نیستم، اما آدم کم ادعایی هم نیستم. من در تئاتر یک سری متخصص و کارشناس میشناسم که به شخصه آنها را قبول دارم و فکر میکنم از یک استاندارد بسیار بالایی برخوردار هستند و مدام به سراغ آنها میروم. یعنی من به تئاتر به شکل گروهی نگاه میکنم. آن دست از کارهایی که شما میگویید را میفهمم و در آثار دانشجوهای خودم نیز دیدهام که چنین تئاترهایی را اجرا میکنند. من همیشه نسبت به کارهای آنها نقد دارم و میگویم شما اول باید یاد بگیرید که چطور قصه تعریف کنید و بعد با شکل روایت بازی کنید. من در مورد نمایش "امشب اینجا" در وهله اول نمایشنامه را نزد آقای چرمشیر بردم و ایشان به من گفت تمریناتتان را شروع کنید. وقتی ایشان به من اجازه اجرا دادند، فهمیدم که این نمایش از یک سطح استانداردی برخوردار است که من میتوانم یک کار حرفهای را شروع کنم. نمایش "امشب اینجا" یک کار کاملاً گروهی بود. مثلاً آقای منوچهر شجاع بهعنوان مدیر هنری و طراح صحنه پیش از هر چیزی متن نمایشنامه را دوست دارند. میخواهم بگویم یک زمینهای وجود داشت برای اینکه یک تیمی چیده شود. فقط یک فرد نیست که یک نمایش را میسازد. در آن شکلی که شما میگویید معمولاً کسانی وجود دارند که خودشان را برای اجرا تمام میدانند که من فکر میکنم این مسئله میتواند آفت باشد چون شما در آن صورت همفکری نمیکنید. من سعی کردم حتی این انعطاف را نسبت به خودم داشته باشم که اگر میترا حجار بهعنوان بازیگر میگوید اینجای روایت مشکل دارد، بیا روی آن کار کنیم بپذیرم، کما اینکه چنین اتفاقی هم افتاد و ما در صحبت با هم یک چیزهایی به متن اضافه کردیم. ما در خلأ تئاتر کار نمیکنیم. فکر میکنم صادقانهترین جوابی که میتوانم بدهم این است که من با روایت خطی که حاصل آن را یک تئاتر موزهای میدانم مخالف هستم و نسبت به آن اعتراض دارم. دارم یک چیز دیگری را تجربه میکنم که بدون پشتوانه نیست و هیچوقت نبوده است.
یعنی شما به نمایشنامههای آنتوان چخوف و مارتین مکدونا علاقه ندارید؟
مژگان خالقی: من بهعنوان یک کارشناس به چخوف علاقه دارم و متنهای او را میخوانم و راجع به آنها مقاله مینویسم، اما اگر بخواهم نمایشنامهای از چخوف کار کنم، فقط خوانشی از نمایشنامه او را کار میکنم.
جواد مولانیا: من فکر میکنم کاری که مژگان خالقی انجام داده است ضد قصه نیست و اتفاقاً قصه است، منتها آمده نوع روایتش را عوض کرده است. قصه کاملاً درک میشود ولی یک جاهایی سیال ذهن است و یک جاهایی راوی عوض میشود. راوی یک جاهایی دانای کل است و یک جاهایی حتی مشکوک است. یک دیالوگهایی دارد که حتی مشکوک است و میپرسد آیا من این کار را کردم؟ این بازی که مژگان خالقی با روایت میکند بازی جذابی است. به نظرم به همین خاطر است که تماشاگر در سالن سکوت میکند تا ربط و بسط قصه را متوجه شود.
مژگان خالقی: اجازه بدهید یک نکتهای را هم من به صحبتهای جواد اضافه کنم. من بازخوردهای مختلفی از نمایش "امشب اینجا" گرفتم. یکی از کسانی که من در تئاتر خیلی قبولشان دارم آقای رضا سرور هستند. ما داریم کار بعدی را با ایشان کار میکنیم و در مرحله پیش تولید هستیم. ایشان به من گفت تو داری یک کار اپیک میکنی و با تماشاگر صحبت میکنی. این واژه یک دفعه برای من بسیار عجیب شد. ایشان گفت اینقدر در گفتن قصه خست از خودت نشان نده و قصه را به تماشاگر بگو. این تجربهای بود که من در این نمایش به دست آوردم و اعتراف میکنم که نمایش بعدی من کمی قصهگوتر خواهد بود.
میترا حجار: من فرم روایت نمایش "امشب اینجا" را دوست داشتم و فکر میکنم از آن دست نمایشهایی است که آدم را به دوباره دیدن دعوت میکند تا بیایند بفهمند صحنه اول راجع به چه چیزی بود. اولین چیزی که توجه من را به نمایشنامه "امشب اینجا" جلب کرد همان فرم روایتش بود. غیر از آن قلم خانم خالقی را هم خیلی دوست داشتم. به نظرم قلم ایشان بسیار وزین است. من یک نکته دیگر راجع به خوبی دنیای آنور بگویم که در خارج از ایران هر کاری مشتری خودش را دارد و شما بهعنوان مخاطب حق انتخاب دارید. این مسئله هنوز در ایران جای نیفتاده است. شاید اگر بتوانیم بفهمیم مثلاً در فلان سالن، فلان سبک تئاتر اجرا میشود، انتخاب نمایشها برای ما راحتتر شود. مثلاً من در یک سالنی به نام سالن سپند کار میکردم که در آنجا تئاتر آزاد هم اجرا میشد. کنار هم قرار گرفتن سبکهای مختلف تئاتر در یک سالن متناقض است. اگر چنین تفکیکی صورت بگیرد شاید دیگر این تفکر که فلان نمایش پُرفروش حتماً نمایش خوبی است هم اتفاق نیفتد. البته تئاتر الان 10 سال است که در ایران پُر مخاطب شده و شکوفایی پیدا کرده است. من در حال حاضر آدمهایی را میبینم که تئاتر میبینند، ولی سینما نمیروند. تئاتر در شرایط فعلی مخاطبان خاص پیدا کرده که سینما را پس میزنند. 15 سال پیش اصلاً چنین مخاطبانی وجود نداشتند و مردم به ندرت تئاتر میدیدند. مردم تازه دارند میفهمند که تئاتر دکتر رفیعی چیست.
من فکر میکنم در حال حاضر اعتماد مردم نسبت به تئاتر بیشتر از سینما شده است. سینما دیگر آن اعتماد را به مردم نمیدهد.
میترا حجار: تئاتر نسبت به سینما حداقل جادوی خودش را حفظ کرده است. چشم تو چشم شدن مخاطب با بازیگران جذاب است و میتواند مردم را به سالن تئاتر بکشاند. من خیلی خوشحالم که اینقدر خوب از تئاتر استقبال میشود. به هر حال این مسئله در دراز مدت نتیجه میدهد و مخاطب بهتر میشود و سطح فرهنگش بالاتر میرود. قطعاً این اتفاق تأثیر مثبتی خواهد داشت.
جواد مولانیا: در سینمای ایران ژانر وجود ندارد و شما ژانرهای گوناگون نمیبینید که این مشکل بسیار بزرگی است. خانم حجار در مورد متن "امشب اینجا" صبحتهایی کردند و من باید بگویم یک چیزی که در متن خانم خالقی وجود دارد شاعرانگی است و دیالوگها بر مبنای یک وزن و موسیقی جلو میروند. به نظرم این مسئله درست انتخاب شده است.
خانم خالقی، من کارهای قبلی شما مثل نمایش "تو مشغول مردنت بودی" و "بیوه سیاه، بیوه سفید" را دیدهام. این شاعرانگی که آقای مولانیا میگویند در کارهای قبلی شما هم وجود داشت. کارهای شما انگار یک ریتم و موسیقی در کلام دارند که نمایش را در گوش مخاطب موقع شنیدن سیالتر میکند. درست است؟
مژگان خالقی: من نیز همین چیزها را در مورد کارهای قبلی و نمایش "امشب اینجا" شنیدهام. باید بگویم که من پیوند عمیقی با ادبیات و موسیقی دارم و به قول آقای مهندسپور رابطه من با ادبیات و موسیقی مثل اسبی است که یونجه میخورد. شاید این رابطه من با ادبیات و موسیقی یک تأثیر ناخودآگاهی در من گذاشته که ارزش کلمات را بدانم. در واقع اینها تأثیرات ناخواستهای است که روی من گذاشته شده است. یادم است وقتی نمایشنامه "سگها و استخوانهای مادرم"را به آقای چرمشیر دادم تا بخوانند استرس زیادی داشتم که بدانم نظر ایشان چیست. وقتی ایشان گفتند خوب است تازه یک نفس راحت کشیدم. آقای چرمشیر هم در انتخاب کلمات بسیار وسواس دارند. ایشان به من یاد داد اگر یک چیزی میگویی دیگر توضیحش نده چون ما میفهمیم. ضمن اینکه من آدم به شدت عاطفی هستم که این ویژگی شاید تأثیر زیادی روی متنهایی که مینویسم میگذارد. عاطفی به این معنا که به احساسات خودم پاسخ شفاف میدهم. در نتیجه این عواطف وقتی در زندگی من وجود دارد حتماً خودش را در متنهایی که مینویسم هم نشان میدهد.
شما علاقه زیادی به مرگ دارید و ما موضوع مرگ را همیشه در نمایشنامههای شما میبینیم. چرا اینقدر به مرگ میپردازید؟
مژگان خالقی: واقعیت این است که تمام آدمهایی که من نوشتهام یا مُردهاند و یا قرار است که بمیرند. اکثر آنها مُردهاند ولی الان دارند زندگیشان را روایت میکنند. من خودم را مرگاندیش نمیدانم و حتی نمیگویم مرگ مسئله من است ولی تم جهان و رستاخیز مُردگان برایم با ارزش است. مرگ چیزی است که ما راجع به آن چیزی نمیدانیم. وقتی راجع به آن پاسخ شفافی نداریم برای ما جذابتر میشود تا اینکه همه چیز را میدانیم. دلیل نخست به این موضوع برمیگردد و دلیل دوم اینکه نمیدانم چرا به این مسئله میپردازم. یعنی یک بخش آن را میدانم و راجع به آن حرف میزنم ولی یک بخش دیگر آن ناخودآگاه است. من زمانی که پدرم فوت کرد فقط 20 سال داشتم و مرگ ایشان ضربه بزرگی به من زد که مجبور شدم پس از آن مرگ را هم باور کنم و هم انکار.
فکر میکنم عزیزانی که در زندگی آنها را از دست دادهاید هنوز دارند با شما زندگی میکنند. درست است؟
مژگان خالقی: همینطور است. من زندگی درونی بسیار فعالی دارم. ما یک جهان بیرون داریم و یک جهان درون. عمده کارهایی که نوشته و یا ساخته میشود مربوط به جهان بیرون آدمها است ولی ما به جهان درون که در همه ما فعال است بیتوجه هستیم، در حالیکه جهان درون اگر از کیفیت بیشتری برخورد نباشد از کیفیت کمتری برخوردار نیست.
جواد مولانیا: کسی که راجع به مرگ میاندیشد میتواند به درون آدمها برود. از نظر آرکیتایپی یا کهن الگویی هم همینطور است. یعنی آن آدمی که آرکیتایپ مرگ را دارد میتواند به درون برود و دوباره به بالا برگردد. همه چیز در آن عمق اتفاق میافتد و به همین خاطر است که جنازهها را زیر خاک میگذارند.
وقتی به نمایش "امشب اینجا" نگاه میکنیم قصه را ابتدا شخصیت "آذر" برای ما روایت میکند. در واقع روایتگر اول ما شخصیت "آذر" است و ما از درون صحبتهای آذر وارد قصه "نیلو"، "رها"، "بابک" و "رضا" میشویم. با این حال در لحظاتی از نمایش میبینیم که این راوی اول تغییر میکند. آیا این نمیتوانست به ذهن مخاطب خدشه وارد کند؟
مژگان خالقی: راوی تغییر میکند ولی راوی قبلی خودش راوی بعدی را انتخاب میکند. شک نداریم که همه چیز در ذهن "نیلو" است و "نیلو" میخواهد آدمها احضار شوند. ما با هر باز و بسته شدن در، یک نفر را میبینیم که روی صحنه حضور پیدا میکند و هرگز هم بیرون نمیروند. راویها از همدیگر میخواهند که آنها تعریف کنند. من با شما موافق هستم و شاید درک این مسئله برای مخاطب کمی پیچیده باشد.
"نیلو" به همین خاطر نابینا انتخاب شده که بتواند به همه چیز درونیتر نگاه کند؟
مژگان خالقی: در نمایش "امشب اینجا" همه آدمها به همان میزان که قربانی هستند مقصر هم هستند و تنها کسی که از زندگی کامروا نشده شخصیت "نیلو" است. من دوست داشتم "نیلو" یک خانم زیبایی باشد که قربانی شده است. به نظرم عمده زیبایی آدمها در چشمان آنها است. من به این خاطر میترا حجار را انتخاب کردم چون ایشان به شکل عجیبی زیبا است و چشمان زیبایی دارد.
فکر میکنید نابینا بودن شخصیت "نیلو" کمک میکرد که مخاطب او را عمیقتر ببیند و آیا این موضوع میتوانست به روند پیشرفت قصه کمک کند؟
میترا حجار: بله میتوانست کمک کند. به نظرم چیزی که در مورد این خانواده مهم بود شخصیت مادرشان بود که اصلاً هسته مرکزی کل این ماجراها بود. یکی از جرقههایی که خودکشی را در بین بچهها ایجاد میکند این جمله است که مادر میگوید من خودم را از دست تو میکشم. انگار بار تمام رنجها و دردها روی دوش "نیلو" است. انگار تمام مدت دارد خواب میبیند و حتی در زمان بیداری هم به خاطر نابیناییاش خواب میبیند چون در واقع آدمها را تصور میکند. به نظرم آن چارچوب ساختار داستان خیلی درست و جفت و جور بود.
در نمایش "امشب اینجا" همه به غیر از شخصیت "رها" گناهکار هستند که در واقع نسل بعدی است که قرار است در آن خانواده بیاید. آیا این نگاه یک نگاهی اجتماعی است؟
مژگان خالقی: بله، کاملاً تعمدی بود. نمایشنامه "امشب اینجا" جزو معدود نمایشنامههایی است که من از ساختار به محتوا رسیدم. یعنی ابتدا نقاط عطف و شخصیتها را مشخص کردم و بعد شروع به نوشتن کردم. شخصیت "رها" حتی میتوانست کم سن و سالتر از این هم باشد. جذابیت اصلی این نمایش برای من رویکرد اجتماعی آن است که طبیعتاً خانواده هم بخشی از این اجتماع است. من یک عمل مشاهدهگرانه نسبت به نسل جدیدی دارم که متولد دهه 80 هستند. "رها" همانقدر برای من معصوم است که خواهرزادهام معصوم است. ما خانواده کم جمعیتی هستیم و تنها کسی که میشناسم هم سن و سال "رها" باشد امیرحسین، خواهرزادهام است. دهه هشتادیها علیرغم اینکه نسل بسیار باهوشی هستند ولی وقتی نمیتوانند نسبت به پدیدههای اجتماعی واکنش نشان بدهند تنها میشوند. زبان این نسل با زبان جامعهاش یکی نیست. یک جامعه به شدت درنده و بیرحم وجود دارد که بچهها از کودکی نمیدانند چطور باید با این مناسبات رشد کنند. آنها به شدت به مرگ فکر میکنند و آمار خودکشی در نسل جدید افزایش یافته است. "رها" برای من نماینده نسل جدیدی است که دارند وارد جامعه میشوند و تازه بلوغ را پشت سر گذراندهاند و دارند جوانی را تجربه میکنند.
گناه اول را "بابک" مرتکب میشد یا "آذر"؟
جواد مولانیا: از آنجایی که من نقش "بابک" را بازی میکنم استراتژیام را طوری چیده بودم که "بابک" گناهکار نیست.
مژگان خالقی: گناه همیشه یک بار منفی با خودش دارد و به جای آن میتوانیم از واژههای تقصیر و خطا استفاده کنیم. "آذر" صاحب یک شخصیت مستقل است و آدم سوداگر و عاشقپیشهای است که تنها خطای او این است که به عشق اولیه خودش پناه میبرد. من فکر میکنم همه آنها دچار خطای بشری شدهاند. ضمن اینکه داخل پرانتز میگویم همه آنها را دوست دارم و پای همه آنها ایستادهام ولی فکر میکنم عمل قهرمانانه را "آذر" انجام میدهد.
اما پیشنهاد اول از سمت "بابک" مطرح میشود...
مژگان خالقی: به نظرم کسی که انتخاب میکند و دست به عمل میزند "آذر" است.
جواد مولانیا: من وقتی نقش "بابک" را بازی میکردم او را گناهکار نمیدانستم چون نمیخواستم نقش او را منفی بازی کنم. اگر من به این میرسیدم که "بابک" جرقه را زده است، آن موقع باید این کاراکتر را منفی بازی میکردم. هیچکدام از کاراکترهایی که روی صحنه هستند، منفی نیستند و همه خاکستری هستند. من "بابک" را منفی نمیدیدم و فقط میگفتم شرایطی پیش آمده که او اینطور شده است. شرایط ما را در معرض گناه، خطا و قتلهای زیادی قرار میدهد. من دوست داشتم "بابک" را خاکستری و حتی سفیدتر ببینم. حتی در فلاشبک به او میگوید: "آذر من تو را میبخشم، این کار را نکن". این دیالوگ درست است که ذهنی است ولی بسیار مهم است.
مژگان خالقی: نمایشنامه "امشب اینجا" براساس یک اتفاق واقعی نوشته شده است. خانم لیلا پرویزی که استاد من هستند، عزادار شدند و ماجرای آن اتفاق را برای من تعریف کردند. آن ماجرا چنین تأثیر شگرفی در من گذاشت که همان جا اجازه نوشتن نمایشنامه را گرفتم. خودکشی یک مسئله اجتماعی کاملاً جدی است چون جامعه به ما راه دیگری نمیدهد. این ماجرا باعث شد که من نمایشنامه "امشب اینجا" که رویکرد اجتماعی دارد را بنویسم.
خانم حجار، فکر میکنید "نیلو" قربانی است یا خودش انتخاب میکند در نقش قربانی ظاهر شود؟
میترا حجار: شما هستید که تصمیم میگیرید نسبت به اتفاقی که برای شما رخ داده است چه رفتاری نشان بدهید. مطالعات روانشناسی نشان داده که شما اگر امروز بلیت لاتاری ببرید شش ماه دیگر به همین اندازه آدم شاد یا غمگینی هستید. بنابراین این فاجعهها نمیتواند آدمها را از بین ببرد. در حال حاضر در علم ژنتیک میگویند ژن خودکشی هم وجود دارد. "نیلو" قطعاً احساس قربانی بودن میکند و به همین خاطر است که نمیخواهد کسی را ببیند و میخواهد تنها باشد. در کتاب "انسان خداگونه" آمده که در دوره ما خودکشی به مراتب بیشتر از قتل، جنگ و تصادف قربانی خواهد داد و ما خواه یا ناخواه باید با آن روبهرو شویم و راجع به آن اطلاعات داشته باشیم. باید به نسلهای جوانتر هم اطلاعات بدهیم که چطور میشود با یک آدمی که به این موضوع تمایل دارد برخورد کرد. فکر میکنم وظیفه هنرمند این است که بتواند جامعه را از این شرایط آگاه کند. این کاری است که تئاتر بسیار خوب دارد انجام میدهد. کشور ما به لحاظ روانشناسی بسیار کشور عقب افتادهای است. شما اگر اعلام کنید به نزد روانکاو میروید همه به چشم دیوانه به شما نگاه میکنند، در صورتی که همه این اتفاقات راهحل دارد. هر آدمی اگر قدم رنجه کند و نزد راونکاو برود خودش را بهتر میشناسد. به نظرم تنها خوشبختی که وجود دارد خودشناسی است. شما هر چه بیشتر خودتان را بفهمید هم خودتان خوشحالتر زندگی میکنید و هم اطرافیانتان.
در این شرایط فکر میکنید "رها" در فردایش میتواند نزدیک به "نیلو" باشد یا به مادری که او را ندیده یا پدری که مدتی با او زندگی کرده و یا رضا که بعدها میفهمد با او یک نسبت خانوادگی هم دارد؟ به هر حال "رها" نماد یک نسل جدید است.
مژگان خالقی: من فکر میکنم "رها" فقط به "نیلو" پناه میآورد. آنچه که "رها" ندارد را "نیلو" دارد و برعکس، آنچه که "نیلو" ندارد را رها دارد. یک میزان جوانی و خواستن در "رها" وجود دارد و همان میزان جهان تاریک و البته عمیق در "نیلو" وجود دارد. منوچهر شجاع یک پیشنهاد داد و گفت "رها" به جای اینکه نزد "بابک" بزرگ شده باشد، ممکن است نزد "نیلو" بزرگ شده باشد ولی ما فرصت نکردیم به این شکل روی متن کار کنیم. من فکر میکنم از جهان ذهن و تاریک و البته عمیق دیدن، بخشی است که "رها" برای عمیق شدنش به آن نیاز دارد تا رشد کند و بزرگ شود.
"رها" شیدایی و شور زندگی دارد که ما این ویژگی را کمتر در "نیلو" میبینیم.
میترا حجار: به خاطر اینکه آن تصادف، زندگی "نیلو" را از بین برده است. "رها" مثل بسیاری از هم نسلهای خودش میخواهد برود. ما در ایران در همه اتفاقاتی که میافتد صورت مسئله را پاک میکنیم. به نظرم این یکی از شاخصهای فرهنگ ایرانی است. "رها" در یک خانواده نابهسامان زندگی میکند که تنها راهش این است از ایران برود و جدا شود. جالب است که وقتی به آنجا میرود بهتر میشود.
فکر میکنید "بابک" مرگ خودش را انتخاب میکند یا واقعاً دیگر راهی برای او وجود ندارد؟
جواد مولانیا: به نظرم "بابک" بیشتر دچار یک مکاشافات ذهنی میشود و چندان به جسم او فکر نمیکردم. بیشتر به این فکر میکردم وقتی یک آدمی چنین کاری میکند حتی اگر خودش را بکشد، چقدر قبل از اینکه خودش را بکشد دچار عذاب وجدان است، بخصوص با داشتن یک فرزند و یک عشق متقابل از سمت او نسبت به همسرش. به نظر من بدترین چیز عذاب وجدان است.
مژگان خالقی: من نمایشنامههای "پدر" و "سونات اشباح" نوشته آگوست استریندبرگ و نمایشنامه "دوزخ" ژان پل سارتر را خیلی دوست دارم و فکر میکنم آنها در نمایش "امشب اینجا" خودشان را نشان دادند. نمایشنامه "سونات اشباح" به لحاظ شکل روایی و ذهنی بودن همچنان جزو شگفتانگیزترین نمایشنامههایی است که من سالهاست میخواهم آن را اجرا کنم. فرم روایی و کاراکترهای به شدت جذابی دارد و همچنان یک اجرای خوب از آن در ایران روی صحنه نرفته است. من برای کسانی که نمایشنامه "پدر" را نخواندهاند میگویم وقتی پدر و مادر مخالف رفتن و ماندن دختر هستند، پدر میگوید من پدر او هستم و میگویم نروم ولی مادر میگوید از کجا معلوم که تو پدرش هستی؟ از آن لحظه به بعد فقط مرگ دارد در آن خانواده حاکمیت میکند. فکر میکنم همان اتفاق در مورد "بابک" هم در نمایش "امشب اینجا" رخ میدهد.
خانم حجار، شما در یک دورهای به تئاتر آمدید و با آقای جعفری کار کردید. چرا از آن دوره به بعد که اتفاقاً اتفاق ویژهای هم برای شما افتاد تئاتر را رها کردید؟
میترا حجار: ما برعکس بازیگران کشورهای دیگر نمیتوانیم بنشینیم برنامهریزی کنیم. مثلاً بازیگران هالیوود الان برنامه خودشان را تا سال 2020 میلادی میدانند. من در اینجا یک سریال بازی کردهام که فیلمنامه نداشته است. آنقدر وحشتناک است که هیچ برنامهریزی وجود ندارد. شما الان نمیدانید سه ماه دیگر چه برنامهای دارید. من سال گذشته با خودم گفتم چقدر خوب است که دوباره به تئاتر برگردم و سالی دو نمایش بازی کنم تا روی فرم بیایم، اما این یک تصور است و امکان دارد سال دیگر وقت نکنم تئاتر بازی کنم. من سعی میکنم حداقل تئاتر ببینم. به نظرم این مسئله اهمیت زیادی دارد که شما بهعنوان هنرمند بروید گالریها، تئاترها و فیلمها را ببینید چون آنها چیزهایی هستند که به آدم الهام میدهند. در ایران معمولاً کارگردانها با فیلم دیدن کارگردان شدهاند، اما یک کارگردان در خارج از ایران به موزه میرود و گالریها را میبیند. من خیلی خوشحالم از اینکه با خانم خالقی آشنا شدم و امیدوار هستم که کارهای بیشتری با هم انجام بدهیم. یک نکته دیگری هم که وجود دارد این است که بازیگرها را دستهبندی میکنند. خواستگاه من همیشه سینما بوده است. هیچی از هیچی بهتر نیست. همانطور که خانم خالقی گفتند وقتی میخواهید دنیای درونی یک نفر را نشان بدهید شاید تئاتر از سینما بهتر باشد. به نظر من شما وقتی میخواهید یک داستانی را روایت کنید، آن داستان است که به شما میگوید چطور باید روایت شود. من فکر میکنم داستان کاملاً هوشمند است.
آقای مولانیا، بهعنوان یک بازیگر فکر میکنید این هجمهها که به نمایش "امشب اینجا" شد به خاطر کج فهمی بود؟
جواد مولانیا: هم به خاطر کجفهمی بود و هم یک سری نامناسبات با مجموعه ایرانشهر داشتند و میخواستند آن مجموعه را مورد هجمه قرار بدهند. لفظ ایالت خودمختار ایرانشهر که به کار بردند یک لفظ نقادانه نسبت به یک متن هنری نیست، بلکه یک نقد نسبت به مکان و سمت است. آنها دارند به یک سمت اعتراض میکنند ولی چون نمیتوانند به آن سمت مستقیم اعتراض کنند میآیند محصول آن مجموعه را نقد میکنند. ضمن اینکه در این بین کجفهمی هم وجود داشت. شما اگر بخواهید در مزمت و نکوهش مشروبات الکی یک نمایش بسازید باید خود مشروبات الکی را نشان بدهید، نمیتوانید آن را نشان ندهید. وقتی معاویه را در یک سریالی نشان میدهند او دارد مشروبات الکی مصرف میکند. آن مشروب الکی را نشان میدهند که بگویند معاویه آدم بدی است. در نمایش "امشب اینجا" عواقب خیانت نشان داده میشود.
مژگان خالقی: متأسفانه حتی ساختار سانسور هم در ایران نظاممند نیست. به نظرم اصلاً قضیه پیچیده نیست. یک نفر میآید کار را میبیند و متوجه میشود موضوع آن خیانت است و اسم دو خواننده لس آنجلسی هم آورده شده است. بعد برای یک جایی گزارش نوشت که یک دفعه شر برای ما توسعه پیدا کرد و قطار به سراشیبی افتاد. فکر نمیکنم هیچکس پیشبینی میکرد این اتفاق برای نمایش ما بیفتد. من از جهاتی آدم خودرأیی هستم و سر کاری که انجام میدهم میایستم. تحت هیچ شرایط دیگری امکان نداشت که من زیر بار سانسور مضاعف بروم. شاید به قول آقای مولانیا یک جای نظاممند میخواست یک جای نظاممند (که هر دو نظاممند نیستند) را مورد نقد قرار بدهد، اما این قضیه اصلاً پیچیده نبود و بیخودی بزرگ شد. ما برای این اتفاق تاوان سنگینی دادیم. جایی که حتی مدیر مرکز هنرهای نمایشی هم نمیتوانست پاسخگو باشد و از مجوزی که داده بود صیانت کند چون از اختیار ایشان خارج شده بود. ضربه بسیار عمیقی به ما وارد شد ولی من یک جایی به خودم گفتم باید سرپا شوم چون یک گروه دارند به من نگاه میکنند. آنجا بود که تصمیم گرفتم انعطاف نشان بدهم و نوشتم با قلبی اندوهگین موارد اصلاحی را میپذیرم. آنها حتی میگفتند قلبی اندوهگین هم ننویسید ولی من گفتم شما در قلب من نیستید و نمیتوانم حرفم را نزنم. من تصمیم گرفتم اجرا را سرپا کنم و از کاری که انجام داده بودیم صیانت کنم. آنها به ما یک تهمت ناروایی زده بودند که من حتماً قضیه شکایتش را دنبال میکنم. این تمام ماجرایی بود که برای ما اتفاق افتاد و ما خوشبختانه توانستیم این سد بسیار بزرگ را بگذرانیم و اجراهایمان را از سر بگیریم.
شما دو نفر از بازیگران نمایشتان تغییر کرد. خانم هانا کامکار پس از چند اجرا عذرخواهی کردند و دیگر نیامدند و آقای آریان رضائی هم تقریباً یکی دو هفته مانده به اجرا رفتند و آقای مولانیا به جای ایشان آمدند. آیا این تغییرها به شما آسیب زد یا برای شما قابل پیشبینی بود؟
مژگان خالقی: این اتفاق تنها باری بود که من در تئاتر یک بیاخلاقی را همراهی کردم. انتخاب من برای نقش "بابک" آقای آریان رضائی بود و من از حضور ایشان ناراضی نبودم، اما بازیگر دیگری که خودشان هم کار ما را ترک کردند با حضور آقای رضائی مخالف بودند و یک موجی به وجود آمد که من باید بین ایشان و سایر بازیگران یک گزینه را انتخاب میکردم. من مجبور شدم از آقای رضائی عذرخواهی کنم. خانم کامکار تا یک هفته پس از اجرا ما را همراهی کردند ولی به دلیل فشارهای عصبی که داشتند نمیتوانستند صد درصد در کار ما حضور داشته باشند که این اتفاق موجب یک تنشهایی از سوی ایشان با عوامل پشت صحنه شده بود. در نهایت یک تصمیم دو طرفه بود که ایشان ما را همراهی نکنند.
ما در طراحی لباس بازیگران لباس جین میبینیم. آیا انتخاب لباسهای جین انتخاب شخصی شما بود یا طراح لباستان خودش به این شکل از لباس رسید؟
مژگان خالقی: ابتدا خانم سمانه پارسا چندین بار طرح زدند و طرحها را به من نشان دادند که من چند طرح اولیه را نپذیرفتم چون برآینده ذهنی من نبود. من پیش از این برایم جذاب بود آنچه که در خواب بوده تبدیل به واقعیت خود صحنه شود. بعد با خانم پارسا مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم ایده لباسهای جین را اجرایی کنیم.
این بیچیز بودن طراحی صحنه، ایده خود آقای شجاع بود یا با مشورت شما به این ایده رسیدند؟
مژگان خالقی: به نظرم آقای شجاع یکی از اکسپریمنتالترین طراحان صحنه تئاتر ایران هستند. ایشان خودشان را در معرض یک کار تجربی قرار میدهند که من این ویژگی را در هیچ طراح صحنه دیگری ندیدهام. من آدم کارکشتهای با پشتوانه منوچهر شجاع نمیشناسم که با این همه کارگردان استخوان خورد کرده کار کرده باشد، ولی همچنان بتواند کار تجربی انجام بدهد. ایده در و تخت، ایده آقای شجاع بود و از آنجایی که ایده فوقالعادهای بود از آن استقبال کردم.
آیا بازیگرانی که انتخاب کردید انتخاب اولتان بودند؟
مژگان خالقی: من نمایشنامه را اول از همه به خانم فاطمه معتمدآریا دادم تا بخوانند و نقش "نیلو" را بازی کنند. ایشان نمایشنامه را دوست داشتند ولی ظاهراً یک مشکلی با بحث خودکشی داشتند که نمیتوانستند با این موضوع کنار بیایند. در نتیجه من باید سراغ بازیگر دیگری با همان کیفیت میرفتم. خانم حجار یکی از بازیگران مورد علاقه من بودند و فکر میکردم همیشه یک آنی دارند که جذاب است. من ایشان را از قبل میشناختم و نمایشنامه را برایشان فرستادم. از خوشبختی من بود که ایشان بدون هیچ شرطی لطف کردند و به گروه ما پیوستند. در مورد آقای آریان رضائی هم خدمتتان عرض کردم. در مورد نقشی که خانم ترلان پروانه آن را بازی کردند ابتدا با خانم ندا جبرائیلی صحبت کردیم و ایشان هم نمایشنامه را دوست داشت ولی متأسفانه به خاطر هماهنگ نشدن در سه روز که ایشان سر فیملبرداری بودند نتوانستیم در خدمت ایشان باشیم. من با خانم پروانه در سریال "چرخ و فلک" به کارگردانی آقای بهرام عظیمپور کار کرده بودم و اینطور شد که فکر کردم به ایشان بگویم.
ما مدتها بود که از آقای رضائی بازی ندیده بودیم. برای من جالب بود که ایشان را چطور انتخاب کردید؟
مژگان خالقی: آریان نمایشنامه را خواند و نقش "بابک" را دوست داشت. من از آریان یک مونولوگ دیده بودم که خوب بازی کرده بود. فکر کردم اگر به او پیشنهاد بدهم تجربه جالبی از آب در میآید. من فکر میکنم در کارهای بعدی باید در بخش انتخاب بازیگران دقت بیشتری کنم.
شما اصولاً جزو کسانی هستند که اگر یک متنی مینویسید آن را خودتان کارگردانی میکنید. چطور شد که در نمایش "بیوه سیاه، بیوه سفید" پذیرفتید آقای حسن جودکی آن را کارگردانی کند؟
مژگان خالقی: من آن نمایشنامه را برای آقای جودکی نوشتم. آقای جودکی حدود دو سال بود که از من دعوت به کار در یک مونولوگ کرده بود ولی من تصمیم داشتم در آن مونولوگ کار نکنم. ایده زن افغانستانی همیشه در ذهن من وجود داشت. من پس از دو سال که از آن ماجرا گذشت نمایشنامه "بیوه سیاه، بیوه سفید" را نوشتم و ایشان اجرا کردند.
خودتان از آن اجرا راضی بودید؟
مژگان خالقی: من برای آن اجرا چالش داشتم چون خودم نیز در آن بازی میکردم. در آن نمایش اصرار بر پوشیده بودن من بود، در حالیکه بازیگر همیشه دوست دارد که دیده شود. من روی بدن و بیانم تمرین زیادی کردم که آن ندیده شدن را جبران کنم. فکر میکنم صددرصدی که آن نمایش میشد اجرا شود، اجرا نشد. امیدوارم یک روزی نمایشنامه "بیوه سیاه، بیوه سفید" با تمام پتانسیلهایی که دارد اجرا شود.
آیا پرونده نمایش "امشب اینجا" بسته میشود؟
مژگان خالقی: آدمهای زیادی از شهرستانهای رشت، تبریز، بیرجند، شیراز و کرمان با من و مجری طرح تماس گرفتند که نمایش "امشب اینجا" را ببریم در آن شهرها اجرا کنیم. ضمن اینکه از فرانسه و آلمان نیز ما را دعوت کردهاند. گروه ما برای اجرا در شهرستانها همراه هستند ولی من خودم در حال حاضر به خاطر فشارهایی که تحمل کردم آماده اجرا در شهرستانها نیستم. تصمیم گرفتهام که تمرکزم را روی بخشهای دیگری بگذارم. یک پروژهای برای بنیاد آقای اکبر رادی دارم انجام میدهم. آنها از سه نفر دعوت کردهاند که بیایند مونولوگ بنویسند. ضمن اینکه با آقای سرور هم راجع به کار جدیدمان "سگها و استخوانهای مادرم" گفتوگو میکنم. ایشان دراماتورژی را بسیار خوب میشناسد و راجع به آن مقاله و کتاب نوشته است. علاوهبر اینها میخواهم یک نمایشنامه به نام "سختکشی" بنویسم که شوق زیادی برای آن دارم. من در مرحله متن همیشه از مشورتهای آقای چرمشیر استفاده میکنم.
آیا متن نمایشنامه "سگها و استخوانهای مادرم" را براساس بازیگر نوشتید؟
مژگان خالقی: من یک گپ ضمنی با چند نفر زدهام. تیمی که برای آن نمایش در نظر گرفتهام یک تیم کاملاً تئاتری خواهد بود چون کار بدن زیادی خواهد داشت. بیشتر به کار قبلیام شباهت دارد تا نمایش "امشب اینجا". در مورد موسیقی آن نمایش با فرشاد فزونی گپ زدهام که با هم کار کنیم.
در نمایش "امشب اینجا" هم فرشاد فزونی در موسیقی به شما کمک کرد.
مژگان خالقی: من از همکاری با فرشاد بسیار راضی هستم. فرشاد فزونی موسیقی زنده را به موسیقی استودیویی ترجیح میدهد.