سرویس تئاتر هنرآنلاین: "نه چیزی برای گفتن است و نه میلی برای گفتن و نه توانی برای گفتن." شاید این سخنان از زبان ساموئل بکت، مشهورترین نمایشنامهنویس ابزورد جهان، چندان عجیب به نظر نرسد. بکت بهخوبی سرگشتگی و انفعال انسان را به تصویر میکشد؛ نمایش چگونگی مواجه انسان با جهانی که مدتهاست معنایش را از دست داده است. بکت با بیانی گنگ و مبهم در نمایشنامههایش نظراتش در مورد انسان و جهان را بیان میکند. در همین راستا، نشست نقد و بررسی نمایشنامه "آخر بازی" از دیدگاه تئودور آدورنو با حضور دکتر آنیتا هایراپطیان در حلقۀ مطالعات فرهنگی انجمن نقد ادبی ایران روز پنجشنبه دوم آبان ماه 1398 در دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد.
در ابتدای نشست دکتر هایراپطیان با طرح دو سؤال در زمینۀ نقاط مشترک بین بکت و آدورنو به معرفی ساموئل بکت بهعنوان یکی از نمایشنامهنویسان مکتب ابزورد و تئودور آدورنو بهعنوان یکی از چهرههای شاخص مکتب فرانکفورت پرداخت. از دیدگاه آدورنو در این دوران، عقلانیت ایدئولوژی است و عقل و تکنولوژی که حاصل دورۀ روشنگری هستند، باعث نابودی انسان شدهاند. این نابودی را بکت در آثارش بهخوبی نمایش میدهد. از دیدگاه آدورنو انسان برای صیانت نفس خویش و برای مقابله با ترس و تهدیدهای طبیعت به عقل، علم و تکنولوژی پناه برده است و در نهایت میل انسان برای صیانت نفس تبدیل به ابزاری برای نابودی خود نفس شده است؛ زیرا همان ابزارها (علم، تکنولوژی، عقل و عقلانیت) در قالب خادمانی یاغی ظاهر میشوند که بر انسان حاکم شده و باعث نابودی انسان میشوند. در چنین شرایطی آدورنو معتقد است که هنر در مقابل تفکر علمی قرار میگیرد.
از نظر دکتر هایراپطیان، آدورنو هنر عامهپسند و رئالیستی را نمیپسندد. در حقیقت هنری که محصول صنعت فرهنگ است و در راستای حفظ ارزشهای سرمایهداری. او معتقد بود هنر مدرن و آوانگارد با تکثر معنا، ابهام و چندمعنایی میتواند در مقابل سلطۀ معنای تک ساحتی نظامهای سرمایهداری مقاومت کند. تنها هنر مدرن قادر است صدای انسان رنجکشیده را به گوش همگان برساند و نویدبخش آیندهای بهتر باشد؛ همچنین آدورنو و همفکرانش در مکتب فرانکفورت از تولید فرهنگ عامهپسند انتقاد میکردند و آن را باعث بیتفاوتی جامعه میدانستند. اعضای مکتب فرانکفورت اصطلاح "صنعت فرهنگ" را ابداع کردند. آنها باور داشتند بهواسطۀ صنعت فرهنگ مرز بین هنر و تبلیغات از بین رفته است، افکار تودۀ اجتماع توسط آن دستکاری میشود و در نتیجه، فرهنگ تودۀ مردم به سمت حفظ وضع موجود میرود. صنعت فرهنگ، هنر را تبدیل به کالا کرده و انسان هم مصرفکنندۀ بیچون و چرایی است که با مصرف کالا، دنیای واقعی خویش را میسازد؛ درصورتیکه آن دنیایی کاذب و مملو از کلیشهها و تبلیغات است.
کتاب "نقد موسیقی مدرن" اثر آدورنو نقطۀ عطفیست در دنیای هنر و ادبیات. در این کتاب او موسیقی را بیان ناتوانیها، شکافها، نداشتنها و از خود بیگانگی میداند. موسیقی بیان تکهتکه شدن انسان است؛ به این دلیل صنعت فرهنگ میکوشد بهوسیلۀ موسیقی انسانها را همسانسازی کند. این پژوهشگر در نهایت به این موضوع اشاره کرده است که عقلانیت از خِرد تهی شده؛ زیرا انسان از هویت خویش خالی شده است و تبدیل به ابژه یا کالا شده؛ جریانی که بهواسطۀ آن جامعۀ سرمایهداری شکل میگیرد.
دکتر هایراپطیان با طرح آرای این فیلسوف مکتب فرانکفورت، نمایشنامۀ "آخر بازی" را تحلیل کرد. این نمایشنامه داستان هَم است؛ مردی که همراه نَگ و نِل، پدر و مادرش، و کِلاو، پسرخوانده و مستخدمش، در مکانی شبیه به زیرزمین زندگی میکند. مردی ظالم که در زندگی ستمهای بسیاری کرده اما از موقعیت قدرت دست نمیکشد. در این نمایشنامه همه چیز خاکستری و مرده است و تنها بازماندههای این دنیای مرده همین چهار نفر هستند. داستان "آخر بازی" در دنیایی عجیبوغریبتر از "در انتظار گودو" رخ میدهد.
این استاد دانشگاه صحنۀ این نمایشنامه با دو پنجرهای که در بالای صحنه وجود دارد، به جمجمه انسان تشبیه میکند؛ کاسۀ سری که همه چیز در آن رو به زوال و نابودیست. از سوی دیگر، شخصیتهای بکت وضعیت انسان بعد از عصر روشنگری را نمایش میدهند؛ انسانهایی که تبدیل به ابژه شدهاند و محصول این عصر هستند؛ ولی در نهایت به نابودی، جنگ و قتلعام رسیده و تنها بازماندهاند. علمگرایی و عقلانیت تبدیل به ابزار سرکوب میشوند و انسانها را از معنا تهی میکنند.
به گفتۀ دکتر هایراپطیان، بکت خواننده را وادار به تفکر میکند؛ چرا انسانها به این وضعیت رسیدهاند و از سوی دیگر، حاصل چه شرایط تاریخی بودهاند. او نمایشنامههای بکت را برخلاف آثار سارتر یا کامو که سعی میکنند معناباختگی را به نمایش بگذارند، نمیداند. به گفتۀ او آثار بکت خودِ معناباختگی هستند که در فرم (گنگی، ابهام، چندمعنایی) دیده میشوند و تمام این المانهای فرمالیستی آن خودِ معناباختگی را نشان میدهند.
آدورنو دربارۀ حضور عنصر تاریخ در نمایشنامههای بکت معتقد است این عنصر خارج اثر باقی میماند؛ چون حافظه و خودآگاهیای که لازمۀ وقایع تاریخی است، از بین رفته است. این فراموشی حاصل رابطۀ عادت و تکرار است. رابطهای که میان شخصیتها وجود دارد. عادت باعث درهمشکسته شدن حافظه میشود و تنها یک بخش از تاریخ وجود دارد و آن زوال تاریخ است.
این پژوهشگر در تحلیل زمان در این نمایشنامه معتقد است زمان از حرکت ایستاده و جاودانگی منفی بر نمایشنامه غالب است. زمان برای شخصیتها بیمعنیست؛ چون درون زمان امید وجود دارد و شخصیتهای این نمایشنامه ناامید و کسل هستند؛ همچنین تنها تجربهای که روی صحنه میبینیم تجربۀ بیمعناییست. مجموعهای از ابژههای تکافتاده و تکهپاره شده که نه فاصلۀ بین ابژه و سوژه کم میشود، نه فاصلۀ سوژهها به معنای ابژه کم میشود.
در نمایشنامههای بکت شخصیتها در اوج معناباختگی، اسارت اگزیستانسیالیستی را به جریان میاندازند؛ یعنی به دنبال بارقه امید و ذرهای آزادی هستند تا بتوانند ادامه دهند و به بازی با ملالتهای زندگی میپردازند. تا زمان تمام شود و به آخر برسند.
آیدا بهشتی / نازنین قرائینژاد
حلقه مطالعات فرهنگی/ انجمن علمی نقد ادبی ایران