سرویس تئاتر هنرآنلاین، اکبر حسنی از نویسندگان و کارگردانان تئاتر است که در زمینه خبرنگاری و نقد تئاتر نیز فعالیت داشته. او مدتی است که به دلیل بیماری سختی که به آن دچار شده فعالیت چندانی در زمینه تئاتر نداشته است تا اینکه ماه گذشته، حسنی نمایش "غروب روزهای آخر پاییز" اثر فریدریش دورنمات را در تماشاخانه دیوار چهارم روی صحنه آورد تا ضمن اجرای نمایشی پس از سالها، از طریق این نمایش کمکهایی به منظور تامین هزینههای درمانی که به گفته خودش رقم قابل توجهی است نیز جمعآوری شود. متاسفانه پیرو پیگیریهایی که صورت گرفت مبلغی که جمع شد تنها پاسخگوی هزینههایی بود که باید برای اجرای این نمایش انجام میشد و مبلغی به منظور تامین هزینههای درمانی حسنی باقی نماند. به بهانه اجرای نمایش "غروب روزهای آخر پاییز" گفتوگویی با اکبر حسنی داشتیم که در ادامه میخوانید:
آقای حسنی درخصوص روند شکلگیری نمایش "غروب روزهای آخر پاییز" توضیح بفرمائید و چه شد که حدود شش سال نمایشی را روی صحنه نیاوردید؟
من پیشتر هم درباره نمایش "غروب روزهای آخر پاییز" حرف زدهام اما سعی میکنم برای جلوگیری از حرفهای تکراری ضمن یک اشاره کوچک درباره یادآوری مسائل حمایتی توضیح بدهم. زمانی که نیازهای مالی بیمارستان و مشتقاتش در زندگی من زبانه کشیده بود تلاشهای مکرر من برای اجرا یا پشت گوش افتاده بود یا من چندان درخشندگی برای گرفتن اجرا از سالنهای دولتی را نداشتم. تغییر مدیریتها همه دوندگیهای بنده را برای گرفتن اجرا بجای دست دراز کردن جلوی دیگران را پنبه کرد و متاسفانه با بدشانسی تمام گفتوگوی من با چهار مدیر مجموعه تئاتر شهر حاصلی جز دعوت به شکیبایی و اصرار به صبوری در بر نداشت و این درحالی بود که میدیدیم تئاتر شهر عزیز با آن شکوهش به محلی برای اجرا اولیها تبدیل شده بود.
اجرای نمایش "غروب روزهای آخر پاییز" در سالن خصوصی و محترم دیوار چهارم به سبب اصرار علیرضا مدنی و خرج شدن اعتبار پیام عزیزی به مدت ۱۶ اجرا برایمان محقق شد و ما با وجود اینکه زمان زیادی برای آماده شدن کار نداشتیم در همان روز اول قرارمان بر این شد که اگر قرار است همه کمبودها و نبودها و اشتباهات را گردن بیماری ام اس و سرطان بیاندازیم از همان آغاز به خانه برگردیم که در نهایت با تلاش بازیگران و عوامل و مشاوره دوستان و استادان من شد آن اجرایی که ۱۶ شب میزبان تماشاگرانمان باشیم.
در روند این اجرا با مشکلاتی روبرو بودید؟
در این اجرا متاسفانه ما با گروهی روبرو شدیم که به سرطان هم حسادت میکردند ولی ما همچنان با شناختی که از این عجایب و اعتقادی که به هنرمان داشتیم، آرام آرام علاقمندان به نمایش را بسوی خودمان جلب کردیم؛ درحالی که هفته پایانی نمایش تعداد زیادی از علاقمندان با بلیت خارج از ظرفیت برای دیدن نمایش میآمدند. این زمان کوتاه از یکسو بسیار تاسفآور شد برایمان که حتی بخش کوچکی از نیاز مالی درمانی را نتوانستیم تهیه کنیم و بشدت خوشحالمان کرد از این جهت که توانستیم نیاز به سرگرمی علاقمندان نمایش را پاسخگو باشیم.
همه کمکهایی که تاکنون در قالب بلیت همت عالی و واریز کمک به شماره حساب بنده شد، منهای هزینه سهم سالن و هزینههای جاری تاکنون ۱۶ میلیون تومان از ۵۰۰ میلیون تومان را توانستیم تهیه کنیم.
اداره کل هنرهای نمایشی حمایتی از شما نکردند؟
مرکز هنرهای نمایشی و شورای محترم ساخت قول حمایت و مساعدت مالی از این نمایش را داده است که البته تاکنون هیچ قراردادی نوشته نشده و پیرو آن هزینهای نیز دریافت نکردهایم.
البته باید این نکته را هم بگویم که بنده از یک ماه پیش یک نوبت اجرا در پلاتو اجرای تئاتر شهر را دریافت کردهام که ظرفیت ۲۹ نفره این سالن بطور قطع جوابگوی تامین نیازهایمان نخواهد بود اما از آنجا که پاسخ ۵ سال دوندگیام بعد از ۱۸ سال کار حرفهای این باشد باز خدا را شکر میکنم.
قرار است چه نمایشی را در پلاتو اجرای مجموعه تئاترشهر روی صحنه بیاورید؟
من برای این سالن تصمیم دارم یکی از نمایشنامههای خودم با عنوان "من هرگز گربهای نخوردهام" را اجرا کنم که گروتسکی اجتماعی با موضوع حسادت و خیانت است که در قالب رئالیست جادویی نگاشته شده و اکنون در کنار رسیدگی به اوضاع بیمارستانیام مراحل پیش تولید آن را آغاز کردهایم و مثل همه سالهای گذشته اصرار زیادی به حفظ و استفاده از گروه خودمان را داریم که البته ممکن است برای بازیگر زن نمایش و پسرش از بازیگران عزیز و حرفهای میهمان استفاده کنیم.
خانم ماندانا سوری نیز همزمان با شما درخواست تامین مخارج درمانیشان را داشتند که خوشبختانه این هزینه خیلی زود تامین شد.
اول اینکه من از بیماری ماندانای عزیز بواسطه دوستان مشترکم با خبر بودم. ایشان متاسفانه چند سال زودتر از من مبتلا شده بودند. همه ما معمولا بصورت مستقیم و غیرمستقیم از احوال هم باخبریم؛ کمی پیش عدهای قصد داشتن تا با سمپاشی و پخش بذر تفرقه، سوی اخلاقی و انسانی یک حرکت بسیار پسندیده را به جدل و رقابت تبدیل کنند یا ما را روبروی یکدیگر قرار دهند و از حرفهای بزرگترهای ما با سوء تعبیر، سنگی درست کنند جلوی پای همه عزیزانی که مهربانانه ما را یاری میکنند که سنگ آنها به سر خودشان خورد و خدا را شکر میکنم و الان میتوانم آسوده باشم و بگویم من هم مثل بقیه افراد این خانواده بسیار عزیز برای ماندانا اشک شوق ریختم.
فکر میکنم پنجمین روز کمپین حمایتی که دوستان و هنرمندان عزیز برای کمک به تامین هزینههای سرسامآور درمان سرطان و جراحیهای آن در فضاهای خبری و اجتماعی برای من درست کردند، بود که ما هم متاسفانه متوجه گرفتار شدن ماندانای عزیز شدیم. من اجازه صحبت درباره مشکلات و گرفتاریهای ایشان را ندارم اما برای ما مثل یک انفجار مهیب شد. امیدوارم که برای کسی پیش آمد نکند؛ اما من میدانستم او چه دردی را دارد تحمل میکند. این اتفاق چنان سنگین و دردناک بود که در برخورد اول شوکه شدیم جوری که اصلا نمیدانستیم چه کنیم فقط همین را بگویم که سخت باید گذشته باشد که یک بانوی نامداری از کسی کمک بخواهد از یک طرف زمان کوتاه من برای تامین هزینه از سوی دیگر ارجحیت داشتن مشکل او به من که از وضعیت اورژانسیتری برخوردار بود.
من از بچهها کمک خواستم. از سوسن پرور مشورت گرفتیم که چه کنیم؟ نمیدانستم که آیا درست است اگر این اندک پولی که از لطف آن پنج روز زودتر جمع شده را به حساب او واریز کنیم یا هر کاری که درستتر باشد را انجام دهیم که در نهایت تصمیم براین شد که حالا که ماندانای عزیز نیز با نوشته همکار سینمانویسمان چنان درگیر است لااقل فضا را به نفع او ساکت کنیم تا درشتی مشکل وی بیشتر بچشم بیاید پس ما هم شروع به منتشر کردن پستهای بازیگر عزیزمان کردیم و خدا را شکر که دل پاک ماندانای عزیز بعد از ده سال به دندان گزیده شدن کمی آسودگی یا شاید کمی دلخند دید و هزار هزاربار خدا را شکر. من خبر دارم که ماندانای سوری بسیار بسیار عزیز خیلی نگران اوضاع من است و منهم پیشاپیش دستبوس محبتش هستم.
خانواده تئاتر و سینما و تلویزیون همه سر یک سفرهاند همه یک خانواده واحدند و همه یکدیگر را بشدت دوست دارند این خانواده مثل همیشه سپاسگوی بزرگانش است و همچنان کنار هم و محکم پشت یکدیگر را گرفتهاند. حرف زدن از هرزهگردهای اینترنتی و آن قسم افرادی که به هیچ کجای این هنرها راه داده نشدهاند و مجال صحبت در هیچ جای رسمی و درستی را ندارند به اندازه خود آنها بیهوده است!
اینها متاسفانه برای پیدا کردن فالوئر یا کمی جلب توجه با عوام فریبی، گاهی مرز یا خطی را بین تئاتر؛ سینما؛ تلویزیون میکشند که به هیچ وجه درست نیست و خدا را شکر میگویم که مردم عزیز که همه ما تلاشمان را برای سرگرمی و فرهنگ متعالیشان میکنیم هم متوجه این هرزهگوهای چرندباف شدهاند. من این را توی پرانتز بگویم که منظورم از خانواده تئاتر و سینما و تلویزیون هنرمندان مشغول در این مجموعههاست همه مدیران این وادیها به خودشان نگیرند؛ دوستی ما با آنها یکطرفه است عموما مدیران فرهنگی علاقهای به دوست خطاب شدن ندارند و من این را گفتم که خدایی نکرده اشتباه یا سوء تعبیری از حرفم نشود.
کمی درباره بیماریتان توضیح دهید و آیا تاکنون توسط مدیران تئاتری حمایتی از شما صورت گرفته است؟
من از اواخر سال ۹۲ و اوایل ۹۳ درگیر بیماری ام اس شدم اوایل میترسیدم این موضوع را با کسی در میان بگذارم برای همین معمولا شرایط بد فیزیکیام را دیگران به اشتباه اعتیاد به مخدری تعبیر میکردند. من هم نمیتوانستم اطلاعیهای مبنی بر ابتلا به بیماری خاص و مزمن را بر گردنم بیاندازم تا توضیحی برای سوء تعبیر آنها بشود؛ برای همین گوشه گیرتر از قبل شدم و رفته رفته مشکلات بینایی؛ خستگیهای شدید ناشی از ام اس تغییر حالت فیزیکیام کمی مرا از فضای کار دور کرد. نداشتن دارو و گرانی و کمبود دارو ناشی از تحریم باعث شد من مصرف روزانه یا هفتگی دارو را قطع کنم و تا حد ممکن ماهانه یا دو ماه یکبار به پالستراپی بسنده کنم. مصرف زیاد کورتون و اشتباه در مصرف بعضی داروهای نامطمئن اما ارزان باعث شد خون و کبد من نیز درگیر شود که حال این روزهایم همهاش به ناامنی شغلی و درآمد اندکم در آن روزها مربوط میشود.
با توضیح این مختصر میخواهم بگویم اگر کوچکترین حمایتی یا محبتی به این حقیر شده بود من الان به هیچ وجه در این شرایط نبودم؛ من برگه استخدامی که صادقانه از بیماریام نام برده بودم را توی سطل آشغال شرکت بزرگی که برای کار به آنجا دعوت شده بودم را دیدم. من بلاک شدن شماره تلفنم توسط دوستان و مدیرانی که لای مصاحبهشان قول حمایت به من داده بودن را دیدم و از همه بدتر متاسفانه من شاهد مرگ دوستان جوان و اساتید میانسال وادی هنر هم بودم و حالا با اطمینان میگویم بغض یک مشت آدم زبون و بیعرضه و خنثی با عناوین مدیریتی که وانمود به شنیدن حرفهای من میکردند پشت سر و با رفتنم به اشک نه، بلکه به قهقهه و خنده میترکید؛ من داشتم کنار آدمها و همقطارانم جان میکندم و خودم را به درو دیوار میکوبیدم و فقط تمسخر بعضی مدیران نصیبم میشد.
من متاسفانه مجبورم بگویم در ۳۵ سالگی ترجیح میدهم به رویه استاد عزیزم احمد آقالو در این دنیا نباشم؛ من اولین نفر این لیست نیستم و متاسفانه آخرین هم نیستم اما ملتمسانه خواهش میکنم کسانی که تاب و تحمل کمترین درد دندان یا سردرد یا هر درد دیگری را ندارند به راحتی رسیدن به پستهای مدیریتی بالاترشان برای عزیزان مبتلا به اینگونه دردها قضاوت نفرمایند. برای بیمار تحمل ثانیهها مرگآور و ممکن است برای شما گذشت سال هم به چشم نیاید.
هنرمندانی که جایگاه مدیریتی دارند طرف همه حرفهای من نیستند جناب کرمی عزیز تنها مدیری بود که من به ایشان زنگ نزدم او به عیادت من میآمد.
آیا تاکنون از طریق خیریهها توانستید بخشی از هزینههای درمانیتان را تامین کنید؟
من برای زنده ماندن و تحقق شعار برنامهای برای مردن با سرطان ندارم و ام اس نمیتواند مرا فلج کند و تا الان که روبروی شما هستم به اندازه یک دایناسور درد تحمل کردهام. آنقدر سخت که حتی جرات نگاه کردن به پشت سرم را هم ندارم.
شبانهروزهایی که به جبر در تنهایام گذشته است. سالهایی که تنهایی در بیمارستانهایی بستری بودم. چشمام به در شیشهای بخش آنکولوژی سفید میشد. در انتظار حتی یک عیادت تصادفی و در اوجاش همین اواخر من از بهمن ماه سال گذشته تا خرداد امسال را در سه بیمارستان تحت درمان بودم؛ تنهایی بجز تلخی دل کندن از چیزهای خرد و بزرگ دوست داشتنیات را هم به وجود میآورد. دل کندن از وسایل و همه چیزهایی که یکروز برای زندگی کردن خریدهای باید برای زنده ماندن فروخت! من همه پسانداز و همه آنچه از وسیله تا کتاب و حتی نوشتههایم را به قرصی یا آمپولی فروختم تا مزاحمتی برای کسی نداشته باشم و یا خدایی ناکرده حق کسی را ضایع نکرده باشم.
این روزها که حمایت هنرمندانه هنرمندان عزیز و دوستان هنرمند درجه یکم مرا به زندگی بازگردانده باید نکتهای را روشن کنم؛ تصور آدمهای سالم و مریض از واژه خیریه بشدت متفاوت است حرفها و سخنرانیها ممکن است آرزوی واقعی مدیرانی باشد اما در عمل بسیاری از این واژهها چندان به آن حقیقت ذهنی رنگ واقعی ندارند خیلی از پیشنهادها پیشتر شاید در همان هفتههای اول تجربه شده که آدم را مجبور به فروش وسایلش میکند. من در حال حاضر به مرحمت دوستان و هنرمندان بسیار بسیار عزیز سرکار خانم فلور نظری و خانم هنرمند عزیز بهاره کیانافشار، سوسن پرور بزرگ و خیلی دیگر از دوستان پزشکی دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه تهران، شیراز و زنجان قرار دارم که لطف کرده بنده را لایق مهربانیشان دانستهاند اما واقعیت این است که من بجز مخارج بیمارستان مخارج تهیه عضو و دارو و چیزهایی دیگری نیز دارم که توسط هیچ کدام از این خیریهها قابل وصول نیست که امیدواریم در آینده نچندان دور اگر بودیم آنها را نیز برای کسانی که نیازمند واقعیاش هستند در دسترس قرار بگیرند. همه مشکلات با محبت حل خواهند شد و من امیدوارم روزهای کابوسوار گذشته از خیابان تا میدان راهآهن و گرمخانههای شهرداری را هرگز حتی به خواب هم نبینم.
سخن پایانی:
من اکبر حسنی همچنان تصمیم و برنامهای برای مردن با سرطان و فلج شدن با ام اس را ندارم.