به گزارش هنرآنلاین، در نشست کانون ملی منتقدان محمدآقازاده، نصراله قادری، حمید کاکاسلطانی و رضا آشفته در کنار اسماعیل خلج و مجید گیاهچی به نقد و بررسی نمایش "جمعه کشی" در تالار سنگلج پرداختند که کاکاسلطانی نسبت به زمانه اجرای متن نظر مثبتی نداشت و آن را بدون ملاحظات امروزی و نامناسب برای مخاطب در نظر گرفت اما سه منتقد دیگر این متن را همچنان مناسب برای روزگار دانستند و هر یک از منظری به دلایل خود برای این مناسبات حاکم بر زمانه پرداختند و حتی این انکار مخاطبان را نوعی خلج کشی تعبیر کردند.
در ابتدای نشست رضا آشفته دلیل برگزاری این نشست منتقدانه را تاکید بر اجراهایی دانست که ضمن تئاتری بودن در هیاهوی آثار متعدد در تالارهای مختلف اجرا میشوند و گفت: اسماعیل خلج یکی از بهترین نمایشنامهنویسان و کارگردانان دهه چهل و پنجاه خورشیدی بوده که هنوز هم از جایگاه معتبری برخوردار است و نباید او را نادیده انگاشت چون جمعه کشی هنوز هم قابلیت اجرا از نگاههای مختلف را دارد.
اسماعیل خلج، نویسنده و کارگردان درباره اینکه چقدر در متن تغییر داده است ضمن اینکه همچنان وفادار به همان متن قدیمیست گفت: در جمعه کشی صداقتی است و از اینکه آن را دوباره به همان شکلی که در حدود 45 سال پیش نوشتهام، در تالار سنگلج اجرا کردهام و از این کارم پشیمان نیستم چون آنچه دارد روایت میشود هنوز هم هست و با افزودن به قیمتها نمیشود گفت به روز شده است. این آدمها هنوز هم در جنوب شهر فعلی هستند و همینگونه زندگی میکنند و با همین قضایا و بیخبریها دارند دست و پنجه نرم میکنند و همین مشکلات اقتصادی و فرهنگی را هنوز هم دارند. با این تفاوت که ما در کل ایران چیزی حدود 25 میلیون نفر یا کمیبیشتر بودیم و الان فقط جمعیتمان بیشتر شده است اما مناسباتمان همین است و شاید در آن روزها گورخوابها را نداشتیم که حالا اینها هم به ما اضافه شده چون در آن زمان بیخانمانها جایی مثل قهوهخانهها را داشتند که در آنجا بخوابند. الان کیف قاپها و زورگیرها بیشتر شدهاند که امکان دارد موبایلتان را از شما بدزدند. ما این روزها علاوه بر فقر اقتصادی و فرهنگی شاهد این نوع خشونتها هم هستیم. با آنکه تغییری در متن ندادهام اما در زمان کارگردانیاش دچار کشفهای تازهای شدهام و چیزهای جدیدی برایم هست.
گیاهچی، مدیر طرح نمایش جمعه کشی نیز درباره حمایتش از اسماعیل خلج گفت: در جامعه ما غولهای ادبی و فرهنگی پس از مدتی کنار گذاشته میشوند و اسماعیل خلج هم یکی از این غولهای تئاتری است که هر چند سال فرصت کار کردن مییابد که سال 91 داستانهای ناتمام را کار کرد و فکر کنم سال 85 هم حالت خوبه مش رحیم؟ را در چهارسو اجرا کرده بود. بنابراین دوست داشتم در کنارش باشم و امکان کار کردن را برایش تسهیل کنم. در ایران ما کمتر نمایشنامهنویسی است که به زبان و بیان خودش رسیده باشد و خلج یکی از آنهاست که اکبر رادی و بهرام بیضایی از دیگر غولهای ادبیات نمایشی این موضوع را تایید کردهاند و اتفاقا در ایران کمتر پیش میآید که بزرگان همدیگر را تایید بکنند. شاید این اقدام ما سنگ بنایی باشد برای حمایت از بزرگانی که هنوز هم فعالیت بکنند.
کاکا سلطانی، منتقد تئاتر در این نشست گفت: این شانس بزرگی برای ماست که بتوانیم اثری از اسماعیل خلج را روی صحنه ببینیم؛ هنرمندی که هم در بازیگری و هم در نوشتن و کارگردانی فعال و شناخته شده است و هم نقاشی میکشد و امسال تابستان هم یک نمایشگاه برگزار کرد.
خلج نمایشنامهنویسی است که برخی به دلیل گردآوری آدمهای طبقات پایین و محروم جامعه در مکانی مانند قهوهخانه، او را به عنوان نمایشنامهنویس قهوهخانهای نام دادهاند. خلج به درستی این آدمها را با آلام، یاسها و امیدهایشان میشناسد و زبان گفتار و حالشان را میداند. آدمهایی که در شرایط اجتماعی میخواهند گامهایی بردارند اما این گامها نافرجام هستند و به جای اینکه حرکت بکنند بیشتر ایستا هستند. این ایستایی ماحصل ظلم اجتماعی، سیاسی و فرهنگی با زیرساختهای آموزشی است. خلج دارد گزارشی از زندگی این آدمهای مایوس میدهد که حال و هوای آدمهای چخوف را هم دارند اما من از این منظر به آثارش نگاه نمیکنم اما آدمهای خلج دنبال هم صحبتی میگردند و میخواهند با کسی درددل کنند اما نمیتوانند و این حالشان را رقتانگیز میکند.
کاکا سلطانی، مدرس دانشگاه با توجه به اینکه با نگاه مدرن میشود این نمایش را گزارشی از یک وضعیت دانست، چندان به کارآیی گزارش ابتدای کار درباره شکل گرفتن و تاریخچه مختصر قهوهخانهها در ایران موافقت نداشت و به لحاظ ساختار درام نیز چندان با این نوع حالت ایستای آدمها موافق نبود چون ستیز و کنشی بینشان نمیبینیم با آنکه در اواسط کار لحظات کوتاهی از ستیز هست اما در کل این ستیز جاری در نمایش نمیشود و برای دقایقی دو آدم اصلی که یکی کارگر و دیگری کارفرماست آن هم به شکل روایت کردن و البته شعاری دارند مسالهیشان را مطرح میکنند بیآنکه پیش زمینهاش فراهم شده باشد. او در ادامه پرسید آیا این زبان بعد از چهل پنجاه سال میتواند برای مخاطب امروزی کارایی داشته باشد و میتواند او را تهییج بکند که به تماشای کار بنشیند؟
خلج با اشاره به اینکه در اینجا دو مسئله است گفت: اول اینکه آیا باید این کار تماشاگر را تهییج کند و به اصطلاح بتواند چماق بدهد دستش و بزند بر سر هر کسی که از آن خوشش نمیآید. دوم اینکه درامی شکل بگیرد و تغییری در کار ایجاد بشود که تماشاگر را تهییج کند؟ اما درام ما نتیجهاش آگاهی دادن است که با تحریک کردن فرق میکند. دنیای جمعه کشی دنیای خودش هست و ما به دنبال تهییج تماشاگران نیستیم و ما در عرض یک ساعت و نیم داریم روی صحنه به دنبال بیان فقر فرهنگی هستیم و برای نشان دادن سیستم کلی در جهان هستیم و نه در اینجا، که بیخبری آدمها باعث کشدار شدن حکومتهای جابرانه میشود و ما به دنبال بیان یک طبقه و یک قشر نیستیم بلکه سمبلگرایی شده است و یک کارگر و یک کارفرما دارند خودشان را ناراضی نشان میدهند اما در اینجا استثمار کارگران دارد به دست کارفرمایان اتفاق میافتد. ما داریم به دردهای ناشی از عدم گفتوگو و اینکه سکوت در همه چیزی میگذرد، میپردازیم برای اینکه هیچکس حرف هیچکس را گوش نمیکند. ما میخواهیم از این رخت و کسالت برویم به سمت نشاط و سوی زندگی که در گفتگو اتفاق میافتد.
گیاهچی، افزود: ما در قرن بیستم و بیست و یکم دیگر از این ساختار کلاسیک عبور کردهایم و دیگر کسی به دنبال آن کنشها و ستیز درام کلاسیک نمیرود و الان ادبیات نمایشی لبریز از کلاژ، ضد قصه و درامهای بیپایان است و خلج هم به دنبال مشارکت تماشاگرش است که در جمعهکشی بتواند ذهن فعالی داشته باشد و خودش آن را کامل کند و اینکه خلج این نمایشنامه را در 29 سالگی نوشته خیلی کار عجیبی است چون برابری میکند با در انتظار گودوی ساموئل بکت اما از فرهنگ خودش آن را جذب کرده و این در درون نویسنده جوشش دارد و در آن کلاژها و امپرسیونهایی است که به شکل برشیهایی از زندگی ایجاد شده است. این حُسن محسوب میشود تا اینکه عیبی باشد و نباید برخورد یک بوم و دو هوا بشود چون این نشان میدهد که در ایران ما هم نویسندگانی مثل خلج در زمان خودشان پیشرو بودهاند و دارد نمایشی را اجرا میکند که داستان ندارد اما کلاژ گونه است و نمایش ناتمام میماند چون باید مخاطب آن را در ذهنش کامل کند. حالا در آن مسائل اجتماعی و سیاسی و حتی فلسفی مثل مرگ هم وجود دارد.
کاکا سلطانی در ادامه بحثاش را این گونه پیش برد که در این نمایش ناتورالیستی سعی شده که در یک اثر که به نام قهوهخانهای هم شناخته میشود، مقابل ما برشی از زندگی قرار بگیرد که با مخالفت گیاهچی همراه شد که در اینجا ما با یک اثر فرمایستی همراهیم و در آن فقط مکان قهوهخانه را میبینیم بیآنکه اثر قهوهخانهای باشد. کاکاسلطانی هم منظورش از ناتورالیستی بودنش را پرداختن به جزئیات دانست که در نگاه علمیزولا و دیگر نویسندگان این مکتب اصل و اساس بوده است. او بازهم گذر زمان و نوع مواجههاش با مخاطب امروز را مورد پرسش قرار داد که آیا میتواند مخاطب را درگیر کند؟
گیاهچی هم اشاره کرد که اگر ارتباطی شکل نمیگرفت حتما امکان نداشت که الان روی صحنه باشد. کاکاسلطانی در ادامه پرسید روایت اول قهوه خانهچه کارکردی در صحنه داشت؟
خلج اما نگاه کاکاسلطانی را یک نگاه کلاسیک فرض کرد که فردی مثل لاجوس اگری در کتاب نمایشنامهنویسیاش درباره این نوع نگاه مفصل نوشته است و خلج هم ضمن خواندن و دانستن این نوع نگاه بر آن بوده که راه خودش را بیابد چون در ایران شیوهای وجود دارد که در آن بین صورت و معنا فرق است و از منطقالطیر عطار مثال زد که در آن بین شخصیتها چندان کنش و واکنشی نیست که در عین حال پیشرفتی هم بین آنها هست که در آنچه مدنظر لاجوس اگری است در این اثر روندی نیست و در تئاتر هم نویسنده وقتی شناختی از انسان درک کرده را منتقل کند، میتواند مخاطب را جذب اثرش کند چون این درک عمیق است و ما در این اثر از ادبیات بیش از هزار سالهیمان که از آن شناختی داریم ریشه گرفتهایم در حالی که آمریکا نزدیک به سیصد سال تاریخ دارد و ادبیات عمیق مثل ایران ندارد و ما آنچه میگوییم ریشه در موسیقی، شعر و حتی عرفان ایرانی دارد که تجربهاش کردهایم.
خلج در ادامه به اهمیت تاریخچه قهوهخانه در ابتدای نمایشاش پرداخت که در آنجا حکام وقت از صفویه تا پهلوی مردم را به خوردن دیزی مشغول کردهاند که این بهترین غذای طبقات پایین است اما در آن به جای گوشت مقداری پیه و سیب زمینی و نخود میشود خوراک روزانه مردم که اگر این تاریخچه را بشناسی میفهمیم که این بیخبری مردم از همدیگر امری ریشهدار است و هنوز هم اینها در کنار همند بیآنکه بدانند چه مشکلاتی دارند؟ این گونه ما با یک هستیشناسی همراه میشویم که قهوهخانه تمثیلی از دنیا است و ما دچار یک چرخهایم که در آن دنیا همواره بیهوده است. شعرهایی هم که در این نمایش خوانده میشود دلالت بر چنین موضوعی میکند.
رضا آشفته، منتقد، نیز با توجه به اینکه نمایش حالت مینیمالیستی و پایان باز دارد و اینکه در آن آیین جمعه کشی دارد اتفاق میافتد و مردمان در حاشیه و ته شهری همانند قهرمانان ساموئل بکت به ویژه در نمایش در انتظار گودو، چشم انتظاری میکشند که این جمعه هم بگذرد اما خلج دارد بنابر همان روال ادبیات ایرانی و عرفان این سرزمین وضعیتی را خلق میکند که در آن آیینی شکل میگیرد و در نهایت سبک و شیوهای از خلج بر جای میماند که منحصر به خود اوست نمایشی شاعرانه و عارفانه که درباره نوعی بطالت وارد بر دنیا و زمان است که در آن مناسبات غلط و حتی ظالمانهای بین آدمها حاکم است.
محمد آقازاده، روزنامه نگار و از نخستین بینانگذاران کانون ملی منتقدان تئاتر ایران نیز که در این نشست حاضر بودند، اثر را ناتورالیستی ندانستند و اشاره کردند که در این کار مناظری هست که اگر آنها را ببینیم بهتر میتوانیم به درونش ورود پیدا کنیم. او در ادامه با توجه به حضور کارگر و کارفرما به مسئله استثمار شدن کارگران و طبقات محروم پرداخت. در این اثر ما با اثری پاره پاره مواجه نیستیم بلکه در روزی گشایشی هست که به شب میرسد... در این کار نوری هست در صحنهای که قهوهچی صندلی را بر زمین میکوبد و میخواهد مناسبات را برهم بریزد و بین آنها یکی شدنی اتفاق میافتد. چنانچه همه دستهجمعی آواز میخوانند اما به صاحب قهوهخانه اجازه نمیدهند که بخواند و او ناخواسته میخواند. از سوی دیگر در اینجا تنش با زمان دارد صورت میگیرد و باید به گونهای با آن کاری بکنند. میبینید که در این نمایش مسئله زمان، فقر، دعواهای بین آدمها، و آنهایی که انگار بیسرنوشتاند و همه اینها در کلیت اثر تنش میسازد.
کاکاسلطانی هم به ایستایی شخصیتها اشاره کرد که چون پویا نیستند نمیتوانند از این دلمردگیها خلاص شوند و یک دست نامرئی هست که مانع از آن میشود که ما نمیدانیم این دست نامعلوم کیست؟
آقازاده هم اشاره کرد اینها ایستا نیستند و به دنبال حرف زدن هستند و دیالوگ در نمایشنامه و در جهان خارج همچنین تعریفی دارد چنانچه در عالم سیاست هم سیاستمدارها مدام دارند حرف میزنند و امروز حرفهایشان را توییت میکنند و با این حرفها اتفاقات را به وجود میآورند. در زبان شخصیتها کنش وجود دارد، همه چیز از بیارتباطی شروع میشود و رفته رفته اینها را به هم وصل میکند و در این بین عزراییلی هم هست که آنها را به سوی مرگ میبرد.
نصراله قادری نیز از پیشکسوتان و روسای پیشین کانون ملی منتقدان در این شب عدم استقبال نسل جوان از کار اسماعیل خلج را نوعی حذف دانست و از آن به خلج کشی تعبیر کرد و از آنان خواست که اگر میخواهند حذف کنند اول او را ببیند و نادیده حذفش نکنند. این منتقد از بغضی گفت که با دیدن تالار نیمه خالی شکل گرفته در حالی که در سالن ایرانشهر آدمهایی که به نام پساپست مدرنیته نامیده میشوند با استقبال زیاد مواجه میشوند بی آنکه مردم درکی از آن نمایش داشته باشند یا آن نمایش برآمده از میان مردم باشد.
این مدرس دانشگاه با اشاره به حاکمیت عصر تتلوها بر فضای فرهنگی و اینکه با جسارت به دنبال پروپاگاندایند تا اقبال عمومیرا جلب کنند و کارترهای تئاتری و هنری هم آنها را حمایت میکنند اما در این بین خلج نباید دیده شود و همین باعث شده با چشمان گریان پا به سالن بگذارد.
نصراله قادری از نقدهای منتقدان هم ایراد گرفت که در این سالها بیشتر به دنبال بیان سیاسی هستند و در تئاتر فقط به دنبال محتوایند و اگر در اثری آن را نبینند در کل آن را تئاتر نمیدانند. او در ادامه ضمن تحلیل اثر که در آن نشانههای طبیعت مانند هفت روز هفته، روز و شب و چهار فصل دیده میشود در نهایت مرگی دارد اتفاق میافتد که در اکثر کارهای خلج بوده و در ضمن به فقدان مادرانگی و عشق در جمعه کشی اشاره کرد و اینکه در آن چهار عمل اصلی مادی و حیوانی و بطالت و بیهودگی حاکم است و در نهایت مرگ رقم خواهد خورد. او شکل اجرا را نوعی اثر کمیک تلقی کرد نه به معنای فارساش که در نهایت بنابر حاکمیت مرگ نوعی ترس و دهشت بر فضا تهنشین خواهد شد. این ساختار برآمده از ریشههای ذاتی اسماعیل خلج هست که اثرش را منحصرانه و مستقل میکند از دیگران و برای همین نباید خلج کشی راه بیفتد و نسل تازه بیخبر از این نویسنده و کارگردان او را حذف کند.