به گزارش هنرآنلاین، رضا آشفته در آغاز نشست درباره نمایش "فقط چهل روزه بودم" گفت:" نمایش من فقط چهل روزه بودم بیشتر در حوزه تئاترهای شهودی باید موردتوجه واقع شود چون در آن، درباره ارتباط با ارواح و جهان دیگر وضعیتی شکل گرفته است. چهل روز از مرگ مرد نویسندهای میگذرد و حالا همسرش در این روزها و شبها ضمن مرور زندگی پیش از مرگ، همچنان این رابطه نیز انگار تداوم دارد. مردی که به خاطر زحمات همسرش که کار میکرده تا او بنویسد، حالا از آن دوران خاطرات تلخی دارند که یادآوریاش این مسیر را با سوءتفاهماتی همراه میکند... این درام به گونهای، نه احساسات و نه عقلانیت بلکه روح و روان مخاطب را نشانه گرفته است و درنهایت او را دچار مکاشفه در رابطه با زندگی شخصی خویش میکند چراکه هدف در این اجرا بیداری مخاطب نسبت به ملاحظات درونی و خودشناسی است. بنابراین این نوع تئاتر که ریشههای شرقی هم دارد و ما در تئاتر نوی ژاپن، در کاتاکالی هند، در اپرای پکن ژاپن و در تعزیه ایران با چنین فرآیندی شهودی و دربرگیرندگی فعل و انفعالات روحی و روانی که منجر به بیداری روحانی در انسانها خواهد شد آشنایی داریم و حالا این نوع برخورد درونی و ذهنی جزء ساختارهای نوین اروپایی شده که آنها هم دقیقا این نوع تکنیکها و ساختارها را از تئاتر مشرق زمین گرفتهاند اما در یک فرآیند کاملا مدرن آنان را در تلفیق با دانش روز خودشان نوین و امروزی کردهاند و ما در ایران گاهی متوجه این فرآیند نمیشویم اما با مطالعه در تعزیه و شناخت دقیقاش کاملا متوجه این رویکرد نوین خواهیم شد."
مسعود طیبی، کارگردان نمایش در این نشست در رابطه خودش و کارهای گروهش گفت:" مسعود طیبی نویسنده، بازیگر و کارگردان تئاتر متولد اردیبهشت ماه ۱۳۶۳ تهران هستم. سال ۷۸ با کارهای سید جواد هاشمی وارد فضای تئاتر شدم و از سال ۸۱ به بعد دنیای مستقل خودم را یافتم و کار را شروع کردم تا با استاد خوبم آقای اکبر رادی آشنا شدم و سعادتی بود که تا سال ۸۶ که ایشان در قید حیات بودند کارهای ایشان را هم در پایاننامه کارشناسی و هم کارشناسی ارشد به روی صحنه بردم. و بعد از آن هم ۶ کار از ایشان را اجرا کردم که آخری در مه بخوان در بهمن و اسفند ۹۶ در تالار سنگلج بود.
یک بخشی از کارهای من معطوف شد به کارهای رئالیستی که به آن علاقه داشتم و یک بخش هم کارهای_ نمیگویم کارگاهی- تجربی_ چون این واژه در جامعه ما خیلی دستمالی شده است. من سعی کردم ایدههای ذهنی خودم کار کنم که اول نمایش هملت سال ۹۳ بود سه هملت داشتیم دو هملت مرد و یک هملت زن، کل کار ۲۹ دقیقه بود و در تالار مولوی اجرا شد.
در ادامه نمایش نبرد گالیله که براساس گالیله برشت و در سالن اصلی مولوی سال ۹۵ کار کردم. بعد از آن، نمایش هنگامهای که هملت به دست جادوگران مکبث کشته شد که تلفیقی بود براساس سایکوسوماتیک در تماشاخانه استاد انتظامی و نمایش جدایی رومئو و ژولیت و در نهابت اینکار که محصول یک کار آکادمیک با دانشجویانم در واحد ۳۸ و ۱۱ دانشگاه علمی_کاربردی بود و با حمایت آقای صادق زارعی که هم دانشجوی من بودند، هم دکتر چشم پزشک هستند و تهیهکنندگی کار را به عهده داشتند که واقعا اگر ایشان نبودند_ چون دانشگاه هیچگونه حمایتی از ما نکرد_ اجرا نمیرفت، با اینکه ما تنها نماینده دانشگاه علمی- کاربردی در بخش اساتید بیست و نهمین جشنواره تئاتر دانشگاهی بودیم."
او افزود:" تمرینهای این نمایش از مهر سال گذشته شروع شد چون فضای آثار مسعود هاشمی نژاد آثار رئالیستی هستند و یک تغییر بنیادین باید در ماهیت کار داده می شد. تمرینها از ۱۰ شب شروع میشد تا ۳ صبح که در این روند طولانی اتفاقات زیادی افتاد، خانم صفی یاری پدرشان را از دست دادند و اتفاقات دیگر که نمیخواهم به آنها بپردازم.
با توجه به بازخورد خوب در جشنواره تئاتر دانشگاهی تصمیم گرفتم به اجرای عموم برسانم و در ذهنم این بود اگر بخواهم فضای متفاوتی تجربه کنم در ادامه به بیماریهای روانی مخصوصا سایکو سوماتیک بیماری روان تنی که ذهن دچار یک اختلال میشود و به جسم سرایت میکند پرداختم و احساس کردم میشود نمایش را در این فضا کار کرد و براساس ساختار بازیگری میکرواکتینگ روی صحنه آورد. البته این ساختار نشده و ما کمی از میکرو اکتینگ فاصله گرفتیم."
ناهید زینی وند، منتقد تئاتر درباره متن این نمایش معتقد است: "نمایش فقط چهل روزه بودم؛ باساختاری فراواقعگرایانه و غیرخطی به طور مینیمالیستی، سعی در بیان کردن ناهنجاریهای عصر ماشین را دارد که چگونه شرایط جامعه و تغییر نگرش، هر کدام از افراد را به سمت تنهایی مفرط سوق میدهد و در نهایت انسانها تنها در تنهایی خویش دچار بیماریهای روحی و روانی و نوشخوارهای ذهنی میشوند.
متن و اجرای اثر با ماهیت سورئالیستی نگاهی به معضلات درون خانوادگی داشته که حول ترس از طرد شدن و زندگی بدون عشق را برای زن بوجود آورده است. چرا که زن تماموقت کار میکند تا هزینههای خانه را فراهم کند. و در این بین مرد با فراغ خاطر بیشتری میتواند به نوشتن رمانش بپردازد، مردی که از دیدگاه همسرش نویسندهای بدون خلاقیت هنری است و تنها با کپی از زندگی شخصی شهرتی برای خویش بدست آورده و در این بین خودش تنها بازنده و فرسوده شده است. نویسنده اثر با بهرهگیری از نمادها و نشانهها در متن، پوچگرایی و اضطرابها و تشنجهای جامعه را که رویا و بهمن، نماینده آن هستند، نمایان میسازد."
علیرضا حنیفی نویسنده، بازیگر و کارگردان تئاتر که در این نشست به عنوان مهمان حضور اشت، درباره آن گفت: "ما در این نمایش زنی را میبینیم که به شدت فداکاری میکند تا یک قصه، کتاب، نوشتهای به پایان برسد. ما میبینیم زن یک تک مصرع بیان میکند، یعنی از تمام هستی و عشقی که به نوشتن دارد، به زندگی دارد فقط این برایش مانده و البته مرد نگذاشته که چیز دیگری باقی بماند و من فکر میکنم چه در متن چه در بازی موفق بودهاید. من با دیدن این کار خودم را دیدم، این سرنوشت من بود.
در متن آمده که روز چهلم سر از تن جدا میشود. چهل توجه به آن بعد عرفانی که در شرق و حتی عرفانهای اروپایی هم جای خود را دارد ...
احساس میکنم برای دیدن اینگونه نمایشها، باید با یک دید خاص_ شاید چیزی شبیه پیش نمایش_ با توجه به اینکه بعد جامعه و روانشناختی عمیقی دارد نیاز دارد.
چرا که هنوز جامعه ما پذیرای این چنین نگاهی نیست و من تبریک عرض میکنم به عنوان شوالیههای اولیه این تئاتر این کار را شروع کردید.
شما توانستید نمایشی را به چشمان من عرضه کنید که تئاتر است یک نمایش خالی نیست، متن کامل بود چرا که من عذابهای زن را کاملا مشاهده میکردم. نوع خواب راحت مرد که به جنین نزدیک بود و خواب آشفته زن هر کدام و هر نکته میتوانست بیان کلی نمایش باشد و نکته دیگر احساس کردم که این کار فریم به فریم عکاسی شده بود."
زینیوند همچنین درباره اجرای نمایش میگوید: "اجرا که تنها با دو بازیگر زن و مرد در فضایی با نورپردازی سرد که حس یک سردخانه مردگان را انتقال میدهد شکل گرفته است.
داستان به صورت شکست زمانی از زبان دو زوج روی صحنه در جای جای تنشها و نگرانیهای نابرابرشان روایت میشود و هر لحظه برگ جدیدی بر روی مخاطب گشاده میشود.
کارگردان اثر تلاش کرده فضایی بین رویا و واقعیت را به گونهای به اجرا گذارد که تماشاچی توان همزادپنداری با فشارهای وارده بر کارکترها و اوج تنهایی انسان امروزی را احساس کنند اما در زمانهایی با خارج شدن از ریتم و فاصله بین تعویض صحنه که کارگردان عامدانه در حضور تماشاچی ان را طراحی کرده برداشت نمیشود و همین امر باعث شد ریتم کار کندتر و خستهکننده شود، که برای پرداخت بهتر نیازمند یک بازنگری مجدد از سوی کارگردان است.
در انتخاب موسیقی که سعی بر استفاده از صداهایی شده که در زندگی روزمره آشناست اما متاسفانه نتوانسته حس روزمرگی و بیروحی در صحنه را منتقل کند در از ایجاد تنش و دلهرهای هراس برانگیز بوجود آورده است.
بازی بازیگران با توجه به جنس کار قابل قبول بوده و پرواضح است که ممارست و دریافت نسبتا درستی از متن داشتهاند."
رضا آشفته، پژوهشگر در ادامه بحث گفت: "نمایش "فقط چهل روزه بودم" در اجرا نیز به دنبال آن است که اسباب و چیدمان القاگری را فراهم کند؛ به همین دلیل در ظاهر ما با یک اجرای مینی مالیستی همراه میشویم. همینکه از بسیاری از اثاث و اسباب لازم چشم پوشی شده و با حذف آنها یک فضای سفید با کمترین امکانات پیش رویمان قرار گرفته، بیانگر یک فضای شبیه به غسالخانه یا بیمارستان است که در آن ما با مرگ و میر مواجه خواهیم شد و رابطه این زن و شوهر هم نسبتهای دقیقی با چنین فضایی دارد و باید که این فضا سفید رنگ با نورهای آبی، سرخ و زرد ما را در مسیر کنجکاویهای ذهنی قرار دهد."
این نویسنده افزود: "ما در این نمایش با تکرار بیش از حد برخی از تکنیکها مواجه میشویم که در نهایت نفعی برای کلیت اجرا ندارد جز آنکه در ایجاد ریتم خلل وارد میکند. در اینجا نوعی فاصلهگذاری است بین آنچه که دارد رخ میدهد و آنچه که آمادهسازی برای ارائه نمایش است اما این لحظات بیش از حد تکرار میشود و دیگر آن زیبایی و تنوع تکنیکیاش را به مرور از دست میدهد. در حالیکه باید از یک جایی، این لحظاتی که در آن دو بازیگر خود را برای کنش و رویداد بعدی آماده میکنند، برداشته شود و ما درواقع با تنوع برخورد و تکنیک چیز دیگری را شاهد باشیم که الان دوستان منتقد و مخاطبان متوجه خستگی و دراز شدن اجرا در دقیقههای رو به پایان شدهاند. از دیگر اشکالات بارز اجرا استفاده از موسیقی الکترونیکی است که آن هم از طروات برخوردار نیست و نمیتواند ما را با حال و هوای مرگ و این روح سرگردان و تنشهای ناشی از آن همراه گرداند بنابراین باید همانند موسیقی تعزیه که ما را به درک دقیق تر از اجرای آن رهنمون میسازد و درنگی اندوهبار را نیز ضمیمه آن فضا میکند، باید در اینجا هم متوجه این حال و هوای درونیتر و ارتباط روحانی اشخاص با همدیگر میشدیم و دقیقا موسیقی چنین کارکرد و کاربردی را دارد که در حال حاضر این نسبتهای موسیقی و فضاسازی به شکل کمتری در خدمت یک اجرای کاملا سیال و روحی و روانی است."
ناهید زینی وند در پایان گفت:" در مجموع کار بسیار قابل تامل است و برگی از جامعه امروزی ما را به نمایش میگذارد."
رضا آشفته نیز ضمن دعوت از علاقهمندان جدی تئاتر برای حضور در نشستهای نقد تئاتر برای انجام تعاملات بهتر در جمعبندی نقدش گفت: "در پایان یادآور میشوم که نمایش فقط چهل روزه بودم میتواند ما را با ابعاد تازهای از یک نوع تئاتر کاربردی و کارآمد و در رابطه با مسائل روز انسانی آشناتر کند. به امید آنکه بشود این نوع تئاترها را با مقیاسهای خاص خودش داوری کرد که نمیشود با فن شعر ارسطو و نظریههای تئاتر اپیک و ابسورد و مانند اینها دربارهاش قضاوتی کرد."
نمایش "فقط چهل روزه بودم" نوشته مسعود هاشمینژاد و کارگردانی مسعود طیبی از ۲۴ شهریور در تماشاخانه ماه حوزه هنری به صحنه میرود.
نمایش "فقط چهل روزه بودم" به کارگردانی مسعود طیبی قرار است از ۲۴ شهریور در تماشاخانه ماه حوزه هنری به صحنه رفته است.
به تازگی نیز صفحه نمایش این اثر نمایشی در سایت تیوال بازگشایی شده است و علاقهمندان به دیدن آثار ژانر وحشت میتوانند عکسهای نمایش، تیزر و کلیه مطالب مرتبط با این این اثر نمایشی را مشاهده کنند.
این نمایش که با ردهبندی سنی+۱۵ اجرا میشود داستان زنی است که با آخرین اثر ادبی همسرش زندگی میکند و سیری معنوی در باب مرگ و دیدگاه انسانها به مرگ دارد که نمیخواهند از عزیزان خود جدا شوند، همچنان که در روایتهای بسیاری نیز اشاره شده روح پس از مرگ تا چهل روز به دلیل دلبستگی به عزیزان در اطراف خانه خود حضور دارد و پس از قطع دلبستگی دنیای ماده را ترک میکند.
نمایش "فقط چهل روزه بودم" نوشته مسعود هاشمینژاد و تهیهکنندگی صادق زارعی است. این اثر نمایشی اردیبهشت ۹۸ در بخش اساتید بیست و دومین جشنواره بینالمللی تئاتر دانشگاهی ایران در پلاتو اجرای تئاترشهر روی صحنه رفت. در این نمایش ایمان میرهاشمی و آرزو صفی یاری ایفای نقش میکنند.