سرویس تئاتر هنرآنلاین: رضا بهرامی از هنرمندان فعال عرصه تئاتر است که پیش از این بهعنوان دستیار کارگردان، بازیگر و هنرمند عرصه تئاتر کودک و نوجوان شناخته شده بود. در این سالها بهرامی حضور فعالی در عرصه کارگردانی تئاتر دارد و اکنون نیز نمایش "کریملوژی" به کارگردانی او در سالن قشقایی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه است.
او چند سال پیش نمایشی را با عنوان "سه روز عزای عمومی" نوشته کهبد تاراج با بازی هومن بنایی در کافه نزدیک اجرا کرد و طرح همان نمایش فتح بابی برای اجرای نمایش "کریملوژی" شد منتها این بار متن این اثر را مهران رنجبر نوشت و مجید رحمتی در آن ایفای نقش کرد.
کریم شیرهای از تلخکان دربار ناصرالدینشاه بود که مرگ او، پادشاه وقت را بر آن داشت تا در کشور سه روز عزای عمومی اعلام کند اما آنچه تاکنون کشف و رازگشایی نشده، محل دفن این هنرمند نمایش ایرانی است و نشانی از مزار او موجود نیست. این سؤال رضا بهرامی را به آن واداشت تا نمایش "کریملوژی" را روی صحنه آورد.
این اثر نمایشی کلاژی از گونههای نمایش ایرانی است و بهرامی با این نمایش در نظر داشت این گونهها را احیا کند تا تلنگری باشد به گونههایی در نمایشنامهنویسی، کارگردانی، طراحی و بازیگری ایرانی که کمتر به آن پرداخته شده و باید بهروز و آپدیت شده و به آنها توجه شود.
به بهانه اجرای این نمایش با رضا بهرامی کارگردان، مهران رنجبر نویسنده و مجید رحمتی بازیگر این نمایش گفتوگویی داشتیم که در ادامه میخوانید:
آقای بهرامی، نمایش "کریملوژی" بر اساس طرح نمایشنامه "سه روز عزای عمومی" به نویسندگی کهبد تاراج نوشته شده است که شما آن را قبلاً کارگردانی و اجرا کردید. در مورد آن نمایش بگویید و اینکه چطور شد از طرح "سه روز عزای عمومی" به "کریملوژی" رسیدید؟
رضا بهرامی: من نمایش "سه روز عزای عمومی" را سه سال پیش روی صحنه بردم و هومن بنایی در آن نمایش بازی کرد. قبلاً خود کهبد تاراج هم آن کار را به صورت محیطی اجرا کرده بود. "سه روز عزای عمومی" قصه یک شخص به نام کریم شیرهای است که آواره است و به دنبال قبرش میگردد. کریم شیرهای شخصیتی است که خیلیها درباره آن صحبت میکنند و حتی خیلیها مسخرهاش میکنند. به همین دلیل برایم جالب بود که ببینم سرگشتگی و تلاش برای یافتن قبر کریم شیرهای به کجا میرسد. دوست داشتم این فرصت بهانهای شود برای درد دلهای خودم و پرداختن به چهرههای نمایش ایرانی که بعد از مدتی از ذهنها رفتند و فراموش شدند، مثال زندهیاد سعدی افشار یا مرشد ترابی. دغدغهام این بود که چرا به هنرمندان نمایش ایرانی رسیدگی نمیشود؟ به گفته آقای فتحعلیبیگی بهعنوان کسی که در این سیستم کار میکند، همه دارند از بین میروند و ما بعد از اینها دیگر کسی را نداریم. من وقتی نمایش "سه روز عزای عمومی" را اجرا میکردم این تم خیلی برایم جذاب بود و بعد به کهبد تاراج گفتم این متن را بنویس اما کهبد گفت من دیگر نمیتوانم این نمایشنامه را با رویکردی جدید بنویسم. بنابراین من کسی را که قلمش یک زبان خاص و یک آهنگ و ریتم داشته باشد، پیدا نکردم، جز مهران رنجبر. مجید رحمتی هم پیشنهاد کرد این کار را بر عهده مهران رنجبر بسپارم چون مهران زبان این زمان را بلد است. من نوشتن متن را به مهران سپردم و مهران رنجبر "کریملوژی" را نوشت و این نمایش دو سال پیش در تئاتر شهر بازبینی و کار هم پذیرفته شد منتها سر زمان اجرای نمایش به مشکل برخوردیم و آن موقع اجرای عمومی نرفتیم. در ادامه، نمایش را در جشنواره نمایشهای آیینی و سنتی به صحنه بردیم و بعد آن را در تئاتر شهر به اجرای عمومی رساندیم.
از تحصیلات بگوئید.
رضا بهرامی: من در هنرستان سوره بازیگری خواندم و لیسانس سینما دارم.
شما بیشتر بهعنوان بازیگر و دستیار کارگردان شناخته شدهاید اما اخیراً در حیطه کارگردانی بسیار فعال هستید. در حال حاضر دغدغهتان کارگردانی است؟
رضا بهرامی: دغدغه من تئاتر است. من در تئاتر دستیار، طراح، نویسنده، بازیگر و کارگردان بودهام. هیچوقت ذهنم به این سمت نرفته است که شو بدهم و بخواهم خودم را چهره کنم. برای نمایش "کریملوژی" ابتدا قرار بود به ما یازده اجرا بدهند که من خیلی ناراحت شدم و گلایه کردم و سپس در یک نشست یکی از دوستان گفت برو خدا را شکر کن که به تو یازده اجرا دادهاند چون خیلیها آرزو دارند در اینجا اجرا بروند اما این فرصت به آنها داده نمیشود. من گفتم دوست عزیز من فقط بالای 15 بار دستیار کارگردانی در همین مجموعه تئاتر شهر دارم. الان بعضیها فقط یکبار و آن هم به شکل بد و آماتور در سالنهای خصوصی دستیاری میکنند و خودشان را کارگردان حساب میکنند ولی من در تمام سالنهای حرفهای بازیگری، دستیاری و طراحی کردهام و ادعایی هم ندارم اما حرفی که آن دوست میزند معنایش این است که من سماجت دارم تا در تئاتر شهر کار کنم، در حالی که اصلاً چنین چیزی نیست و اگر بود سالها پیش میتوانستم این کار را انجام بدهم. من معتقدم آدم هر کاری میکند باید آن را درست انجام بدهد.
متأسفانه نسل جدید خیلی عجول شده است و همه چیز را خیلی فوری میخواهد. فکر میکنید دلیلش چیست؟ این به نبود نظارت و توجه مسئولان برمیگردد یا به خود تئاتریها؟
رضا بهرامی: یک بخش از آن به مسئولان برمیگردد که متأسفانه سیستم را بهنوعی چیدهاند تا به اینجا برسیم. آنها یک راه باریک را باز کردهاند تا آبی که در مسیر خودش در حال حرکت بوده به هر طریقی از مسیر خودش خارج شود و از آن راه باریک حرکت کند. اینطور شد که جماعت خودشان را در این راه باریک که الان برای خودش پهن شده است فشردند. بخشی از این مسئله به خاطر این است که برخی فرق میان نظر شخصی با نقد را بلد نیستند. وقتی شما نقد را بلد باشید، خودتان را میتوانید بهراحتی نقد کنید و عیبها و بار مثبت خودتان را بفهمید و بعد راحتتر تصمیم بگیرید، اما امروز اینطور نیست و آدمها از دید شخصی و از روی غرور و تنگنظری به مسائل نگاه میکنند. دیگر نگاه نمیکنند که مهران رنجبر و مجید رحمتی از سالها قبل دارند کار میکنند که امروز به اینجا رسیدهاند. وقتی ما بدون اینکه به پیشینه مهران و مجید نگاه کنیم آنها را نقد میکنیم و میگوییم یک شبه به اینجا رسیدهاند، یعنی ما هنوز فرق میان نظر و نقد را بلد نیستیم و نمیتوانیم کسی را منصفانه نقد کنیم. من وقتی با مجید رحمتی برای بازی در نمایش "کریملوژی" صحبت کردم، مجید پیشنهاد داد یک بازیگر چهره این نقش را بازی کند ولی من گفتم خودت باید این نقش را ایفا کنی. گفتم توانایی تو برای من ثابت شده است و من میدانم تو چه داری و میخواهم چهکار کنم اما اگر یک چهره بیاید من نمیتوانم با او راحت کار کنم. متأسفانه امروز به جایی رسیدهایم که کارگردان اولین چیزی که به ذهنش میرسد این است که فلان چهره باید برای من بازی کند و وقتی شما میپرسید دلیل این انتخاب چیست؟ میگوید حضور او باعث میشود نمایش بفروشد! یعنی همه چیز در فروش خلاصه شده است که این به نظر من معضل است.
این معضل از کجا میآید؟
رضا بهرامی: به اعتقاد من سیستم و مدیریت غلط نطفه این معضل را کاشت که بخشی از آن همان بحث سالنهای خصوصی است و بخش دیگرش این است که ما تربیت درست تماشاچی نداریم. در نتیجه ما میبینیم تماشاگر وقتی پنج یا شش تئاتر میبیند به سایتی به نام تیوال میرود و هر آنچه به ذهنش میرسد میگوید و شما را تخریب میکند. مرگ خاموش تئاتر در این سایتها اتفاق افتاده است.
اما قبول دارید که نمایش خوب تماشاگر را به سالن میکشاند؟
رضا بهرامی: درست است اما نیاز به زمان دارد که ما زمان نداریم. من خدا را شکر میکنم که یک زمان یک هفتهای به نمایش ما اضافه شد،چ؛ اگر نمیشد، زمان میبرد تا برای یک نمایش تماشاگر پیدا شود. شما وقتی از نمایش ما خوشتان میآید و آن را تبلیغ میکنید، زمان میبرد تا مردم ما با مشغلههای امروزی برای ما زمان بگذارند و بیایند نمایشمان را ببینند. میخواهم بگویم که تا ما بخواهیم تماشاگران خودمان را پیدا کنیم زمان اجرای نمایش تمام میشود. متأسفانه مشکل این است.
چرا تصمیم گرفتید نمایش "کریملوژی" را به صورت مونولوگ و تکنفره کار کنید؟ به اعتقاد من این کارتان را سختتر کرد.
رضا بهرامی: متن "کریملوژی" را هم کهبد تاراج و هم مهران رنجبر به صورت مونولوگ نوشتند، با این حال بعد از بازبینی تئاتر شهر یک مقدار به این فکر رسیدیم که نمایش را دو پرسوناژی کنیم اما همچنان ته ذهن من اجرای مونولوگ بود. در زندگی شخصی من همیشه شنا کردن بر خلاف جهت آب برایم چالش و جذابیت دارد و خدا را شکر میکنم که مهران رنجبر و مجید رحمتی هم چنین خصلتی در وجودش هست. به همین خاطر ما چالش قشنگی با هم داشتیم. من اصولاً چالش را دوست دارم و در این نمایش هم دیدم مونولوگ بودن کار برای من یک چالش است. اینکه من بتوانم بازیگرم را در موقعیتهای مختلف نگه دارم و تماشاچی با آن ارتباط برقرار کند میشود برد من. البته این ریسک بالایی است و به همین خاطر من و مجید رحمتی چهار ماه با همدیگر چکشکاری میکردیم. تمرینات مختلفی داشتیم که واقعاً من بخشی از آن را مدیون این هستم که در مهد کودک مربی بودم و با بچهها کار میکردم. فکر میکنم منتقل کردن آن تجربیات به مجید رحمتی تأثیرات خیلی خوبی داشت. ما تمرین میکردیم تا به فضایی که لازم است برسیم. حتی به این رسیدیم که در موسیقی برخلاف نمایشهای ایرانی که یک نفر در یک گوشه مینشیند و کمانچه یا تنبک میزند، نداشته باشیم و من همه ریتم را به بازیگر بسپارم.
البته مجید رحمتی قبلاً این کار را کرده بود اما نه به این شدت. مثلاً در مجلس نقالی "رومئو و ژولیت" از آواز استفاده کرده بود.
مجید رحمتی: و "دلقک دوملیتی" که خودم کارگردانی کردم و همینطور "منتشا".
آقای رحمتی آیا هنر شما در زمینه آواز و موسیقی به آموزشهایی که در این زمینه داشتهاید برمیگردد؟
مجید رحمتی: پس از نمایشهای "توالت"، "مجلس نقاشی رومئو و ژولیت"، "منتشا" و "مجلس موزیکال فرافکنی دلقک دو ملیتی"، نمایش "کریملوژی" تجربه پنجمی بود که من بهعنوان بازیگر یا کارگردان در این زمینه تکگویی داشتم و این تجربیات همیشه برایم جذابیت داشت. من نمایش "کریملوژی" را قرار بود خودم کارگردانی کنم اما از زمانی که قرار شد در این نمایش بازی کنم و رضا بهرامی آن را کارگردانی کند، دیدم حضور در "کریملوژی" بهعنوان بازیگر برایم یک چالشی است که این بار مجموعه تواناییهایم را در اختیار کارگردانی قرار دهم که به او اعتماد دارم. من متن "کریملوژی" را فوقالعاده دوست دارم و از روز اول که متن با یک بازیگر و یک عروسک نوشته شد (بعداً عروسک را بنا بر دلایلی حذف کردیم)، من احساس کردم این نقش چقدر برای من بهعنوان بازیگر چالشبرانگیز است. کمکم به این نتیجه رسیدم که نقشم را طوری بازی کنم که نمایشنامه، کارگردانی و بازیگری در یک لول به نظر بیایند. یعنی اینطور به نظر نیاید که من گلدرشت بازی کنم. اتفاقاً تمام امکانات خودم را در اختیار کارگردان قرار میدادم و اصلاً هم ناراحت نمیشدم که اصلاح شوم یا جلویم گرفته شود. مثلاً من در کارهای مونولوگی که انجام میدادم فوقالعاده از سکوت میترسیدم چون میگفتم نکند تمپو و ریتم اثر بیفتد، اما در این نمایش رضا بهرامی میگفت تو اعتماد کن و جایی که میخواهم سکوت کن. جاهایی تأکید داشت که حتماً سکوت باشد. من به همین شکل جلو رفتم و الان هم وقتی بازخوردهای کار را از تماشاگر میگیرم، خوشحال هستم و بهعنوان بازیگر برایم جذاب است. همه اینها به سیستم آموزشی که من دیدهام برمیگردد. من غیر از تحصیلات تئاتری و بازیگری که در دانشگاه خواندم، از سن هفت سالگی تعزیهخوان و شبیهخوان بودم و بعدها نقالی و شاهنامهخوانی را یاد گرفتم و بعد ساز و تنبک یاد گرفتم و ضرب زورخانه را تمرین کردم و یاد گرفتم و با نمایش روحوضی و تخت حوضی آشنا شدم و حالا در نمایش "کریملوژی" مجموع همه این تکنیکهای بیبدیل شیوه نمایش ایرانی را به یک شکل دیگری در اختیار گروه قرار دادم.
آقای رنجبر، زمانی که طرح نمایشنامه قبلی به دست شما رسید چقدر در آن تغییر ایجاد کردید؟
مهران رنجبر: رضا بهرامی یک طرح به من داد که کهبد تاراج آن را نوشته بود و طرح این بود که کریم شیرهای قبری ندارد و دنبال قبرش میگردد. این طرح به من داده شد و من شروع کردم به نوشتن. عادت من در نوشتن، یکبار یا دو بار نسخهای را در خانه نوشتن است و بعد کارگاهی نوشتن. تمام بازیگرها و عواملی که با من کار کردهاند این را میدانند که من در مقام کارگردان اصل کار و اصل متن را با توانایی بازیگر در کارگاه مینویسم. در این پروژه من یک نسخه نوشتم و بعد در کارگاه با رضا بهرامی و مجید رحمتی شروع به تمرین کردیم و تجربهای که مجید و رضا در نمایش ایرانی دارند کمک کرد تا نمایشنامه کامل شود. من معتقدم اینکه من متن را در خانه بنویسم و بگویم این را کار کنیم غلط است. ممکن است خیلی از بزرگان با من مخالفت کنند اما از نظر من در عصر جدید، نمایشنامه و فیلمنامه یک دستور صحنه است و باید مدام در تمرین چکشکاری کنید و آن را به اجرا برسانید. آنجا تازه میتوانید اسمتان را بزنید نویسنده. اینکه متن را بنویسید و به یک گروه بدهید تا کار کند، غلط است چون یک متن باید طبق فضاسازی یک گروه و تفکر کارگردان جلو برود. من وقتی میآیم نمایشنامه "کریملوژی" را میبینم مسخ میشوم و میگویم آخیش! وقتی دیالوگهایم را میشنوم هم بغض میکنم این به خاطر فضاسازی است که کارگردان و بازیگر با هم انجام دادهاند. این را نمیگویم که بخواهم دوستانم را خوشحال کنم بلکه دارم علمی حرف میزنم. شاید یک نمایشنامه 20 بار یا 50 بار نوشته شود تا نمایشنامه بشود. به اعتقاد من نمایشنامه ایرانی بهتنهایی و فقط توسط یک نویسنده نوشته نمیشود بلکه باید کارگردان صاحب فکر و بازیگر صاحب سبک آن را به تکامل برسانند، اتفاقی که رضا بهرامی و مجید رحمتی کمک کردند تا در نمایش "کریملوژی" اتفاق بیفتد. این کار مستلزم این است که علاوه بر نمایشنامهنویس، کارگردان و بازیگر هم باید به نمایش ایرانی مسلط باشند. واقعیت این است که نمایش ایرانی نمایش شوخیبرداری نیست و اتفاق بسیار مهمی است که باید به سمتش رفت.
متأسفانه این روزها نمایش ایرانی از طرف خود هنرمندان نمایش ایرانی هم چندان مورد توجه قرار نمیگیرد و بها داده نمیشود. فکر میکنید دلیلش چیست؟
مهران رنجبر: به خاطر اینکه بدبختیم! بدبختی کلمه زشتی نیست بلکه از بیسوادی و فلاکت میآید. فلاکت این است که متون دست سومی و چهارمی یک سری نمایشنامهنویس اروپایی مد شده است، در حالی که اصلاً نمایشنامه ایرانی نوشته نمیشود. من هیچوقت هیچ نمایشنامه خارجی را کارگردانی نکردهام. همیشه متنهای خودم را روی صحنه بردهام. این چالش را دوست دارم که متن نمایش را خودم بنویسم. متأسفانه الان کسی به نمایش ایرانی توجهی نمیکند. وقتی صحبت از نمایش ایرانی میشود همه فکر میکنند باید تخت حوضی و سیاهبازی اجرا کنند ولی اصلاً اینطور نیست و شما میتوانید تکنیک و فن نمایش ایرانی را در اثر نویسنده کلاسیک یا نویسنده مدرن فرنگی، اعم از "باغ آلبالو" چخوف، "هملت" شکسپیر و "مأمورهای اعدام" مارتین مکدونا پیاده کنید. اما این کار بلدی میخواهد. مثلاً تجربه حسین کیانی، بهرام بیضایی، رکنالدین خسروی و سعدی افشار را میخواهد.
افراد سرشناسی که نام بردید اساتیدی را داشتهاند که از آنها یاد بگیرند اما اکنون تعداد کمی از هنرمندان نمایش ایرانی زنده هستند و با این شرایط و دیگر استادی برای نسل بعد نمیماند.
مهران رنجبر: دقیقاً. یک واقعیت تلخ وجود دارد که ادبیات نمایشی در ایران دارد میمیرد و فقط کمی از جان آن باقی مانده است. هنوز امثال محمد چرمشیر هستند وگرنه الان میگفتم ادبیات نمایشی در ایران مرده است. اما واقعیت این است که ادبیات نمایشی دارد تمام میشود. دیگر نویسنده ایرانی ساخته نمیشود چون همه میرویم از کتابفروشی یک کتاب درمیآوریم و ترجمههای مزخرف و افتضاح را کار میکنیم. من بعضی از نمایشنامههای خارجی را میخوانم و از خودم میپرسم چنین متنی اصلاً چرا باید روی صحنه بیاید؟ مثلاً دغدغه آقای نیل سایمون چه ربطی به جامعه ایرانی دارد؟
مدتهاست میگویند فلان متن خارجی را امروزی و ایرانیزه کردهایم و در قالب دغدغه جامعه ایران ارائه دادهایم.
مهران رنجبر: اصلاً غلطترین واژهای که در تئاتر ما به وجود آمد واژه اشتباه "ایرانیزه" است. نیل سایمون که طنزش این است که؛ چهار نفر در یک آپارتمان به ترک دیوار میخندند، جزو فرهنگ طنز ما نیست. ایرانیها سخت میخندند چون تاریخ تراژدی ما زیاد است. ذکر این نکته هم لازم است که متأسفانه یک جریان در تئاتر ایران وجود دارد که فقط یک شخص مشخص و چهار، پنج نفر دیگر تشخیص میدهند که چه کسی در تئاتر ایران بولد شود. "کریملوژی" در سالن تئاتر شهر اجرا میشود و هیچکس برایش مهم نیست و آنوقت یک متن دست چهارم دارد در یک سالن دیگر روی صحنه میرود که شخصی میگوید این بهترین تئاتر است ولی شما میبینید آن نمایش واقعاً هیچی نیست. به آن میگویند تئاتر مبلمانیسم. بازیگرها از روی مبل بلند میشوند و میروند روی کاناپه و یک سری جملات هم میگویند. این کارگردانی است؟ ما میگوییم سکوت کنیم و حرف نزنیم ولی آنها راحت حرف میزنند. طرف میگوید رضا بهرامی کیست؟ به شما چه ارتباطی دارد که رضا بهرامی کیست؟ اصلاً تئاتر اولش است، نباید کار کند؟ اولین تجربه باید برای هر کسی رقم بخورد. من شب گذشته اجرای "کریملوژی" را دیدم و افتخار کردم. این نمایش چهار ماه تمرین شده است. بازیگری مجید رحمتی جای حرف باقی نمیگذارد اما جای مجید در سینما نیست چون گنگ و همپوشانی ندارد. من و رضا بهرامی هم نداریم. ما حرفی نمیزنیم ولی همین باعث میشود که یک عده خودشان را حمایت میکنند و میگویند تئاتر مال ماست. چرا تئاتر برای شما باشد؟ ما سه نفر از یک نسل عجیب و بدبخت هستیم. ما تا اوایل دهه هشتاد داشتیم یاد میگرفتیم و به بزرگتران خودمان احترام میگذاشتیم تا اینکه خواستیم شروع به کار کنیم که دیدیم یک نسل دیگر بعد از ما آمد و گفت اینها که هستند؟! دلیلش این است که برخی اینها را جایی جمع میکنند و میگویند اینها دارند تئاترِ درست کار میکنند. کار به جایی میرسد که این نسل علی رفیعی را نقد میکند. کار این نسل به جایی میرسد که وقتی ماه قبل جشن انجمن منتقدان جایزه بهترین تئاتر را به نمایش آقای دکتر علی رفیعی داد، گفتند چرا جایزه را به ضعیفترین کار رفیعی دادید؟ اصلاً اینها کی هستند که درباره رفیعی حرف میزنند؟ نمایش دکتر رفیعی را میتوانیم با آثار قبلی خودش مقایسه کنیم ولی "خانه برناردا آلبا" در سطح تئاتر ایران خیلی بالاست. بله، "شکار روباه" که تئاتر قبلی دکتر رفیعی بود زیباتر است، اما شما نمیتوانید بگویید چرا به دکتر رفیعی جایزه دادهاید. این فضای خالهزنکی تئاتر ایران است. سختترین صنعت و تجارت جهان، سینما و تئاتر است چون تماشاگر نمیداند محصولی که میخرد چیست. شما وقتی ماشین یا شیرینی میخرید آن را میبینید ولی بلیت تئاتر و فیلم را میخرید قبل از آنکه آن را ببینید. بنابراین نمایشی که پرفروش میشود دو حالت دارد؛ یا سوپراستار دارد که تماشاگر گول خورده و بلیت خریده و بعد از اجرای نمایش پشیمان است که دیگر پشیمانی به درد نمیخورد، یا نمایشی است که واقعی دارد کار میکند.
البته حالت اول هم کمکم دارد کمرنگتر میشود چون دیگر تماشاگر گول نمیخورد. ترجیح میدهد به جلوی در سالن برود و با فلان سوپراستار عکس بگیرد و بعد به خانه برود.
مجید رحمتی: تماشاگر دیگر پول خرید بلیت آن تئاتر را هم ندارد.
مهران رنجبر: اتفاق وحشتناک دیگر این است که ما تماشاگرانمان را از دست دادهایم چون تمام تماشاگران میخواهند بازیگر شوند. تماشاگر در سالن نمایش دیده که یک نفر دارد افتضاح بازی میکند و به همین خاطر گفته من از این بازیگر بهتر هستم و میرود بازی میکند. اگر در یک سالن 2500 نفری نمایش لاکچری اجرا شود، افرادی که به دیدن آن کارها میآیند تماشاگر تئاتر نیستند بلکه مردم هستند. اگر ما مردم را هم بهعنوان تماشاگر تئاتر محسوب کنیم، تعداد تماشاگران تئاترمان 100 هزار نفر است اما در تئاتر باکس، تعداد تماشاگران تئاتر در میان جمعیت 10 الی 12 میلیون نفری تهران، 10 هزار نفر است. اصلاً مورچه چیه که کله پاچش چی باشه! اصلاً تئاتری نیست
این 10 هزار نفر هم دانشجویان و خود اهالی تئاتر هستند.
مهران رنجبر: این 10 هزار نفر هم دارند بازیگر میشوند. دستیار و طراح صحنه هم نمیشوند بلکه فقط به دنبال بازیگری هستند. یک ساله هم میخواهند بازیگر شوند.
رضا بهرامی: و بازیگر هم میشوند و خیلی زود روی صحنه میروند. من کسی را میشناسم که یک تعداد از دهه هفتادیها و دهه هشتادیها که از خانواده متمولی هستند را جمع میکند و نفری پنج، شش میلیون تومان از آنها میگیرد و یک کاری هم با آنها روی صحنه میبرد و میگوید من به شاگردانم بها میدهم. به نظر من این کار شامورتیبازی است. من هم قبول دارم که به گروه نیاز است و آدم با گروه میتواند پیشرفت کند اما با چه توانی و با چه سیاستی؟ وقتی شما جوانانی که اصلاً مستعد نیستند را جمع کنید و از آنها پول بگیرید و در آخر هم یک کاری را در یک سالن خصوصی اجرا کنید و تمام بشود و برود، اسمش شامورتیبازی است.
حتی ممکن است پول اجرا در سالن خصوصی را هم از شاگردهایش بگیرد.
مهران رنجبر: الان بزرگترین دکان هنری ایران "از ایده تا اجرا" است. هر کسی پول کم میآورد یک "از ایده تا اجرا" میگذارد و پول را برمیدارد و بعد میگوید نشد!
در نمایش یک بخش بحر الطویل وجود دارد که بسیار مورد استقبال مخاطب قرار میگیرد. شما بهعنوان بازیگر چه چالشهایی با این بخش داشتید؟
مجید رحمتی: بخشهایی در متن بود که مهران نوشته بود مثلاً اینجا باید بحر الطویل یا شبیهخوانی باشد و چالشش را بر عهده کارگردان و بازیگر گذاشته بود. من یک شب داشتم متن را میخواندم که نوشته بود "بزرگترین جهاد من گفتن حرف حق پیش حاکم ستمکار بود". گفتم کریم شیرهای درباره بیماری، افیون، بیسرپناهی و سرگردان بودن آدمها و عدم امکانات پزشکی آن دوره به شاه زمانه خودش حرف میزند که من اگر بخواهم اینها را بهعنوان دیالوگ معمولی بگویم شاید برای تماشاگر زیاد جذاب نباشد، پس چه بهتر که این با یک تکنیک نمایش ایرانی همراه باشد و اینطور شد که بحر الطویل را انتخاب کردم. بعد شعر "الف میگم ابروت کمونه" توی ذهنم آمد که با 32 حرف فارسی نوشته شده است و بعد شروع کردم "آ میگم آی با کلاه" را بر اساس آن نوشتم و به رضا بهرامی پیشنهاد دادم. این شد سرلوحه کار. در بخش دیگر نمایشنامه آنجایی که ناصرالدینشاه حرف میزند و انقلاب مشروطه به وجود میآید را مهران رنجبر در یک صفحه نوشت و ما دیدیم خود این بیسش خیلی خوب است. دیالوگی که من دارم این است که میگوید "صیغهای شد صیغه مشروطه، شرط مشروعیت مشروعه، بیخبر ز عاقبت مملکتین، شرع مشروعیت مشروعه" و مهران این را به شکل کلام نوشت و من با محمد آزادفرد صحبت کردم که این را به شکل آتراکسیون یا پیشپرده و به صورت ریتمیک در بیاورد. محمد آزادفرد این را سه صفحه به شعر در آورد که من آن را دراماتورژی کردم. یا جایی مهران نوشته است "از ماتحت شاه تا مردونگی نقارهخون رو نیش میزدم" که من یکهو دیدم این شد "نیش میزنم و نیش میزنم، پنبه رو به آتیش میزنم، تیغ به این ریش میزنم و...". همه اینها به طور بداهه یا با تمرینهایی که کرده بودم خلق شد و من سعی کردم آنها را تنظیم و گردآوری کنم تا در لابلای متن بگذارم. چند روز پیش یک عده گفته بودند مجید رحمتی گفته است که متن را من نوشتهام و در سایت جشنواره نمایشهای سنتی و آیینی هم یکبار به اشتباه اسم من را بهعنوان نویسنده زدند و اسم نمایش را هم تغییر دادند، اما من الان میخواهم به جرئت بگویم که تمام دیالوگها و تمام بازیهای زبانی را مهران رنجبر نوشته است. یکی دو مورد وجود داشت که ما آن را با هم پیدا کردیم ولی متن را مهران نوشته و خود او مشخص کرده که کجا بحر الطویل و کجا تعزیه و تخت حوضی باشد. نکته جالب این است که متن مهران دستور صحنه ندارد و خود این به کارگردان میگوید دست تو باز است تا کار را هر طور که میخواهی اجرا کنی.
مهران رنجبر: در نمایشهایی که کلام محوریت دارد، نمایشنامهنویس هیچ دستور صحنهای نباید بنویسد.
مجید رحمتی: این متن، این کارگردانی و این نوع بازیگری خیلی بیپناه است. کارگردان متن را میخواند و میبیند چقدر بیپناه است چون هیچ چیزی درباره صحنه نوشته نشده. در اینجا کارگردان وقتی میخواهد متن را کارگردانی کند، به بیپناهیهای متن نگاه میکند و آنها را کشف میکند. بعد منِ بازیگر روی صحنه میبینم که چقدر از این دو نفر بیپناهتر هستم. حالا پناه من چیست؟ پناه من قصهای است که نویسنده درباره زندگی کریم شیرهای نوشته است، طراحی ساده و در عین حال پیچیده کارگردان است و اینکه به من بازیگر هیچ نمیدهد و من باید همه چیز برایش بسازم. این میشود چالش کار کارگاهی که مجموعه اینها یک مثلثی درست میکند به نام مثلث برمودا که هر تماشاگری در آن قرار بگیرد غرق در اجرا میشود.
مهران رنجبر: و شما نمیتوانید بگویید این نمایش صرفاً متن خوبی دارد یا صرفاً بازیگری آن عالی است. همه اینها با هم است. ما در ایران اهل کار جمعی نیستیم و در کارهای انفرادی موفقتر هستیم. نمونهاش را در ورزش میبینیم که ما در کشتی از فوتبال قویتر هستیم. تئاتر یک کار گروهی است که باید در آن قوی باشیم. این را هم بگویم که از نظر من بازیگری در تئاتر ایران یعنی شبیهخوانی و نقالی کردن. هر کسی به شبیهخوانی، نقالی، سیاهبازی و تمامی عناصر نمایش ایرانی مسلط باشد روی صحنه تئاتر ایران یک بازیگر بسیار قدرتمند است. این بازیگر اگر بخواهد هملت را بازی کند باز هم موفق است. متأسفانه وقتی ما میگوییم بازیگری یعنی نقالی و تعزیه، یک جور کوتهفکری به حساب میآید!
شاید این دوباره به همان سیستمی برمیگردد که دانشجو زمانی که وارد دانشگاه میشود ارجحیت متون خارجی به ایرانی را به او آموزش میدهند و این در حالی است که برخی از دانشجویان ما با آثار و درک متون نمایشنامهنویسان ایرانی هیچ آشنایی پیدا نمیکنند.
رضا بهرامی: دانشجویان بهرام بیضایی را میشناسند ولی او را نمیفهمند. بهرام بیضایی خودش بارها در آثارش میگوید که من این متنها را از گونههای نمایش ایرانی نوشتهام. مثلاً نمایشنامه "چهار صندوق" را بر اساس خمره نوشته ولی آن را مدرن کرده است. من یک روزی قرمه سبزی را روی گاز علاءالدین میگذاشتم ولی الان آن را روی گازی میگذارم که از فرانسه آوردهام. قرمه سبزی همان قرمه سبزی است، منتها وسیله گرم کردن آن امروزی شده است. نمایش ایرانی آنقدر ساده است که حد ندارد، منتها به شرطی که این سادگی را بفهمید. این قضیه در آثار قبلی من وجود دارد.
بگذارید از متن که بنمایه کار است شروع کنم. در متن توضیحی نوشته نشده که کی از کجا بیاید و از کجا برود و چه چیزی باشد و چه چیزی نباشد. بسیار ساده است. بعد میخواهیم برای آن طراحی فضا کنیم به این نتیجه میرسیم که یک چیز ساده انتخاب کنیم. من در مورد بازیگری هم بارها به مجید گفتهام که اصلاً نباید به خودت فشار بیاوری چون در نمایش ایرانی اصلاً فشاری وجود ندارد. در نمایش ایرانی زور زدنی وجود ندارد که تو بخواهی با زور زدن تماشاچی را بخندانی. به همین خاطر به مجید گفتم آرام باش. در کارگردانی هم فشاری نداریم. معضل اصلی تعزیه ما این است که دیگر ساده اجرا نمیشود. من از بچگی عاشق تعزیه بودم ولی الان وقتی تعزیه میبینم حالم بد میشود. برخی از آنها میگویند ما میخواهیم تعزیه را امروزی کنیم ولی به نظر من این اتفاق ممکن نیست. یک روز به مجید گفتم ما میخواهیم به صدا برسیم چون تو وقتی کریم شیرهای هستی و بعد میخواهی آن زنپوش را بازی کنی، سوییچ کردن این کار بسیار مهم است. من بنا بر تجربهای که از مهدکودک داشتم کاراکترها را روی انگشت دست کشیدم. مثلاً گفتم هر وقت فلان انگشت را دیدی باید کریم شیرهای را بازی کنی و اگر فلان انگشت دیگر را دیدی نقش ناصرالدینشاه را بازی کن. ما برای این نمایش چهار ماه زحمت کشیدیم و اینطور نبوده که 17 روزه روی صحنه برویم. ما فقط 20 روز متن را میخواندیم و در مورد متن با هم گپ میزدیم.
آقای رنجبر، شما کریم شیرهای را جزو پرترهنگاریهایتان محسوب میکنید؟
مهران رنجبر: بله، جالب است که کریم شیرهای اولین پرتره ایرانی من محسوب میشود. هیچوقت فکر نمیکردم چنین اتفاقی بیفتد ولی مجید و رضا باعث شدند که من چنین کاری را انجام بدهم. من در حال حاضر دارم دو پرتره ایرانی مینویسم که کار نوشتن یکی از آنها به اتمام رسیده و ایده دیگری هم الان در ذهنم است. من پرتره قمرالملوک وزیری را نوشتهام که دو پرسوناژ دارد و در ذهنم است که آن نمایش را مجید رحمتی و یلدا عباسی بازی کنند. پرتره دیگری که ایده آن در ذهنم وجود دارد پرتره زندهیاد علی حاتمی است. علی حاتمی بهشدت الگوی من است. من علی حاتمی را بهشدت دوست دارم و میخواهم لحظه مرگ او را بنویسم و روی صحنه بیاورم.
چطور شد اسم "کریملوژی" را برای نمایش انتخاب کردید؟
مهران رنجبر: چند نفر از دوستان باسواد با من تماس گرفتند و گفتند ما نمایش "کریملوژی" را دیدیم و آن را دوست داشتیم ولی این اسم غلط است. گفتم چرا غلط است؟ گفتند چون کریم یک اسم است و واژه لوژی هم یک واژه انگلیسی است! گفتم ما اگر بخواهیم اینطور بحث کنیم اسم هملت هم غلط است. شما نمیتوانید به یک نویسنده بگویید که وجه تسمیه شما غلط است، بلکه فقط میتوانید به او بگویید که من وجه تسمیهتان را دوست ندارم. مثلاً میتوانید بگویید که اسم اتللو را دوست ندارید. انتخاب اسم برای نمایشنامه هم یک سلیقه است. واژه لوژی به انگیسی یعنی شناسی. نمایش "کریملوژی"، تاریخچه و بیوگرافی کریم شیرهای نیست، بلکه کریمشناسی و در اصل بقالشناسی، تلخکشناسی و دلقکشناسی است. یک نمونه کامل از نمایش ایرانی است. ما در این نمایش داریم کریمشناسی میکنیم و نام "کریملوژی" آن را جذاب میکند.
نویسنده مقام بسیار مهمی دارد و خالق است، اما کسانی که زحمت میکشند و به یک اتفاق میرسند، کارگردان و بازیگر هستند و آن ارتباطی که بین آنها وجود دارد مهم است. من در نمایش "کریملوژی" محتوایی نوشتهام ولی این فرم نمایش است که آن را جذاب کرده است. اینطور نیست که من بخواهم به رفیقهایم نان قرض بدهم. این اصولی است که همه ما باید بفهمیم که نویسنده خالق است و باید از او کمک بگیریم. نمایش "کریملوژی" را به لحاظ محتوایی، من خلق کردهام ولی به لحاظ فرم که از نظر من بر محتوا غالب است، این نمایش زاده رضا بهرامی و مجید رحمتی است.
لزوم اجرای نمایش "کریملوژی" چیست و چرا مخاطب باید بیاید آن را ببیند؟
مهران رنجبر: تئاتر ایرانی فراموش شده است. به نظر من هر دانشجویی که میخواهد از استادش نمره بگیرد و خودش هم یک چیزی از تئاتر ایرانی بفهمد بهتر است بیایید نمایش "کریملوژی" را ببیند. ما در این نمایش داریم نمایش ایرانی را نشان میدهیم. بنابراین پرتره کریملوژی به لحاظ نمایش ایرانی برای من اهمیت زیادی دارد. من هر وقت پوستر یک نمایش را روی دیوار اتاقم میزنم یعنی من عاشق آن نمایش هستم و اگر این کار را انجام ندهم یعنی نمایشی که دیدم را دوست نداشتم. حتی گاهی پیش آمده در یک نمایش مطرح بازی کردهام ولی الان پوستر آن نمایش را ندارم چون آن نمایش را دوست نداشتم. من پرتره "کریملوژی" را دوست دارم چون مجید و رضا برای آن یک فرم درست و خوب به وجود آوردهاند. باور کنید من به آنها نان قرض نمیدهم. نمایش "کریملوژی" هم به خاطر دفاع از نمایش ایرانی اهمیت زیادی دارد و هم به خاطر مطرح کردن مسائل اجتماعی امروز. نمایش "کریملوژی" به لحاظ مسائل اجتماعی حرفهای بسیار مهمی میزند ولی من نمیخواهم در مورد آنها حرف بزنم چون به نظرم مخاطبان باید این نمایش را ببینند. من بهعنوان نویسنده، پرتره "کریملوژی" را بهشدت از پرترههای مارلون براندو و استیو جابز بیشتر دوست دارم چون ایرانی است. من برای آن پرترهها زحمت زیادی کشیدم ولی هنوز در کارگردانی به فرم مورد علاقهام نرسیدهام. شما برای رسیدن به فرم دلخواهتان باید امتحان کنید. این حرف که بگویید در 40 سالگی به فرم دلخواهتان رسیدهاید غلط است. دکتر علی رفیعی هم هر بار دارد فرمها را امتحان میکند. من به لحاظ محتوایی، نمایش "کریملوژی" را بیشتر از همه دوست دارم. من نمایش "منتشا" را دوست دارم ولی "کریملوژی" را حتی از "منتشا" هم بیشتر دوست دارم.
آقای رحمتی، یکی از نکات جالب در مورد گریم شما است که حتی مجبور شدید جلوی موهای خود را بتراشید.
مجید رحمتی: من دوست دارم با نقشم زندگی کنم. همیشه از گریمورها میپرسم ریش بگذارم یا نه؟ در جایی یک روایت از آقای علی نصیریان خواندم که برایم بسیار جالب بود. آقای نصیریان وقتی سر فیلمبرداری سریال "هزاردستان" میرود به گریمور که آقای اسکندری بودند میگوید من سرم را روی صندلی میگذارم و میخوابم و تو هر کاری که دوست داری انجام بده. در واقع ریش و قیچی دست تو است. علی نصیریان پنج سال با سر و ریش تراشیده و با همان سبیل نقش ابوالفتح صحاف را بازی کرد.
عکسهای کمی از کریم شیرهای در اینترنت وجود دارد. کمی درباره رابطه گریم این کاراکتر توضیح دهید.
رضا بهرامی: چند عکس از کریم شیرهای وجود دارد که مربوط به دوره جوانیاش است. از روزی که قرار شد مجید رحمتی در این نقش بازی کند، من به مجید گفتم خواسته من از تو این است که یک ساعت در طول نمایش چشمهایت چپ باشد و خوشبختانه مجید هم بهعنوان یک بازیگر حرفهای پذیرفت. بعد به مجید گفتم طبق عکسهایی که از کریم شیرهای موجود است باید سبیلی شبیه سبیل مغولی داشته باشی. من ابتدا توی فکرم بود که جوانی کریم شیرهای را به تصویر بکشم اما وقتی فضای ذهنیام نسبت به کار تکمیل شد گفتم کریم باید پیر باشد چون ما داریم صدای پیری و خستگی او را میشنویم. به همین خاطر در روزهای منتهی به اجرا به ماریا حاجیها، طراح گریم نمایش گفتم این عکس پیری کریم شیرهای است و میخواهم بازیگر نمایش چنین فرمی داشته باشد. چند روز بعد و در روز تست گریم برای جشنواره آیینی سنتی هم به ماریا حاجیها گفتم میخواهم مردمک چشم این آدم سفید، بیروح و یخ باشد و یک فضای مرده را بدهد. خوشبختانه ماریا حاجیها هم استقبال کرد و ما یک لنز تهیه کردیم و وقتی مجید رحمتی لنز را گذاشت به کریم شیرهای نزدیکتر شدیم. من کمکم تصویری که از کریم شیرهای میخواستم را پیدا کردم و بعد دغدغه صدا برایم مطرح شد که من به مجید گفتم اگر تو مدام بتوانی وارد فضای کریم شیرهای بشوی و بعد وارد کاراکترهای دیگر شوی و برگردی، این امتیاز مثبت نمایش ما است. خوشبختانه ماریا حاجیها پذیرفت و با کارش به من، بازی مجید و متن مهران کمک کرد در مورد لباس هم من یک استراکچر ذهنی داشتم که به پگاه ترکی گفتم من دارم از گونهها و شیوههای مختلف نمایش ایرانی کلاژ میکنم و چیزی که میخواهم این است. پگاه ترکی هم بعد از اینکه چند جلسه به تمرین ما آمد، به ما ایده داد و بعد طرحهایش را کشید و من گفتم دقیقاً همین را میخواهم. خدا را شکر دارم با یک تیم فهیم کار میکنم و این کار من را راحتتر میکند.
نظرتان راجع به تبلیغ تئاتر در فضای مجازی چیست؟ آیا شما از این امکان استفاده میکنید؟
مهران رنجبر: وضعیت تئاتر خیلی مسخره شده است. شما اگر بخواهید یک نمایش را روی صحنه ببرید بدون احتساب دستمزد بازیگر حدود 200 میلیون تومان هزینه گریم، صحنه، نور، لباس، تیزر، گرافیک و... کنید. هزینه تبلیغ یک پست در فضای مجازی هم حدود 300 هزار تومان است که اگر تبلیغ نکنید هم کسی نمایش را نمیبینید.
اصلاً یک بازیگر نمایش برای یک شب اجرا 300 هزار تومان میگیرد که یک صفحه اینستاگرامی برای یک پست تبلیغاتی 300 هزار تومان درخواست میکند؟!
مهران رنجبر: واقعاً نه. من نمیدانم چه کسی قرارداد تیپ را کنار گذاشت. قرارداد تیپ واقعاً چیز درستی بود. آن موقع اگر یک سوپراستار از سینما به تئاتر میآمد مثلاً شبی یک میلیون تومان به او میدادند و دیگر کسی نمیتوانست بگوید من برای اجرا در این نمایش چهارصد میلیون تومان میخواهم. فضای مجازی هم این شکلی است. شما باید یک اینفلوئنسر بیاورید که نمایش رضا بهرامی را مویرگی در اینستاگرام وایرال کند. ضمن اینکه نوع تبلیغ ما هم درست نیست و الان کار به جایی رسیده است که ما داریم در اینستاگرام فریاد میزنیم که بیایید فلان تئاتر را ببینید. یعنی میخواهیم مخاطب را با داد و به زور به سالن بکشانیم. این اسمش تئاتر و آرت نیست. فضای مجازی بهشدت به تئاتر ما ضربه زده است. الان مد شده است که میگویند فردا شب آقا یا خانم فلانی به دیدن نمایش ما میآیند! این توهین به شما و نمایشتان است. این یعنی شما تماشاگر ندارید و تماشاگر قرار است به خاطر آن خانم یا آقا به سالن نمایش شما بیاید. یا میبینیم به زور از فلان چهره ویدئو میگیرند تا از نمایش تعریف کند. فضای مجازی دارد تئاتر را بهمثابه یک مرغ سوخاری فروشی در خیابان سعادتآباد نشان میدهد. فلان شخص میرود غذایش را میخورد و بعد میگوید بیایید از این رستوران غذا بخورید. تبلیغ تئاتر هم به همین شکل شده است. فضای مجازی تئاتر ما را نابود کرد چون تئاتر ما سیستماتیک نیست. چون در پاریس شبی 25 نمایش اجرا میشود و در تهران 145 اجرا. آن هم در حالی که ما 10 هزار تماشاگر داریم.
رضا بهرامی: قالب آنجا فرق دارد. مثلاً فرانسه اینطوری است که دولت سالیانه یک پولی را بهعنوان سبد کالای فرهنگی به شما پرداخت میکند و یک مبلغی هم از کارت شما کسر میکند و میگوید شما ماهی دو نمایش میتوانید در منطقه خودتان ببینید. اگر بخواهید خارج از منطقهتان یک تئاتر ببینید هم چند درصد به شما تخفیف میدهد. بنابراین شرایط فرانسه با ایران متفاوت است. ما یک نمایشی را با زهرا صبری از ایران به فرانسه بردیم که آنها اعلام کردند فلان کمپانی در فلان محله یک تئاتر از ایران آورده که در دو شب اول اجرایش با استقبال مواجه شده است. بعد از این اتفاق مردم محلهای دیگر ایمیل زدند که این تئاتر را دعوت کنید تا به محله ما هم بیایند. بعد آنها به زهرا صبری ایمیل زدند و شرایط را با هم چک کردند و ما نمایش را در محلهای دیگر هم اجرا کردیم. به همین قشنگی! حالا شما ببینید وضعیت تئاتر و سینمای ما چگونه است. الان وضعیت طوری شده که ما میبینیم یک پزشک میآید فلان فیلم یا تئاتر را نقد میکند. واقعاً عجیب است. مگر ما میرویم در علم پزشکی دخالت کنیم و بگوییم آقای دکتر باید اینجوری عمل کنید یا فلان دارو را تجویز کنید؟ مگر من علم پزشکی دارم؟ شما به چه حقی به خودتان اجازه میدهید که یک تئاتر یا فیلم را با بدترین نوع ممکن نقد کنید؟ نظر با نقد متفاوت است و نقد کار شما نیست. شما باید علم نقد را داشته باشید. این مسئله هم منشأ اصلیاش از همان افرادی که مهران رنجبر میگوید در تئاتر مافیا راه انداختهاند سرچشمه میگیرد. آنها یک عده را در قالب منتقد جلوه میدهند تا بتوانند تئاترها را تبلیغ کنند و مخاطب را به سالن اجراهای خود بکشانند.
ما الان نمایشهایی روی صحنه داریم که از الفاظ رکیک استفاده میکنند تا مخاطب را بخندانند. در مورد نمایش "کریملوژی" نیز میشنویم که عدهای میگویند در این نمایش از برخی الفاظ نامتعارف استفاده میشود اما فرقی که دارد این است که استفاده از برخی الفاظ اقتضای نمایشنامه "کریملوژی" است که درباره شخصیتی است که در زندگی خودش از این الفاظ و چهبسا بدتر از این استفاده کرده است. مشکلی که وجود دارد این است که در خیلی از تئاترها دارد بیدلیل از الفاظ رکیک استفاده میشود فقط برای خنداندن مخاطب.
رضا بهرامی: این هم نشاندهنده همان ضعفی است که در موردش صحبت کردم. یعنی کسی که آگاه نیست و در واقع از چیزی حرف میزند که تخصصی درباره آن ندارد. متأسفانه ما شناخت، آگاهی و تخصص نداریم و بدون تخصص نظر میدهیم. شما به برخی سایتها مراجعه کنید و نظرهایی که برخی کاربران در قالب نقد منتشر میکنند را بخوانید. مثلاً مینویسند همه چیز عالی بود و فقط صدای شاتر عکاسان یا خندههای بیمورد تماشاگران ما را اذیت کرد. میگویند مجید رحمتی عالی بازی کرد. بله، مجید رحمتی عالی بازی کرد اما شما بنویسید مجید رحمتی در چه سبکی بازی کرد و چرا کارش عالی است و کار یک بازیگر دیگر عالی نیست. بیایید در مورد نور نمایش من حرف بزنید. توضیح بدهید رضا بهرامی در این نمایش چگونه از نور استفاده کرده است تا بقیه هم متوجه این موضوع شوند. نقد یعنی این. اینکه ما بگوییم فلان چیز خوب بود و فلان چیز بد که اسمش نقد نیست. ما در این شرایط خوشحالیم که داریم نمایش کار میکنیم. چه نمایشی؟ واقعاً شرایط ناراحتکننده است. چهار ماه برای یک نمایش زحمت کشیدم تا یک انسانی که من را میفهمد بعد از پایان نمایش من را به یک گوشه بکشاند و با من حرف بزند، اما درست وقتی که جواد طوسی سراغ من میآید مسئول سالن مدام میگوید بفرمایید بروید! ما برای چه کسی داریم کار میکنیم؟ برای کسانی که بهراحتی در تفکر آدم دخالت میکنند؛ از مرکز هنرهای نمایشی گرفته تا دوستان سایتی که در مورد آنها صحبت کردم. آقایان مسئول، من بارها گفتهام و باز هم تکرار میکنم که من اگر میخواستم کار سیاسی کنم از ایران میرفتم و با گوشیام تبلیغات میکردم و مانند برخی دیگر زندگیام را میگذارندم. کل تعداد تماشاگرانی که میتوانند به نمایش من بیایند دو هزار نفر هستند که من اگر قصد داشتم کار سیاسی بکنم به جای ایجاد تفکر در این دو هزار نفر، در صفحه خود در اینستاگرام کاری میکردم که پنج یا ده هزار نفر من را ببینند، آن هم بدون قرض و هزار مشکل عذابآور. ما واقعاً برای کی کار میکنیم؟
در نمایشتان چند بار از افکت صدای کلاغ استفاده کردید و کلاغ تصویر بروشور شما هم هست. این افکت و تصویر از همان بدشگونی این موجود میآید؟
رضا بهرامی: شما اگر بخواهید به طور تمثیلی به کلاغ نگاه کنید، کلاغ در این نمایش یک نماد است. مثلاً نماد مرگی که اتفاق میافتد یا خبری که داده میشود میتواند باشد. کلاغ بهشدت حیوان جسور و پررویی است. مثلاً اگر بخواهد قار بزند، شما هر کاری کنید آن در آخر کار خودش را میکند. کریم شیرهای هم خیلی جسور بود و حتی قبل از اینکه به تهران بیاید در اصفهان هم جسور بود. بنابراین ویژگی جسور بودن کلاغ برای من جالب بود. ضمن اینکه من وقتی صدای کلاغ را در فیلمهای قدیمی میشنیدم همیشه برایم جالب بود و دوستش داشتم. درختهای چنار که روی آنها لانههای کلاغها وجود دارد هم برای من جذابیت خاصی داشت. این چند چیز برای من مهم بود و به همین خاطر من صدای کلاغ را انتخاب کردم.
کار بعدیتان در تئاتر چیست؟
رضا بهرامی: قرار است از 24 مهر یک اجرای محیطی درباره وقایع محرم برای کانون پرورش فکری در پارک لاله داشته باشم. یک کار بیرون محیطی خاص است. اسمش "وقایع عاشورا" است. من ارادت خاصی به امام حسین (ع) دارم و از بچگی هیئت و مراسمهای عزاداری را دوست داشتم. در مورد کاری که قرار است به زودی در پارک لاله انجام بدهم این در ذهنم بود که از شهادت تا عروج 72 تن را نشان بدهیم.
آقای رنجبر شما چه برنامهای دارید؟
مهران رنجبر: من از خرداد پارسال تا امروز 350 میلیون تومان ضرر کردهام و چون تئاتر جیبم را خالی کرده است دارم میروم سر سریال و فیلم تا پول در بیاورم. یک فیلم سینمایی به اسم "شاهین" دارم که فیلمنامهاش را خودم نوشتم و سالار طهرانی آن را کارگردانی کرده است. نقشهای اصلی فیلم هم بر عهده علیرضا کمالی، گلاره عباسی، بهاره نوحیان و من است. امسال میخواستم پرتره بعدیام را کار کنم اما پول ندارم و واقعاً هم بدون پول نمیشود تئاتر کار کرد. من واقعاً ضرر بدی در تئاتر دادم. من ادعایم میشود که برای تئاتر ماشین زیر پایم را فروختم و هیچکسی این کار را نکرد. من دو بار ماشینم را فروختم. دیگران دارند میلیاردی کار میکنند و اسپانسرهای گنده دارند و نوش جانشان و هیچ ایرادی هم ندارد اما اگر چهار ماه تمرین کنند دمشان گرم.
آقای رحمتی شما چطور؟
مجید رحمتی: من به همراه آقای حسین جمالی و گروهی که داریم یک ورکشاپ را به همت مرکز آموزش بنیاد رودکی برگزار خواهیم کرد. الان در مرحله آموزشش هستیم. فعلاً اسم پروژه "هدهد" یا "قرار" است. چند بازیگر به ما اضافه میشوند و از چند روز دیگر تمریناتمان شروع میشود تا در آبان و آذر در تالار حافظ اجرا داشته باشیم. نمایش "کریملوژی" را هم برای بخش مسابقه جشنواره تئاتر فجر پیگیری میکنیم. به احتمال زیاد "چشمبهراه میرغضب" به کارگردانی حسین کیانی هم با بازی من در بخش بینالمللی جشنواره تئاتر فجر حضور داشته باشد. با یکی دو کار هم برای اجرا پس از جشنواره فجر صحبت کردهام اما فعلاً در حد گپ و پیشتولید است.
در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.
رضا بهرامی: امیدوارم مخاطبان نمایشهایی که برایشان زحمت کشیده میشود و یک تفکری پشتشان وجود دارد را ببینند و خواهش میکنم هیچکس به هیچکس حسادت نکند. آنقدر این جهان و کهکشان بزرگ است که اصلاً خندهدارترین واژهای که میشود به تمام زبانهای دنیا ترجمهاش کرد، حسادت است. بخل، خیلی خطرناک و خیلی احمقانه است. امیدوارم در تئاتر به همدیگر حسادت نکنیم.