سرویس تئاتر هنرآنلاین: شاید خیلیها با نام و حتی بازی محمدعلی بهبودی در نمایش "با کاروان سوخته" به کارگردانی علیرضا کوشکجلالی در حدود بیست سال پیش و زمان برگزاری جشنواره بینالمللی تئاتر فجر آشنا شده باشند، اجرایی که در زمان خود پر سروصدا شد و انگار حاشیه آن اجرا بر متناش غلبه هم کرده بود به دلیل آنکه با اعتراض برخی از روزنامههای تندروی آن زمان همراه شد... اما نمایش بسیار در خور تامل بود و بازی بهبودی گویای سالها زحمت و تلاش این دو هنرمند ایرانی بود که در آلمان داشتند جاپای قرص و محکمی را بری حضور در تئاتر، سینما و تلویزیون باز میکردند. این نمایش داستان زندگی کارگر ترکی است در آلمان. او قربانی یک آتشافروزی میشود که جوانان نژادپرست مسبب آن بودهاند. نه تنها زن و پسرش را از دست میدهد بلکه خانهاش که با رنج و کار فراوان خریده بود، نیز طعمه آتش میشود و در یک مونولوگ گروتسک، اتفاقات را مرور میکند.
محمدعلی بهبودی یکی از فعالترین بازیگران ایرانی تئاتر، سینما و تلویزیون آلمان است. او تاکنون در دهها فیلم و سریال تلویزیونی و نمایشنامه پرتماشاگر تئاتر آلمان ایفای نقش کرده و تمام وقت خود را به صورت حرفهای در خدمت هنر نمایش قرار داده است. بهبودی در عین حال چندین نمایشنامه را نیز کارگردانی کرده است.
محمدعلی بهبودی در سال ۱۳۳۵ در زنجان به دنیا آمد و در همان دوران کودکی و در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهر سمنان که در آنجا پدرش امام جمعه بود، قدم به صحنه تئاتر گذاشت و بعدها نیز در هنرکده آناهیتا و زیر نظر دکتر مصطفی اسکویی به تحصیل در این رشته هنری پرداخت.
او بیش از ۳۵ سال پیش به آلمان رفت و کوشید تا در صحنه تئاتر به فعالیتهای حرفهای ادامه دهد. او سالهای زیادی با تئاترهای دولتی آلمان به ویژه در شهر اوبرهاوزن همکاری داشت.
او در همان دهه ۹۰ میلادی نیز پا به عرصه فیلم گذاشت و بیش از بیست سال پیش در یکی از اپیزودهای مجموعه تلویزیونی Tatort که محصول شبکه اول تلویزیون آلمان است، حضور یافت.
بهبودی از آن زمان در فیلمهای تلویزیونی و سینمایی متعددی نقشآفرینی کرده، از جمله در فیلم "۳۰۰ کلمه آلمانی" که به پدیده مهاجرت از زاویه طنز میپردازد.
"من نفرت نخواهم ورزید"، یکی از مشهورترین نمایشهای تک نفره اوست که محمدعلی بهبودی در آن نقشآفرینی کرده است.
این نمایشنامه تکنفره بر اساس داستانی از عزالدین ابوالعیش، یک پزشک فلسطینی، ساخته شده که سه دختر خود را در درگیریهای فلسطین و اسرائیل از دست داده، اما علیرغم این تجربه دردناک مصمم است که در راه صلح قدم بردارد.
در چهارمین دوره "روزهای تئاتر خصوصی آلمان" در شهر هامبورگ چهار نمایش موفق به دریافت جایزه فستیوال شدند که نمایشنامه تکنفره "من نفرت نمیورزم" با کارگردانی "ارنست کنارک" از خانه تئاتر اشتوتکارت و بازیگری محمدعلی بهبودی موفقترین آنها بود.
فعالیتهای محمدعلی بهبودی در عرصه تئاتر جوایز زیادی را برای او به ارمغان آورده:
1396- جایزه تماشاگران در جشنواره تئاتر هایدلبرگ آلمان برای بازی در نمایشنامه "من نفرت نمیورزم"
1396- جایزه هیئت ژوری دانشآموزی در نهمین فستیوال بینالمللی تئاتر برای جوانان و کودکان در شهر نورنبرگ آلمان برای بازی در نمایشنامه "من نفرت نمیورزم"
1394- جایزه جشنواره تئاترهای غیردولتی در هامبورگ به عنوان بهترین تئاتر تراژدی معاصر برای بازی در نمایشنامه "من نفرت نمیورزم"
1377- جایزه بنیاد فرهنگ و هنر استان نوردراین وستفالن آلمان در جشنواره "ضرورت تئاتر" برای بازی در نمایشنامه "با کاروان سوخته"
1376- جایزه تئاتر شهر اوبرهاوزن برای بازی در نمایشنامههای "با کاروان سوخته" و "روبینسون و کروزوه" و فعالیتهای گروه تئاتر دنیا.
1376- جایزه اول جشنواره تئاتر شهر لانگن فلد برای کارگردانی نمایشنامه "پوزه جرمی"
محمدعلی بهبودی در سفر اخیری که به ایران داشت در گفتگو با هنرآنلاین، از فعالیتهای هنری خود میگوید، از دشواریهای بازیگری در آلمان، پدیده مهاجرت و وطن دوم، تغییر فضای اجتماعی در آلمان و همچنین قطعه نمایشی "من نفرت نمیورزم" که به مسئله صلح در خاورمیانه میپردازد.
آقای بهبودی، هنر اولیه شما چه هنری بود و چگونه با تئاتر آشنا شدید؟
من در سن 9 سالگی به طور تصادفی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهر سمنان با تئاتر آشنا شدم. پدر و مادر من آذری هستند. مادرم اهل زنجان و پدرم از مهاجرین باکو بودند که در زنجان با مادرم ازدواج کردند و در بحبوحه جنگ جهانی دوم به قم رفتند. پدرم روحانی بودند که وقتی من 5 ساله بودم به درخواست آیتالله بروجردی به سمنان رفتند و برای امر روحانیت آنجا ساکن شدند. من در سمنان بزرگ شدم و دیپلم گرفتم. وقتی قرار بود کانون پرورش فکری در سمنان تأسیس شود هنوز مکانی برای آن وجود نداشت و به همین خاطر آن را به یک سالن بزرگ در مدرسه ما (مدرسه مهران) آوردند و آنجا مستقرش کردند و همه بچههای مدرسه هم عضو کانون کردند. من آنجا به طور تصادفی با تئاتر آشنا شدم. بچهها داشتند نمایشنامه "خیر و شر" را کار میکردند و یکی از دوستان که نقش خیر را بازی میکرد، مریض شده بود و من چون سر تمرینها بودم آن نقش را گرفتم و بازی کردم. ما یک معلمی به نام آقای فردوسیان داشتیم که گروه را سرپرستی میکرد و ما با ایشان چند نمایشنامه دیگر از جمله "پهلوان اکبر میمیرد" را آنجا کار کردیم تا اینکه به سن و سالی رسیدم که دیگر نمیتوانستیم در کانون باشیم. در 16 سالگی از کانون بیرون آمدم و با یکی از دوستان خیلی خوبم به نام زندهیاد پرویز قجر گروه تئاتر "کاوه" را در سمنان تشکیل دادیم و با همکاری همدیگر چند کار را روی صحنه بردیم. ما در کانون پروش فکری یک گروه بودیم که همه کارهای هنری از جمله نقاشی، موسیقی، تئاتر و... توسط این گروه انجام میشد. آقای محمدعلی درخشانی، آقای محمدعلی بنیاسدی، زندهیاد پرویز قجر ، آقای محمدحسن جواهری و آقای احمد امیننظر از دوستان من بودند که من همراه با این دوستان در کانون فعال بودیم و بعد از تأسیس گروه تئاتر کاوه هم چند کار انجام دادم و بعد از گرفتن دیپلم به خدمت سربازی رفتم. خدمت سربازی من مصادف با مسائل شروع تظاهرات انقلاب شد و من در پادگان هوانیروز اصفهان فعال بودم و در اعتصابها و سایر اتفاقات حضور داشتم و بعد مجبور شدم چند ماه مانده به انقلاب از پادگان فرار کنم. در زمان پیروزی انقلاب هم همراه با مردم در درگیریهای خیابانی حضور داشتم و بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب به پادگان برگشتم و خدمتم را به پایان رساندم. بعد از آن به سمنان برگشتم و سعی کردم کار گروه تئاتر کاوه را ادامه بدهم که متأسفانه موفق نبودم چون همه چیز از هم پاشیده بود و مسائل شغلی نامشخص بود. یک سال بعد به تهران آمدم و در تهران به طور تصادفی با آقای مصطفی اسکویی آشنا شدم و ایشان از من دعوت کرد که به هنرکده آناهیتا بروم و در کلاسهای ایشان شرکت کنم. آقای اسکویی یک مصاحبه با من کرد و من سعادت این را داشتم که دو سال در خدمت ایشان باشم و از تواناییهای ایشان بهرهمند شوم.
بنابراین شما جزو مکتب آناهیتا هستید؟
بله. من یک سال قبل از انقلاب برای دانشکده هنرهای زیبا امتحان دادم اما آن سال اصلاً دانشجو نگرفتند و گفتند هیچکس به حد نصاب نرسیده است که این خیلی برای من تعجبآور بود. بعد به سربازی رفتم و برگشتم و به هنرکده آناهیتا پیوستم و همان شد آموزش آکادمیک من، در حالیکه من قبل از آن یک تجربه شش هفت ساله در زمینه تئاتر داشتم. من سال 1363 تصمیم به مهاجرت به آلمان گرفتم که در آلمان بلافاصله با دوست و همکارم آقای علیرضا کوشک جلالی که ایشان هم در هنرکده آناهیتا بودند ارتباط برقرار کردم و ما مشترکاً در سال 63 گروه تئاتر باربد را در کلن تأسیس کردیم. اتفاقاً اولین کاری که در آنجا اجرا شد را من کارگردانی کردم و ما نمایش "چشم در برابر چشم" غلامحسین ساعدی را اجرا کردیم. در آن نمایش زندهیاد ناصر نجفی هم به ما کمک زیادی کرد. به هر حال ما کار را چند سالی با گروه تئاتر باربد ادامه دادیم و کارهای مختلفی را روی صحنه بردیم، منتها به جایی رسیدیم که باید میدیدیم آیا میخواهیم به طور حرفهای کار تئاتر کنیم و از این راه نان بخوریم و یا به طور کجدار و مریز هرازچندگاهی یک نمایشی را اجرا کنیم. در نهایت من و آقای کوشک جلالی به این نتیجه رسیدیم که باید حرفهای کار کرد و به همین خاطر تمام تلاشمان را کردیم که بتوانیم وارد جامعه تئاتری آلمان شویم. همان موقع هم ارتباطهایی داشتیم و با گروه باربد یکی دو کار مشترک با آلمانیها انجام دادیم اما این همکاریها به طور فشرده نبود. آن موقع من و آقای کوشک جلالی با کمک یکی از دوستان تئاتری آلمانی موفق شدیم در آلمان دیپلم بازیگری بگیریم که فکر میکنم در نسل ما تنها کسانی هستیم که این کار را انجام دادیم.
دیپلم بازیگری در آلمان چه نوع مدرکی است؟
این دیپلم را یک مؤسسه اعطا میکند. شما در آلمان میتوانید تا سن 25 سالگی به مدارس تئاتر ورود کنید و بعد از 25 سالگی میگویند دیگر برای این کار پیر هستید. اما آن موقع برای کسانی که بالای این سن بودند و به طور حرفهای کار تئاتر کرده بودند یک امکانی وجود داشت که میتوانستند در مقابل یک کمیسیون مشترک، امتحان بازیگری بدهند و دیپلم بازیگری بگیرند که خود این سه سال طول میکشید و امتحان ورودی، امتحان میانی و امتحان پایانی داشت. در واقع ما دورههایی را میگذراندیم و بعد از ما امتحان میگرفتند. برای امتحان ورودی شما باید رزومهتان را مینوشتید که یک دوست آلمانی به ما کمک کرد و ما یک نامه نوشتیم و درخواست دادیم و آنها ما را برای امتحان دعوت کردند و از ما امتحان گرفتند. ما چند نقش را بازی و یک سری مصاحبه کردیم که خیلی مورد استقبال قرار گرفت و رئیس آن کمیسیون گفت "من قانع شدم که شما هنرپیشه هستید ولی از نظر زبان هنوز مشکل دارید، پس من امتحان ورودی را به عنوان امتحان میانی از شما میپذیرم". بعد ایشان به ما دیپلم میانی را داد. در واقع دو مرحله را در یک مرحله طی کردیم. من در امتحان ورودی نقشهایی را به زبان فارسی اجرا کردم منتها نمایشنامههایی را انتخاب کردم که برای آنها شناخته شده بود. من متنها را به زبان آلمانی تهیه کردم و روی میز اعضای هفت نفره کمیسیون گذاشتم و خودم به زبان فارسی اجرا کردم. من یک قطعه از "فاوست" و دو متن از برتولت برشت با نامهای "ترس و نکبت رایش سوم" و "شویک در جنگ جهانی دوم" را انتخاب و اجرا کردم که قبول شدم و شش ماه بعد هم همراه با آقای جلالی در امتحان پایانی شرکت کردیم و دفعه اول قبول نشدیم و دفعه دوم پذیرفته شدیم. من در سال ۱۹۹۱ موفق به دریافت دیپلم بازیگری در آلمان شدم و آقای جلالی هم به همین شکل مراحل را طی کرد. البته من قبل از آن یک امکان کار در تئاتر دولتی اشتوتگارت برایم پیش آمد و من در آن تئاتر بزرگ موفق شدم در نمایشنامه "در اعماق" ماکسیم گورکی که یک کارگردان آلمانی آن را کارگردانی میکرد و میخواست شرایط را از روسیه به آلمان منتقل کند، نقش یک ترک مهاجر را بازی کنم که این ترک در نمایشنامه اصلی یک تاتار است. من با آن کار اولین نقش حرفهایام به زبان آلمانی را بازی کردم. این کارگردان که نامش آقای وولف دیتریش اشپرنگر (Wolf Dietrich Sprenger) است از کار من خیلی خوشش آمد و ایشان نقش خیلی بزرگی در زندگی تئاتری و هنری من در آلمان دارد. ایشان خودش بازیگر هم بود و در فیلمها بازی میکرد و بعد از اینکه کار ما در اشتوتگارت تمام شد مدارک من را گرفت و سعی کرد من را به جاهای مختلف معرفی کرد. ایشان من را به یک سریال تلویزیونی معرفی کرد و من برای اولین بار در یک نقش اصلی و بزرگ جلوی دوربین رفتم. به هر حال ایشان راه ورود من به تلویزیون را هم باز کرد.
در آن مقطع به زبان آلمانی مسلط شده بودید؟
نه هنوز. زبان آلمانی زبان بسیار سختی است مخصوصاً برای صحنه. آلمانیها روی این مسئله خیلی حساس هستند چون سابقه تئاتر و ادبیات تئاتر در آلمان بسیار وسیع است. اما من به طور خیلی فشرده روی مسئله زبان کار کردم. ما در تئاتر اوبرهاوزن که من 17 سال و نیم استخدام بودم یک معلم بیان داشتیم و من دو بار در هفته زیر نظر ایشان بیان کار میکردم.
بعد از نمایشی که بر اساس نمایشنامه "در اعماق" گورکی اجرا شد، در چه نمایشهایی کار کردید؟
یک سال بعد معاون تئاتر اشتوتگارت، رئیس تئاتر زوریخ شد (Theater Zuerich) و اتفاقاً همان سال اول یک نمایشنامهای کار میکردند که یک نقش نسبتاً بزرگ برای یک خارجی در آن بود که با من تماس گرفتند و من به سوئیس رفتم و در آن نمایش بازی کردم. نمایشنامه آن اثر را یک نویسنده سوئیسی به نام روژ لیل (Rogh Llil) نوشته بود که اثرش یک طرحی از "باغ آلبالو" آنتون چخوف بود. داستان نمایش یک داستان جدید بود و راجع به یک خانوادهای بود که یک هتل قدیمی داشتند و پدر خانواده فوت شده بود و آنها دور هم جمع شده بودند تا تکلیف خانه را روشن کنند. یک آدمی به اسم عثمان که یک ترک بود هم در آن خانه کار میکرد که ظاهراً کر و لال بود اما بعد متوجه میشنویم او هم میشنود و هم حرف میزند. به هر حال من آن نمایش را در تئاتر شهر زوریخ بازی کردم و برای من افتخاری بود که در همان تئاتری که ماکس فریش و دورنمات کار کرده بودم کار کنم. اتفاقاً آنجا کتابخانه خیلی بزرگی هم داشت و من چون وقت زیادی داشتم بسیاری از کتابها و نمایشنامهها را مطالعه کردم. به هر حال من بعد از هفت یا هشت ما از سوئیس به آلمان برگشتم و فردای آن روز یک تلگراف از طرف یک خانم کارگردان که من را در سوئیس روی صحنه دیده بود، برایم آمد که گفته بود مایل است در تئاتر جوانان و نوجوانان زوریخ (Junges Theater Zuerich) با من کار کند و من بلافاصله به سوئیس برگشتم و با ایشان صحبت کردم و آنها من را برای کار بعدی استخدام کردند. آن نمایش راجع به مسئله مهاجرین بود که به سبک تئاتر شورایی کار میشد و همین نمایش یک سال بعد به دعوت آقای آگوستو بوال (بنیانگذار تئاتر شورایی) در یک فستیوال در برزیل اجرا شد و برای من سعادتی شد که هم در سوئیس و هم در برزیل و در حضور آقای بوال در این نمایش بازی کنم.
اسم نمایش و نقش شما در این نمایش چه بود؟
اسم نمایشنامه "غریبه" بود و من بهعنوان یک ایرانی در نمایش بازی میکردم. ما داستان را از روزنامهها و مسائلی که در جامعه وجود داشت میگرفتیم و فرم میدادیم و من بهعنوان یک ایرانی که وارد یک خانه سوئیسی میشود وارد نماش میشدم. نمایش 20 یا 25 دقیقه طول میکشید و بعد به تماشاچیها این شانس را میدادیم که در نمایش شرکت کنند و پیشنهاد دهند داستان نمایش باید چگونه پیش برود. من در برزیل با آقای آگوستو بوال آشنا شدم و خوشبختانه آن موقع یک مصاحبه هم با ایشان انجام دادم که از طریق زندهیاد رکنالدین خسروی در مجله "چیستا" چاپ شد. در برزیل ارتباطات دیگری هم با گروههای آفریقایی از جمله گروهی از بورکینافاسو برقرار کردم. یک سال بعد وقتی کارم در سوئیس تمام شد و به کلن برگشتم در سال 1993 میلادی گروه تئاتر خودم با نام "تِئاتر دنیا" (Welt-Theater) را تأسیس کردم چون گروه تئاتر "باربد" دیگر به آن شکل منسجم کار نمیکرد. بعد همان کاری که من در کلن انجام میدادم را به جشنواره بورکینافاسو دعوت کردند. من دو بار با نمایشنامههای مختلف در جشنوارهای که هر دو سال یکبار در بورکینافاسو برگزار میشود، شرکت کردم. من در آن دوره به صورت آزاد کار میکردم و هرازگاهی برای یک تئاتر استخدام میشدم ولی هنوز استخدام دائم نبودم. برای اینکه من را استخدام دائم کنند درخواستهای مختلفی میفرستادم. من در پنج سال متداوم هر سال بین 150 تا 200 درخواست کار برای تئاترهای بزرگ و بین 50 تا 80 درخواست کار برای تلویزیون و سینما نوشتم و فکر نمیکنم حتی خود آلمانیها هم این کار را کرده باشند. در زمستان سال 1994 از تئاتر اوبرهاوزن (Theater Oberhausen) با من تماس گرفتند و گفتند شما میتوانید برای صحبت به اینجا بیایید؟ تأکید کردند که این محل کار برای دستیاری کارگردان است، آیا شما میتوانید دستیاری کنید؟ گفتم مشکلی ندارم. ابتدا در دیداری که آنجا داشتم با دو نفر دراماتورژ صحبت کردم و آنها کمی با کارهای من آشنا شدند و به نظرشان جالب آمد و بعد با رئیسشان صحبت کردم و معلوم شد که ایشان من را در تئاتر اشتوتگارت روی صحنه دیدهاند. ایشان از پرونده کاری من خیلی خوششان آمد. اتفاقاً پرسیدند با این سابقه چطور میخواهید بهعنوان دستیار در اینجا کار کنید؟ گفتم من در اینجا به این نتیجه رسیدهام که باید از پایه شروع به کار کنم. بعد ایشان گفتند جواب صادقانهای است. در همان جلسه اول مشخص بود که میخواهند من را استخدام کنند، منتها گفتند ما باید با هم صحبت کنیم. فردای آن روز تماس گرفتند و گفتند یک دیدار دیگری بگذاریم تا راجع به قرارداد صحبت کنیم. من به این وسیله در فوریه سال 1995 وارد کادر اصلی تئاتر اوبرهاوزن شدم و کارم را بهعنوان دستیار کارگردان شروع کردم و دستیاری دو سه کار که در حال انجام شدن بود را برعهده گرفتم. جالب است که رئیس تئاتر اوبرهاوزن چون دیده بود که من بازیگر هم هستم، من را بهعنوان دستیار کارگردان و بازیگر استخدام کرد. از کار من راضی بودند و در همان سال اولی که آنجا بودم، نمایشنامه "پوزه چرمی" را کارگردانی کردم. با ارتباطاتی که با بورکینافاسو داشتم آن نمایش به فستیوال بورکینافاسو دعوت شد. بعد در ادامه آن نمایش به اوکراین هم دعوت شد. در همان سال اول به خاطر فعالیتهای بینالمللی، بازی در نمایشنامههای "روبینسن و کروزوئه" و "با کاروان سوخته" موفق به دریافت جایزه تئاتر اوبرهاوزن شدم. پس از یک سال با رئیسمان صحبت کردم و گفتم من دیگر نمیخواهم دستیار کارگردان باشم و ایشان هم گفتند مشکلی نیست و من قرارداد شما را تبدیل به کارگردان و بازیگر میکنم. در واقع من تنها کسی بودم که در کنار رئیس تئاتر اوبرهاوزن بهعنوان کارگردان ثابت فعالیت میکردم و سایر کارگردانها به صورت مهمان میآمدند و میرفتند. پس از اینکه من هشت سال در آنجا بودم رئیس آنجا میخواست به شهر بن برود و از من خواست تا همراه او به شهر بن بروم ولی من دیدم آن کسی که قرار است به جای ایشان بیاید کارگردانی است که من چندین بار با او کار کردهام و اینطور شد که تصمیم گرفتم همان جا بمانم. نام رئیس قبلی کلاوس وایزه (Klaus Weise) بود که من هنوز هم با ایشان ارتباط دارم و نام رئیس بعدی یوهانس لپر (Juhannes Lepper) بود که ایشان جوان بودند و من نمایشهای بسیار خوبی با او کار کردم. ایشان واقعاً تبحر بسیار زیادی در کار کردن نمایشنامههای بزرگ به شکل مدرن داشتند و من چیزهای زیادی از ایشان یاد گرفتم. او هم حدود پنج سال در تئاتر اوبرهاوزن رئیس بودند ولی پس از ایشان آقای پتر کارپ (Petr Carp) آمدند. در صحبتی که با هم داشتیم ایشان هم از من خواست تا در آنجا بمانم و قراردادم را تمدید کرد، منتها در قوانین قرارداد تئاتر آلمان یک پاراگراف وجود دارد که میشود یک هنرپیشهای را که 15 سال به صورت دائم کار کرده است را به مدت چهار سال از دور خارج کرد. ایشان به من پیشنهاد کرد که ما یک قراردادی را امضاء کنیم تا سه سال حساب نشود و شما در اینجا بمانید و من گفتم اشکالی ندارد. بالأخره قرارداد من را تمدید کردند و من سه سال و نیم دیگر هم در آن تئاتر کار کردم. بعد به جایی رسیدیم که اگر قرارداد من تمدید میشد حضور من در تئاتر اوبرهاوزن دائمی میشد. درست در همان زمان به خاطر اینکه من در تئاتر اوبرهاوزن دائمی نشوم قراردادم را تمدید نکردند. من از این موضوع ناراحت شدم ولی کاری هم نمیتوانستم انجام بدهم. از طرفی به خودم گفتم شما یا یک هنرپیشه و کارگردان خوب هستی یا نیستی، اگر کارگردان خوبی باشی میتوانی در بازار آزاد هم کار خودت را ادامه بدهی. تئاتر اوبرهاوزن یکی از تئاترهای دولتی خوب آلمان بود. وقتی که مشخص شد قرارداد من تمدید نمیشود یک سال و نیم وقت داشتم. من در آن مدت فعال شدم و تماسهایی که با کارگردانهای محتلف داشتم را دوباره زنده کردم. برای معرفی خودم یک کاتالوگی درست کردم و در همان شش ماه آخر سال 2012 حدود 12 فیلم بازی کردم و دیدم به طور آزاد هم میتوانم بازی و کارگردانی کنم و مشکلی پیش نمیآید. زمانی که در تئاتر بودم فیلم هم بازی میکردم ولی مقدارش زیاد نبود چون وقت نداشتم. احساس میکردم تجربه جلوی دوربینم به اندازه کافی زیاد نیست. لذا یک دوره چهارماه و نیمه بازی در مقابل دوربین را در برلین گذراندم. در همان زمان به من پیشنهاد شد که در نمایش تکنفره "من نفرت نمیورزم" (Ich werde nicht hassen) را در خانه تئاتر اشتوتگارت (Theaterhaus Stuttgart) بازی کنم. البته آن موقع نمایشنامه هنوز نوشته نشده بود و فقط نسخه رمان آن وجود داشت. نمایشنامه "من نفرت نمیورزم" براساس بیوگرافی یک دکتر فلسطینی نوشته شده که در غزه پزشک زنان بوده است و در حمله اسرائیل به نوار غزه در سال 2009 سه دختر و یکی از برادرزادههای خودش را از دست داده است. ایشان چند ماه بعد یک کتابی با نام "من نفرت نمیورزم" را مینویسند. مسئولین تئاتر اشتوتگارت از من پرسیدند آیا در این نمایش بازی میکنید؟ گفتم بله. گفتند به شما خبر میدهیم. بعد معلوم شد که من کارگردان این نمایش را هم میشناسم. دو سه ماه بعد به من اطلاع دادند که شما برای این نقش انتخاب شدهاید و چند ماه بعد آن نمایش را در خانه تئاتر اشتورتگارت روی صحنه بردیم. آقای دکتر عزالدین ابوالعیش پزشک فلسطینی و نویسنده رمان هم در شب اول اجرا حضور پیدا کردند. ما در همان دیدار اول با هم دوست شدیم. ایشان یک سال از من بزرگتر هستند و ما به هم بسیار نزدیک هستیم. نمایش "من نفرت نمیورزم" مورد استقبال خوبی قرار گرفت و من با این نمایشنامه در سال 2015 در جشنواره تئاتر هامبورگ که بزرگترین جشنواره تئاتر غیردولتی آلمان است، برنده بهترین تراژدی مدرن سال شدم. رئیس آن سالن آنقدر از نمایش ما خوشش آمد که گفت من میخواهم این نمایش جزو رپرتوارهای سالن ما قرار بگیرد و اینجا اجرا شود. آنها با تئاتر اشتوتگارت صحبت کردند و قرارداد بستند و من یک سال و نیم به طور مرتب هم در اشتوتگارت بازی میکردم و هم در هامبورگ.
به نظر شما علت موفقیت نمایش " من نفرت نمیورزم" چه بود؟
یکی از دلایل موفقیتش به بیوگرافی بسیار قوی برمیگردد که آن پزشک فلسطینی نوشته است. دراماتورژی که ما روی آن انجام دادهایم هم یکی دیگر از علل موفقیت نمایش است. برای من سخت است که بگویم چرا این نمایش موفق شده است ولی تاکنون منتقدان بیش از 50-60 نقد راجع به این نمایش نوشتهاند. نمایش "من نفرت نمیورزم" در جشنواره تئاتر هامبورگ، فستیوال تئاتر جوانان نورنبرگ و فستیوال تئاتر شهر هایدلبرگ آلمان جایزه گرفته است. علاوهبر اینها متنهای زیادی راجع به این نمایش نوشته شده که در آنها به سادگی کار و بازی خوب بازیگر اشاره زیادی کردهاند. من در زمان بازی در این نمایش احساس بسیار خوبی دارم چون میدانم چه دارم تعریف میکنم. در اکثر 50-60 نقدی که منتقدان نوشتهاند همگی به این موضوع اشاره کردهاند که نمایش "من نفرت نمیورزم" 90 دقیقه طول میکشد ولی یک دقیقه آن هم اضافه نیست و شما متوجه گذر زمان نمیشوید. علیرغم اینکه راجع به یک تراژدی است ولی نمایش غمگینی نیست و در آن صحنههای رقص و خنده هم وجود دارد.
آیا پیش از نمایش "من نفرت نمیورزم" نمایش تکگویی دیگری هم بازی کرده بودید؟
بله، این سومین نمایش تکگویی من است. اولین نمایش تکگویی که من کار کردم نمایش "با کاروان سوخته" نوشته آقای کوشک جلالی بود که من آن نمایش را در ایران هم اجرا کردم. آقای کوشکجلالی خودشان آن نمایش را در شهر کلن با یک بازیگر آلمانی اجرا کردند و من هم اصلاً نمیخواستم بازی کنم. من دوست داشتم آن نمایش را دعوت کنم تا بیایند در اوبرهاوزن اجرا کنند ولی رئیس ما گفت ما برای اینکه کار یک گروه دیگر را دعوت کنیم بودجه نداریم. بعد که نمایشنامه را خواندند گفتند چرا خودت این نمایش را بازی نمیکنی؟ گفتم اتفاقاً پیشنهاد خوبی است و من تاکنون به این مسئله فکر نکرده بودم. بعد این نمایشنامه را با یکی از دوستانم در اشتوتگارت در میان گذاشتم و او را بهعنوان کارگردان معرفی کردم. ما با هم آن نمایش را در اوبرهاوزن اجرا کردیم. آن نمایش بیش از 120 بار در سراسر آلمان اجرا شد. سال گذشته هم دوباره آن را اجرای مجدد بردیم که اجرای بسیار موفقی شد. من به خاطر آن نمایش چندین جایزه مختلف گرفتم. بزرگترین جایزهای که نمایشنامه "با کاروان سوخته" آقای کوشک جلالی گرفته با اجرای من بوده است. دو سه سال پس از آن نمایش دوباره قرار شد که من یک نمایشنامه تک نفره کار کنم و من نمایشنامه "گزارشی برای آکادمی" فرانتس کافکا را انتخاب کردم که در آن نمایش نقش یک میمونی را بازی کردم که متمدن شده بود. دوباره از همان دوست و همکار آلمانی خواهش کردم و آن نمایش را هم کارگردانی کرد. زمانی که آقای حسین پارسایی رئیس مرکز هنرهای نمایشی بودند همراه با زندهیاد کشنفلاح به آلمان آمدند و آن نمایش را دیدند و از من بهعنوان مهمان ویژه برای جشنواره تئاتر فجر دعوت کردند و من در فستیوال شرکت کردم ولی متأسفانه نمایش را در تهران اجرا نکردم. نمایش "من نفرت نمیورزم" سومین نمایش تکگویی من است که تاکنون بیش از 140 بار در شهرهای مختلف اجرا شده است. ما این نمایش را در یک فستیوال در نروژ هم اجرا کردهایم. برگزارکننده آن فستیوال یک کارگردان معروف نروژی بود. من در سال 2015 یا 2016 در یک سریال نروژی با نام "نوبل" بازی کردم که ایشان از آنجا با من آشنا شد. ایشان در سایت من قطعاتی از این نمایشنامه را دیده بود و از من دعوت کرد تا در آن جشنواره شرکت کنم. من در آن فستیوال به زبان آلمانی بازی کردم. کار بزرگ بعدی که من کار خواهم کرد یک نمایش کمدی است. آن نمایش قرار است در سالن تئاتر ارنست دویچ شهر هامبورگ (Ernst Deutsch Theater Hamburg) اجرا شود. ارنست دویچ بزرگترین سالن تئاتر خصوصی آلمان است که من سال 2016 و 2018 دو بار در آنجا بازی کردم. من سال گذشته یک نقش کوچکی در نمایش "زن خوب ایالت سچوان" بازی کردم و در آنجا گفتوگو را برای کارگردانی نمایش بعدی آغاز کردیم. اوایل سال 2020 میلادی نمایشنامه "رویایت را ادامه بده" (Traeum weiter) نوشته نسرین سندرلی را در این تئاتر کارگردانی خواهم کرد. ایشان یک نویسنده ترک مقیم آلمان هستند. من آن نمایش را در بوخوم که برای اولینبار داشت اجرا میشد دیدم و آن را به تئاتر هامبورگ پیشنهاد دادم و آنها هم کار را دیدند و خوششان آمد. بعد با نویسنده تماس گرفتیم و گفتیم یک ورژن جدید برای ما بنویسد و ایشان هم این کار را انجام داد و نمایشنامه را همانطور که ما میخواستیم کمی طولانیتر کرد. در حال حاضر کارهای نمایش و انتخاب بازیگرانش انجام شده و الان دارم روی متن آن کار میکنم. تمرینات ما از ماه مارس 2020 میلادی آغاز میشود و اولین اجرای ما روز 23 ماه آپریل 2020 خواهد بود.
نمایش "من نفرت نمیورزم" را در شهر رشت هم اجرا کردید؟
دو سال پیش همکاران و دوستان خوب من در رشت زحمت کشیدند و از من دعوت کردند. من دو ورژن از این نمایشنامه را در رشت اجرا کردم که یکی از ورژنها به زبان فارسی بود و یک ورژن هم به زبان آلمانی. اگر فرصتی پیش بیاید این نمایش را در تهران هم اجرا خواهم کرد. من در تمام مدتی که در آلمان بودم همواره ارتباطم با بچههای تئاتری ایران برقرار بوده است. حتی اوایل زمانی که در تئاتر اوبرهاوزن بودم هر بار که به ایران میآمدم سه چهار کاست ویدئو از آثار کارگردانهای بزرگ و بهنام آلمانی را با خودم میآوردم.
پدر شما روحانی بودند؛ نگاه پدر شما به هنر چگونه بود؟
پدر من آیتالله شیخ عبدالحسین لنکرانی امام جمعه شهر سمنان بودند. ایشان تا زمانی که بچه بودم توجه زیادی نمیکردند که من دارم تئاتر بازی میکنم ولی وقتی 15 سالم شد چون به سنی رسیده بودم که توی چشم جامعه بودم از کار من ایراد میگرفتند. به همین خاطر من از آن سن به بعد بیشتر به کارگردانی و کارهای پشت صحنه پرداختم. زمانی که به تهران آمدم دیگر مشکلی از این بابت نداشتم. در کل خانواده نسبت به کارهای تئاتر من اطلاعات زیادی نداشتند. پدر من آدم بسیار سختگیری نبود و در خانواده هیچ چیزی را با زور به ما تحمیل نمیکرد. ایشان خودش از شاگردان امام خمینی (ره) بود و با هم دوست بودند و یک روحیه عارفانه داشتند. ما را نصحیت میکردند ولی هیچوقت زور نمیگفتند. ما سه اتاق داشتیم که واقعاً پُر از کتاب بود و کتابها صرفاً مذهبی نبودند، بلکه کتابهای فلسفی، اجتماعی و عارفانه هم در بین آنها وجود داشت. خواهران کوچکترم میدانستند که من تئاتر بازی میکنم ولی پدرم از این موضوع اطلاعی نداشت. در تهران شغلم معلمی بود و به طور حقالتدریسی درسهای ورزش و ریاضیات را تدریس میکردم. من یک بیوگرافی مفصل ورزشی دارم که به آن هم میپردازیم. وقتی وارد آلمان شدم کار بازیگری را ادامه دادم. برادرم یک ویدئو از فیلمی که من بازی کرده بودم را گرفت و پدرم وقتی آن ویدئو را دیدند اشک ریختند. پدرم کمک نکردند که من یک چیزی بشوم ولی هیچوقت هم مخالفت جدی با کار من نداشتند. ما زمانی که در سمنان بودیم نمیتوانستم سینما بروم چون زمانی که به سینما میرفتم میگفتند پسر آیتالله لنکرانی به سینما آمده است. همانطور که گفتم بعدها این مسئله در خانواده ما جای افتاد. آن موقع آینده روشنی برای یک زندگی حرفهای تئاتری در شهری مثل سمنان وجود نداشت.
برنامه خودتان برای فعالیت در ایران چیست؟ آیا رفت و آمدتان به ایران بیشتر میشود یا کماکان در آلمان فعالیت خواهید کرد؟
بستگی به شرایط دارد. خوشبختانه تا الان برای من در آلمان کار بوده است. بعضی وقتها بیشتر و بعضی وقتها کمتر. مخصوصا بعد از اینکه از تئاتر اوبرهاوزن بیرون آمدم شرایط کاری فراز و نشیبهای زیادی داشته است اما الان شرایط من طوری است که نمیتوانم آنجا را رها کنم و مطلقا بیایم ولی خیلی دوست دارم که در ایران فعال باشم. من سه سال دیگر بازنشست میشوم و یک بخشی از پرونده شغلی من در آلمان بسته میشود و میتوانم تصمیمگیری جدید کنم که آیا به ایران بیایم یا همانجا بمانم و مثل الان به ایران هم رفت و آمد داشته باشم. خیلی علاقهمند هستم که قبل از مرگم یک زمانی را به زبان مادری کار کنم. از یک طرف خودم را از نظر هنری ارضا کنم و از طرف دیگر آموختههایم را اگر مخاطب داشته باشد به جوانان منتقل کنم.
تصمیم ندارید بیوگرافی و تجربیاتتان را بنویسید؟
من کسی نیستم که بخواهم این چیزها را بنویسم.
البته ما چنین برداشتی نداریم، به واسطه اینکه هر تجربه و هر زیستی ارزشمندی خودش را دارد به ویژه برای کسی که در شرایط سختتر قرار گرفته است و با زبان، بینش و فرهنگ آلمانی مواجهه داشته و آنجا موفقیتهایی را به دست آورده است. شاید ما نیاز داریم که بیشتر در مورد آلمان و هنر آنجا بدانیم. حداقل برای شخص من بسیار اهمیت دارد که تجربه آقای محمدعلی بهبودی را بخوانم و مطمئنا خیلیهای دیگر هم این کنجکاوی و پرسش را دارند که در یک کشوری مثل آلمان چطور میتوانند کار کنند و دیده شود. من فکر میکنم شما باید بیوگرافی خود را بنویسید و یا تجربیاتتان را در قالب یک مصاحبه به صورت کتاب منتشر کنید چون به اعتقاد من حتما مشتاقان زیادی خواهید داشت.
از لطف شما ممنونم. در ۱۰ سال گذشته جوانهای زیادی با من ارتباط برقرار کردهاند و راجع به شرایط تئاتر در آلمان پرسیدهاند و من هر بار سعی کردهام تجربیاتم را به آنها بگویم. معمولا به آنها میگویم کار کردن در آلمان سخت است اما ناممکن نیست و وجود آدمی مثل من نشان داده که ممکن است، منتها من سعی میکنم این مسئله را واقعگرایانه تحلیل کنم. همیشه سعی میکنم تصویرهایی که از تئاتر آلمان میدهم و توصیفهایی که میکنم، شکل "آوای دهل از دور شنیدن خوش است" نباشد. من سعی میکنم دشواریهایی که کار در آلمان وجود دارد را برای این دوستان توضیح بدهم ولی میگویم رفتن و موفق شدن غیرممکن نیست. دو نفر باعث شدند که من در آلمان پیگیر شوم و این دو نفر کسانی بودند که به من میگفتند تو موفق نمیشوی. یکی از آنها دوست بسیار ارجمند و خوبم آقای صادق شباویز بود. آقای شباویز شاگرد عبدالحسین نوشین بوده است و ایشان خودش 30-40 سال در معتبرترین تئاترهای آلمان بهعنوان هنرپیشه و دستیار کارگردان کار کرده است. من و آقای کوشک جلالی در سالهای دور به دیدار آقای شباویز رفتیم و دوست داشتیم از تجربیات ایشان استفاده کنیم و وقتی از ایشان پرسیدیم برای وارد شدن به تئاترهای آلمان چهکار کنیم، ایشان گفت اصلاً زحمت نکشید و به سراغ یک شغل دیگر بروید چون وارد شدن به تئاتر آلمان خیلی سخت است. من همانجا توی دلم گفتم به شما نشان میدهم که من صلاحیت این کار را دارم. این ماجرا گذشت تا بعد از اینکه دیپلم بازیگریام را در آلمان گرفتم، به اداره کار، بخش تئاتر آلمان مراجعه کردم و به مسئول آنجا توضیح دادم که من ایرانی هستم و سالها کار کردهام و در آلمان هم دیپلم بازیگری گرفتهام حالا میخواهم در در تئاترهای اینجا کار کنم که ایشان سرش را تکان داد و گفت شما هیچ شانسی در تئاتر آلمان ندارید. من از آنجا خارج شدم و دوباره توی دلم گفتم به شما هم نشان میدهم که موفق خواهم شد یا نه. من پنج سال متوالی بدون سرخوردگی به تئاترهای مختلف آلمان درخواست کار میفرستادم و هر بار درخواست من رد میشد.
در آن مدت چهکار میکردید که اموراتتان بگذرد؟
این مربوط به زمانی بود که به طور مهمان کار تئاتر و رادیویی گیر میآوردم و کار بیرونی هم میکردم. من هفتههای اول که از اینجا رفتم، روزنامه و دارو پخش میکردم، در رستورانها کار میکردم. کارهای جنبی انجام میدادم ولی هرازچندگاهی به عنوان مهمان در تئاترها استخدام میشدم و کار میکردم. این درخواست کار همواره ادامه داشت. من در هامبورگ برای گفتوگو به یک شوی تلویزیونی دعوت شدم که موضوعش مسئله حمله به خارجیها و خارجیستیزی بود و من در همین شو دو قطعه تئاتری کوچک بازی کردم. کسانی که به آن برنامه دعوت شده بودند آدمهای سیاسی و شهردار هامبورگ و همینطور رئیس یکی از معتبرترین تئاترهای هامبورگ با نام تالیا تئاتر (Thalia Theater) آقای یورگن فلیم (Juergen Flim) بودند. موقعی که گفتوگوها شروع شد از من هم پرسیدند که شما مسئله خارجیستیزی در آلمان را چه طور میبینید؟ من با خودم دو پوشه پرونده برده بودم که درخواست کارهایم نیز در آن بود. من گفتم مشکل این جامعه یک مشکل کلی است و این جامعه بسته است و در را برای خارجیها و متخصصین خارجی باز نمیکند. گفتند منظورت چیست؟ گفتم منظورم این دو پروندهای است که در اینجا روی میز است. گفتند این پروندهها چیست؟ گفتم من در این پروندهها جوابهای منفی بسیاری از تئاترهای معتبر آلمان را دارم و من نمیتوانم تصور کنم که کشوری با این همه غنا و امکانات، جایی برای یک خارجی مثل من که نشان داده میتواند کار تئاتر بکند، نداشته باشد. ما بعد از برنامه دور هم جمع شدیم و آقای یورگن فلیم به من گفت کدام تئاترها بودند که به شما جواب منفی دادند؟ من یکی از پروندهها را برداشتم و به ایشان نشان دادم و گفتم یکی از کسانی که جواب منفی به من داده است خود شمایید! پنج امضاء برای رد درخواستهای من مربوط به خود ایشان بود. یعنی من پنج سال درخواست نوشته بودم و ایشان رد کرده بود. آقای فلیم وقتی این موضوع را متوجه شد واقعاً زبانش بند آمد. باور کنید دو سه دقیقه نمیتوانست حرف بزند. بعد ما چند کلامی با هم صحبت کردیم و با هم بیشتر آشنا شدیم و ایشان از ما دعوت کرد بهعنوان مهمان به تئاتر آنها برویم و اجرا کنیم که این اتفاق هم افتاد. میخواهم بگویم کسانی که نه گفتند به من انرژی دادند و من را تهییج کردند تا کار کنم و ادامه بدهم.
من فکر میکنم اگر بخواهیم به یک نتیجهگیری راجع به دوران فعالیت شما در آلمان برسیم، نتیجه یک نتیجه مثبت است. شما وقتی به آلمان رفتید اندوختههای بسیاری در تئاتر، تلویزیون و رادیو به دست آوردید و تمام نه های پنج ساله را تبدیل به مثبتهای چندین ساله کردید. آیا در زمینه سینما هم کار کردهاید؟
بله. مثلا در ماه آپریل گذشته دو فیلم سینمایی که من در آنها بازی کردم در اکران بود. البته نقشهای بزرگی در این فیلمها نداشتم.
چطور شد که به آلمان مهاجرت کردید؟
واقعیت این است که من در ایران تلاش زیادی کردم تا وارد عرصه هنر شوم ولی ناکام ماندم و موفق نشدم. همه درها به روی من بسته بود. نه پدرم این روحیه را داشت که از نفوذش سوءاستفاده کند و نه خود من علاقهای به این کار داشتم. اطلاعات مذهبی من به خاطر بزرگ شدن در چنین خانوادهای زیاد بود و من مطالعه زیادی در مورد ادیان مختلف داشتم. من در انقلاب اسلامی هم نقش بسیار زیادی داشتم و تا جنگ شد به جبهه رفتم. حدود 6 ماه به صورت داوطلبانه در جبهه جنگیدم. یعنی تمام شرایط لازم را داشتم ولی هیچوقت نخواستم از هیچکدام آنها سوءاستفاده و یا استفاده کنم. من در ورزش تنیس روی میز هم قهرمان استان بودم. یک ماه پس از انقلاب مسابقات قهرمانی کشور در تهران برگزار شد و همان موقع سازمان تربیت بدنی به استانها اعلام کرد تا یک نماینده برای شرکت در جلسات بفرستند. من از طرف استان سمنان انتخاب شدم و در آن جلسات شرکت کردم و بعد من را بهعنوان عضو هیئت مدیره فدراسیون تنیس روی میز انتخاب کردند. در آنجا مسئولیت کمیته داوران و رئیس مسابقات تنیس روی میز را هم برعهده گرفتم. بهار سال بعد از آن قرار بود اولین تیم ورزشی از ایران به خارج از کشور فرستاده شود که فدراسیون من را بهعنوان سرپرست تیم انتخاب کرد. آن موقع من 23 سالم بود که تیم را سرپرستی میکردم. ما اولین تیمی بودیم که به اسم جمهوری اسلامی در مسابقات خارج از کشور شرکت میکردیم. آمریکا هم اعلام کرده بود ما هر کجا شهروندان ایرانی را ببینیم و امکانش وجود داشته باشد آنها را به گروگان میگیریم. به همین خاطر در هندوستان حفاظت بسیار شدیدی از ما صورت گرفت. من تا زمانی که به آلمان رفتم عضو فدراسیون تنیس روی میز ایران و مسئول برگزاری مسابقات بودم که آن موقع ابداعات زیادی در این رشته ورزشی انجام دادم. وقتی به آلمان رفتم فکر کردم در زمینه ورزش میتوانم فعالیت کنم.
خودتان کشور آلمان را انتخاب کردید یا به پیشنهاد دوستان به آلمان رفتید؟
اولین کشوری که توانستم ویزای آن را بگیرم آلمان بود و به همین خاطر به آلمان رفتم. من برای ادامه تحصیل به آلمان رفتم و فکر میکردم در زمینه ورزش فعالیت میکنم. ابتدا به شهر فرانکفورت آلمان رفتم و کارهایم را در آنجا شروع کردم ولی در ارتباطی که با آقای کوشک جلالی داشتم ایشان گفتند اگر میخواهی ورزش بخوانی باید به شهر کلن بیایی چون کلن بزرگترین مدرسه عالی ورزش اروپا را دارد و واقعاً هم همینطور بود. بعد با خود آقای کوشک جلالی به شهر کلن رفتیم و من درخواست تحصیل دادم که دو سه روز بعد به من پذیرش دادند. وقتی در کلن بودم با آقای کوشک جلالی گروه تئاتر "باربد" را تأسیس کردیم. ابتدا تعداد تئاتریها بسیار کم بود و ما خودمان شروع به تدریس کردیم و یک سری علاقهمند به تئاتر را آموزش دادیم. گروه پیشنهاد داد که من کارگردانی کنم و من نمایشنامه "چشم در برابر چشم" نوشته آقای غلامحسین ساعدی را برای کارگردانی انتخاب کردم. قبل از اینکه ما تمریناتمان را شروع کنیم آقای ساعدی در کلن یک سخنرانی داشتند و من وقت گرفتم و به دیدن ایشان رفتم. آقای ساعدی سال 64 داشتند نمایش "اتللو در سرزمین عجایب" را تمرین میکردند و قول داده بودند که آن متن را برای ما بفرستند تا ما بتوانیم آن را در کلن اجرا کنیم ولی متأسفانه ایشان در همان سال فوت کردند و ما نتوانستیم از ایشان برای دیدن نمایش خودمان دعوت کنیم. خلاصه اینکه آن موقع انتخاب تئاتر بهعنوان حرفه تصمیم بسیار مشکلی بود که من این راه را انتخاب کردم و از این تصمیمی که گرفتم خوشحال هستم. من دیپلم فنی داشتم و در هنرستان ایران رشته برق خوانده بودم. ابتدا اقدام کردم که در این رشته ادامه تحصیل بدهم و به همین خاطر مدارکم را به دانشگاه آنجا تحویل دادم و پذیرفته شدم ولی یک قدم مانده به ثبت نام گفتم من چرا میخواهم این رشته را بخوانم؟ آیا فقط به خاطر امنیت شغلی است؟ گفتم معلوم نیست که این شغل هم طالب داشته باشد یا نه. از آن لحظه به بعد تمام انرژیام را روی تئاتر گذاشتم.
آیا پیشبینی میکردید که در آلمان بمانید؟
خیر. هر قدم این کار یک سختی و خانی بود که من آن را پشت سر میگذاشتم و به گام بعدی میرسیدم. یعنی هیچوقت اینطور نبوده و الان هم اینطور نیست که شما فکر کنید کارها به راحتی انجام شده است. تئاتر و هنر یک چیز پویایی است و شما اگر درجا بزنید بقیه میروند و شما عقب میمانید. وقتی عقب بمانید دیگر رسیدن به بقیه سخت میشود. من اگر دچار سرخوردگی میشدم و دوباره فعال نمیشدم و تلاش نمیکردم مطمئناً غرق میشدم چون شرایط بسیار سختی بود. در حال حاضر میگویند آلمان 20 هزار هنرپیشه دارد که فقط 20 درصد آنها میتوانند از طریق این حرفه راحت زندگی کنند. من خوشحال هستم که جزو این 20 درصد هستم. از بین این 20 درصد حدود 5 درصدشان ستارهها هستند که وضعشان خوب است. 80 درصد بقیه هم باید کارهای زیادی انجام بدهند تا بتوانند درآمد کسب کنند. درآمد کسب کردن از این حرفه در کشوری که وقتی وارد آن شدم و حتی بله و خیر آن را هم نمیدانستم کار راحتی نبود. من هر وقت وارد گود میشوم باید ثابت کنم که من برای این نقش یا کارگردانی از دیگران بهتر هستم.
فکر میکنم شرایط کاری آلمان چندان با شرایط کاری در ایران متفاوت نباشد. در ایران هم یک اقلیتی در رشته تئاتر و یا بازیگری در رفاه هستند و بقیه مجبور هستند که در کنار تئاتر به کارهای دیگری هم بپردازند.
کلیتش همین است. من فکر میکنم در سراسر دنیا به همین صورت است. وجه بیرونی حرفه ما زیباست و به همین خاطر جوانها را جذب میکند. افراد زیادی میخواهند در تلویزیون و روی صحنه تئاتر دیده شوند ولی اکثر آنها نمیدانند که چه سختیهایی پشت این حرفه خوابیده است. به همین خاطر ورودی این حرفه زیاد است ولی خروجی و بازدهی بسیار کمی دارد. تنها تفاوتی که وجود دارد این است که به خاطر سیستمی که در آلمان وجود دارد یک هنرپیشه بیکار هم از حقوق اجتماعی برخوردار است و بیمه بیکاری و بیمه خدمات اجتماعی دارد و این امکانات باعث میشود تا هنرمند در همان زمانی هم که بیکار است بنشیند ایده بدهد و دنبال کار هنری باشد تا زمانی که به صورت درست و حسابی وارد بازار کار شود.
آیا در سالهای اخیر جامعه ایرانی در تئاتر آلمان بیشتر شدهاند؟ ما در بین هنرمندان تئاتری مقیم آلمان فقط اسم شما، آقای کوشک جلالی، زندهیاد ایرج زهری، زندهیاد مجید فلاحزاده و چهار پنج نفر دیگر را شنیدهایم.
برخی از دوستانی که به آلمان آمدند قبلاً در ایران کار کرده بودند. حتی بعضی از آنها اسم و رسمدار بودند. مثلاً آقای اکبر یادگاری، احمد نیکآذر، فرهاد مجدآبادی، ایرج زهری، منوچهر رادین، مجید فلاحزاده و ... در ایران کار کرده بودند، منتها بسیاری از آنها بدون اینکه مقصر باشند نتوانستند در تئاتر آن کشور میزبان جا بیفتند. یکی از دلایلش مسئله زبان بود. برخی از آنها در ایران موقعیت خوبی داشتند و به همین خاطر برایشان سخت بود که بخواهند از پایه وارد تئاتر آلمان شوند. یکی از خوشبختیهای من و آقای کوشک جلالی این بود که ما وقتی از ایران رفتیم هیچی نبودیم و میتوانستیم بهعنوان هنرجو وارد تئاتر آلمان شویم و وهم این را نداشتیم که ما کسی هستیم. به همین خاطر انگیزه بیشتری داشتیم و عزممان هم بیشتر بود. بچههایی که در آلمان به زبان فارسی کار میکنند زحمت بسیار زیادی میکشند. شما وقتی در آلمان به زبان فارسی تئاتر کار میکنید خود به خود مخاطبانتان کم میشود. تمام ایرانیهایی که در آلمان هستند به تئاتر علاقه ندارند. تئاتر یک هنر ویژه است و مخاطب خاص خودش را دارد. وقتی یک خواننده ایرانی در آلمان کنسرت میگذارد 7-8 هزار نفر مخاطب با بلیتهای گرانتر از تئاتر در آن کنسرت حضور پیدا میکنند، اما در تئاتر شرایط به این صورت نیست. شما در تئاتر اگر بتوانید دو شب پشت سر هم 120 نفر مخاطب داشته باشید باید کلاهتان را هوا بیندازید، چون بیشتر از این مخاطب تئاتر وجود ندارد. بعد از آن باید بروید در شهرهای دیگر تئاتر اجرا کنید. در شهرهای دیگر هم چون شما را نمیشناسند تعداد مخاطبان شما کمتر میشود. تمام این مشکلات در آنجا وجود دارد و دوستان زحمت بسیار زیادی میکشند. در واقع میشود گفت قویترین حرکت تئاتری که در آلمان انجام شده جشنواره تئاتر ایرانی در کلن است که سال گذشته بیست و پنجمین دوره آن را برگزار کردیم. خانم بهرخ حسین بابائی همسر آقای فلاحزاده کمر همت بستند و پس از فوت همسرشان ادامه این فستیوال را با کمک ما برعهده گرفتند. خود این جشنواره باعث همبستگی تئاتریها شده است. معمولاً آثار آن جشنواره به زبان فارسی اجرا میشوند ولی اگر مثلاً من و آقای کوشکجلالی یک اثری به زبان آلمانی اجرا کنیم نیز به آن جشنواره دعوت میشود. مرکز ثقل جشنواره تئاتر ایرانی در کلن زبان فارسی است و ایرانیهایی است که به هر زبانی کار میکنند. ما در آن جشنواره به زبانهای انگلیسی، افغانی و اسپانیایی کار داشتیم. حتی از ایران هم چند گروه را دعوت کردند. زبان اجرا مهم نیست بلکه ماهیت ایرانی و فرهنگ شرقیاش مهم است. از گروههای خارجی هم حتی دعوت میشود. الان چند سال است که فستیوال درش را برای گروههای دیگر هم باز کرده است اما مرکز ثقلش کار تئاتر ایرانی است.
به نوعی معرف تئاتر ایران در اروپا است.
بله.
آیا در شهرهای دیگر هم همچین جشنوارهای برگزار میشود؟
یک مدتی یک جشنواره به همت آقای رامین یزدانی که از دوستان خوب ما هستند در هامبورگ برگزار میشد اما بعد از 5-6 دوره ادامه پیدا نکرد. یک جشنواره تئاتر ایرانی هم در هایدلبرگ وجود دارد که آقای غلام آلبویه آن را برگزار میکند. یک جشنوارهای است که 10 سال است دارد برگزار میشود و خیلی کوچکتر از جشنواره کلن است و امکاناتش کمتر است اما آقای آلبویه هم آنجا پیگیر این جشنواره تئاتر ایرانی است. در شهرهای دیگر اروپا هم گاهی تلاشهایی انجام شده است. مثلاً در لندن یک جشنواره تئاتر وجود دارد که امسال دوره ششمش برگزار شد. خانم سوسن فرخنیا بانی این جشنواره هستند. چند گروه در لندن و بعضی از دوستان در فرانسه فعال هستند. آقای حمید جاودان هم با ایرانیها کار میکند هم با فرانسویها. دوست عزیزم آقای صدرالدین زاهد هم در تئاترهای مختلف فرانسه کار میکردند که خوشبختانه الان به ایران آمدهاند و دارند تجربیاتشان را به دوستان ساکن ایران منتقل میکند.
از بین کارهایی که انجام دادهاید کدام کارها برجسته بوده است؟
من تقریباً همه کارهایی که در تئاتر انجام دادهام را دوست دارم. طبیعتاً وقتی آدم نمایشهای یک نفره و مونولوگ بازی میکند و خودش در مرکز متن قرار دارد، حاصل کار برایش چشمگیرتر است. به همین واسطه سه نمایش "با کاروان سوخته"، "گزارش برای آکادمی" و "من نفرت نمیورزم" کارهای بزرگی برای من بوده است و خوشبختانه همه موفق بودهاند و در ذهن من ماندگار هستند. من وقتی در تئاتر اوبرهاوزن بودم در بیش از 100 نمایش بازی کردم و 7 نمایشنامه را هم به عنوان کارگردان روی صحنه بردم. در آن 100 نمایش، نقشهای ریز و درشت بوده است. از نقش کرئون در نمایشنامه "آنتیگونه" گرفته تا نقش سرخپوست نمایش "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" که از سوی تماشاچیها و روزنامهها خیلی مورد استقبال قرار گرفت. یکی از آخرین کارهایی که قبل از اینکه از اوبرهاوزن بیرون بیایم اجرا کردم نمایش "ترس و نکبت در آلمان فدرال" بود که توسط یک نویسنده جوان آلمانی بر اساس "ترس و نکبت در رایش سوم" اثر برتولت برشت نوشته شده بود. من در آن نمایش نقش نوه بیسمارک بزرگ آلمان را بازی میکردم. اینها نقشهای ماندگاری است که در ذهن من مانده و جوانه بسته است اما برای من از همه مهمتر کار با کارگردانهای بزرگ آلمانی بوده است. با اینکه تئاتر اوبرهاوزن یک تئاتر متوسط آلمان است اما موقعیت خیلی خوبی داشت و به همین خاطر کارگردانهای بزرگ به آنجا میآمدند، از جمله آقای هربرت فریچ که الان جزو 10 کارگردان برجسته آلمان است و من دو بار افتخار همکاری با ایشان و بازی در نمایشهای ایشان را داشتم که در آنجا خیلی چیزها یاد گرفتم. یا آقای ورنر شروتر که ایشان یکی از کارگردانهای مهم اپرا و تئاتر آلمان بود و من یک بار افتخار همکاری با ایشان را داشتم. اینها چیزهایی بودند که برای من ماندگار شدند. در کنار آن خودم چند نمایشنامه را کارگردانی کردم. مثلاً نمایشنامه "پوزه چرمی" اولین کاری بود که خودم در اوبرهاوزن روی صحنه بردم و بعدها آقای کوشک جلالی هم آن را کار کرد. نمایش "پوز چرمی" هم جایزه تئاتر اوبرهاوزن و هم جایزه فستیوال جوانان و نوجوانان را گرفت و هم سه سال متوالی در شهرها، کشورها و فستیوالهای مختلف شرکت کرد.
آیا در این سالها که به ایران رفت و آمد دارید تئاترهای ایران را تماشا کردهاید؟
دوستان لطف دارند و هر وقت من به ایران میآیم من را سریع دعوت میکنند و من هم تا جایی که فرصت باشد سعی میکنم بروم. گاهی میروم سر تمرین و گاهی میروم سر اجرا. پیگیر و علاقهمند هستم. دو سال پیش که به ایران آمدم آقای رضا کوچکزاده من را دعوت کردند و من سر تمرین نمایش "راشومون" رفتم. سه سال پیش هم سر تمرین نمایش همکار عزیزم آتیلا پسیانی رفتم. سال گذشته هم نمایش "بینوایان" حسین پارسایی روی صحنه بود و ایشان لطف کرد من را دعوت کرد و من رفتم نمایش را دیدم. نمایشهای "رومئو و ژولیت" آتیلا پسیانی و "پرنده دریایی" حسن معجونی را هم تماشا کردم. سعی میکنم هم کارهای دانشجویی و هم کارهای حرفهایتر را ببینم که بتوانم از کارها یک جمعبندی کلی داشته باشم. نمایشهایی که اجرا میشود خیلی متفاوت است اما چیز اصلی که من میبینم و من را خوشحال میکند این است که بچهها علیرغم تمام سختیها همچنان با انرژی، علاقهمند و پیگیر هستند و حتی خیلی وقتها از خودشان و جیبشان میگذارند و ریسکهای زیادی تحمل میکنند تا یک کاری را روی صحنه ببرند. این تلاش و انرژی برای من بسیار قابل تقدیر است و گاهی متأسف میشوم که بعضی از دوستان نقد مغرضانه میکنند و همه این تلاشها را زیر علامت سؤال میبرند. ممکن است یک کار ضعفهایی داشته باشد که آن را میشود در یک نشست خودمانی مطرح کرد تا مشکلات برطرف شود. به هر حال هیچ کاری بیضعف نیست و ممکن است یک ضعفهایی داشته باشد که باید این ضعفها را گفت و در این مورد با عوامل نمایش صحبت کرد اما این گفتار باید دوستانه و نیکخواهانه باشد نه به قصد سرکوب و زدن. انرژی که در تئاتر ما وجود دارد خیلی مقدس است و باید مواظبش بود. کسانی که در زمینه تئاتر فعالیت میکنند دنبال میلیونر و میلیاردر شدن نیستند چون در خیلی از عرصههای دیگر خیلی سریعتر میشود به این هدف رسید و به همین خاطر کسانی که در تئاتر ماندهاند واقعاً دنبال ترویج هنر تئاتر هستند و باید قدرشان را دانست.
شما خودتان قبل از انقلاب تئاتر کار کردهاید و در اوایل انقلاب هم تئاترهایی را دیدهاید و از 20 سال پیش هم به ایران بازگشته و در جشنواره تئاتر فجر شرکت کردهاید. آیا توسعه و رشدی در تئاتر ایران میبینید؟ به خصوص در شرایط امروز که تئاترها به سمت خصوصی و مستقل شدن میروند و از حالت دولتی بودن فاصله میگیرند.
من مخصوصاً در جوانها چیزهایی میبینم که خیلی فراتر رفتهاند. خوشبختانه جوانها نمیایستند. با توجه به داشتن اینترنت، دیدن کارهای خارجی و ارتباطهایی که برقرار میکنند و همینطور فانتزی قوی خودشان، سعی میکنند راههای جدیدی را بروند و این نشانه پویایی آنهاست. من چند وقت پیش یک نمایش خیلی زیبا در تماشاخانه ایرانشهر دیدم که از گروه معرفی نبود و بازیگر معروفی هم در آن بازی نمیکرد اما کار آنها ضربان و تمپو خیلی خوبی داشت و کار عبوس نبود و نوآوریهای خوبی داشت. اینها حوادث و اتفاقات قشنگی است. یا کارهایی که یک زمانی آقای امیررضا کوهستانی در ایران انجام داده باعث شده که الان در بهترین تئاترهای آلمان به ایشان وقت بدهند تا کارش را اجرا کند. این نشان میدهد که در ایران یک گنجینه بزرگ وجود دارد. بعضیها دلخوشیشان به سوابقی است که دارند اما بعضیها از این گنجینه نیرو میگیرند و دارند با تئاتر زمان پیش میروند. اما چیزی که باعث تأسف است این است که سیستم برنامهریزی در ایران زیربنایی نیست که بتواند این پیشرفتها را نهادینه کند. متأسفانه زیربنای ساختاری تئاتر ایران، یک زیربنای تئاتر مدرن علمی جهان نیست. به همین خاطر استعدادهای بزرگی که اینجا رشد میکنند خودساخته هستند و سعی میکنند با کاراکتر شرقی که دارند از راههای جهانی و هنر تئاتر در خارج از این مرز و بوم استفاده کنند. این اتفاق در خیلی از مواضع بازدهی بسیار خوبی دارد اما نمیتواند به شما گارانتی بدهد و معلوم نیست پنج سال دیگر تکلیفش چه میشود. اگر ما بتوانیم به این حرکتها زیربنا و خط بدهیم، آن موقع امنیت شغلی بیشتر میشود و اعتماد به نفسها بالاتر میرود و این باعث رشد کلی خواهد شد.
در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.
از دعوت شما تشکر میکنم و خوشحالم که چند روزی در ایران هستم و میتوانم در ایران نمایش ببینم و با دوستانی مثل شما صحبت کنم و یک انرژی معنوی از تئاتر ایران بگیرم. انشاءالله من هم بتوانم مثمر ثمر باشم و بخشی از تجربیاتم را انتقال بدهم.