به گزارش هنرآنلاین به نقل از کانون ملی منتقدان تئاترایران، در نشست نقد و بررسی نمایش در میان آبها که با رضا آشفته نویسنده و پژوهشگر تئاتر، مجید موثقی منتقد تئاتر، سامرۀ رضایی نویسنده و کارگردان و بازیگر نمایش در میان آبها و زینب لک روزنامهنگار و کارگردان تئاتر پس از اجرایاین نمایش در پلاتوی کارگاه نمایش تئاتر شهر در شامگاه دوشنبه 7 مرداد برگزار شد.
سامره رضایی درباره ایده نگارش نمایشنامه صحبت کرد: در سال 2015 تعدادی هنرجوی رشته بازیگری افغان در گروه سنی 15- 16 سال داشتم و من به همراه هنرجویانم در حال آمادهسازی نمایشی بودیم که آن زمان موج مهاجرتی صورت گرفت و این موضوع دامنگیر این بچهها نیز شد و آنها تصمیم به مهاجرت گرفتند و این موضوع ادامه روند تمرینات نمایش ما را نیز تحت تاثیر قرار داده بود، همزمان برادرم نیز تصمیم به مهاجرت گرفته بود و هر چه سعی کردم منصرفش کنم نشد و در مرز ناپدید شد واین موضوع تاثیرات روحی منفی برای من داشت. از آن زمان مشغول ساخت فیلم مستندی در ارتباط با هویت هستم که هر اتفاقی برای من در زندگی رخ میدهد را فیلمبرداری میکنم. طیاین فیلم از حس و حال رفتن هنرجویان و برادرم فیلمبرداری کرده بودم. چند سال پیش از سال 2015 نیز خواهرزاده من در سن 15 سالگی از طریق اقیانوس به اروپا مهاجرت کرده بود و روزهای سختی را در انتظار میگذراندیم، بنابراین مسئله مهاجرت همواره فکر مرا به خود مشغول میکرد.
کارگردان نمایش ادامه داد: مجتبی برخلاف دیگر هنرجویانم که از مرز ایران خارج شد، دو بار در مرز ایران به افغانستان دیپورت شد و سپس از افغانستان به ایران بازگشت و خواست که دوباره در کلاسها حضور داشته باشد و من نیز به شیوه تئاتر درمانی سعی در تغییر روحیه او داشتم و در جریاناین موضوع از او خواستم مونولوگهایی را بگوید و متوجه شدم که او به خوبی از پساین کار بر میآید و پس از مدتی که به صورت کارگاهی پیش رفتیم دیدم که خوب است که مونولوگهایش نمایشنامه شود و پس از آن داستان و اتفاقات زندگی خودم را نیز به آن اضافه کردم. من نیز به عنوان کارگردان دراین دوران برای تراپی خودم شروع به گفتن مونولوگ از گذشته و مهاجرت 40 سال پیش خانواده خودم به ایران کردم و گاهی تنها به پلاتو میآمدم و دیالوگها را سعی میکردم با تمام وجود تمرین کنم و در مواجه خودم با آن اتفاق رساندم. بنابراین ما دو مونولوگ موازی را با یکدیگر پیش بردیم و نگارشاین اثر به صورت کاملاً کارگاهی پیش رفت. به همین دلیل تمرینات نمایش حدود سه سال به طول انجامید..
رضایی در آخر افزود: افغانها پس از 30- 40 سال مهاجرت با شرایط و مسائلایران زندگی کردند و در همه امور با ایرانیان شراکت داشتهاند و نباید به چشم غریبه به آنها نگاه شود، اما مخاطبانایرانی نیز بهتر است به تماشایاین نمایش بنشینند تا ببینند که خانوادههای افغان برای زندگی با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند؛ شاید که تاثیری در آنها بگذارد و دید رایج و کلیشهای به افغانها که صرفاً کارگر و قشر ضعیف هستند، برچیده شود.
زینب لک از حضور 40 ساله مهاجران افغانستان درایران گفت: ایران یکی از کشورهای مهاجرپذیر است که بیش از 4 دهه پذیرای مهاجران و پناهندگان افغانستان است، که جریان عمده این مهاجرت بعد از حمله شوروی اتفاق افتاده است، با توجه به سابقه طولانی مهاجرت افغانستانیها درایران و اینکه در ابتدای حضور این مهاجران که جانشان را در دستشان گرفتند و از مرزهای سرزمینشان گریختند این بود که تنها به معاششان بپردازند و هیچ چشمانداز روشنی برای آینده خود و خانوادهشان متصور نبودند . اما امروز با نسل سوم و چهارم از مهاجران افغانستانی را میبینم که فرزندان آنها هستند و تحت تعلیم و آموزش جامعه میزبان (ایران) بودهاند و باید بپذیریم که ویژگیهای مهاجران و تجربه زندگی در ایران و تطبیق آنها با نگرشهای جامعه ایران میتواند تبیینگر وضعیتهایی متفاوت باشد. اما جامعه ایرانی به دلیل عدم آگاهی از وضعیت مهاجران افغانستان براین باورند که آنها روزی به سرزمین مادری بازخواهند گشت اما باید بدانند کهاین نسل از افغانستانیها بسیار باهوشند و نخبگان زیادی در میان انها وجود دارد که خواهان برداشتن مرزها هستند و این انتظار را دارند که به چشمایرانی به آنها نگاه شود چون نه تنها درایران بزرگ شدهاند بلکه افغانستانی ندیدهاند و بعضاً حتی گویش افغانی خود را به فراموشی سپردهاند و ما موظفیم از این گذرگاه بگذریم و کنار انها دوستانه و مهربانانهتر باشیم و دیگری را بپذیریم که جهان امروز نیازمند این است که دیگری را بپذیرد تا به بقا برسد.
لک در ادامه افزود: سامره جان به درد مشترکمان در خاورمیانه میپردازد و وسعت دیدمان را فراتر از موضوع مهاجرت و ... میبرد و به نظر من نهیب بزرگی به ما مردمان خاورمیانه میزند که همهمان در جهانی زیست داریم که سرمایهاش جهانی شده و به قول آلن بدیو فیلسوف معاصر فرانسوی در سخنرانیش که پیرامون کشتار 13 نوامبر است آنجا خطاب به رئیس جمهور وقت آمریکا میگوید: اینکه چرا به فرانسه تسلیت میگوید در صورتی که در جایی دیگر از دنیا در عراق، در افغانستان کشتارهای وحشیانهای صورت میگیرد و هیچ حرفی از آنها به میان نمیآید و بعد در ادامه سخنرانی شان میگوید منشا درد ما از راه دوری میآید درد ما از آنجاست که در خاورمیانه هواپیماهای بدون سرنشین کودک و پیر و جوان را خون میریزد. همان خاورمیانهای که ساکنانش به دلیل سیاستها سرمایه ی جهانی شده و سرمایهداران سود طلبش هیچ شمرده میشوند. به نظر من سامره جان به خوبی از دریچه مدیوم تئاتر بهاین مسئله جهانی میپردازد و باید بهاین دختر جسو ر و شجاع که اثرش هم برگرفته از ماهیت وجودیاش است تبریک گفت.
مجید موثقی از محتوای اثر گفت: صحبتهای شما راجع به زیر متن این نمایش که ریشه در درد مهاجرت و غربت دارد، من را یاد شعری از "برتولت برشت" شاعر و نمایشنامهنویس فقید آلمانی انداخت که میگفت: “از آنجا که میآیم دلبسته اش نیستم؛ بدانجا که میروم نیز دل نبستهام!”
من در تحلیل متن این نمایش، در درجه اول کارگردان را کاشف خوبی در پیدا کردن ایدههای نو و متفاوت میدانم! عمل برانگیزنده درام، نابرابری و بی عدالتی در جامعه است که به خوبی به مخاطب انتقال پیدا میکند، اما در روایت اثر، تحقیق و پژوهشی که توسط نویسنده و کارگردان برای رسیدن به فرم اجرایی نمایش صورت گرفته، کافی به نظر نمیرسد!
موثقی در ادامه میگوید: یک بار عازم افغانستان برای برگزاری یک ورکشاپ در زمینه کارگردانی شدم، حتی یک فیلم مستند و داستانی درباره معضلات و مشکلات مردم افغانستان ساختم؛ امروز هم که خارج از ایران در سوئیس زندگی میکنم افتخار میکنم که با دوستان موفق زیادی از افغانستان آشنا شدم. جای تاسف دارد که گاه شنیده میشود که نسبت به مردم افغانستان درایران تبعیض صورت میگیرد! ما خود مهاجرینی بیش بر رویاین کره خاکی نیستیم و بایسته و شایسته نیست که ما مردم بر اثر عدم شناخت درست از یکدیگر، دست به رفتاری غیر انسانی و گاه نژاد پرستانه بزنیم! یاد نمایشی افتادم که چندی پیش در شهر زوریخ دیدم، موضوع آن راجع به تبعیض شهروندان افغان درایران و رفتار خشن برخی از مردم با آنها بود! من بعد از پایان نمایش صبر کردم تا با بازیگر افغان آن نمایش صحبت کنم؛ به او گفتم: "مردم جنوب و شمال تهران با هم خوب نیستند، حتی شهرهایی درایران هستند که تعصبات قومیو نژادی در آن مناطق به کینهای دیرینه تبدیل شده است، طبیعتا مهاجرین افغان نیز از آتشاین تعصبها در امان نیستند!" من با این بازیگر صحبتی کوتاه کردم و سعی کردم او را کمی واقع بینتر کنم که همه آدمها مثل هم فکر و رفتار نمیکنند، البته هیچکس این شیوه برخورد با مردمانی که سالها برای ما خانهها ساختند اما خود امروز سقفی بالای سر ندارند را نمیپسندد!
موثقی در ادامه گفت: در ابتدا نمایش بازیگر خوب این کار که کارگردانی نمایش نیز بر عهده اوست، با یک" بازی در بازی حساب شده" ارتباط خوبی با مخاطب برقرار میکند، اما تدریجا حضور تابلوهایی که از سازماندهی کمتری در اجرا برخودارند و نمایش ویدیوهای که حاوی تصاویر مستند مهاجرینی است که رویای رسیدن به اروپا را با قایقهای بادی در سر دارند، یکدستی نمایش را کمیبه هم میریزد، زیرا این جنس از فاصله گذاریهای ویدیویی، که سعی در زیرنویس کردن و شیر فهم کردن مخاطب دارد،ریتم اجرایی کار را در سراشیبی قرار داده و ستیز اصلی شخصیتهای نمایش برای رسیدن به رهایی و آزادی را دستخوش یک بازی با فرم تکراری و ویدیویی میکند! به قول کارگردان بزرگ آلمانی"پیتر اشتاین" “تئاتر قرار نیست که ویدیو باشد!” واین زبان بدن و بیان است که به نظام شنیداری و دیداری تئاتر عمق بیشتری میبخشد!
موثقی در کل اجرای این نمایش را قابل قبول دانسته و شخصا کارگردانهایی که عمق دیدگاه آنها در کنار انسانهای بی دفاع و محروم جامعه است را به خیلی کارهای فاخر و لاکچری روز ترجیح میدهد؛ او از چند میزانسن خوب که با نورپردازی خوبی بر چهره بازیگر به قوام خوبی رسیده بود، یاد کرد و عکس العملهای سریع بازیگر در تغییر لهجه و میمیک را از محاسناین نمایش شمرد! به نظر موثقی توانایی "بازی در بازیاین بازیگر" یکی از نقاط قوت کار است و تنها نقطه ظعفاین اجرا استفاده از ویدیوهای کوتاهی بود که ارتباط فیزیکی و جسمانی مخاطب را با حس نمایشی صحنه و روایت داستان قطع میکرد!
موثقی در پایان نقد را یکی از مهمترین عناصری بر میشمارد که در تکمیل هر اثر هنری و درک بهتر آن، نقشی کلیدی و سازنده دارد! او حضور و شکلگیری این گروه نوپا را در "کارگاه نمایش تئاتر شهر" حائز اهمیت دانست و امیدوار است که چنین آثاری در سالنهای بزرگتری فرصت نمایش پیدا کنند، زیرا این جنس نمایشها که از زیر متن اعتراضی خوبی برخوردارند، یک الگوی آموزشی درست برای نقد و درک بیشتر انسانها از یکدیگر است!
رضا آشفته، منتقد و پژوهشگر، براین باور هست که نمایش در میان آبها از باورمندی درستی برخوردار است برای آنچه نویسنده لمس و زندگی کرده به قلم آورده است و در اینجا هدف او این است که نسبت به وضعیت خود طرح پرسش کند. مساله سامرۀ رضایی مساله یک سال و دو سال نیست واین مساله را نزدیک به یک قرن است که در خاورمیانه مشاهده میکنیم. آدمهایی که از سرزمین خود به دلیل جنگ و شورش آواره شدهاند و در کشورهای همسایه پناه گرفتهاند، و در آنجا هنوز به عنوان هموطن از سوی کشورهای میزبان پذیرفته نشدهاند. افغانستان پس از حملۀ اتحاد جماهیر شوروی از سال 1357 ه. ش دچار آوارگی و پناهندگی برخی از مردمش به دو کشور ایران و پاکستان شده است که هر دو کشور هنوز هم به دادن برگۀ هویت و شناسنامه و پذیرفتن آنان جلوگیری میکند با آنکه بسیاری از آنان دراین دو کشور به دنیا آمده و در همین جا ازدواج کرده و دارای فرزند شدهاند و این فرزندان نسل دوم و همین طور نسلهای پس ازاین هم درایران یا پاکستان ماندگار شدهاند و دیگر در کشور پدری شان نیز به عنوان افغانستانی کمتر پذیرفته میشوند واین حالت معلق و دوگانگی برایشان رنج آور شده است. بسیاری از فلسطینیها هم پس از اشغال کشورشان به اردن، لبنان، سوریه و مصر پناه بردهاند که هنوز پس از گذشت نزدیک به هفتاد سال برخی از فرزندان و نوههایشان بلاتکلیف و بی شناسنامهاند و حتی نزدیک به سیصد چهارصد هزار نفر از کردهای کرمانج که از ترکیه پس از دسیسههای انگلیس و فرانسه که ازایجاد کردستان پس از تقسیمات امپراتوری عثمانی در سال 1923 سر باز زدند واین خود منجر به شورشهایی شد، به سوریه پناه بردند که آنها نیز نزدیک به صد سال سال دراین کشور به عنوان کولی و بی شناسنامه نگه داشته شدهاند در حالیکه همۀاینها دارای پیشینیه و هویت تباری هستند که باید از سوی کشورهای میزبان به عنوان شهروندان ویژه پذیرفته شوند. بنابراین آنچه سامره رضایی در مقام نویسنده میگوید میتواند پرسشی چالش برانگیز باشد که بسیاری از دولتمردان منطقه را نسبت به چنین درد رایجی آگاه سازد که برای ایشان تصمیمات و تدبیرات کارآمدی را لحاظ کنند چنانچه ایرنیانی که در آمریکا و کانادا و اروپا و دیگر نقاط جهان پذیرفته شدهاند در مقام شهروند دارای برگۀ هویت و شناسنامه و پاسپورت هستند و دیگر شاید فرزندان و نوههایشان زبان مادری والدین شان را ندانند واین خود دلیل موجه و رو به رشدی برای تعیین تلکلیف این چند میلیون افغانستانی هست که در پناه ما زندگیشان دارد سپری میشود و دیگر جزیی از ما شدهاند.
رضا آشفته، در ادامه به اجرای سامرۀ رضایی پرداخت که در آن با توجه بهاینکه بازیگری خودش یک رکن اساسی و ارتباطی است و با جذابیت میتواند روایت برگرفته از زندگینامهاش را آشکار کند و با بیپروایی دارد نمایندگی میکند بخشی از جامعه میلیونی آوارگان افغانستانی را؛ واین خود دلیل موجهی برای بازنمایی یک وضعیت تراژیک است و هم به گونهای مستند هست و به گونۀ دیگر آمیخته با واگویههای اکسپرسیونیستی است واینها بیانگر دو پیرنگ موازی است که برایاین دوستان ساکنایران مشکلاتی را بنابر بد رفتاریهای برخی ازایرانیان به دنبال داشته و همچنین افغانستانیهای مقیمایران ازاین بی شناسنامه بودن و محدودیت در رفت و آمد میان شهرها و عدم تحصیل در دانشگاههای دولتی (مگر با پرداخت شهریۀ سنگین آن هم به دلار) دارای رنج دو چندانی شدهاند و حالا تصمیم گرفتهاند که به اروپا بگریزند و... دراینجا وقفههای بین صحنهها باید جمع و جورتر شود که کار از ضرباهنگ نیفتد و ویدئوها هم تقریبا زیادی است چون امکان به صحنه آوردشان هست. مگر صحنههای مرتبط با دریا که به گونهای مکمل کار است و در جایی که نور بر چشمهای راوی (سامره رضایی) میافتد و ما موجهای دریا را بر چهره اش میبینیم این حزن و همزمانیاش میتواند گویای کاربرد درست ویدئو باشد.