سرویس تئاتر هنرآنلاین: برتولت برشت در کتابش تحت عنوان "درباره تئاتر" چنین میگوید: زمانی پیش باغبانی کار میکردم، روزی باغبان یک قیچی به دستم داد و از من خواست که یک بوته غار را مرتب کنم. بوته در گلدان بود و میبایستی برای جشن به شکل کُره درمیآمد. من فورا شروع به کار و به بریدن شاخههای اضافه پرداختم. ولی هرچه قدر سعی میکردم آن را بهصورت کره دربیاورم، کمتر موفق میشدم، اول از یک طرف و بعد از طرف دیگر بیش از حد قیچی کردم و بالاخره وقتی بهصورت کره درآمد، کره بسیار کوچکی شده بود.
باغبان نومیدانه گفت: بله این کره است ولی بوته نهال به آن بزرگی کو؟
برشت در ادامه میگوید بعضی از این هنرمندان در پی یافتن "شکل"، "محتوا" را فراموش میکنند.
اما من قبل از تماشای "بانوی آوازخوان" دو ترجمه این اثر وجدی معود را خواندم. یکی با نام "آتشسوزیها" با ترجمه محمدرضا خاکی و دیگری با نام "بانوی آوازخوان" با ترجمه علیرضا کوشکجلالی، یک نمایش با دو عنوان. درواقع این نمایش دومین قسمت از یک چهارگانه نمایشی است که وجدی معود با هوشمندی به مسائلی همچون هویت انسانی، تجاوز، ظلم، بیعدالتی، عشق، انتقام و بیدادی که بر مردم خاورمیانه طی جنگ و نسلکشی که در زادگاه نویسنده یعنی جنوب لبنان اواخر قرن بیست رفته است، در 38 تابلو به تصویر کشیده شده است. خط داستانی اثر از عشق دختری مسیحی و جوانی مسلمان که به ضرب گلوله افراطیون مسیحی کشته میشود و سپس سیر حوادثی که همچون آواری بر سرمردمان این دیار فرو میریزد که یکی از آنها زنی است با نام نوال مروان و دو فرزندش سیحون و ژان انسانهایی دردکشیده و مچاله شده با وصفی بیانتها از بیعدالتی و تحقیر.
پیشاپیش میگویم که این مختصر بههیچوجه قصدم نقد یا تاویل نمایش "بانوی آوازخوان" (اصلاً چرا بانوی آوازخوان؟) نیست و یا کارگردانی آن، چرا که آقای کوشکجلالی با جرح و تعدیلهایی که از نمایشنامه ستودنی وجدی معود به عمل آورده به همراه حذف چند تابلو مهم و چند شخصیت تأثیرگذار در پایان تماشاگر را با اجرایی سردرگم و گاه آزاردهنده، بدون ابداعی در طراحی صحنه، لباس و موسیقی، جایی برای نقد نمیگذارد و تنها این سؤال در ذهن مخاطب باقی میماند که کارگردان چگونه خود را مجاز میداند تا اثری فاخر از نویسندهای هوشمند را که با دقتنظر در چینش شخصیتها، دیالوگهای پالایشیافته و تأثیرگذار و توالی صحنههای نظم یافته را به اجرایی محتوازدا و در فضایی غیرقابل تشخیص، مقابل دیدگان ما عرضه کند و داعیه جهانی بودن نیز داشته باشد.
این است وظیفه کارگردان با یک متن؟
منصور خلج 28 تیر ماه 1398
درباره تئاتر برتولت برشت ترجمه فرامرز بهزاد، خوارزمی 1357