سرویس تئاتر هنرآنلاین: اشکان خطیبی کارگردان و بازیگر تئاتر از اواخر خردادماه، نمایش "نفرین قحطیزدهگان"، را در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه دارد. دراماتورژی و بازنویسی نمایش "نفرین قحطیزدهگان" به عهده امید سهرابی است. خطیبی تابستان سال 97 نمایش "پزشک نازنین" را روی صحنه برد که با استقبال زیادی روبرو شد. او نمایشنامه "نفرین قحطیزدهگان" را سالها پیش ترجمه کرد که سرانجام سال گذشته مجوز انتشار آن صادر شد.کتاب "عشق و نفرین" که شامل دو نمایشنامه شپارد از جمله "نفرین قحطیزدگان" و "عشق وحشی" است، پس از استقبال مخاطبان در مراسم امضای این کتاب در تهران، اصفهان، رشت، تبریز و مشهد به چاپ چهارم رسید.
از نگاه خطیبی، "نفرین قحطیزدهگان" نمایشنامه جذابی است که جزو ده نمایشنامه برتر قرن بیستم شناخته شده است. این نمایشنامه یکی از سهگانههای شپارد درباره خانواده آمریکایی است که خطیبی فکر میکند به خاطر اینکه تا امروز هیچ اجرایی از این نمایش روی صحنه نرفته "نفرین قحطیزدهگان" نسبت به دیگر نمایشنامهها گزینه مناسبتری برای اجرا است.
"نفرین قحطیزدهگان" یکی از نمایشنامههای سهگانه شپارد در کنار "کودک مدفون" و "غرب حقیقی" درباره خانواده آمریکایی است که حال و هوای آن به شکل عجیبی با وضعیت کنونی جامعه ما سنخیت دارد. "نفرین قحطیزدهگان" از ۲۷ خرداد با بازی آناهیتا درگاهی، میرسعید مولویان، هامون سیدی، نورا پیدایش فرد، امیر پاکدل، بهتاش ساکنین و مسعود رمضانی در سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه است.
با اشکان خطیبی درباره این ترجمه و اجرای نمایش "نفرین قحطی زدهگان" و... گفتگو کردهایم که در ادامه میخوانید:
ماجرای دقیق به تعویق افتادن ترجمه و نشر "نفرین قحطیزدهگان چه بوده است؟
دلیل به تعویق افتادن انتشار "نفرین قحطیزدهگان" حجم بالای حذفیات بود که قرار بود به نمایشنامه اعمال شود، خصوصاً روی دو صحنه و یک کانسپت اصلی نمایش که حقیقاً غیرقابل حذف یا سانسور کردن بود، کل فحوای نمایش را تحتتأثیر قرار میداد و چندین صحنه مرتبط به آن دچار ایراد میشد. طی دورههای متفاوت مدیران ارشاد، هر بار که نمایشنامه ارجاع داده میشد، درخواست اعمال حذفیات بیشتر را به دنبال داشت، نمیدانم طی چه فرآیندی، اما بعد از 14 سال چیزی شبیه به معجزه رخ داد و آقای امجد دو نمایشنامهای که به ایشان داده بودم را با هم ممزوج کردند و نام آن را "عشق و نفرین" گذاشتند و مجدداً آن را به شکل عجیبی ارائه دادند و نهایتاً مجوز چاپ گرفت.
چقدر در محتوای این متن فراگیر بودنش شما را واداشته به اجرا کردنش؟
اصولاً شپارد جزو آن دسته از نمایشنامهنویسهایی نیست که وقتی نمایشنامههای متعدد او را میخوانید فراگیر و جهانشمول بودن به چشمتان بیاید، اتفاقاً نمایشنامههای بسیاری دارد که آدم را به این فکر وا میدارد که چقدر یک آدم باید دغدغه آمریکایی و فروپاشی رویای آمریکایی داشته باشد که این میزان در مورد آن قلم بزند و چرا این موضوعات باید برای آدمهای کشورهای دیگر ــ به عنوان مخاطب ــ مهم باشد، اما "سهگانه خانواده آمریکایی" او به شکل عجیبی فراگیر است، زیرا روی وجوهی از انسانیت دست میگذارد که به شدت در تمام انسانها مشترک هستند، خصوصاً اینکه داستان نمایش در دههای در آمریکا اتفاق میافتد که به لحاظ موقعیت اقتصادی و اجتماعی غرابت عجیبی با زمان حال ما در کشورمان دارد، طبیعیست که این مشخصه من را واداشت تا این نمایش را برای روی صحنه آوردن انتخاب کنم، کما اینکه -دروغ چرا- از دریافت مجوز ذوقزده بودم.
در نمایش "نفرین قحطیزدهگان" خانواده به دلیل دائم الخمر بودن پدر، بدهیها و عصبانیتهایش در حال فروپاشی است، بستر خانواده چقدر در اجرا برایتان مهم بوده است؟
در مورد اینکه چقدر بستر خانواده در اجرا برایم مهم بود، باید بگویم نهفقط بستر خانواده بلکه همان میزانی که تکتک شخصیتها برای شپارد مهم بود، سعی کردم برای من هم اهمیت داشته باشد. اگر دقت کرده باشید من سعی کردهام در اجرا به شدت به متن وفادار بمانم و شیوه اجراییِ پیشنهادیِ شپارد را در پیش بگیرم و با اعمال میزانسنهای متظاهرانه در جهت شوآف کردنِ کارگردانی خودم و مسائلی از این دست نباشم و بیش از هر چیزی تلاش کنم آنچه شپارد در ذهن داشته است را برای تماشاچی عینیت ببخشم، اما به هر حال این خانواده، خانواده غریبی هستند از این بابت که علیرغم اینکه یک خانواده هستند و عُلقههای عجیبی دارند، همه شبیه هم هستند، همه قرار است به عاقبت همدیگر دچار شوند و این موضوع بارها در نمایش تکرار میشود و به لحاظ میزانسِن و حتی فیزیک، این جایگزینیهای آدمها را به جای هم روی صحنه میبینید، اما از دیگر سو ــ نمیخواهم بگویم در ضدیت با هم هستند ــ به شدت با هم چِک نیستند و عملاً هیچ ارتباط سالم و صحیح خانوادگیای بین آنها وجود ندارد، خصوصاً وقتی که تماشاچی ایرانی این خانواده را با چارچوبهای اخلاقی خانوادهای که در ایران مرسوم است مقایسه میکند. طبیعی است که این روند کار کارگردان و بازیگران را سختتر میکند. اعضای این خانواده در قالب این نمایش شبیه یک خط ملودی هستند که هر یک از آنها برای خود هارمونی جداگانهای دارند، در مجموع مشخص است که اینها خانواده هستند. چیزی شبیه همنوازی یک ارکستر، اما میتوان گفت هر کسی با رنگ و ملودی خود روی صحنه حضور پیدا میکند. درآوردن این موضوع ــ بهخصوص اینکه کمتر از سه ماه، ما برای اجرا تمرین کردیم ــ کاری بسیار دشوار بودم. بههرحال خوبیِ داشتن بازیگران تئاتری این است که به هر حال کار را انجام میدهند و این شانس من بود.
در یادداشت داخل بروشور آوردهاید که "نفرین قحطیزدهگان همان انتظاری است که از تئاتر دارید و کوچ کردن از آن بازیهایی است که پیش از این داشتهاید، درباره این انتظار بیشتر بگویید؟
من در 20 سالگی مانند تمام جوانانی که خصوصاً در رشتههای هنری وارد دانشگاه میشوند و سر پُرسودایی دارند، سر پُرسودایی داشتم. آن روزها فکر میکردیم میتوان همهچیز را تغییر داد و تمام ما (یعنی حداقل آن گروهی که من با آنها کار میکردم و علایق مشترک داشتیم) فکر میکردیم کار کردن روی نمایشنامههای قدیمی دورنمات، چخوف، شکسپیر و... کافی است. تفکرمان این بود که ما کجای این همه اتفاقاتی هستیم که در جهان میافتد و چرا پینتر و شپارد اجرا نمیشود؟ آن هم پینتری که همان موقع هم قدیمی بود چه برسد به الان. با خود میگفتیم که چرا اگر قرار است سراغ نمایشنامههای خارجی برویم، به سراغ کمدیها میرویم و همه به این سمت گرایش داریم که نِلسایمون اجرا کنیم؟ چرا این خطر را برای خودمان نمیخریم و فکر میکردیم که مگر چه دشواریهای سر راهمان هست. طبیعی است که با گذشت زمان، بزرگ شدن و افتادن در دامِ غم نان و پول درآوردن از هر راه هنری، زیرا تفاوتی ندارد به هر حال یک هنرمند چیزی غیر از حرفهاش ندارد و قطعاً گذران زندگیاش از همان راه است. بنابراین آن ایدهالها بهتدریج رنگ باخت و آنقدر این اتفاق تدریجی افتاد که خودمان هم حتی نفهمیدیم چه شد. پس از سالها و در طی 4 سالی که من مشخصاً و اختصاصاً با نوجوانها کار کردم، انگار شور آنها من را مجدداً سر جای قبلیام بازگرداند، فکرهای قبلی، استقامت و سرسختی به خرج دادن برای اینکه به چیزهایی که فکر میکنی پایبند بمانی که این تئاتر است و باید روی صحنه برود. از همین رو این یادداشت در واقع نوعی اتمام حجت و قول دادن به خودم است که میشود کارهایی از این دست انجام داد، هر چند که دردسر زیادی دارد، اما شدنی است.
حال تئاتر تقریبا در این بلبشوی خصوصی شدن خوب نیست، اما شما دارید از فرآیند تئاتری و بهرهمندی از بازیگران ناشناخته و الزما تئاتری استفاده میکنید، چقدر تئاتری بودن اثر برایتان ملاک است؟
بله، تئاتر تقریباً همینطور است و بهرهمندی از بازیگران ناشناخته و مسائلی از این دست... . درواقع در پاسخ به این سئوال باید ادامه پاسخ قبلیام را پی بگیرم؛ بله دشوار است و طبیعی است که من هم بیش از هرشخصی دلم میخواهد نهتنها نمایشام مخارج خود را برآورده کند، بلکه برای خودم هم دستمزدی بماند. اما چیزی حدود 2 سال است هر کاری که تهیه کردم چنین تأمیناتی را به دنبال نداشته است. چون من در تئاتر زیاد تهیهکنندگی میکنم، اما نامام را هیچوقت نمیزنم. حداقل در این 2 سالی که کار کردم، با اینکه میتوان گفت به عنوان بازیگر چهره شناختهشده آن نمایش بودم، تقریباً میتوانم بگویم که نه برای تهیهکنندگی و نه برای بازیگری هیچ دستمزدی دریافت نکردم. بههرحال وقتی میخواهید دکور، نور و... خوب داشته باشید، بازیگرانی داشته باشید که فقط به صِرف نامدار بودن هزینههای زیادی را میطلبد. البته خدایی نکرده قصد توهین ندارم، من خودم هم جزو همان دسته از بازیگران طبقهبندی میشوم، اتفاقاً استفاده کردن از آنها در زمان لازم خیلی هم عالی است، اما هجومی که به این سمت بردهایم که تئاتری را روی صحنه نبریم، مگر اینکه چهرهای شناخته شده در آن بازی کند و این فشاری که تهیهکنندگان به گروههای تئاتری، کارگردانها و... میآورند و اصولاً فضای موجود؛ طبیعی است که این روند کار را سخت میکند. اینکه بخواهید کیفیت را بالا نگاه دارید و همچنان از بازیگر چهرهای استفاده نکنید تا تنور فروش بلیت را گرم نگاه دارد یا در ابتدا گرم کند، کار سختی است. فکر میکنم با عقل معاش نمیتوان به سراغ پاسخ دادن به چنین سئوالاتی رفت، زیرا خواهان نوعی دیوانگی است که خدا میداند تا چه زمانی، اما خدا این لطف را در حق من کرده است که فعلاً این دیوانگی را دارم. با شرایط کنونی که نه فقط در تئاتر بلکه در تمام جوانب اجتماعی و زندگی حکمفرماست تا چه زمان این دیوانگی ادامه پیدا خواهد کرد، نمیدانم، اما به هر حال در حال جلو رفتن هستم. باید بگویم که تئاتری بودن اثر همیشه برای من معیار بوده است، حتی وقتی پرفورمنس کار میکردم هم همینطور است، یعنی حتی وقتی کنسرت دارم به شدت نمایش در آن حضور پررنگ دارد. اما وقتی یک اثر از شپارد کار میشود طبیعی است تکتک مؤلفههای یک نمایش اهمیت خاص خود را دارد. برای من هم به شدت مهم بود که یک نمایش قائم به ذات خود روی صحنه برود، نه اینکه کار من باشد، بلکه مجموعه آدمهایی که در این کار حضور دارند در آن دخیل هستند. زیرا تئاتر جزو آن دسته از هنرهایی است که چون به شکل زنده با مخاطب ارتباط برقرار میکند به شدت حال آدمهایی که آن اثر را روی صحنه میبرند در کار تأثیرگذار است، برای همین مجموعه آدمها و عواملی که در این کار بودند با این دید به این کار نزدیک شدند.
در کارتان چهرههای جوانی چون نورا پیدایشفرد و هامون سیدی دارند به جامعه تئاتر معرفی و شناسانده میشود، چقدر این قضیه برای اعتلای تئاتر لازم هست؟
بله، نورا پیدایشفرد از هنرجویهای من است، با نمایش "پزشک نازنین" در کنار 22 نوجوان دیگر روی صحنه رفت، هم نمایش خیلی موفقی بود و هم نورا بسیار مورد توجه قرار گرفت. هامون هم که در طول این سالها بسیار کار کرده است، شاید نمایشهایی بوده که کمتر نام آنها به گوش شما خورده باشد، اما من هامون را زیاد روی صحنه دیدهام، به لحاظ فیزیکی به شدت شبی "اِسلی" بود که من آن را در ذهنم میدیدم. در رابطه با این موضوع که معرفی چهرههای جدید چقدر برای تئاتر و اعتلای آن لازم است باید بگویم که تئاتر نیازمند خونِ تازه است، زیرا اگر چنین اتفاقی رخ ندهد همان استعدادهای کشف شده سال جاری در سال آینده در صورت عدم مدیریت صحیح و استفاده زیادی از آنها یا استفاده خودشان از خودشان، عملاً تبدیل به خونِ کهنه میشوند. درصورتیکه این چرخه به طور مداوم نیازمند خونِ تازه است. متأسفانه سیستم آموزش بیماری که در ایران حکمفرماست و جوانان و نوجوانان بسیاری به این امید که چیزی را آموزش ببینند تا بعد وارد صحنه بشوند، وارد سیستم آموزشی میشوند ولی میتوانم به جرأت به شما بگویم که شاید کمتر از 15 تا 20 درصد از آنها میتوانند وارد سیستم حرفهای تئاتر بشوند. از طرفی استقامت و پشتکار افرادی که قصد ورود به این عرصه را دارند بسیار مهم است، دو بازیگر نامبرده که در این کار هستند، جزو آن دسته از بازیگران سرسختی هستند که تقریباً هر کاری از آنها بخواهید بالاخره خودشان را میکُشند و آن را انجام میدهند. بهطور مثال اگر روزی میرسعید مولویان از تئاتر تبریز به تهران نمیآمد و نمایش "زندگی در تئاتر" را اجرا نمیکرد شاید من هیچوقت آن را نمیدیدم و نمیشناختم و امروز با هم کار نمیکردیم. همینطور امیر پاکدل بهتاش که من ایشان را از سالهای قبل میشناختم. به نظرم این چرخهای است که باید در آن تعامل صورت بگیرد، یعنی فقط این نیست که آنها بروند و دورههایی ببینند و حتی بازیگران خوبی باشند و از این طرف، من به عنوان کارگردان یا تهیهکننده حتی در نقشهای کوچک رغبتی به حضورشان نشان ندهم. امیدوارم این چرخه از حالت معیوب به حالت سلامت بازگردد.
در روزگاری که همه بیدلیل طراحی صحنه، لباس، حتی گریم و نور را نادیده میانگارند چرا با جدیت تمام از این عناصر دیداری برای بهبود کارتان بهره بردهاید؟
بله، همهجای دنیا جنبشها یا موجهایی در اجرا راه میافتد که به تبع آن گروههای تئاتری، حتی گروههای تئاتری باسابقه آثاری را تولید میکنند که میتواند در این قالب دستهبندی شود. اگر راجع به اروپا حرف میزنیم باید بدانیم که اکثر ژانرهای متفاوت تئاتر در اروپا وجود دارد، حال اگر یک موج راه بیفتد، اینطور نیست که یکباره برلین آنسامبل اجرای ریچارد دوم و سوم را از دستور خارج کند و شروع به کارهای دیگر بکند. یعنی آن بستر همیشه موجود است و کار خود را انجام میدهد و در کنار آن موجی هم در حال عبور است. در ایران هم به دلیل وضعیتی که سالنهای خصوصی و حتی سالنهای دولتی پیدا کرده است که غیر از تئاتر شهر همه سالنها حداقل 2 اجرا میروند و یعنی 2 گروه مجبور هستند با هم در یک سالن روی صحنه بروند. به هر حال ساخت دکور پُرتابل بسیار پرهزینه است و میتواند هزینه ساخت دکور را برای شما تا 2 برابر افزایش بدهد. با توجه به قیمت بلیت معمول و مرسومی هم که وجود دارد طبیعی است که ممکن نیست بودجه از حد مشخصی بالاتر بزند، اما از این طرف هم سالن شما را موظف میکند که دکور باید جمعآوری شود. بعد هم خیلی از گروهها علاقه دارند که در شهرستانها و خارج از کشور اجرا داشته باشند و طبیعتاً اینطور میشود که همه به یک چهارپایه و دو، سه بازیگری که مونولوگ یا دیالوگ میگویند، میرسیم و این میشود نمایش. البته آن هم یک مدل است و نمیگویم باید حذف شود. چون خاطرم هست که سالهای دور (که اگر اشتباه نکنم) نمایشی از آلمان یا سوئیس به نام "ها هملت" دیدم که دو بازیگر روی 2 چهارپایه با کمترین ابزار ممکن در تالار اصلی تئاتر شهر نشستند و کل هملت را اجرا کردند.
دلیل شما چیست؟
اینکه چرا من با جدیت این کار را میکنم برای اینکه به شدت مطمئن هستم که تئاتر، خصوصاً نمایشهایی از این دست رئالیستی یا ناتورالیستی وقتی روی صحنه میرود، شما نمیتوانید بیش از حد از تماشاچی انتظار داشته باشید، مگر تماشاچی تا کجا باید از تخیل خودش استفاده کند یا مایه بگذارد، برای اینکه به قراردادهای شما برای فهم اینگونه نمایشها نزدیک بشود؟ بههرترتیب یک بخش از موضوع هم به گردن تهیهکننده، کارگردان یا طراح است. فکر میکنم جزو لاینفک نمایشهایی از این دست قطعاً طراحی است نه دکور، از نور تا طراحی صدا، موسیقی، گریم، لباس و هر چیزی که در یک نمایش موجود است. زیرا مجموعه اینهاست که تماشاچی را راضی نگاه میدارد، وقتی شما یک اثر رئالیستی روی صحنه میبرید، یعنی عملاً تماشاچی را به دیدن یک فیلم سینمایی زنده دعوت میکنید، در این حالت حداقل توقعی که تماشاچی از شما دارد این است که به قاعدهای که برای او میگذارید پایبند بمانید، تماشاچی به خود میگوید که رئالیستی است و من باید همهچیز را در آن ببینم. حال نمیگویم در حدِ ما گاز داشته باشید و تخممرغ درست کنید، اما به هر حال تماشاچی از شما توقع دارد که فاکتورها یا المانهای زندگی واقعی را در صحنه ببیند و این حداقل کاری است که میشود کرد.
چرا خودتان در "نفرین قحطیزدهگان بازی نکردید؟
در خصوص اینکه چرا خودم بازی نکردم؛ حقیقتاً دیگر علاقهای به بازیگری ندارم، غیر از کوشک جلالی که عزیز دل من است و نمیتوانم به او نه بگویم، تصمیم دارم بازی نکنم، مگر اینکه شرایطی پیش بیاید که از دلتنگی ضعف کنم و بازی کنم. حقیقتاً هم کارگردانی این کار و همزمان بازی کردن آن کار سختی بود.
واقعا هدفتان این هست که دیگر در سینما حضور نداشته باشید؟
در اینکه هدف من این است که در سینما حضور نداشته باشم، شما دعا کنید که من بتوانم به قولی که به خودم دادم پایبند بمانم، الان 5 سال است که به قول خودم پایبند بودهام و احساس نمیکنم چیزی را از دست دادهام، احساس میکنم روانام، راحتی بیشتری دارد زیرا کاری را انجام میدهم که آن را دوست دارم و مهمتر از همه از حواشی به دور هستم، نمیگویم که به همه پاسخ رد میدهم، بلکه تمام فیلمنامههایی را که برایم ارسال میشود، تقریباً نگاهی میاندازم، اما هنوز نظرم برنگشته است. به قول تایتل فیلم جیمزباند "هرگز نگو هرگز" من هم هرگز نمیگویم هرگز، اما بعید میدانم به این زودی سراغ سینما بروم.
آیا بازهم به سراغ سم شپارد میروید؟
بله من دوباره به سراغ شپارد خواهم رفت، زیرا حداقل 3 نمایشنامه دیگر با ترجمه خودم از شپارد دارم، یک نمایشنامه را از شپارد تحت عنوان "دل کَنده" ترجمه کردهام که قرار است طی یکی، دو هفته دیگر به چاپ برسد، شدیداً تمایل دارم که این نمایشنامه روی صحنه برود، اما اینکه چقدر اجازه میدهند که این اتفاق بیفتد مسئله است، فارغ از اینکه شپارد را روی صحنه آوردن چه دردسرهایی دارد، اینکه چقدر باید دشواری متحمل شوید تا یک پدیده قدیمی، اما ناآشنا در ادبیات دراماتیک جهان را به تماشاچی بشناسانید یا از تماشاچی بخواهید که حداقل این نقطهنظر، دیدگاه یا این جنس نمایشنامهنویسی و شخصیتپردازی را تحمل کند، فارغ از این مطمئن نیستم که آن نمایش چه سرنوشتی پیدا میکند، منتظرم که نسخه چاپ شده را تحویل مرکز هنرهای نمایشی بدهم. بله، خودم علاقه دارم که این راهی که شروع کردهام که قرار بود یک دهه پیش آغاز شود را ادامه بدهم، اما به خیلی چیزها بستگی دارد.
آیا در مسیر کاریتان به متون شیوههای ایرانی توجه خواهید کرد؟
بله، قطعاً چرا که نه؟ البته که همیشه دوست داشتهام، نمایشنامههای خارجی را روی صحنه ببرم، بالاخره هرشخصی یک سلیقه دارد، البته از این موضوع از دیدگاهی نشأت گرفته از اوایل دهه 70 میآید، آن زمانها همانطور که قطعاً به خاطر دارید، دستمان از همهچیز کوتاه بود. به همین علت من با حرص و ولع شدیدی مدام دنبال متریال جدید و بهروزتر نسبت به آن چیزی که وجود داشت بودم و برگرداندن آن به فارسی برای اینکه بتوانم از آن استفاده کنم یا دیگران استفاده کنند.
آیا متنی را هم مد نظر قرار دادهاید؟
با امید سهرابی بازنویس و دراماتورژ "نفرین قحطیزدهگان" که به شدت به من کمک کرده است، یعنی هر آنچه باعث راحتی ارتباط گرفتن تماشاگر با این کار شده است، مدیون امید هستم، ما با هم گپ زدیم و او ایده نمایشنامه درخشانی را به من گفته است که بعید نیست به زودی آن را روی صحنه بیاورم، اما فعلاً یکی، دو کار دیگر از جمله نمایشنامه دیگری تحت عنوان "عطسه مایکل فرین" را در دست دارم که با نوجوانهای امروز آن را روی صحنه میآورم، تا ببینیم خدا چه میخواهد.
بازتاب این نمایش چگونه و از چه زوایایی مخاطبتان با آن رودررو شدهاند؟
گفتن در رابطه با بازتاب این نمایش از سئوالات سختی است که پرسیدید، خدا را شکر وقتی در سایتها نمایشتان را به معرض فروش میگذارید، اتفاق خوبی که میافتد این است که مکانی برای اظهارنظر منتقدین وجود دارد، حال چه آنهایی که به شکل حرفهای تئاتر میبینند، چه آنهایی که برای اولین بار است برای دیدن تئاتر میآیند، میتوانند نظراتشان را منعکس کنند و لازم نیست شما مدام اینستاگرامتان را بالا و پایین کنید که متوجه شوید چه کسانی آن را دیدهاند و چه کسانی ندیدهاند. بازخوردهایی که تاکنون راجع به این نمایش گرفتهام خوب است، خصوصاً نسبت به تصوری که من داشتم این است که برای تماشاچی ایرانی درک شخصیتها و حال و هوای کارهای شپارد دشوار است، به هر حال آمریکاییها هم شپارد را هم خیلی دیر و هم خیلی بد فهمیدند، به تدریج در میان روشنفکران آمریکایی، خصوصاً بازیگرانشان شروع به جا انداختن این کردند که این آدم چه پدیده غریبی است. بههرحال تا اینجای کار خوب پیش رفته است، هم استقبال از کار خوب بوده است به این معنا که هر شب بلیتها پیشفروش شده، به هر حال هیچ شبی سالن ما بدون تماشاگر نبود و همیشه سالن پُر بوده است. واکنشهای تماشاچی هم بعد از نمایش خوب است، اما نمیتوان به این بسنده کرد، قطعاً باید دوستانی مانند شما و منتقدان دیگر نقد خود را بنویسند تا آدم بتواند از زوایای دیگری هم کار خود را مورد ارزیابی قرار بدهد. برای تماشاچی عامِ تئاتر که شاید در طول سال دو، سه بار تئاتر ببیند فکر میکنم با این نمایش راحت ارتباط برقرار میکند، زیرا ما در دراماتورژی (بازنویسی) این اثر تمام تلاشمان را به خرج دادیم که تماشاگر هیچگاه با شخصیتهای آمریکایی که روی صحنه آمدهاند، احساس بیگانگی نکند، آدمها به طرز خاصی حرف نمیزنند، بسیار سعی شده است که از زبان محاوره امروزی فارسی استفاده شود و... اما بخش زیادی از اینکه بازخورد آن درست یا غلط است به این برمیگردد که گروه من درگیر آزمون و خطاست، این اولین اقدام غیر از "غرب وحشی" که آقای مهرجویی چندین سال پیش روی صحنه بردند که اتفاقاً از آن هم من یک ترجمه دارم. این اولین اقدام یک گروه تئاتری حرفهای برای روی صحنه آوردن اثر درخشانی از شپارد است، بنابراین نمیگویم عاری از خطاست، قطعاً نواقصی دارد که امیدوارم در گامهای بعدی اجرایی گروه بهتر یا رفع شود.