سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "اکوان دیو" به نویسندگی، طراحی و کارگردانی عباس عبدالله‌زاده در سالن استاد سمندریان برداشتی آزاد و متفاوت از بیژن و منیژه شاهنامه  است.

"اکوان دیو" نمایشی غیرجدی درباره امری جدی است و ما در آن تلفیق یک حماسه و ماجرای عاشقانه را می‌بینیم که برخلاف میل فردوسی، با نگاهی شوخی‌آمیز بر آن هستند به گونه‌ای متفاوت و متمایز با دیدگاه فردوسی آن را در قالب یک نمایش امروزی اجرایش کنند و این خلاف آمدی محتوای اثر هست که مواجهه تازه‌ای را پیش روی مخاطبانش قرار می‌دهد که شاید درصدی با چنین شوخی و رویکردی موافق نباشند و از بیخ و بُن با آن مخالفت کنند؛ اما برخی نیز نه تنها با آن مخالفتی ندارند بلکه این نوع رویکرد را نوآورانه و خلاقه به شمار آورند اما در عین حال نیز به استقرار استانداردهای موثر تاکید بورزند که اگر گروه اجرایی در جاهایی کم آورده باشد با یادآوری آنها به دنبال ایجاد یک اتفاق ناب بدون اشکال خواهند بود.  

داستان این اثر اینگونه است که در یک شب سرد زمستانی، فردوسی تصمیم می‌گیرد منظومه عاشقانه بیژن و منیژه را بنویسد که ناگهان دچار چالش‌های بسیاری می‌شود. در مسیر نگارش این مجموعه موانعی باعث اتفاقاتی می‌شود و حوادثی رقم می‌خورد اما در نهایت فردوسی این مجموعه را می‌نویسد...

برداشت از بیژن و منیژه

داستان بیژن و منیژه از داستان‌های شیرین و جذاب شاهنامه، کتاب حماسی ایرانیان است. این داستان روایت عشق بیژن پسر گیو از دلاوران بارگاه کیخسرو، شاه ایران و منیژه دختر افراسیاب، شاه سرزمین توران است.

داستان بیژن و منیژه تنها در شاهنامه آمده، این  داستان، حماسه عاشقانه است که در حماسه ملی نمود می‌یابد، از این رو منشأ داستان بیژن و منیژه در زمان کیخسرو ریشه داشته و در بخش اساطیری و کیانیان قرار می‌گیرد. دیرینگی داستان بیژن و منیژه مانند ویس و رامین به زمان اشکانیان می‌رسد. در طول تاریخ روایات مختلفی به اوستا افزوده می‌شود و مهم‌ترین آن روایات حماسه پارتیان است. بیژن و منیژه به خاندان گودرز مربوط می‌شود که در مرو سکونت داشته و شخصیت‌های تاریخی را به تصویر می‌کشند. بعدها افسانه‌هایی از آن‌ها در اقوام مختلف مطرح می‌شود. کهن‌ترین کتابی که از آن نام برده شده، «اعمال توماس» است که در قرن سوم هجری به رشته تحریر درآمده و نام بیژن و منیژه به زبان سریانی در آن ذکر شده است. داستان بیژن و منیژه در بین ارمنیان نیز مطرح شده و در کتاب «موسا خرنی» نیز نشانی از این داستان کهن داریم، از این رو نام‌های گودرز، بیژن و منیژه در بین ارمنیان رواج داشته و در گرجستان و ارمنستان ردپای این داستان کهن شاهنامه را می‌بینیم.

بیژن پهلوان جوان ایرانی به فرمان کیخسرو در پی مأموریتی به اِرمان (مرز ایران و توران) می‌رود. در بازگشت، گرگین راهنمای بیژن او را به مجلس منیژه دختر افراسیاب پادشاه توران می‌برد. هدف از این دعوت، درگیر کردن بیژن در ماجرایی است که به کشته شدن او به دست افراسیاب- دشمن دیرین ایران- بیانجامد.

منیژه با دیدن بیژن به شدت به او دل می‌بندد و او را نزد خود می‌خواند. امّا بیژن مجبور است به سرزمین خود بازگردد. گفتن این حقیقت از سوی بیژن سبب می‌شود که منیژه برای نگاهداری او تدبیری بیاندیشد. بیژن با داروی خواب آوری که یکی از ندیمه‌ها به دستور منیژه به او می‌خوراند بیهوش می‌شود و منیژه او را به کاخ خود می‌برد.

دربان کاخ که از حضور مردی بیگانه سخت شگفت‌زده شده است، ماجرا را به افراسیاب اطلاع می‌دهد و او به دستیاری برادر خود گرسیوَز و با کمک سربازانش، بیژن را دستگیر می‌کند.

در آغاز افراسیاب به قتل بیژن فرمان می‌دهد ولی بعد به پیشنهاد وزیرش او را در چاهی زندانی می‌کند. منیژه با خواری از خانه خود رانده شده است، شب و روز را به اندوه‌گساری و پرستاری بیژن می‌گذراند.

گرگین که با ریاکاری مسبب این ماجرا بوده و اکنون از کردار خویش پشیمان است، به ایران باز می‌گردد و با سخنانی بی‌پایه خبر ناپدید شدن بیژن را به شهریار ایران می‌رساند و بر اثر خشم خسرو گرفتار بند می‌شود. کیخسرو در جام جهان‌نما بیژن را می‌بیند که در چاهی از سرزمین توران زندانی است. کیخسرو باین امید که بیژن زنده است، رستم پهلوان نامدار ایران را برای رهایی بیژن راهی توران زمین می‌کند. رستم پس از جست و جوی بسیار سر انجام بیژن را می‌یابد و با شکست دادن تورانیان، همراه بیژن و منیژه به ایران باز می‌گردد.

کیخسرو به شادمانی این پیروزی که بیژن را یافته است، جشن پیوند او و منیژه را بر پا می‌کند و گرگین را نیز که از کرده خود به شدت پشیمان شده است، به پایمردی رستم می‌بخشد.

در این داستان، مهر و وفا و کینه و تنگ‌نظری، دوستی و دشمنی، نیکی و بدی، دادگستری و بی‌عدالتی، راستی و کژی، شادمانی و غم، مردی و نامردانگی، روی در روی هم صف‌آرایی می‌کنند و سرانجام حق بر ناحق چیره می‌شود و پایان خوش داستان بر گیرایی آن افزوده است. از نگاه فردوسی، پروردگار دادگستر که خود هدایت‌گر خلق است، پیمودن راه راست را از همگان می‌خواهد؛ زیرا با اسباب عقل و دانش و دین، آن را از راه کژ نمایان کرده است و کاری را در جهان بهتر از راستی نمی‌داند چنان که همین کاستی­‌ها را از کژروی می‌داند:

به هر کار در، پیشه کن راستی

چو خواهی که نگزایدت کاستی

به کـژّی، تو را راه، تاریک‌تر

سوی راسـتی، راه، باریک‌تر

ز خشنودی ایـزد اندیـشه کن

خردمندی و راستی پیشه کن

 

حماسه مسخره (Mock epic)

آنچه بنابر افراطی که در شوخی‌های موجود در نمایش "اکوان دیو" دیده می‌شود ما را از یک حماسه و عاشقانه مشخص دور می‌سازد و با درنگ قوی‌تر متوجه مسخرگی حاکم بر فضا خواهیم شد که در نهایت بنابر تعریف‌های موجود به نوعی حماسه مسخره ما را نزدیک‌تر خواهد کرد.

حماسه مسخره در فارسی به حماسه هجایی، سخره حماسه و حماسه مضحک ترجمه شده است و عبارت است از، اثری منظوم که سبک مطنطن، لحن فخیم و مفاهیم گران‌مایه حماسی را به کار می‌گیرد تا به رویدادهایی مسخره و مبتذل و کم‌اهمیت بپردازد. حماسه مضحک در واقع هجوی است که با واهی جلوه دادن موضوعی که بدان می‌پردازد، آن را تحقیر می‌کند. در این نوع نوشته‌ها، قراردادها و سنّت‌های حماسی؛ مانند نبردها، یاری‌خواهی‌ها، تشبیهات حماسی و توصیفات قراردادی به تمسخر گرفته می‌شود. بورلسک و پارودی جولانگاه حماسه مضحک هستند.

در حماسه مضحک، طنزنویس تظاهر به جدی‌بودن می‌کند. "دون کیشوت" سروانتس نمونه خوبی برای این دسته از آثار است: "تقلیدی طنزآمیز از رمانس‌ها یا داستان‌های رشادت و بزرگ‌منشی شوالیه‌ها. در این کتاب دو نوع تقلید آمیخته به هم وجود دارد: دون کیشوت خودش قهرمان یک حماسه مضحک است، در حالی که خدمتکارش سانچوپانزا بازیگر یک بورلسک است."

در ادبیات فارسی "موش و گربه" عبید زاکانی و "کیک‌نامه" ملک‌الشعرای بهار، "مثنوی جنگنامه" نظام‌الدین محمود قاری و منظومه "ملخ‌نامه" از شاعری گمنام در قرن سیزدهم را می‌توان حماسه مضحک خواند.

شعر روایی «مرد و مرکب» از مهدی اخوان ثالث، سخره حماسه‌ای در 21 بند است که انقلاب سفید محمدرضا شاه را به مسخره می‌گیرد. در این شعر روایی که «داوری شاعرانه» اخوان درباره انقلاب سفید است، شاعر، پهلوان‌پنبه‌ای را توصیف می‌کند که هیچ‌کاری از او برنمی‌آید و با وجود پرمدّعا بودنش، سرانجام بی‌آن‌که عملی را به انجام برساند، به همراه اسبش و در حالی که از سایه خودش هم وحشت دارد، به درون گودالی که به کوچکی شیار روی گندم است، فرو افتاده و بلعیده می‌شود. «حماسه مگس‌کش» از همین شاعر نیز نمونه بسیار برجسته‌ای از حماسه مسخره است. در زمینه ادبیات عامیانه نیز «افسانه اردشیر کچل و چهل نرّه‌شیر» به تحقیر و تمسخر پهلوان‌پنبه‌ها می‌پردازد. کیک‌نامه ملک‌الشعرای بهار نیز که در آن شاعر وضع رقّت‌بار خود را در زندان و پیکار با حشرات موذی شرح می‌دهد، نمونه‌ای از این دست است.

در "اکوان دیو" نه حال و هوای خود فردوسی معمولی است و نه شیوه برخورد با بیژن و منیژه عادی است، بلکه هدف شکستن روح حماسی و حتی عاشقانه از پیکر این قصه منظوم هست و به عبارت بهتر آنچه جایگزین می‌شود همانا حماسه مسخره است. به هر تقدیر این مواجهه نو و تازه هست در تئاتر ما؛ هر چند در ادبیات خود کاربردهای بسیاری داشته اما باز هم این خود نویدبخش بسیاری از متون هست که توان تبدیل شدن به وضعیت حماسه مسخره را دارند اما نه با سوءتعبیر بلکه هدف باید نواندیشی نسبت به مسائلی باشد که در روزگار ما هم باید کاربرد داشته باشد و هم از تازگی بیان برخوردار باشند.

اجرا

کارگردان بر آن هست که بر وجوه زیبایی‌شناسی با تکیه بر عناصر دیداری و شنیداری تاکید ورزد به این امید که بشود نمایشی دیدنی را در مقابل دیدگان مخاطبانش قرار دهد و البته همه در تئاتر باید چنین کنند و منهای محتوایی که منتقل می‌شود باید زبان و بیانی را در یک شیوه اجرایی به وجود آورند که در نگاه اول قابل تحمل و در نگاه دوم زیبا باشد و در نگاه سوم با نفوذ در همه چیز قابل تامل بودنش را نیز رُخ‌نمایی کند.

او در عناصر بصری بر جنس لباس‌ها طوری تاکید می‌ورزد که لباس همسرایان به نوعی فانتزی تلقی شود و بقیه نیز انواع لباس‌ها را بپوشند چنانچه فردوسی با سفید پوشیدن شیک و امروزی بنمایاند و حتی امروزی هم شکسته بسته حرف بزند انگار که یک آدم امروزی است در تهران پایتخت ایران... همه اینها به خاطر آن هست که زبان آرکائیک و حماسی شاهنامه را در این شوخی بزرگ از آن حالت سخت و نسبتا دشوار به امری ساده و حتی پیش پا افتاده بدل کنند و این همان لحظاتی است که خیال تماشاگران متعصب به شاهنامه فرو می‌پاشد که واویلا شد و این چنین که نمی‌شود شاهنامه را خواند حالا هر چقدر هم این خوانش امروزی و نوین نامیده شود! از نظر ایشان معنی ندارد که زبان شاهنامه را به سُخره بگیرند و از آن عظمت زبانی چنین چیز بی‌پایه و اساسی گوش‌نوازی کند... اما آنان که ماهیت کار را برای مواجهه ساده‌تر با همه داستان بیژن و منیژه ارزیابی می‌کنند به سادگی از کنار این ساده‌انگاری در می‌گذرند.

شاید لباس‌ها و ترکیب‌های چند نفره عامل پر شدن لحظات با تصاویر متنوع باشد اما هنوز گروه در حرکات منظم کم می‌آورند و انگار هنوز روزهای تمرین و مشق کردن‌های گروهی را پشت سر می‌گذرانند که بسیار ناهماهنگ می‌نمایند. به هر روی شتابی در تولید این نمایش هست و با آنکه ایده‌های زیبایی در پس این کار دیده می‌شود اما هنوز جای کار دارد که این حرکت‌نگاری‌ها و زیبایی‌ها نمود عینی بیابد.

لباس‌ها زیبایند و زیباتر هم خواهند شد که در دل نورپردازی و حرکات موزون دیده شوند. فعلا زیبایی بالقوه‌اند و هنوز خیلی مانده تا بالفعل شوند. اما در همین حد هم می‌شود باور کرد که کارگردانی هست که دلش می‌خواهد چشم‌ها را افسون و دل‌ها را جادو کند اما اگر کم می‌آورد هنوز در جریان حرکات موزون و نحوه بازی‌ها کم گذاشته شده است. یعنی باید بیشتر از اینها ما را متوجه اتفاقات موجود در صحنه گرداند وگرنه همه چیز باری به هر حهت خواهد شد. در حالی‌که روال کار و نوآوری‌های آشکار و پنهان گویای چیز دیگری است و شتاب‌زدگی مانع از استخراج این مکاشفه در شکل کامل شده‌ای بوده است.

فضا تقریبا خالی است و زیادی همسرایان برای پر شدن آن در نظر گرفته شده که البته در این میزانسن‌ها می‌شود لغزش‌هایی را دید که هنوز ما را متوجه ‍ژرفای ایده‌ها نخواهد کرد. همه اینها افسوسی است که درنگ و حوصله در آفرینش زیبایی را بر ما یادآوری خواهند کرد.

بازیگری

بازی در این نمایش هم به نمود قابل باوری تبدیل نمی‌شود چون شوخی گرفتن نقش‌ها مانع از آن می‌شود که مخاطب هم بتواند به یک حضور جدی برسد در نتیجه دلش می‌خواهد فقط در این بازنگری بگوید که اینها فقط کوشیده‌اند که از آن حماسه و عاشقانه به زحمت یک شوخی بسازند و البته به سوی کمدی صرف هم نمی‌روند که در یک ارزش‌گذاری و داوری بشود از این منظر نحوه بازی‌ها را ارزش‌گذاری کرد. به همین سادگی بازیگران با همه تلاش‌شان چندان بازی درخشانی را نمودار نمی‌کنند چون خودشان هم کوششی برای این منظور نداشته‌اند. و بازیگران آن سروش طاهری، مانلی حسین‌پور، احمد داودی، فرشاد مجرب، مصطفی زندی، بهراد محمدی، یاسمن جعفری، عاطفه غضنفری، احسان سخی، شقایق مهاجر، فاطمه گوشه، پویا فراهانی، پانته‌آ احمدخان، آیلار شجری، آیناز شجری، احسان خان‌محمدی، شهاب بهرامی، مریم خادمی و مبینا فرهت هستند. همگی آنان سعی می‌کنند که در پیچ و تاب حال و هوای این نمایش باشند تا آنکه بخواهند اصراری بر حماسی شدن یا عاشقانه بودن فضا کنند. بنابراین همه اینها به سادگی از آن حس و حال جدی دور می‌شوند و خودشان را در یک شوخی نسبتا ساده از یک موقعیت پیچیده فرض می‌کنند و این خود روان آنان را از جدی بودن دور می‌گرداند و پیامدش همان شوخی‌ای خواهد بود که انتظارش می‌رود... یعنی مخاطب هم با آنان حس شوخی را به چالش می‌گذارد و نمی‌خواهد هیچ چیزی را بپذیرد مگر آنکه همه چیز به سخره گرفته شود. شاید بشود احمد داوودی در نقش بیژن را بنابر جدیتی که در بیان دارد و بدنی که دشوارتر در مسیر میزانسن‌ها به عرق ریزان می‌افتد متمایزش کرد چون او می‌تواند از دیگران بازی‌اش را چند سطح بالاتر بیاورد. او هم بیژن را می‌کاود و هم نوع برخوردش طوری هست که بشود مواجهه‌اش را برخوردار از نگاه و تحلیلی دانست که همچنان حماسه و عاشقانه را خلاف آمد دیگران دارد اما آنان هستند که به شوخی از کنار همه چیز دارند می‌گذرند و همین وجه تمایز هست که تا حد زیادی همچنان می‌تواند باور به "اکوان دیو" را در مخاطبانش تقویت کند؛ هر چند کلیت آن هنوز تحت‌الشعاع همان شتابزدگی در تمرین‌هاست.

پیامد شوخی

شاید عبدالله‌زاده که پیش از این کارهای در خوری را ارائه کرده، این بار با شتاب خواسته فقط و فقط کاری را اصطلاحا ببندد و هنوز آن برخورد جدی و تامل برانگیز را با داشته‌های کارش را نداشته و به گونه‌ای شیرازۀ کار هنوز در دستش نیامده و این گونه هست که چشم و دل مخاطبانش به لذت از آنچه می‌بینند، نمی‌رسند و حالا مباحث فکری و تامل برانگیز نیز بماند.

در جمع‌بندی باید گقت که کسی با شوخی مخالف نیست اما باید سوار بر زبان شوخی شد و بتوان در این وادی به درستی پیشتازی کرد وگرنه در این حد – مختصر و کم مایه- راه به جایی نخواهیم برد. بنابراین پیامد شوخی همراه با توان شوخی‌وار چنین خواهد شد که نه شیرازه‌ای داریم و نه پیکره‌ای تفکربرانگیز... باشد که...

 

منابع:

اخوان ثالث، مهدی، صدای حیرت بیدار، به کوشش مرتضی کاخی. تهران: زمستان، 1371.

بهار، محمدتقی، دیوان، 2 جلد، تهران: وزارت فرهنگ،1344 .

بیژن و منیژه، سایت گردآفرید، جمعه 1 شهریور 1392.

قاسم زاده، رضا، خلاصه داستان  "بیـــژن و منیـــژه "، وبلاگ اختصاصی، جمعه نهم دی ۱۳۹۰.

قاسم‌نژاد، «حماسه مسخره»، در: فرهنگنامه ادبی فارسی، ج 2، تهران: مؤسسه فرهنگی و انتشاراتی دانشنامه،1381 .

بهار، محمدتقی، دیوان، 2 جلد، تهران: وزارت فرهنگ، 1344.

جوادی، حسن، «تقلید مضحک و کنایه طنزآمیز»، آینده، سال 12، شماره 3 و 4، 1365.

صابری تبریزی، زهرا،  نقیضه و پارودی، متن شناسی ادب، وره 2، شماره 4، زمستان 1389، صفحه 17-32.