سرویس تئاتر هنرآنلاین: سال 97 مثل سالهای پیش از خود در شلوغی نمایشهایی که در تهران به اجرا میرسند، به گونهای مانع از دیده شدن نمایشنامههای اصیل، اجتماعی و ریشهدار میشد اما در این بین بازهم برخی از این نمایشنامهها چه توسط خود نویسندگانش (افروز فروزند، امیررضا کوهستانی، مرتضی شاهکرم و محسن اردشیر) و چه کارگردانهای دیگر (عنداز مطالبه کار سامان خلیلی) به اجرای عمومی رسیدند و حتی حضور برخی از آنها (عنداز مطالبه، سانتیمتر، خنکای ختم خاطره و خانه سیاه است) در جشنوارههای مهمی چون تئاتر فجر باعث شد که بهتر و بیشتر قابلیتهای متنی خود را به تماشا بگذارند و البته برخی از اینها هم به تئاتر فجر یا دعوت نشدند و یا گروهها تمایلی به این حضور نداشتند.
بیتابستان
"بیتابستان" در میان نمایشنامههای امیررضا کوهستانی از رئالیسم مشددی برخوردار است و شاید این به دلیل ارجاعات واقعیتری است که در نمایش به مساله آموزش و پرورش و درواقع با نقدی که بر تربیت کودکان در مدارس میشود، چنین مینماید و البته هدف این هست که از منظر تازهای ما را متوجه قوانین حاکم گرداند که یا کهنه یا غیر کارآمد و دست و پاگیر هست و این خود دلیلی است برای اینکه واقعیتهای اجتماعی یا انتقاد اجتماعی در "بیتابستان" بارزتر و برجستهتر از دیگر آثارش شود؛ با آنکه در همه آثار کوهستانی همواره بستر واقعگرایی پیشبرنده آن چیزی است که در اجتماع میگذرد و گاهی مسائل مطروحه از چهارچوب جغرافیای حاکم بر ایران بیرون میزند و میتواند مساله جهانی نیز باشد اما در "بیتابستان" شاید روابط طوری است که در جهان نیز چنین اتفاقی ممکن به نظر رسد که چنین هم هست؛ اما در ایران این علاقهمندی یک کودک مدرسهای به معلم غیر همجنساش چنان پیش میرود که انگار موضوع ناممکنی است؟! در حالیکه علاقهمندیها از ارکان طبیعی انسان است که در مدار ارتباطات انسانی، حس و عواطفی بین ما رد و بدل خواهد شد و انسان موجود بسیار عاطفی است که علاقهمندیهایش را به زبان میآورد و در مقابل آن بسیار کنشمند خواهد بود. اما ندانستگیها اسباب زحمت و دور افتادن از اصالتهای انسانی است که در این متن و اجرا نیز، کوهستانی به دنبال بیان دردهای اجتماعی است که بنابر برخی از خواستههای غیرمنطقی بیشتر دردسرساز است تا اینکه بخواهد ما را دچار فعل پویاتری گرداند.
یک ناظم، یک نقاش، یک مادر، یک کودک، یک دبستان... 9 ماه تحصیلی؛ سه فصل، بیتابستان. این همه آن چیزی است که در نمایش کوهستانی بیان میشود. یک ناظم، شوهرش بیکار است و از سر بیکاری به این مرد نقاش امکان داده که در دبستانشان هم نقاشی درس بدهد و هم برای اضافه کاری هم شده است، بر در و دیوارهای نسبتا قدیمی رنگ و لعاب تازهای بزند که بشود اینجا را نوتر از پیش در اختیار شاگردان قرار دهند و شاید هم بهانهای برای جذب پولهای والدینشان باشد. به هر روی، ناظم به فکر زندگیاش هست و نظم بخشیدن به آن چیزی که باید در دبستان و خانهشان باشد... مادری میآید و چک و چانه میزند که چرا خلاف قانون اساسی که آموزش و پرورش تا پایان مقطع دبیرستان رایگان هست، باید والدین برای تجهیز و نیازمندیهای مدرسه کمک کنند و این کمک هم رقمهای متغیری دارد که به ناچار باید همه در پرداختش کوتاهی نکنند! این بحث به رابطه ناظم و همسرش میانجامد که بر سر بسیاری از مسائل بگومگو دارند و یکی از اینها بچهدار شدنشان هست... از آن سو نیز این معلم که هنرمند و مهربان است و از نظم حاکم بر دبستان ناآگاه است و اگر هم میداند با مرام انسانی و توسعه یافتهاش همخوانی ندارد، از آن خطور میکند و انگار رفتارش دردسرساز میشود... او به برخی از دانش آموزان کلاس اول بیشتر محبت نشان میدهد که این نشان از مهر پدریاش دارد بیآنکه به ظاهر علاقهمند به بچهدار شدن باشد و از ناظم میخواهد که در این بیکاری و کم پولی هنوز هم جایی برای بچهدار شدن نیست... او همچنین با مادر همان کودک گاهی در حیاط مدرسه که زودتر برای بردن دخترش میآید خوش و بش میکند و اینها نشان از رفتاری متفاوت میدهد... به هر روی ناظم بچهدار شده و نوزادی در راه است؛ اما مادر دختر متوجه علاقه دخترش به معلم نقاشی شده و حالا باید این مرد به ناچار از مدرسه برود و او تصمیم میگیرد که ناظم و مسافر تو راهیاش را رها کند چون دیگر این کلانشهر و این رفتارهای غیر مترقبه گریبانش را گرفته و باید ناخواسته بگریزد از همه چیز بلکه آبها از آسیاب بیفتد... اما علاقهمندی دختر شدت میگیرد و از خانه میگریزد که به ترمینال جنوب تهران برود و از آنجا با اتوبوس به سمنان سفر کند که مرد نقاش در آن شهر اوقات فراغت و راحتیاش را دارد، سپری میکند اما این هم لو میرود و پلیس دختر را به خانه برمیگرداند... حالا ناظم و مادر دست به دامان مرد نقاش میشوند که اگر میتواند کمک حال آنان باشد تا بدون پر رنگ شدن مساله و پیش از حاد شدن همه چیز درنگی کند و با دختر ارتباطی بگیرد و پدرانه کمکش کند که از این علاقهمندی به بیراهه نرود... بلکه به دبستان برگردد و این سال تحصیلی را به خوشی و سلامتی سر کند!
مرد دوباره برای مدتی کوتاهی برمیگردد که کارهای نیمه تمامش را به سرانجام برساند و برای دختر علاقهمند خط و خطوطی ترسیم میکند که به قاعده تعطیل شدن دبستان انگار همه چیز به پایان میرسد و باید دخترک به سفر برود همراه خانوادهاش و مرد هم بماند برای ناظم و فرزند تو راهیاش که در این تابستان پیش روی به دنیا خواهد آمد و... چرخ و فلک میچرخد و هنوز هم این دایره به درازا میکشد چرخیدنش!
حریق
"حریق" نوشته افروز فروزند، یک نمایشنامه اجتماعی است اما شکل و شمایلش در یک حرکت تجربی و کارگاهی از هم میپاشد و در آن عناصر ذهنی و سیال زمانی و مکانی به آن حس و حالت فرواقعی میدهند. در این نمایش جمعی در یک ساختمان با آپارتمانهای متعدد در کنار هم زندگی میکنند و حالا یک شب 30 دقیقه پیش از آغاز بازی ایران- پرتقال در جام جهانی 2018 رویدادهای به هم پیوسته مانع از تماشای آنان از این مسابقه فوتبال میشود.
در این بستر واقعی یک بازی در جریان هست که دیگر واقعی نیست. با آنکه جاگذاشتن کلید در آپارتمان برای همه اتفاق میافتد و بسیار هم باورپذیر هست اما اینکه در یک شب و در شلوغی و گرفتاریهای اینان یکی یکی کلید را در درون آپارتمان جا بگذارند و بیرون، پشت در بمانند و همه هم از یک باربر پیچ گوشتی دو سو بخواهند، دیگر امر واقعی نیست؛ اما چرا باورش میکنیم؟! اینکه یک نفر دچار این مشکل شود خیلی باورمندانه است، اما بر حسب تصادف، دو نفر دچارش هم شوند آن هم در یک مجتمع ساختمانی باز هم با اکراه باورمند است، اما بیش از سه چهار نفر دیگر ماجرایی ضد رئالیسم خواهد شد که این اتفاق را تبدیل به یک امر اپیدمیک و فراگیر خواهد کرد و در آن ذهنیتی فراتر از امرِ واقع در جریان هست و این رکنی بنیادین میشود برای شکل بخشیدن به آنچه همه در گرداب گرفتاریهای این شبشان دچارش شدهاند. این جاماندن کلید در منزل ریشه در حواس پرتی دارد و این حواسهای پرت هم ما را با یک کلافگی و سرگردانی آشنا میکند؛ اینکه مردم از سر ناچاری و ندانستگی حواس پرت شدهاند و دیگر هوش و حواسشان سر جایش نیست که بدانند چه به چه هست و به خاطر نمیسپرند که جاکلیدی و جاسوئیجی را با خود به بیرون از آپارتمان ببرند و حالا باید به دنبال ابزاری باشند که در را باز کنند و به داخل بروند. این مساله همگانی این آدمهاست: کلیدهای جامانده و پشت درهای بسته ماندن و این میتواند بیانگر نمادی باشد که در آن لاینحل بودن مسائل را ابراز میکند. این همان درنگ چند سویه است که ما را دچار باوری میکند که معنایی فراتر از کلید و جاماندنش را تداعی میکند و این پشت درهای بسته بلاتکلیف شدن همان مفهوم غایی است که میتواند نقدی باشد که آسیبهای این روزها را بر ما معلوم میکند.
بنابراین فرم نیز برگرفته از واقعیت پیرامونی است. ای کاش همه نمایشنامهنویسان هم بدانند که نباید تحت تاثیر محضِ قالبها، شیوهها، سبکها، تکنیکها و فرمهای وارداتی باشند و آنچه باید را در استنباط درست حقایق پیرامونی میشود به فرمی نوین تبدیل کنند که ریشه در مسائل اجتماعی دارد و چه بهتر از این که ظرف و مظروف به هم بیاید و آن هم مهمتر اینکه از دل هنرمند نوجوی ایرانی بیرون تراویده باشد و مثل برخی از مدعیان هنر تئاتر کپی دست چندم از هنر اروپا و آمریکا نباشد که واقعا دیگر کپی کردن از دیگران، نه تنها هنر نیست که در درازمدت بلای جان هنر وطنی خواهد بود که پویایی و اقتدار هنر هر مملکتی به زحمت و خلاقیت هنرمندانش وابسته است و اگر تاریخ تئاتر ما بیش از صد و پنجاه سال را در برمیگیرد اما هنوز هم هنر تئاترمان شکوفا و جهانی نشده است، در همین نوع رویکرد وابسته به بیگانه هست که ما را هنوز هم در مدارج عالیه قرار نداده است.
عند از مطالبه
نمایشنامه "عند از مطالبه" نوشته مرتضی شاهکرم، متنی انتقادی و اجتماعی است و میخواهد برههای از زمانه را با قشرهای مختلفش که درگیر با مال و منال دنیا شدهاند، بررسی کند. شاید بشود با این سطحینگریها به عمق و درازایی در خور تامل برخورد کرد که در آن آدمهایی که در سطح ماندهاند اما آنها ما را دچار عمق میدانی خواهند کرد با این پرسش بنیادین که مگر میشود این همه آدم فقط و فقط دغدغه مال اندوزی و حرص و طمع داشته باشد؟! آن هم به ازای فامیل بودن -در حد درجه ۲ و ۳ که باید چنین خود را خوار و خفیف کنند؟!
"عند از مطالبه" درباره زندگی جوانی است که در زمان جنگ مفقودالاثر شده است. او تک فرزند یک خانواده است و در زمان جنگ به جنوب میرود. پدر و مادرش در همان زمان که پسرشان در جبهه جنوب با آمبولانس خدمت میکند، فوت میکنند و ارث و میراثش دغدغهای برای اقوام میشود که باید تکلیفش را مشخص کنند. این وضعیت و شرایط خاص ما را با نگاهی انتقادی به جامعه امروزی میرساند. در واقع یکی از بستگان به این نتیجه رسیده که اگر این جوان شهید شناخته شود تمامی ارثیه او به بستگان درجه ۲ و ۳ خانواده خواهد رسید؛ به همین خاطر همه تلاش میکنند که با هر ترفندی ثابت کنند که با او نسبت دارند تا به پول برسند.
مرتضی شاهکرم در این سالها یا از جنگ و آسیبهایش نوشته یا باز هم اگر خواسته چیزی بنویسد به سراغ اجتماع رفته و هنوز هم به این نگاه انتقادی توجه نشان داده است. یعنی نویسندهای است که با دغدغه و از سر درد مینویسد و همیشه هم نمیخواهد فقط در سطح گویای پیرنگی باشد و ما را با چنین داستانهایی متوجه خود کند بلکه به دنبال زیر سطرهایی است که درنگ و تامل ما را در جذب پیرنگها دو چندان گرداند.
سانتی متر
نمایشنامه "سانتی متر" نوشته مرتضی شاهکرم یک اثر مینیمالیستی در اجرا و برگرفته از یک بستر واقعگرایانه در متن هست و در این نمایش یک تراژدی- کمدی به وقوع میپیوندد. هدف این هست که تنگنای نداشتن ساختمانی برای یک خانواده هفت نفره با دور ریخته شدن کمدی قول و قرارها و مرگ پدر خانواده به یک تراژدی دردناک تبدیل شود.
از تلفیق این شرایط دربرگیرنده کمدی و تراژدی است که نمایش "سانتی متر" دردهای همگانی و اجتماعی را آشکار میکند که قشرهای پایین و زیر متوسط نمیتوانند در این کمبودها و نبودها و درآمدهای حداقلی به یک زندگی معمولی و رفاه حداقلی دست بیابند. فقدان چنین ایدههایی است که یکباره میتواند "سانتی متر" را برایمان برجسته کنند. یعنی ما دردهای اجتماعی داریم اما نمایشنامهنویس ما آگاه نیست که درباره چه باید بنویسد. اما در عین حال در جاهایی که خیلی آشکارا درباره دردها گفته میشود، لحن شعاری میشود و دیگر این لحظهها با بقیه مواردی که در آن سعی در نشان دادن رویدادها و دردها با تکیه بر عمل نمایشی است، همخوانی ندارد. یعنی متن باید غیرمستقیم شرایط و موقعیت را مورد واکاوی قرار دهد نه اینکه بخواهد با گذاشتن کلمات و جملات قلمبه در صحنه همه چیز را در سطح نگه دارد.
خانه سیاه است
"خانه سیاه است"، نوشته محسن اردشیر درواقع نمایشنامه کلام محور نیست و در آن ایدههای مرتبط با زندگی و آثار فروغ فرخزاد شاعر و فیلمساز ایرانی به چالش کشیده شده تا اینکه بشود مسائل پیرامونی را به نقد بکشاند و این خود دلیل موجهای است که هم ادبیات آن را دشوار بپنداریم و هم پیامدش را به عنوان ارزشی قابل تامل مورد واکاوی قرار دهیم.
"خانه سیاه است"، نمایشی تلفیقی است که در آن با هدفگذاری معین زندگی، آثار و تفکرات فروغ فرخزاد شاعر معاصر ایرانی بر آن هست که ما را نسبت به درون و بیرون، زشت و زیبایمان آگاه کند و در آن فروغ صریح و بدون ماسک را مقابل ما قرار دهد که او دارد با آیینه شدن در مقابل یک جامعه پر از ماسک مسیر بهتری را نشان میدهد؛ این دقیقا اثبات خویشتن است. فروغی که از این خانه سیاه در گذر هست، درواقع ما را در مسیر یک خانه روشن قرار میدهد که آن را در چشماندازی پیش رویمان آشنا میکند.
محسن اردشیر کارگردان و طراح نمایش "خانه سیاه است" با بهرهمندی از زندگی و اشعار فروغ فرخزاد به دنبال آن است که دغدغههای خودش را در زمانه اکنون روی صحنه بیاورد.
متن به معنای رایجش، در اجرای "خانه سیاه است" حضور ندارد اما این به معنی دوری از ادبیات نیست بلکه در اینجا هدف رسیدن به فضایی است که در آن شاعر و فیلمساز و حتی بازیگری قرار هست برجسته نمایی شود. اما در این نمایش، هشت اپیزود یا دفتر در میان هست که پیوستگی همه چیز در هماهنگی بدنها و حضور بازیگران رقم خواهد خورد و در نبودن متن، ایدهپردازیهایش خط و ربطی دیگر مییابد اما در آن میشود همچنان نمایشنامهای را به دقت مشاهده کرد و در آن خطوط برجستهای هست که بشود آدمی چون فروغ را به چشم دید و او در این وضعیت حضور پر رنگی دارد. برای آنکه همه چیز حول محور این حضور به بقای آدمی در جهان منجر میشود و در آن دردهایی هست که زن از روزگارش میکشد و این کوششی است بیمنّت که بشود بخشی یا بهتر است بگوییم نیمه جامعه در آن به دور از ملالها و ملامتهای رایج آسوده خاطرتر زیست کند و این کنشمندی جامعه را در برابر این ناملایمات نشان میدهد. اما در ادامه این اپیزودها را با هم مرور میکنیم تا بشود رشته کلام یا ادبیات حاکم بر اجرای "خانه سیاه است" را در دست گرفت:
یک بازی غریب که برگرفته از شعر عصیان فروغ است و انگار این شاعر دچار کابوسهایش است و میخواهد از آنها بیرون بزند؛ بنابراین تقلای بسیار میکند.
از کتاب میآیند بیرون و در اینجا رویارویی پرویز شاپور همسر فروغ با او به بازی گرفته میشود و بچهای که همان کامیار است، از این رابطه متولد میشود اما بعد از جدایی نزد پدرش میماند و از فروغ دریغ میشود!
در اینجا شاپور پس از گرفتن کامیار، فروغ را همچون یک آدامس که شیرینیاش را تا ته مکیده است، به درون آشغالدانی میاندازد و او انگار دیگر نباید حضوری در میان آدمها داشته باشد.
مرور کودکی فروغ است که در آنجا نیز پدر نظامیاش خودش را با تفکرات بستهاش بر این دختربچه تحمیل میکند و در اینجا اشارهای میشود به شعر بعد از تو در ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد خواهد شد:
ای هفت سالگی
ای لحظههای شگفت عزیمت
بعد از تو هرچه رفت، در انبوهی از جنون و جهالت رفت
مستند "خانه سیاه است" فروغ برای لحظاتی در دل نمایش مینشیند و ما را با وجوهی از شخصیت انسانی فروغ که بیپروا خود را با جزامیان یکی کرده است و درواقع در میان انسانهاست اما از آن سو تهدیدی هست که جامعه را طوری نشان میدهد که چون جزامخانهای به نابودی کشانده میشود. درباره تضادهاست و برگرفته از شعری در دفتر تولدی دیگر هست که در آن اشاره به این اشعار هست:
شاید زندگی زنی است که...
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد........
آدمها در اینجا چون عروسکهای کوکی میشوند و دیگر لمس حقیقی از همدیگر ندارند و به جای دوستیها، دشمنی و کینه به همدیگر میورزند.
روزنامهچیها نمیخواهند وظیفه روشنگرانه خود را بازی کنند و دارند ممانعت میکنند از آنچه که باید در مسیر فروغ قرار بگیرد و به نتایجی برسد... در اینجا روشنفکرنمایان نک و نال میکنند و مانع تراشی میکنند اما فروغ با صراحت، بیپروایی و بدون داشتن ماسکی راه خودش را میرود، چون میداند چه میکنم و هیچ ابایی هم ندارد.
دفتر زندگی بسته میشود و سرنوشت محتوم طور دیگری رقم میزند زندگی شاعر بیپروا را و او با خودوریش تصادف میکند و صدای این تصادف را میشنویم و مرگ جسمانیاش را میباوریم اما هنوز به تداوم راهش و حضور و شهودش در راهی که میرفته، ایمان داریم...
خنکای ختم خاطره
"خنکای ختم خاطره" نمایشنامهای نوشتهه حمیدرضا آذرنگ که برای نخستین بار در سال ۱۳۸۸ به کارگردانی نیما دهقان در تالار سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفت و در آذر و دی 97 با نگاهی متفاوتتر به کارگردانی خود حمیدرضا آذرنگ روانه صحنه شد.
ادبیات نمایشی به عنوان گونهای از ادبیات که در قالب نمایش بر صحنه میآید از یونان باستان و روم تا دوران معاصر رواج داشته است. سیر تحول و تطور هنر نمایش در ایران از نخستین سالهای شکلگیری این هنر تاکنون و بررسی رویکردهای جدیدی که در قالبها و فرمهای مختلف با مضمون جنگ تحمیلی 8 ساله در عرصه تئاتر پدید آمده است، موضوعی در خور تامل است. تئاتر جنگ، گونهای از تیاتر در کشور ماست که ارزشهای انسانی رزمندگان و خانوادههای ایشان را به شیوهای دراماتیک روایت میکند. حمیدرضا آذرنگ یکی از کارگردانان توانمند تئاتر جنگ است که با آمیختن دو سبک سورئالیسم و رئالیسم از جایگاهی فراتر از زندگی مادی، مشکلات و کاستیها را با دیدی واقعبینانهتر به مخاطب نشان میدهد. نشانههایی از گروتسک را در تئاترهایش میتوان مشاهده کرد. یکی از زیباترین نمایشنامههایی که او نوشته، "خنکای ختم خاطره" است.
حمیدرضا آذرنگ از همان کودکی و آغاز جنگ تحمیلی در اندیمشک و از نزدیک در جریان رویدادهای تلخ و تراژیک جنگ بوده است بنابراین آنچه را همواره درباره جنگ نوشته متاثر از همان جنگ است و بر مخاطب نیز تاثیرگذاریاش مشهود است.
"خنکای ختم خاطره"، داستان سربازی به نام یوسف است که در کما به سر میبرد، همه چیزش از بین رفته و فقط چشم و دلش سالم ماندهاند. فرشتهای واسطهای آمدن او از عالم برزخ به زمین (دنیای زندگان) میشود. مأموران بنیاد شهید هر چه بیشتر تلاش میکنند تا والدین اصلی یوسف را بیابند، با متقاضیان بیشتری روبرو میشوند و این روند به گونهای فزاینده و بدون پایان تا انتها ادامه مییابد. "خنکای ختم خاطره" زندگی این خانوادهها و مشکلات آنان را به نمایش میگذارد.
یوسف خود سرآغازی برای آشنایی با دردهایی است که هنوز هم در جامعه سایه افکنده و منتظرانی که چشم به راه آنها هستند که دوباره برگردند و غبار این همه درد و حرمان را از بستر زندگی بزدایند.
یوسف میآید و ماموران پراکنده میشوند که صاحب این مسافر گمنام را بیابند... دختری که میداند یوسف پدرش هست و در جنگ جسدش گم و گور هست و مادرش برای بستن دهان این و آن یکی مثل آن را به خانه آورده که یک تکه گوشت است و باید که فقط پرستاریش را بکند... این دختر نمیخواهد یوسف بیاید که حال مادرش دوباره ویران شود و...
ماموری دیگری به خانه پیرمرد و پیرزنی ترک زبانی میرود که بچه معلول دارند و در خانه خانواده شهیدی ساکن هستند که از آنجا رفتهاند و این فرصتی شده که یوسف را به نام خود کنند و از تسهیلاتش برای درمان دختر سرطانیشان بهرهمند شوند.
ماموری هم به خانه پیرمرد کردی رفته که از بس چشم به راهی کشیده که کور و کر شده و حالا دخترش با صدای بلند ترجمان پرسشهای مامور را انجام میدهد. پیرمرد هر روزش مرور یک فیلم به جای مانده از پسرش هست و مامور هم باید که زودتر برود، پرسشهای را مطرح میکند و مرد از اینکه یوسفش زنده شده و امکان برگشتنش فراهم شده، غش میکند!
زن عرب پسرش را در تصادف از دست داده اما بیخبر از حال و هوای خانواده شهید دیوار به دیوارش نیست که چهها نکشیدهاند در این گم بودن جسد و حالا هم نمیخواهد داغشان را تازه کنند، راه مامور را بسته که از راه آمده برگردد اما او با خود یک یوسف زنده آورده که باعث حیرانی زن میشود!
نوبت به پدر ارمنی میرسد که از تبعیض بین خانواده شهیدان میگوید. چون آنها مسلمان نیستند آن چنان که باید شهید و خانوادهاش مورد توجه واقع نمیشوند و حالا پس از مدتها همه انتقاداتش را به صراحت میگوید و دیگر برایش هیچ چیزی مهم نیست اما از این بازگشت، او هم جا میخورد.
همه خواهان یوسفاند و هر یک به دلیلی... اما یوسف تاب نمیآورد این همه درد را و میداند که حکمتی هست برای این همه ملال و درد؛ پس به همراه فرشتهای که او را به زمین آورده، دوباره به آسمان برمیگردد.
جمع بندی
در این 6 نمایشنامه ما توان مانور دادن نویسندگانشان نسبت به مسائل حساس جامعه را میبینیم و این خود دلیل موجهی است که بتوان در اتکای به متون داخلی وجه تمایز آثار برتر را نسبت به آثار خارجی مشاهده کنیم. یعنی اگر نویسندگان ما بر پایه زیست ایرانی بنویسند ما در تئاتر دچار اتفاق مهمی خواهیم شد که بیشترین و بهترین تاثیرها را بر روح و ذهن مخاطبانش تا ابدیت خواهد گذاشت. باید تئاتر ما به نویسندگان خودی اتکا کند و در وهله دوم نویسندگان خارجی را مد نظر قرار بدهد. افروز فروزند، امیرضا کوهستانی، حمیدرضا آذرنگ، مرتضی شاهکرم و محسن اردشیر سرمایههای ملی و متفکران قابل تامل تئاتر ایران زمین هستند. قلم اینان تا مادامی که به آزاداندیشیهایشان آمیخته باشد به درستی و به سامان مسائل ما را مورد واکاوی و کنکاش قرار خواهند داد.