سرویس تئاتر هنرآنلاین، عدهای معتقدند که در بطن هر متن تراژدی یک نمایش کمدی نهفته است! شاید به دلیل رفتارها و یا گفتارهای متناقض کاراکترهای نمایش این امرشدنی به نظر برسد. به طور مثال رفتارهای "شاه لیر" و یا بلاهتهای "اتللو" زمینههای نوشتن پارودی را برای نمایشنامهنویسی آماده میکند. حال نمایش "هملت" زمینه نوشتن یک پارودی توسط مهدی پوربلاسی شده که این شبها به کارگردانی جواد مولانیا در حال اجراست. مخاطب این بار، داستان این شاهزاده دانمارکی را از زبان "هوراشیو" میبیند و میشنود. هوراشیویی که در متن اصلی به عنوان یک نجیبزاده شریف معرفی میشود در این نمایش کمدی فرصتطلبی است در حال دسیسه بر علیه خاندان هملت!
به بهانه اجرای نمایش موزیکال "هوراشیو" با جواد مولانیا کارگردان، آرمان پارسیان آهنگساز، ندا کوهی و جواد خواجوی بازیگران این نمایش به گفتوگو نشستهایم که در ادامه میخوانید:
از بازیگری تا اجرا و کارگردانی و طراحی، راه درازی است. درباره این مسیری که طی کردید توضیح دهید؟
جواد مولانیا: من سالها بازی کردم و مجری بودم، اما همیشه میخواستم کاری که دوست دارم انجام دهم. عقیده کارگردانان همه برای من مهم بوده و هیچوقت در کارشان دخالت نمیکردم و دلم میخواست روزی برسد که من کاری را انجام دهم که دوست دارم و هر چه جلوتر رفتم، حس کردم کارگردانی خیلی جذاب است. من سالها با محمد یعقوبی کار کردم و او به من چیزهایی یاد داد که کمکم کرد؛ فهمیدم چطور با بازیگر کار کنم یا چطور چیزی را از او بخواهم و... همه این موارد را از یعقوبی یاد گرفتم و تجربههایی که با او داشتم برایم ارزشمند بود. از زندگی محمد یعقوبی فیلمی ساختم که هیچوقت به دلایلی قابل پخش نیست و همه در آن فیلم حضور دارند، از نوید محمدزاده تا پیمان معادی، مهدی پاکدل، علی سرابی و... زمانی که آن فیلم را میساختم دغدغهمند شدم که خودم کارگردانی کنم. چند متن در ذهنم بود که دلم میخواست به صحنه ببرم. نمایشنامههای "سوتفاهم" اثر آلبرکامو، "آمادئوس"، آثار شکسپیر و... از متنهای مورد علاقهام بودند. من این متنها را به دیگران پیشنهاد میدادم و میخواستم کارگردانی کنند تا من بازی کنم؛ اما دوستانم به من گفتند خودت این متنها را کارگردانی کن.
زمانیکه یعقوبی شما را برای بازی در تئاتر دعوت کرد، هنوز مجری تلویزیون بودید. چه شد که وقتی محمد یعقوبی به شما پیشنهاد بازیگری در تئاتر داد، پذیرفتید؟
جواد مولانیا: محمد یعقوبی از جمله کارگردانانی است که خیلی دوستش دارم و امیدوارم هر بازیگری روزی این شانس را پیدا کند که برای او بازی کند. وقتی با یعقوبی کار کنید از او چیزهای زیادی یاد میگیرید. در یک جشنوارهای او را دیدم و گفتم خیلی دوست دارم با شما کار کنم. من از قبل آیدا کیخایی را میشناختم و در دانشکده هنرهای زیبا با او آشنا شده بودم. یعقوبی میخواست گروه جدیدی تشکیل دهد و یکبار گفت سر تمرینش بروم و متنی به من داد و گفت آن را بخوان و بعد گفت این نقش را برایم بازی کن. اولین تجربه من با یعقوبی نمایش "قرمز و دیگران" بود. خیلی از بازیگران در آن نمایش حضور داشتند؛ پرستو گلستانی، بهروز بقایی، هانیه توسلی، نگار جواهریان و... بعد هم نمایش "گلهای شمعدانی"، "تنها راه ممکن"، "باخشم به گذشته بنگر" و... را باهم کار کردیم و رابطه دوستی بین ما شکل گرفت که هنوز هم برقرار هست. من در یک برهه زمانی که ایران نبودم، نتوانستم با او کار کنم و بعد از چند سال که به تئاتر برگشتم، تجربههای دیگری به دست آوردم و خواستم که خودم کارگردانی کنم.
بسیاری از فعالان عرصه تئاتر معتقدند بازیگری نوعی خلق است و کارگردانی خلقی بالاتر از آن است و وقتی کارگردان میشوید، در واقع افراد زیادی را کنار خود دارید که میتوانید با آنها کار را انجام دهید. درحالیکه بازیگری و کارگردانی هر دو جذاب است، چرا برخی بازیگران، جذب کارگردانی میشوند؟
جواد مولانیا: من احساس میکنم وقتی سنم بالاتر رفت، علاقهمندیام تغییر کردم. نمیدانم چرا این اتفاق افتاد که دیگر علاقه نداشتم، دیده شوم، چه در تلویزیون چه در تئاتر؛ بیشتر دوست داشتم پشتصحنه باشم و شاید به همین دلیل بود که در کلاس فیلمسازی عباس کیارستمی شرکت کردم. شاید تحول روحی برایم پیش آمد و شاید آدمها وقتی به سن بالاتر مثلاً 40 سال میرسند، اینطور میشوند. وقتی به بازیگر میگفتم فلان کار را انجام بده و بعد من عکسالعمل تماشاگر را میدیدم برایم خیلی جذابتر از زمانی بود که خودم آن کار را انجام میدادم. زمانی که تماشاچی از نمایش ما که کمدی است خوشش میآید و میخندد، من خیلی خوشحال میشوم. زمانی که از بازیگرانم تعریف میکنند، میگویم به بازیگرم هم بگویید که خوب بود، او حتماً خیلی خوشحال میشود و میفهمم بازیگر با شنیدن این حرف چه حس خوبی میگیرد. برای آهنگساز هم همین مسئله وجود دارد و نظرات خوب به آنها کمک میکند. به کارگردانی که فکر میکنم، به نظرم آوردهای که به دستم میآید پشت ویترین نیست. مثل مغازهداری که میداند غیر از آن چیزی که پشت ویترین گذاشته، چیزهای جذاب دیگری هم دارد. من فکر میکنم بازیگر متریالی است که آن را زیر نور میگذاریم و بعد نگاهش میکنیم و این خیلی جالب است. شاید دیدگاهم به این دلیل که نقاشی خواندهام، اینطور است. مدام در حال فکر کردن به طراحی کارم هستم، فکر میکنم نورها کجا باشد، چه چیزی جلو صحنه و چه چیزی عقبتر قرار بگیرد و... وقتی روی صندلی مینشینم تا ببینم بازیگران چهکار میکنند، برایم خیلی جذابتر از زمانی است که بازیگر بودم و خودم دیده میشدم.
ندا کوهی: در مورد بازیگرانی که به کارگردانی رو میآورند، این نکته وجود دارد که شاید نقشهایی بوده که به آنها پیشنهاد ندادهاند و تواناییهایی داشتهاند که بستر بروز آن فراهم نشده و با کارگردانی میخواهند آن را در وجود دیگران متبلور کنند و این مسئله آنها را راضی میکند. خیلی وقتها این بازیگرها زمانی که در تمرینها حاضر میشدند، با خودشان میگویند اگر من کارگردان بودم فلان کار را میکردم و... و یکجایی به این نتیجه میرسند که بروند کارگردانی کنند و من فکر میکنم همین حس دلیل رو آوردن برخی بازیگران به کارگردانی باشد.
آیا به نظر شما اجرای برخی متون نیاز به تجربه زیستن ندارد؟ همینکه کسی استعداد دارد آیا برای اینکه نمایشنامهای را به صحنه ببرد، کافی است؟
جواد مولانیا: یکی از آرزوهای من این است که نمایشنامه "مکبث" ترجمه داریوش آشوری را به صحنه ببرم که به نظرم بهترین ترجمه این نمایشنامه است. رضا ثروتی آنقدر "مکبث" را خوب کار کرده که من جرئت نمیکنم به سمتش بروم. یعنی همیشه میگویم لعنت به رضا ثروتی که اینقدر خوب "مکبث" را کارکرد که اگر روزی من بخواهم آن را اجرا کنم و بد شود، همه میگویند کار رضا ثروتی بهتر بود. یک بار هم به خودش گفتم چرا اینقدر شگفتانگیز و خوب این نمایشنامه را کارکردی؟ به نظرم کارگردانی واقعاً کار ترسناکی است. زمانی که دستیارت برای یک سوزن که به دیوار بزند، سؤال میپرسد و بازیگر از تو سؤال عمیقی در مورد کار میپرسد و یا نویسنده نکاتی میگوید و یا تهیهکننده تذکر میدهد که صندلیها همه پر نیست و... همه موارد عجیبی است و وقتی کارگردانی کردم، دیدم چقدر کارگردانانی که من با آنها کارکردهام، سختیکشیدهاند. من از صبح زود تا نیمههای شب در حال صحبت تلفنی در مورد کار هستم و همیشه درگیرم. کارگردانی مسئولیت بسیار غریب و سنگینی است. فکر میکنم دلیلش این باشد که ما آدمهای حرفهای نیستیم و در سرزمینی زندگی نمیکنیم که همهچیز درست پیش برود. اگر حرفهای بودیم، در این زمان من بهعنوان کارگردان نباید کاری داشته باشم، ولی من هر روز تا پایان شب بعد از اجرا کار دارم، هنوز با بچههای گروه در مورد مسائل مالی کار قبلی صحبت داریم و اگرچه مسئولیتش از نظر قانونی بر عهده من نیست، اما اخلاقاً بر عهده من است.
ندا کوهی: من به این مسئله نقد دارم که چرا هرکسی به خودش اجازه میدهد کارگردانی کند؟ جواد مولانیا اگر کارگردانی میکند، سالها پیشینه تئاتری دارد، سالها در این فضا بوده و میداند سمندریان چه کرده، محمد یعقوبی چگونه کار میکند و... مولانیا حتی اگر برایشان بازی نکرده باشد، ولی میداند چطور باید کار کند. کسی که میخواهد کارگردان شود، باید در گروه باشد تا ببیند کارگردان به گروهش چه میگوید، باید روانشناسی بداند و... هدایت 20 تا آدم شوخی نیست! متأسفانه تئاتر خصوصی هم در این بین آسیبهای خودش را دارد.
در مشهد هم مسائلی که تئاتر تهران با آن درگیر است، وجود دارد؟
جواد خواجوی: واقعیت این است که من خیلی با تئاتر مشهد در ارتباط نبودم و قبلاً هم زیاد کاری نکردم و یک گروه کوچکی بود که گاهی مینوشتم و کارگردانی میکردم و برای شهرداری کارهایی انجام دادیم. بیشتر فعالیت من تئاتر خیابانی بود و در سالن رسمی یک یا دو اجرا در مشهد داشتم. فکر میکنم بهطور کلی برای آدمها یکبخشی آموختن و یک بخش دیگر درونیات است. مثل چوب خشکی که درونش چیزهایی وجود دارد و ممکن است بروز پیدا کند. استعداد ممکن است با موسیقی، بازیگری و نقاشی و... دیده شود. زیاد با اسم و عناوین موافق نیستم. ممکن است یک روز صبح آدم از خواب بیدار شود و در محیط اطرافش اثر بگذارد. من فکر میکنم اولین نفری که شعر نوشت، شعر نوشتن را از چه کسی آموخته بود؟ اولین نفری که ساز دستش گرفت و نواخت، معلمش چه کسی بود؟ ما مدام به چهارچوبها عادت کردهایم و از ابتدای زندگی هم همینطور است. من اینطور فکر میکنم که قرار است مدتی زندگی کنم و همان چوب خشکی که به دستم دادهاند را بتراشم و خودم باید آن را نگاه کنم. باید طوری عمل کنم که از نتیجه راضی باشم. من دارم روزهای خودم را میسازم و میدانم خیلی زود تمام میشود. آن چیزی که از خودمان بهجا میگذاریم مهم است. اینکه برای مردم کارکنی و تو را بپذیرند، آسان نیست. ممکن است یک روز با یک جمله در فضای مجازی به آن چیزی که فکر میکنید اهمیت دارد برسید و برای شما کافی باشد و یا حتی راضی نشوید و روزی بروید فیلم بسازید. هر کاری که اثرگذاری داشته باشد برای من اهمیت دارد و خیلی دستهبندی و اسامی را قبول ندارم.
برای اولین تجربه کارگردانی چرا تصمیم گرفتید تئاتر موزیکال اجرا کنید؟ با توجه به اینکه ما جز تعداد معدودی کارگردان و ترجمه آثار موزیکال نمونههای زیادی در این زمینه نداریم.
جواد مولانیا: من موسیقی بلد نیستم و هیچ شناختی هم از موسیقی ندارم، ولی شنونده موسیقی بهصورت حرفهای هستم. در خانوادهای زندگی میکنم که ارتباط خوبی با موسیقی دارند و برادرم آهنگساز است و همیشه موسیقی خوب در خانه ما شنیده شده است. خیلی دوست داشتم برای موسیقی یک کاری انجام دهم مثلاً برای استاد شجریان دلم میخواست کاری کنم که نشد. متن "آمادئوس" را از دوران دانشجویی خوانده بودم و به دلیل ترس، وحشت و توهمی که در رابطه سالیری و موتزارت وجود دارد، دوستش داشتم. زمانی که خواستم کارگردانی کنم، همزمان شد با اجرای "مفیستو" مسعود دلخواه. آرمان پارسیان آهنگساز آن کار بود و خیلی از اثر خوشم آمد و از دلخواه در مورد گروه موسیقی نمایشش پرسیدم و در نهایت با آرمان پارسیان مشورت کردم. وجود یک گروه موسیقی به آدم دلگرمی میدهد و میتواند کمک بزرگی کند بهخصوص وقتی نمایشی قرار است به صحنه برود که در آن سراسر موسیقی وجود دارد. زمانی که گروه آرمان و چند خواننده آمدند، چند نفر دیگر را به من معرفی کردند و همینطور کار با کمک دوستان جلو رفت. بعد بر اساس ملودیهای موتزارت، ترانههای فارسی انتخاب کردم برای اینکه تماشاچی قلباً به موتزارت نزدیکتر شود. واقعاً دوست دارم کارهای بعدیام موزیک داشته باشند. حضور چندین مدیا در کنار هم درصحنه تئاتر برای من خیلی جذاب است. من اصولاً پروجکشن را خیلی دوست دارم، محمد یعقوبی هم اینطور بود. او جزو اولین نفرهایی بود که این کار را کرد و خیلی هم به او نقد میشد که چرا این کار را در تئاتر میکنی! او سینما را وارد تئاتر کرد و برایش نقد نوشتند که اگر قرار است روی صحنه تئاتر، فیلم نشان دهید، برو کلاً فیلم بساز و... اما حالا همه این کارها را انجام میدهند. تینوش نظمجو هم از این کارها میکرد و در نمایش "داستان خرسهای پاندا" چنین تجربهای داشت. من فکر کردم گروه زنده موسیقی در تئاترم حضور داشته باشد خیلی بهتر میشود هرچند پخش موزیک راحتتر و ارزانتر بود، اما وقتی تماشاگر میبیند یک نفر مینوازد و یک نفر میخواند درواقع دو چیز دریافت میکند؛ هم تئاتر و هم موزیک؛ حالا اگر فیلمی هم پخش شود چه ایرادی دارد؟ من این پکیج را خیلی دوست دارم.
وقتی به شما موزیک نمایش "آمادئوس" پیشنهاد شد، با توجه به اینکه رفتن به سمت موسیقی موتزارت واقعاً کار آسانی نیست و کسی جرئت این کار را هم ندارد، شما باید برای شنوندهای که علاقهای به موسیقی کلاسیک ندارد و میخواهد با چنین اثری مواجه شود، چه اقدامی انجام دادید؟
آرمان پارسیان: من کارهای زیادی انجام دادهام و بین تجربههایم از بین 120 کار، حدود 40 اثری که در آن حضور داشتم، موزیکال بود. "مفیستو" که تمام شد، نمیخواستم کار تئاتری انجام دهم به این دلیل که از همه نظر کار خیلی خوبی بود و واقعاً یک اپرای کامل را بسته بودم و رهبری میکردم. بعد از اینکه جوادمولانیا به من پیشنهاد کار داد، بههرحال من هم جرئت نمیکردم به موتزارت دست بزنم، اما فکر کردم بد نیست که تجربه متفاوت در تئاتر داشته باشم. خودم زندگی موتزارت را خیلی دوست دارم و در مکتب وین در موسیقی کلاسیک کار کرده بودم، دلم خواست انجام این کار را بپذیرم. حس میکردم این اتفاق سر راه من قرار گرفته و باید انجامش بدهم. این تجربه تئاتری متفاوت از فیلم موتزارت بود و سعی کردیم موسیقی قرن بیستمی برای صحنهها و بین صحنهها استفاده کنیم و موسیقیهای موتزارت را هم برای صحنههایی که لازم بود به شیوه خودش و کلاسیک اجرا کردیم.
چطور آوازهای ایرانی را با اپرایی که موتزارت نوشته هماهنگ کردید؟
آرمان پارسیان: بهطورکلی این کار را دوست دارم و برایم راحت است و هر چیزی جلوی من بگذارید در لحظه برایتان تحریرهایش را انجام میدهم.
هماهنگ کردن ریتمها دشوار نیست؟
آرمان پارسیان: نه کار سختی نیست؛ اگر مسلط باشید میتوانید چنین کاری کنید. مولانیا به این دلیل که موسیقی خوب گوش میکرد، بخشی از این کار را خودش انجام داده بود و با متنی که نوشته بود هماهنگی داشت و بالانس کردن بقیه ماجرا برای کسی که کارکرده باشد، سخت نیست. نتیجه شاید کمی کودکانه به نظر برسد، اما ماهیت اثر چنین قابلیتی داشت به این دلیل که ماجرا در مدرسه اتفاق میافتاد.
شما متن "هملت" را البته به روایت از زبان هوراشیو در نظر گرفتید و منظری متفاوت از آن چیزی که همیشه از هملت شنیدهایم را ارائه دادید. دراینباره توضیح میدهید؟
جواد مولانیا: پیشنهاد این کار از مهدی پوربلاسی بود و قبلاً این متن را برای پایاننامه ادبیات نمایشی که در هنرهای زیبا خوانده، نوشته بود. او برای پایاننامهاش روابط علت و معلولی متن را شکافته بود و میخواست نشان دهد اگر جای علت و معلول عوض شود چه اتفاقی در اثر میافتد. او به این نتیجه رسیده بود هوارشیو در متن اصلی هملت چهکاری میکند و چرا اینقدر دانا است؟ ما نمیدانیم از کجا آمده و در آخر تنها کسی است که زنده میماند. او این مسئله را بهعنوان یک اشتباه در نمایشنامه هملت در نظر گرفته بود و آن سالها خیلی هم برای کارش جوایز گرفت. او به این نتیجه رسیده بود که هوراشیو میتواند داستان را نوشته باشد به این دلیل که همه مردهاند و او تنها کسی است که قصه را روایت میکند. این کار پیشنهاد مهدی بود و برای من خیلی جذابیت داشت زیرا این اثر را پارودی کرده بود و من هم در مورد پارودی مطالعه کردم و همچنان دوست دارم روی پارودی کار کنم. پارودی بااینکه سخت است و خیلی کارشده، خیلی هم جذاب است و جورج لوکاس وقتی "جنگ ستارگان" را ساخت، بعد مل بروکس اسپیس را ساخت، همان کار را کرد و کل ماجرا کمدی بود. هرچه اثر بزرگتر باشد قابلیت کمدی شدن آن بیشتر است.
چه چیزهایی پارودی را سختتر میکند؟ به نظرتان این کار دانایی زیادی نمیخواهد؟ هرشخصی نمیتواند اثر کلاسیک را پاردوی کند و افراد حاصل کار را رصد میکنند. شما چه میخواستید بگویید؟ آیا بهتر نبود همان متن کلاسیک را اجرا میکردید؟
جواد مولانیا: در دل هر پدیده بزرگی یک کاریکاتور نهفته است به همین خاطر است که بهترین کاریکاتورها، کاریکاتور آدمهای سیاستمدار، چهرههای اجتماعی، ورزشکاران و هنرمندان است. به این دلیل که هر پدیده بزرگی یک کاریکاتور درون خودش دارد. وقتی نگاه میکنیم به هر آدمبزرگی میتوان خندید و متنهای بزرگ هم بار کمدی دارند، اما همیشه یک سری افراد متعصب وجود دارند که میگویند چرا به پوتین خندیدید؟ چرا هملت کار کردید که بهترین اثر شکسپیر است! پارودی فرصت میکند، بینندهای که مثلاً متن هملت را تا به حال نخوانده، آن را از دید کمدی هم بشناسد و آن را بفهمد.
متن در اجرا تغییر کرده است؟
جواد مولانیا: بله. تغییرات خیلی خندهدار است مثلاً هوراشیو باعث میشود که افراد کشته شوند.
نسبت به متنی که مهدی پوربلاسی نوشته همتغییر داشتید؟
جواد مولانیا: بله حدود 10- 20 درصد به خاطر خلاقیت بازیگران تغییرات داشتیم بهخصوص بچههایی که نقشهای اصلی را بازی میکردند و ایده میدادند. آوازها هم که کلاً خودمان اضافه کردیم. وقتی آرمان را در کنارمان داشتیم که میتوانست کمک کند، آواز را به کار اضافه کردیم. به نظرم آواز مثل زنگ تفریح شکیل است. داستان پیچیده است و با موسیقی به مخاطب کمک میکنیم به فضای قصه برود و داستان را بهتر درک کند و دوباره برگردد. هملت کلاً داستان پیچیدهای محسوب میشود و شکسپیر آن را پیچیده نوشته است.
شما به سمت کمدی دلارته رفتهاید، درست است؟
جواد مولانیا: بله. نمایش و ایدهها این فضا را میداد و وقتی طراح لباس آمد، دیدم میتوانم کاراکترها را به آن سمت ببرم. در متن پوربلاسی اینقدر کاراکترها، کاریکاتور نبودند و فقط بعضی از آنها بانمک بودند، اما بچهها این زمینه را داشتند که به سمت کمدی برویم. یعنی ما خودمان نمایش را به این سمت بردیم و بچهها خیلی خلاق بودند و در تمرین طولانیمدت این اتفاق میافتد که مدام ایدهها اضافه شوند و افراد بیشتر خلاقیت به خرج دهند.
شما از آن دست کارگردانانی هستید که اجازه میدهید بچهها بداههپردازی کنند؟
جواد مولانیا: بله خیلی زیاد.
حتی در اجرا؟
جواد مولانیا: متأسفانه بله. در اجرا هم این اجازه را میدهم. من بازیگرم و میدانم یکوقتهایی بازیگر با گفتن یک جمله حالش خوب میشود؛ مثلاً وقتی یکجملهای را میگوید و تماشاچی میخندند، بازیگر احساس بهتری پیدا میکند. البته یکجاهایی برایم خیلی مهم است و میگویم نه، اصلاً این کار را نکنید.
آیا این کار به ریتم اثر لطمه نمیزند؟
جواد مولانیا: چرا یکوقتهایی این اتفاق میافتد. مثلاً شب قبل به یکی دوتا از بازیگرانم در پشتصحنه گفتم ریتم ما کمی آسیبدیده و دلیلش را هم به آنها توضیح دادم. کمدی سیال است و خودش جلو میرود. ما مثلاً ممکن است 50 تا جوک بگوییم و ممکن است با همات جوک اول همهچیز تمام شود. از محمد یعقوبی یاد گرفتم که درگوشی به بازیگرانم نکاتی را بگویم. ما هر شب نگاه میکنیم که مخاطب به کجای نمایش میخندد و به کجا نمیخندند. حتماً تجربه کردهاید که صحنهای که فکر نمیکردید خندهدار باشد برای مخاطب جذاب است و میخندند و برعکس صحنه دیگری که به نظرتان کمدی بوده توجه بیننده را جلب نمیکند و ما به همه این موارد توجه میکنیم و بعد دست به کم و زیاد کردن میزنیم.
یعنی تمرین و اجرای باهم پیش میرود؟
جواد مولانیا: بله. خیلیها این موارد را دوست ندارند، ولی من دوست دارم. برخی بازیگران اذیت میشوند و گاهی آسیب میرساند و مثلاً بازیگر چیزی بداهه میگوید که تغییراتی ایجاد میکند. به این دلیل که اثر کمدی است، امکان دارد چیزی که گفته میشود خطرناک باشد مثلاً بازیگر خطر قرمزی را رد میکند و همه مسئولیتها بر عهده کارگردان است و به این دلیل که کاراکترها خارجی هستند فضای چنین اتفاقاتی بیشتر برایشان باز است تا خودشان را ابراز کنند، اما قطعاً باید یکجاهایی جلویش را گرفت.
در کمدیا دل آرته همانطور که بقیه هنرمندان آن را اجرا میکنند، یک قهرمان دارد درحالیکه به نظر میرسد در نمایش هوراشیو اینطور نیست و چند قهرمان میبینیم یعنی هوراشیو و پولونیوس؛ تک شخصیتی بودن که در نمایش سنتی و کمدیا دل آرته دیده میشود، در نمایش شما وجود ندارد. در اینباره توضیح دهید؟
جواد مولانیا: پولونیوس را ابتدا من بازی نمیکردم و بعد مجبور شدم این کار را انجام دهم. پولونیوس در نمایشنامه خیلی خطی است و وقتی خودم قرار شد نقش را بازی کنم تصمیم گرفتم نمکی به آن اضافه کنم و وقتی گریمور سبیلها را برای من گذاشت بیشتر توانستم روی نقش فکر کنم. قطعاً هدفم این نبود کاراکتر کمدی را دوپاره کنم، اما این مسئله ایجاد شد. یک آدم ابله که دیالوگی دارد و تمرینها شکل گرفت و میگویم من فکر میکنم، پس هستم! همینطور ذرهذره کاراکتر شکل گرفت. در بازیگری هم اینطور است و شخصیت شما را به سمتی میبرد که با کارگردان مشورت میکنید و او میگوید به آن سمت بروید یا نه.
وقتی نقش هملت به شما پیشنهاد شد هنوز در ذهنتان متنی که شکسپیر نوشته بود وجود داشت؟
جواد خواجوی: اصلاً از متن هملت قبلی چیزی در ذهن نداشتم و فقط به متن جدید فکر کردم. سعی کردیم کاری از جنس خودمان بسازیم نقشی که بر عهدهدارم خیلی جذاب است و بههرحال هر بازیگری دوست دارد چنین تجربهای کسب کند. نقشی که قصه را مدیریت میکند و یاغیگری دارد که درون همه ما ممکن است دیده شود. این مسئله خیلی جذاب است و به نتیجه مورد نظر رسیدیم. در هر تمرین یک هوراشیو میدیدیم و در نهایت به چیزی رسیدیم که امروز روی صحنه میبینیم و من واقعاً از آن راضی هستم. نقشهای شلوغ و پر سروصدا مثل آن چیزی که حامد بهداد ارائه میدهد یا نقشهای نوید محمدزاده و ... را همه میتوانند بازی کنند و این ویژگیها درون همه مردهای ایرانی است. حتی خوانندههایمان هم اوجشان خوب است و با پایین خواندن مشکل دارند. بازیگر اگر هردو نوع را در کنار هم ارائه دهد جذاب میشود. با مولانیا که در مورد کاراکتر صحبت میکردیم، او میخواست بیشتر اتفاقات در سکوت رخ دهد و شخصیت کارهایش را در سکوت انجام دهد و به نظر من نتیجه خوب شد.
لهجه شخصیتها از کجا آمد؟
جواد خواجوی: جایی که ما باهم مشهدی حرف میزنیم، صحنه نامهها است. ما گفتیم جایی که با پدر تنها میشود شخصیتها مشهدی حرف بزنند و زمانهای دیگر لهجه نباشد. هم من هم پارتنرم، مشهدی هستیم و شب اول که مشهدی حرف زدیم مخاطبان خیلی خوششان آمد و همه دست زدند و این صحنه مورد استقبال قرار گرفت و خودم هم حس خوبی به آن دارم. مشهدی بودن و لهجه مشهدی به نظرم میتواند جزو شخصیتهای هوراشیو باشد که کارهایش را یواشکی انجام میدهد به این دلیل که ما همیشه مشهدیها را آدمهای زرنگی میدانیم. مشهدی بودن هوراشیو از کار بیرون نمیزند و جای درستی قرار گرفته است.
جواد مولانیا: به نظرم هوراشیو در نمایشی که مهدی پوربلاسی نوشته با چیزی که خواجوی اجرا میکند فرق دارد. هوراشیو در نوشته مهدی اینقدر زرنگ نیست، اما خواجوی رندی و زرنگی خاصی به این نقش اضافه کرده است که من تصمیم گرفتم پایان نمایش را باوجود او مهمتر طراحی کنم. به همین دلیل است که میگویم بازیگر خیلی چیزها به کارگردان میدهد. یکبار جواد خواجوی گفت چرا وقتی هوارشیو با تمام کارهای بدش باید در آخر قهرمان نمایش هم باشد؟ به نظرش در زندگی واقعی هم اینطور نیست.
جواد خواجوی: در زیست واقعی ما اینطور نیست و فرد نمیتواند هر کاری انجام دهد و در آخر هیچ اتفاقی هم برای او نیفتد. تماشاگر باید میدید که در آخر هوراشیو هم اتفاقاتی را تجربه میکند.
جواد مولانیا: ما به شعر زندگی به چه قیمتی رسیدیم که شاعر برای ما گفت و مسئلهای است که همه ما در آن زندگی میکنیم و واقعاً فکر میکنیم که امروز ما به چه قیمتی هر کاری در زندگی میکنیم؟ ما هم پایان نمایش را جدی کردیم و جواد کاراکتری را بازی کرد که خیلی عمیق است. کاراکتری که خواجوی بازی میکند شاید در ظاهر خندهدار باشد، اما کارهای خیلی مهمی انجام میدهد. رفتارش بامزه است و درون جدی دارد.
به نظر میرسد اوفلیا در نمایشنامه هملت کمی منفعل است و برخی از افراد به همین دلیل نقدهایی به شکسپیر دارند. البته شخصیت اوفلیا نقش خودش را دارد و انگیزههایی برای کاراکترهای دیگر ایجاد میکند. میخواهم بدانم اوفلیای شما با اوفلیایی که مهدی پوربلاسی نوشته بودند چه تفاوتهایی دارد؟
ندا کوهی: واقعیت این است که اوفلیای نمایشنامه اول خیلی کم بود و جواد مولانیا از مهدی پوربلاسی خواست که این نقش را بیشتر کند. صحنه دیدار من با هملت به متن اضافه شد و در ابتدا واقعاً اوفلیا منفعل بود. مولانیا صحنه گوش دادن اوفلیا و فهمیدن توطئه را هم پررنگتر کرد.
چرا به نظر میرسد اوفلیا تعادل ندارد و گاهی خنگ و گاهی زرنگ به نظر میرسد؟
ندا کوهی: درواقع خودم هم شخصیت پیچیدهای دارم و سعی میکردم پیچیده بازی کنم و جواد مولانیا گفت شخصیت اینقدر هم پیچیده نیست و در دیالوگهای اوفلیا هم این مسئله مشخص میشود.
جواد مولانیا: من دوست داشتم کاراکتر اوفلیا خیلی تخت نباشد و تماشاگر نتواند بفهمد که واقعاً او چه جور آدمی است! در زندگی واقعی هم همینطور است و گاهی آدمهایی را میبینیم که کارهایی انجام میدهند که تصورش را هم نمیکنیم و بعد میگوییم آن آدم خنگ چنین پیشنهادی به من داد؟! مثل متلهایی که در ادبیات داریم و بچهای معلمش را با سؤالاتش به چالش میکشد. یکضرب المثلی هست که میگوید معلمی به دانشآموزانش گفت میخواهم اسیدی درست کنم که همهچیز را در خودش حل کند و دانشآموز پرسید بعد آن را در چه چیزی میخواهید نگهداری کنید؟! اوفلیا همچنین ویژگی دارد. این شخصیت ابتدا کمرنگ بود و دوست داشتم او را بیشتر نشان دهم. در نظر داشتم زنها در نمایشم بیشتر برجسته شوند به این دلیل که بیش از 60 درصد مخاطبان تئاتر را زنان تشکیل میدهند.
آیا این آمار واقعاً وجود دارد؟
جواد مولانیا: بله، ضمن اینکه خودم هم هر شب شاهدش هستم.
ندا کوهی: من فکر میکنم روحیه تئاتر دیدن در زنها قویتر است. آنها حتی وقتی تلویزیون میبینند با خودشان میگویند برویم یکی از تئاترها را ببینیم و حتی شوهرشان را مجبور میکنند به تماشای تئاتری بروند.
جواد خواجوی: بعضی وقتها برای دیدن هنرپیشه مورد علاقهشان افراد به تئاتر میروند. بارها پیشآمده خانمهایی بعد از اجرای تئاتر به من گفتهاند برای چندمین بار است که به دیدن نمایش آمدهاند.
با توجه مشکلات و مسائلی که امروز جامعه با آن گرفتار است، استقبال از نمایش "هوراشیو" را چقدر وابسته به موسیقی میدانید؟
آرمان پارسیان: همهچیز را نمیتوان پای موسیقی گذاشت قطعاً موارد هوشمندانه دیگری در نظر جواد مولانیا بوده است که چه موزیکی اجرا شود تا استقبال تماشاگر را بیشتر جلب کند در انتقال حال خوب به مخاطب همه از پشتصحنه تا روی صحنه درگیر هستند و نمیتوان گفت چون خوب ساز زده میشود نمایش مورد استقبال قرار گرفته است. همه چارچوبها و پاساژها در کنار هم قرار گرفتن تا ما شاهد نتیجه خوبی باشیم.
شما موسیقی کلاسیک کار کردهاید و به آن علاقه دارید. آیا هممسلکهای شما ایراد نمیگرفتند که چرا یک تئاتر کمدی را پذیرفتید؟
آرمان پارسیان: در وهله اول باید بگویم نظر دیگران چندان اهمیتی ندارد، به این دلیل که خیلی راحت میتوانم جواب منتقدان را بدهم وقتی کاری درست انجام شود، میتواند نظر مخالفانش را هم جلب کند. من خودم روی کاور کردن حساس هستم و مولانیا میدید که با چه وسواسی کار میکنم و وقتی میبیینم کاری که میخواهم انجام بدهم به اصطلاح خالتور نیست آن را به بهترین شکل ارائه میدهم.
اعضای گروه شما تحصیلات موسیقی دارند؟
آرمان پارسیان: بله بیشتر آنها در زمینهٔ موسیقی تحصیل کردهاند و کارهای زیادی انجام دادهاند و در مشهد و بندی که خودم تشکیل داده بودم، مستر کار کردیم تا بتوانیم کار را راه بیاندازیم. بچهها اکرووایس کار کردند تا به فضای تئاتر نزدیکتر شوند. البته کار ما چیز دیگری است.
جواد خواجوی: ما همه در یکبند فعالیت میکنیم.
اسم بندتان چیست؟
آرمان پارسیان: مگت بود و ممکن است آن را تغییر بدهیم.
فقط ووکال کار میکنید؟
آرمان پارسیان: هم ساز میزنیم هم ووکال.
جواد خواجوی: شاعر گروهمان هم همین کسی است که در این نمایش هم با او همکاری میکنیم.
چرا با وجود اینکه مشهد هنرمندان بسیار مطرح و خلاقی در زمینه موسیقی داشته و دارد و گل سرسبد آنها استاد شجریان بزرگ است؛ این هنرمندان زیرزمینی فعالیت میکنند؟
آرمان پارسیان: چون چارهای جز این ندارند وقتی مردم کسی که مثلاً موسیقی راک کار میکند را به چشم دیگری میبینند. البته این هنرمندان جزو آن گروهی نیستند که صرفاً بخواهند کاری را ارائه دهند.
جواد خواجوی: به نظرم اتفاقاً همین نحوه کار کردن برایشان خیلی جذابتر است تا اینکه بخواهند دنبال مجوز باشند.
چه چیزی به شما این انرژی را میدهد که موسیقی را با تمام مشکلاتی که دارد دنبال کنید؟
آرمان پارسیان: من سالها برای این کار جنگیدم، سازهای مختلفی زدم، با آدمهای مختلفی در ارتباط بودم و زمانی که موسیقی تئاتر کار کردم به من ایراد گرفتند که چرا با وجود اینکه تحصیلات آکادمیک موسیقی داری این کار را انجام میدهی، بچههایی که تحصیلات آکادمیک موسیقی داشتند خیلی به سمت تئاتر نمیآمدند و ما این کار را کردیم و واقعاً با این تلاشها موسیقی تئاتر مشهد قویتر شد. امروز نوازندهها اعتمادشان به موسیقی تئاتر جلب شده و کسانی که تحصیلات آکادمیک موسیقی دارند نیز برای تئاتر موسیقی میسازند اما بازهم مشکل داریم و وقتی میخواهیم کاری ببندیم، نوازنده کم است و نادر مشایخی هم به این مسئله توجه کرده بود. من برای جلب اعتماد کارهای زیادی کردم اکثر کارهایی که در زمینه موسیقی انجام میدهم از سر عشق است و واقعاً از این راه پولی درنمیآورم و با موسیقی میتوانم خیلی کارهای دیگر انجام دهم.
ندا کوهی: پدرم و برادرهایم نوازنده و آهنگساز هستند و دورانی که من ده سالم بودم آنها در مشهد کنسرت میگذاشتند و نوازندههای گروهشان از بزرگترین نوازندگانی هستند که برای گروههای تهران کار میکنند. در دوران اصلاحات من دبستان بودم و آنها کار اجرا میکردند. در بیست سال اخیر همه این اتفاقات افتاده است. ما زیرزمینی داشتیم که پر از ساز بود و نوازندههای زیادی آنجا میآمدند و ما هر شب انگار کنسرت داشتیم. آن افراد که سالها در مشهد زندگی کرده بودند و کار میکردند همه به تهران مهاجرت کردند. درگذشته اینطور نبود و در این سالها اینگونه شده است.
جواد خواجوی: موسیقی کار کردن به این ربط دارد که چقدر وجود داشته باشید. در این کار هیچکس کنارت نیست و خودت هستی و خودت. روزهای اول وقتی ساز میزدیم، همسایهها درهایشان را باز میگذاشتند تا صدای ساز ما را بشنوند و ما ابتدا میترسیدیم، ولی امروز خودشان به خانههایمان میآیند که از نزدیک ساززدن را بشنوند. ما یک دوستی داریم که خانه مجردی دارد و همه آن ساختمان باهم دوست هستند. هیچکس امروز نمیگوید این جوانها چه میکنند؟ چه میخواهند؟ اما بههرحال هنوز هم گروههای زیرزمینی برای مردم عجیب هستند و ما هم فقط میخواهیم کارمان را انجام دهیم اگر در مشهد نشد به تهران میآییم. اگر تهران نشد تلاش میکنیم جای دیگری اجرا کنیم. تعداد مخاطبها مهم نیستند گاهی در یک جمع دو نفره چنان ساز میزنیم که انگار صد هزار نفر مخاطب ما هستند.
آرمان پارسیان: زیرزمینی کارکردند انتخاب خود بچهها هم هست. آنها که تحصیلات آکادمیک موسیقی دارند خیلی وقتها گارد میگیرند و فکر میکنند جایشان تنگشده، اما به نظرم آنها بلد نیستند خودشان را ارائه دهند.
جواد خواجوی: نوازنده]ای زیرزمینی را وقتی از بیرون میبینیم فکر میکنیم قصد دیگری دارند. دوست من رپر است و کسانی که رپ را گوش میدهند، میدانند؛ رپ از موفقهای این زمینه در ایران است. دیشب وقتی صحبت میکردیم که میشود روزی به رپ مجوز بدهند تا کنسرت بگذارند؟ به خودمان آمدیم و دیدیم رپ یعنی بدون مجوز کارکردن و برای چی باید مجوز بگیریم؟ اگر بگیریم که دیگر رپ نیست. برخی چیزها موازین خودش را دارد. یکچیزهایی باید در اشل خودش بماند مثلاً استودیوی زیرزمینی خیلی باحالتر از این است که برای ورود به استودیوی اداری کارت بکشیم!
بازیگران را بر اساس توانایی آواز خواندن انتخاب کردید؟ یا حداقل باید گوش موسیقایی قوی داشتند؟
جواد مولانیا: خواجوی را میشناختم که کار موسیقی میکند و خودم هم که آواز میخواندم. خواننده حرفهای نیستم. دانش موسیقایی بازیگران برای من در درجه دوم اهمیت بود به این دلیل که قرار نبود اینقدر موسیقی در کار داشته باشیم، اما بچهها کلاً موسیقی را میشناختند و باتجربه قبلیام با آرمان پارسیان، میدانستم میتواند بچهها را راه بیندازند و از او پرسیدم و تست گرفت و گفت بله میتوانند این کار را انجام دهند.
یعنی بعد از انتخاب کشف کردید که بازیگرانتان میتوانند آواز هم بخوانند؟
جواد مولانیا: مسئله اینجاست که بازیگران توانایی ذاتی خواندن دارند و با این دیدگاه که باید بتوانند بخوانند انتخابشان کردم. کسانی که توانایی کمتری در خواندن داشتند را هم آنقدر کمک کردیم تا بتواند بخواند.
جواد خواجوی: ما بازیگرانی هم داشتیم که نمیتوانستند بخوانند.
به نظر میرسد گریم شما به سمت فضای شکسپیری رفته است. آیا خودتان این را میخواستید؟
جواد مولانیا: نه من این ایده را نداشتم، اما وقتی گریم انجام شد دیدم این اتفاق افتاده بهخصوص که چشمهای من را سیاه کردند و شبیهتر شدم و به نظرم بد نبود و در نهایت اینکه من دخالتی در آن نداشتم و کار طراح گریم بود.
لباسها هم به همین صورت طراحی شد؟
جواد مولانیا: لباسهای ما به نظرم خیلی جدی هستند و اگر رنگهایشان را تغییر دهیم تبدیل میشوند به لباسهای یک نمایش کاملاً فاخر و جدی. خانم ترکی میخواست لباسها را خیلی کاریکاتوری بگیرد یعنی لباسهای خیلی بزرگ و گشاد. بعد خودش دوباره این ایده فعلی را داد و گفت با ایده قبلی ممکن است هرکس به تماشای تئاتر بیاید فقط لباس را ببیند و این اتفاق را دوست نداشت و من هم دوست ندارم، مثل تئاترهایی که هرکس آن را تماشا میکند، مثلاً بیشتر موسیقی آن را دریافت میکند و... بعد از ایده جدید خیلی راضی بودم و لباسها هم به ما در پارودی کردن نمایش کمک کرد و اگر صدای نمایش را قطع کنیم، به نظر میرسد شخصیتها خیلی جدی باهم حرف میزنند و زمانی که صدا را باز کنیم میفهمیم هجو میگویند، هجویههایی که باز هم جدی است.
جواد خواجوی: در مورد این مسئلهای که کمی قبل به آن اشاره کردید و گفتید در کنار هوراشیو، پولونیوس هم هست و چند قهرمان داریم باید بگویم ما در تمرینها خودمان به این نتیجه رسیده بودیم. در صحبتهایی که در تمرینات میکردیم فهمیدیم میزانی از هوراشیو در پولونیوس هست و بالعکس. پولونیوس، هوراشیو را کشف میکند و در دیالوگها و کنشها این را میفهمیم. در جهان نمایش ما پولونیوس زرنگیهایی دارد و دیده میشود و ما هم همین قصد را داشتیم.
یعنی میخواستید مقداری از توطئه به گردن پولونیوس بیفتد؟
جواد مولانیا: بله
جواد خواجوی: حتی توطئه را کشف کند و ما شاهد زرنگی خانواده پولونیوس باشیم؛ همانطور که اوفلیا یکجایی میآید و توطئه را میفهمد، البته خیلی کمتر. از شنیدههای اوفلیا نتیجهای صادر نمیشود و سریع به آخر کار و مرگها میرسیم. پولونیوس هم تا حدی جلو میرود، اما کشته میشود.
چرا برای نقش لائرتیس زن پوش انتخاب کردهاید؟
جواد مولانیا: قرار نبود کسی بفهمد که او زن است. مهشاد بهرامینژاد در "آمادئوس" و "سوءتفاهم" دستیار من بود و دوست داشت بازی کند و وقتی به نقشها فکر میکردم گفتم این نقش را به مهشاد میدهم به این دلیل که دوست داشت بازی کند و بازیگر دقیقی است. بعد تست زدم و بعد از اینکه بچهها میرفتند و میماند و تمرین میکردیم و تست زدیم، درنهایت گفتم این نقش را خودت بازی کن. دلیل این بود و هیچ امر منطقی پشت این انتخاب نبود. تعداد گروه ما بالا است و قصدمان این است که اجرای هوراشیو را به شهرستان ببریم، دوباره باید یک نفر را اضافه میکردیم و این یعنی اضافه شدن هزینه جا و مکان و غذا و... در سفر. من دیدم مهشاد هم دستیارم است همبازی را دوست دارد پس این نقش کوتاه را بازی کند و خوشبختانه خیلی خوب از پس هر دو کار برآمد.
شمشیربازیها که در متن اصلی هم وجود دارد، در هوراشیو با شمشیرهای کوتاهی انجام میشود. با توجه به اینکه میدانیم شمشیرها چندان برنده نیستند، اما واقعاً این کار خطرناک نبود؟
جواد مولانیا: بچهها خیلی باهم تمرین کردند و من میخواستم از این خطرناکتر هم اجرا شود، اما ما شمشیر خوب پیدا نکردیم. شمشیر ما باید واقعی باشد اما خیلی خطرناک میشد.
جواد خواجوی: ما روز سوم عید با ماشین تهیهکننده دنبال شمشیر میگشتیم. در یک اسباببازی شمشیرهایی پیدا کردیم که تازه یکی از آنها در انبار بود و دوستش قرار بود آن را بیاورد.
جواد مولانیا: من خیلی دوست داشتم یک دقیقه بازیگرهای این صحنه شمشیربازی کنند، اما سخت بود. میخواستم تماشاچی یکلحظه با خودش بگوید واقعاً این بازیگرها چه میکنند؟! خوشبختانه این صحنه را با همین شرایط اجرا بردیم و تا امروز هم اتفاقی برایشان نیفتاده است. دوست داشتم این صحنه نفسگیر باشد به این دلیل که در متن اصلی و فیلمهایی که از این نمایشنامه ساختهشده، همینطور است و لائرتیس و هملت شمشیربازی قدرتمندی انجام میدهند.
اولین بار است که با تهیهکننده کار میکنید یا قبلاً هم داشتید؟
جواد مولانیا: "آمادئوس" هم تهیهکننده داشت، اما خودش تئاتر خوانده بود و خیلی موارد را درک میکرد و سرمایه شخصی خودش را به من داد و کمکم کرد. این نوع تهیهکنندگی متفاوت است. بههرحال تئاتر نیاز به سرمایه دارد. دولت که حمایتی نمیکند، به نظرم وجود چنین سرمایهدارانی در این وضعیت به ما کمک میکند، اما با چه شرایطی؟ آنها باید جایگاه خودشان را بشناسند.
به نظرم هرکسی که میخواهد تهیهکننده شود، مرکز هنرهای نمایشی نباید بهراحتی به او اجازه دهد و باید برایش چهار جلسه کلاس بگذارد یا جزوهای بدهد بخواند. تئاتر کار فرهنگی است و تهیهکننده با هنرمندان در ارتباط است. به نظرم باید یک صنف هم برایشان ایجاد شود. امروز اگر تهیهکنندهای پول گروه را ندهد، کسی نمیتواند اقدامی کند! سازوکار درستی برای تهیهکنندگی تئاتر نیاز است و میبینیم حجم شکایتهایی که به مریم کاظمی در این رابطه داده میشود خیلی زیاد شده و همیشه او میپرسد تهیهکننده عضو خانه تئاتر بوده است؟ میگویند نه. متاسفانه همه برای موارد اصلاحی و ممیزی هستند، اما وقتی چنین مشکلاتی پیش میآید کسی دنبالش را نمیگیرید؟
میخواهید تئاتر موزیکال را ادامه دهید یا دنبال تئاترها و تجربههای دیگری هم هستید؟ کار اولی که کارگردانی کردید نمایشنامه "سوءتفاهم" بود که موزیکال هم اجرا نشد.
جواد مولانیا: من نمیدانم قرار است چهکار کنم و درواقع کار من را پیدا میکند و همهچیز به حوصله و روحیه من بستگی دارد. همیشه در زندگی همینطور بوده است و من خودم را به جریان سپردهام. دوست داشتم نمایش دیگری که در مورد یک موسیقیدان است و کاملاً موزیکال است را کار کنم، اما هزینههای اجرای چنین نمایشی زیاد است. من وقتی میبینم گروه موزیک خوبی دارم، چرا با آنها کار نکنم. بهطورکلی شنیدن موزیک برای من همیشه جذاب است.
آیا نمایش" هوراشیو" با میزان مخاطبی که دارد، نمیتواند از پس هزینههای خودش بربیاید؟
جواد خواجوی: نه
جواد مولانیا: میدانید چه زمانی این اتفاق میافتد؟ وقتی همدلی بسیار صمیمانهای باشد و بچهها بگویند ما پول نمیگیریم و اگر کار فروخت پول را وسط بگذارید هرچه ماند برمیدارم. امروز بازیگران از همان اول مبلغ دستمزد را مطرح میکنند بعد کار آغاز میشود.
ندا کوهی: به نظرم همین وضعیت را تهیهکنندهها ایجاد کردند.
جواد خواجوی: بحث هنر اصلاً درگذشته فرق میکرد. هنرمند یکگوشه مینشست زیلویش را میبافت یا خطش را مینوشت و زندگی میکرد و اسمش هنرمند بود، اما امروز همه چیز بیزینس شده است و فرق میکند.
پس تئاترها با بلیت 50 هزار تومانی و بعد از 40 شب اجرا، پولشان را درنمیآوردند؟
جواد خواجوی: چرا، بحث چیز دیگری است. ما قطعاً بعد از پایان کار مثلاً 150 میلیون هزینهای که کردیم را درمیآوریم. مسئله ما هزینه اولیهای است که باید داشته باشیم تا کار را شروع کنیم. پول دکور، لباس، پلاتو، خوراکی و... همه باید از قبل وجود داشته باشد. اگر وسایل گریم نباشد، گریمور چطور تست بزند؟ یا طراح دکور باید برای خریدهایش پولی در جیبش داشته باشد و این خیلی طبیعی است.
جواد مولانیا: به نظرم اگر مرکز هنرهای نمایشی درایت و این موضوع درست مدیریت میشد، به گروهها وام میدادند و بعد از اجرا میگرفتند، اینگونه خیلی از مسائل حل میشد و این مسئله واقعاً دور از دسترس نیست و شدنی است. ما متخصص نیستیم و راه ساده را پیشنهاد میدهیم.
سال قبل بحثی پیش آمد که چرا بلیتهای تئاتر گران است؟ ما حتی پلاتوی دولتی برای تمرین نداریم. با این وضعیت تئاتر شما دراینباره چه توضیحی دارید؟
ندا کوهی: من از کسانی که میگویند بلیت تئاتر گران است اینجا دفاع میکنم. طبق اصول تئاتری که از قبل میدانیم، ما چهار ماه و روزی 5- 6 ساعت تمرین کردیم و قابلقبول است اگر بلیت ما فلان قیمت باشد، اما کار خانم و آقای ایکس که در عرض دو هفته بسته میشود و یک هفته از اجرا اول گذشته تمرین دومین کارش آغاز میشود و اسمش کنسرت تئاتر است! من اینجا فکر میکنم به مخاطب توهین میشود! او حق ندارد قیمت بلیت کارش را 280 هزار تومان بگذارد!
پس چرا کسی به هنرمندی که چندین سال است در وزارت کشور تنهایی اجرا میرود و شوخیهایی مبتذل دارد و به معنای واقعی ابتذال در هنر را به نمایش گذاشته است و بلیتش 400 هزار تومان است چیزی نمیگوید؟
جواد خواجوی: خیلی از افراد به دلیل گران بودن بلیت، تئاتر نمیبینند. به نظر این مسئله تا یکجایی دست ماست و بقیه موارد را دولت باید پیگیری کند. باید کاری کنند قشری که نمیتواند تئاتر ببیند هم راهی برای تماشای نمایشها داشته باشد، مثلاً کوپنی به او اختصاص دهند و... من هنرمند هستم و نمیتوانم از جیب خودم بگذارم و حکومت باید کمک کند. ما چطور صداوسیما داریم، به افراد حقوق میدهند و مردم عادی مجانی تلویزیون نگاه میکنند.
جواد مولانیا: به نظرم راهش این است که برای آدمها سوبسید بگذاریم که بتوانند تئاتر ببینند. مثلاً بگویم عباس غفاری ماهی 5 میلیون درمیآورد و باید بلیت 50 تومانی بخرد و جواد مولانیا مثلاً 2 میلیون درآمد دارد و باید بلیت 20 هزارتومانی بخرد و بقیه پول را دولت بدهد.
جواد خواجوی: من جایی هستم که برای خرید نان و غذا و آب برنامهریزی نداریم به تئاتر که برسیم هم در کتابهای تاریخی هستیم! من میگویم چرا فرهنگسراها و سالنها و ... تصمیم نمیگیرند کمک کنند تا گروههای خوب اجراهای درست در آنها داشته باشند. هنرمند جایی برای تمرین و بروز میخواهد. من در مشهد حتی مدتی همراه با یک هنرمندی در پارکی اجرا میرفتیم. چرا نرویم؟ من نیاز دارم تمرین کنم و دیده شود. به من میگویند بلیت تئاترتان گران است، به من چه؟ من چهکاری میتوانم انجام دهم؟ من نهایتاً هزار تومان از 50 هزار تومان را بدهم 49 هزار تومان باقیمانده دست من نیست!
نکته آخر؟
جواد مولانیا: میخواهم یک مطلبی حتماً عنوان شود. اگر ما چهار نفر اینجا هستیم، تیم 20 نفرِ ما هم هستند و من باید از همه آنها تشکر کنم. از تهیهکننده و تمام طراحها و بازیگران و نوازندگان سپاسگزارم و تلاش آنها باعث شده است که کار دیده شود. ما از شب اول اجرا که سوم فروردین بود تا همین حالا هر شب با سالن کاملاً پر و ظرفیت تکمیل اجرا رفتیم و به نظرم این یک رکورد است.
جواد خواجوی: دوست دارم کسی بررسی کند که چه کسانی برای اولین بار است به تماشای تئاتر آمدهاند و میانگین سنی تماشاچیها از چه سنی تا چه سنی است. به این دلیل که به آمار جالبی میرسد. ما دیدیم که از بچه کوچک تا کسانی که برای بار اول تئاتر میدیدند، مخاطبمان بودند. من فالوئر خودم را داشتم و اینکه به تماشای تئاتر من بنشینند و وقتی خارج شدند آنفالو نکنند برایم خیلی وحشتناک بود و همینکه رضایت دارند و وجه دیگری از من را میبینند و تازه برایشان تکههایی از کارهای اینستاگرامیام را میآورم خیلی راضیشان کرده است و خوشحالم و دستشان را میبوسم.
ندا کوهی: به من پیام دادند که یکشب از اجرای خودتان را به سیلزدهها و... اختصاص دهید و من توضیح داد که کار ما تهیهکننده دارد و درآمدمان چندان نیست، اما کار خوبی که جواد مولانیا انجام داد، این بود که شب اول اعلام کرد ما بروشور نداریم و دلیلش جلوگیری از قطع کردن درختان و بروز سیل است و ما هیچ کاغذی در نمایشمان ردوبدل نمیشود و برای تبلیغات از آن استفاده نکردیم و از مولانیا برای این تصمیم قشنگ سپاسگزارم.