سرویس تئاتر هنرآنلاین: آنهایی که از اداره هنرهای دراماتیک و بعد تالار خانه نمایش (1336) و بعدتر چهارشنبه شبهای تلویزیون کانال سه (1337) و در نهایت تالار بیست و پنج شهریور (1344) کارشان را آغاز کردند، از چهرههای ماندگار هنرهای نمایشی ایران شدند و جمشید مشایخی یکی از آنهاست.
در این اداره که بعدها نامش اداره تئاتر شد، بزرگانی چون عزتالله انتظامی، داود رشیدی، جمشید مشایخی، جعفر والی، علی نصیریان، محمدعلی کشاورز، عباس جوانمرد، خلیل موحد دیلمقانی و... کارشان را به صورت حرفهای آغاز کردند. اینها هنرمندانی بودند که یا زوایه دید مشخص به دنبال ابراز وجود بودند و همواره مسیری را پیمودند که در آن شاهد رشد و شکوفایی گام به گام بودیم. یعنی کسانی که دلشان برای تئاتر میتپید و توانستند به گونهای رفتار کنند که عملکردشان پایه و اساسی شود برای بنیادین شدن هنر تئاتر به شکل هنر ملی. اینها دغدغه اجرای متون ایرانی را داشتند و هدفشان این بود که بتوانند نوعی تئاتر ایرانی در خور تامل را در مسیر آزمون و خطاها به عنوان اصلیترین شیوه شکل گرفتن تئاتر به ثمر برسانند. آنها در رقابت با تئاتر دانشگاهی و تئاتر تجربی و تئاتر مدرن بودند که آنها مسیرهای دیگری را میپیمودند و اهداف دیگری را دنبال میکردند و به تعبیری همینهایی که در اداره تئاتر بودند بیشترین و دشوارترین مسیر را برای ایجاد تئاتر ریشهدار و اصیل پیش روی داشتند. چون کارشان دربرگیرنده بقیه موارد نیز میشد و از سوی دیگر با هویت بخشیدن به تئاتر ایرانی برآن شدند که با اطمینان خاطر و ایجاد اعتماد به نفس مسیر بهتری را برای حضور در صحنه رقم بزنند.
جمشید مشایخی بازیگر بود و شاید به دلیل تاکید اصلیاش بر بازیگری توانست هم بر کیفیت بازیاش بیافزاید و هم در کمیت بیش از دیگران چه در صحنه و چه در مقابل دوربین سینما و تلویزیون بازی کند.
جمشید مشایخی شاید از سویی با احساسترین و مهربانترین بازیگر شناخته شده در میان بزرگان بود و از آن سو نیز با توجه به حساسیت بسیارش نسبت به کنش و قضیه غیرقابل تحملی زودرنجیاش را با واکنشی تند ابراز میداشت که از او به عنوان عصبانیترین بازیگر هم یاد میشد. به هر تقدیر او لبریز از احساسات بود و نمیتوانست حرف زور و بیراهه را تحمل کند و اگر کنشمندیاش بیش از حد تند میشد و یا خودش دچار بیراهه میشد؛ حتما بلافاصله خود را آماده میکرد برای پوزش خواستن و هیچ ابایی نداشت که از بزرگ و کوچک به راحتی پوزش بخواهد و خیلی صادقانه و شفاف دلجویی کند. او همیشه با همه صمیمانه برخورد میکرد و طوری نبود که دیگران احساس کنند که خودش را میگیرد و به هیچ وجه دچار توهم و خود بزرگبینی نمیشد و همواره افتادگی و فروتنیاش در میان هنرمندان ایرانی مثال زدنی بود.
استعداد ذاتی
خیلیها بر این باورند که جمشید مشایخی هم مثل پرویز فنیزاده و خیلیهای دیگر استعدادی ذاتی و ناب برای بازیگری داشت و برای همین لازم نبود تلاش زیادی برای درک و ارائه نقش انجام دهد. فقط کافی بود که ویژگیهای نقش در متن مشخص باشد و کارگردان هم خیلی ساده و دقیق بگوید که چه باید باشد و او تند و فرز در قالب نقش درمیآمد.
مشایخی از دبیرستان البرز تهران میآمد؛ جایی که مدیرانش به ایرانی بودن و افتخار آفرینی برای ایران تاکید زیادی داشتهاند و به نظر میرسد که این نوع منش در بازیهای جمشید مشایخی نیز حضور دارد. به هر روی آنان در مرام خود بارها اثبات کرده بودند که میخواهند ایرانی بودنشان را فریاد بزنند.
مرام پهلوانی
جمشید مشایخی فقط در جهان تئاتر و هنرهای نمایشی به دنبال ابعاد ایرانی نبود بلکه خود نیز هویت ایرانی داشت و این مرام و مسلک را از جهان پهلوانان ایرانی میگرفت که آنها نیز اسوههای معرفت و انسانی بودند که علاوه بر فروتنی، جانثاری و از خودگذشتگیشان مثال زدنی بود. جمشید مشایخی از میان پهلوانان گرایش به جهان پهلوان تختی داشت که یکی از پهلوانان معاصر بود که بسیاری از نزدیک درگیر با حال و هوای انسانی و منش مهرجویانه پهلوانیاش شدهاند. بنابراین به نرمی در برابر همه سر تعظیم و کرنش فرو میآورد و در غایت بزرگی بسیار نزدیک و برابر با همه بود. مرامی که میتوانست مردمداریاش را افزونی بخشد و از آن سو به درک والاتری از انواع خصلتها و روحیات آدمی منجر شود که این درک روانشناسانه و جامعهشناسانهاش را که از نزدیک و در جامعه میسر شده بود، با خود به جهان صحنه میآورد و یا در مقابل دوربین سعی میکرد هر بار نقش متفاوتی را در مطالعه مردم و تجربه زیستن به بازی بکشاند. بازیی که بسیار باورپذیر و به راحتی قابل پذیرش بود چون در بازیگریش سعی نمیکرد ادا و اطواری باشد بلکه با تطبیق شخصیتهای داستانی با واقعیتهای پیرامونی در لفافه احساسات و عواطف برونفکنانه خودش را به تماشا میگذاشت که هر بار تازگی خود را داشت و فرقی هم نمیکرد که در مقام شامخی از اجتماع باشد یا از میان آدمها ته شهر این نقش آمده باشد. او میدانست که به درستی دارد بدنش را در مقابل این امواج حسی و درونیشده تغذیه میکند برای اینکه بازیاش در وهله اول باورپذیر باشد و بعد به چشم آید و در نهایت تاثیرگذار باشد.
صدا و سیمای زیبا
مشایخی سیرت زیبایش همراه با صدا و سیمای زیبا و در خور توجه بود. او میتوانست همه را متوجه حضورش در صحنه یا مقابل دوربین کند و برای همین در هر نقشی که فرو میشد با قد و قامت نسبتا بلند و صورت جذابش امکان اولیه را برای دیده شدن فراهم میکرد. او میتوانست مخاطب را متوجه نقشهایش کند و یک لحظه هم او را از دست ندهد و گاهی که این نقشآفرینی توام با شخصیتپردازی دقیق در متنها میشد امکان نقشآفرینی ماندگاری را برایش فراهم میکرد. چنانچه بازیاش در نقشهایی که علی حاتمی برایش در نظر میگرفت، همواره از زیباترین و قابل تاملترین و چشمگیرترین بازیهایش به شمار میآید. در عین حال در میان کارهایش آثاری هم بودند که فقط قابل باور و پذیرش بودند و دیگر فرصتی برایش فراهم نمیشد که از عهده نقشی ماندگار برآید و در این رابطه متن و کارگردان حتما کم میگذاشتند و تلاش او هم دیگر به پیامدی در خور تامل منجر نمیشد. اما مطمئنا او نیت خیر داشت هم برای ارتزاقش در دنیای بازیگری و هم دستگیری کردن از کارگردانهای جوانی که فقط به دنبال کسب تجربه آمده بودند و اگر دلسوزانی مانند مشایخی برایشان وقت نمیگذاشتند حتما سختتر وارد عرصه کارگردانی میشدند. به هر روی حضور بزرگان و مواجهه َآنان با کارگردانان خود یک فرصت طلایی برای گذر از مرحله آزمون و خطاست که بشود به درک درستی از میزانسن و دکوپاژ رسید.
سیر و سلوک
به هر تقدیر هنر و بازیگری سیر و سلوک ویژهای را در پی دارد و آدمهایی که بتوانند خود را در این راه متوجه زیباییهای درونی و کشفیات و زیباییهای انسانی کنند، حتما به تدریج از جایگاه معتبرتری در عرصه هنرشان برخواهند آمد. مشایخی هم اهل معرفت بود و همه مهربانیها و دلسوزیهایش را برای همکارانش سوق میداد؛ چنانچه در انجمن بازیگرانی که راهاندازی کرده بود، به دنبال احقاق حق بود و همه تلاشش این بود که وضعیت قابل تحملی را برای همه آنان که دوست داشتند در این شغل خود را ابراز کنند، ایجاد کند.
چهره متین مشایخی با موهای جوگندمی، سبیلهای همیشگی، چهره آرام و نقشهای مثبتاش، در کل تصویری از یک ریش سفید میسازد و همین خود عاملی میشد که بیشتر در این حال و هوای پیرمسلکانه و درویشانه حضور داشته باشد اما گاهی نیز به درستی و شاید زیرکی از این کلیشهها سر بیرون میآورد و خودی نشان میداد که توام با خلاقیت بود.
خاک پای مردم
او برخلاف هنرمندان همسطحش، در اغلب برنامههای تلویزیونی ظاهر میشد و با گذاشتن دست روی سینه و با گفتن جمله «من خاک پای مردم هستم»، به مخاطبانش ادای احترام میکرد. این ادای احترام به مخاطب را باید ضابطهمندی او دانست که هدفاش جلب رضایت ایشان بود و او دلش برای مردم میتپید و این مرام و مسلکش، ریشه در بزرگانی چون مولانا و حافظ داشت که بسیار مردمی اندیشهاند و توانستهاند در میان اقشار مختلف ذی نفوذ باشند، بیآنکه عامهپسند شعری سروده باشند. از این رفتار میتوان به عنوان افتادگی و فروتنی یاد کرد که نشان از بزرگیاش در برابر مردمی داشت که چشم به رفتارها و کنشهایش دوخته بودند.
الگو
به هر حال همه آدمها خطاپذیرند اما جمشید مشایخی نکات مثبتاش بارزتر از نکات منفیاش بوده و این خود دلیل موجهای است برای الگو شدن... این روزها دارد بیاخلاقی در روابط اجتماعی حاکم میشود و این خود به نوعی خطر و تهدیدی است برای دور شدن از مرام انسانی... هنرمندان و به ویژه بازیگران در معرض دید همگانیاند و بیآنکه بخواهند و بدانند میتوانند الگوهای یک جامعه سالمتر به شمار آیند و زمانی این مهم محقق خواهد شد که خودشان نیز با پیروی از الگوهای درست در چنین جایگاهی قرار بگیرند وگرنه باری به هر جهت نمیشود شاهد اتفاق ناب و بکری بود.
جمشید مشایخی به دلیل ایرانی بودن، داشتن خانواده و اخلاق نیکو، مرام پهلوانی و در عین حال بازیگر بودن میتواند برخوردار از ویژگیهای یک الگو باشد چنانچه در حال حاضر نیز در میان بازیگران به چنین الگویی تبدیل شده و همین جایگاه میتواند برای دیگر نسلها نیز در نظر گرفته شود. به هر تقدیر انسان در مسیر زندگی و پیشبرد تاریخ هنرش نیازمند توجه به نسلهای پیش از خود هست و اگر این حلقههای اتصال و پیوند همواره زنده و پاینده نگه داشته باشد شاهد هنری متداوم و تاثیرگذار در میان مردم خواهیم بود. هنر زیبایی است و جامعه سالم نیز همیشه نیازمند تزریق و القای زیبایی در اذهان همگانی است و چه بهتر از این که خود جامعه دانستهتر به دنبال ایجاد فضایی پویا برای نگه داشتن اصالتهای انسانی از طریق هنر آرمانی باشد.