سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "مرگ و پنگوئن" نوشته محمد چرمشیر براساس رمان "مرگ و پنگوئن" اثر آندری کورکف به کارگردانی پیام دهکردی امروز در یازدهمین روز از سی و هفتمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر ساعت 18 و 20:45 در تالار استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر در بخش مسابقه تئاتر بینالملل این رویداد به روی صحنه خواهد آمد. "مرگ و پنگوئن" اثری است نمادین درباره وضعیت کنونی بشر که جایی میان برزخ و دوزخ مانده و امیدی به یافتن بهشت نمیتوان برایش متصور بود. این نمایش سومین تجربه پیام دهکردی در مقام یک کارگردان است.
پیام دهکردی درباره اینکه در نمایش در اجرای نمایش "مرگ و پنگوئن" به سراغ بازخوانی از یک رمان از آندری کورکف رفته است، گفت: واقعیت این است که شرایطی که بشود در این زمینه به سراغ خلق یک متن رفت، وجود نداشت. ما در خود گروه تئاتر امید تلاشهایی هم کردیم که بتوانیم به یک متن برسیم منتهی نشد. به شدت دغدغه داشتیم که حتماً یک کاری را انجام دهیم. به موازات تلاش برای خلق متن، شروع کردیم به مذاکره کردن و مطالعه کردن. در نهایت "مرگ و پنگوئن" نقطهای بود که من گفتم خودش است. احساس کردم این همان چیزی است که میخواهم انجام بدهم. خصوصاً اینکه ما در ساختار رمان یک سری هیجانات میبینیم که در بازخوانی آقای چرمشیر حتی آنها را هم نمیبینیم. این برای من عالی بود چون این کار تلاش عجیبی که تئاتر ما در قاعده برای هیجانانگیز بودن انجام میدهد را نداشت. فکر کردم سختترین و جذابترین کار برای کارگردانی این است که بتوانم خودم را در آن پنهان کنم که این امکان فراهم شد. البته گفتوگوهای مفصلی با آقای چرمشیر داشتیم ولی در آخر به این نتیجه رسیدیم که این متن مناسبی است و با شرایط اجتماعی کنونی ما هم به شدت انطباق دارد.
او ضمن اشاره به اینکه در بازخوانی محمد چرمشیر و سپس دراماتورژیاش، وجه پلیسی و رمز و راز جنایی نمایش نسبت به متن کورکف بیشتر شده است، عنوان کرد: البته در متن کورکف هم با بخشی از ارتباطات پلیس و همچنین حضور شخصیت نینا که با ویکتور زندگی میکند، یک بسط یافتگی با نگاه و رویکرد اجتماعی وجود دارد ولی طبیعتاً در متن آقای چرمشیر، خیلی پالودهتر و گزینشیتر عمل شده است.
این بازیگر تئاتر درباره انتخاب عباس جمالی زمانی برای ایفای شخصیت ویکتور در این نمایش، خاطرنشان کرد: واقعیت این است که من چند سال از تئاتر دور بودم و اکنون پس از 3- 4 سال میبینم که تئاتر ایران دچار یک تحول عجیب و غریب شده است. سازوکارهای تئاتر امروز برای یک فاصله 20 ساله است و اکنون میبینم شرایط یک چیز دیگری شده است. در مورد دو نمایش پیشینی که به روی صحنه آوردم این اتفاق افتاد که یک سری از بازیگرها از قبل توی ذهنم بود. در مورد این کار اتفاقاً خیلی فشار بر این بود که حتماً از سلبریتیها و چهرههای دارای شهرت عام استفاده کنم منتهی دیدگاه شخصی خودم این است که ببینم چه بازیگری برای چه شخصی مهم است. اتفاقاً یکی از بازیگرهای بسیار شاخص، یکی از کاندیداهای من برای یکی از نقشها بود اما نتوانست بیاید. پس از اینکه انتخابش کردم به این فکر افتادم و صحبت بر این شد که اگر این آدم بیاید چقدر به گیشه هم کمک میکند. طبیعتاً بعضی از نقشها را از قبل در ذهنم داشتم و همان اوایل هم متوجه شدم که در حال حاضر برای هر نقشی حداقل 5- 6 گزینه بگذارم.
دهکردی در ادامه اضافه کرد: به نظر من ویکتور یکی از زیباترین نقشهای آثاری است که من خواندهام و بازی کردهام. شاید اگر قرار بود خودم بازی کنم، دو نقش را صد درصد دوست داشتم بازی کنم که یکی ویکتور بود و یکی سردبیر. چند شکل از ویکتور را دیده بودم که یک شکل آن را تکیده، ریز و لاغر بود و یک شکل هم آدمی که حتی مثل خود من میتواند چاقی داشته باشد. گزینههای مختلفی داشتم ولی فکر میکنم هارمونیکترین گزینه برای این تیم بازیگری عباس جمالی است که نقشش را خیلی خوب بازی کرده و همه چیز به درستی و کمال اتفاق میافتد. من چون بازیگر هستم، طبیعتاً وسواس و نگاهم به مقوله نقشها خیلی متفاوت با کارگردانهایی است که فقط کارگردان هستند.
او با بیان اینکه به طور کلی نمایش "مرگ و پنگوئن" هشت بازیگر دارد که کار کردن با آنها برای من خیلی دلنشین است و همه تئاتری و کارکرده هستند، اظهار کرد: یک آمیزه نسلی در کست بازیگری این نمایش وجود دارد که بینظیر است؛ از باران وقارکاشانی گرفته تا عارفه لک، مهران امامبخش و دیگر عزیزان. یک طیف عجیب است که کار کردن با آنها برای من خیلی لذتبخش است.
دهکردی درخصوص طراحی صحنه و حرکت بازیگران در این فضا یادآور شد: من پیش از آنکه طراحی صحنهمان تغییر کند با یک منظر جدیدی مواجه شدم که تمام مؤلفهها، دغدغهها و تحلیلهای من به شدت در آن گنجانده شده بود. ما در طراحی صحنه قبلی با سطوح شیبدار و به شدت تند و تیز و همچنین میز و صندلی کج با آدمهای صاف مواجه بودیم ولی هیچکدام از آنها را در طراحی صحنه نهایی نگذاشتیم چون میخواستیم دوگانه بودن زندگی آدم امروز را القا کنیم. آدمها در بکگراند مانند ربات به کُندی در یک مِهزدگی و ظلمت حرکت میکنند اما وقتی وارد جهان صحنه میشوند همه چیز دستخوش تغییر میشود. در واقع به واسطه اتودهایی که ما زدیم و البته پیشنهاداتی که خود بچهها دادند، کاراکترها در عمق گم میشوند و انگار از یک ظلمت لایتناهی وارد صحنه میشوند. سپس صحنه آفتابی میشود و لحظه جذابی رقم میخورد. ضمن اینکه ما در این نمایش کوشش کردیم یک سری قرارداد هم با تماشاگران خودمان بگذاریم. مثلاً گوشی و تلفن همراه را از نمایش حذف کردیم ولی الان همه تماشاگران باور میکنند که ویکتور یا میشا د با تلفن حرف میزنند. ما این کار را به سهولت انجام دادیم و حالا باب نمایش برای تماشاگر باز است که تعابیر و تحلیلهای خودش را روی آن بگذارد.
این کارگردان تئاتر درباره اینکه شخصیتهای نمایش وارد یک بازی جذاب میشوند که نمیتوانند از آن بیرون بیایند و ناچارند تا انتها پیش بروند، عنوان کرد: به نظرم این سرنوشت محتومی است که برای این آدمها اتفاق میافتد. من در فرآیند مطالعه نمایش "مرگ و پنگوئن" خیلی عجیب تحت تأثیر نمایشنامه "آخرین نوار کراپ" اثر ساموئل بکت بودم. "آخرین نوار کراپ" یک منودرام تک پرسوناژ است که من کاری به این مسائل ندارم ولی فکر میکنم آدمهای نمایش "مرگ و پنگوئن" هم دارند عین کراپ پیر در یک چرخه حرکت میکنند. اصلاً علت اینکه خیلی از میزانسنها شبیه هم هستند هم همین است. یعنی اگر شما جهان نمایش را صامت میکنید و آن را بدون صدا ببینید، با خودتان میگویید این کاراکترها را دیدهایم.
دهکردی درباره دغدغه و نگرانی در خصوص مهاجرت در سه اثر نمایشی که به روی صحنه آورده است، تصریح کرد: واقعیت این است که در دنیای امروز در یک جایی مثل ایران وقتی امنیت به عنوان یک اصل حداقلی برای حیات انسان وجود نداشته باشد یا آنقدر کمرنگ باشد که یک چیزی شبیه عدم امنیت ایجاد کند، آدمها خانه به دوش خواهند شد. علت این خانه به دوشی در نمایش "هیچکس نبود بیدارمان کند" خوابزدگی بود ولی در این نمایش شکل دیگری دارد. بنابراین آدمها مدام در تکاپو برای هجرت کردن هستند و مدام برای هجرت تلاش میکنند. منتها بحث بر سر این است که الزاماً خروجی این مهاجرتها خوب نخواهد بود چون آدمها یک تصمیم هیجانی برای مهاجرت میگیرند و با کوهی از معضلات وارد یک جغرافیای جدید میشوند. طبیعتاً این معضلات ادامهدار خواهد بود و هیچ خروجی هم نخواهد داشت.
او همچنین افزود: ما در نمایش "مرگ و پنگوئن" میبینیم که پلیس میگوید عمهام مدارک جدیدی برایم درست کرده است که از این مملکت بروم. میپرسد پس چرا نرفتی؟ میگوید دیدم حال و روز کسانی که رفتند اصلاً خوب نیست. این مسئله همیشه برای من وجود داشته است. من سالها پیش تصمیم به رفتن داشتم ولی گفتم چرا بروم؟ در حال حاضر خیلی از هنرمندانی که مهاجرت کردهاند به هر دلیلی ناراضی هستند. افزون بر آن فکر میکنم هنرمندان سرشناسی مثل زندهیاد عباس کیارستمی و آقای محمدرضا شجریان که عمرش دراز باد، آدمهای باهوشی هستند. اگر مهاجرت کار خوبی بود، آنها زودتر از همه میرفتند. من معتقدم بهترین جا برای هنرمند سرزمینی است که در آن زندگی کرده است چون فرهنگ آنجا را میشناسد و خودش هم بخشی از آن فرهنگ است. ضمن اینکه معتقدم در روزگار کنونی هیچکدام از آدمها جغرافیا و مسکن ندارند و تقریباً همه آواره هستند. فقط از یک آوارگی به آوارگی بعدی حرکت میکنند. در نمایش "مرگ و پنگوئن" هم این آوارگی وجود دارد و هیچکدام از آدمها استمرار ندارند.
پیام دهکردی درباره انتخاب ماسهها و شنها در کف صحنه خاطرنشان کرد: انتخاب آنها بسیار سخت بود چون بحث سلامت بازیگران و عوامل مطرح بود. ابتدا بچهها پیشنهاد کردند که کف صحنه را نمک بریزیم چون یک حالت کریستال دارد و مثل یخ خُردشده میماند ولی بعد دیدیم وجود نمک میتواند عوارضی هم داشته باشد. البته رنگش هم سفید نبود و زرد بود. ما همه این مسائل را بررسی کردیم و در نهایت به 2- 3 مواد مختلف رسیدیم. بعد دیدیم از بین همه آنها، ماسه به لحاظ رنگ، هزینه، یکدستی و همه جوانب بهترین ایده است. آقای مجتبی رجبی این ایده را دادند و ما هم ماسهها را از همدان تهیه کردیم و روی صحنه قرار دادیم.
او در ادامه اضافه کرد: من به جز شخصیت میشا غیر پنگوئن، دوست داشتم که سایر بازیگران با قدمهایشان روی ماسه یک حالی را ایجاد کنند. فقط به فرید قبادی گفتم که مقاومت کند و نگذارد ماسهها روی راه رفتن میشا تأثیر بگذارد چون دلم میخواست ما در این نمایش یک رنگ دیگری را هم از جامعه ببینیم. مثلاً میخواستم بدانیم که یک آدم کتوشلواری شیک و درست الان دارد چهکار میکند؟ آدمی که خودش پدر است و اتفاقاً عاشق دخترش است. به نظرم چنین شخصی هم قربانی سیستم است. او به خاطر همین لباسش با بقیه آدمها فرق دارد. تنها آدمی است که غذای کسی را میخورد که نام همان موجود را دارد. در نهایت تجمیع همین تناقضات باعث شد که من فکر کنم راه رفتن این آدم هم باید تغییر کند. در صحبت با طراح لباسمان خانم ندا نصر هم همین گفتمان را داشتیم که این اتفاق باید بیفتد. در نورپردازی هم فضایی که برای او طراحی شده بود، شفافتر و زندهتر بود. من دلم میخواست فضای این بازیگر از فضای سایر بازیگران مجزا باشد.
این بازیگر و کارگردان تئاتر درباره طراحی صدای نمایش "مرگ و پنگوئن" گفت: من معمولاً وقتی که قرار است کارگردانی کنم از قبل چند طرح در ذهن خودم دارم. قطعاً هر آنچه را که نمیخواهم را میدانم و تا حدودی هم میدانم که چه چیزهایی را میخواهم. ترجمان کار تئاتر برای من یعنی کار گروهی و تئاتری که همه عوامل در آن سهم دارند. تضاد آراء در کار گروهی فوقالعاده است. در این نمایش هم خیلی از ایدهها را اعضای گروه پیشنهاد دادند و من فقط کوشش کردم که به یک هارمونی برسیم. در مورد صدا و طراحی صدا هم همینطور بود. من کلیاتی از چیزهایی که میخواستم از جمله صدای آژیری که هویت و تاریخچه دارد یا صدای شلیکی که خود آن گلوله و اسلحه برای من هویت داشت را به آقای دارش منتقل کردم ولی طراحی کلی صدا محصول نگاه هنرمندانه او بود. شخصیت میشا پنگوئن خیلی شخصیت مهمی برای من بود و فارغ از عروسکگردانی بینظیر باران وقارکاشانی، من دلم میخواست وقتی روی صحنه حضور پیدا میکند یک اتفاق شنیداری و افزون بر آن یک اتفاق دیداری هم رخ بدهد. بنابراین موسیقی را طوری طراحی کردیم که با ورود پنگوئن فضای موسیقی جادوییتر شود. معمولاً این موسیقی با یک نور بنفش روشن از انتها ترکیب میشود که بتواند به کار باران کمک کند.
دهکردی درباره انتخاب باران وقارکاشانی به منظور ایفای نقش پنگوئن در این نمایش گفت: من پیش از کلید خوردن کار میدانستم که به یک دختر بچه نیاز دارم. تیم ما هنوز کامل نشده بود که بچهها باران را به من معرفی کردند و عکس او را نشانم دادند. بعد مطمئن شدم باران تئاتر را بلد است و میتواند نقش میشا پنگوئن را بازی کند. بازی کردن چنین نقشی واقعاً سخت است. خوشبختانه باران نظم و میزانسن تئاتر را هم بلد بود، وگرنه این کار شدنی نبود. میگویند یک نمایشنامه تا روی صحنه نیاید، فقط یک متن است و هنوز تئاتر نشده است. من فکر میکنم در مورد عروسک هم همینگونه است. عروسک تا زمانی که عروسکگردانی درستی در آن اتفاق نیفتند، فقط یک شی است که شکل دارد.