سرویس تئاتر هنرآنلاین: بازی در "تن شوری" کار رضا ثروتی در این زمستان 97 یک نقطه عطف است برای پانتهآ پناهیها که حالا دیگر در تئاتر از جایگاه هنرمندانهای برخوردار هست. یعنی میشود او را در ردیف آنهایی قرار داد که نه تنها خلاقه و نوآورانه عمل میکند، بلکه میتواند دامنه تدبیرات نمایشیاش را در حد یک مولف مناسب تلقی کرد.
اینکه او هم برای بازیاش دستور کاری دارد و هر چند در مواجهه با هر کارگردانی خواه ناخواه از بیرون هم تحت دستورات و فرمایشاتی قرار میگیرد اما در واقع دارد خودش را برانداز میکند که این بار چگونه بتواند در صحنه شگفتیساز باشد و این شگفتی دقیقا همان شیوه منحصر به بفرد اوست که بیانگر قابلیتهای ویژهاش خواهد بود.
هفت امتیاز
پانتهآ پناهیها در وهله یکم بازیگر هست و این یعنی از ابزار بیانی توانمندی برخوردار هست که هم بدن چابکی دارد و هم صدای گرم و منعطفی که دامنه خلقش را میتواند گسترده گرداند و بازیاش را از دایره تصورات مخاطبانش بیرون ببرد. یعنی نمیشود با گمانههای عادی دستش را آشکار کرد بلکه او هر بار مرموزیت و پنهانکاریهای خویشتن را در هر اثرش بروز خواهد داد.
پانتهآ پناهیها در وهله دوم خلاق است؛ یعنی میتواند برای نقشهایش خوانشهای متعددی را در نظر بگیرد و از همه آنها درگذرد چون تنها یک بازیگر خلاق هست که چشماندازی را تصور میکند و در مسیر خلاقهاش همیشه به خط افق میاندیشد و این یعنی میتواند ما را از بازیاش دچار شگفتی کند و نگذارد برگ برندهاش را بخوانیم و به هیچ وجه گمانههای ما راه به جایی نخواهد برد. این خلاقیت است که از او یک بازیگر بیبدیل میسازد و همواره میتواند در صحنه جذابیتهایی را به دنبال داشته باشد. اصلا ماهیت حضور در صحنه هم همین نکته ریز و باریک است که کمتر بازیگری از آن برخوردار هست.
پانتهآ پناهیها در وهله سوم دارای مرام، مسلک و اخلاق است و این دقیقا او را از حاشیهها دور میکند. همین حاشیههاست که آسیب میزنند و سد بزرگی هستند برای حضور در صحنه برای آنکه همیشه بشود، به درستی ایفای نقش کرد. مگر بازیگر چیزی جز همین بازی کردن و القای نقوش متفاوت است؟! اینکه بخواهی با یکی دو بار سرافرازی خودی نشان دهی و سری تو سرها در بیاوری، خب، این بسط حضور است و به حاشیه رانده خواهد شد و دیگر نباید انتظار معجزه داشت. انسان جایز الخطاست و با این و آن داستانها دمخور شدن دیگر از صلابت حضور در صحنه میکاهد. انسان فرهیخته همیشه سر در گریبان دارد و در مسیر متداوم -لاکپشتیاش- متفکر و آهسته رو مینماید. زندگی بطلان لحظههاست و یک بازیگر که دل در گرو هنر دارد؛ باید به اقتضای هستیاش درک معنایی داشته باشد. بنابراین داشتن همان معیارهای اخلاقی و فراتر از آن، داشتن سلوک رفتاری و شناخت از هستی بهترین روش برای پرهیزگاریهای غیر رایج هست و این همان اسباب رستگاری در عالم هنر است. آن هم تئاتر که چون آینه بیانگر حال و هوای درون بازیگر و اهلش خواهد بود.
پناهیها در وهله چهارم بازیگر بیان بدنی است و این یعنی میتواند با سختترین تمرینها کنار بیاید که ماحصلش را به عنوان بازی بدنی و فیزیکال در نظر گرفت. او این طاقتفرسایی را با سماجت و پیگیریهایش بر خود آسان و هموار کرده است و شاید کمتر بانویی چنین توش و توانی را از آن خود میکند و البته وقتی کسی هم بتواند چنین کند، بهتر از بقیه به چشم میآید چون بازی در اتکای به بدن و حرکت کار چندان راحتی نیست؛ هر چند که در کل خود بازیگری بسیار دشوار است.
پناهیها در وهله پنجم صدای گرم و دامنهداری دارد؛ صدایی بم که گوشنواز هست و متفاوت با صدای اغلب بانوان که صدایی ریز و زیر دارند اما این بازیگر در این خلاف آمدی صدا توانسته خودی نشان دهد و از پس نقشهای متفاوت و در عین حال اشخاص غیر عادیتر برآید. البته این صدا بازیهایش در نقوش متکی بر کلام را تقویت نیز کرده است و این خود مدارج بازیاش را افزوده است.
پناهیها در وهله ششم بازیگر منعطفی است و این انعطاف ریشه در مهربانیاش دارد و میخواهد در ارتباط با دیگران دلخواه آنان را پاسخ دهد اما حتما سختیها و دشواریها را بر خود روا میدارد چون به راحتی نقشآفرینی نمیکند با آنکه همه چیز راحت و باورپذیر به نظر میرسد. بازیگری است که گاهی از این انعطاف نتیجه هم نگرفته است چنانچه بازی او در نمایش "نامبُرده" کار علی اصغر دشتی چندان گویای یک انتخاب درست نبوده است. در این نمایش حضورش چندان پویا و چمشگیر نیست و هر کسی میتوانست این نقش را که در واقع نقش مادر علی اصغر دشتی است، بازی کند. به ویژه حضور یک نابازیگر یا بازیگر ناشناخته بهتر میتوانست گویای این نقش باشد و با آنکه پناهیها مدام با روح و بدنش در صحنه یکه تازی میکند، در این نقش کمترین تحرکی را نشان میداد و از آن سو نیز نقش گویای مطلبی نبود که بشود از آن به عنوان نقش آفرینی یاد کرد.
در وهله هفتم پانتهآ پناهیها خوش شانس است و این یُمن خوش به ارتباط با کائنات و کیهان برمیگردد اینکه ستارهها تو را تماشا کنند و برایت بدرخشند... حالا فارغ از این خواب و خیال خوش، باید استمرار و پیگیریهایش را دلیل روشنی برای استقرار این خوش یُمنی بدانیم. به هر تقدیر او هنرمندی است که حتما برای خود سلوکی دارد و در مواجهه با خویشتن هستی را با خود تراز و هماهنگ میکند و این همان تسلیم شدن است در برابر آنچه که باید اتفاق بیفتد که به تعبیری میشود این پذیرش را به خوش شانسی تعبیر کرد.
استادان به نام و ناموریها
در سر راه پانتهآ پناهیها در ادامه همان وهله هفتم یا در تداوم همان خوش یمنیها، استادان به نام و موثری قرار گرفتهاند و شاید بهترین آنها رکنالدین خسروی باشد.
پناهیها که در دانشگاه سوره کارگردانی سینما میخوانده، از سر کنجکاوی به سر کلاس درسهای بازیگری استاد رکنالدین خسروی میرفته و این یعنی حضوری عجیب که همه مسیر خلاقه را بر او آشکار میکرده است؛ بیآنکه بخواهد بازیگر شود یا بازیگری رویایش باشد. اما این کنجکاوی شاید ریشه در رشته و گرایش کارگردانیاش در سینما داشته باشد که باید در مواجهه با بازیگران بتواند آنها را مقابل دوربیناش هدایت کند. شاید هنوز هم این هدایتگری در مقام کارگردان برایش اتفاق نیفتاده باشد اما همیشه در این نخواستن، خواستنی درست و رویاگونه در قالب بازیگری برایش ممکن شده است. میدانیم خسروی به خلاقیت در بازی بها میداده و از بازیگران میخواسته خودی در صحنه نشان دهند و زیاد هم تابع دستورات و هدایتگریهای کارگردان نباشند و شاید ناخواسته پناهیها متوجه این درس بزرگ شده باشد. چنانچه رویا تیموریان هم برخوردار از چنین استادی و دستمایه درستی در عالم بازیگری شده است.
پناهیها بعدا در مسیر زندگیاش با دعوت حسین کیانی به تئاتر دانشگاهی ورود پیدا میکند که برایش بازی کند. به هر روی کیانی همواره کارگردان و نمایشنامهنویس در خور تاملی بوده و میدانسته چگونه از پس بازی گرفتن برآید و در ادامه مسیر تکاملی را پیش روی این بازیگری که انگار نمیخواسته و میلی باطنی به آن نداشته، قرار بدهد. او در این دوره بازی در نمایش "دوزخ" و نمایش "خیشخانه" را در سال 76 و 77 پشت سر میگذارد.
سپس نوبت به حضور در گروه حامد محمدطاهری در سال 78 و 79 و بازی در نمایش "سیاها" میرسد که بعدها با این گروه به ایتالیا هم میروند. او همچنین در سال 79 در نمایش "نگاهی دیگر به سیاها" بازی میکند. به هر روی این حضور میتواند در روال بازی پناهیها موثر باشد چون سرپرست گروه تئاتر "نرگس سیاه" با کارگردانی نمایشهایی مانند "خانه در گذشته ماست" و "سیاها" در نیمه دوم دهه ٧٠ جایگاه مختص به خود را در میان اهالی تئاتر به دست آورد. به طور ویژه از اجرای نمایش "سیاها" با عنوان یکی از مهمترین اتفاقهای تئاتری سالهای پایانی دهه هفتاد یاد میشود. محمد طاهری اصول کاریاش را بر پایه آموزههای آنچه تئاتر فیزیکال خوانده میشود بنا کرد و در این مسیر از اندیشههای یرژی گروتوفسکی، کارگردان و نظریهپرداز شهیر لهستانی بسیار بهره گرفت. تمرینهای سخت و طولانی مدت جسمی در شرایط دشوار و گام برداشتن در مسیر تئاتر آزمایشگاهی از جمله ویژگیهای اساسی فعالیت این گروه است. محمد طاهری در سالهای نخستین دهه ٨٠ به کشور آلمان مهاجرت کرد، مدتی به کارگردانی تئاتر پرداخت و حالا سالهاست که از این حرفه کناره گرفته و بیشتر به مطالعه مشغول است. عاطفه تهرانی، بابک حمیدیان، پانتهآ پناهیها، شادروان مجید بهرامی و مهدی پاکدل بازیگران گروه "نرگس سیاه" بودند.
اینها تجربیاتی است که در ادامه از این بازیگر، یک بازیگر هوشیار و مسلط بر بدن میسازد و همین خود مسیر کنجکاویهایش را برای دیگر تجربیاتش باز میگذارد.
تن شوری
"تن شوری" داستان یک زن و مرد است که فکر میکنند همدیگر را دوست دارند و دستکم زن این طور دارد فکر میکند اما در ادامه رشتههایش پنبه میشود و میبینیم که او نیازها و میل درونی مردش را برآورده نمیکند و حالا اصطلاحا مرد دارد دو شلواره میشود و با یک ختر جوان در ارتباط هست و در نهایت هم از این زن و دو بچهاش دل میکند که با همان دختر جوان زندگی کند.
پانتهآ پناهیها در نقش همین زن بازی میکند که اتفاقا وکیل هست و تحصیلکرده و از طبقه متوسط رو به بالای جامعه هست. اما اینکه نمیتواند مردش را درست بفهمد دلالت بر خیلی از چیزها میکند و همین نقش را جذاب میکند و این جذابیت باید فرصتی باشد که بازیگر زنی چون پانتهآ پناهیها از عهده اجرایش برمیآید. او باید در ابتدا در مقابل دیدگان یک گزارشگر مجله خانوادگی سکوت کند و خجالتی و شرمنده و شاید هم تا حدی بلیه و خنگ به نظر برسد. اما پس از چاپ این گفتگو، دیگر رفته رفته مرد خواستههایی دارد و زن از آنها اجتناب میکند.
پانتهآ پناهیها رفته رفته بنابر اتفاقات و دور شدن مردش باید که تغییراتی در روال بازی و نقشآفرینیاش بدهد و چنین هم میشود. او باید حسادتش در ابتدا گل کند و بعد میل باطنیاش در خواستن مردش تحریک شود و سرآخر این میل کمرنگ و در نهایت بیرنگ بشود و بیتفاوتی ازش بیرون بزند و حالا در مقابل خواست دوباره مرد، برای با هم بودن، عصبانی و منزجر و حتی نفرتانگیز شدن را تداعی ببخشد. بازی چند حس به دنبال دارد و در هر مرحله هم باید بدن کنشمند باشد چون در نهایت این نفرت توام با خشونت و کتککاری در حد لت و پار شدن خواهد بود.
در واقع در مسیر بازی، پناهیها کُدهای بیشماری را قرار میدهد و هم در حسآمیزیها مدام به تنوع توجه میکند و هم در ابراز کردن این زن که باید بدن فعالی داشته باشد؛ گاهی به شکل بیتفاوتی و گاهی با جاذبههای زنانه که بشود مرد را در کنارش نگه دارد و در نهایت یک بدن طغیانگر که دلش میخواهد مرد را نابود کند؛ هر چند در مقابل آن مرد کم میآورد و خودش کتک میخورد و با دهان و صورت خونی باید که از دفتر کار همسرش برود و شاید در پایان ِ باز بشود این جُدایی برای همیشه را متصور شد.
پناهیها احساساتش را به کار میگیرد اما در جاهایی مهارش میکند و در جاهایی آن را به ماکزیمم خود در شکل نفرت و خشونت بازی میکند. این بروز بیحد و حصر است که در ابتدا مرگ زن را تداعی میکند و بعد هوشیاری دوبارهای که او را در حالت خونین و له شده به تماشا میگذارد و حالا سماجت غایی که در بسته را به روی خود بگشاید و از این بند نامطبوع بگریزد و بعد...
از سوی دیگر او باید در سکوت بازی داشته باشد و گاهی بر تفکرات ناب یک زن وکیل و باهوش تاکید بورزد و گاهی نیز بدنش را در این مسیر نقشآفرینی به کار گیرد که بر جاذبههای ظاهری بازی بیفزاید چنانچه در آن گرداندن حلقه به دور کمرش چنین میشود و ما شاهد شوخآمیزیهای زیبا به بدنه بازی و نقش خواهیم شد. یعنی او میتواند ما را در مدار درستی که هر نوع ای از آن برخوردار هست، به القای یک نقش درست همخوان کند. پناهیها نمیخواهد در مسیر بازی یکنواخت و کسلکننده قرار بگیرد. او حتی در فیلم کوتاهی که پخش میشود دارد نقش یکی از بیمارانش را بازی میکند که در سوال و جوابها خودش نشان میدهد که چرا باید بعد از گذشت سالهای دراز به دلیل عدم علاقه به مردش بعد از بزرگ شدن بچهها تصمیم به جدایی گرفتهاند... این خود مقدمهای برای القای وضعیت این زن خواهد شد که حالا خودش هم به ناچار گرفتار جدایی است. چیزی که اصلا به آن فکر نکرده است... با آنکه او و مردش، هر دو پیش از با هم بودن یکبار دیگر طعم ازدواج و جدایی را چشیدهاند اما حالا باید دوباره این شکست را لمس کنند... بنابراین شاید سختتر شده باشد در آن جدایی... هر کدام زودتر مسیر را عوض کردهاند و با آنکه از قبل همدیگر را میشناختهاند اما فقط پس از جدایی اولشان با هم فرصت رودررویی یافتهاند و تن به زندگی مشترک دادهاند... و بعد به مرور از هم دور شدهاند و زندگی هم همین واقعیت تلخ و فرار است که انگار در فراموشی همه چیز هست که آدمها دیگر درکی از با هم بودن ندارند و مسیر به انحراف و انحطاط کشیده شده و دو تن از هم جدا میشوند... این دردانگیزیهاست که بازی تراژیک و در عین حال ملودرام و حتی طنزگونه پناهیها را برایمان جذابتر میکند و میتوانیم بپذیریم که او یکی از بهترین نقشآفرینیهایش را برایمان ایفا کرده و ما دیگر به سختی از او میپذیریم که انتخاب ضعیف و باری به هر جهتی داشته باشد... او یک بازیگر دقیق است که هر بار میتواند مثل یک شطرنجباز حرفهای ما را کیش و مات کند و اگر چنین نکند، حتما خودش کیش و مات خواهد شد!
مرور و جمعبندی
پانتهآ پناهیها (زاده ۱۳۵۶ - تهران) بازیگر و منشی صحنه است. او در مقطع کارشناسی کارگردانی سینما از موسسه آموزش عالی سوره فارغالتحصیل شده است. پناهیها در کارنامه بازیگری خود نمایشهای "دژ هوش ربا"، "دوزخ"، "خیشخانه"، "سیاها"، "نگاهی دیگر به سیاها"، "خانه برنارد آلبا"، "واقعیت اینه که خورشید دور ما میگرده"، "تنها خدا حق دارد بیدارم کند"، "ادیپ افغانی"، "نامبرده"، و... و فیلمهای سینمایی "آن مرد را نکشید"، "مواجهه"، "خانوم"، "جینگو"، "من دیگو مارادونا هستم"، "بوفالو"، "نفس"، "لاک قرمز"، "در سکوت"، "اروند"، "آبجی"، "آااادت نمیکنیم" و سریال "شهرزاد" را ثبت کرده است. پانتهآ پناهیها در آلبوم "در شعله با تو رقصان" به همراه صابر ابر با مهیار علیزاده همکاری داشته است.
بنابراین او یک بازیگر خلاق و کارکشته است که میتواند از عهده نقشهای دشوار، پیچیده و غیرقابل پیشبینی برآید چنانچه بازی او در نمایش "تن شوری" کاملا با آنچه تاکنون بازی کرده بود، متفاوت به نظر میرسید و در آن میتوانست هم به بیان کلامی مناسب و هم فیگورهای بدنی درست اتکا کند و در واقع بتواند ما را در مواجهه نقش به بازی بگیرد و ذهن خوانیها ما را بر هم بریزد. به همین دلیل این بازی میتواند برای او ماندگار و برای ما خاطره شود.
منابع:
به بهانه حضور هنرمندان تئاتر ایران در غربت، روزنامه اعتماد، شماره 3963 - سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۶.