سرویس تئاتر هنرآنلاین: در مصاحبه اخیر خود، امید سهرابی نمایشنامه "خروس لاری" را "حرفی میداند که باید میزد" و اینکه چطور جمعی سلطهای را میپذیرد و سرانجام از آن خلاصی مییابد، هر چند به قول خودش این فرآیندِ پذیرش و انکار "سیکل بستهای" است که در تسلسل بیفرجام آن، مظلوم دیروز همان ظالم امروز است و چه بسا تن و جان آنکه اینک شکنجهگر است، هنوز رنجور شکنجههای جلاد دیگری باشد. اما فارق از مساله شورش علیه سلطه که در نمایشنامه "خروس لاری" با دیدی جبرگرایانه به سلطهای دیگر منتهی میشود، داستان سهرابی بر پاشنه موضوع سلسله مراتب بهرهکشی در جامعه بشری میچرخد: جهانی پر از استثمار و نابرابری و دروغ و خود فریبی و دیگر فریبی و خشونت. در "خروس لاری"، خانوم آغا بردهداری است که شماری دختر را به بیگاری و بردگی کشانده است و از دسترنج آنان ارتزاق میکند و قوت لایموتی هم به آنان میدهد که توان گدایی و بهره رساندن به بنگاه بهرهکشی او را داشته باشند. خانوم آغا پیوسته به بردگان خود چنین القا میکند که جهان بیرون دنیایی بسیار مخوفتر و ظالمتر و هولناکتر از برده خانه او است. دخترانی که او به بیگاری کشانده، به ظاهری پسرانه ملبس شدهاند که ظاهراً مورد تعرض قرار نگیرند، اما در واقع از آن روی که به جفتی عاشقانه و یا مای جمعی تبدیل نشوند. در این میان، تنها یکی از دختران در بند او، عبدی، طرحی برای خروج از وضعیت دارد: او در رابطهای عاشقانه با یک نوازنده آکاردئون قرار میگیرد و مصمم است که از بند بگریزد. خانوم آغا که از این نقشه با خبر میشود، به انواع لطایف الحیل میکوشد که این تصمیم را خطایی بزرگ جلوه دهد تا درس عبرتی برای عبدی و دیگر بردگانش شود. در این سیستم بسیار کهن بهرهکشی، قانون تنها برای حفظ سلسله مراتب تدوین شده است. برده نمیتواند خود را به عنوان یک فرد مطرح کند مگر در قالب موجودی که همه موجودیتش احترام به قانونی است که حامی خواسته و اراده سلطهگر است. برده باید به شرایط حداقلی خود راضی باشد و تا به ابد ثناگوی بردهدار باشد. او باید رهین منت نظام بردهدار باشد که به او اجازه برده بودن میدهد. نظام بهرهکشی از هر تغییری میهراسد و آن را برنمیتابد چرا که حفظ منافع بردهدار و طبقه الیگارشی تنها در تداوم بردگی دیگران میسر است.
به این ترتیب نمایشنامه "خروس لاری" بیانگر کهنترین و خشنترین وضعیت بشری است. این واقعیت که هنوز پس از گذشتن چند هزار سال از تاریخ بشر قریب به نیمی از جمعیت جهان در زیر خط فقر به سر میبرند و عملاً گرسنه هستند، داستان تلخ و خشن "خروس لاری" است. نمایشنامه سهرابی، تئاتری به شدت خشن است بی آن که خشونت را به شکل فرمالیستی آن نشان بدهد. نیازی به دیدن چشمی که از حدقه بیرون آورده میشود نیست. همین که دختری از نخستین لحظه نمایش تا به پایان از بیماری مزمنی زجر میکشد و هیچ اقدامی برای بهبود او انجام نمیگیرد، کافی است که تماشاگر را هر لحظه دچار اضطراب از تماشای این خشونت بیحد و حصر کند. اگر تماشاگری به این وضعیت بخندد، و اگر منتقدی این نمایش را چندان خشن نداند، اما، گناه بر قلم امید سهرابی نیست. لابد سوءتفاهمی در برداشت ما از حد و مرز خشونت وجود دارد. مگر ما برای زلزلهزدگان هم جوک درست نمیکنیم و به شرایط رقت باری که در آن به سر میبرند، ها ها نمیخندیم؟ اگر تعریف دوبارهای از مفهوم وضعیت و شرایط خشن داشته باشیم، خواهیم دید که خشونت در همه عناصر "خروس لاری" موج میزند: در نامهای آن بردگان هچون پاپتی و زاغول، در گفتار پر فحش و ناسزایشان، در پنهان کردن جنسیتشان، در روابط ناسالمشان، در دروغهایشان، و حتی در عشقشان. زندانی شدن در قفس با خروس لاری کمترین لحظه خشونتآمیز این تئاتر است. اگر "خروس لاری" را تئاتری خشن ندانیم، باید سخت از خود بترسیم.
به این ترتیب "خروس لاری" از فرمالیسم دوری میکند. دخترکان فقیر این قصه، لباسهایی بر تن دارند که از نگاه طبقه متوسط شیک به نظر میرسد و از این روی، این انتخاب در پوشش را به نقد میکشاند. اما فارغ از واقعیت کاملاً مشهود دمکراتیزه شدن جامه و لباس در جهان امروز، نمایشنامه "خروس لاری" بر آن نیست که بچههای تهیدست رمانهای چارلز دیکنز را به نمایش بگذارد تا طبقه متوسط فقرشان را باور کند. اگر ما شلوار جین را بر تن دختران "خروس لاری" بیش از حد شیک میدانیم، شاید از آن روی است که خود عضوی از جامعه بشری بهرهکشی هستیم که برای حفظ نظم سلسله مراتبش، طبقات اجتماعی را در همان قالبهای معروف خود میخواهد و میپذیرد. بیهوده نیست که از امید سهرابی میخواهیم که همه چیز را مندرستر و کثیفتر و رقتبارتر نشان دهد. ما فقیر شیک را برنمیتابیم.
سلطهگر "خروس لاری" زنی است که رفتار سادیستی او با دختران تحت سلطهاش، نهایتاً به مازوخیسم میانجامد. او از پیشنهاد کشته شدن توسط یکی از دختران استقبال میکند، اما در اوج مازوخیسم به او فرمان میدهد که "مرا بکش!" در واقع، او حتی برای مردنش هم از دخترکان همچون ابزار استفاده میکند. عبدی، اما، این آخرین شانس سلطهگری را از خانوم آغا میگیرد و به ماشالله اجازه اجرای فرمان را نمیدهد و در عوض او را به قفس خروس لاری میاندازد.
در میان این همه خشونت و رفتارهای ضد انسانی، تنها نقطه امیدی که امید سهرابی معرفی میکند، پرسناژ نوازنده آکاردئون است. او گدا نیست و تکدّی نمیکند، بلکه آهنگهایی زیبا مینوازد که در پایان هر پرده گوشنواز تماشگران میشود. برخلاف پرسوناژهای نمایشنامه که همه از گذشته و خاطراتشان نفرت دارند، او عاشق است و حتی به خاطره پدر افیونیاش هم عشق میورزد. فرمالیسم اجتماعی و طبقاتی ما، نوازنده آکاردئون نمایشنامه را هم چندان منطبق بر فرمهای معهود و معروف نمیداند. از این نگاه فرمالیستی، نوازنده آکاردئون که با عبدی تنها جفت عاشقانه این نمایشنامه را تشکیل میدهد، باید فردی عاشق و شیدا نشان داده میشد که در تحول و استحالهای کلیشهای عشقش را به پول میفروشد. امید سهرابی، اما، این پرسوناژ را از همان نخست، خارج از فرمولهای کلاسیک استحاله به صحنه میآورد. نوازنده آکاردئون هم به دخترک دل بسته و هم به دنبال پولی است که ممکن بود از آن رابطه نصیبش شود. او هم به پدرش علاقه داشت و هم به طمع پول، شال خود را، تنها یادگاری پدرش را، پاره میکند. تناقض این پرسوناژ نمایانگر درونی شدن تناقضهای بیرونی و بیرونی شدن تناقضهای درونی او است. پرده پایانی "خروس لاری" با موزیکی دلنشین بسته میشود، شاید به این خیال که هنر، لحظهای موقتی برای خروج از وضعیت باشد.