سرویس تئاتر هنرآنلاین: این روزها نمایش "خروس لاری" به نویسندگی و کارگردانی امید سهرابی و با بازی عاطفه رضوی، نازنین بیاتی، الناز حبیبی، سوگل خلیق، سوده شرحی، مهسا ایرجپور، یاسمن ادیبی، سیمین کرامتی و امیرحسین رستمی در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه است. نمایشی که نگاهی خاص به موضوع کودکان کار دارد و از زاویه دیدی متفاوت به این آسیب اجتماعی نگاه کرده است. اگرچه نمایشنامه "خروس لاری" بنمایههای ناتورالیستی دارد اما امید سهرابی در کارگردانی و حتی طراحی صحنه، لباس، نور و گریم سعی داشته نگاه رئالیستی و زیباشناختی را پی بگیرد. به بهانه این اجرا با امید سهرابی که پس از سالها حضور در تلویزیون و سینما دوباره به تئاتر بازگشته و هاله بوستانی طراح لباس و داود امیری طراح نور نمایش "خروس لاری" به گفتوگو نشستیم که ماحصل آن را در ادامه میخوانید:
شما سالها پیش تئاتر کار میکردید یا نمایشنامه مینوشتید و آخرین متن شما را به اسم "زمستان" زندهیاد خانم هما روستا کار کردند؛ ولی بعد از آن تقریباً با تئاتر قهر کردید یا خودخواسته به سمت تلویزیون و سینما رفتید؟
امید سهرابی: شاید بیشتر دوستان تئاتری میدانند، من از تئاتر قهر کردم و این قضیه خودخواسته بود. من تئاتر را خانهی خودم میدانم. هم علاقه دارم هم جایگاه ویژهای برای من دارد، ولی قهر کردم. دلیل آن هم مسئولین نبودند، من نمایش "زمستان" را در سالهای شکوفایی تئاتر نوشتم و کار شد. اما در آن زمان برنامهای بنام "عصری با نمایش" در بوفهی تئاتر شهر برگزار میشد که مختص نمایشنامهخوانی بود و قرار بود بهترین نمایش و پرمخاطبترین نمایشی که آنجا اجرا میشود در سالن چارسو، یک ماه اجرا برود. من با دو تا متن در این رویداد شرکت کردم یکی بنام "آدمهای خیس" که برای یک اجرا دکور زدیم و با حضور بازیگرانی چون اشکان خطیبی، حامد بهداد، پانتهآ بهرام، مائده طهماسبی و حمید مظفری در تیرماه ساعت 3 بعدازظهر 330 نفر تماشاگر داشت و من خیلی خوشحال بودم و بالاخره نمایش ما برتر شد، ولی وقتی قرار شد در سالن اجرا برویم گفتند که این نمایش ممیزی دارد و این ممیزی از طرف دوستان خودمان در شورای نظارت بود نه از طرف مدیران و این باعث دلزدگی من شد. اگرچه خیلی پیشنهاد برای کار کردن شد ولی دیگر فکر میکردم این خانهی من نیست و رفتم به سمت هنر تصویر. ولی به تماشای تئاتر میآمدم و هر شب هم مثل اکنون نمایشنامه میخواندم. پس از گذشت چند سال، آقای فرمانآرا در نمایش "مردی برای تمام فصول" از من خواست که این نمایش را تنظیم برای اجرا کنم و باعث شد دوباره به تئاتر برگردم. در حال حاضر احساس میکنم فضا بهتر شده است و امیدوارم تداوم داشته باشم.
قبلاً یک شبه گروه داشتید و بیشتر نمایشها را با خانم نسیم ادبی یا اشکان خطیبی و... کار میکردید. این یک فعالیت گروهی بود یا فکر میکردید طرز تفکرتان به هم نزدیک است؟
امید سهرابی: ما گروهی داشتیم بنام "تئاتر زمستان"؛ اساسنامه هم داشتیم. مرحوم احمد آقالو، بهناز جعفری، اشکان خطیبی، نسیم ادبی و من جزو این گروه بودیم. بعد از اینکه با تئاتر قهر کردم مشاور خیلی کارها شدم چون دوستان کار میکردند. در آن زمان تئاتر در تئاترشهر متمرکز بود و فکر میکنم مشکلات به دلیل همان تمرکز بیش از حد بود، همه میخواستند کار کنند و سالن محدود بود، تعداد سالنها کم بود و... به هر حال الان فکر میکنم ای کاش قهر نکرده بودم. بیشتر پایاننامههای بچه را کار میکردم و حضور داشتم، مشاور بودم، با خانم تیموریان نمایشنامهخوانی برگزار میکردم و برای دیگران دراماتورژی کارهایشان را به عهده میگرفتم ولی خودم دستم به نمایشنامهنویسی نمیرفت و این دلخوری طولانی شد.
بعد از نمایش زمستان دیگر نمایشنامه ننوشتید؟
امید سهرابی: چرا یک متن نوشتم و در جشنواره مونولوگ شرکت کردم و خودم هم آن را اجرا کردم که نمایش برگزیده جشنواره هم شد.
به نظر خیلیها نمایشنامههای امید سهرابی متأثر از نمایشنامهنویسانی است که رئالیسم را شکل دیگری میبینند. یک رئالیسم شاعرانه، رئالیستی که متعلق به خودش است و در آن نشانههایی است که شبیه نمایشنامههای یون فوسه است. آیا خودتان هم اعتقاد به این موضوع دارید؟
امید سهرابی: از این تعاریف زیاد شنیدم، شاید به خاطر خامدستیهای ابتدایی من بود و برای همین خامدستیها جسارت بیشتری داشتم. من از نمایشنامهنویسان بزرگ خیلی تأثیر گرفتم، همان قدر که تئاتر اپیک برشت را دوست دارم، نمایشهای واقعگرایانهی چخوف را هم دوست دارم، ایبسن، پینتر، فوسه، لورکا، شپارد، مکدونا و خیلیهای دیگر که اگر بخواهم اسم ببرم فهرستی طولانی خواهد شد و میترسم دچار افاضهی فضلی شوم که فاقدش هستم. از همه تأثیر پذیرفتهام. ولی هر چه بیشتر نمایشنامه نوشتم بیشتر به ریشههای فرهنگی خودم علاقهمند شدم و احساس کردم میخواهم نمایشنامههایم ایرانیتر از قبل باشد. آدم میتواند مدرن باشد ولی غربزده نباشد، الان میزان ارادتم به نمایشنامههای ایرانی بیشتر از زمانیست که نمایشنامهنویسی را شروع کردم. دوست دارم نمایشنامهها از دل فرهنگ خودم بیرون آمده باشد. ما میتوانیم از چیزهایی که میخوانیم و میبینیم الگوبرداری کنیم، بهرحال تئاتر یک فرم غربی است این را نمیتوانیم انکار کنیم. ما نمایش تعزیه داریم که نمایش کاملی است ولی تئاتر از غرب وارد شده است و باید لباس فرهنگ خودمان را بر تناش کنیم و اساتیدی مثل بهرام بیضایی، اسماعیل خلج، اکبر رادی و ... این کار را کردهاند. من هم تلاش میکنم ادامهدهندهی راه این عزیزان باشم.
بعد فیلمنامههایی نوشتی، مثل جاده قدیم، مهرآباد، شمس العماره، که انگارههای ایرانیاش نسبت به نمایشنامه زمستان بیشتر بود بخصوص در شمس العماره اخلاقیات ایرانی و تهرانی در آن زیاد دیده میشد.
امید سهرابی: زمستان را من به سفارش خانم روستا نوشتم. اگر ایشان کارگردان نبود من جور دیگر مینوشتم. خانم روستا اینگونه نمایش ایرانی که من اکنون مینویسم سلیقهاش نبود و درک آن برایشان غریب بود. بنابراین در نمایش زمستان کاراکترها حتی اسم ندارند چون ایشان تئاتر را در روح غربیتری میدیدند و در آن فرهنگ بزرگ شده بودند. ولی بعد من بیشتر برای فرهنگ خودم و در جامعهای که هستم نوشتم و دیدگاه من به مرحلهای رسید که اگر میخواهی جهانی شوی باید از تونل بومیگری گذر کنی. ما بومیتر از "صد سال تنهایی" مارکز در تاریخ ادبیات نداریم و یکی از جهانیترین آثار است. تولستوی و چخوف در عین اینکه بومی هستند، جهانی هم هستند.
قبل از اینکه به نمایش "خروس لاری" بپردازیم اگر کارنامهات را بازنگری کنی در فیلمنامههایی که نوشتی موفق بودهای؟ آنچه که میخواستی را در سینما و تلویزیون بدست آوردی؟
امید سهرابی: من خودم را در نقطه صفر میدانم. صفری که شروع به حرکت میکند، فقط دوست دارم منفی نباشم. تجربهی تصویر به من خیلی کمک کرد چون در تصویر نمیتوانی انتزاعی بنویسی باید کاراکترها پوست و خون و استخوان داشته باشند و باید برآمده از فرهنگ خودت باشند. من نقطه شروع خودم را فیلمنامه "مهرآباد" میگذارم. من همیشه نویسندهای بودم که سفارش گرفتم و از یک نقطهای تصمیم گرفتم برای خودم کار کنم و نمایشنامه "خروس لاری" این فرصت را به من داد که متنهایم را خودم اجرا کنم . نمایشنامه "مردی برای تمام فصول" را برای دیدگاه آقای فرمانآرا تنظیم کردم یا فیلم ایشان را با توجه به دیدگاه ایشان نوشتم. ولی "خروس لاری" دیگر برای خودم است. من تنها کار کمدی نمینویسم؛ نمایش "خروس لاری" به خودم نزدیک است و به آن طبقهای تعلق دارد که دوست دارم به سمتشان بروم.
آشنایی با آقای فرمانآرا چگونه شکل گرفت؟ طبیعتاً از دراماتورژی "مردی برای تمام فصول" با ایشان شروع کردید.
امید سهرابی: نه اتفاقا من ابتدا برای ایشان فیلمشان را نوشتم بعد سراغ تئاتر رفتیم. آشنایی ما هم از طریق آقای داود امیری و رضا کیانیان شکل گرفت. آقای امیری تصویربردار سریال "مهرآباد" بود و گفتند آقای فرمانآرا از این سریال خوشش آمده و این باعث آشنایی ما شد. آن سریال به نظرم به لحاظ متن و فرم، شبیه کارهای متداول تلویزیون نبود.
آنچه برای آقای فرمان آرا در فیلم "دلم میخواد" نوشتید همان چیزی است که الان اکران شده؟
امید سهرابی: از لحاظ متن بله؛ هر کارگردانی میتواند این متن را شبیه فیلمهای خودش در بیاورد.
به دلیل پخش سریالها، شاید مخاطبان تلویزیون شما را بیشتر بشناسند تا تئاتر. مخاطبان شما را با طنز ویژه خودت میشناسند، کمدیای که مختص خودت است که وابسته به بازیگری است که قرار است آن فرم را اجرا کند، یا کارگردانی که نزدیک به اندیشه شماست و آن فرم اجرایی را میتواند پیاده کند. شاید برای همین در مهرآباد موفق هستی چون هم بازیگرانی نظیر علی سرابی، هومن سیدی و دیگران به فرم مورد نظر شما نزدیکاند و هم کارگردان توانسته فرم نوشتاری را خوب ارائه دهد. چرا در "خروس لاری" تصمیم گرفتی آن فرم کمدی را کنار بگذاری و سراغ رئالیسم اجتماعی رفتی؟
امید سهرابی: "خروس لاری" حرفی بود که باید میزدم. ولی کار بعدی من ممکن است کمدی باشد؛ البته کمدیای که من دوست دارم کمدی فرمالیستی است. همه چیز باید کنار یکدیگر قرار بگیرد تا خندهآور شود. نباید کارگردان تلاش برای خندادن بکند، بلکه باید جدی اجرا شود تا از تماشاچی خنده گرفت. مهرآباد کمدی درام است. کمدی صرف به نظر من ژانر قلابی است، زندگی واقعی اینقدر مضحک نیست. کمدی برای من یعنی تراژدیهای تکرار شونده؛ اگر یک تراژدی از دوبار بیشتر تکرار شود میشود کمدی. در تئاتر وودویل داریم، گروتسک داریم، کمدی فارس هم داریم، همه یک چیز هستند اما الزاماً همهی آنها از یک آبشخور نمیآیند. همانطور که کمدی دلارته و تخته حوضی زیر مجموعه کمدی هستند. تصویر متاسفانه یک چیز را به تماشاچی نشان میدهد و بیشتر به فکاهی شبیه است تا کمدی ناب. ولی در تئاتر اینگونه نیست. اجراهای مختلفی از نمایش "در انتظار گودو" دیدهایم. حتی به زبانی که نمیدانستیم ولی باز هم گاهی میخندیدیم، فکاهی هم نبود ولی بینظیر بود.
ضرورت اجتماعی "خروس لاری" چه بود و چه چیزی باعث شد این متن را بنویسی و کار کنی؟
امید سهرابی: "خروس لاری" به سفارش محمد حاتمی بود که چند صحنه آن را نوشتم ولی فرصت نشد کار کنند و نمایش به فراموشی سپرده شد تا اینکه دوباره شروع کردم به بازنویسی و بسط آن. چیزی را در این متن دوست دارم؛ نگاه سلطهگرایانه و اینکه چطور جمعی تا این میزان سترون میشوند و تن به یک سلطه میدهند و چطور از زیر آن سلطه بیرون میآیند. این بخش، حرفی بود که دوست داشتم بزنم.
بازیگران نمایش را چطور انتخاب کردی؟ چون بازیگران باید نقش دخترانی را ایفا کنند که ادای مرد بودن را در میآورند تا از نرینگی خودشان برای کاسبی استفاده کنند؟
امید سهرابی: برای من نرینگی و مادگی مهم نبود این مهم بود که فرد خودش دارد به این سلطه تن میدهد. من نگرش فمنیستی ندارم و مانع این نگرش هم نیستم و هرکس در تفسیری که میکند، مختار است. مهم گرفتن هویت فرد به دلیل ضعفهایش است و آن کسی که دارد هویت را میگیرد خودش هم آدم ضعیفی است و هویت خودش هم در یک زمانی، جایی و نقطهای گرفته شده است. بنابراین جای ظالم و مظلوم عوض میشود. انگار که هیچکس با وجود خروس جنگی و آن قفسی که روی صحنه است مشکلی ندارد بلکه آدمهایی که در قفس میروند و بیرون میآیند تغییر میکنند. در آخر نمایش یکی از شخصیتهای نمایش در مواجهه با خروس میگوید: "هر کس برود، تو هستی." در این نمایش مظلوم دیروز ظالم فرداست و این نگاهی است که همیشه وجود دارد.
در همین نمایش رئالیستی نماد هم هست، خروس لاری خودش یک نماد است. نمادی است که مثل مترسک در آن خانه میتواند باعث وحشت شود و هر روز صبح حضور خودش را اعلام میکند.
امید سهرابی: من با نمادگرایی رابطهای ندارم، اما هر کسی میتواند برداشتهایی داشته باشد. مثلا من، "خانمآغا" را در متن با "غ" مینویسم ولی شاید کسی با "ق" بنویسد. من در هیچ کاری از نماد استفاده نمیکنم چون معتقدم نماد امری انتزاعی است. این تحلیلگر و مخاطب هستند که به پدیدهها نسبتهایی فراتر از آنچه هستند، میدهند ولی من هرگز از نماد استفاده نکرده و نمیکنم.
وضعیت آدمها باعث شد تا نمایش را بنویسی یا به کاراکترها علاقه داشتی و داستان را براساس آنها چیدمان کردید؟
امید سهرابی: من وقتی صحنه اول را دارم مینویسم نمیدانم صحنه دوم چیست، نه اینکه ندانم به کجا دارم میروم، معتقدم نویسنده باید با قلباش بنویسد و با شعورش بازنویسی کند. من باید شخصیتها را درک کنم، حتی خانمآغای نمایش را که آدم خشنیست. موقع نوشتن برایم پرداختن به شخصیتش اصلا آسان نبود. یک جاهایی از شخصیتاش بدم میآمد اما باید درکاش میکردم. مینویسم و جلو میروم بدون آنکه مهندسی کنم ولی چون از قبل یک زیباییشناختی در ذهنم هست، آدم بد یا آدم خوب در نوشتههای من پیدا نمیکنید. همه نقطه ضعف دارند، نقطه قوت هم دارند. در دیالوگی؛ خانمآغا میگوید: "کی در این دنیا چیزی به من داده که حالا طلب میکند؟ هرکس یک قران داده بیاید دوزار بگیرد." ما باید به ریشهی ظلم توجه کنیم ولی همیشه عادت کردهایم درگیر ظالم و مظلوم شویم.
نمایش با حضور شخصیتی بنام عبدی آغاز میشود ولی قصه او تا انتها فاش نمیشود.
امید سهرابی: بله، البته همه کاراکترها قصهی زندگی خود را میگویند جز عبدی. و اوست که نمایش را به گونهای پیش میبرد که قصه وارد سیکل بسته میشود.
نمایش قابلیت این را دارد که به سمت یک ناتورالیسم ایرانی برود. اما فکر میکنم خودتان از آن پرهیز کردید.
امید سهرابی: من احساس میکردم اگر نمایش به آن سمت برود، تلخیای پیدا میکند که ممکن است به ضد خودش تبدیل شود. حقیقتش واهمه داشتم که نمایش دلهرهآور و خشن شود.
خب ممکن است از دید بعضیها این نمایش شیک باشد.
امید سهرابی: من نمیدانم کجای این نمایش شیک است. اما میدانم فقر هم باید از دریچهی زیبایی شناسانهای عبور کند. قرار نیست ما فقر را جوری نشان دهیم که در آن زیبایی نباشد.
شاید به دلیل طراحی لباس توسط خانم بوستانی و جین پوشیدن بازیگران شیکتر از ناتورالیسمی است که حاکم بر قصهای است که میبینیم.
هاله بوستانی: اگر دقت کنید بچههای کار لباسهایی به تن دارند که من و شما به آنها دادهایم؛ با آنکه کهنه هستند ولی پر از رنگ هم هستند. بعضی چیزها را من با نظر کارگردان منعکس کردم. اما بایستی محدودیتهای اجراییای هم که داشتیم مدنظر داشت. به هر حال بازیگرانی که بازی میکردند از جنس بچههای کار نیستند پس فیزیک و استایل آنها با بچههای کار متفاوت است، شاید اگر این لباس را بر تن کس دیگری میکردم چنین تأثیری نمیگذاشت. ما سعی کردیم بازیگران را به ریخت و قیافهای که نمایش از ما طلب میکرد دربیاوریم. برای همین تا جایی که روی زیباییشناسی نگاه کارگردان تاثیر منفی نمیگذاشت همهی لباسها را مندرس کردیم. ولی استایل بدنها با هم متفاوت است. کارگردان قاب نور برایش مهم بود که چشمنواز باشد و نه تنها من بلکه آقای امیری هم تلاش کرد که در این مسیر گام بردارد.
امید سهرابی: بنظر من نور و گریم و لباس همه در خدمت چیز واحدی بودند. طراحی صحنه در عین اینکه سعی به بازسازی یک بیغوله داشت ولی زیباییشناسی هم داشت. من فقر را رنگی میخواستم.
هاله بوستانی: البته بایستی این نکته را هم اضافه کنم که این جنس کارها نیاز به آرشیو بزرگ دارد که بتوان لباس مناسب را تهیه کرد و تهیه لباس کهنه مشکلاتی دارد.
شما سه بار طراحی لباستان را عوض کردید. آیا با نظر آقای سهرابی بود یا خودتان تغییر میدادید؟
هاله بوستانی: اصل نظر آقای سهرابی بود من تابع نظرات ایشان بودم و چون کار اول من بود ناچار به تعامل بودم و این قضیه فرق دارد با کسی که سابقه کاری دارد و صاحبنظر است. من خودم هم با رنگ موافق بودم چون نمایش آن خشونت ناتورالیستی را ندارد که بخواهم آن را نشان بدهم.
آقای سهرابی اشاره کردند به قاببندی نور که نگاه سینمایی دارد. در این نمایش به سمت قاببندی سینمایی رفتید یا نه قاببندی تئاتری برایتان مهم بود؟
داود امیری: بصورت اتفاقی و ذاتی دید من و امید یکی است. این دومین کار تئاتری من است، کار قبلی با آقای رضا کیانیان همکاری کردم. طراحی نور تئاتر برای خودم هم یک سرگرمی خیلی جالب است چون شکل کار با سینما خیلی متفاوت است. اما بطور ناخواسته قاببندی نور به شکل سینمایی ارائه شده استـ با اینکه من تئاتر زیاد میبینم و روح مرا تغذیه میکند و کار نور تئاتر لذت چند برابری به من میدهد. نور میتواند حتی در فضای خالی هم تعیینکننده باشد و فضای خاصی را درست کند. اولین اجرا ژنرالی که با دکور داشتیم من چندین عکس گرفتم و دیدیم چقدر کار ما سینمایی شده است. چون با امید سهرابی دوست قدیمی هستیم و تمام نوشتههای امید را میخوانم و یا نقد میکنم، جهان ما خیلی به هم نزدیک است و هر صحنه را میبینیم برای ما یک قاب سینمایی است.
امید سهرابی: من درگیر قاب نبودم بلکه میزانسنها را میچیدم. به نظرم مخرج مشترک سینما و تئاتر یکی است. اگر سینما هم کار کنم اول میزانسنها را مشخص میکنم بعد قاب انتخاب میکنم. ما به دنبال قاب نبودیم بلکه میخواستیم هر طرف سالن مینشینیم یک فضای سیالی داشته باشیم. در این فضا اگر دوربین باشد میشود دکوپاژ اگر نباشد میشود تئاتر.
در بیشتر جاها نورها به شکل عمودی و استوانهای است و ما تقریبا نور شکسته و مورب نمیبینیم، شاید نور شکسته خشونت صحنه را بیشتر میکرد.
داود امیری: هیچ وقت از یک جا به یک مقوله نگاه نمیکنم، راههای جدید را امتحان میکنم. در این کار فکر کردم اگر بخواهیم سینماییتر کار کنیم چه میشود؟ کنتراست رنگ خیلی در تئاتر ایران نیست. یا فرهنگاش نیست یا خودخواسته انجام نشده است. من خواستم یک شکل دیگری ببینم. از شرایط کار راضی هستم چون معمولی نیست. بله نورها استوانهای هستند ولی زوایایی در آن اعمال شده است. به شدت نور شب و روز فرق میکند، لحظههای دراماتیک با لحظههای معمولی فرق میکند. بیشتر تئاترها نور خاصی ندارند حتی گاهی به ضعف نمایش تبدیل میشوند و من در این نمایش سعی کردم نور در این نمایش روی نوار خاصی باشد.
در بین بازیگران شخصیت پاپتی، بانمکتر از بقیه شخصیتها شده است. آیا خودتان خواستید با خلق این شخصیت یک مقدار از زهر نمایش کاسته شود؟
امید سهرابی: وقتی در متن شخصیت پاپتی را میخواندیم، میخندیدیم. از طرفی من به این جملهی برشت خیلی اعتقاد دارم که میگوید: "در نمایشی که نشود خندید باید به ریش نمایشنامهنویساش خندید." در تراژدیترین نمایشها هم مانند خودِ زندگی لحظات مفرحی یافت میشود. اگر شخصیت پاپتی نبود شاید خیلی نمایش زهردارتر از این میشد.
انتخاب بازیگران بر اساس مشورت با تهیهکننده و دیگر عوامل بود یا وقتی نمایشنامه را مینوشتی به بازیگران فکر میکردید؟
امید سهرابی: بازیگران دیگر مثل گذشته در دسترس نیستند. انتخاب مصرانه روی بازیگر ممکن بود به از دست دادن سالن و زمان اجرا بیانجامد. یک صحنه و نیم این نمایش بهدلیل طولانی شدن زمان نمایش حذف شده است. ممکن است دوباره این نمایش را در زمان دیگری با بازیگرانی دیگر و شکل دیگری اجرا کنم و البته این خاصیت تئاتر است.
با بازیگران و پروسه انتخابشان مشکل نداشتید؟
امید سهرابی: نه مشکلی نداشتم. ولی همانطور که گفتم ممکن است زمانی دیگر با بازیگران دیگری این نمایش را به صحنه ببرم.
الان که بعد از مدتها به تئاتر برگشتید و مشکلات سالنها را میبینید، چه نظری دارید؟
امید سهرابی: من با دید گذشته برگشتم ولی واقعاً همه چیز تغییر کرده است. دیگر تمرینهای تئاتر مثل گذشته نیست. همهچیز عوض شده است. بازیگران همزمان سر چند تا پروژه هستند و این روی کیفیت کارها تاثیر گذاشته است. در گذشته به کمبود سالن معترض بودیم و دوست داشتیم تئاتر خصوصیسازی شود و الان که خصوصیسازی شده و تعداد سالنها بیشتر شده مشکلات دیگری هست. ولی فکر میکنم این دوران میگذرد. متولیان فرهنگی باید به فکر باشند. از تئاتر فقط نظارتاش مانده و بقیه چیزها را رها کردهاند. پر کردن سالن کار سختی است و گروه نیاز به چند روز تمرین در سالن اجرا با دکور دارد ولی متاسفانه امکانش نیست چون هنوز گروه قبلی در حال اجراست. تئاتر به شکوه سابق نیست، اگرچه یک سری چیزها بدست آوردهایم ولی یک سری چیزها را داریم از دست میدهیم. انگار دیگر رغبت نداریم در تئاتر شهری که رویا و نوستالژی ما بود اجرا برویم و رو به سالنهای خصوصی آوردهایم که به نظرم این نشانه افول تئاتر ماست.
و در پایان...
از همه گروه تشکر می کنم. از ماریا حاجیای عزیز که روی گریمهایش وقت گذاشت. از امیرحسین دوانی عزیزم که طراحی صحنه را به عهده داشت و از همهی گروه که تمام تلاش خود را برای ارائه یک نمایش درخور ارائه کردند.