سرویس تئاتر هرآنلاین: عاطفه پاکبازنیا را با آنکه به عنوان مترجم میشناسیم اما او تحصیلات تئاتری در دانشگاه سوره داشته و چند بار هم در مقام بازیگر چه در ایران و چه در سوئد فعالیت کرده است. او مترجمی است که به صورت اختصاصی به ترجمۀ نمایشنامه مشغول است و حتی در این زمینه بر روی دو یا سه نمایشنامهنویس برجستۀ جهانی متمرکز شده است و در این باره تلاش کرده متون نمایشی آرتور کوپیت و لارش نورن را به جامعه ایرانی معرفی کند و حتی در این خصوص میخواهد درباره نورن پژوهشی را هم به سرانجام برساند.
آرتور کوپیت
نمایشنامه "اُه پدر، پدر بیچاره مامان تو را در کمد آویزان کرده و من دلم خیلی گرفته" نوشته آرتور کوپیت، نویسنده شهیر آمریکایی، با ترجمه عاطفه پاکبازنیا از سوی نشر افراز در سال 94 منتشر شد. این نمایشنامه یکی از مطرحترین نمایشنامههای ادبیات نمایشی آمریکا و جهان است که انتشارش موجب شد منتقدان از آرتور کوپیت به عنوان ادامهدهنده راه ابزوردیستهای دهههای ۵۰ و ۶۰ اروپا یاد کنند. این اثر برداشتی از نمایشنامه "خال کوبی سرخ" نوشته تنسی ویلیامز و رفتن به سوی روانشناسی فروید است.
کوپیت نمایشنامه "اوه پدر، پدر بیچاره ..." را در ادامه کارهای ابتداییاش که بیشتر تک پردهایهایی تراژدیـ کمدی یا فارسهای سیاه بودند، در سال ١٩٦٠ نوشت. او این اثر را به عنوان نمایشنامهای پارودی، تحتتاثیر نمایشنامهنویسان پیشتاز فرانسوی همچون آرتور آداموف، اوژن یونسکو و ساموئل بکت نوشت. پیشتازانی که در ابتدا از آنان به عنوان "بخش فرعی تئاتر" نام میبردند و مارتین اسلین، منتقد و نظریهپرداز مجارستانی، در ١٩٦١ آن را "تئاتر ابزورد" نامید.
این نمایشنامه درباره یک مادر و پسرش است که به تازگی بالغ شده. آنها با سفر مداوم از شهری به شهر دیگر، جسدِ پدر مرده خانواده را که در یک کمد آویزان است، با خود حمل میکنند. این نمایشنامه مرز بین فانتزی و رئالیسم را طی میکند و نهایتا به بازنمایی یک جهان پوچ میرسد. یکی دیگر از ویژگیهای این نمایشنامه، این است که در عین داشتن مولفههای رئال، دارای مشخصههای سوررئالی چون "ماهی در تنگ" و "گلهای گوشتخوار" است که جزو شخصیتهای نمایش و دارای دیالوگ هستند.
این نمایشنامه اجراهای موفقی در دانشگاه هاروارد و سپس در لندن داشت و در ادامه ٤٥٤ بار در سالن فونیکس نیویورک به روی صحنه رفت. کوپیت با این نمایشنامه موفق به دریافت جایزه اوتر سیرکل و ورنون رایس شد.
هر چند کوپیت هم مانند ادوارد آلبی که با نمایشنامه "چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟" به عنوان نویسندهای ابزورد برچسب خورده بود، اما آثار بعدی این نویسنده توانایی او را در دیگر گونههای ادبی نیز نشان داد. او در طول زندگی حرفهای خود به طور گستردهای فرم و محتوا را در آثارش تجربه کرده است.
عناوین دیگر مجلدات مجموعه آثار کوپیت که در ایران با ترجمه عاطفه پاکبازنیا منتشر شدهاند، به این شرح است: "بازجویی نیک و سه نمایشنامه دیگر"، "روزی که ابلیس برای تنیس بازی بیرون آمد"، "موسیقی مجلسی" و "سرخ پوستها".
لارش نورن
نمایشنامه "ترمینال 3" نوشته لارش نورن، نویسنده معاصر سوئدی با ترجمه عاطفه پاکبازنیا از سوی انتشارات میلکان در اسفند 94 منتشر شد.
این نمایشنامه نخستین کتاب از مجموعه آثار این نویسنده است که در ایران منتشر شد. این نمایشنامه روایتگر داستان دو زوج است که در مکانی نامشخص و زیرزمینی با هم برخورد میکنند. یکی از آنها برای تولد فرزندشان و دیگری برای گرفتن جسد فرزند خود در این فضای مهآلود حضور دارند. نورن فضاها را به صورت مشخص تعریف نمیکند و توضیح صحنه به معنای کلاسیک در این نمایشنامه وجود ندارد.
لارش نورن که از او بهعنوان مطرحترین و برجستهترین نمایشنامهنویس سوئدی نام برده میشود، در نهم ماه مه 1944 در استکهلم زاده شد. ظهور اجتماعی او به سال 1963 و انتشار مجموعه شعر "یاس و برف" باز میگردد که نقل بحث و نقد محافل ادبی شد. پس از انتشار نخستین مجموعه شعر، نورن بر تئاتر و ادبیات دراماتیک متمرکز شد.
در واقع نمایشنامهنویسی نقطه عطف زندگی این نویسنده است. نمایشهای او همواره فضای تئاتر، نقد و روشنفکری سوئد را تحت تاثیر خود در آوردهاند. نورن در شعر از سبک سورئال پیروی میکرد، اما در نمایشنامه به سمت کارهای رئال رفت، رگههایی از ابزورد هم در آثارش دیده میشود. نمایشنامههای او در مورد بحران هویت انسانهاست و کاراکترهایش مدام در حال مبارزه برای پیدا کردن هویت گم شدهشان هستند. او بر فضای جامعه معاصر و بحران روابط میان انسانها تاکید دارد، این بحران میتواند در جمع کوچک خانواده یا در اعماق اجتماع باشد.
عاطفه پاکبازنیا مشغول ترجمه مجموعه آثار این نویسنده است. نمایشنامههایی چون "جنگ"، "خون"، "بازی" و "پاییز و زمستان" از دیگر آثار این نویسنده مطرح هستند.
ترجمه نمایشنامه "جنگ" نوشته لارش نورن با اجازه رسمی نویسنده از سوی انتشارات افراز در سال 96 منتشر شد و لارش نورن اجازه ترجمه تمام آثارش را به مترجم این اثر؛ عاطفه پاکبازنیا داده و مجموعه آثار او به مرور و با نظارت نویسنده در ایران منتشر شده است.
"جنگ" یکی از مهمترین نمایشنامههای لارش نورن است. نمایشنامهای که پس از انتشار آن در سال ۲۰۰۴ در سوئد، به زبانهای مختلفی در سراسر جهان ترجمه و منتشر شد و اجراهای متعددی از آن در تئاترهای مطرح جهان به روی صحنه رفت. از مطرحترین اجراهای این اثر میتوان به اجرای درخشان اوستر مایر؛ کارگردان مطرح و صاحب سبک آلمانی، جهانی اشاره کرد. اجرای موفقی که در بیش از ۱۵ کشور جهان به روی صحنه رفت. این نمایشنامه دومین کتاب از مجموعه آثار این نویسنده است که در ایران با ترجمه عاطفه پاکبازنیا منتشر میشود.
این نمایشنامه روایتگر داستان خانوادهای است که در جنگی خانمانسوز در ویرانهای که روزگاری خانه آنها بوده، روزگار میگذرانند. مادر و دو دختر نوجوان او، در فقر و فلاکت و بدبختی که همه جا را گرفته، برای زنده ماندن تلاش میکنند. پدر خانواده که سرباز جنگی است، در جنگ گُم شده و هیچ خبری از او نیست. مادر و دو دختر فکر میکنند که او در جنگ کشته شده، اما یک روز پدر بازمیگردد و...
با عاطفه پاکبازنیا درباره زندگی، آثار و تجربه های تئاتری اش گفتوگو کردهایم که میخوانید:
میخواهیم به علاقهمندی شما به تئاتر و البته ترجمه بپردازیم، اینکه بدانیم کدامیک از آنها زودتر در شما ریشه گرفته است و درباره تأثیرات محیطی زندگیتان در انتخاب این موارد به عنوان حرفهتان، خودتان بگویید؟
به طور قطع این جرقهها از دوران کودکی در انسان شکل میگیرد و اینکه به هر حال قصد میکنیم که به سمتی گرایش پیدا کنیم. من هم از کودکی گرایش به فعالیت در تئاتر و البته سینما داشتم؛ هرچند که این علاقه تا سال کنکور جدی گرفته نشد. دلیل اصلی آن هم این بود که هر زمان که چنین تمایلی را اظهار میکردم، با مخالفت والدینم روبرو میشدم. دلیل این مخالفت هم بیشتر نگاه غالب اجتماعی بود که در میان خانوادههای ایرانی وجود دارد و اینکه مثلاً حرفه تئاتر و سینما نمیتواند چندان شغل قابل اعتنا و اعتمادی برای زندگی آینده باشد، به خصوص اینکه در خانوادهای بزرگ شده باشی که مادرت داروساز باشد و برادرت نیز دانشجوی ممتاز دانشگاه صنعتی شریف باشد، اما واقعیت این بود که من هیچ علاقهای به آن رشتههایی که از نگاه خانواده موجه بود نداشتم و بهخاطر همین برای انتخاب رشتهای هنری و مجاب کردن خانوادهام جنگیدم، و بالاخره آن را انتخاب کردم. ما در اهواز زندگی میکردیم و البته باید بخشی از پیشرفتم برای ادامه این راه را مدیون مادرم باشم که من را در فعالیتهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان شرکت داد. خاطرم است که بین سالهای 68 تا 70 حدود هفت تا ده سالگی بیشتر اوقاتم را در کتابخانه کانون میگذراندم و در آنجا بود که جهان دیگری به من نشان داده شد. از آنجا که اطرافیانم چندان اهل مطالعه کتابهای ادبی و هنری نبودند، تصورم بر این بود که با خواندن کتاب، نسبت به فضای حاکم بر خانواده، افکار متفاوتی دارم. در میان خانواده مادری فعالیتی در حد تفنن و تفریح خانوادگی نسبت به موسیقی وجود داشت و مادر وقتی علاقهمندی من به هنر را متوجه شد سعی کرد مرا به سمت موسیقی متمایل سازد، اما من برای انتخاب رشته هنری که در آینده میخواستم آن را به عنوان حرفه دنبال کنم، چندان علاقهمند به فعالیت در عرصه موسیقی نبودم.
کتابی که خواندن آن در کانون بسیار بر روی ذهنیت شما اثر گذاشت چه بود؟
من هر بار با خواندن کتاب بیشتر از آنکه به فکر تأثیرپذیری از آن باشم، خود را غرق در فضای قصه و روایت آن تصور میکردم اما تأثیر کتاب "شازده کوچولو" جدی و اساسی بود، کتابی که بارها و بارها در همان سن و سال خواندمش. از جمله کتابهای دیگری که من با آن ارتباط خوبی برقرار کردم "قصههای خوب برای بچههای خوب" نوشته مهدی آذریزدی بود که شبیه قصههایی بود که مادربزرگم برایم تعریف میکرد و به جرأت میتوانم بگویم که کتابهایی از این جنس توانستند تخیل و فانتزی مرا تقویت کنند.
گرایش شما به تئاتر چگونه به وجود آمد، چون به هر حال شما در مقطعی نیز به نقاشی هم پرداختید؟
تئاتر در دوران تحصیل من در حد تئاتر مدارس بود که من خود بارها بانی و کارگردان آنها هم بودم. با وجود تمام مخالفتها و حتی یک بار شرکت در کنکور رشته ریاضی، کنکوری که توفیقی در آن به دست نیاوردم، بالأخره تصمیم گرفتم که برای شرکت در کنکور هنر خودم را آماده کنم. آن زمان ما از اهواز به کرج کوچ کرده بودیم و من برای شرکت در کلاسهای کنکور "آتلیه هنر" که مرحوم ابراهیم جعفری از جمله مدیران آن بود، به تهران میآمدم. شرکت در این کلاسها باعث شد که تئاتر ببینم، چون برای کلاسها باید نمایشهای روی صحنه را تحلیل میکردیم. حضور در این آتلیه کمکم هم مرا با نقاشی و هم با تئاتر درگیر کرد، اما در ادامه نقاشی نتوانست مرا اغنا کند و تصور کردم اثر مثبت آن در من به شکلی مقطعی است و دغدغه اصلی من تئاتر و اجرای صحنهای است که به شکل زنده ذهن بسیاری را با خود درگیر میکند. اتفاق مهم در زمینه تئاتر و فعالیت من در این عرصه پس از ورودم به دانشگاه اتفاق افتاد. من در دانشگاه سوره درس میخواندم؛ در دورهای که به دوران طلایی دانشگاه سوره مشهور است، دورانی که مدیر گروه تئاتر این دانشگاه اصغر همت بود و بهترین و درجه یکترین اساتید تئاتری را به دانشگاه ما آورد و ما در کلاسهای آنها درس خواندیم و پیش رفتیم. از طرفی دیگر، در دانشگاه، در همان ماه اول با جواد عاطفه؛ همسرم آشنا شدم، و با همراهی مجموعهای از بچههای خلاق و پرذوق گروهی تشکیل دادیم و نمایشنامههایی را به کارگردانی جواد برای صحنه آماده کردیم. نمایشنامههایی از کامو، سارتر، فوگارد، داریو فو و...، نمایشهایی که مورد توجه و قبول اساتید دانشگاه هم بود. اما بعدها اتفاقات بدی افتاد، مدیریت دانشگاه تغییر کرد و دانشگاه از نظر موقعیت جغرافیایی به مکان دیگری منتقل شد و به دنبال آن گروهی از اساتید از دانشگاه رفتند و یا عذر آنها خواسته شد و ما از آن دوره شکوفایی و خلاقیت که در آن مثلاً نشریه "سیمیا" به عنوان یک اتفاق خوب در عرصه تئاتر بود، فاصله گرفتیم. این نشریه را مجموعهای از دوستان که ادبیات نمایشی میخواندند منتشر میکردند و من به اتفاق گروهی دیگر از بچهها که کارگردانی میخواندیم، شاهد تلاش بیوقفه آنها بودیم. با تغییر مدیریت رویکردها هم در دانشگاه تغییر کرد تا جایی که بسیاری از بچههای همدانشگاهی چون جواد عاطفه قصد انصراف از تحصیل را داشتند و تبعیضهایی که به وجود آمد موجب شد که من و بسیاری از دوستان عملاً از محیط اجرایی و صحنهای تئاتر و فعالیتهای تئاتری دور شویم. تمام تلاشمان این باشد تا فقط به پایان دوره برسیم و مدرک بگیریم. اما همچنان دوست داشتیم در این فضا باقی بمانیم و یکی از راههای ماندگاری روی آوردن به سوی مکتوبات بود. مسئله انتخاب موضوعی برای پایاننامه کارشناسی مصادف شد با نمایشگاه بینالمللی کتاب سال 82، در غرفه کتابهای خارجی. آنجا با استاد ناظرزاده کرمانی کتابها را رصد میکردیم و از ایشان راهنمایی میخواستیم. دکتر ناظرزاده پیشنهادش این بود که چون در حال حاضر مرجعی به غیر از تاریخ تئاتر اسکار براکت نداریم، بهتر است شما بر روی کتاب تاریخ تئاتر جدیدتری مثل تاریخ تئاتر "لیوینگ تیاتر" کار کنید و این مسئله جرقهای در ذهن من زد برای ورود و وصل شدن به جریان ترجمه، هر چند که تا به آن زمان گهگاهی البته در حد رفع نیازهایم، به سراغ ترجمه مقالات خارجی میرفتم و در روزنامههای آن سالها هم منتشر میکردم.
آشنایی شما با زبان انگلیسی به چه زمانی باز میگردد، آیا مربوط به مقطع راهنمایی و دبیرستان شما میشود؟
یادگیری زبان انگلیسی همیشه از اجبارهای خانواده بود، آن قدر که در دوران نوجوانی مجبور بودم تن به یادگیری آن بدهم، در مدرسه با آن متدها و رفتارهای غلط عملا بیزاری از زبان تدریس میشد و اگر اجبارهای خانواده و آموزشگاههای خوب تدریس زبان نبود عملا من هیچوقت به صورت جدی به این قضیه فکر نمیکردم و نتیجهاش یادگیری زبان انگلیسی بود که باعث شد در دوران رخوت و بیکاری پس از دانشگاه با آن فضای سیاه و سفید موجود مرا نجات دهد و بتوانم به عنوان مدرس زبان با کودکان کار کنم. آن هم آموزش زبان به بچههای دبستانی، اما به هیچ عنوان قصد این را نداشتم و اساساً هم دوست نداشتم روزی مترجم شوم. دلیل آن هم خیلی شخصی و دلی بود. در همان سالهای دانشجویی وقتی کتابفروشیگردی میکردیم و کتابهای قدیمی را ورق میزدیم، نام مترجمان بسیاری همچون عبدالله توکل، حسینقلی مستعان، پرویز داریوش و خیلیهای دیگر بودند که کمتر کسی آنها را میشناخت. حتی در میان دانشجویان! و این برای من خیلی دردآور بود که خیلی از مردم نام مترجمان آثار را نمیشناسند، بماند که خیلیها نام نویسندگان آثار درجه یک را هم نمیشناسند، چه رسد به نام مترجم! در ضمن به لحاظ روحی من همیشه دنبال آن بودم که دیده شوم و کاری مثل ترجمه در نگاه اول چندان تظاهر بیرونی و مطرح شدن در جامعه را نداشت. این به معنای این نیست که مترجمی اصولاً کار بیارزشی باشد، اتفاقاً کار پرارزشی و پرزحمتی است که مخاطبان یک سرزمین را با سرزمینها و سبکها و ذائقههای مختلف هنری و ادبی دیگر آشنا میکند و باعث تولید فکر و فرهنگسازی میشود. اما باید پذیرفت که مترجمی مثل گذشته آن ارزش و اعتبار را ندارد و با ظهور و بروز تکنولوژی معناها و مفاهیم تغییر گستردهای کردهاند و دیگر ترجمه و داشتن سواد زبانهای دیگر در انحصار کس یا کسانی نیست و هر کس با دانش و فهمی که از زبان مقصد دارد، توهم مترجم بودن را هم دارد.
بالاخره موفق به ترجمه "لیوینگ تیاتر" شدید؟
بله، کل کتاب را ترجمه کردم که بخشی از آن برای پایاننامه کارشناسی مورد استفاده قرار گرفت، اما هیچوقت به این مسئله فکر نکردم که باید آن را برای چاپ و انتشار به ناشری بدهم. این کتاب محکی بود برای شناخت توان و فهم خودم از تئاتر و زبان انگلیسی و به همین دلیل در همان حد با آن برخورد کردم و به همین دلیل منتشرش نکردم. البته بهغیر از این کتاب ارزشمند و همه فهم، کارهای زیادی را هم ترجمه کردم و در گوشه لپتاپم ذخیره کردم. آن اوایل ترجمه را بهشوق فهم و درک جهان متن نویسندگان انجام میدادم، اما پس از مدتی این احساس به آدم دست میدهد که چرا کارهایی که شاید سالها برای آن زحمت کشیده، هیچ نتیجهای نداشته و همین مسئله باعث بروز افسردگی و بیانگیزگی ادامه کار میشود. در شرایط فعلی اگر شما در اینترنت مرور کنید، حتما مطالب و ترجمههایی از کتاب "لیوینگ تیاتر" را خواهید دید، اما من آن کتاب را چهارده سال پیش؛ زمانی که خود کتاب در جهان تازه و مطرح بود ترجمه کردم و این برای خودم ارزشمند و جذاب است. مهم است که یک کار در زمان و مکان مناسب به نتیجه برسد و نتیجهاش تأثیر درستش را بر حال و روحیه فاعل آن کار داشته باشد. در مورد ترجمه کتابهایی از این دست؛ کتابهای مرجع و تاریخی، مسئله دیگری هم وجود دارد و آن هم این است که مترجم با مجموعهای از اسامی و نویسندگانی مواجه میشود که پیشتر هیچ شناختی از آنها نداشته است، نویسندگانی که حتی یک اثر هم از آنها در زبان فارسی ترجمه و منتشر نشده است. در حالیکه برای تفهیم اشاراتی که در این کتابها به شخصیت و آثار این نویسندگان شده است، نیاز به آشنایی قبلی مخاطب با آنها وجود دارد. به طور مثال نویسندهای چون "آرتور کوپیت" که از پیشگامان تئاتر تجربی و تئاتر ابزورد آمریکایی است. تنها یک نمایشنامه از آن با ترجمه شهرام زرگر و رامین ناصرنصیر منتشر شده بود. تأکید و تفسیر آثار او در کتاب تاریخ تئاتر لیوینگ تیاتر من را مجاب کرد که بر روی این نویسنده متمرکز شوم و مجموعه آثارش را ترجمه و منتشر کنم.
چه چیزی در آثار آرتور کوپیت مشاهده کردید که شما را ترغیب به ترجمه مجموعه آثارش کرد؟
کوپیت برخلاف اغلب نویسندههای همعصر خود، به شدت تجربی مینویسد، و خود این مسئله چالش جذابی را برای مترجم بهوجود میآورد که هر بار با جهان و نگاهی نو و متفاوت در آثارش روبرو است. ترجمه آثار کوپیت هر کدام با دیگری متفاوت و دیگرگون است. از کلاسیکترین ساختار نمایش تا مینیمالترین شکل آن را در آثارش تجربه کرده و نوشته است. هر نویسندهای در مجموعه آثارش به نوع سبک نوشتاری خاص خود رسیده است که اصطلاحاً میتوان ردپایی از او را در همه آنها دید، اما در مورد آرتور کوپیت اینگونه نیست و هر چیزی که مینویسد با اثر قبلی او متفاوت است، مضافاً اینکه آثار او اغلب تک پردهای و کم پرسوناژ است و برای من که از دوران دانشجویی به فکر ترجمه آثارش افتادم، بهنظرم رسید که نمایشنامههای او برای فضا و تفکر دانشجویی و تجربی بسیار جذاب و قابل فهم است. از دیگر خصوصیات کوپیت و بعضی دیگر از نویسندگان همنسل او در امریکا، جریانی است که آنها در برابر تئاتر بازاری مبتنی بر فروش گیشه "برادوی" پایه گذاشتند. و جلال و شکوه تئاتر برادوی را با "آف برادوی" و "آفآف برادوی" تبدیل به تئاتری ساده، هنری و تجربی کردند. همه اینها و علاقه شخصیام به آثار و سبک نوشتاریاش باعث شد تا برای آشنایی مخاطب ایرانی با این نویسنده، تصمیم گرفتم مجموعه آثارش را ترجمه و منتشر کنم.
تا چه اندازه آثار کوپیت انطباق فرهنگی با اوضاع و مناسبات ایران دارد؟
من در ترجمه آثار هیچوقت در جستجوی آثار مبتنی با فرهنگ خودمان نبوده و نیستم. چراکه ایمان دارم که مترجم باید اتفاقا آثاری را به مخاطب وطنی معرفی کند که یک دریچه جدید باشد برای فهم و درک فرهنگها، اندیشهها، سبکهای جدید و ناشناخته و همین است که باعث بهوجود آمدن اتفاقهای جدید خواهد شد. نگاهها، آرا و اندیشههای مختلف و فهم و درک آنها باعث بهوجود آمدن و تشکیل جامعهای چند صدایی میشود. البته قطعا همه نویسندگان در بُعد انسانی و نگاه به مسئله انسان و زیست او، مشابهتهایی با یکدیگر داشته و دارند. در آثار کوپیت هم فانتزی جالب و منحصر بهفردی وجود دارد که ما کمتر آن را دیده و درک کردهایم. مثلاً در نمایشنامهای به نام "موسیقی مجلسی"، هشت زن را در موقعیت و کسوتهای گوناگون داریم، از ملکه انگلیس تا ژاندارک. در ظاهر هر کدام پیشینهای دارند و زنان مهم تاریخاند. اما ادعای آنها تنها توهمات آنهاست و در این میان تنها کسی که واقعاً دارای چنین کسوت و موقعیت اجتماعی است، کسی است که دیگران باورش نمیکنند، جدی گرفته نمیشود و نهایتا او را به قتل میرسانند. یا مثلاً در نمایشنامه دیگرش "روزی که ابلیس برای تنیس بازی بیرون آمد"، داستان یک باشگاه ورزشی روایت میشود که عدهای مرد آن را میگردانند و وقتی عدهای زن وارد باشگاه میشوند، مردان تصور میکنند که اوضاعشان به هم خواهد خورد و زنان آنها را به تباهی و ویرانی خواهند برد. در حالیکه باعث و بانی این فروپاشی و تباهی، خارجی نیست و این مسئله از درون اتفاق افتاده و دارد همه چیز را ویران میکند.
علت اینکه تاکنون شاهد اجرای اثری از آثار "آرتور کوپیت" در ایران نبودهایم چیست؟
اتفاقا در این سالها خیلیها برای اجرای آثارش از من مجوز اجرا گرفتهاند. در فضای دانشجویی که بارها و بارها نمایشنامههایش را به شیوهها و شکلهای مختلف روی صحنه بردهاند. در فضای نیمهحرفهای هم تجربههایی روی صحنه رفته است. اما آن کار اساسی و درست تا به الان اتفاق نیفتاده. شاید دلیل اصلیاش تأکید نویسنده بر رعایت دکور و توضیح صحنههای خاصی است که فانتزی مخصوص کوپیت را به نمایش میگذارد. در این روزگار همهچیز از تئاتر حذف شده، حذفهای غیر معقول و نادرستی که فقط به دلیل نبود هزینه تولید تئاتر اتفاق افتاده و این مسئله به اجرای درست و منطقی آثار کوپیت ضربه میزند و بازدارنده است. آرتور کوپیت نیاز بیشتری به شناخته شدن در ایران دارد و این کار باید از طریق تبلیغات مؤثر آثارش اتفاق بیفتد. مثلاً "نشر افراز" بهعنوان ناشر مجموعه آثار کوپیت باید فعالیتهایی را در این جهت انجام دهد. کوپیت از سبک و قاعده خاصی در نگارش متن خود تبعیت نمیکند و بهدلیل شرطی شدن و سادهپذیری ذهن مخاطب وطنی، در برخورد اولیه با نمایشنامههایش، شاید نتواند ارتباط خاصی با آثار او برقرار کند و این مسئله هم مهم است که اصولاً آثار کوپیت، آثاری است که در اجرا نمود و بروز بیشتری پیدا میکند.
شما از نمایشنامهنویس بزرگ آمریکایی، یوجین اونیل هم نمایشنامههایی را ترجمه کردید. تا آنجا که میدانم مجوز نشر هم گرفتند، چرا منتشر نشدند؟
بله، به دلیل علاقهام به جهان اونیل، یازده نمایشنامه از او را ترجمه کردم و به ناشر تحویل دادم. ترتیب ترجمه و انتشار هم از آثار اولیه اونیل که شامل تکپردهایهای اونیل تا سال 1920 بود، آغاز میشد. جلد اول که شامل چهار نمایشنامه بود، سه سال در ارشاد منتظر مجوز ماند. نهایتا هم با ناشر اولیه به نتیجه نرسید و مجوز نشر نگرفت. به ناشر دیگری دادم که بدون هیچ موردی مجوز گرفت! اما آنقدر زمان گذشته بود و خودم درگیر مجموعه جدیدی شده بودم که انگیزه انتشار آثار اونیل را از دست داده بودم. تصمیم گرفتم انتشار مجموعه آثارش را به آینده موکول کنم. زمانی بهتر و مناسبتر.
اونیل نویسنده شناخته شدهای در ایران است. و بسیاری از آثارش در ایران منتشر شده. چه شد سراغ اونیل رفتید؟
هدف اولیهام ترجمه مجموعه نمایشنامههای تکپردهای اونیل بود. نمایشنامههایی مهم و اساسی که کمتر در ایران شناخته و ترجمه شدهاند. نمایشنامههایی که باعث شد اونیل را بهعنوان یکی از استادان مسلم تکپردهاینویسی در دنیا مطرح کرده و درام مدرن آمریکایی را پایهگذاری کند. در ادامه ترجمه این تکپردهایها به صرافت ترجمه باقی آثار افتادم. اونیل نمایشنامهنویس پر کاری بوده که بسیاری از آثارش هنوز در ایران ناشناخته و ترجمه نشده است. حتما دوباره به اونیل بازخواهم گشت.
لارش نورن؛ نویسندهای که شما برای اولین بار به مخاطبان ایرانی معرفی کردید. چگونه با آثار این نمایشنامهنویس قدرتمند سوئدی آشنا شدید و نمایشنامههایش را برای ترجمه انتخاب کردید؟
جواد عاطفه مجموعه آثار استریندبرگ را به زبان فارسی ترجمه کرد و بسیار هم در ایران منتشر شد، در سال 2012، در صدمین سالمرگ استریندبرگ، بهدعوت خانه استریندبرگ برای نخستین بار به سوئد رفتیم. در سوئد با جامعه تئاتری و ادبی آشنا شدیم که برای ما ناشناخته بودند. از جمله نویسندهای چون لارش نورن. همه جا صحبت او و آثارش بود. در سال 2014 جواد عاطفه نمایشی را در تئاتر شهر استکهلم روی صحنه برد که من هم در کنار بازیگران سوئدی در آن بازی میکردم. دراماتورژ این نمایش، شارلوت نیوهاوزر، همسر سابق لارش نورن بود و این آغاز بحث جدی و دیدار با لارش در استکهلم شد. لارش نورن را استریندبرگ زمانه، بزرگترین درامنویس زنده سوئدی و بسیاری القاب دیگر دادهاند. مجوز ترجمه و انتشار تمام آثار نورن را از خود نویسنده گرفتم و ترجمه آثار آغاز شد. برخلاف کوپیت، نمایشنامههای لارش نورن برای مخاطب وطنی قابل فهم و اجراییتر است. بحث سرخوردگی و تنهایی با وجود شلوغی و هذیانهای محیط اطراف و اینکه همواره در شرایط کنونی آدمهایی هستند که همچنان ترجیح میدهند در لاک خود فرو بروند از جمله مسائلی است که در اغلب آثار او دیده میشود. در آثار نورن زنان نقش اساسی و پررنگی دارند و اساساً آنها تصمیمگیرنده اصلی هستند. این برخلاف نگاه استریندبرگ است که زن را سرکوب و سرزنش میکند. در تمام آثارش، خصوصا نمایشنامهای چون نمایشنامه "جنگ"، نشان میدهد که زنها تا چه اندازه تصمیمگیرنده هستند. نمایشنامهای که برای من بچه خوزستان، اهواز و درگیر جنگ هشت ساله، فضایی آشنا و ملموس دارد.
دیدار با لارش نورن، نویسندهای با این درجه موفقیت و قدرت، چگونه بود؟
نورن نویسنده مطرح و بزرگی است و به همان اندازه هم جامعه گریز. نویسندهای است که در تولد هفتاد سالگیاش که توسط پادشاه سوئد برگزار شده بود، شرکت نکرد. نویسندهای که به جای هر چیز و هر کاری عملگرا است. مطرحترین و مهمترین شاعر سورئال زنده دنیاست. با وجود آنکه بیست و چند سال است که شعری منتشر نکرده. آدمی با این مشخصات جایگاهی و روحیهای قطعا باید آدم سختی باشد. اما واقعیت این است که این گونه نبود. دیدار من و جواد عاطفه با نورن و مدیر برنامههایش در یکی از کافههای استکهلم اتفاق افتاد. دیدار یک ساعته ما سه ساعته شد و چنان راحت و مهربان گپ زد و گپ زدیم که برای خودم غیرقابل باور بود. در همان نشست و در حضور مدیر برنامههایش با دستخطی که به من داد، اجازه ترجمه و انتشار مجموعه آثارش به زبان فارسی را به من واگذار کرد و انتشار آثار در ایران با نمایشنامه "ترمینال سه" آغاز شد.
کارهای جدیدی از نورن منتشر خواهد شد؟
بله. چند نمایشنامه جدید نورن توسط انتشارات افراز تا نمایشگاه کتاب آتی منتشر میشود. این روزها هم مشغول گفتوگوی مفصل با نورن درباره زندگی و زمانهاش با تکیه بر آثارش هستم. کتابی کامل و جامع درباره لارش نورن که آن را به دو زبان فارسی و انگلیسی در ایران و خارج از ایران منتشر خواهم کرد.
اینکه به صورت مجموعه، آثار یک نویسنده را ترجمه میکنید خیلی خوب است. قصدتان این است که نویسنده را با مجموعه آثارش به مخاطب بیشتر بشناسانید؟
بله، من با این شیوه کار موافقم و به آن علاقه دارم و البته مواردی هم پیش آمده که ناشران تک اثر را برای ترجمه پیشنهاد دادهاند. اما چیز مهمی که وجود دارد این است که خودم هم با این شیوه کار به شناخت بیشتری نسبت به نویسندهای که آثارش را ترجمه میکنم، میرسم. اینگونه کار کردن ایدههای نویی را نیز به ذهنم میآورد. مثلاً هم اکنون همزمان با کارهایی که درگیرشان هستم، در حال پژوهشی درباره موقعیت و پیشرفت و تحول زن و زنان در آثار نمایشی سوئد از استریندبرگ تا نورِن هستم. پژوهشی که برای به نتیجه رسیدن مطالعات و تحقیقات مرتبط با آن باید مدتی را در سوئد باشم، چون منابع کافی برای پیشبرد این پروژه در دسترسم نیست. این پژوهش اگر به نتیجهای که میخواهم برسد، ایدهای نو و تازه، حتی در سوئد است.
قصد دارید فعلا روی همین نویسنده متمرکز شوید؟
بله، در حال حاضر تصور میکنم تمرکز و به سرانجام رساندن آثار نورن مفید باشد، البته قطعا برنامههای دیگری هم برای نویسندگان دیگر دارم. به اونیل هم علاقه دارم، اما بهنظرم لاش نورن الان مهمتر و در اولویت است چرا که نویسنده زنده و معاصر است و باید به نحوه شایستهای به مخاطب شناسانده شود، نویسندهای محبوب که کارگردانان بزرگی در جهان چون "رابرت ویلسون"، "اوستر مایر" و... نمایشنامههای او را روی صحنه بردهاند.
تحقیق جامعی در مورد نماشنامهنویسی عباس نعلبندیان از سوی همسرتان؛ جواد عاطفه صورت گرفت و شما همراه ایشان در این پروژه بودید. در این مورد توضیح بفرمایید؟
بله، این کار از سوی جواد عاطفه از همان دوران دانشجویی کلید خورد و او بسیار پیگیر به سرانجام رسیدن آن بود. من چون چندان علاقهای به فضای پژوهش نداشتم، پس غیرمستقیم به او کمک میکردم. بههر حال ارتباطها برقرار شد و مقادیر زیادی سند و مدرک از زندگی نعلبندیان جمعآوری شد و من در حین مطالعه این اسناد و مدارک گویی به جهان دیگری متصل شده باشم. کارگاه نمایش، جشن هنر شیراز، نویسندگان، کارگردانان و بازیگران تئاتر تجربی و آوانگارد دهه چهل و پنجاه را کشف کردم. چیزهایی که اصلا در دانشگاه چیزی از آنها به دانشجویان نمیگفتند و گویی گفتن دربارهاش از چیزهای ممنوعه باشد. محصول این پژوهش پنج جلدی قرار بود یکجا چاپ شود، اما با مشکلاتی که در کار ناشر و گرفتن مجوز اتفاق افتاد، تنها یک جلد آن منتشر شد و شناختنامه، مرگنامه و آلبوم عباس نعلبندیان موکول شد به زمان آینده! و باقی جلدها فعلا مانده تا ببینیم کی زمان مناسب فرا میرسد.
شما حدود سال 82 فارغالتحصیل شدید اما یک دوره دوازده ساله از فضای تئاتر دور ماندید و البته اخیراً دو سه سالی است که به بازیگری تئاتر روی آورده و بازی کردید. در این مورد توضیح دهید؟
بله. در مجموع روندی برای من طی شد که اکنون به آن دقت میکنم احساس میکنم آن چیزی که دلم میخواسته اتفاق نیفتاده است و به دلایل مختلف از جمله تغییر در رویکرد دانشگاه و مدیریت آن که آن زمان شاهد حذف مجموعهای از آدمها بودیم و اساساً به دلیل جهتگیریهایی عجیب، شخصی و مضحک، مسیر ما و نسل ما در تئاتر تغییر کرد و امثال من که با یک انرژی وصفناشدنی شروع کرده بودیم، به مرور در این روند دلسرد شدیم. شخصاً در انجام کارهایم به دنبال ایدههایی هستم که همواره برای خود ترسیم کردهام و اینگونه نبوده است که مثلاً در حوزه ترجمه هر کاری که به من پیشنهاد شود را بپذیرم که در این صورت میتوانستم وضعیت شغلی و حتی مالی خیلی بهتر از این داشته باشم. در مورد اجرای تئاتر هم به همین شکل بود. در مورد بازی و کار با گروههای دیگر هم وضع به همین منوال بود. من توان همکاری و همراهی با هر گروهی را ندارم و تصمیم گرفتهام که فعلا در کمپانی تئاتری خودمان کار کنم. این روند، یعنی دوری از اجرا و فعالیت در حوزه مکتوبات و پژوهش تئاتر تا همین چند سال پیش ادامه پیدا کرد تا اینکه جواد عاطفه برای اجرای نمایش در تئاتر شهر استکهلم، به سوئد دعوت شد و نمایشی به نام "روزن" را کارگردانی کرد که من هم در آن بازی کردم و این مسئله موجب شد که جواد عاطفه و من بعد از مدتها دور ماندن از اجرای تئاتر، انگیزه برای روی صحنه رفتن پیدا کنیم. "خانم ایکس" و "دده خانم" در سالهای 95 و 96 کارهای مونولوگی بودند که جواد عاطفه آنها را نوشت و کارگردانی کرد و من هم در آنها بازی کردم. این دو مونولوگ دو نمایش از یک سهگانه بود که بخش سوم آن هم به نام "خانم" بهزودی روی صحنه خواهد رفت. به تازگی هم نمایش "عشقی، محرمانه کشته شود"، آخرین نمایشنامه جواد عاطفه را به کارگردانی خودش با همراهی مرضیه وفامهر، پژند سلیمانی و ساقی عطایی در خانه نمایش مهرگان روی صحنه بردیم. نمایش "برفک" هم نمایش دیگری است که در دیماه در سالن سایه تئاتر شهر به نویسندگی و کارگردانی جواد عاطفه روی صحنه خواهیم برد.
همینقدر که در کنار کار پژوهشی و ترجمه به اجرای تئاتر هم بازگشتید به نظر حداقل برای خودتان خیلی خوشایند است؟
بله، همینطور است. من همیشه خودم را نقد میکنم و مشارکت در اجرا و فعالیت در عرصه حرفهای به ویژه بازیگری موجب میشود تا من به آرامش برسم و اساساً همواره به دنبال چیزی هستم که خودم از آن احساس آرامش و رضایت خاطر کنم و ممکن است زمانی بازیگری برای من اولویت نباشد هر چند که بازی من در کارهای اخیر بازخوردهای خوبی داشت و من از سوی بسیاری از کارگردانان پیشنهاد بازی داشتم و البته به همه آنها نه گفتم. اینکه چرا همکاری با جواد عاطفه را میپسندم، به جهت شیوه کاری است که او برای کارگردانی و نویسندگیاش برمیگزیند که برای من جذاب و نزدیک به ذهنیات من است. صرفنظر از اینکه او دوست و همسر مهربانی است و من در کار با او احساس راحتی بیشتری دارم، اما از آنجایی که اغلب شخصیتهایی که او مینویسد، زنانی خاص، عجیب و کمتر مابهازای خارجی دارد، کار سختتر و از طرفی جذابتر میشود. من معمولا باید پس از دریافت متن چند روزی علاوه بر حفظ دیالوگها، روی آنها متمرکز شوم تا پس از آن در مصاف با کارگردان، به نتایج قابل قبولی برسم و تحلیل درستی از نقش داشته باشم که این روند از جمله ایدهآلهای من است.
اغلب با نشر افراز کار کردهاید، آیا با ناشر دیگری نیز همکاری داشتهاید و اگر قرار بر مقایسه باشد، وضعیت نشر را در قبال متون ترجمهای چگونه میبینید؟
با نشر افراز آثار آرتور کوپیت را کار کردم و البته نمایشنامه "جنگ" نورن را. اما "ترمینال سه" لاش نورن را ناشر دیگری منتشر کرد که بهدلیل آماتور بودن و رفتارهای غیرحرفهای و عجیب آن، هیچ رضایتی از این ناشر ندارم. به هر حال در جریان هیچ یک از امور نشر نمایشنامه "ترمینال سه" نیستم و اینکه آیا تجدید چاپ شده یا نه هم در جریان نیستم و چندان هم تمایلی ندارم که دیگر با این انتشارات کار کنم. ترجیحام این است که همچنان با نشر افزار کار کنم، هرچند که این انتشارات هم این اواخر کمی دچار آشفتگی شده است و علاوه بر آنکه سرشان شلوغ است، به دلیل تغییر در ساختار درونی نشر، دغدغههایی برای من مترجم ایجاد شده است. اینکه من به عنوان مترجم باید بدون دغدغه و حاشیه منتظر انتشار کتاب باشم، مقولهای است که متأسفانه در شرایط فعلی چندان توقعات ما برآورده نمیشود و همچنان باید سر کوچکترین چیز حتی طراحی جلد کتاب هم اختلاف نظر داشته باشیم. متاسفانه نمایشنامه و انتشار آن بسیار مهجور است. اساساً بسیاری از ناشران بزرگ و حرفهای تمایلی به چاپ نمایشنامه ندارند و این باعث دلزدگی و بیانگیزگی مترجمان آثار نمایشی شده و میشود.
همچنان به فعالیت در حوزه ترجمه ادامه میدهید و به آن جریان خوشبین هستید؟
بله، چون کار من همین است. اصولا مترجمی ادبیات و آثار نمایشی کاری است بیمزد و تنها عشق است و بس! ولی به این نتیجه رسیدهام که با همه سختیها باید کار کرد. به سبب علاقهای که به آثار نورن و درام سوئدی دارم، فعلا بر آثار سوئدی و درام سوئدی متمرکز پیش خواهم رفت. در کنار ترجمه مشغول انجام کارهای تحقیقاتی هستم که باید آنها را هم به سرانجام برسانم. به هر حال از سوی نورن اختیار تام دارم که همه آثار او را ترجمه کنم و نیاز به این دارم که کارهای زیادی را مورد مطالعه قرار دهم. قرار بود نمایشنامه "خون" همزمان با نمایشنامه "جنگ" منتشر شود که میسر نشد، اما به زودی منتشر خواهد شد. و همینطور نمایشنامههایی چون "کنش"، "93.31.03" و... .
و نکته پایانی؟
اتفاقی که اکنون شاهد آن هستیم و البته تا اندازه زیادی هم تلخ است، این است که متأسفانه روند تئاتر به شکل وحشتناکی از آن اهداف عالی و بلندی که داشته است خارج شده و این اتفاق را در قیاس میان آثار و بازی بازیگران قدیمی تئاتر و شرایطی که در روزگار کنونی بر فضای تئاتر کشور حاکم است، به خوبی میتوان مشاهده کرد و این با اهداف والای تئاتر در تعارض است. با دیدن امروز و آثار به صحنه رفته، دورنمای سیاه و تلخی را میشود برای آینده تئاتر متصور شد. فضای دانشگاهی کمبنیه و کمسوادتر از پیش است و حمایتی از تئاتر مستقل وجود ندارد. همه چیز به گیشه و حضور ستارهها مرتبط شده است و این وحشتناک است. تئاتریهای اصیل و کاربلد اکثرا کمکار و خانهنشین شدهاند و اوضاع و احوال خوبی ندارند. سلیقه مخاطبان با این سیاست جدید مبتنی بر بازار دارد تغییر میکند که این تغییر برای بقای تئاتر مستقل، تجربی و آوانگارد خطرناک و کشنده است. امیدوارم که تئاتر و تئاتری همیشه و همه جا در صدر باشد و قدر ببیند، چرا که در جامعه بیهنر، بیادبیات، بیتئاتر و... اندیشه و مردمان چنین جوامعی به اضمحلال و تباهی خواهند رفت.