یادداشت اول :
رئالیسم زنانه
نمایش "حریق" و دیگر نمایش خانم فروزند "بهمن" متاسفانه همین دو نمایش را از این کارگردان خلاق دیدم و من نمایش "بهمن" را بیشتر از "حریق" دوست داشتم. اما حس خوشایندی که من به خانم فروزند دارم به ویژه به علت تماشای نمایش "بهمن" آن بود که من احساس میکردم در نمایش "بهمن" بیشتر از نمایش "حریق" اشخاص بازی بداهه میگویند یا حداقل شیوه نگارش واجرای نمایش این گونه بود.
نمایش "بهمن" آکنده از لحظههای ناب واقعگرایانهای بود که گویا خانم فروزند از بطن واقعیت شکار کرده بودند.
به گمان من این کارگردان در نمایش "حریق" تا اندازهای میکوشد فرم و میزانسن را تجربه کند اما این فرم استلیزه با طراحی میزانسنهای یکنواخت خطی (راست و چپ) و گرایش به مینیمالیسم (کمینهگرا) و نمادپردازیها در تقابل با سرزندگی رئالیسم زنانه و به شدت سرزنده خانم کارگردان در نمایش "بهمن" قرار میگیرد.
تصور میکنم فرم متن در نمایشنامه "حریق" به گونهای که نویسنده میکوشد به صورت دوربین مخفی حوادث یک پارمان را یادداشتبرداری کند. فرم متن آکنده از جزئیات و شکار لحظههای واقعگرایانه است اما فرم اجرا به شدت استلیزه است.
فرم اجرا ناخواسته آن سرزندگی و طروات متن را تبدیل به شکلی زشت و بد قواره میکند. این نکته به گمانم تفاوت چشمگیر "بهمن" و"حریق" را پدید میآورد.
فرم اجرا در نمایش "حریق" یک فاصلهگذاری ناخواسته را پدید میآورد، تماشاگر از اشخاص بازی دور میشود اما استراتژی اجرا آن است تا با بیانگری جزئیات پیوند تماشاگر و اجرا را به وجود آورد و تماشاگر را به کنشگری اجتماعی وادارد.
در نمایش "حریق" بخشی از آن رئالیسم زنانه که نمونههای آن را در نمایش "بهمن" و بسیاری از زنان داستاننویس (به ویژه زویا پیرزاد) مشاهده میکنیم را کمتر میبینیم، زیرا بخشی از این رئالیسم تبدیل به فرم ساکن و ثابت نمایش میشود .
با تمام این تفاسیر؛ زیبایی نمایش "حریق" از هویت زنانه کارگردان سرچشمه میگیرد که توانسته رئالیسم زنانهای را پدید آورد.
این رئالیسم جزئینگر زنانه، واقعگرایانه، شوخ، نکتهسنج و گاهی تلخ، تفاوت چشمگیری با رئالیسم اجتماعی و شاعرانه، مردانه اکبر رادی دارد.
در این رئالیسم زنانه اشخاص بازی همانگونه رفتار میکنند که در واقعیت مشاهده میکنیم در این رئالیسم رفتارگرا سکوت اشخاص بازی بسیار مهم است و رفتار آنها از کلماتی که بیان میکنند اهمیت بیشتری دارد و آن قداست کلمه، منظور شاعرانگی کلمه آنگونه که در رئالیسم مردانه اکبر رادی اهمیت دارد در این رئالیسم اهمیت ندارد.
در این رئالیسم زنانه تناقض رفتاری آدمها (گفتار و کردار) مهم است، آدمها به کلامی که میگویند باور ندارند. اشخاص بازی روحیات امپرسیونسیتی دارند و پیوسته از لحظهای به لحظه دیگر پوست میاندازند و ریاکاری آدمها؛ تماشاگر را به خندیدن دعوت میکند. این ریاکاری کشف تماشاگر است، تماشاگر در مییابد این انسان پیوسته در حال تغییر رفتار است. این تغییر رفتار و چندگانگی رفتار بخشی از رئالیسم زنانه خانم فروزند است و چنان که میدانید این تغییر با رفتار پیوسته و همگن شخصیتها در رئالیسم مردانه اکبر رادی متفاوت است.
این رئالیسم زنانه را میتوان در سینمای اصغر فرهادی هم مشاهده کرد، بیدلیل نیست فرهادی از تئاتر فروزند خوشش میآید.
به گمانم دور شدن از این رئالیسم زنانه و نزدیک شدن به فرم، پاشنه آشیل فروزند است. فروزند میکوشد آدمها را میزانسن بدهد و رفتارشان را کنترل کنند و از این رو این افراد از یلهگی و رفتار بکر دور میشوند.
خانم فروزند را در شیوه نوشتار و کارگردانی با اصغر فرهادی مقایسه کردم اما یک تفاوت چشمگیر بین فرهادی و فروزند وجود دارد.
فروزند نمیتواند (در "حریق" و "بهمن") شخصیتهای چند وجهی بیافریند. من احساس میکنم نبود شخصیتپردازی و در پی آن ناتوانی در بیان داستانگویی باعث شده فروزند به تکثر شخصیتهای تک بعدی و مقوایی گرایش یابد. از سویی این نبودنها لحن فروزند را پرخاشگرانه، اندیشهاش را سطحی و نمایشش را یک بار مصرف کرده است.
با این وجود بر این باورم فروزند و رئالیسم زنانه او یک اتفاق درخشان در تئاتر ما است، امیدوارم این هنرمند با دقت بیشتری بنویسد و کارگردانی کند.
یادداشت دوم:
بیهویتی فرم و گمگشتگی نشانهها
الف) حریقی بدون شعله و بدون دود. حریقی بدون آتشنشان و بینشانی از آتش
عنوان نمایش یک نشانه است یک کلید و نمایش از آغاز این کلید را در اختیار نمایششناسان قرار میدهد.
کلیدهای دیگری که خانم کارگردان در اختیار ما قرار میدهد هشت در بسته است این دربها گشوده میشود اشخاص بازی از آن بیرون میآیند دربها ناخواسته بسته میشود. اشخاص بازی توان گشودن آن را ندارند این دومین نشانه نمایش است.
سومین نشانه تاریک و روشن شدنهای ناگهانی صحنه و اضطرار اشخاص بازی؛ تاریکی ناگهان اشخاص بازی را متوقف میکند و فریادهای دلخراشی که این تاریکی را میفشارد.
چهارمین نشانه یخچالی بزرگ که راه آمد و شد را مسدود میکند اندازه یخچال قاب صحنه را پر میکند و نمایش با این نشانه به پایان میرسد.
فوتبال در این نمایش یک نشانه است. نمایش 30 دقیقه پیش از فوتبال آغاز میشود و با شروع شدن بازی پایان مییابد.
با این وجود باید بگویم نمایش "حریق" نمادین نیست، وانمود میکند که نمادگرا است. هیچکدام از این نشانهها نیازمند به کشف و تامل ندارد.
به عنوان مثال: مسابقه فوتبال به عنوان نشانه تکرارشونده هرگز به نماد تبدیل نمیشود. نمایش به آشکارگی از زبان یکی از اشخاص نمایش این نکته را بیان میکند تا مسابقه فوتبال بهانهای است تا مردم تا پارهای از مسایل اجتماعی را از یاد ببرند (نقل به مضمون)
نمایش "حریق" با صراحت بیانیه اجتماعی صادر میکند. گویا کارگردان میداند نشانههای پنهان نمایش به اندازه کافی گویا نیست. این نکته که کارگردان نمایشی را تولید میکند که واکنش به رویدادهای اجتماعی باشد نکته حایز اهمیتی است اما این نمایش فرم مغشوشی دارد. دعوای من اینجاست نشانههای نمایش به یک فرم تبدیل نمیشود.
نمایش "حریق" میکوشد تا از فرم رئالیسم اجتماعی (واقعیتگرا) پیروی کند اما ناگهان با یک فرم نمادگرایانه به پایان میرسد.