سرویس تئاتر هنرآنلاین، آندرانیک خچومیان را در این سالهایی که مترجم ارمنی به فارسی بوده است، میشناسم و شاید آغاز این آشنایی به ترجمه نمایشنامه "من اومدم" در سال 81 برمیگردد که درباره این کتاب مطلبی تحلیلی در روزنامه همشهری نوشتهام و پس از آن نیز برخی از این ترجمهها را خواندهام و دربارهشان نوشتهام. او در اواخر دهه 70 واسطه دعوت گروههای تئاتری ارمنستان برای حضور در جشنوارههای تئاتری ایران بود و همین مترجمی زبان، زمینهساز علاقهمندیاش به ترجمه متون نمایشی و بعدها رمانهای آن کشور به زبان پارسی شد...
در تمام این سالها فروتنی و سادگی خچومیان در میان جامعه فرهنگی مثالزدنی بوده است. او که فقط کار میکند و دلسوزانه به دنبال ارتباط فرهنگی بین دو جامعه ایرانی و ارمنی است و البته زمینهساز حضور نویسندگان دو کشور نیز به مناسبتهای مختلف بوده است و علاوه بر جشنوارههای تئاتر، سفرهایی نیز در این دو کشور برای آشنایی بیشتر اهل قلم صورت گرفته است.
آندرانیک خچومیان، عضو انجمن نویسندگان کودک و نوجوان است که سال 95 موفق به دریافت نشان کانتق شد. این جایزه هر سال از سوی کانون نویسندگان ارمنستان با همکاری کلیسای اجمیازین مقدس به مترجمان برتر سال اهدا میشود. خچومیان این جایزه را از دست ادوارد میلیتونیان، رئیس کانون نویسندگان و هنرمندان جمهوری ارمنستان دریافت کرده است. خچومیان تاکنون 36 عنوان کتاب از ارمنی به فارسی ترجمه کرده است و نقش بسزایی در ارتباطات ادبی و فرهنگی بین ایران و ارمنستان دارد. ترجمه "هامون و دریا" اثر عباس جهانگیریان به ارمنی از جمله ترجمههای اوست.
همچنین در شهریور سال ۱۳۸۹ نیز انجمن نویسندگان و مترجمین کشور ارمنستان از این مترجم برجسته ایرانی- ارمنی تجلیل و قدردانی به عمل آورده که به جهت فعالیت فرهنگی و تلاش برای نزدیکی فرهنگ دو کشور ایران و ارمنستان و همچنین ترجمه نمایشنامههای ایرانی به ارمنی بوده است. آندرانیک خچومیان اولین مترجمی است که نمایشنامههای معاصر ارمنی را به زبان فارسی ترجمه کرد و باب آشنایی با کشور ارمنستان و ایران را از طریق نمایشنامه و به زیباترین شکل ممکن گشود.
این هموطن مسیحی ما متولد 1334 است و او بیشترین وقت خود را به نوشتن، ترجمه، بازیگری، نمایشنامهنویسی و کارگردانی میگذارند. در ضمن مدیر تولید سینماست و تهیه کننده نیز بوده است. او بطور کلی در امور فرهنگی و هنری در ایران و ارمنستان مشغول است.
یکی از ترجمههای او "رمان سالهای نفرین شده" نوشته یرواند اتیان است. از این کتاب در مراسمی که به همت جامعه ارامنه در سالن رافیک روز شانزدهم آبان ماه 94 برگزارشد، رونمایی شد و در این جلسه ادبی افراد شاخصی در زمینه فرهنگ و ادب حضور داشتند.
خچومیان درباره معرفی این نویسنده ارمنی اهل استامبول میگوید: خیلی خوشحالم که این بخت نصیب من شد تا اُتیان را برای نخستینبار به خواننده فارسیزبان معرفی کنم. از اُتیان تاکنون سه کتاب "رفیق پانجونی"، "زن رییس شورای محله" و "سالهای نفرین شده" را ترجمه کردهام که دو کتاب نخست توسط نشر افق چاپ شده است و سومی توسط نشر افراز. اُتیان در سالهای نخست جنگ جهانی اول و در دوران نسلکشی ارمنیان توسط دولت عثمانی ترکیه حدود چهار سال در تبعید و مهاجرت بوده و طبیعی است نویسندهای که خود روزنامهنگار هم بوده نگاه تاریخی داشته باشد. "سالهای نفرین شده" از این لحاظ در نوع خود بیهمتا است چون همه وقایع را اُتیان صادقانه نوشته.
از دیگر آثار ترجمهشده آندرانیک خچومیان، مترجم برجسته ایرانی میتوان به "شاید نجات یابیم"، "اندوه بیپایان مردم غمزده"، "غارنشینان"، "خانم سویج عجیب"، "روز فراموششده"، "محاکمه"، "واهان و رزمدخت و محاکمه"، "جلسومینو در سرزمین دروغگوها"، "قصهها و افسانههای ارمنی"، "شهسوار و شاهزاده"، "نابینایان و سرباز"، "بانوی قلعه تسخیر شده"، "آرام اینجا زندگی میکند و دروازهها"، "کلکسیون مرض"، "حکم مرگ به سبک ارمنیها"، "شاهدان قتل"، "مردی که با بشقاب پرنده آمد"، "برو بمیر بیا دوستت داشته باشم"، "سگهای ولگرد"، "روز قبل از عروج"، "فرمانروایی کراسوس"، "نوه سفارش دادید"، و... اشاره کرد.
آقای خچومیان، ما شما را بهعنوان یک مترجم دو زبانه میشناسیم که از زبان ارمنی به فارسی و از زبان فارسی به ارمنی ترجمه میکنید. از سویی شما یک تراشکار زحمتکش هستید که این بخش از زندگیتان هم برای ما حائز اهمیت است. ابتدا در مورد رابطه این دو صحبت کنید و بگویید چطور ضمن اینکه یک صنعتگر هستید و تراشکاری میکنید، کار فرهنگی هم انجام میدهید؟
من از 14 سالگی شروع به تراشکاری کردم. سال 48 پدرم که کارگر لولهکش بود به یکباره بیکار شد و یک سری مسائل مالی و خانوادگی پیش آمد که من به اجبار ترک تحصیل کردم و مشغول کار شدم. البته قبل از آن هم پدرم تابستانها من را سر کار میفرستاد، چون معتقد بود که مرد باید یک حرفه بلد باشد. به هر ترتیب من وارد حرفه تراشکاری شدم ولی در عین حال علاقه خاصی هم به تئاتر و فیلم داشتم. طبیعتاً آن موقع دانش زیادی نداشتم و بیشتر عاشق آرتیستبازی بودم. جرقه ترجمه کردن متون ارمنی به فارسی و فارسی به ارمنی سال 78 در ذهنم زده شد. آن موقع یک گروه تئاتر از ارمنستان به جشنواره تئاتر طنز در کرمانشاه دعوت شد و یکی از استادان بزرگ تئاتر ارمنستان هم به کرمانشاه آمد. آقای رحمت امینی دبیر جشنواره بود که به من گفتند با استاد تئاتر ارمنستان صحبت کنید که یک برنامهای بگذارد تا دانشجوها سوالهایشان را بپرسند. من به استاد گفتم و ایشان خیلی با خوشرویی پذیرفت و آن جلسه برگزار شد. بعد دیدم دانشجوهای ایرانی واقعاً تشنه آگاهی و دانستن از تئاتر هستند. دیدم دو کشور ایران و ارمنستان علیرغم اینکه به لحاظ جغرافیایی و فرهنگی نزدیک به هم هستند ولی هیچ شناختی نسبت به هم ندارند. به همین دلیل دست به کار ترجمه آثار ارمنی شدم. یک نمایشی را در همان جشنواره طنز کرمانشاه از ارمنستان به ایران آورده بودند که اسمش "منم اومدم" بود. بهعنوان اولین تجربه آن نمایشنامه را ترجمه و چاپ کردم.
با توجه به اینکه ترک تحصیل کردید و مشغول کار پرزحمت فنی بودید، دانستههایتان که منجر به ترجمه شده و حتماً میباید پس زمینهاش مطالعات ادبی زیادی باشد از کجا نشأت میگیرد؟
من همیشه به مطالعه علاقه داشتم. در همان 14 سالگی که کار میکردم، یک ساعت زمان ناهار داشتیم که من سریع ناهارم را میخوردم تا فرصت کنم کمی کتاب بخوانم. همیشه همراه با خودم کتاب داشتم. آن زمان کتاب "ماهی سیاه کوچولو" صمد بهرنگی در اوج خودش بود و ما هم تفسیرهای خاص خودمان را داشتیم. در مجموع من همیشه کتاب خواندم و اگر احیاناً دانشی دارم، آن را مدیون تلاش خودم هستم.
در آن دوره ادبیات ارمنی هم دنبال میکردید؟
بله. آن زمان یک کتابفروشی به اسم "ساکو" روبروی کلیسای خیابان نادری بود که از ارمنستان، لبنان و هر جای دیگری که کتاب ارمنی چاپ میکرد، کتاب میآورد. من بیشتر به آنجا سر میزدم. مسئله جالبی که وجود داشت این بود که پدرم نیز خیلی به ادبیات علاقه داشت. یادم است او با همه بیکاری و فلاکتی که داشت، هفتهای یکبار آدمهای مسنتر از خودش را توی خانه خودمان جمع میکرد و برایشان رمانهای تاریخی ارمنی میخواند. من هم یک گوشه مینشستم و گوش میکردم. آن هم روی من خیلی تأثیر گذاشت و باعث شد مطالعه را مدام ادامه بدهم. سال 53 یا 54 دانشگاه، کلاسهای آزاد شبانه گذاشت که من رفتم و تئاتر خواندم. 10-15 شاگرد بودیم که آقای پرویز که از فرانسه آمده بود به مدت یک سال با ما کار کرد. برای پایان ترم هم 10 اتود اجرا کردیم که هنرمندان سرشناس هم کار ما را دیدند. بعد به دانشکده هنرهای دراماتیک رفتم و دورههای بازیگری را آنجا گذراندم. دانشکده هنرهای دراماتیک هم روی من تأثیر گذاشت و باعث شد استانیسلاوسکی را دقیقتر بخوانم. طبیعتاً وقتی با آدمهای مختلف آشنا میشوید، از هر لحاظ رشد میکنید.
نمایشهایی که در جشنواره طنز کرمانشاه اجرا میشد، زیرنویس یا رونویس نداشت؟
خیر. من خود نمایشنامهها را ترجمه میکردم. وقتی ترجمه "منم اومدم" چاپ شد، زندهیاد صدرالدین شجره آن را برای رادیو کار کرد که مرحوم احمد آقالو هم در آن بازی میکرد. یک کار طنز درباره رشوه دادن بود که از رادیو فرهنگ پخش شد. دیدم استقبال خوب است و تصمیم گرفتم ترجمه را ادامه بدهم. بعد از آن یک نمایشنامهای با نام "محاکمه" که یکی از نویسندگان خیلی مطرح ارمنستان بر اساس رمان کافکا نوشته بود را ترجمه کردم. آن را قبل از چاپ به دکتر قطبالدین صادقی دادم تا بخواند. آقای صادقی گفت این نویسنده ارمنی چقدر خوب رمان کافکا را به نمایش درآورده است. ویرایش جدیدش را به آقای دکتر دلخواه پیشنهاد کردم که او هم خواند و خوشش آمد. در ادامه "شاید نجات یابیم" را ترجمه کردم و به همین ترتیب ترجمههایم ادامه پیدا کرد. قبل از اینکه عضو هیئت مدیره کانون نمایشنامهنویسان شوم، به دوستان گفتم ارمنستان یک فصلنامهای به اسم "دراماتورگیا" چاپ میکند که توی آن فقط نمایشنامه است. اخبار خیلی کوتاه تئاتری هم پوشش میدهد. پیشنهاد کردم که ما هم چنین کاری انجام بدهیم که پیرو همین پیشنهاد، فصلنامه "نمایشنامه" در کانون راه افتاد که محمد یعقوبی سردبیرش بود. مدتی بعد رئیس انجمن نویسندگان ارمنستان از طرف سازمان ارتباطات اسلامی به ایران آمد که من هماهنگیها را انجام دادم و یک نشستی با حضور او و هیئت مدیره کانون نمایشنامهنویسان برگزار کردیم. رئیس انجمن نویسندگان ارمنستان گفت من تمایل دارم با یک ناشری در ایران یک توافقنامهای به امضا برسانیم که اشعار ارمنی را به فارسی ترجمه و چاپ کنیم. ما از خانه تئاتر به نشر افراز رفتیم که آن موقع نشر افراز در خیابان فلسطین بود. بعد آقای لئون آنانیان پیشنهاد کرد هر سال یک سری نمایشنامهنویس از ایران به ارمنستان بروند و سال بعد نمایشنامهنویسهای ارمنی به ایران بیایند. این پیشنهاد را همکاران ما با خوشحالی پذیرفتند و همان سال حدود هشت الی ده نفر به ارمنستان رفتیم. بنا شد که نمایشنامههای ارمنی به فارسی ترجمه شود و نمایشنامههای فارسی به ارمنی.
کار انتخاب نمایشنامههای ارمنی و فارسی برای ترجمه توسط چه کسی انجام میشد؟
انتخاب متون ارمنی را من انجام دادم. البته خودشان هم یک سری پیشنهاد دادند اما من بعضی از متون را نپسندیدم. گفتم من کار سفارشی انجام نمیدهم و میخواهم کارهایی را ترجمه کنیم که به درد ایران هم بخورد. محصول آن همکاری یک مجموعهای شد که مرکز هنرهای نمایشی چاپ کرد. یک کتاب قطور شامل 12 نمایشنامه است. آنها هم 12 نمایشنامه ایرانی چاپ کردند. الان آنها کتاب دوم را هم چاپ کردهاند و روی هم رفته 20 نمایشنامه ایرانی به زبان ارمنی چاپ شده است.
خود ارمنستان مترجمین زبان فارسی دارد؟
بله. مترجمین خوبی هم دارد. از جمله آقای گئورگ آساطوریان که خیلی مترجم خوبی است. آقای آساطوریان نمایشنامه "روایت عاشقانهای از مرگ در ماه اردیبهشت" و نمایشنامه "دیوار" از علیرضا نادری را در آن مجموعه چاپ کرد. همین اواخر آقای جواد عاطفه با من تماس گرفت و گفت میخواهیم این روند را ادامه بدهیم. گفتم اتفاقاً زمانی که من ارمنستان بودم، رئیس جدید کانون نویسندگان ارمنستان میگفت پس این مراودات چه شد؟ سری آخر نوبت ما بود که دعوتشان کنیم اما به خاطر شرایط اقتصادی کشور این اتفاق نیفتاد، البته آقای عاطفه گفت تلاش میکنیم از طریق مرکز هنرهای نمایشی کمکی بگیریم و این کار را انجام دهیم.
رفتوآمدهایی که بین اهالی تئاتر ایران و ارمنستان اتفاق افتاد تا چه حد مؤثر بود؟
خوبیاش این بود که ایران و ارمنستان تئاتر یکدیگر را شناختند. کنفرانسها و نشستهای مختلفی در ایران و ارمنستان برگزار شد و طبیعتاً این نشستها مؤثر بود. سال اول که از ارمنستان به ایران آمدند، 6 متن ارمنی را بچههای ما در سالن کنفرانس تئاترشهر نمایشنامهخوانی کردند که این کارها نقد هم میشد. در سفر ما به ارمنستان هم همین اتفاق افتاد و دو نفر از بازیگران ارمنی نمایشنامه "دیوار" نوشته علیرضا نادری را نمایشنامهخوانی کردند. بخشهایی از متنهای محمد یعقوبی، یاراحمدی و بهزاد صدیقی را هم نمایشنامهخوانی کردند.
هیچکدام از متون فارسی در ارمنستان اجرا نشد؟
در ایران سه چهار متن ارمنی اجرا شد. یکی از آنها متن "هملت و دن کیشوت" بود که سال گذشته آقای تاجبخش فنائیان کار کرد و یکی دیگر کار "نوه سفارش دادید؟" بود که بهزاد صدیقی در تئاترشهر روی صحنه برد. اما هنوز از متنهای ایرانی در ارمنستان چیزی اجرا نشده است. خیلی تمایل داشتند که متن آقای چرمشیر را اجرا کنند ولی متأسفانه مسئله مالی داشتند. در تلاش هستند که با کمک رایزن فرهنگی ایران در ارمنستان بتوانند این کار را انجام بدهند. زمانی که آقای خسرو نشان رئیس مرکز هنرهای نمایشی بود هم یک توافقنامه خوب نوشته شد که یک متن ارمنی را یک کارگردان ایرانی و یک متن ایرانی را یک کارگردان ارمنی اجرا کند ولی متأسفانه به نتیجه نرسید چون متنهایی که از ارمنستان میفرستادند در ایران دچار مشکل میشد. آنها تعجب کرده بودند و میگفتند پس ما چه متنی بفرستیم؟ متأسفانه به خاطر این کشمکشها از خیرش گذشتیم وگرنه الان اتفاقات خیلی خوبی افتاده بود.
پس هنوز جای کار دارد که این زمینه رفتوآمد منجر به اتفاقات بهتر برای تئاتر ایران و ارمنستان شود؟ به هر حال اجرا، خواه یا ناخواه کاملترین شکل ارائه نمایشنامه است.
بله. انشاءالله اگر پیگیری شود اتفاقات خوبی میافتد. من خودم سه بار در جشنواره تئاتر "آرمونو" ارمنستان شرکت کردم. یکی از کارها را آقای عزتالله مهرآوران نوشته بود که خودش هم بازی کرد. متن "ژاندارک در آتش" نوشته محمد رحمانیان و متن "پنجرهای بر بادها و کولهبار" دکتر ناظرزاده کرمانی را هم خودم اجرا کردم. سه بازیگر از ایران بردم و مابقی بازیگران را از میان بازیگران ارمنی انتخاب کردم. زبان نمایش "کولهبار" ارمنی بود و زبان دو نمایش دیگر فارسی. من آن موقع گروههای تئاتری را به اکثر جشنوارههای ایران میآوردم. به واسطه همین مراودات الان جشنوارههای تئاتر ارمنستان در ایران شناختهشده هستند، به خصوص جشنواره "های فست" که اصلاً یک بخش ایرانی به جشنواره اضافه کرده و هر سال پنج شش گروه از ایران برای اجرا به آن جشنواره میروند. اکنون شرایط به گونهای است که راحت میشود در ارمنستان کار کرد و فقط لازم است یک سری پیگیریها صورت گیرد. شرایط تئاتر در ارمنستان به شکلی است که مدیر یک تماشاخانه خودش حق تصمیمگیری دارد که فلان نمایش بیاید یا نیاید ولی متأسفانه مدیران تئاترهای ما چنین امکانی را ندارند و گروه پیشنهادی را باید حتماً مرکز هنرهای نمایشی تأیید کند. خیلی از بچهها به من میگویند شرایطی را فراهم کنید تا ما کارمان را در ارمنستان اجرا کنیم. میگویم در طول سال 10- 20 نفر به من این پیشنهاد را میدهند اما به هر حال در ارمنستان هم توقع دارند که به ایران بیایند و اجرا کنند. یعنی ما نیز باید برای آنها سالن تأمین کنیم تا بیایند کار کنند. اکنون یک آقایی میخواهد چنین کاری را انجام دهد که یک کار بدون کلام را در ارمنستان اجرا کند و یک کار هم با هزینه خودش از ارمنستان به ایران بیاورد. او گفت که حتی با مرکز هنرهای نمایشی هم صحبت کرده و توافقات اولیه را گرفته است. اگر بشود خیلی خوب است.
تئاتر ارمنستان به لحاظ کمی و کیفی در چه وضعیتی است؟
تئاتر ارمنستان همیشه خوب بوده است.
در زمان اتحاد جماهیر شوروی هم خوب بود؟
آن زمان بهتر بود. اصلاً معروف است که میگویند یک زمانی انگلیسیها برای دیدن آثار شکسپیر به ارمنستان میآمدند. تئاتر ارمنستان همیشه خوب بوده چون سابقه خیلی طولانی دارد. ارمنستان حدود دو هزار و سی، چهل سال است که تاریخ تئاتر دارد. هر سال یک جایزهای با نام "آرداواز" به اهالی تئاتر ارمنستان میدهند که آرداواز یکی از پادشاهان ارمنستان بوده است. مدال آرداواز را به من هم دادهاند. آرداواز با اینکه شاه بود، نمایشنامه مینوشت. جالب است که از کارگردان خواهش میکرد که یک نقشی هم به او بدهد و کارگردان جرئت نمیکرد شاه را بازیگر خودش کند! به همین دلیل عنوان بهترین جایزه تئاتری ارمنستان را "آرداواز" گذاشتهاند. تا قبل از اینکه ارمنستان جزئی از شوروی شود، مرکز فرهنگی ارمنیها بیشتر در تفلیس بود. بعد که نظام شوروی حاکم شد، از همه هنرمندان خواهش کردند که در ارمنستان گرد هم بیایند که بعد از آن دیگر ارمنستان مرکز فرهنگی ارمنیها شد. از گذشته تا امروز تماشاخانهها و سالنهای خوبی در ارمنستان وجود داشته و سالنهایی که امروز در این محل وجود دارد، همگی یک مسئول هنری دارند که خودش حتماً یا کارگردان و یا کارشناس مسائل هنری است. به همین خاطر اجرایشان هم خوب است. مثلاً من وقتی گروههای ارمنی را از طریق جشنواره "ایران زمین" به اهواز دعوت کردم، نمایشهایی مثل "خانه برنارد آلبا" و "شاید نجات یابیم" جایزه گرفتند. بچههای ما وقتی اجرای ارمنستان را دیدند میگفتند اگر این "خانه برنارد آلبا" است، پس اجرایی که روبرتو چولی از این نمایشنامه در تهران روی صحنه برد چه بود؟ یعنی اینقدر تفاوت داشتند. وضعیت تئاتر در ارمنستان خیلی خوب است. در مورد سینما نمیشود اینقدر مطمئن گفت چون سینما کلاً یک کار هزینهبر است. در گذشته بازیگران ارمنی در فیلمهایی که روسیه ساخته میشد هم بازی میکردند. متأسفانه تولید فیلم خودشان زیاد نیست.
ما فقط سرگئی پاراجانف را از سینمای ارمنستان میشناسیم.
پاراجانف یک چیز دیگری بود. اگر به موزهاش بروید متوجه این مسئله میشود. عباس کیارستمی و برخی دیگر از بزرگان سینما و تئاتر ما به موزهاش رفتهاند.
سطح آموزشی تئاتر در ارمنستان چگونه است؟
کلاً اصول آموزشی نظام شوروی خیلی درست بوده است. طبیعتاً مشکلاتی مثل رشوهخواری هم داشته اما اصول آموزشی خوب بوده است. برادر من در ارمنستان فارغالتحصیل رشته تئاتر و سینما شد که وقتی به ایران آمد و مدرکش را معادلسازی کردند، لیسانس ارمنستان معادل فوق لیسانس ایران شد. واقعاً از دانشجوها کار میخواستند. همین حالا هم اینگونه است. به هر حال اساتیدی که اکنون تدریس میکنند بازماندههای همان دوران هستند. البته متأسفانه در تلویزیون ارمنستان سریالهای ضعیفی پخش میشود. من آنجا به آنها گفتم که ضعیفترین سریال ما خیلی بهتر از سریالهای شماست. البته شما نمیتوانید از بازیهایشان ایراد بگیرید. همهشان خوب بازی میکنند چون آموزش دیدهاند. طرف فامیل کارگردان یا دوست فلانی نیست که به کار دعوتش کرده باشند. آقای جیرانی در ارمنستان یک سریالی به نام "تعبیر وارونه یک رویا" ساخت که من هم در بخش تولید آن کار بودم و هم برای کار بازیگر معرفی میکردم. سر فیلمبرداری آن کار وقتی آقای جیرانی کات میداد، بازیگرهای ارمنی میرفتند دیالوگهای سکانس بعدیشان را میخواندند و بازیگرهای ایرانی سریع موبایلشان را در میآوردند و با هم شوخی میکردند. آقای جیرانی گفت به همین خاطر است که من سکانسهای بچههای ارمنی را با یک برداشت میگیرم. میخواهم بگویم که بازیگران ارمنی به حرفهشان خیلی اهمیت میدهند. خوشبختانه ما هم بازیگران و کارگردانهای بسیار خوبی داریم ولی شاید اگر کارشان را جدی بگیرند، شرایط خیلی بهتری برایشان رقم بخورد. الان خیلی از کارهای بچههای ما در خارج از کشور هم مورد استقبال قرار میگیرد و این خیلی خوب است.
گروهها و هنرمندانی که با هنرمندان و تئاتر ما مراوده داشتند، نظرشان درباره تئاتر ایران چه بود؟
استقبال میکردند. یادم است یک گروه تئاتر از ارمنستان را به ایران آوردیم که به تماشای یک نمایش از آقای حمیدرضا نعیمی نشستند. یکی از متنهای شهرام کرمی بود که خود آقای نعیمی و خانم رویا افشار در آن بازی میکردند. با اینکه زبان آن نمایش فارسی بود اما بچههای ارمنستان از این کار خیلی خوششان آمده بود. من به آنها فقط توضیح دادم که سوژه نمایش چیست و چیز دیگری نگفتم. به خصوص از بازی خانم رویا افشار خیلی خوششان آمده بود. به همین خاطر من در چنین مواقعی که دوستان از ارمنستان به ایران میآیند سعی میکنم آنها را به دیدن نمایشهایی ببرم که تصویر درستی از تئاتر ایران بگیرند. ما وقتی به ارمنستان میرویم، تئاترهایی در ژانرهای مختلف میبینیم. یک سال که به ارمنستان رفته بودیم، بازیگر پیتر بروک یک کار مونولوگ اجرا کرد که کار خوبی هم بود.
در کشور ارمنستان چند تماشاخانه وجود دارد؟
در شهر ایروان که یک میلیون نفر جمعیتش است 14 تماشاخانه دولتی وجود دارد. وقتی میگویم تماشاخانه، واقعاً تماشاخانه هستند! من نمیخواهم بدگویی کرده باشم ولی متأسفانه بیشتر سالنهای خصوصی تئاتر ما غیراستاندارد هستند. آدم گهگاهی نگران میشود که خدایی نکرده اگر در این سالنها اتفاقی بیفتد، تماشاگران چطور باید از سالن بیرون بروند. در شهر ایروان قبلاً سالنهای خصوصی وجود نداشت ولی به تازگی تئاترهای غیردولتی هم در حال راهاندازی است. تئاترهای دولتی ایروان کادر خاص خودشان را دارند. مثلاً هر تماشاخانه دولتی حدود 100 بازیگر، 7- 8 کارگردان و چندین طراح صحنه، طراح لباس و طراح گریم دارد. مدیران تئاتر هر سال نمایش دانشجویان فارغالتحصیل را میبینند و از بین آنها بازیگر انتخاب میکنند. مثلاً در یک تئاتر موزیکال بازیگری را میبینند که صدای خوبی دارد و آن را برای تئاتر خودشان انتخاب میکنند. در ارمنستان بازیگران تئاتر حقوق ثابت میگیرند و بیمه هم میشوند. بیمارستانهای ارمنستان هم پولی از آنها نمیگیرند و فقط در حد خرید یک دارو پول پرداخت میکنند.
در بین ترجمههایی که شما در زمینه نمایشنامه از متون ارمنی انجام دادهاید، کدام نویسندهها شاخصتر هستند و اعتبار ملی و جهانی دارند؟
از بین نویسندههای ارمنی گورگن خانجیان و کارینه خودیکیان خیلی خوب هستند. گاگیک سرکیس کاراپتیان نویسنده نمایشنامه "آدمکش" هم کارهای خوبی در سبک ابزورد مینویسد. ساموئل گوسیان نویسنده کتاب "شاید نجات یابیم" هم نویسنده خوبی است. خوشبختانه یک سری نویسنده جوان خوب مثل ساموئل خالاتیان هم آمدهاند که من کتاب "آخرین دلقک و افسانه سونوریا" را از او ترجمه کردم. خانم کارینه خودیکیان یکی از معروفترین نویسندههای ارمنی است. من کتاب "بازی دوران و رسالهای درباره دستمال" او را ترجمه کردهام. البته من پیش از ترجمه این کتاب، نمایش او در کشورهای ارمنستان و گرجستان را هم دیدم. نمایش سه شخصیت به نامهای "اتلو"، "ایاگو" و "دِزدِمونا" دارد که داستان نمایش بیشتر درباره دستمال "اتللو" است. بنابر قوانین جشنواره، بازیگرها باید تک تک وارد صحنه میشدند و حق ارتباط با یکدیگر را نداشتند. نمایش جالبی بود.
نویسندههای ارمنی شهرت جهانی هم دارند؟ یعنی نمایشنامههای ارمنی به زبانهای انگلیسی، آلمانی و فرانسوی هم ترجمه میشوند و یا شهرتشان فقط در حد کشورهای اتحاد جماهیر شوروری است؟
اغلب نویسندههای ارمنی در حد کشورهای اتحاد جماهیر شوروی مطرح هستند و متأسفانه کتابهای خیلی کمی از آنها به زبان انگلیسی ترجمه شده است. چند سال پیش مرحوم لووان هفتوان برای اجرا در کانادا دنبال یک نمایشنامه میگشت که من به او گفتم بیا یک مجموعه نمایش ارمنی ترجمه شده به زبان انگلیسی به تو بدهم. کتابهای ارمنی کمتر به انگلیسی ترجمه شدهاند اما من 35 عنوان کتاب ارمنی را به زبان فارسی ترجمه کردهام. در خیلی از کتابها دو یا چند نمایشنامه وجود دارد. یعنی اگر بخواهیم تعداد نمایشنامهها را حساب کنیم، حدود بیش از 60 نمایشنامه ارمنی را به زبان فارسی ترجمه کردهام. البته فکر میکنم خیلی کم به این موضوع پرداختهایم. مردم ایران هنوز ادبیات و بهخصوص نمایشنامههای ارمنستان را نمیشناسند.
بیشتر متنهای معاصر ارمنی را ترجمه میکنید یا کلاسیک؟
عمدتاً متنهای معاصر را ترجمه میکنم. کتاب "قلعه تسخیر شده" اثر لئون شانت تنها کتابی است که حدود 60- 50 سال پیش نوشته شده است.
بنابراین بیشتر ترجیح میدهید متنهای بهروزتر و مدرنتر را ترجمه کنید اما تکلیف ترجمه متنهای دیگر چه میشود؟
من بیشتر متنهایی را ترجمه میکنم که کارگردانهای ایرانی بتوانند اجرایشان کنند. در ارمنستان نمایشنامههای زیادی وجود دارد منتها شما برای درک روابط آنها باید شوروی را خوب بشناسید. من کتاب "منم اومدم" اثر ژیرایر آنانیان را زمانی ترجمه کردم که این نمایش حدود 460 شب در ارمنستان اجرا شده بود. 20 سال از این ماجرا میگذرد و اجرای نمایش "منم اومدم" همچنان در ارمنستان ادامه دارد. ما در این نمایشنامه میبینیم که شخصیتهای نمایش مدام یکدیگر را رفیق صدا میزنند. دوستان میگفتند که نمیشود به جای رفیق بگوییم آقا؟ گفتم میشود منتها معنای آن کلمه از دست میرود. در ارمنستان معمولاً یکدیگر را آقا یا خانم صدا نمیزنند. اگر هم یک شخصی به لحاظ سنی و مقامی از آنها بالاتر باشد، به اسم پدر صدایش میکنند. مثلاً اگر اسم پدر من حسن است، من را حسن صدا نمیزنند. میگویند حسناویچ، مثل عربها. این یک جور احترام به آدمهای بزرگتر است.
متنهایی که ترجمه میکنید را چطور انتخاب میکنید؟ اجراهای نمایشنامهها را میبینید و یا از بین نمایشنامههایی که میخوانید انتخاب میکنید که کدام را ترجمه کنید؟
معمولاً نمایشنامهها را میخوانم و گزینش میکنم. من دائماً در ارمنستان نیستم که بتوانم اجرای همه را ببینم. تنها نمایشنامهای که قبل از ترجمه اجرای آن را دیدم، نمایشنامه "شاید نجات یابیم" بود.
کتابها را برای شما میفرستند و یا خودتان آنها را تهیه میکنید؟
من معمولاً کتابها را از فصلنامه ادبی نمایشی "دراماتورگیا" میگیرم و میخوانم. اکثر نمایشنامهنویسهای ارمنی هم در آن فصلنامه کار میکنند. بعضی مواقع هم پیش میآید که دوستان یک نمایشنامهای را به من پیشنهاد میکنند که من میخوانم و اگر خوب باشد آن را ترجمه میکنم. گاهی نیز خود نویسندهها کتابشان را به من هدیه میدهند اما رمانهایی که ترجمه میکنم را خودم از ارمنستان میخرم.
وضعیت ادبیات داستانی ارمنستان چگونه است؟
خیلی خوب است.
سطح کیفی داستانها در ارمنستان از سطح ادبیات نمایشی بهتر است یا همسطح هستند؟
فکر میکنم سطح ادبیات داستانی در ارمنستان خیلی بهتر از ادبیات نمایشی است، چون نمایشنامهها عمدتاً فقط در فصلنامه "دراماتورگیا" منتشر میشوند ولی رمانها را در جاهای مختلفی چاپ میکنند. ارمنستان در زمان شوروی کتابهایی داشت که با تیراژ 75 هزار جلد منتشر میشدند. این تیراژ برای یک ملت سه میلیون نفره خیلی زیاد بود ولی آن موقع مردم همه کتاب میخواندند. زمانی که من را به بخش نمایش رادیو فرهنگ دعوت کردند، با خودم یک کتاب ارمنی بردم و گفتم ببینید از این کتاب در ارمنستان پانزده هزار نسخه چاپ شده است ولی در ایران دو هزار نسخه هم روی دست ناشر میماند. متأسفانه در حال حاضر شرایط نشر در ارمنستان چندان خوب نیست و همه چیز نسبت به قبل گرانتر شده است. یک زمانی دولت ارمنستان از انجمن نویسندگان حمایت میکرد و انجمن نویسندگان خیلی قدرتمند بود اما اکنون حمایتهای دولت به شکل قبل نیست. مسئله اینترنت و فضای مجازی هم سطح مطالعات جدی را پایین آورده است. در حال حاضر تیراژ کتابها در ارمنستان حدود هزار تا هزار و پانصد نسخه است ولی باز هم این رقم نسبت به تیراژ بعضی کتابها در ایران بیشتر است. مثلاً از نمایشنامه "چگونه مجرد را متأهل کرد" اثر کارینه خودیکیان در ایران حدود 250 نسخه منتشر شده است. این تعداد نسخه برای یک جمعیت 80 میلیون نفره خیلی کم است. انجمن نویسندگان ارمنستان همیشه جایگاه خودش را داشته است، بهخصوص در زمان شوروی. البته من خودم انجمن نویسندگان ارمنستان را در زمان شوروی از نزدیک ندیدم چون هم سن و سالهای من را به آنجا راه نمیدادند و فقط آدمهای بالای 50 سال میتوانستند به آنجا بروند. میگویند آن موقع پس از حرف رئیس حزب کمونیستها، حرف رئیس انجمن نویسندگان ارمنستان برش داشته است. ارمنیها در گذشته خیلی به ادبیات اهمیت میدادند.
ارمنیها در حوزه موسیقی فعالتر و معروفتر هستند و حتی شهرت و اعتبار جهانی هم دارند.
درست است. واقعاً عجیب است که ارمنستان اینقدر خواننده و نوازنده دارد. در اکثر خانهها حداقل یکی از آلات موسیقی پیدا میشود. حتی نوه سه ساله من را هم در کلاس پیانو ثبت نام کردهاند. بالأخره بچهها این سازها را در خانه میبینند و علاقهمند میشوند. در کلاسهای مدرسه هم تمرین آواز میکنند. این تمرینها روی ذهن بچه تأثیر میگذارد و باعث میشود که استعداد نهفته آنها رشد پیدا کند. مدرسهها و مهدکودکها بهترین مکان برای کشف استعدادهای نهفته هستند.
شما یک رمان ارمنی هم در ایران به چاپ رساندهاید که در مورد کشتار ارمنیها در زمان عثمانیها است. بازخورد این کتاب در ایران به چه صورت بوده است؟
من خوشحالم اولین نفری بودم که یرواند اتیان را با ترجمه رمان "رفیق پانجونی" به ایرانیان معرفی کردم. این کتاب در عرض 43 روز به چاپ دوم رسید. یرواند روزنامهنگار معروف ارمنی بود که در عین حال رمان هم مینوشت. او یک کتاب طنز عجیب و غریبی هم با نام "زن رئیس شورای محله" نوشته است که من این کتاب را ترجمه و در نشر افق چاپ کردم. یرواند اتیان این کتاب را دقیقاً در روزهای نسلکشی ارمنیها نوشته است. مأمورهای ترک پیش از نسلکشی به سراغ روشنفکرها و نویسندههای ارمنی میرفتند و آنها را میکشتند. حدود 350 تا 360 نفر از روشنفکران و نویسندهها را هم کشتند ولی وقتی به سمت یرواند رفتند، او از دفتر نشریه فرار کرده بود. بعد به یرواند اتیان پیغام دادند که دیگر پیدایت نشود وگرنه مأمورها تو را میگیرند. یرواند هم یک مدتی در یک جایی مخفی شد ولی بعد از اتمام نسلکشی او را پیدا کردند و به تبعید فرستادند. جالب است بدانید که یرواند کتاب "زن رئیس شورای محله" را در دوران تبعید نوشته است. یکی از حُسنهایی که رمان "زن رئیس شورای محله" دارد این است که یرواند خیلی بیطرفانه آن را نوشته است. یعنی اگر در آن موقع یک ترکی هم بوده که به ارمنیها کمک کرده، حتماً اسم او را هم در رمان آورده و یا اسم ارمنیهای خیانتکار را هم آورده است. یعنی طوری نبوده که بخواهد ارمنیها را فرشته و ترکها را شیطان نشان بدهد. کتاب خیلی زیبایی است. هیچکس از این زاویه به نسلکشی ارمنیها نگاه نکرده بود. البته کتاب خیلی دردناکی است چون کوچ اجباری ارمنیها را در این کتاب آورده است. در جنگ جهانی اول دولت ترکیه قصد داشت ترکیه را از نژادهای دیگر پاک کند و به همین خاطر کشتار ارمنیها را شروع کرد. جنگ حتی اگر برای هدف خوبی هم انجام بشود، باز کار بدی است. جنگ هیچوقت نمیتواند خوب باشد.
در حال حاضر وضعیت ارمنیها در ترکیه به چه صورت است؟
در متن کتاب یرواند اتیان آمده که آن زمان دولت ترکیه خیلیها را مجبور میکرد که مسلمان شوند. یعنی ارمنیها تنها با مسلمان شدن میتوانستند جان سالم به در ببرند. به همین خاطر یک عده از ارمنیها مسلمان شدند که البته در حال حاضر کم کم دارند به هویت خودشان پی میبرند. در مجلس ترکیه یک نماینده مخالف سر سخت سیاستهای اردوغان از حزب دموکراتیک کُرد وجود دارد که نه تنها درباره مسئله ارمنیها بلکه در تمام زمینههای اجتماعی فعال است. یک خوانندهای که تا به حال همه فکر میکردند ترک است نیز اعلام کرده که ترک نیست و ارمنی است. اخیراً به همت چهرههایی همچون اورهان پاموک و الیف شافاک یک جنبشی به راه افتاده که ترکها دیگر دارند نسلکشی ارمنیها را میپذیرند. این نویسندهها از کشور خودشان تبعید شدهاند و حق بازگشت به ترکیه را ندارند. طبق ماده 301 قانون ترکیه، هرگونه اسم بردن از کشتار ارمنیها جرم محسوب میشود. چند سال پیش به همین خاطر یک خبرنگاری را در خیابانهای ترکیه کشتند. در مراسم ختم او جمعیت خیلی زیادی آمدند و همین مسئله باعث تعجب همه شده بود. اکثر روشنفکرهای ترکیه هم با پلاکاردهایی که روی آن اسم خبرنگار مقتول نوشته شده بود در این مراسم شرکت کردند. خبرنگار کشته شده معتقد بود که ما اول باید به روشنفکران خودمان بقبولانیم که چنین اتفاقی افتاده است. متأسفانه دولت ترکیه این اتفاقات را هنوز هم نمیپذیرد و به همین خاطر مرز ترکیه و ارمنستان بسته شده است. چند سال پیش رئیس جمهور ارمنستان به بهانه یک مسابقه فوتبال از رئیس جمهور وقت ترکیه دعوت کرد تا به ارمنستان برود اما متأسفانه با روی کار آمدن رجب طیب اردوغان همه چیز خراب شد. حاکمیت دولت ترکیه در برابر اقلیتها خیلی بد عمل میکند. ما ارمنیها به مسائل ملی و فرهنگی خودمان خیلی حساس هستیم و تعصب داریم. در ایران هم همیشه مدرسه خودمان را داشتهایم و هنوز هم داریم. ما به زبان مادری بچههای خودمان خیلی اهمیت میدهیم. بچههای ما چه بخواهیم و چه نخواهیم فارسی یاد میگیرند ولی ما تمام تلاش خودمان را به کار میگیریم تا زبان مادریشان را فراموش نکنند. حروف الفبای ارمنی 36 حرف دارد و به عبارتی میگویند ما 36 سرباز یا قلعه داریم.
هارولد پینتر نمایشنامه "زبان کوهستان" را در مورد کردهای ترکیه نوشته است و در داستان آن نمایشنامه هم کسانی که در ترکیه به زبان مادری خودشان حرف میزنند محکوم هستند. پینتر هم جزو کسانی است که در مورد فشارهای اقلیتها کتاب نوشته است. نوآم چامسکی روشنفکر و روانشناس آمریکایی هم بارها در مورد مسئله ابراز نشدن هویت و زبان سخنرانی کرده است اما متأسفانه این مسئله هنوز کم و بیش در کشور ترکیه وجود دارد.
من چند سال پیش در ماهنامه فیلم مطلبی خواندم که نوشته بود از ترکیه به آنتونیو باندراس پیشنهاد بازی در نقش آتاتورک را دادهاند که باندراس پیشنهاد را رد کرده و گفته من نمیتوانم نقش کسی را بازی کنم که ملت من را کشته است. من موافق نفرت نیستم ولی هیچکدام از ارمنیها نمیتوانند این ماجرا را فراموش کنند. گریگور ظهراب، نماینده ارمنیها در مجلس ترکیه یک شب پیش از قتلش در کنار طلعت پاشا (طراح اصلی قتل عام ارمنیها) تخته نرد بازی میکرد که فردا او را کشتند. یکی از کشیشهای ترکیه به طلعت پاشا میگوید "داری چهکار میکنی؟ ارمنیها برای کشور ترکیه مثل یک معده هستند". آن موقع نشریات، بانکها و تجارت ترکیه به دست ارمنیها بود. در واقع بنیان تئاترهای عثمانی را هم ارمنیها گذاشتند وگرنه عثمانیها نمیدانستند تئاتر چگونه است. وضع نشریات ترکیه پیش از قتل عام ارمنیها اصلاً خوب نبوده است. فقط یکی از سلطانهای ترک با دختر عموی ناپلئون ازدواج میکند و کارهایی در این زمینه انجام میدهد. آقای عبدالرضا هوشنگ مهدوی چند سال پیش کتاب "فرمانروایان شاخ زرین" اثر نوئل بابر را ترجمه کرد که این کتاب همه را با دوران سلطنت عثمانیها آشنا میکند. یرواند اتیان این مسائل را خیلی شفاف و بیطرفانه در کتاب خودش نمایان کرده است. کتابهای اتیان از این منظر خوب است که شما را خیلی شفاف با کل فاجعه آشنا میکند و در عین حال کاملاً بیطرفانه است. در خیلی از ایستگاههایی که او را تبعید کردند، ترکهای روشنفکری هم بودند که به او کمک میکردند. ایتان در کتابش میتوانست به این کمکها اشاره نکند و یک چهره خشن از ترکها نشان بدهد ولی او علاوهبر همه کشتارها، به آدمهای خوب ترکیه هم اشاره میکند.
به هر حال این کشتارها تصمیم سیاستمداران ترک بوده و مردم ترک هم چندان با آن موافق نیستند.
فرانتس ورفل یک رمانی به نام "چهل روز موسی داغ" نوشته که آقای محمد قاضی آن را ترجمه کرده است. این کتاب در مورد مقاومت جامعه کوچک ارمنی است که در نزدیکی کوهستان موسی داغ زندگی میکنند. داستانش در مورد یک پیرمرد ترک است که به دیدار رئیس ارمنیهای بالای کوه میرود و به او میگوید من خیلی به پدر شما مدیون هستم و حالا آمدهام شما را نجات بدهم ولی رئیس ارمنیهای بالای کوه پیشنهاد پیرمرد را نمیپذیرد و میگوید امید این مردم به من است و نمیتوانم با تو بیایم. خیلی جالب است که او در نهایت همه را نجات میدهد ولی خودش کشته میشود.
خودتان از بین رمانهایی که ترجمه کردهاید، کدام رمان را بیشتر دوست دارید؟ فکر میکنید بازخورد کدام رمان در ایران بهتر بوده است؟
من علاوهبر رمان "سالهای نفرین شده" اثر یرواند اتیان، رمان "زندگی بر شاهراهِ قدیم رم" را هم خیلی دوست دارم. واقعاً کتاب خیلی زیبایی است و من برای ترجمه آن خیلی زحمت کشیدم.
هنوز هم تراشکاری میکنید یا خودتان را در این حرفه بازنشسته کردهاید؟
کارگاه ما به خاطر سیاستهای دولت قبل تعطیل شد و من از سال 87 به بعد دیگر تراشکاری نکردم! در حال حاضر مثل یک کارمند هر روز از خواب بلند میشوم و ترجمه میکنم چون کار دیگری ندارم. البته بعضی مواقع که سر پروژه فیلم هستم دیگر نمیتوانم ترجمه کنم.
شما در حوزه فیلم هم فعال هستید؟
بله. من مدیر تولید فیلم هستم. اتفاقاً الان هم شبکه پنج سیما هر شب سریال "زندگی از نو" را پخش میکند که من با این سریال همکاری کردهام. فیلمبرداری این سریال در شمال کشور بود و ما حدود 7 ماه در شهر تالش بودیم. برای ضبط فیلمهای کمال تبریزی و فریدون جیرانی هم به کشور ارمنستان سفر کردیم و من در آن مدت مجبور بودم ترجمه را کنار بگذارم. بخش تولید یکی از سنگینترین بخشهای فیلم است چون شما باید همه چیز را آماده کنید که گروه لنگ نماند. با این حال سر فیلمبرداری نمیتوانم ترجمه کنم ولی در روزهای عادی حدود 8 ساعت کار میکنم.
ترجمه نمایشنامهای مثل "چگونه مجرد را متأهل کرد" چقدر طول میکشد؟
نمایشنامه خیلی کم وقت میبرد. من خودم تئاتر کار کردهام و با دیالوگنویسی آشنا هستم. بنابراین در مدت زمان خیلی کمی نمایشنامه را ترجمه میکنم. اخیراً آقای کاراپتیان نمایشنامه "بازیچه" را به من دادند که ترجمه کنم. این نمایشنامه آنقدر جذاب بود که من در عرض 5 یا 6 روز آن را ترجمه کردم. داستان سه سرباز ایرانی، ارمنی و آمریکایی است که از خانوادههایشان دور هستند و نمیدانند که دنیا بمباران شده است و فقط این سه نفر زنده ماندهاند. من خودم بر اساس این نمایشنامه یک فیلمنامه هم نوشتهام و میخواهم آن را به دو سه نفر از دوستانم بدهم که بخوانند و اگر خوب بود آن را به تهیهکنندهها معرفی کنند.
طبیعتاً ترجمه رمان زمانبرتر است. درست است؟
بله. من اخیراً خواستم رمان ارمنی "1915، نسل کشی ارمنیان" اثر حسن جمال را ترجمه کنم ولی از ترجمه آن منصرف شدم. حسن جمال، نوه جمال پاشا یکی از عاملان نسلکشی ارمنیها است. برای ترجمه این کتاب باید آنقدر توضیح مینوشتم که مخاطب با تمام اصطلاحات و اشخاص متن آشنا شود. من معمولاً برای ترجمه کتاب وقت زیادی میگذارم منتهی پیدا کردن اسامی و اصطلاحات این کتاب خیلی زمان میبرد.
شما کتابی را از زبان فارسی به ارمنی هم ترجمه کردهاید؟
من قبلاً کتابهای "هامون و دریا" نوشته عباس جهانگیریان، "همسر چینی" اثر رحمت امینی و دو نمایشنامه دکتر اسماعیل شفیعی را به زبان ارمنی ترجمه کردم؛ منتهی یک روز آقای گئورک آساطوریان به من پیشنهاد کرد دیگر کتابی را به زبان ارمنی ترجمه نکنم. او گفت شما ترجمههای درستی انجام میدهید ولی چون در ارمنستان زندگی نمیکنید، ممکن است مردم ارمنستان همه چیز را درک نکنند. من دیدم او درست میگوید و با پس و پیش کردن یک جمله ممکن است حس خواننده از بین برود. به همین خاطر دیگر کتابی را از فارسی به ارمنی ترجمه نکردم چون نویسندههای ساکن ارمنستان بهتر از من ترجمه میکنند. سالها پیش وقتی ترجمه کتاب "شاید ما نجات یابیم" در ارمنستان چاپ شد، از من دعوت کردند که برای دانشجویان زبان فارسی صحبت کنم. بعد از سخنرانی نوبت به پرسش دانشجوها رسید. یک دانشجوی جوان خطاب به من گفت شما این کتاب را خیلی بد به زبان فارسی ترجمه کردهاید. گفتم خوشحال میشوم اگر ایرادهای آن را به من بگویید. گفت شما در ترجمه فارسی از فعلهای "میشه" و "میره" استفاده کردهاید، در حالیکه ما در زبان فارسی فعلهای "میرود" و "میشود" داریم. بعد استادشان گفت دانشجوهای من زبان فارسی را به صورت کلاسیک یاد میگیرند و از زبان محاورهای چیزی نمیدانند. همین مشکل ممکن است برای ارمنی زبانها اتفاق بیفتد. ممکن است در طول سال زبان محاورهای آنها هم تغییر کند ولی من از این موضوع بیخبر باشم چون من در ایران زندگی میکنم و اکثر دوستانم فارسزبان هستند. چندان با ارمنیها در ارتباط نیستم.
دوستان ارمنیتان درباره ترجمههایتان چه نظری دارند؟
آندرانیک سیمونیان، مدیر بخش زبان ارمنی دانشگاه آزاد، دوست خوب من است. او سه چهار ماه پیش به من گفت به دانشجوهایم سپردهام که رمان "رفیق پانجونی" را بخوانند و بعد بیایند در مورد آن امتحان بدهند، خودت هم اگر دوست داری بیا. من گفتم نمیآیم تا دانشجوها احساس راحتی کنند و همه حرفهایشان را بزنند. آندارنیک یک روز به من زنگ زد و گفت کتاب تو بیشترین نمره را بین کتابهای ترجمه شده از زبان ارمنی به فارسی گرفته است. اخیراً نشر کولهپشتی ترجمه کتاب "عالیجناب مفلس" نوشته هاکوپ بارونیان را از من چاپ کرد. یک روز آقای لوریس چکناواریان به من گفت موسیقی این نمایش را من نوشتهام، بیا آن را در ایران کار کن. البته نمایش دارای رقص و لباسهای آنچنانی بود و به همین خاطر نمیشد آن را به صورت اُپرا در ایران اجرا کنیم. داستان نمایش در مورد یک آدم پولداری است که از روستا به شهر استانبول آمده و میخواهد زن بگیرد. همه به خاطر پولش میخواهند او را به قولی بتیغند! یک کار عظیمی است. در حال حاضر همین نمایشنامه در ارمنستان بسیار با شکوه اجرا میشود. آربی اوانسیان این متن را در زمان پهلوی دوم در جامعه ارمنیها اجرا کرده است. در ترجمهاش نوشتهاند "گدایان بزرگوار". به صورت اشتباه ترجمه شده است. به یکی از دوستانم گفتند چرا از واژه گدا استفاده کرده است؟ گفت در متن اصلی واژه گدا به کار رفته و تو هم باید از این واژه استفاده کنی. گفتم مفلس همان گدا است. بعد من به شک افتادم و از یک نفر دیگر هم پرسیدم، گفت همان عالیجناب مفلس درست است. در نمایشنامه "منم اومدم" زن و شوهر در بانک پول را میشمارند و پول زیاد میآید. دوباره میشمارند ولی این دفعه کم میآید. کارمند بانک میگوید "زود باشید بروید" که من آنجا جمله "بابا اینقدر لفتش نده" را به کار بردم. دکتر اسماعیل شفیعی زنگ زد و گفت آندرانیک چقدر به موقع از این جمله استفاده کردی. البته ارمنیها نمیدانند "لفتش نده" در زبان فارسی به چه معنا است. به همین خاطر است که میگویم اگر خودشان از فارسی به ارمنی ترجمه کنند، بهتر است، بهخصوص ترجمههای آقای گئورک آساطوریان.
ما بیشتر شما را در حوزه ترجمه ادبیات نمایشی ارمنستان میشناسیم. دوستان دیگری هم هستند که در این حوزه فعالیت کنند؟
خیر، متأسفانه کسی در این حوزه کار نمیکند. فقط اخیراً برادرم، واهیک خچومیان دو کتاب ترجمه کرده است. یک کتاب از ویلیام سارویان به نام "غارنشینان" و یک کتاب هم از یک نویسنده روس ترجمه کرده است. متأسفانه کسی دیگر در زمینه ترجمه نمایشنامه نداریم. البته در زمینه رمان و شعر داریم. سالها پیش وقتی برای اولین بار به نشر تجربه رفتم و با آقای حسن ملکی ملاقات کردم، او گفت یک دختر جوان ارمنی هم برای من کار آورده است. من تلفن این خانم را گرفتم و گفتم ما باید با هم هماهنگ شویم تا یک کتابی را هر دو نفر ترجمه نکنیم. با آن خانم صحبت کردم و او هم پذیرفت. من یک سری مسائل دیگر هم به او گفتم و تشویقش کردم ولی آن خانم اکنون دیگر فعالیتی در این زمینه انجام نمیدهد.
آیا غیر ارمنیها هم در دانشکده زبان ارمنی تحصیل میکنند؟
بله. بعضیها که به زبان ارمنی علاقه دارند هم در آن دانشکده تحصیل میکنند.
شما با ناشران دولتی و خصوصی بسیاری کار کردهاید. وضعیت نشر را چگونه میبینید؟
من کار خودم را با نشر "گل مهر" شروع کردم و این نشر ابتدا دو کتاب از من چاپ کرد. بعد نشر گل مهر تعطیل شد و من به پیشنهاد یکی از دوستانم با نشر افراز وارد همکاری شدم. نشر افراز هم 8 کتاب از من چاپ کرد. بعد اصغر نوری از نشر افراز به نشر نیماژ رفت و از من خواست که کتابهایم را به نشر نیماژ بدهم. من سه کتاب به نشر نیماژ دادم که تاکنون از بین آنها دو کتاب به چاپ رسیده است. نشر کولهپشتی را هم دوستانم معرفی کردند و من چاپ دو تا از کتابهایم را به این نشر سپردم. مسئله این است که هر کتابی را هر ناشری نمیپسندد. اگر شما بخواهید فقط با دو نشریه کار کنید، ممکن است آن دو نشریه کار شما را نپسندند. آن وقت تکلیف دیگر کتابهای ترجمه شده چه میشود؟ به تازگی یک نمایشنامه هم به نشر چشمه دادهام ولی هنوز تکلیف آن مشخص نیست و منتظر جواب هستم. کتاب جدیدم فصل پاییز در نشر نگاه چاپ خواهد شد.
چرا اینقدر بین ناشران کتابهایتان پراکندگی به وجود آمده است؟
واقعاً نمیدانم. یکی از نویسندهها وقتی فهمید رمان "رفیق پانجونی" متعلق به 80 سال پیش است، تعجب کرد چون فکر میکرد این کتاب به تازگی نوشته شده است. آن نویسنده من را با نشر افق آشنا کرد. نشر افق خیلی ناشر حرفهای و خوبی است.
وضعیت درآمدزایی ترجمه چطور است؟ آیا میشود از راه ترجمه ارتزاق کرد؟
خیر. فرض کنید من 36 کتاب ارمنی را در عرض 20 سال به زبان فارسی ترجمه کردهام که میانگین سالی دو کتاب میشود. با سالی دو ترجمه نمیشود ارتزاق کرد.
کتابهایتان تجدید چاپ نمیشوند؟
کتاب "شاید نجات یابیم" به چاپ سوم و کتابهای "رفیق پانجونی" و "خانم سویج عجیب" به چاپ دوم رسیدهاند. به کمک افرادی مثل شما احتیاج دارم که این کتابها را معرفی کنید. مردم ایران نویسندهها و نمایشنامههای ارمنی را خیلی کم میشناسند، در حالیکه اگر نمایشنامه "پشت چراغ قرمز و به همراهی نوای ویلن" را یک نویسنده آمریکایی نوشته بود، فروش بالایی میکرد. متن خیلی زیبایی است. ما نمیتوانیم روی درآمد ترجمه حساب کنیم مگر اینکه این نمایشنامهها را جایی اجرا کنند و به ما حق تألیف بدهند.
متأسفانه نمایشنامههای شما روی صحنه تئاتر خیلی کم اجرا شده است. در رادیو چطور؟
دو متن من در رادیو اجرا شده و دو متن دیگر را هم به صورت تلهتئاتر اجرا کردهاند. نمایشنامه "خانم سویج عجیب" را آقای محمد یعقوبی و نمایشنامه "منم اومدم" را یک نفر دیگر اجرا کرد. پس از تماشای نمایش آقای بهزاد صدیقی با دکتر خاکی مصاحبه کرده بودند که او گفته بود در بین نمایشنامههایی که آندرانیک ترجمه کرده است حداقل شش تای آنها قابل اجرا است ولی نمیدانم چرا کسی به سراغ اجرای این نمایشنامهها نمیرود. شنیدهام که یکی از بازیگران سرشناس کشور هم در اینستاگرامش از نمایشنامه "چگونه مجرد را متأهل کرد" به عنوان یک نمایشنامه خوب یاد کرده است. میثم عبدی میگفت که یک آقایی مایل است این متن را کار کند، گفتم اشکال ندارد کار کند. من ارتباط زیادی با نشریات و روزنامهها ندارم و شاید به همین دلیل است که کمتر به کتابهایم پرداخته میشود. من به تازگی یک متن اوکراینی با نام "ایستگاه" ترجمه کردهام که این ایستگاه خیلی عجیب است چون هم ایستگاه راهآهن است و هم ایستگاه فرودگاه و بندر. داستانش در مورد سه شخصیت زن است که در یک ایستگاهی گیر کردهاند. واقعاً داستان عجیب و غریبی است. باور کنید اگر اسم یک نویسنده آمریکایی را جای نویسنده اصلی بنویسند، همه آن متن را روی هوا میزنند. هر کسی که این متن را میخواند اذعان میکند که متن عجیبی است.
متأسفانه ادبیات خاورمیانه هم در کشورهای خاورمیانه و هم در سطح کلانتر مهجور واقع شده است.
شناساندن متنهای ارمنی و حتی خاورمیانهای مستلزم سرمایهگذاری دولتها است. من در مصاحبه با رادیو هم به این مسئله اشاره کردم که مترجمان ارمنی در صورت حمایت میتوانند آداب ایرانی را به مردم ارمنستان معرفی کنند، ولی متأسفانه حمایت نمیشوند. چه اشکالی دارد که دولت چندین مترجم فارسی زبان را در نقاط مختلف دنیا پیدا کند که کتابهای فارسی را به زبانهای مختلف ترجمه کنند؟ همه این کارها سرمایه میخواهد و بدون حمایتهای دولتی نمیشود کاری را پیش برد.
شما در خانه تئاتر عضو هستید؟
من چهار دوره عضو هیئت مدیره کانون نمایشنامهنویسان ایرانی بودم ولی پارسال به خاطر فیلمبرداری در شمال مجبور شدم از هیئت مدیره این کانون استعفا بدهم. کانون هر دوشنبه جلسه داشت و من نمیتوانستم در این جلسات حضور داشته باشم. البته الان هم به عنوان عضو فعال در این کانون حضور دارم.
حضور شما در صنف نمایشنامهنویسان چقدر در معرفی نمایشنامههایتان مؤثر بوده است؟
تأثیری نداشته است. من متنهای چاپ شدهام را فقط در کانالهای تلگرامی برای دوستانم میفرستم.
برای معرفی نمایشنامههایی که ترجمه کردهاید جلسات خاصی برگزار نکردهاید؟
خیر. فقط آقای تاجبخش فنائیان نمایش "هملت و دن کیشوت" را اجرا کردند. البته اسم اصلی این نمایشنامه، "شهسوار و شاهزاده" است ولی آقای فنائیان اسم آن را عوض کردند.
اجرای نمایش "هملت و دن کیشوت" را تماشا کردید؟
بله دیدم. هشتم اسفندماه سال 96 در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا داشتند که من چند روز از شمال به تهران آمدم و این نمایش را دیدم. خانم مریم معترف هم قبلاً این نمایشنامه را در تالار مولوی اجرا کرده بود که آن اجرا بیشتر به متن وفادار بود ولی متأسفانه نمیدانم چرا خیلی مورد استقبال قرار نگرفت. همه کسانی که آمدند نمایش را دیدند از متن تعریف میکردند. از سفیر ارمنستان هم دعوت کردیم که نمایش را ببیند ولی متأسفانه آن شب فقط 10- 15 تماشاگر آمده بود. خود سفیر هم گفت این متن خیلی خوب است ولی عجیب است که تعداد بازیگرها از تماشاگرها بیشتر است. اجرای آقای فنائیان با استقبال بهتری مواجه شد ولی او بسیاری از دیالوگهایی که من دوست داشتم را حذف کرده بود. من یکبار تمرین دورخوانی آنها را دیدم ولی بعد دیگر تهران نبودم تا اینکه فقط یک روز آمدم اجرای را تماشا کردم. اگر تهران بودم و بیشتر به تمرینشان سر میزدم، شاید نمیگذاشتم بسیاری از دیالوگها حذف شود.
اجرای بهزاد صدیقی از متن "نوه سفارش دادید؟" را دوست داشتید؟
اجرای بهزاد صدیقی خوب بود و بازیهای خیلی خوبی داشت. متن خوبی را هم کار کرده بود که اتفاقاً اجرای آن با مسئله کودک آزاری در ایران مصادف شده بود.
و اما صبحتهای پایانی؟
من از همه میخواهم که بیشتر به نمایشنامههای ارمنی بپردازند، قول میدهم پشیمان نمیشوند. مردم ایران نمایشنامهنویسهای ارمنی را نمیشناسند. البته کم و بیش من را میشناسند چون رمان هم ترجمه کردهام. من سعی میکنم نمایشنامههای خوبی را برای ترجمه انتخاب کنم که در ایران قابل اجرا باشند.