سرویس تئاتر هنرآنلاین، داوود فتحعلی بیگی از سال 1367 تاکنون حضور فعالی در زمینه هنرهای نمایشی به خصوص هنر تعزیه داشتهاست. او که در کارنامه کاری خود همواره دغدغه نمایشهای ایرانی را دارد از ثبت و ضبط روایتی تک نفره توسط یکی از اساتید تعزیه خبر داد و گفت: در حال حاضر مشغول ثبت و ضبط روایتی تک نفره توسط مرتضی صفاریان یکی از اساتید پیشکسوت تعزیه هستیم که این روایت از قرار و قاعده اجرای بعضی از مراسمهای تعزیه است.
متاسفانه سالهاست که به تعزیه از سوی مسئولان و متولیان توجه چندانی نمیشود و به گفته پیشکسوتان و فعالان این حوزه، این هنر رو به نابودی است و فتحعلی بیگی با این اقدام در نظر دارد گامی در جهت ماندگاری تعزیه و هنر شبیه خوانی بردارد. به بهانه ایام شهادت سید و سالار شهیدان امام حسین (ع) گفتوگویی با او داشته ایم که در ادامه میخوانید:
ابتدا از ورودتان به عرصه تئاتر به ویژه هنر تعزیه بفرمائید.
من در دوران نوجوانی هرازچندگاهی تعزیه میدیدم و تعزیه روی من تأثیر میگذاشت. ما تابستانها به روستای پدریام در سلطانیه زنجان میرفتیم که در آنجا یک گروهی عصرها تعزیه اجرا میکرد. هر سال تابستان یک عده از تهران به آنجا میرفتند و چون سرگرمی خاصی در آنجا وجود نداشت، تعزیهای که در میدان اصلی روستا برگزار میشد به سرگرمی خیلی از مردم روستا تبدیل شده بود و جمعیت زیادی به دیدن تعزیه میآمدند. من تابستانها در آنجا تعزیه میدیدم و ضمن اینکه گاهی اوقات که برای زیارت قبر پدرم و اهل قبور به امامزاده حسن تهران میرفتیم، در آنجا هم به تماشای تعزیه مینشستم. اینها عاملی شد که به تعزیه و به طور کلی به هنرهای نمایشی علاقهمند شوم. بعدها که دیپلمام را گرفتم و توانستم اعلام استقلال کنم هم هرازچندگاهی به سنگلج میرفتم و تئاتر میدیدم. مدتی بعد به سربازی رفتم و بعد از سربازی در امتحان دانشکده هنرهای زیبا و دانشکده هنرهای دراماتیک شرکت کردم. یادم است سالی که من امتحان دادم، دانشکده هنرهای دراماتیک رشته نمایشهای عروسکی را هم در مقطع کاردانی راه انداخته بود. در نتیجه من در هر سه کنکور شرکت کردم و پذیرفته شدم ولی ترجیح دادم در دانشکده هنرهای زیبا ثبتنام کنم.
اشاره کردید که با تماشای تعزیه در دوران نوجوانی به هنرهای نمایشی علاقهمند شدید. در نوجوانی تمایل نداشتید بروید با گروههای تعزیه نوجوانخوانی کنید؟
من آن موقعها آنقدر سن و سالم بالا نبود که با این گروهها همکاری کنم و ضمناً خانهمان هم نسبت به محل اجرا خیلی دور بود و مطمئناً اجازه همکاری من با گروههای تعزیه هم از سوی خانواده داده نمیشد. بنابراین با آن گروهها کار نکردم ولی تحت تأثیر تعزیهای که آنها اجرا میکردند، گاهی با دوستانم یک سری شبه شبیهخوانی میکردیم. نمیدانستیم نسخه تعزیه و شبیهخوانی چیست ولی دوست داشتیم کارهایی شبیه به تعزیهخوانها انجام بدهیم. یادم است کتاب خزائن الاشعار را داشتیم که من بعضی وقتها از روی آن شعر انتخاب میکردم و آن را به عنوان میخواندیم. من گرداننده شبیهخوانیها و نوحهخوان بودم. در امامزاده حسن بارها مخالفخوانی زندهیاد هاشم فیاض را دیده بودم و یک مقدار تحت تأثیر او میخواندم. از سال 63 هم با خود مرحوم فیاض آشنا شدم و به مدت 20 سال با او بودم.
قبلاً گفته بودید که اگر بخواهیم در 40 سال اخیر درباره یک معینالبکاء صحبت کنیم، آن یک نفر مرحوم هاشم فیاض است.
بله. او تسلط زیادی به هنر شبیهخوانی داشت. معینالبکاء هم باید ردیفهای آوازی مجالس مختلف تعزیه را بداند و هم سازوکارها و ترفندهای اجرایی. ضمن اینکه باید نسخهشناس باشد و بتواند تعزیهخوان هم تربیت کند که آقای فیاض همه اینها را با هم داشت. خیلیها زیر نظر او تعزیه را یاد گرفتند و تعزیهخوان شدند. آقای فیاض نزدیک به 200 مجلس تعزیه را میدانستند، هم آواز و هم داستانش را، فهرست نسخهها را هم میدانستند. نسخههای او فهرست نداشت، یعنی اگر آنها را به دست کسی میداد، آن شخص نمیدانست چه کسی باید اول بخواند و چه کسی دوم. اما زندهیاد فیاض همه اینها را در ذهن داشت و به همین جهت است که میگویم از او میشود به عنوان معینالبکاء یاد کرد. در حال حاضر حاج مرتضی صفاریان خیلی به تعزیه مسلط است. تعزیهخوانهای انگشت شماری داریم که به چندین مجلس تعزیه مسلط باشند و هر چه پیش میرویم هم از تعداد مجالسی که تعزیهخوانها نسلهای جدیدتر میدانند کاسته میشود.
چه شد که به هنر تعزیه و نمایشهای آئینی سنتی علاقمند شدیدتا جایی که پایان نامه مقطع کارشناسی شما نیز درباره تعزیه بود؟
در دانشگاه بسیار تحت تأثیر درس "نمایش در ایران" بودم و همان موقع این نقل قول را از استاد بیضایی شنیدم که گفته بود نمایش ملی از دل تعزیه میتوان بیرون بیاید. البته متأسفانه در دورهای که تعزیه میخواست به سمت قصههای ملی بیاید و تحولی در آن اتفاق بیفتد، با تغییر حکومت قاجار به پهلوی و اینکه پهلویها تعزیه را خرافات میدانستند، این هنر از مسیر اصلی خودش وا ماند و آن تغییرات اتفاق نیفتاد. با این حال صحبتهای استاد بیضایی روی من تأثیرگذار بود و به همین علت من پایاننامه دوره لیسانسم در مورد "شخصیت در تعزیه" بود. دکتر ممنون استاد راهنمایم بود ولی استاد بیضایی هم آن را خواند.
در آن سالها که آقای جوانمرد تئاتر سنگلج را پایگاه تئاتر ملی و ایرانی قرار داده بودند، به واسطه علاقهای که به نمایشهای ایرانی داشتید، به تماشای نمایشهای سنگلج هم میرفتید؟
من رفته رفته روی نمایشهای ایرانی متمرکز شدم و اینطور نبود که از همان موقع به شکل کنونی تمام تمرکزم را روی نمایش ایرانی بگذارم. من سال 56 فارغالتحصیل شدم و یک سال و نیم بعد هم انقلاب شد و دیگر فرصتی پیش نیامد به تئاتر سنگلج بروم. البته در این مدت چند تئاتر از جمله "لبخند باشکوه آقای گیل" به کارگردانی مرحوم رکنالدین خسروی، "سرباز لافزن"، "سگی در خرمنجاه"، "بلبل سرگشته" و "ابراهیم توپچی و آقابیگ" را دیدم ولی بعد از اینکه به زنجان رفتم، دیگر نتوانستم در سنگلج تئاتر ببینم. من چون پایاننامهام روی تعزیه بود و کم کم داشتم کار هم میکردم، به نمایش تخت حوضی و سیاهبازی هم علاقهمند شدم و از این رو وقتی سال 62 به تهران برگشتم، در ادامه پژوهشم بر روی تعزیه، به تخت حوضی و سیاهبازی هم پرداختم. اولین کار جدیام مقاله "مبانی مضحکه و اسباب خنده در سیاهبازی و تخت حوضی" بود که آن موقع در کتاب "دفتر اول" چاپ شده بود. جهاد دانشگاهی یک جشنوارهای راه انداخته بود که این مجموعه مقالات متعلق به آن جشنواره بود. اولین تجربه من در سیاهبازی هم سال 63 رقم خورد که همان سال با دیدن نمایش "اگر غم لشکر انگیزد" به کارگردانی مجید جعفری ذهنم تحریک شد یک نمایشنامه بنویسم. جالب است که من در آن سال داشتم نهجالبلاغه میخواندم و ذهنم تحت فرمان امام علی (ع) به مالک اشتر بود. در نتیجه نمایشنامهای تحت عنوان "تخت و خنجر" را با الهام از نهجالبلاغه نوشتم که آقای جعفری آن را کارگردانی کرد. گروه سعدی افشار، مهدی سنایی، حسن شمشاد و علی اژدری هم آن را بازی میکردند ولی متأسفانه در حق این کار بی مهری شد.
در سالهای دهه 60 با نمایشهای تخت حوضی، سیاهبازی و حتی تعزیه خیلی مهربانانه برخورد نمیشد تا اینکه تلاش شما و خانم تقیان و چند نفر دیگر باعث شد که این نمایشها کم کم از اواخر دهه 60 مورد توجه واقع شوند و بعد شما خودتان مبدع جشنواره نمایشهای آیینی و سنتی هم شدید. این پروسه چگونه طی شد؟
جشنواره نمایشهای آیینی و سنتی از سال 67 یا 68 شروع به کار کرد. نهال این جشنواره را آقای دکتر منتظری به پیشنهاد ما کاشت و این نهال کم کم بارور شد و خیلی هم تأثیرگذار بود. ما هیچ راه و چارهای جز بازگشت به گذشته خودمان نداشتیم. تجربههایی که آقایان بیضایی، نصیریان و چند نفر دیگر در دوره معاصر کرده بودند، تجربههای بسیار ارزشمندی بود و من هم سعی کردم همان مسیر را ادامه بدهم. البته کار من به مقام و منزلت کار این بزرگان نمیرسید، ولی من هم سعی کردم تجربه کنم و تجاربم را به دیگران هم یاد بدهم. الان بچههایی در دانشگاه هستند که رفته رفت به حدی به نمایش ایرانی و تعزیه علاقهمند میشوند که پایاننامهشان را به این موضوع اختصاص میدهند. من تا به حال 3- 4 مدرس نمایش ایرانی تعلیم داده و تربیت کردهام که الان دارند تدریس میکنند. خود همین جشنواره نمایشهای آیینی و سنتی منجر به این شد که خیلیها دوباره برگردند و به این مقوله توجه کنند. ما آن موقع سفرهایی به شهرستانها داشتیم و میدیدیم که در شهرستانها با گروههایی که نمایشهای تخت حوضی، سیاهبازی و نمایشهایی از این دست بازی میکردند، برخورد خوبی صورت نمیگرفت و حتی به آنها مطرب میگفتند ولی خوشبختانه جشنواره نمایشهای آیینی و سنتی باعث شد اینها یک مقدار بتوانند جرئت حضور پیدا کنند. جشنواره نمایشهای آیینی و سنتی به احیاء خیلی از آیینها هم کمک کرد و کم کم تعزیهخوانها هم در جشنواره حضور پیدا کردند و به برکت آن، بعضی نسخههای قدیمی تعزیه نیز پیدا شدند. به نظرم این یک اقبال و اقدام جمعی بود. درست است که یک نفر باید پرچم آن را دستش بگیرد و راه بیفتد ولی طبیعتاً تا اقبال جمعی وجود نداشته باشد، موفقیتی حاصل نمیشود. البته من پرچمدار قابلی هم نبودم ولی این جشنواره بیشتر به اسم من تمام شد.
شما حدود 20- 25 سال برای ثبت تعزیه در یونسکو تلاش کردید، چرا اینقدر طول کشید تا تعزیه در یونسکو ثبت شود؟
حدود 10- 15 سال قبل از اینکه قرار بود تعزیه ثبت شود، یونسکو اقدام به ثبت میراث معنوی کرده بود و بنابراین موضوع ثبت میراث معنوی در یونسکو قدمت خیلی قدیمی نیست. پرونده ثبت تعزیه را قرار شد در زمان مدیریت آقای نشان آماده کنیم و به یونسکو بفرستیم. آقای نشان گفتند اجازه بدهید آقای ناصر تقوایی فیلمش را بسازد تا ببینیم چطور میشود. آقای تقوایی فیلمی ساخت که به لحاظ سینمایی خیلی ارزشمند بود ولی آن چیزی نشد که مدنظر یونسکو بود. به همین علت پرونده یک دور به یونسکو رفت و برگشت. بعد از آن پای عظیم موسوی به میان آمد. آقای موسوی از طریق همین فیلمهای آرشیوی توانست چیزی تهیه کند که مورد توجه یونسکو قرار گرفت و به ثبت رسید. اشکال اساسی اینجاست که بعضی از مراکز تصمیمگیری، تعزیه را به رسمیت نمیشناسند و با آن میانه خوبی ندارند. به همین خاطر تلاشی صورت نگرفت که ما بتوانیم از یونسکو امکانات و شرایطی بگیریم تا تعزیه بتواند به عنوان یک نمایش آیینی و موزیکال ایرانی در جایگاه معتبری به نمایش در بیاید. ما الان سالهاست به دنبال این هستیم که رشته نمایشهای آیینی و سنتی را در دانشکدههای تئاتر راهاندازی کنیم و بارها فریاد زدهایم ولی کسی توجهی نکرده است. در همه جای دنیا چنین رشتهای برای آیینهای سنتی آن کشورها وجود دارد و فکر میکنم ما جزو نادرترین کشورهایی هستیم که نسبت به این مقوله بیتوجهی میکنیم. علیرغم اینکه تعزیه یک بستر و امکانی برای تبلیغ فرهنگ شیعه و به ویژه مقوله بزرگداشت قیام امام حسین (ع) است اما نمیدانم چرا عدهای نمیخواهند خیلی به آن میدان و بها بدهند. من مطمئنم اگر امکانات در اختیار ما قرار میگرفت، سراسر ایران را پر میکردیم از تعزیه و نمایشهای تخت حوضی و سیاهبازی. جالب اینجاست که هنوز هم وقتی چنین نمایشهایی اجرا میشود، مردم استقبال میکنند و همچنان تقاضا زیاد است. این یعنی هنوز جای آمادگی دارد که مردم با اینگونه نمایشها ارتباط برقرار کنند. همین امروز مردم با کارهای آقای هادی مرزبان و آقای افشین هاشمی ارتباط برقرار میکنند. طبیعتاً اگر این کارها جوابگوی نیاز امروز جامعه نبود، کسی به سراغشان نمیرفت.
شما جزو افرادی هستید که اعتقاد دارید آیینهای سنتی مثل تعزیه و تخت حوضی باید به همان شکل قدیمی و موزهای خودشان باقی بمانند یا اینکه باید تحولی در آنها ایجاد شود و به روزتر شوند؟
اینگونه نمایشها اساساً خودشان در طول حیاتشان تغییر و تحول پیدا کردهاند ولی ما نگاهمان این است که دو کار انجام بدهیم. در وهله اول باید این هنرها را با سبک و سیاق سنتیشان حفظ کنیم و نگذاریم این سرچشمهها خشک شوند چون اگر این سرچشمهها خشک شوند، دیگر نمیتوانیم آبی از آنها برداشت کنیم. در درجه دوم هم باید به این هنرها به صورت کاربردی نگاه کنیم. در همین 3- 4 دهه اخیر نمونههای قابل توجهی را دیدهایم که افرادی نظیر آقای بیضایی، آقای نصیریان و حتی آقای بهمن مفید سعی کردند نمایش ایرانی را معاصرسازی کنند. این نگاه همیشه وجود دارد و حتی یکی از دانشجوهای من آمده بر اساس یک نمایشنامه فرنگی، شروع کرده به گفتن یک روایت. بنابراین ما شیوه و قاعده اجرایمان را حتماً باید از نقالی سنتی بگیریم ولی میتوانیم با آن قصه یک نمایشنامه خارجی را بگوییم. کاری که من میکنم هم تخت حوضی محض سنتی نیست. تعزیه، نقالی، تخت حوضی، پردهخوانی و همه اینها قواعد و حساب و کتاب دارند که ما باید آن را رعایت کنیم. مشکل این است که ما نیامدیم اینها را تئوریزه کنیم و برایشان مبانی نظری بنویسیم تا همه متوجه شوند که باید چه کار کنند. امروزه کسانی هستند که دارند ریشهای کار میکنند و زحمت میکشند مبانی نظری و تخصصی این نمایشها را پیدا میکنند ولی این کاری است که ما باید در گذشته انجام میدادیم. ما الان به کمک دوستان داریم تمامی تجربیاتمان را جمع میکنیم تا تبدیل به یک کتابی برای مبانی تئوری نقالی باشد. الان در مراحل پایانی تدوین این کتاب هستیم و به دنبال آن هستیم که بتوانیم بازیگر خلاق تربیت کنیم. در تخت حوضی هم همینطور است، ما داریم آدمی را تربیت میکنیم که بتواند کمدی بازی کند.
ما سالهاست که داریم درباره بازگشت به آیینها و سنتهای خودمان صحبت میکنیم و میگوییم باید با تهاجم فرهنگی مقابله کنیم ولی وقتی به آیینهای نمایشی خودمان میرسیم، عملاً هیچ کاری انجام نمیدهیم. چرا نهادهای فرهنگی سعی نمیکنند در این زمینهها هزینه کنند؟
این را باید از وزارت علوم بپرسید که با داشتن این همه پیشینه چرا همچنان دارد تئاتر فرنگی آموزش میدهد؟ تئاتر فرنگی خیلی خوب و قابل احترام است ولی در هیچ کجای دنیا نمیبینیم که مدارس و هنرستانها پیشینه نمایشی خودشان را رها کرده باشند. وزارت علوم باید اقدام کند و رشته نمایشهای آیینی و سنتی را راه بیندازد. دانشکدههای تئاتری باید آستین بالا بزنند و جریانی را راه بیندازند که این رشته راهاندازی شود چون واقعاً نیاز است. مبحثی که ما این همه داریم دربارهاش صحبت میکنیم و باز هم ساعتها جای صحبت کردن دارد، حتماً نیازمند یک رشته دانشگاهی است. کدام پدیده نمایشی در دنیا وجود دارد که نزدیک به 500 نمایشنامه داشته باشد؟ جالب است که تعزیه متعلق به ما است ولی یک مجموعهای در واتیکان نسخههای آن را جمعآوری کرده است. نمیگویم که همه آن نسخهها معتبر هستند ولی چرا باید اینطوری باشد؟ چرا ما خودمان نباید چنین مجموعهای را داشته باشیم؟ این اشکال از جهات مختلف قابل بررسی است که بخشهایی از آن گفتنی نیست اما میشود از وزارت علوم که مرکز اندیشه و فرهیختگی است این توقع را داشت که یک رشته برای نمایشهای آیینی و سنتی راه بیندازد چون اگر شدنی نبود، خیلی از بزرگان نمیگفتند روی این آثار و پدیدهها تجربه نمیکردند. بعضی مواقع آثاری اجرا میشود که کاملاً به روز است. نمایش "عشقه" آقای محمد رحمانیان که روی صحنه رفت یک نمایش کاملاً مدرن و معاصر بر اساس سنتهای نمایشی خودمان بود. بسیار هم دلنشین و خوب کار شده بود. پس معلوم است که این ظرفیتها وجود دارد. متأسفانه نمایشهای ایرانی سهل ممتنع هستند و مشکلشان این است که ظاهرشان خیلی ساده است. تا میگویی نقالی، فکر میکنند یک کف بزنند میشود نقالی. در حالیکه نقالی حساب و کتاب دارد. یدالله آقاعباسی "دانشنامه نمایش ایرانی" را از روی هوا که نیاورده بنویسد. چرا از این کتاب با این عظمت و گستردگی استفاده نمیکنیم؟ باید استفاده کنیم تا قواعد و چارچوب نمایش ایرانی را یاد بگیریم.
اشاره کردید که وزارت علوم تلاشی در جهت احیاء نمایش ایرانی نمیکند ولی به نظر میرسد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم چنین کاری را انجام نمیدهد. نمایشنامهها و کتابهای زیادی را افرادی نظیر آقای جواد انصافی یا آقای صالحپور نوشتند ولی به هیچکدام توجهی نشد.
مشکل این است که هیچ تشکیلاتی خودش را مؤظف حمایت از نمایش و فرهنگ ایرانی نمیدادند. الان نه سازمان میراث فرهنگی این وظیفه را به عهده میگیرد و نه مرکز هنرهای نمایشی. البته از زمان دکتر منتظری تا به امروز، مرکز هنرهای نمایشی به نسبت نهادهای دیگر حمایتهای خوبی در قالب برگزاری جشنواره، انتشارات و... کرده است. من معتقدم که ما نیاز به راهاندازی یک مرکز حفظ و اشاعه نمایشهای آیینی و سنتی داریم و باید یک مکان مشخص با بودجه و شرح وظایف معین برای این کار اختصاص داده شود تا بتواند به طور مستقل کار کند. یعنی ما از یک سو نیازمند راهاندازی رشتهای مرتبط با نمایش ایرانی در دانشکدهها هستیم و از یک طرف هم نیازمند راهاندازی مرکز حفظ و اشاعه نمایشهای آیینی و سنتی.
در تمام این سالها از سوی شما و همکارانتان صحبتی در این زمینه با مسئولین انجام نشده است؟
خانم لاله تقیان در دوره مدیریت پیشین شهرداری تهران با همت دفتر پژوهش و آقای خوشنویس، یک پرونده هزار صفحهای تهیه کردند و پیشنهاد راهاندازی مرکز بینالمللی نمایشها و آیینهای سنتی را به شهرداری ارائه دادند و حتی شهردار وقت تهران دستور داد که یک جایی به این کار اختصاص داده شود منتها نمیدانم این ماجرا کجا گیر کرد. همین الان هم ساختمان اتحادیه را دارند تعمیر میکنند که یک سرش در لالهزار است و یک سرش در خیابان فردوسی. این ساختمان را با توجه به معماری و سابقهاش میتوانند به مرکز نمایشهای آیینی و سنتی اختصاص بدهند. یک زمانی در خیابان شریعتی یک جایی را برای نمایشهای آیینی و سنتی در نظر گرفتند که متأسفانه چیزی که ساختند، نه ربطی به سنت داشت و نه به آیین. ما به دنبال یک جایی هم برای انجمن تعزیه بودیم ولی نتیجهای نگرفتیم. با آقای قالیباف هم در دوران مدیریتاش صحبت کردم و ایشان گفت ما در منطقه 12 یک جایی داریم که میتوانیم به شما اختصاص بدهیم. آقای قالیباف یک نامه به شهرداری منطقه 12 نوشت که شهرداری منطقه 12 گفت ما چنین جایی نداریم! برای این کار باید یک اقدام اساسی صورت بگیرد.
اکنون مشغول چه کاری هستید؟
در حال حاضر مشغول ثبت و ضبط روایتی تک نفره توسط مرتضی صفاریان یکی از اساتید پیشکسوت تعزیه هستیم که این روایت از قرار و قاعده اجرای بعضی از مراسمهای تعزیه است. متاسفانه امروزه به دلیل اینکه تعزیه خوانهای جوان دارای عقبه نیستند و زیرنظر اساتید آموزش ندیدهاند، تحت تاثیر برخی از سریالهای تلویزیونی و اجراهای تئاتر، تجربههای اجرای مراسم تعزیه از نظر موسیقیایی و قراردادهای اجرا گم شده است و به سمت اجرای تئاتر رفته است. تعزیه مبتنی بر قراردادهای اجرا است و در صورتیکه در اجرای تعزیه قراردادهای آن رعایت نشود، دیگر تعزیه نیست. از سالها پیش در این رابطه احساس خطر کردم اما تا کنون شرایطی که روایتی از اجرای مراسمها را داشته باشیم، مهیا نشد. بنابراین پس از مراجعه به آقای سیدمجتبی حسینی معاون محترم هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و مطرح کردن این کمبود در حوزه تعزیه به آقای مهدی افضلی مدیرعامل موسسه توسعه هنرهای معاصر معرفی شده و او نیز با توجه به اینکه این اقدام را لازم و ضروری دید، برآورد مالی صورت گرفت و زمینه ضبط و ثبت روایت 20 مجلس را فراهم کرد و پس از پایان یافتن ضبط مراسمها و تهیه فیلم جامع آموزشی، تصمیمگیری و برنامهریزی بابت توزیع آن صورت خواهد گرفت. اکنون مراحل اولیه ضبط مراسمها انجام شده و پس از توقفی کوتاه به دلیل تقارن با ایام عاشورا و تاسوعا ادامه آن را ضبط خواهیم کرد.
و صحبتهای پایانی؟
امیدوارم من پیش از مرگم شاهد راهاندازی مرکز نمایشهای آیینی و سنتی باشم.