سرویس تئاتر هنرآنلاین: در نگاه اول نمایش "او" مثل دیگر آثار آرش دادگر به نوعی یک نمایش آوانگارد است چنانچه از این وضعیت به گونهای خیلی مبهم رنج میبرد. شاید این ابهام از نگاه نویسنده و کارگردان نوعی امتیاز باشد اما با وجود ارائه همه پیچیدگیهای شکلی منجر به لذت غایی از کلیت اثر نمیشود؛ اینگونه است که استنباط ما رنج بردن اثر از کمبودهایی است که در کل بانی الکن ماندن آن است چون اثر کامل در غایت زیبایی به درک معنایی و لذت منجر میشود.
در این نقد ساختارگرا بر آن هستیم که ضمن واکاوی اثر به لحاظ ژانر و سبک و بیان جاذبههای شکلی، درباره پیامد اثر و کمبودهای احتمالی اثر نیز بحث شود که درواقع با آشنایی بیشتر بتوانیم چند و چون زیباییشناسی آن را با پیشرو بودنش و در عین حال توقفهایش شناسایی کنیم.
پیشرو بودن
در آغاز گفتیم که نمایش "او" یک اثر پیشرو است و دراین باره باید بدانیم: پیشرو یا آوانگارد به هنرمندان، نویسندگان و شاعرانی گفته میشود که در یک دوره معین، پیشروترین اسلوبها یا مضامین را در آثارشان استفاده کردهاند و اغلب بانی جنبشهای نو بودهاند.
واژه پیشرو به منظور اشاره به افراد یا کارهایی که ماهیتی تجربی یا نوآورانه دارند استفاده میشود به ویژه در حیطه هنر، فرهنگ و سیاست.
نمایش "او" در نوشتار به دنبال بیان تازهای از نمایش "کلفتهای" ژان ژنه فرانسوی است که در آنجا نیز دو کلفت به دلیل عقدهمندیهایشان به دنبال راه و چاهی برای از بین بردن خانم میگردند و در خیالشان بارها روشهای قتل را میآزمایند اما در اینجا ابتدا تجاوزی صورت گرفته و به دنبالش انتقام و قتلی صورت گرفته و حالا پس از سالها این جستجوگری برای کشف جنایت دارد صورت میگیرد. برای نحوه ورود و مواجهه به نظر با نگاهی دگرگونه و پیشرو مسیر دیگری را پیش روی ما قرار میدهد.
پیشرو بودن بیانگر گرایشی است که هنجارهای پذیرفته شده در اجتماع را عموماً در حیطه فرهنگی به چالش میکشد. مفهوم وجود آوانگارد از نظر برخی، یکی از ویژگیهای اصلی "شخصیت" نوگرایی بهشمار میآید، که جدای از پستمدرنیسم است. بسیاری از هنرمندان، در دوران مدرن و همچنین در عصر حاضر، خود را مرتبط با جنبش پیشرو دانستهاند: از جنبش دادا از طریق موقعیتگرایان تا هنرمندان پسامدرنی همچون شاعران زبان.
البته در ایران ما همچنان پیشرو بودن در بیشتر اوقات با سوءتفاهم همراه است تا اینکه حقیقتی را بخواهیم ابراز کنیم. یعنی ما نظم اجتماعی را بنابر ایدهها و جریانهای فلسفی رو به پیش طی نکردهایم که امروز برایمان آوانگارد بودن مهم تلقی شود؛ چون جامعه ایرانی در حال حاضر چیزی بین سنت و مدرن است که نوعی عالم برزخی است. در حالیکه در غرب جریان سنتی منجر به مدرن و مدرن نیز منجر به پسامدرن شده است و بنابراین در این قلمرو مدرن بودن، پیشرو بودن امر عادی و حتی در نظم پسامدرن بسیار عادی و حتی پیش پا افتاده است. بنابراین به لحاظ مخاطبشناسی اثر آوانگارد در ایران باید گفت درست آن نوع موقعیتهایی که دربرگیرنده مسائل حاد بین عالم برزخی سنت و مدرن هستند از جاذبه لازم برخوردارند.
نمایش "او" اگر پیشرو است نمیخواهد چهارچوبهای کلاسیک را رعایت کند و در ضمن به لحاظ معنایی و محتوایی نیز چندان قایل به ارائه مفهوم و پیجویی درک آن نیست و البته اگر مفاهیمی نیز در آن باشد اما به دلیل چیرگی شکلی، ما آنچنان به راحتی متوجه و متمرکز بر آنها نخواهیم شد.
ژانر شناسی
نمایش "او" بسیار پیچیده و بغرنج است و همین مانع از یافتن یک نوع ژانر یگانه در کلیت اثر است. البته همان آوانگارد بودن کلیت اثر دست نویسنده و کارگردان را باز گذاشته است که تا میتوانند از تلفیقها و آمیزشها به گونهای بهرهوری شود که شکل و شمایل کلی اثر کاملا نو و متفاوت بنمایاند با آنچه تاکنون در این ژانرهای تلفیقی مشاهده کردهایم. البته این روال ژانریابی متاثر از ژانرهای ادبی و سینمایی است چون در تئاتر ما چندان سبک و شیوه و ژانری مستقلا تحت عناوین جنایی، پلیسی و معمایی نداریم و آنچه بوده و هست دربرگیرنده تراژدی یا کمدی بوده است چنانچه اودیپ شهریار سوفوکل در 2500 سال ساختار معمایی داشته است اما به لحاظ ژانرشناسی در گونه تراژدی قرار میگیرد. اما نمایش "او" میتواند یک اثر جنایی باشد که هر دو وجه پلیسی و معمایی را نیز دربرگرفته است.
نمایش "او" پلیسی است چون در این ژانر قواعد، بسیار شاخص اما سختگیرانه است. در سینمای پلیسی یک طرف ماجرا قطعا یک پلیس است و آدمهای دیگر داستان شخصیتهایی هستند که به نحوی مشخص با پلیس قصه سرو کار پیدا میکنند. چنانچه کارآگاه مقام پلیس را دارد و در آن سو نیز آدمهایی هستند که بین آنها اتفاقاتی افتاده است که منجر به قتل مرد همسایه شده است.
همین روند و شاخصهها باعث میشود ژانر پلیسی بسیار به ملودرام اجتماعی نزدیک باشد. با این تفاوت که در ملودرام صرف اجتماعی شخصیتهای منفی، تاریک و بدذات قصه از اول مشخص هستند و به موازات آن قهرمان ماجرا نیز معرفی شده است.
اما در گونه پلیسی هرگز نمیتوان کاراکترهای مثبت و منفی را از همان ابتدا به ساکن شناخت. زیرا که دیگر جذابیتی برای ادامه داستان وجود نخواهد نداشت و این از قواعد ژانر پلیسی است که با تزریق تعلیق؛ تماشاگر را مدام به پرسش و پاسخ وادارد. یعنی ممکن است در میانه و یا حتی در پایان ماجرا خود پلیس قصه شخص منفی از کار دربیاید. ضمن اینکه داستانکهای معمایی نیز روند شکلگیری کل قصه را پی میگیرند. داستانکهایی که میتوانند معماهای جنایی نیز خلق کنند.
در نمایش "او" نیز یکی از این سه زن (یک خانم و دو کلفت) قاتل هستند... مرد همسایه به بهانه تعمیر لولههای حمام به طبقه بالا میآید و به یکی از این سه زن- یحتمل یکی از کلفتها تجاوز میکند. حالا زن به تلافی در زندگی و محل کارش نفوذ کرده و در نهایت مرد را به قتل رسانده است. در اینجا روانشناسی وجود ندارد و منطقا ما ضمن سخت شدن تمایز افراد به هیچ وجه نمیتوانیم به آنها جنبه مثبت یا منفی و حتی خاکستری ببخشیم. فقط شاهد یک روایت بسیار پیچیده و تو در تو خواهیم بود.
به یاد داشته باشید در ژانرهای معمایی و جنایی میتوانید نزدیکیهای بسیار آشکاری با ژانر پلیسی پیدا کنید. توجه داشته باشید که در تعریف کلی، اینگونهها حتی میتوانند زیر مجموعه ژانر مادر؛ یعنی گونه جنایی قرار بگیرند. با این حال شاخصههای آشکار ژانر پلیسی نسبت به گونههای جنایی، معمایی بیشتر در معرض دید تماشاگر قرار دارد. نمایش "او" در ظاهر امر یک نمایش کاملا معماگونه است، حتی موضوعش هم معمایی را پیگیری میکند.
در ژانر معمایی آنچه مهم است سهم یک راز در داستان است. این راز یا از تماشاگر مخفی است و یا اینکه در همان ابتدای داستان و در طی روایت با وی در میان گذاشته میشود. هرچه باشد، مهم پرداخت این راز و معما و به جواب رسیدن در انتهای اثر نمایشی است.
در نمایش "او" نیز معماگونه در حد یک کلاف سر در گم هست که انگار هیچگاه نیز باز نخواهد شد. در آن تجاوزی بوده اما دقیقا روشن نیست چرا و چگونه این تجاوز صورت گرفته چون شخصیتها در هم تنیده میشوند و بعد قتل معلوم نیست چگونه و چرا انجام شده است یعنی در چندگانگی روایتهاست که مسیر واقعیت هم درهم میشکند و همه چیز فقط خیالانگیز هست و انگار نه انگار تجاوز، وقتی در میان باشد.
در ژانر معمایی؛ شخصیت معماساز و رازگونه یا یک انسان است یا یک موجود زنده غیر از انسان و یا یک شخصیت خیالی و یا حتی یک موجود غیرواقعی. عناصر داستان در ژانر معمایی مدام به سمت برملا کردن راز و معما میروند و از سویی دیگر برخی از عناصر داستان سعی در مخفی شدن آن دارند. از این روست که زبردستی و تبحر نویسنده و سپس مدیریت و ذهن خلاق کارگردان در پرداخت شدن نهایی؛ اصلیترین عنصر در به بار نشستن یک اثر معمایی به حساب میآید.
در نمایش "او" تصویر جان دادن مقتول را همه دیدند ولی او را کسی ندید. ده سال گذشت. او و اسلحهاش به غبار فراموشی سپرده شدند تا اینکه یک دوربین مداربسته تصویری از او را شکار میکند! کارآگاهی از دایره جنایی با همین سرنخ پرونده قدیمی را از سر میگیرد. کارآگاه پلیس به دنبال یافتن قاتل است. قتلی که در خود دارای پیچیدگی غیرقابل وصفی است و شاید ایراد کلی متن هم به همین لاینحل ماندن پیچیدگیها برگردد.
این نمایش کاملا نامفهوم و گنگ است و شاید نداشتن پرسش بنیادین بانی چنین روال بیمفهومی شده است و گنگی موجود در آن هم به جابجایی شخصیتها و در همتنیدگی نقشها برمیگردد. دو بازیگر نقش کلفت گاهی در نقش خود و گاهی در نقش خانم بازی میکنند و خانم نیز گاهی در نقش یکی از دخترهای کلفت بازی میکند... شاید این جابجایی و عنصر بازی در بازی بر غامض شدن روابط میافزاید اما از آن سو نیز در این دایره بازیها را میچرخاند بیآنکه بخواهد یا بتواند پیشبرنده ماجرایی یا القاگر حس و حالتی باشد یعنی صرفا در ایجاد و به کارگیری نوعی تکنیک (بازی در بازی) تاکید میشود و این خود نمود فرمزدگی و استیصال اثر در وفاداری بیش از حد به تکنیکهاست. در حالیکه تکنیک باید و فقط در خدمت روایتگریها باشد.
نشانگان اجرایی
هر نمایشی بنابر سبک و موقعیت باید نشانگان ویژه را داشته باشد که بسترساز یک سبک برای ایجاد تاثیرات لازم باشد. به هر روی میدانیم که هدف مهم در ارائه اثر هنری هم دامنهسازی تاثیرات مطلوب است که اگر چنین نباشد که با نبودن تاثیر، انگار که هیچی ملاحظه نشده است و عدم رویت هیچ چیزی در دل همین بیتاثیری معنا و نمود مییابد.
دوربینهای مدار بسته حس مستند بودن و فضای پلیسی را تداعی میبخشید که تو و دیگران به دلایل امنیتی دچار کنترل هستید و این به گونهای ناامنی خاطر را فراهم میسازد و ما باید در این بازیها خود نیز به گونهای دچار بازی شویم.
گذر از راهروهای تماشاخانه ایرانشهر هم نوعی آشناییزدایی است چون طبق روال عادی از ورودیهای تالار سمندریان هیچ تماشاگری به سمت اجرا هدایت نمیشد، و این خود آغازی متفاوت و مواجههای دگرگونه با اثر نمایشی است. همچنین تداعیکننده خوشامدگویی و ورود هیئت منصفه یک دادگاه است که انگار در این نوع مواجهه مشارکت مخاطب جزیی از اجراست و باید که با حضور ذهنیاش در پیش برندگیها - بگیر و ببندها- فعال باشد و این جنبه روانی مشارکت و انگیزه حضور مخاطب در طول اجرا را ممکن میسازد.
و چینش صحنه نمایش یک گونه بازسازی اتفاقات در زمان وقوع جرم را ممکن میسازد و انگار در زمان اجرا دادگاهی مستقر هست و بازپرس و وکیل و قاضی و دادستانی در میان تماشاگران هستند و همه چیز روایت این ماجرا را ممکن میسازد. پذیرفتن این حس مشارکت است که به یقین ما را وارد ماجرای دادگاه میکند و در کنکاش پیرامون حل معمای قتل پیش خواهد برد اما دور شدن از رئالیسم جاری در صحنه، مانع از غور کردن در روال رویدادها و حضور شخصیتها در ماجرای قتل خواهد شد.
به هر روی احساس میشود شکل چیره شده بر فضا باعث میشود که حس کنیم که نمایش "او" خیلی بیروح هست. این از جمله موارد کاربردی است که اگر کارگردانها متوجهاش باشند، اجرایشان را دارای برآیند موثری میکنند اما در توجه به شکل پیچیده و پیچیده شدن شکل هر آنچه هست، به نوعی فقط جایگزینی و تنوع فن و تکنیک است که ماحصلش ارائه زیبایی است اما زیباییشناسی بدون درک معنایی انگار که پیامد مطلوب و درخشانی نخواهد داشت.
برای مثال استفاده از ویدئو یک فن تصویری است که ما را متوجه واقعیت داستانی و واقعیت مبتنی بر اجتماع خواهد کرد که برآیند این دو هست که ما را با درک معنایی یک اثر نمایشی مواجه میکند و اینگونه هست که یک اثر به ارتباط و دامنۀ ماندگار پیوست خواهد شد چون در پس ذهن ثبت و ضبط میشود و شکل کارکردیاش همیشه در جریان زندگی افراد نمودار خواهد شد.
زمانی که این ویدئو انگار روح نشان میدهد چون که همه سفید پوشیده و صورتهای مات شده دارند و در مداری غیر واقعی حضورشان احساس میشود که هم به لحاظ زیبایی ما را درگیر میکند و هم بر وجوه شهودی اثر برای دقایقی اشاره میکند اما این لحظات پر رنگتر از این نمیشود و به جای آن بیشتر تاکید بر جابجایی نقشها میشود که چندان نیز نتیجه پذیرندهای ندارد و فقط بیان کلی اثر را مبهمتر میکند. در حالیکه در اثر معمایی و پلیسی در نهایت از ابهام به روشنای قابل فهم نزدیکتر خواهیم شد.
شاید یکی از عناصر کارآمد در اجرای این اثر طراحی آن باشد که بسیار غریب مینماید... از دالان تماشاخانه گرفته که جزیی آغازگر هست تا خود صحنه که بین چند چیز تقسیمبندی شده است... در یک گوشه حمام و وان و کاشیهای سفید رنگ خود را نمایان میکند که محل وقوع تجاوز است و در آن خانم حضور پر رنگی دارد برای اینکه زندگی اشرافیاش نمودار شود... دوم جایی که تقریبا خالی است و در آن کلیت یک زندگی سوار هست و در آن دو کلفت در حال تمیز کردن و رُفت و روب کردن هستند... و در عین پلکانی رو به طبقه پایین و بعد در ورودی که با کلمه خروج قرمز رنگ متمایز هست... در اینجا ورود 4 نفر برای آوازخوانیهای چندگانه فضا را دچار بیمرزی میکند و بعد شنیدن صداهای غریب و پرسپکتیو آن ما را دچار فضایی لبریز از وجوه چندگانه تنانه و روحانی خواهد کرد...
بازیگری و هماهنگیها
بازیگرها هر یک به تنهایی به درستی نقششان را بازی میکنند. یعنی معلوم هست که چه ویژگیهایی برای شخصیتهایشان در نظر گرفته شده، هر چند اصرار بر روانشناسی ویژهای نشده است. اما در کار گروهی و هماهنگیها هنوز نیازمند تمرین و توجهاند و باید که همدیگر را بیشتر دریابند و البته همان مسیر پر پیچ و خم مانع از رسیدن فوری به چنین بده و بستانی است. در عین حال بازرس باید در این میان نظم دروغین را از هم بپاشاند که روشن شود هیچ چیز سر جایش نیست و دیگران را وادار به اعتراف کند تا اینکه حقیقت به شکل بارزتری ما را متوجه تجاوز و قتل کند.
حس گیجی
شاید بشود برای جمعبندی گفت که نمایش او همه را دچار حس گیجی و نوعی سرگیجه غیر متداول میکند و این به دلیل نبودن همان پرسش بنیادین است که در واقع شیرازه امور را از هم میپاشد.
شاید هدف ارائه شکلی پیشرو باشد که در آن با همه تکنیکها و شیوهها و ژانرها دارد بازی میشود و از دل قواعد بازی، یک بازی بیقاعده دارد ترسیم میشود. شاید این برخورد به گونهای دارد در شکل افراطی مفهوم آوانگارد بودن را تداعی میبخشد که در زبان فرانسه، آوانگارد بهطور تحت اللفظی به معنای طلایهدارِ ارتش است. این اصطلاح در اصل برای توصیفبخشی از ارتش که در حال پیشروی در میدان نبرد بود، استفاده میشد، و امروزه به هر گروهی -به ویژه هنرمندان- گفته میشود که خود را نوآور و جلوتر از اکثریت مردم میداند. این اصطلاح همچنین دلالت بر ترویج اصلاحات اجتماعی رادیکال دارد. در طول زمان، اصطلاح آوانگارد با جنبشهای مربوط به نظریه "هنر برای هنر" گره خورد، که اولویتشان در درجه اول گسترش مرزهای تجربه زیبایی شناختی بود، تا اصلاحات گسترده اجتماعی.
به همین دوباره تاکید میشود که زیادهروی و شاید هم پیشرو بودن بدون حد و مرز مانع از باورمندی کلیت اجرا شده است و به ویژگیهای بارزی برای باور شکل غایی منجر نشده است؛ برای همین در پایان دچار بگومگوهای بیسروته میشویم که در نهایت متوجه میشویم هیچ پاسخی برای فهمشان وجود ندارد.
مخلص کلام اینکه نمایش "او" ما را دچار سرگیجه میکند و چیرگی شکل در روایتگری بیسروته ما را دچار حس گیجی میکند و در آن سرنخی برای حل معما یافت نمیشود مگر اینکه هر تماشاگر تصورات خود را در رمزگشایی و گرهگشایی از آن در خدمت بگیرد و خودش یک روایت دلخواه را از آن بیرون بیاورد... این هم در صورت عملی شدن کاری است کارستان! وگرنه همه در خماریاش میمانند و هیچ حال خوشی از دیدنش دریافت نمیشود!!!
منابع:
ویکی پدیا، آوانگارد.
همشهری، اصلاحات ژانر معمایی، و پلیسی.