سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "اگر شبی از شبهای تهران..." فضا و حال و هوای ایرانی دارد و دربرگیرنده نقد تاریخی است به روزگار پایان قاجاریه که حالا باید در کشاکش دول خارجه و دسیسهگران و نفوذیهای داخله روزگار دیگری را رقم زنند و این بلبشوی سیاسی شده است زیرلایههای متن علی شمس که در اجرای سعید مصطفایی نیز تا حدی مشخص است اما اگر جریان تاثیر کم کار و لاجون مینماید؛ ریشه در مسائل فنی و زیباییشناسانه دارد که در ادامه نقد به آن پرداخته خواهد شد.
اگر بپذیریم که شکل در ابتدا در آمیزش بازی و صحنه نمایان میشود آنگاه میبینیم که در اجرای نمایش"اگر شبی از شبهای تهران..." یک آمیزش نادرست در کار بوده است، یعنی بازیگران به درستی انتخاب شدهاند و با آنکه برخی نیز در این بین توان بازی کردن را ندارند اما صحنه چندان پویا و دربرگیرنده یک فکر بسامان و زیبا برای در برگرفتن آن بازیها نیست.
نقاط برجسته و بارز
نمایشنامه علی شمس دربرگیرنده نقاط برجسته و بارزی است که ریشه در همان قصه کهن هزار و یک شبی دارد که پیش از اینها نیز فرخ غفاری در شب قوزیاش آن را به کار گرفته است. بنابراین یک اقتباس نوین از یک قصه کهن انجام شده است و البته که این رویکرد زمانی که به بار مینشیند، خود یک نقطه برجسته خواهد شد برای اینکه همواره قصه و حکایت و افسانهها را میتوانیم به عنوان منابع قابل برداشت در نظر بگیریم.
فیلمنامه شب قوزی از داستان حکایت خیاط، احدب، یهودی، مباشر و نصرانی از شب بیست و چهارم هزار و یک شب اقتباس و نگاشته شده است. فرخ غفاری و جلال مقدم مکان و زمان هزار و یک شب را به تهران معاصر تغییر داده و در قالب یک کمدی سیاه بخشی از فضای دهه چهل جامعه ایران را به نمایش میگذارند. بنابراین نمایشنامه علی شمس هم پیرو همین کلیت شب قوزی چیده شده است با این تفاوت عمده که قلم و زبان شمس حاکم بر همه چیز است، نویسنده که سجع و نظم میشناسند، در بخشهایی تقلا میکند متفاوت باشد و بیانش را با شاعرانگی در میآمیزد و موفق هم هست وگرنه همان راه رفته فرخ غفاری را فقط آزموده و بدون هیچ افزدهای از شرّ گیردهندگان خلاصی نداشت!
علی شمس هم به درستی لمس کرده که مرگ یک نفر در بلبشوی یک مرد صاحب نام چقدر میتواند دردسرساز باشد و چه بهتر از درک این موقعیت که خود بسترساز یک نمایش پر فراز و نشیب خواهد بود و اگر لحن و زبان بیانش نیز طنز و کمدی شود که نور علی نور خواهد شد برای نوشتن و به نام شدن یک متن نمایشی و این از فراست یک نمایشنامهنویس جوان میآید که علی شمس در عنفوان شباب آن را قلمی کرده است.
مرگ سیاه
در شب نورس عید قربان هرکی باش خان توسط نامردی، نالوطی، بیشفقتی، الدنگی، گداگشنهای، از قفا با گلوله سربی تفنگ روسی به قتل میرسد، امنیه امر به حکومت نظامی میکند. شب عید قربان بلوا میشود تهران. در این میان طغرل خان دخترش مرجان را عروس کرده و بزمی دارد خواستنی. سیاه در شروع مجلس عروسی دختر طغرل در اثر گذاشتن پول در دهانش خفه میشود و حالا این نمایش شروع میشود که باید در این شب ناممکن، طغرل مرده را از خانه به در کند بیآنکه آب از آب تکان بخورد. او مرده را بر سقف یک کبوترخانه رها میکند و کفترباز هم در حال واگویه با دختری است به نام شراره که دوستش دارد و یکباره متوجه مرد سیاه میشود که لابد آمده لاپورت او را به انگلیسیها بدهد که شراره با یک مرد انگلیسی دوست شده و... بعد کفترباز سیاه را در خانه نوازنده سه تاری رها میکند و او هم دارد خماری میکشد که نصرت که نه مرد و نه زن است، برایش تریاک بیاورد که خودش را بسازد و برای گرم کردن مجلسی بروند... آنها هم با دیدن سیاه میهراسند و از سر ترس سیاه را در حیاط خانه تعزیهخوانی ول میکنند... مرد هم برای آنکه زنش متوجه این مرگ و میر شود، سیاه را یک تعزیهخوان میداند که با هم دارند نسخه تازهای به نام قنبر را تمرین میکنند و او هم سیاه را به گرمابه عمومی میبرد که در آنجا دلاکی که از زن و بچههای معلولش گریزان است و از ترس حکومت نظامی به آنجا پناه گرفته و با دیدن سیاه میپندارد جن زده شده و مجبور میشود که مرده را به بیرون از حمام ببرد... آکل که به دنبال مواجهه با داماد مرجان است، با دیدن دلاک او را سوال پیچ میکند و با رفتن او، دلاک هم مرده را در خانه مرد و زنی رها میکند که اهل مشاعره و نخ ریسیدن هستند... مرد هم سیاه را به فرزاندنش برمیگرداند که به توهم میپندارند پدرشان در پایتخت کس و کاری دارد و سری در آورده در میان سرها، غافل از اینکه که آه در بساط هم ندارند... بنابراین آنها هم مرده را به جای رقیب آکل به او غالب میکنند... آکل بیچاره نیز از سر درد دشنه را در شکم سیاه مرده فرو میکند... راوی میگوید که قاتل شاهد قتل هر کسی باش خان را اعدام کردهاند هر چند قاتلش را هنوز نیفتادهاند! و این گونه است که نمایش به پایان میرسد.
این داستان یک راوی هم دارد که صدایش (نریشن) در فضا شنیده میشود که بیشتر هم روایت را از منظر حال و هوای چگونه بودن و واقعه وارد بر هر کی باش خان میگوید... بنابراین نمایش سر راست است و مثل قصههای کهن شرقی حالت قصه در قصه دارد و ما در سیر این قصههاست که متوجه جریان اصلی خواهیم شد و اینگونه است که همه چیز حالت تمثیلی میگیرد و ما از یک رویداد به پارههای یک پازل درهم رهنمون میشویم و اضمحلال یک جامعه رو به ویرانی را درک میکنیم... سیاهی که باید بخنداند و برقصد و نیش و کنایههایش را به صاحب منصبان بزند دچار خفگی میشود... این از ترس تهی شدن میآید یا پول بر دهان چیاندن یا حق السکوت این شب نکبتی میآید... روسها کشتهاند و انگلیسها در تکاپوی قاتلاند و ایرانی از همه سو معذب و بیچاره و سرگردان است؛ هم مرده و هم زندهاش!
علی شمس خوب فهمیده است که باید ایرانی باشد و این اصالت ریشه در باور بزرگانی چون عباس جوانمرد، علی نصیریان، بهرام بیضایی، علی حاتمی، فریدون رهنما، فرخ غفاری و مانند اینها دارد و برای سوار شدن بر این باور به دانستن شعر و نثر کهن روی آورده و البته در سنتهای نمایشی نیز به درستی غور کرده، هر چند که از عصر نوین و همه داده پردازیهایش لحظهای عفلت نورزیده است بنابراین نوشتن و کار کردن متونی مانند اگر شبی از شبهای تهران... میتواند مثمرثمر واقع شود چنانچه به خود سعید مصطفایی کارگردان هم گفتم که اتفاقا اجرای علی شمس را در سال 88 دیدهام که اجرای تو به مراتب از اجرای شمس بهتر است و شاید یک دلیلش فهم متن و تحلیل دیگری توانسته افزودههایی را به اجرا بیاورد که خود نویسنده در زمان کارگردانی این متن متوجهاش نبوده و یا هر چه داشته فقط در اتکای به متن بوده است. دوم اینکه مصطفایی هم بازیگران بهتری را برای ارائه نقشها انتخاب کرده و هم هدایتگری درستی را بر پایۀ تحلیلهای درست ارائه کرده است با آنکه همه بازیگران به خطوط میانه و قابل پذیرش رسیدهاند و هیچکدام نمیتوانند به خوبی و تمام و کمال نقشها را بازی کنند و در این میان فقط بازیگر نقش دلاک است که تیزبینانهتر و هوشمندانهتر بازیاش را پر و بال داده و بقیه هم کمابیش در حدود و تغور درستیها حرکت میکنند و اگر به مرزهای شناخت و خلاقیت برسند این اجرا میتواند هر تماشاگری را حیرتزده کند و انگشت بر دهان نگه دارد!
فضای خالی
اما ضعف عمده طراحی صحنه است. شوربختانه در اجراهای ایرانی همه میپندارند چون فضا باید خالی باشد دیگر هیچ ایده بکر و ناب و تکان دهندهای را برای شکل و شمایل اجرایشان ندارند و همین طوری باری به هر جهت آن وسط صحنه و کنار و گوشهها چیزهایی میریزند که شناسانده مکان باشد و در اختیار بازیگر برای پیش برندگی بازی و داستان نمایش، بیآنکه متوجه آراستگیها و پیراستگیهایی باشند که بر زیباییشناسی کار سوار است و میتواند هر اجرایی را از پریشانحالی و درماندگی برهاند. این همه آوردن و بردن ابراز و اثاثیه و در خدمت اجرا بودن و به اصطلاح فنیتر چیدمان صحنه باید که با ظرافت و دقت مهندسی شود و ما بدانیم بدون اینها اصلا سازههای نمایشی بر ذهن تهنشین نخواهد شد. بنابراین باید بدانیم که چه قرار است ببینیم و باید برای چگونگی بیانش متوجه شکل و زیباییشناسی بیانش هم باشیم. اگر این رفت و آمدها با توجه به فرآیند موزیکال نمایشی، آهنگین میشد حتما بسیاری از این نابسامانیها از بین میرفت و ما شمایل تازه و تمیزی را بر کلیت اجرا میدیدیم.