سرویس تئاتر هنرآنلاین: "مرثیهای برای مرگ یک دختر" برگرفته از نمایشنامه بسیار مشهور "دوشیزه و مرگ" اثر آریل دورفمن است که در آن سعی شده که از وجوه سیاسیاش کاملا کاسته شود و فقط به وجه تراژیک و جنون ناشی از تجاوز توجه نشان داده شود. شاید این تهی شدن از معنای حقیقی و درد ناشی از فضای بسته و دیکتاتوری پینوشه در شیلی نتواند جوابگوی آن چیزی باشد که نویسنده اصلی آن (دورفمن) مد نظر قرار داده است. حتما دلایلی دارد که در این نقد شکافته خواهد شد.
آریل دورفمن و متناش
آریل دورفمن خالق آثار متعددی در قلمرو داستان، نمایشنامه، شعر و مقاله است که به زبانهای انگلیسی و اسپانیایی نگاشته شده و به بیش از 30 زبان زنده دنیا ترجمه شده است. او تبعه شیلی و از طرفداران سالوادور آلنده بود که پس از کودتای نظامی سال 1973 پینوشه در شیلی، ناگزیر به ترک آن کشور شد و زندگانی در تبعید را آغاز کرد.
در میان آثار دورفمن میتوان از کتابهای باران نامطبوع، بیوهها، آخرین ترانه مانوئل سندرو، قتل عام، اعتماد به نفس و مجموعه داستانهایی کوتاه به نام خانهام آتش گرفته است، نام برد.
ماجرای دوشیزه و مرگ در کشوری بینام میگذرد. پائولینا سالاس در رژیم دیکتاتوری قبلی زندانی سیاسی بود. بازجویان و شکنجهگران زندان، تحت هدایت یک دکتر سادیستی، به او تجاوز جنسی میکردند. پائولینا هرگز صورت او را ندیده بود. حالا، پس از سقوط رژیم دیکتاتوری، پائولینا به مردی برمیخورد که احتمالاً همان دکترِ شکنجهگر است. پائولینا تصمیم میگیرد شخصاً دکتر میراندا را محاکمه کند و این در حالی است که همسرش از سوی رئیس جمهور به عنوان یکی از اعضای کمیتهای انتخاب شده است که رسیدگی به موارد نقض حقوق بشر در رژیم گذشته را به عهده گرفته است. دوشیزه و مرگ سال 1992 برنده جایزه لارنس اولیویه شد. رومن پولانسکی نیز فیلمی براساس این نمایشنامه ساخته است.
دوبارهنویسی
این بازنگری با آنکه بر آن هست روال خطی و بیرونی روایت دورفمن را از هم بپاشاند و در این وضعیت یک بازی درونی جایگزین کند که این نیت ساختارگرایانه میتواند بسیار هم مفید واقع شود اما چند اشکال اساسی هست که شاید کمی داستان بازنگری و بازنویسی را برای ما پیچیدهتر و شاید هم ناشدنی میگرداند. اول اینکه نویسنده و متن، هر دو معاصرند و این دگرگونیها چندان لطفی ندارد، مگر متن کهنه باشد و برای تطبیق با زمانه و حتی تغییر جغرافیایی و فرهنگی باید که چنین تغییراتی انجام شود اما متن دوشیزه و مرگ همچنان میتواند برای ما قابل خواندن و اجرا باشد و دقیقا تامل برانگیزی آن هم به خاطر محتوای موجودش هست که در شکلی قابل اعتنا نوشته شده و همچنان اجرای آن با توجه به تازگی محتوایش میتواند با ضرورتهای اجتماعی همراه باشد.
دوم اینکه سیاسی بودن لایه اصلی توانمندی متن را دو چندان میکند و اینکه اگر در آن تجاوزی هست، این تجاوز میتواند امری عمومی باشد اما وقتی به یک امر سیاسی گره میخورد و در آن شرایط بسته دیکتاتوری پینوشه مد نظر قرار میگیرد؛ این خود ارزشمندی متن دورفمن را اثبات میکند، حالا چشمپوشی از آن تنها به این دلیل که بر فرمگرایی متن و اجرای آن تاکید شود نه لطفی دارد و نه گامی رو به جلوست و نه میتواند برابری کند با متن اصلی... حالا تجربه برهم ریختن زمانها و بازی با تکنیک بازگشت به گذشته و استفاده از شیوه بازی در بازی میتواند ابعاد اجرایی کار را پیچیدهتر کند که این اتفاقی در شکل هست اما داستان دورفمن پیچیدگیهای خود را دارد که باید در همان لایهها و زیر لایههای روایت پیدایش کرد. شاید چیزی هم پنهان نباشد اما آشکار شدنش نیز به سادگی ممکن نیست. به هر تقدیر زمانهای بوده که دیکتاتوری حاکم بوده و حالا همین طوری هر که را به دلیل مخالفت شکنجه و در به در کردهاند و بدتر از همه تجاوز هم در آن رویدادی است که هرگز فراموش نخواهد شد. این همان نقطه عطفی است که باید در نمایش بر آن تاکید شود و حتی انتقام ناشی از آن به اوج دوبارهای از یک احساس شوم و شر مبدل خواهد شد. زن نمیتواند سالها رنج را با یافتن متجاوز از ذهن و پس ذهناش پاک کند و باید که انتقام بگیرد اما او که دل بیرحم و شقاوت ندارد پس نمیتواند یا نمیشود اما در هر حال همین حس و حال بسیار بغرنج و درناک مینماید که افزودن پیچیدگیهای روایی و فرمگرایانه چندان لطفی برای مواجه با آن نخواهد بود.
بنابراین چندان موافق با این بازنویسی نیستم چون به هر حال متن دورفمن غنی و قوی است و وضعیت دراماتیک درگیر شوندهای دارد اما این پیچیدگیهای فرمگرایانه فقط ذهن را از واقعیت و درک حقیقت دور میکند و با این دلایل فقط یک کنجکاوی مورد توجه واقع میشود اینکه بخواهی یک جریان خطی را غیرخطی کنی، اینکه بخواهی بدانی حالا چگونه این مواجهه باید صورت گیرد؟! اما میشود این کنجکاوی را به متنهای دورتر ربط داد و این خود باعث تازگی متون قدیمیتر خواهد شد. در حالیکه دوشیزه و مرگ همچنان نو است و ساختار اغناکنندهای نیز دارد.
اجرا
اما در اجرا سعی شده که این وضعیت با پیچیدگیهای برآمده از کاربرد بهتر نور، چیدمان صحنه، لباس و بازیگری تعریف و به صحنه در آید. شاید هم لحظاتی بسیار زیبا مینماید و لحظاتی نیز زیباست اما برخی از لحظات هم تکراری است و یا کلیشه مانند!
شکستن فضا و تقسیم آن به سه بخش میتواند ما را متوجه پس و پیش شدن زمان کند و اینکه یک روال غیر عادی در شکل روایت حاکم هست که نمیخواهد صریح باشد و شاید این تنها دلیلش پیچیده بودن همان آدمهای برآمده از وضعیت سخت سیاسی است که دیکتاتوری هنوز هم اثراتش را پس از نبودنش در پیش دارد. این خود دلیلی است که آدمها یا در سایه بمانند و هنوز جزء تیره ناخودآگاه به شمار آیند. گاهی قابلیت مرور شدن را بیایند و گذشته را بشود تورق کرد. گاهی نیز در اکنون میگذرد که هنوز هم برآمده از همان تیرهگیها و تلخیهاست و هنوز رنگ و بوی گذشته را با خود دارد. با آنکه به ظاهر همه چیز در حال تغییر است. طراحی لباس گلناز گلشن نیز مبنایش نوعی واقعنمایی است که بشود در جهان مدرن لباسهایی را به تن یک زن و مرد کرد که در نگاه اول باورپذیر باشند و بعد با آنچه باید در صحنه نمایان شود، هماهنگی داشته باشد. اگر تورها سفیدند، لباسها بهتر است تیره باشند. این کنتراست میتواند چشم را بسامان کند. شاید نور کم بیاورد که همین طور هم هست، در این تالارهای نو ساخته، هنوز استانداردها موجود نیست اما خواستهاند و تا حدودی هم شده نور شمع و منابع این چنینی دقایقی را میسازند که در آن تصاویر بیانگر ناخودآگاه رنجیده و رنجور یک زن باشد که هنوز هم تصوری از انتقام و کشتن مرد دکتر را در خود پنهان کرده است.
بازی یا راه نجات
بازیگران نمایش (دیانا فتحی و روزبه حصاری) تلاش قابل درکی دارند و هر دو خواستهاند که موفق باشند اما درک این آدمها و پیچیدگی رفتارهایشان چندان هم راحت نیست و این ریشه در همان متن دورفمن دارد و البته متن فعلی نیز پیچیدهتر شده به ظاهر اما در باطن راه نفوذش کم عمقتر هست و این دقیقا همان منها شدن وجه سیاسی کار هست. در اینجا باید دانست که سه نقش داریم. یک زن که در سکوت و ملایمت خاطرات تلخ را دارد به مرور پس میراند. یک دکتر که خیانت کار و ستمگرست که به دلیل شکنجه دیگران هنوز هم قابل بخشش نیست. و یک وکیل که میخواهد رنگ صلح و آشتی بپاشاند بر آن همه زخمها و کدورتهای زشت و پلید. گاهی مرد و گاهی زن این نقش سوم (دکتر) را یادآور میشوند. اما باید دانست که دکتر باید ناآرام و کمی با خشونت پنهان و بدگمانی باید بازی شود و دلیلش همان پیشینه شکنجهگریهاست و زمانه حال که لبریز از ترس و انتقام دیگران است؛ دستکم برای او مگر سرنوشت طور دیگری رقم نمیخورد. اما مرد وکیل ملایمت دارد و صلح و آرامش را باید به صحنه بیاورد و دستکم تلاش کند که چنین شود. زن در برزخ انتقام و بخشش است باید که بیقراریهایش بازی شود. حالا با همین توضیحات اندک در مییابیم آن چنان که باید این خط و خطوط برجستهسازی نشده است و به گونهای با احساس و عواطف زنانه و بازی خنثی مرد (دکتر و وکیل) همه چیز به دایره تاثیرات راه نمییابد. همین بازیگری تا حدی میتوانست آن انقباضات تغییر متن را تحتالشعاع خود قرار دهد اما الان در این واماندگیها و سرگردانیها همه چیز در التهابی بیمفهوم گم میشود و فضای مهآلودی صحنه را فرامیگیرد؛ در حالیکه ما باید متاثر از دیدهها و شنیدهها میشدیم چون این زن برزخی باید که رها شود و این کمترین حس ممکن هست که پایان را برجستهتر میکند و اگر نباشد که نیست؛ پس اجرا ناتمام میماند و این مفهوم پایان باز را ندارد بلکه الکن بودن را تداعی میبخشد.
موسیقی علی کیانیان اما لحظاتی را برایمان زنده میکند که یادآور شیلی و آن روزگار لبریز از خشونت و خشم هست که میتواند حس و عواطف ما را تحریک کند.
طراح نور علی کوزهگر هم میخواهد دقایقی را زیبا بسازد که میسازد و اگر هم کمبودهایی است دیگر نباید از پالیز انتظاری بیش از این را داشت.