سرویس تئاتر هنرآنلاین: علی سرابی از بازیگرانی است که کار خود را در تئاتر آغاز کرده و در این عرصه حضور فعالی داشته است. او علاوه بر بازیگری به عنوان کارگردان آثار نمایشی را نیز روی صحنه آورده است که میتوان از نمایش "آن سوی آینهها" که به تازگی اجرا شده و در سال جدید نیز به روی صحنه خواهد آمد، یاد کرد. به بهانه ایام نوروز گپ و گفتی با این هنرمند داشتهایم و او از حدود ۱۷ سال فعالیتاش در تئاتر، سینما و تلویزیون گفت، همچنین سرابی در این گفت و گو اشارهای به صداپیشگیاش در نقش گابی در سریال "کلاه قرمزی" داشته و از برنامههایش در سال ۹۷ خبر داده است:
آقای سرابی، تئاتر علیرغم تمام سختیهایش، هنر جذابی است. چه اتفاقی افتاد که جذب این هنر جذاب شدید و تصمیم گرفتید به سمت تئاتر بیایید؟
من از دوران راهنمایی در دهه فجر در مدرسه نمایشهای سیاهبازی اجرا میکردم. در واقع از همان موقع به تئاتر علاقهمند بودم، گرچه هنوز نمیدانستم تئاتر حرفهای چیست. در دوره دبیرستان بود که ما را به تماشای یک تئاتر حرفهای بردند و تازه از آن موقع فهمیدم تئاتر حرفهای چطور اجرا میشود. رشته تحصیلی من تجربی بود ولی فقط کنکور هنر دادم و برای دانشکده هنر و معماری در رشته تئاتر قبول شدم و بازیگری خواندم. از اواسط دوره دانشگاه شروع کردم به تئاتر کار کردن. اولین نمایشی که بازی کردم، یک متنی از مهرداد رایانی مخصوص با نام "دغدغههای پرچین چهار زبل و رمز رازهای دور و دراز نیمه شب" بود که در سالن دانشکده هنر و معماری روی صحنه رفت. در همان اولین کار بچههای فعال و خوش ذهن دانشکده مرا دیدند و از کارم خوششان آمد و همه به من پیشنهاد همکاری دادند. در این بین 2- 3 کار دانشجویی انجام دادم و بعد در جشنواره تئاتر فجر که آن موقع خیلی اعتبار بالایی داشت، دومین کار حرفهایام را انجام دادم و کاندیدای جایزه بهترین بازیگر مرد شدم. "هشتمین سفر سندباد" نوشته بهرام بیضایی را کیومرث مرادی روی صحنه برد که من در آن نقش سیاهی لشکر داشتم ولی بعد از آن در نمایش "کفتر به توان 2" به نویسندگی مهرداد رایانی مخصوص، در نقش اصلی ظاهر شدم که اتفاق بزرگی برایم بود. آقای فردوس حاجیان برای بازی در این نمایش در دانشکده برایم جشن گرفتند و خیلی به من انرژی دادند. از همان موقع بود که حس کردم میتوانم در تئاتر موفق باشم. الان 16-17 سال است که دارم بیوقفه تئاتر کار میکنم و هرگز از آن خسته نشدهام و همواره لذت میبرم. هنوز بعد از 17 سال وقتی یک کار تئاتر به من پیشنهاد میشود، استرس میگیرم و به عنوان یک کار تجربی به آن نگاه میکنم. این نوع نگاه بهم انگیزه میدهد که همچنان تئاتر را دوست داشته باشم.
در دهه 70 قبول شدن در رشته تئاتر دانشکده هنر و معماری برای جوانهایی که در هنرستان درس خوانده بودند، راحتتر بود ولی شما بدون هیچ پیش زمینه وارد این دانشکده شدید. جالب است که آن موقع ورودیهای دانشگاه باید در مصاحبه هم شرکت میکردند و این کار را سختتر هم میکرد. چطور از این مرحله سخت گذشتید و وارد دانشکده هنر و معماری شدید؟
من هر افتخار و یا پیشرفتی که دارم؛ اینکه دارم با جرئت میگویم یکی از بهترین بازیگرهای تئاتر کشور هستم را مدیون حمایت پدرم هستم که بسیار کمک کرد تا وارد دانشکده شوم. بیشتر از پدرم هم مدیون مرحوم استاد حمید سمندریان هستم. من در کتابی که خانم افسانه ماهیان برای بزرگداشت استاد سمندریان در آوردهاند این خاطرهای که میخواهم بگویم را نوشتهام و اینجا هم آن را بازگو میکنم. من سال سوم دبیرستان در امتحان تئوری دانشکده هنر و معماری شرکت کردم و پذیرفته شدم اما برای مصاحبه رد شدم. سال بعد دوباره امتحان دادم و در بخش تئوری قبول شدم. اینبار اگر در مصاحبه رد میشدم، باید به خدمت سربازی میرفتم. به هر حال برای مصاحبه به میدان امام حسین رفتم و دیدم سه نفر آنجا نشستهاند که بعداً فهمیدم دو نفر از آنها استاد سمندریان و دکتر محمدرضا خاکی بودند. استاد سمندریان از من یک چیزهایی پرسید و من جواب دادم. ایشان در آخر گفت رتبه تو 256 است و ما قرار است نیمی از این تعداد را قبول کنیم، تو دو برابر آن تعداد رتبهات پایین است، بنابراین احتمال قبول شدنت صفر میشود، به چه امیدی به اینجا آمدهای؟ من گفتم به اینجا آمدهام چون عاشق بازیگری هستم، اگر شما اسم مرا به عنوان رد شدهها تیک بزنید، فردا باید بروم دفترچه نظام وظیفه را پست کنم و به خدمت سربازی بروم و 24 ماه بعد پدرم مرا پیش یک مکانیک بگذارد تا 4 سال بعد یک مکانیک خوب شوم ولی اگر اسم مرا به عنوان پذیرفته شدهها تیک بزنید، در دانشکده هنر و معماری درس میخوانم و 4- 5 سال دیگر یکی از بهترین بازیگرهای کشور میشوم. بعد از حرفهای من کمی سکوت شد و بعد استاد سمندریان مرا از اتاق بیرون کرد. خیلی ناامید شده بودم ولی هفته بعد دیدم نام من به عنوان نفر 131امین فرد پذیرفتهشده در رشته تئاتر تیک خورده است که این به شدت خوشحالم کرد. اگر آقای سمندریان آن تیک را چند سانتیمتر اینورتر میزد، شاید الان یک مکانیک خوب شده بودم ولی اینکه ایشان مرا به عنوان یک دانشجوی رشته تئاتر پذیرفت، باعث شد به یکی از بهترین بازیگرهای تئاتر کشور تبدیل شوم و این تشخیص دقیق ایشان بود که شاید جنم بازیگری را در من دیده بود. به همین خاطر من مدیون لطف ایشان هستم.
استاد سمندریان و دکتر محمدرضا خاکی خیلی سختگیر بودند. مرحوم سمندریان در کار خودش استاد بود و با یک نگاه میتوانست تشخیص بدهد که تو تئاتر را ادامه میدهی یا نه. فکر میکنم استاد سمندریان قدرت بازیگری را در شما دیده بود وگرنه ایشان با هیچکس تعارف نداشت.
بله. جای ایشان بسیار خالی است. آن اواخر ایشان میخواست یک کاری را روی صحنه اجرا کند که من هم قرار بود در آن حضور داشته باشم ولی متأسفانه به سرانجام نرسید و این به یکی از افسوسهای همیشگی من تبدیل شد. تنها شانسی که من داشتم این بود که ایشان چند جلسه سر کلاس ما آمدند و من افتخار داشتم شاگردشان باشم. الان کلاسهای بیشمار بازیگری و ورکشاپهای مختلفی وجود دارد که اکثراً وجهه مالی را سرلوحه کارشان قرار میدهند ولی هیچکدام نمیتوانند مثل کلاسهای استاد سمندریان باشند. ایشان نه به فکر درآمد بود و نه هزینه. صرفاً بخش معلمی و یاد دادن برایشان اهمیت داشت و به همین خاطر چندین بازیگر خوب از زیر دستشان بیرون آمد.
خود شما همالان دارید تدریس میکنید و نوجوانها و جوانهایی سر کلاستان میآیند و آموزش میبینند. شما هم همان شیوه استاد سمندریان را در پیش میگیرید؟
بله. من سالی یکی دو ورکشاپ برای 16-17 نفر میگذارم که این تعداد را هم در یک جلسه تست انتخاب میکنم. در این کلاسها همان چیزی که از استاد سمندریان یاد گرفتم را ارائه میدهم. من هرگز جایگاه استاد سمندریان را ندارم اما سعی میکنم آنچه که از ایشان یاد گرفتم را در کلاسهایم پیاده کنم و این به نوعی زکات حرفه من است.
شما شور و شوق داشتید و همین اشتیاق باعث شد جلوی دو استاد بایستید و صحبت کنید. این شوق و ایمان را در نسل جدیدی که دوست دارد بازیگر شود هم میبینید؟
خیلی کم است. شاید 10- 20 درصد جوانها این شوق و ایمان را دارند. عده زیادی از آنها به امید اینکه یک چهره سینمایی و تلویزیونی باشند وارد این حرفه میشوند. من تعجب میکنم که 99 درصد شاگردهایم میگویند تئاتر در زمان شما خیلی ساده بود و الان سخت شده است. بعضی از آنها میگویند میشود ما را به یک جایی معرفی کنید؟ این حرفها برای من عجیب است چون به یاد ندارم به کسی گفته باشم مرا به جایی معرفی کند. همیشه برایشان مثال میزنم و میگویم شما در دورهای زندگی میکنید که 15- 16 سالن مهم تئاتر وجود دارد ولی در دوره من سالن تئاتر شهر و 2- 3 سالن دیگر وجود داشت و خیلی سخت بود که یک بازیگر در یکی از این سالنها روی صحنه برود. ما سالیان سال پشت در میماندیم تا بخواهیم روی صحنه یکی از این سالنها برویم. خود من صبح تا شب در پلاتو تمرین میکردم و سختیهای زیادی را تحمل میکردم تا اینکه بالأخره یک روزی توانستم وارد دنیای حرفهای تئاتر شوم.
به نظرتان چرا الان همه فکر میکنند وارد شدن به تئاتر سختتر از دهههای قبل است؟
فکر میکنم جامعه آنقدر سریع شده که همه میخواهند خیلی زود به نتیجه برسند. واقعیت این است که ما الان در یک دورهای هستیم که تعدادی از بازیگرها به سینما و تلویزیون معرفی شدهاند و بقیه هم با این خیال میخواهند وارد حوزه بازیگری شوند ولی غافل از اینکه آن دسته از بازیگرهایی که معرفی میشوند هم هیچ دوامی ندارند و خیلی زود فید میشوند. این تأثیرات منفی آموزشگاههایی است که به خاطر پول درآوردن، بازیگر پرورش میدهند و باعث به وجود آمدن تفکرات غیر حرفهای وارد شدن به فضای حرفهای بازیگری میشوند.
خب این آدمها چرا به سراغ تحصیلات آکادمیک بازیگری میآیند؟ بهتر نیست همان اول پولشان را به کسی بدهند که بتواند آنها را به عوامل یک کار معرفی کنید؟
بعضیها با این تصور که ابتدا کارشان را به طور آکادمیک شروع کنند تا شاید موفق شوند، وارد دانشگاهها و آموزشگاهها میشوند ولی در میانههای راه میبینند کار سختی است و جا میزنند. با این حال خیلیها هم هستند که از همان ابتدا یک مبلغی را به مدیر تولید، تهیهکننده یا کارگردان یک کار میدهند و نقش میخرند ولی چون بازیگرهای توانایی نیستند، خیلی زود فید میشوند. البته در میان آنها چند نفری بخت یارشان میشود و در عرصه بازیگری باقی میمانند ولی 90 درصد آنها چون بازیگرهای خوبی نیستند، کنار میروند و سرخورده میشوند. جوانهای ما اگر بدانند بازیگرهایی همچون مرحوم پرویز فنیزاده و آقای عزتالله انتظامی از نسل قدیم تا بازیگرهایی از همین نسل امروز از جمله نوید محمدزاده، برای کارشان زحمت کشیدند، دیگر هرگز فکر نمیکنند بازیگری کار راحتی است. تماشاگر خبر ندارد که نوید محمدزاده سالیان سال طعم فقر و سختی را چشیده و مرتب کار تئاتر کرده تا به اینجا رسیده است. تازه نوید با تمام زحمتهایی که کشیده، این شانس را هم داشته که معرفی شده و توانسته کار کند وگرنه امثال نوید زیاد هستند که هنوز شانس دیده شدن را به دست نیاوردهاند.
در ابتدای گفتوگو به نمایش "هشتمین سفر سندباد" به کارگردانی کیومرث مرادی اشاره کردید. "هشتمین سفر سندباد" نمایشی بود که باعث شد بازیگران خوبی از جمله شما، پیام دهکردی، امیرکاوه آهنینجان، محسن تنابنده و... به جامعه بازیگری معرفی شوند. چه اتفاقی باعث شد آن گروه خوب دور هم جمع شود و یکی از متنهای سخت آقای بیضایی را اجرا کند و اکثر بازیگرهای نمایش هم دیده شوند؟
البته در آن کار هم آدمهایی بودند کهالان دیگر کار نمیکنند. یعنی این نیست که همه بازیگرهای آن نمایش الان تبدیل به بازیگرهای معروفی شده باشند ولی بر حسب اتفاق، آن نمایش جزو نمایشهایی بود که بازیگرهای خوبی را معرفی کرد. من یک دوستی به نام مسعود حجازیمهر دارم که ایشان بازیگر خوب تئاتر هم هستند. ایشان بود که مرا به کیومرث مرادی معرفی کرد و من در نمایش "هشتمین سفر سندباد" در نقش سیاهی لشکر بازی کردم. به هر حال آن نمایش اتفاق خوبی برای خیلیها رقم زد و شاید کیومرث مرادی هم از این بابت خیلی خوش شانس بود چون الان میتواند بگوید من کاری کردم که از آن کار 5- 6 بازیگر درجه یک بیرون آمد.
به مهرداد رایانی مخصوص چطور معرفی شدید؟
مهرداد رایانی مخصوص استاد من بود. اولین کاری که من انجام دادم، متنی از مهرداد بود که مازیار شیبانی آن را کار کرد که الان دیگر ایشان کار تئاتر نمیکند. همان کار را نیما دهقان دید و نیما که در دانشگاه برو و بیایی داشت، گفت میخواهم یک متنی از مهرداد رایانی مخصوص را کار کنم که همیشه در جشنواره تئاتر فجر رد شده است. خلاصه آن کار روی صحنه رفت و باعث شد من در جشنواره تئاتر فجر کاندید شوم. بعد از آن کار مهرداد رایانی مخصوص مرا شناخت و من برای خودش هم بازی کردم.
اولین تجربه کارگردانی شما به سال 81 بر میگردد که نمایش "آرش" نوشته آقای بیضایی را روی صحنه بردید. بعد از آن کار چه اتفاقی افتاد که چند سال طول کشید تا دوباره به کارگردانی برگشتید؟
بیس اصلی کارگردانی نمایش "آرش" برای آقای ایرج افشاری اصول بود. ایشان "آرش" را کار کرد و من هم در آن بازی کردم ولی بعداً مشکلی برایش پیش آمد و من خودم یک چیزهایی به متن اضافه کردم و یک سری تلفیقها انجام دادم و آن را به اسم خودم روی صحنه بردم. من نمایش "آرش" را در جشنواره تئاتر فجر اجرا کردم و این نمایش به اجرای عمومی نرسید. چند سال بعد یک کاری با نام "هویت"، نوشته دوست خوبم مشهود محسنیان را در جشنواره ماه کارگردانی کردم و تلهتئاترش را هم ساختم ولی بعد از آن دیگر به بازیگری چسبیدم و بازیگری فرصت نداد کارگردانی کنم تا اینکه بالأخره یک فرصت برای کارگرانی پیدا کردم و اینبار کارگردانی را به شکل خیلی جدیتر تجربه کردم. از زمانی که کارگردانی را به طور حرفهای شروع کردم، بسیار خوشم آمد چون حس کردم در عالم کارگردانی به نسبت بازیگری، خلق بیشتری اتفاق میافتد. البته این معنایش این نیست که من دیگر بازیگری نمیکنم. بازیگری همچنان برای من در رتبه اول است و من به آن ادامه خواهم داد ولی کارگردانی را هم خیلی دوست دارم چون خلق و به وجود آوردن یک اثر هنری در آن مشهودتر است.
از زمانی که به عنوان یک بازیگر حرفهای شناخته شدید، طیف وسیعی از ژانرهای نمایشی را با کارگردانهای مختلف کار کردید و هیچوقت به یک نوع خاصی از بازیگری و نمایش محدود نشدید. این خواسته خودتان است یا کارگردانها چنین چیزی را از شما میخواهند؟
من خیلی سریال خارجی و ایرانی میبینم و برایم عجیب است که بعضی بازیگرها چطور میتوانند تجربیاتی که در یک سریال داشتهاند را عیناً در یک سریال دیگر تکرار کنند؟ مگر میشود کسی که کارش بازیگری است، دو نقش کاملاً متفاوت را با لحن، آوا، شکل و گریم مشابه بازی کند؟ پس اینها بازیگری نمیکنند بلکه آدمهای ترسویی هستند که یک چیزی را پیدا کردهاند و دارند همان را تکرار میکنند. اینطور بازیگرها تا یک مدتی هستند و بعد فید میشوند چون اساس بازیگری این است که بتواند چند نقش مختلف را بازی کند. لی استراسبرگ میگوید: بازیگر باید در یک یا چند حرفه تخصص داشته باشد و بقیه مشاغل دنیا را هم یاد بگیرد. این جمله استراسبرگ اهمیت و دشواری کار بازیگر را نشان میدهد. منظور استراسبرگ این است که بازیگر باید به حرفههای مختلف آشنایی داشته باشد تا بتواند نقشهای مختلف را بازی کند. من در دوره دانشکده عنوان پایاننامهام را "چگونه نقشهای متفاوتی بازی کنیم" گذاشتم و خیلی روی این مسئله تحقیق کردم و مصاحبههای بازیگران بزرگ را خواندم تا یاد بگیرم چطور میتوانم نقشهای مختلف را متفاوت از هم ارائه بدهم؛ متفاوت از نظر ژست، نوع بیان، آکسانگذاریها، نوع لحن، پوشش و گریم. الان برآوردم از کار خودم این است که تا جایی که توانایی داشتهام، موفق عمل کردهام و توانستهام نقشهای مختلف را متفاوت بازی کنم. این کار کمی جسارت و ریسک میخواهد. من بازیگران خوبی را میشناسم که این جسارت را ندارند چون بیم این را دارند که نکند یک نقش متفاوت بازی کنند و آن نقش، اجر و قرب نقش قبلیشان را نداشته باشد. به نظرم این نقطه مرگ یک بازیگر است.
جالب است در کمدیهایی که بازی کردهاید هم به سمت کمدیهایی که با ادا و اطوار و میمیکهای آنچنانی از تماشاگر خنده میگیرند، نرفتهاید بلکه سعی کردهاید در موقعیت و فضای کمدی قرار بگیرید و بر اساس آن لحظات شاد و شعفانگیزی را برای تماشاگر رقم بزنید. این هم انتخاب خودتان بوده است یا کارگردانها شما را به سمت آن هدایت کردهاند؟
شاید اقبال من بوده و شاید هم انتخاب کارگردانهای خوبی که با آنها کار کردهام. حمید پورآذری کسی است که قائل به این تفسیر است که "کمتر، غنیتر است". یعنی تو هر چقدر کمتر استفاده کنی و کمتر حضور داشته باشی، شکل بیرونیات و آنچه که ارائه میدهی، غنیتر خواهد بود. ضمن اینکه من افتخار داشتم با آقای ایرج طهماسب که میتوانم بگویم استاد من است، در مجموعه "کلاه قرمزی" کار کنم و خیلی چیزها از ایشان یاد بگیرم. "کلاه قرمزی" به عنوان موفقترین شوی تلویزیونی دارد بر اساس یک نظریه جلو میرود؛ این نظریه که شما به عنوان بازیگر نباید آنچه که تماشاگر دوست دارد به دست بیاورد را به او بدهید، بلکه باید تماشاگر را به جایی برسانید که بخواهد بیش از این بخندد ولی شما نگهش دارید و او را به تخیل کردن وادار کنید. این خیلی نکته ظریفی است و درک کردنش هم سخت است. محمد یعقوبی هم یکی از کسانی است که این را خیلی خوب میفهمد و اتفاقاً میشود گفت کارهای او بیشتر به مینیمالیستی نزدیکتر است تا رئالیستی. محمد یعقوبی خیلی روی این سرمایهگذاری میکند که به شعور مخاطب احترام بگذارد و بازیگر به جای رو بازی کردن، لایههای زیرین را بازی کند. کارگردان دیگری که الان با او اختلاف دارم و مدتی است با هم همکاری نکردهایم، آقای محمد رحمانیان است که در 2- 3 کاری که با ایشان انجام دادهایم، ایشان هم تقریباً به چنین چیزی قائل بوده است. آقای رحمانیان شعور مخاطب را بالا فرض میگیرد و سعی میکند از چیزهایی مثال بزند که ذهن تماشاگر را به چالش وادار کند. خود من هم اساساً مطالعات و تحقیقاتم روی این اصل است که کمتر، غنیتر است. یعنی روی این موضوع مطالعه میکنم که باید چکار انجام بدهم که کمتر در دسترس باشم و یا به اصطلاح عامیانه، کمتر زور بزنم که تماشاگر بخندد. من باور دارم اگر بازیگر این کار را انجام بدهد موفقتر است.
در کارگردانی هم این را به بازیگرانتان میگویید؟
بله. نوید محمدزاده و ستاره پسیانی به من میگفتند تو چرا میگویی ما فلان کار را نباید انجام بدهیم؟ در کار جدیدم هم پژمان جمشیدی از من حتی ناراحت شد که چرا نمیگذاری فلان کار را انجام بدهم؟ یک چیز خیلی مهم در کارگردانی، انتخاب متن است. در واقع اولین کار مهم یک کارگردان، انتخاب درامی است که میخواهد کار کند. من در انتخاب متن خیلی برایم مهم است متنی را انتخاب کنم که همه چیز را به یکباره به مخاطب ندهد و مخاطب را به تفکر وادار کند. در واقع در کارگردانی هم این جمله برایم در اولویت است؛ "کمتر، غنیتر است". من اگر 30- 40 کار تئاتری کرده باشم، 330- 340 کار تئاتری را رد کردهام. یعنی تعداد نههایی که گفتهام، خیلی بیشتر از تعداد بلههاست، چون کاری را میخواهم انجام بدهم که یک چیزی برای مخاطب داشته باشد.
فکر میکنید نههایی که گفتهاید، علی سرابی را علی سرابی کرد یا بلهها؟
این اصل در مورد بازیگرها وجود دارد که بازیگر با کارهایی که نمیکند، معروف میشود. حرفهای که ما انتخاب کردهایم، حرفه بسیار سخت و حساسی است. هزاران نفر منتظرند من و امثال من کوچکترین لغزشی داشته باشیم تا بیایند جای ما را بگیرند. بنابراین ما باید خیلی هوشمند باشیم کار بد انجام ندهیم. یک بازیگر به محض اینکه کار بد انجام بدهد، کنار گذاشته میشود. دقیقاً مصداق این است که یک لکه سیاه در صفحه سفید بیشتر به چشم میآید تا یک لکه سفید در یک صفحه سیاه.
از میان کارهایی که رد کردید، کاری وجود ندارد که بعدها با خودتان گفته باشید کاش این کار را رد نمیکردم؟
در سینما یکی دو کار بود که واقعاً بخت یاری نکرد و نتوانستم بروم. شاید هم اشتباه خودم بود که نرفتم. به هر حال بعدها افسوس خوردم که چرا نرفتم. اما در تئاتر کاری وجود نداشته که از رد کردنش پشیمان شده بودم.
کارگردانی وجود دارد که دوست داشته باشید با او کار کنید ولی هنوز این فرصت دست نداده باشد؟
من خیلی دوست داشتم با مرحوم استاد سمندریان کار کنم ولی شانس یاری نکرد چون جلوی اجرای کاری که قرار بود ایشان روی صحنه ببرد و من هم در آن حضور داشته باشم گرفته شد و من شانس این را پیدا نکردم با ایشان کار کنم. دکتر علی رفیعی هم کارگردانی است که دوست دارم با ایشان کار کنم. یکی دو بار هم صحبتهایی پیش آمد که هر دو بار برای من مسئله پیش آمد و نتوانستم بروم. من در کست اولیه نمایش "شکار روباه" بودم و دو هفته هم سر تمرین رفتم ولی نتوانستم ادامه بدهم. آن دو هفته برای من یک دوره آموزشی کامل بود. شاید بتوانیم بگوییم که دکتر علی رفیعی، روشنفکرترین، محققترین و با دانشترین کارگردان حال حاضر تئاتر ما است. الان یکی دو کارگردان جوان هم هست که خیلی دوست دارم با آنها کار کنم، یکی از آنها محمد مساوات است که در هر کارش یک سورپرایز و یک چیز جدید برای مخاطب دارد. این برای بازیگر یک نعمت است.
محمد مساوات هنرمندی است که هر بار مخاطب را شگفتزده میکند و خیلی تازه است. ای کاش جوانهایی که علاقهمند به بازیگری و کارگردانی هستند، یکبار بیایند راهی که کارگردانها و بازیگرهایی مثل محمد مساوات، جابر رمضانی، اشکان خیلنژاد و نوید محمدزاده رفتند را بررسی کنند تا متوجه شوند که آنها با چه مشقتی به اینجا رسیدهاند. جالب است که بعضی از جوانها سؤال میکنند که شما برای تئاتر تمرین هم میکنید؟! به نظرتان چرا عدهای فکر میکنند یک تئاتر یا حتی یک فیلم، خیلی راحت و سهلالوصل ساخته میشود؟
دو عنصر وجود دارد که همیشه یک نفر را از دیگری متمایز میکند، یکی پول است و دیگری شهرت. رسیدن به ثروت فراوان، کار سختی است و به همین خاطر آدمها سعی میکنند به یک شکلی معروف شوند و بازیگری هم یکی از اشکالی است که میشود از طریق آن به شهرت دست یافت. به همین خاطر اکثر آدمها دوست دارند بازیگر شوند. اکثر کسانی که دوست دارند بازیگر شوند هم فکر میکنند بازیگری کار راحتی است ولی وقتی برای این کار اقدام میکنند، تازه متوجه میشوند که با چه کار دشواری مواجه هستند. من یک بار یک آماری را برای مجله صحنه گرفتم که تقریباً 90 درصد کسانی که در دانشکدههای سراسری و آموزشگاههای بازیگری تحصیل میکنند، از اواسط و اواخر راه با این فضا خداحافظی میکنند و فقط 10 درصد باقی میمانند که از این تعداد هم فقط یک درصد شانس میآورند و به مهمترین بازیگرهای کشور تبدیل میشوند. بنابراین بازیگری خیلی حرفه سختی است و اگر کسی این را قبول ندارد، این گوی و این میدان.
شما یک مدت خبرنگاری هم کردید. چه شد که این کار را رها کردید؟
من دانشجو بودم و چون نمیخواستم بازیگری را از دست بدهم، تصمیم گرفتم کاری مرتبط انجام بدهم که از طریق آن ارتزاق کنم و از بازیگری هم دور نشوم. خیلی حرفههای دیگر هم تست کردم و به سراغ خیلی از ورزشها هم رفتم ولی رها کردم. خبرنگاری را هم چون میدانستم به حرفه خودم مرتبط است شروع کردم. خوشبختانه شانس با من یار بود و در دوره مدیریت آقای پوررضائیان در مرکز هنرهای نمایشی، مدیر وبسایت هنرهای نمایشی حوزه هنری شدم و مدتی هم در روزنامه همشهری و مجله صحنه کار کردم تا یک درآمدی داشته باشم و بتوانم زندگی کنم. البته درآمد خبرنگاری هم درآمد قابل توجهی نبود ولی آن موقع بازیگری اصلاً درآمد نداشت و به همین خاطر ترجیح دادم یک مدت کار خبرنگاری انجام بدهم.
یک دورهای به سراغ بازیگردانی رفتید. عجیب است که کارگردانها از یک دورهای احساس کردند به بازیگردان نیاز ندارند و آن را کنار گذاشتند. چرا این اتفاق افتاد؟
به خاطر اینکه به این نتیجه رسیدهاند بازیگردانی کار سختی نیست و خودشان آن را انجام میدهند، در حالیکه به نظرم نسل نو کارگردانهای ما و حتی بعضی از کارگردانهای قدیمی هم روی بازیگری اشراف ندارند. من معتقدم اولین مشکل خلق آثار سینمایی ما، مشکل درام و دومین مشکل، مشکل بازیگردانی کردن مجموعه بازیگران است. من تخصصم بازیگری است و 17 سال است که فقط بازیگری کردهام، به همین خاطر وقتی کست بازیگران یک کاری را میبینم، تعجب میکنم که چرا کارگردان چنین انتخابهایی را انجام داده است چون نوع بازی بازیگرهای آن اثر با نقشهایی که برای آنها در نظر گرفته شده، متفاوت است. این به خاطر ضعف در دانش بازیگری است و به همین خاطر است که خیلی از فیلمها و سریالهای امروزی موفق نمیشوند. در سالهای اخیر فیلمهایی ساخته شده که در آنها فقط یک بازیگر خوب بازی میکند و بقیه بد هستند، در حالیکه اگر به فیلم و سریالهای 20- 30 سال قبل نگاه کنید، متوجه میشوید که در کارهایی مثل "سلطان و شبان"، "هزار دستان" و "روزی روزگاری" همه بازیها درخشان و عالی است. در فیلمهای استاد ناصر تقوایی و کارهای آقای میرباقری همه بازیها عالی هستند که این نشانگر دانش انتخاب درست بازیگرها و بازی گرفتن درست از آنهاست. حالا چه میشود در این سالها اوضاع فیلمها و سریالهای ما اینطور میشود و در یک فیلم اکثر بازیگرها بد بازی میکنند؟ این سیر نزولی هنر ما را نشان میدهد. خیلی دردآور است که الان کمدیها و کمدیهای چیپ ما فروش 20 میلیاردی دارند ولی فیلمهای قابل تأمل ما 2- 3 میلیارد فروش میکنند و فقط هزینه اولیه فیلمها در میآید. این نشان میدهد که سینمای ما دارد به قهقرا میرود.
آن 2- 3 کاری که بازیگردانی کردید را چطور انجام دادید؟
آن دو کار را بیشتر برای پیدا کردن تجربه در سینما انجام دادم چون اگر خدا بخواهد میخواهم در سال 97 فیلم بسازم. من در کنار دو فیلمبردار خوب، آقایان هومن بهمنش و مهدی جعفری، دو کارگردان خوب، آقایان بهروز شعیبی و نیما جاویدی و دو تهیهکننده خوب، آقای محمود رضوی و آقای جواد نوروزبیگی و همینطور در کنار بازیگران خوب کار کردم. در آن مدت با بازیگرهایی نظیر پیمان معادی، رضا عطاران، نگار جواهریان و هانیه توسلی سر و کله زدم و کار کردم تا بتوانم بیشتر تجربه کنم. صرفاً به خاطر کسب تجربه بود که بازیگردانی آن دو کار را قبول کردم وگرنه بعد از آن چند پروژه معروف سینمایی هم به سراغ من آمدند ولی قبول نکردم.
مدت زیادی در تئاتر کار کردید و به سمت عرصه تصویر نرفتید ولی از یک جایی به بعد در یکی دو سریال بازی کردید. چه اتفاقی افتاد که در سریال "مهرآباد" بازی کردید؟
حضور در آن سریالهای تلویزیونی جزو اشتباهات من بود. به هر حال بازیگر هم بی اشتباه نیست. من در دو سریال بازی کردم که اگر الان ساخته میشدند، هرگز قبول نمیکردم، کما اینکه بعد از آن کارها دیگر هیچوقت کار تلویزیونی نکردم. آن موقع گفتم یک کار تلویزیونی انجام بدهم تا بیشتر دیده شوم. از سریال اولی که بازی کردم اصلاً راضی نبودم ولی "مهرآباد" یک متن درجه یک داشت که به جرئت میگویم اگر آن ساز و کار برای شبکه نمایش خانگی ساخته میشد، خیلی جلوتر از سریالی مثل سریال "شهرزاد" میشد و مردم حتماً دوستش میداشتند. من روی حساب متنش قبول کردم در آن سریال بازی کنم ولی کار دلچسبی نشد و خوب از آب در نیامد.
و بعد به سمت سینما رفتید.
در سینما هنوز هم سختگیر هستم. البته خیلی پیشنهاد سینمایی ندارم چون تهیهکنندهها به دنبال کسانی میروند که چهره هستند. سینما خیلی با من یار نبوده است و پیشنهادات خوبی نداشتهام که بتوانم بروم بازیگریام را ارائه بدهم. یکی دو کار پیش آمد که در آنها بازی کردم.
ما پس از انقلاب بازیگری را نداشتیم که روی صحنه یک نمایشی را بازی کند و بعد جلوی دوربین ایفاگر همان نقش در همان نمایش باشد ولی شما و آیدا کیخایی در نمایش و فیلم "خشکسالی و دروغ" این کار را انجام دادید. تجربه چنین کار متفاوتی برایتان چطور بود؟
ما در سینمای جهان مارلون براندو جوان را داشتیم که روی صحنه بازی کرد و شخصی مثل الیا کازان کارش را دید و همان نقش را به سینما برد البته قصدم قیاس با براندو نیست ولی متأسفانه در اینجا شانس با من یار نبود و یک کارگردانی که قبلاً یک طنز چیپ ساخته بود، تصمیم گرفت "خشکسالی و دروغ" را بسازد و من هم در آن بازی کردم. به قول آلفرد هیچکاک، سینما هنر تدوین و کارگردان است و اصلاً هنر بازیگر نیست. بنابراین در سینما کارگردان خیلی مهم است و شاید اگر من شانس داشتم با یک کارگردان دیگر کار میکردم، اتفاق بهتری برای من و فیلم "خشکسالی و دروغ" میافتاد. به نظرم "خشکسالی و دروغ" قابلیت این را داشت که به یکی از کارهای ماندگار سینمای ایران تبدیل شود ولی نشد.
فکر میکنم حتی محمد یعقوبی (نویسنده "خشکسالی و دروغ") هم نسبت به ماحصل فیلم "خشکسالی و دروغ" رضایت ندارد.
بله همینطور است.
زمانی که به شما پیشنهاد شد در کنار محمدرضا گلزار که ستاره سینما است بازی کنید چه حسی داشتید؟
برای آن کار یک کست اولیه پیشنهاد شده بود که خیلی خوب بود ولی حضور آن بازیگرها میسر نشد و بعد رسیدیم به یک کست دیگر. تجربه همبازی شدن با بازیگری که سالهاست دارد در سینما بازی میکند و قواعد سینما را میشناسد، تجربه جالبی بود. رضا گلزار خیلی خوب تمرین کرد و آمد کارش را انجام داد. جالب است که من نقشم در "خشکسالی و دروغ" را با 4 بازیگر که سیستمهای متفاوتی از هم دارند بازی کردم؛ مهدی پاکدل، پیمان معادی، احمد مهرانفر و رضا گلزار. هر کدام از این بازیگرها شکل متفاوت بازیگری خودشان را دارند و همبازی شدن با آنها تجربههای متفاوتی را برای من رقم زد.
شما در کار پارتنرتان هم دخالت میکنید؟
خیلی زیاد. اما نه اینکه بگویم چکار کند و چکار نکند. به کارگردان پیشنهاد میدهم. من اصولاً بازیگری هستم که در تمرینها زیاد حرف میزنم و پیشنهاد میدهم. در مورد پارتنرم هم به کارگردان پیشنهاد میدهم چون اگر پارتنر آدم عالی و درجه یک بازی کند، من هم خیلی بهتر دیده میشوم. بنابراین چیزی که به ذهنم میرسد را بیدریغ میگویم. خیلی از بازیگران اینطور نیستند و به این فکر میکنند که فقط خودشان دیده شوند.
تا به حال پیش آمده که به کارگردان پیشنهاد بدهید برای یک نقش فلان بازیگر را بیاورد؟
در نسخه سینمایی "خشکسالی و دروغ" و در بعضی تئاترها این اتفاق افتاده است. در 2- 3 کار چنین پیشنهادهایی دادهام که آن بازیگرها هم درخشان بازی کردهاند. در عرصه تصویر هم 4- 5 بازیگر خوب را به کارهای مختلف معرفی کردهام. من یک سریال هم کست کردم و بازیگرهایی را با آن معرفی کردم که الان بازیگرهای خوبی شدهاند. آنها را در تئاتر دیده بودم و کارگردان به من اعتماد کرد در سریال از آنها استفاده کرد.
در سه نمایش آخری که به روی صحنه بردهاید، "برنارد مرده است"، "خدای کشتار" و "آن سوی آینه"، یکی قصهاش در فرانسه میگذرد و دو تای دیگر کلاً نمایشنامههای فرانسوی هستند. اتفاقی اینطور شده است؟
بله. من اصلاً به این فکر نکرده بودم. حتی کار بعدی که میخواهم روی صحنه ببرم هم یک نمایشنامه فرانسوی است.
قصه نمایش "برنارد مرده است" در زمان جنگ جهانی دوم میگذرد و یک تراژدی است که مشهود محسنیان نوشته است. چطور شد بعد از مدتها که تصمیم گرفتید کارگردانی کنید، به سمت یک کار اجتماعی تراژیک آمدید و به کمدی فکر نکردید؟ این را به این خاطر میگویم که کار تراژیک میتوانست برای شما، مدیر سالن و گیشه یک ریسک باشد.
درست میگویید ولی من دوباره میخواهم این کار را انجام بدهم و کار بعدیام نیز یک کار کاملاً تراژیک است. بیشتر دوست دارم متنی را اجرا کنم که خیلی بهش نزدیکی داریم و به درد جامعه امروز میخورد. به این فکر نمیکنم که چقدر گیشه خواهد داشت. نمایش "برنارد مرده است" را هم احتمالاً دوباره اجرا خواهم کرد چون متن بسیار درخشانی دارد. من یک کار تراژیک را روی صحنه بردم چون متنش را دوست داشتم و میخواستم سریعاً کارش کنم. "برنارد مرده است" یک متن تعلیقی است که تماشاگر دوست دارد بعدش را بداند. هر سه نمایشنامه آخری که کار کردم، نقاط قوتی در درام دارند و سرگرمکننده هستند.
در نمایش "خدای کشتار" بازیگرهایی را انتخاب کردید که به سن کاراکترهای نمایشنامه نمیخوردند. دلیلش چه بود؟
میانگین سنی شخصیتهای "خدای کشتار" بین 40 تا 50 سال است ولی سن و سالی که ما داشتیم، 35، 36 و 37 بود. در واقع سن و سال ما 7- 8 سال کمتر از شخصیتها بود که این را میشود درست کرد و مشکلی نیست. منتها قضیه این است که آن نمایش را من کست نکردم بلکه کست بازیگران و اجرای نمایش "خدای کشتار" پیشنهاد ستاره پسیانی بود. ستاره پسیانی یک روز گفت بیایید ما چهار نفر، یعنی من، خود ستاره پسیانی، نوید محمدزاده و مارال بنیآدم که دوست هستیم، یک کاری را با هم انجام بدهیم. من پرسیدم چکار؟ گفت "خدای کشتار" نوشته یاسمینا رضا. آن موقع نوید محمدزاده هنوز خیلی معروف نشده بود. در چنین شرایطی نمایش "خدای کشتار" با یک استقبال خیلی خوب مواجه شد. ما اجراهای یک هفته اول را برای فروش گذاشتیم که خیلی زود بلیتها تمام شد. آن موقع از این خبرها نبود که بلیتها به این سرعت پیش فروش شود. استقبال خیلی خوبی از "خدای کشتار" شد و ما حدود 200 اجرا روی صحنه رفتیم.
و بعد به سراغ "آن سوی آینه" آمدید.
من یک سال و نیم پیش با فلوریان زلر آشنا شدم و گفتم عجب قلمی دارد. چند وقت بعد نمایشنامه "آن سوی آینه" را خواندم و به نظرم کمدی جالبی آمد. مدتی روی آن فکر کردم و بعد دیدم خیلی جلوتر از "خدای کشتار" است و قصه آن با جامعه امروز ما بالأخص جامعه هنریمان ارتباط خاصی دارد. جالب است که قصه در فرانسه اتفاق میافتد ولی انگار در جامعه ایران نوشته شده است. در نتیجه تصمیم گرفتم "آن سوی آینه" را کار کنم و خوشبختانه موفق شدم اولین کستی که در نظر گرفته بودم را سر تمرین بیاورم. ریما رامینفر کاملاً مناسب نقشش در نمایش بود و پژمان جمشیدی هم خیلی خوب بازی کرد. من ابتدای سال 96 یک پروژه نمایشنامهخوانی با نام "دی روز" داشتم که پژمان در لحظات آخر آن پروژه به ما پیوست و آنقدر حرفهای کار کرد که گفتم قطعاً با این آدم کار خواهم کرد، مخصوصاً به خاطر اخلاق خوب و رفتار حرفهایاش. در نمایش "آن سوی آینه" به پژمان جمشیدی پیشنهاد دادم و آمد و خیلی تمرینهای خوبی با هم داشتیم.
پژمان جمشیدی به نسبت سایر نقشهایش خیلی متفاوت بود و به نظر میرسید این تفاوت از سویی کنترل شده است.
بله.
"آن سوی آینه" جزو آن کارهایی است که به شدت میتواند بلغزد و به سمت ابتذال برود ولی تلاش کردهاید این اتفاق نیفتد. با این حال باز هم یکی از پرفروشترین نمایشهای سال 96 بود. چطور توانستید این کنترل را داشته باشید که نمایش به سمت ابتذال نرود؟
من میدانستم نمایش "آن سوی آینه" کاملاً روی لبه تیغ حرکت میکند و اگر یک شوخی اینور و آنور شود، ممکن است به سمت ابتذال برود، به همین خاطر خیلی به بازیگرها تأکید میکردم که مراقب این موضوع باشند. البته علیرغم تمام کنترلی که من روی این کار داشتم، وقتی آقای طهماسب آمد کار را دید، ضمن اینکه از نمایش تعریف کرد، گفت نقطه ضعف تو اینجاست که تمام 90 دقیقه من مخاطب را خنداندی، در حالیکه باید یک جاهایی کارت را جدی میکردی. واقعیت است که هیچ کلامی خارج از متن اجرا نشد و هر آنچه که گفته شد در درون متن است.
اینکه میگویید چیزی خارج از متن اجرا نشد، به این معناست که علی سرابی یک کارگردان مخالف بداههپردازی است یا صرفاً این نمایش جایی برای بداههپردازی نداشت؟
خیر، این مورد خاص این نمایشنامه بود چون فکر میکنم فلوریان زلر آنقدر آدم باهوشی است که تو لازم نباشد در متن دست ببری و فقط کافی است آن را خوب اجرا کنی. من نه تنها مخالف بداههپردازی نیستم بلکه در بعضی نمایشها نقشم را مملوء از بداهه اجرا کردهام. نمایش با نمایش فرق دارد و من حتی در همین نمایش هم در بخش کارگردانی ایدههای خودم را به کار اضافه کردم ولی حس کردم متن کامل است و نیازی به اضافه کردن چیزی ندارد.
نمایش "آن سوی آینه" خیلی امروزی و اخلاقگرا است، در حالیکه میتوانست توسط یک کارگردان دیگر به شکل غیر اخلاقی اجرا شود.
ممکن است شیوه کارگردانی یک نفر دیگر این نمایش را به یک کمدی چیپ تبدیل کند. من یک جملهای خواندم که میگوید اخلاق زاییده ذهن ضعفا است که فکر میکنم جمله درستی است. در واقع این آدمهایی که یک خرده جسارت دارند هستند که میآیند یک کار غیر اخلاقی و غیر عرف انجام میدهند و آدمهای اخلاقی دوست دارند خط مستقیم بروند. آدم ضعیف این نمایشنامه "دنیل" است و دلیل اینکه ما میگوییم نمایش "آن سوی آینه" اخلاقگرا است هم این است که دنیل در پایان کاری میکند که بنیان خانواده بهم نریزد. "دنیل" بر خلاف "پاتریک" عمل میکند. "پاتریک" میگوید من چرا باید با زنم زندگیام را ادامه بدهم وقتی میتوانم بروم با یک دختر جوان ازدواج کنم؟ ولی "دنیل" علیرغم تمام تفکراتی که در ذهنش هست، اینطور فکر نمیکند و در پایان میگوید چرا باید "ایزابل" را ترک کنم؟ "دنیل" میگوید اگر با یک دختر جوان ازدواج کنم، مدتی بعد رهایم میکند ولی "ایزابل" به وقتی پیری در کنار من میماند و پرستاریام را خواهد کرد. "دنیل" دارد اخلاقگرا فکر میکند. متن در ابتدا، اواسط و نزدیک به انتها بسیار طوفانی و خارج از اخلاق است ولی در پایان به بنیان خانواده بر میگردد و دوباره به عصری بر میگردد که ما به آن اعتقاد داریم. این هوشمندی فلوریان زلر است که ذهن مخاطب را به چالش میکشد. به نظرم متن "آن سوی آینه" از آن متنهایی است که تماشاگر در حین اجرای آن میخندد ولی وقتی از سالن خارج میشود، به فکر فرو میرود و این خاصیت یک نمایش خوب است.
تینوش نظمجو انصافاً مترجم خوبی است و نمایشنامهنویسهای خوبی را هم به ما معرفی کرده است.
نمایش "آن سوی آینه" اگر به زعم خیلیها نمایش موفقی شد و خود ما هم از بازخوردها متوجه شدیم کار با موفقیت اجرا شده است، 50 درصدش را مدیون آقای نظمجو است. ایشان ترجمه بسیار روانی کردهاند و این به کیفیت نمایش اضافه کرده است. نمایش "آن سوی آینه" با یک ترجمه متوسط میتوانست به یک کار دست دوم غربی تبدیل شود و این نزدیکی را به فرهنگ ما نداشته باشد ولی آقای نظمجو آن را به قدری عالی ترجمه کرده است که به من میگویند چقدر متن را خوب ایرانیزه کردهای. در حالیکه من میگویم این عین متن آقای نظمجو و عین دیالوگهایی است که در فرانسه گفته میشود، منتها آقای نظمجو آن را آنقدر خوب ترجمه کرده که اینطور به نظر میآید.
یک سری از بازیگران و کارگردانها وقتی متن خارجی میگیرند، سعی میکنند یک چیز متفاوت از آن بیرون بیاورند، انگار ما یک بازیگر فرنگی داریم و یک بازیگر ایرانی. یعنی این دو را مقابل هم قرار میدهند. این باور غلط از کجا میآید؟
به نظرم بخشی از آن غلط نیست چون واقعاً بازیگر فرنگی و بازیگر ایرانی داریم. ما فرهنگ فرنگی و ایرانی داریم، کما اینکه زبان فارسی مملوء از شعر، آکسان و تأکیدهای کلامی است و مثل شعر میماند ولی حرف زدن فرنگی اینطور نیست؛ فرهنگ، فرنگ بر اساس دیالوگ و دیالکتیک است. اینها باعث میشود وقتی یک نمایش غربی بازی میکنید، تماشاگر بگوید این یک مرد خارجی است، مرد ایرانی نیست. ولی اکثریت این چیزها را نمیدانند. به نظرم این تأثیر غلط تلهتئاترهای دهه 70 تلویزیون است که در بازیگرهای ما رخنه کرده و آنها میخواهند خیلی غلوآمیز و خارجی بازی کنند و رفتارهای خاصی داشته باشند، در حالیکه این نوع نگاه برای جای دیگری است.
اهل سفر کردن هستید؟ دوست دارید در داخل کشور سفر کنید یا به خارج از کشور بروید؟
خیلی زیاد اهل سفر هستم و دوست دارم به همه جا سفر کنم. سفرهای داخلی زیادی میروم و سفرهای خارجی هم تا جایی که وسعم برسد، تجربه میکنم. زمان اوایل دانشکده به میدان انقلاب میرفتم و ساعتها آنجا میایستادم تا رفتار، اکت، کلام و لحن آدمها را ببینم. این کار خیلی کمک میکرد که بتوانم متفاوت بازی کنم. الان که میتوانم مسافرت کنم، این کار را در شکل کلانتری انجام میدهم و فرهنگهای مختلف و آدمهای متفاوتتری را میبینم.
هنرهای دیگر را هم دنبال میکنید؟
بله. عکاسی را خیلی دوست دارم و خودم هم عکاسی میکنم. ضمن اینکه آواز هم کار میکنم چون لازمه بازیگری است. در گذشته نقاشی هم میکردم ولی الان خیلی وقت است نقاشی نکردهام. بازیگردانی، صداپیشهگی، دوبله و کارگردانی هم انجام دادهام و تنها کاری که جرئت نمیکنم سمتش بروم، نویسندگی است چون فکر میکنم کار خیلی سختی است.
با توجه به اینکه گفتید آواز هم کار میکنید، ممکن است یک روزی یک نمایش موزیکال روی صحنه ببرید؟
واقعیت این است که من سال گذشته تصمیم گرفتم چنین کاری را انجام بدهم و با نویسنده محبوبم در این مورد صحبت کردم که یک متنی را بنویسد ولی دیدم به یکباره موج عظیمی آمده و همه را به سمت تئاتر موزیکال برده است. در نتیجه تصمیم گرفتم 2- 3 سال صبر کنم و بعد این کار را انجام بدهم. یکبار یک آهنگساز معروف به من پیشنهاد داد به عنوان بازیگر وارد گروهشان شوم و یک نوع جدیدی از خوانندگی را با آنها تجربه کنم که من قبول نکردم چون دیدم خیلی از بازیگرها دارند خواننده میشوند و من اساساً کاری که همه انجامش بدهند را دوست ندارم.
شخصیت "گابی" در مجموعه "کلاه قرمزی" چگونه شکل گرفت و اصلاً چطور به این مجموعه پیوستید؟
4 سال پیش آقای میثم مولایی از من به آقای طهماسب گفته بود و ایشان هم با حبیب رضایی صحبت کرده بود که این مسئله را با من در میان بگذارد. حبیب رضایی با من تماس گرفت و گفت میآیی با "کلاه قرمزی" کار کنی؟ گفتم خیلی خوب است، میآیم. به آنجا رفتم و با آقای طهماسب صحبت کردم. ایشان گفت خیلی صداها را اتود زدهاند ولی آن چیزی که میخواستند در نیامده است. من هم دو روز آنجا بودم و اتود زدم. روز دوم یک لحن و لهجهای را ساختم که آقای طهماسب و آقای جبلی خیلی خوششان آمد و گفتند همین است. از آن موقع استارت کارم با گروه "کلاه قرمزی" زده شد، گروهی که شاید خلاقترین گروه نمایشی در ایران است و همهشان آدمهای خلاق و هنرمندی هستند.
نوروز و آیین نوروزی را دوست دارید؟
بله خیلی. ما چهارشنبه سوری را دور هم جمع بودیم و جشن گرفتیم. عید خیلی قشنگی داریم. من اهل تمامی رسوم نوروزی هستم. لحظه تحویل سال با خانواده دور سفره هفت سین مینشینیم، حافظ میخوانیم و فال میگیریم.
در نوروز به سفر میروید یا در خانه میمانید؟
خانه ماندن حسنش این است که تهران خلوت میشود و میتوانی بروی همه جای تهران را ببینی. با این حال من در 3-4 سال اخیر، ایام نوروز را در سفر بودهام چون اساساً بهار فصل گشت و گذار است. البته امسال ممکن است نتوانم به سفر بروم چون ما از 19 فروردینماه، نمایش "آن سوی آینه" را به مدت 30 شب روی صحنه میبریم و تمرین نمایش جدید که آن هم متنی از فلوریان زلر است را هم شروع خواهیم کرد.
کدام متن؟
به احتمال فراوان متن "مادر". این متن هم تراژیک است که مخصوصاً میخواهم بعد از "آن سوی آینه" اجرا شود تا به یکباره طیف دیگری از مخاطبان را داشته باشم.
شما روی آرمانها و اعتقاداتی که دارید، سخت میایستید و مبارزه میکنید یا گاهی ممکن است انعطاف نشان بدهید و از آنها کوتاه بیایید؟
در دنیای حرفهای و کاری آدم سختی هستم ولی در زندگی شخصیام خیر. خیلی اهل مبارزه با کسی نیستم و فقط این اخلاق را دارم که اگر از آدم یا کاری خسته شوم، به یکباره رهایش میکنم و دیگر ادامه نمیدهم. ترجیح میدهم خیلی با آدمها بحث نکنم اما در حرفهام آدم سختگیری هستم.
فکر میکنید سال 97 سال خوبی برای تئاتر خواهد بود؟
تئاتر ایران در دوره 8 ساله ریاستجمهوری سابق شرایط خیلی بدی داشت و در دو دوره اخیر شرایطش بهتر شده است. امیدوارم در سالهای آینده دولت دوازدهم شرایط بهتر هم بشود. آقای شفیعی در مرکز هنرهای نمایشی خیلی به تئاتر ما کمک کردند و در دوره مدیریت ایشان تئاترهای خوبی روی صحنه آمد که امیدوارم همین روند در سال 97 هم ادامه پیدا کند. البته در سال 96 به لحاظ سیاسی و اقتصادی اتفاقات بدی در کشور افتاد که امیدوارم این مشکلات از بین بروند. دعا میکنم سال 97 سال درخشان و خوبی برای کل جامعه ایران باشد.
شما اهل ورزش هم هستید. ممکن بود اگر بازیگر نمیشدید، سمت ورزش میرفتید؟
من فوتبال، کشتی، کوهنوردی و بوکس را خیلی دوست داشتم. در کشتی داشتم حرفهای میشدم و در فوتبال هم در یک تیم دسته دومی تهرانی بازی میکردم. هنوز هم فوتبال بازی میکنم.
فکر میکنید تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی روسیه موفق میشود؟
امیدوارم. همینکه ایران به این شکل به جام جهانی صعود کرده است یک پوئن مثبت برای ایران است. ما سرمربی خیلی خوبی داریم. امیدوارم ایشان و فوتبالیستهای تیم ملی بتوانند اتفاق خوبی را در جام جهانی رقم بزنند. کمی بعید است از گروهمان بتوانیم صعود کنیم ولی امیدوارم بتوانیم بازیهای شایستهای از خودمان به یادگار بگذاریم.