سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "ناگهان همه برمیخیزند... به آوازی دیگر!" درباره آسیبهای ناشی از جنگ است که در اینجا دوری و فاصله افتادن یکی از آن آسیبهاست. گاهی این دوری به دلیل اسارت و مفقود شدن است و در این نمایش سوختگی صورت یکی از دو دلداده، آنها را از هم دور کرده است و انگار حسرتی را به دل گذاشته که به این سادگیها هم از بین نمیرود.
بستر اجتماعی
این نمایش بستر اجتماعی دارد و در آن حال و هوای کار حالت رئالیسم جادویی به خود میگیرد و انگار دچار حالت جنزدگی میشود و ما را با وضعیت مابین واقعیت و ضد واقعیت نگه میدارد؛ تعلیقی که میخواهد ما را جدا از درد واقعی دچار حس و حالتی دگرگون نماید و در آن روح درد را نیز آشکار کند و این نمایش را دچار فرایندی منقلب کننده خواهد کرد و بر مخاطب نکاتی هر چند مبهم و بغرنج تلقین میشود.
این انسان است که نمیخواهد با همه چیز ساده کنار بیاید و دستکم در برخی از موارد اتفاقات طوری پیش میرود که در آن انسان نمیتواند صراحت داشته باشد و به اصطلاح به خود سخت میگیرد تا اینکه بشود یا بخواهد همه چیز را ساده برگزار کند. همین نکته ملال آوری است که دردها را دو چندان میکند و ساحتهای درونی را پیچیدهتر میسازد که به راحتی نیز از بین نمیرود.
بدون قصد روانشناسانه
نمایش قصدش روانشناسی نیست با آنکه با درون و روان آدمی کار دارد اما میشود تحلیل روانشناسانه نیز به کار گرفت اما پیچیدگی عمده انگار ریشه در اجتماع و باورهایش دارد که انسان باید به صورت زیبا و کامل ولو در داشتن یک چهرۀ زیبا خود را نمایان سازد. میتوان عقدۀ حقارت آدلر را تحلیلی برای بروز این اتفاق دانست که چرا نباید یک مرد به دلیل سوختگی ناشی از انهدامات داخل جنگ بخواهد به حریم محبوبش برگردد و ناخواسته بیخیال همسر و فرزندش شود؟ بیآنکه بداند به چه تراژدیی دارد دامن میزند و خود نیز دردی چون یک جنگ هست و همچنان میتواند وسعت ویرانی را بر ما معلوم کند. حالا اگر نمیشود یا کمرنگ هست؛ شاید میزانسنها فضاساز نیست و یا بازیگران نمیتوانند دچار این حس و حالت شوند و البته که در بسیاری از جاها نیز کار موفق است و با دورنمایی از یک اتفاق بکر دستکم ما را دچار مواجههای تازه میکند. شاید هم قضیه برعکس باشد و ناتوانیها و ابهامات ریشه در داستان و پیرنگ داشته باشد و گروه و بازیگران برای بروزش سنگ تمام گذاشتهاند و اگر پیش نمیرود و گنگی چیره میشود همان ایرادات وارد بر متن هست که مانع از تلقینی نغز و موثر میشود. اینجا چالش با خود هست که درنگ مخاطب را میتواند چند جانبه کند؛ از این جهت که درگیر با نمایش "ناگهان همه برمیخیزند... به آوازی دیگر!" میشود و انگار رستاخیزی است در عالم برزخ و همه به دنبال مرور خود برآمدهاند که از این رنج مضاعف کنده شوند و یا اینکه جسارتی دوباره هست در ساحتی واقعگرا برای رویارویی دو دلداده که همدیگر را درک کنند و ببخشایند و این داستان از این شومی و بن بست و گرفتاری و گره رها شود. هر چند جامعه خشن است و برخی سودای انتقام دارند بی آنکه انتقامی نیز در میان باشد. یعنی به ملاحظات قلدرمابانه برخی فقط شاخ و شانه بکشند و تهدید کنند بیآنکه درکی از واقعیت داشته باشند یا بخواهند با این درد جانکاه کنار بیایند و آدمها را چندان هم مقصر ندانند در ایجاد یک واقعۀ تراژیک...
ابراهیم (ناصر عاشوری) با عروسکهای دستکشی که درواقع برای بچهها به صورت دورهگردی نمایش بازی میکند و یک ماسک برای پنهان نگه داشتن هم رد سوختگی برآمده از التهابات جنگ به حمام بی بی (فاطمه سرلک) که باید ویران شود، پناه میآورد. پرویز (پیمان محسنی)، پسر بی بی انگار با بخشداری همدستی میکند که این حمام قدیمی که به بی بی پس از مرگ شوهرش رسیده، ویرانش کند. ابراهیم در واقع به دنبال سودابه (زهرا پرهون) آمده که الان عروس بی بی است و انگار دلش هوایی او و دخترش شده که حالا زیر چتر حمایت و گسترۀ مردانگیها و سالارمندیهای پرویز قرار گرفتهاند. داستان هشت سال وحشت از مواجهه و رودررویی با یک واقعیت تلخ است که انگار سخت است برای ابراهیم که خود را با این سوختگی افشا کند و انگار سخت است به همسرش که بقبولاند با این مشکل کنار بیایند که باید هم چنین باشد چون جنگ انتخابی نیست و دفاع به ناچار بوده است و در هر حال نصیب و سرنوشت چنین حتمی میشود اما باید که پذیرفت. خب اگر ابراهیم نمیپذیرد و این میشود مثالی از نمونههای نپذیرفته از جنگ اما چرا نویسنده روشنگری نمیکند و با ما کنار نمیآید که رک و صریح در دایره بریزد آنچه باعث متلاشی شدن است؟! مبهم بازی نه استعاره میسازد و نه منجر به خلق اسطوره میشود. گاهی همان سادگیها که پیچیده میشوند چنان صراحت لهجهای دارند که میتوانند گره گشا باشند و در پرهیز از افسانهسازیها ما را دچار یک واقعیت تلخ کنند که کامروایی در آن نیز نه ملحوظ باشد و نه قابل تصور اما در ایجاد گسترۀ تراژدی و معنا ما را باورمند سازد و دامنۀ تلقینهایش درک ما را بیملاحظهتر گرداند.
پیمان محسنی در نقش پرویز چرک بازی میکند و باید هم چنین باشد چون این مرد پلشت، تن پرور و خودخواهی بسیاری دارد و در این نحوۀ ارائه نقش است که حال مخاطب از دیدنش منزجر میشود و از این چندش بازی کردنش دارای شور و حالی نسبت به فضای برهم ریخته خواهد شد. بنابراین او هم درست بازی میکند.
آذر (پرستو آل رسول) کیست؟ چرا در خواب و خیال بی بی میچرخد و بعد هم دست و پاگیر ابراهیم میشود؟ این همه مبهم میماند و با آنکه در القای فضای جادویی حضورش موثر هست اما به لحاظ گرهافکنیهای نمایشی ره به جایی نمیبرد و خود یک گره ناگشوده باقی میماند.
چنانچه رویارویی نمایشی ابراهیم و سودابه بیهیچ چند و چونی مبهم میماند. یعنی این جسارت نیز که حریمها و حرمتها شکسته شود و تراژدی رنگ بهتری به خود بگیرد و یا اینکه سرنوشت از این شوم بودنش بیرون بیاید و یا این ملال تمامی داشته باشد و این گونه ابراهیم دست به کاغذ و نوشتن نماند در چیزی که نمیتواند خود را به ماجرایی نزدیک به یقین پیش ببرد. یعنی او نمیتواند و همه چیز در بیتدبیرهایش عقیم میماند و نویسنده تا به کی باید از این شکست تحمیلی پیروی کند؟ و چرا نباید که مقاومت سرانجامی داشته باشد و گاهی نیز یک پیروزی و شاید هم یک شکست حتمیتر پایان بخش این ماجراجوییها باشد چون پتانسیلاش هست اما سعیده آجربندیان منفعل ابراهیم را در این ورطه نابودی رها میکند و انگار نه انگار که او به دنبال تغییر سرنوشت برآمده و نمیخواهد بر آهنگ رسواییاش بیفزاید.
بازیگران تابع خود
در نمایش "ناگهان همه برمیخیزند... به آوازی دیگر!" بازیگران تابع خود هستند تا درگیر متن و تحلیل سعیده آجربندیان، نویسنده و کارگردان. فاطمه سرلک شاید بهتر از بقیه باشد و هست چون بی بی را درونی و سنجیده رخنمایی میکند. بی بی را از درون پر و بال میدهد که باید نیز چنین باشد چون او مسالهاش در درون هست و این خاطره بازیهایش ریشه در انسان و گذشتهاش دارد و تاریخی از زندگیاش با حاجی و خاطراتی از حمام میتواند زندگیاش را سروسامان بدهد و اگر خللی هست و ناکامیای تحمیل میشود از سوی پسرش پرویز هست که در اینجا ساز مخالف میزند و بر کوس رسوایی میکوبد و نمیگذارد زندگی بر وقف مراد بی بی، ابراهیم و سودابه و دخترش پیش برود. حالا بی بی را فاطمه سرلک با درد درون و تلقین حسهای نوستالژیک بازی میکند و این درست بودنش را بیشتر و موثرتر میکند و میشود خط رابطی بین مخاطب و فضای حاکم بر همه چیز. پرستو آل رسول شاید بر مدار خیالی بودن آذر پیش رفته باشد و از ریشهدار بودن این آذر واقعی، غافل شده باشد در حالی که این حضور جادویی صرف نمیتواند درنگی در ما بیافریند و درواقع بتواند شور و حال مواجهه را دو چندان کند که مثلا میتواند هووی سودابه باشد و یا حتی عروس خیالی بی بی که اگر بود زندگیشان به سامانتر میشد. یعنی این درهم آمیخته به مابه ازاها این گونه از دامنه ابهامات بکاهد و بر وضعیت نمایشی تاکید ورزیده شود و مخاطب نیز در این جستجوگریها سوار بر واقعیت بتواند حقیقتی را بر خود مسجل سازد و ناکام نماند چون ابراهیم که در این بیچارگیها انگار کم میگذارد.
ناصر عاشوری، بازیگری خوش صداست و بدن منعطفی دارد و در این نمایش هم انگار نیاز بوده که به دو شیوه بازی کند. یکی مرد بازیدهنده عروسک که خواه ناخواه جلوۀ اغراقآمیزتری دارد و دوم مردی که از جنگ آسیب دیده و حالا زخم خوردۀ یک رابطه عاشقانه فروپاشیده است. در اولی موفق است و در دومی ناموفق چون بازهم به همان شیوۀ اول بازی میکند و از آن التهاب درونی و زخم خوردگیهای روحی خبری نیست. او باید تلاطمات روحی و تنهایی و انزوا را در این بازی نمایان کند که به دلیل همان جلوۀ اغراقآمیز از پس این مهم برنمیآید. او همواره با کارگردانانی کار کرده که به همین شیوههای تئاتریکال کارشان را پیش بردهاند و حالا زمانهای است که باید طبیعی بودن و یا تلفیق این دو شیوه را دستور کارشان قرار بدهند.
زهرا پرهون در نقش سودابه بلاتکلیف است و دقیقا نمیداند چگونه باید این مواجهه را بازی کند؛ او زنی است که در دو پارگی حقیقت و بطالت معنا سیر میکند و باید که تلاشی بکند و باید که حضورش بر برجستهسازی این تراژدی موثر باشد... شاید متن نمیتواند در تبلور سودابه موفق باشد و شاید بازیگر هنوز سرگردان فهم آن است اما هر چه هست این حضور هم چندان جلوۀ موثری در فرایند کلی اثر نخواهد داشت در حالی که او هم باید درآن سوی ماجراها مهم باشد و... و محسن حسنزاده که با صدایش حضور دارد و میتواند مامور دولتی را برای پیشبرد قصه بازی کند.
جمع بندی
سینا ییلاقبیگی طراح صحنه توانسته است حد زیادی در توجه چشمها به صحنه بکوشد و این نسبتهای تصویری است که با ماسک، عروسک، میزانسن کاملتر میشود و ما در طول اجرا پای کار میمانیم و دلمان میخواهد از این ترکیبها و تصویرهای زیبا امر گویاتری را جذب کنیم اما اگر نمیکنیم دلیلش در همان متن هست و شاید هم بازیگران هنوز در درک متن کم میآورند و به طور کامل هدایت نمیشوند. پیامد این مواجهه ناقص همانا احساس مجهول بودن برخی از حقایق است که اگر چنین نبود حتما اثر جلوۀ بهتری مییافت و ما از یک دریچۀ تازه آسیبهای جنگ را مرور میکردیم.