سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "طبقه پایین خانۀ پدری" درباره مفهوم پدر است که بسیار به دنبال وابستگیهای خانوادگی است بیآنکه بداند این وابستگیها و بستگیهای خانوادگی بیرون از حد متعارف است و روابط بسیار ستمگرایانه خواهد کرد.
در این نمایش یک خانواده به طبقۀ پایین خانه پدری پناه آوردهاند چون دچار بی پولی و بیکاریاند و یا از آن هویت راستین به دور ماندهاند و نمیتوانند با دنیای بیرون از این خانه به ارتباطی برسند.
نمایش با گمشدن شناسنامه محمود که در آت و آشغالهای خانه به دنبالش میگردد، آغاز میشود. همسرش الهام نیز در این پیدا کردن گاهی همراه محمود میشود و گاهی نیز بسیار حرافی میکند که سریالهای ماهواره را تعریف کند و گوش همه را بِبِرد! آزی هم گریه میکند که برای کفشش است و او هم در شناسنامه صغری نام گرفته به دنبال تغییر نامش در شناسنامه است که نامزدش را با خانواده برای انجام مراسم رسمی به خانهشان دعوت کند. در این خانه یک برادر کوچکتر هم به نام حبیب است که از سر بیکاری و شاید بیعاری فقط میخوابد... اینها با هم درگیرند و به هم فحش و بد و بیراه میگویند. محمود به دنبال انجام یک معامله است که با شناسنامه و پول شدنی است. او ماشینی را به نرخ پایین فروخته و همین حبیب را ناراحت میکند اما بیپولی فشار زیادی را بر آنها وارد میکند. حالا نیز همه گرسنهاند و منتظرند که ناهاری از طبقۀ بالا آورده شود چون خودشان که دل و جرات رفتن به بالا و مواجهه با پدر را ندارند و این خودکامکی و زورگویی پدر هست که ترس و دلهره را در آنان تقویت کرده است اما تنها الهام است که به بالا میرود و هرازگاهی از او هم پول میگیرد که خرج روزانهشان را فراهم کرده باشند. برای همین حبیب مشکوک هست و محمود را در جریان میگذارد و او هم سین جیم میکند همسرش را اما جوابی نمیگیرد و الهام بالا میرود و با یک ظرف غذا میآید که غلبه کرده باشد بر این گرسنگیاش...
پدر حکم میکند که اینها باشند و مثل حامد او را ترک نکنند. او دست بزن دارد و یک عمر مادر را برای هر چیزی به باد کتک گرفته است. بچه ها هم باید از او بترسند و تابع تصمیماتاش باشند چنانچه محمود رشته دانشگاهیاش را دوست نداشته اما به مراد دل پدر آن را خوانده اما نمیتواند در آن رشته موفق باشد. حبیب جسارت حضور در هیچ کار و باری را ندارد و از قدرت ریسک پایین برای موفقیت برخوردار است و آزی مینالد که چرا نباید نامش را تغییر دهد و این حق طبیعی اوست که نام مورد علاقهاش را بر خود بگذارد.
پیرنگ تبدیل به خرده پیرنگ شده چون پایان باز جایگزین پایان بسته میشود و اگر این پایان باز زیاد شده همانا به خاطر موفقیتهای بینالمللی اصغر فرهادی در فیلمنامههایش است که نویسندگان ایرانی را به چنین رویکردی بیشتر متوجه میسازد. در اینجا هم تا بیرون رفتن محمود قصه پیش میرود اما الهام از طبقه پدری با تحکم بیشتری پایین میآید و زیر نور موضعی بر کاناپه مینشیند و به محمود دستور میدهد که موبایلش را در کیفش بگذارد و...
اینها باید ثروتمند باشند اما پدر آنها را در گرسنگی نگه داشته که وابسته و بیچاره بمانند و حالا اینها ممکن است که طرح و توطئهای برای نابودی پدر بکشند چنانچه حبیب تصور میکند، الهام عروس خانواده به پدر نزدیک شده که دواخورش کند اما الهام میپندارد که او پدر نداشتۀ خودش است و از این مهر پدری دارد لذت میبرد و هیچ نقشۀ شومی ندارد بلکه از آن به دنبال سودجوییهاست که خود پدر نیز همان را از فرزندانش میخواهد اما آنها از آن دوری میکنند و نمیخواهند به دروغ و چاپلوسی خود را ابراز کنند.
شاید کمی دلایل مطرح شده چندان هم روشن نباشد که در دل کلیگویی سرانجامی نمییابد. بنابراین مصداقها چون همان عکسهای خانوادگی میتواند موثرتر باشد و باید که از این نکات به متن افزود شود که دقیقتر این بحران و گسست خانوادگی را درک کنیم؛ هر چند در این حد هم همه چیز قابل پذیرش است و ما را متوجه گوشههایی از یک بحران نزدیک به فاجعه در خانواده سنتی خواهد کرد و در این حد هم بیانگر تغییر بنیادین هست! به هر حال متن چند لایه است و میتواند ما را به زیر سطرها نیز سوق دهد.
بازیگران بیشترین بار نمایشی را عهدهدار هستند که در تبلور عینی متن بکوشند و این دقیقا در هماهنگی با طراحی صحنه اتفاق میافتد که بیانگر یک دنیای شلوغ و پر هیاهو است که هیچ چیزی سر جایش نیست و بحران هویت و بیشناسنامه شدن همه را گرفتار میکند. البته اینها هم مبنای ابزورد دارد و برای نفوذ در این متن باز هم تاکیدات و مصداق های ملموستر کمک به جا افتادنش خواهد کرد. اما حضور طبیعی طیبه نیکنژاد به این باورمندیها و مصداق یافتنها کمک زیادی میکند. او الهام را طوری بازی میکند که بتواند همه سمت و سوها را نسبت به این خانواده که هنوز هم برایش متفاوت و غریب است، بیشتر آشکار کند. نیکنژاد بازیگری حس و عاطفی است و در نقش چنان نفوذ میکند که باورش کنیم و باید بدانیم که همه چیز چرا برهم ریخته است که طراحیها نیز به این قضیه کمک میکند. بعد از او حیدر رحیمی میکوشد در دل بحران موثر باشد و پیش برندۀ نمایش باشد. الهام جاسمی هم میخواهد آزی را لوس و نازپرورده و سطحی نشان دهد اما او هم گرفتار این همه اجبارهای پدری است و از پدر میهراسد و نمیتواند به دلخواهش ماجراجوییهایش را پیش ببرد. اما حبیب زبیدی چندان نقش حبیب را باورمند نمیکند شاید اشکال از متن و شخصیتپردازی باشد. شاید بازی باید درستتر طراحی و ترسیم شود که این نقش هم حضور کلیدیترش در ماجراها نمایان شود.
"طبقۀ پایین خانه پدری" جلوۀ حقیقی دارد از روزگار ما و چنان ملموس دوره گذار از سنت به مدرن را تداعی میبخشد که هنوز اشخاصی مانند الهام با حسرت به دنبال همان پدر با مفهوم حقیقیترش هستند اما بقیه نظرگاه مدرنتر و مادیتر به دنبال دگرگونی همه چیز هستند. الهام دلش میخواهد ریشهای سفید پدرانه را لمس کند چون از کودکی میپندارد آنها نیز چون پشمک سفید هستند!