سرویس تئاتر هنرآنلاین: در واقع نمایش "جزا" یک اثر زنانه است که در بستر واقعگرا میخواهد نقش و حضور زن و سهم خواهیاش در وضعیت مدرن را نشان دهد اما بودن ریشههای قوی سنت مانع از تحقق چنین برون رفتی توام با رویاهای قابل باور خواهد شد. زن وقتی به سن جوانی رسیده یک آن خود را در کنار نامزدش حس کرده و بعد هم متوجه شده که حالا مادر دو فرزند است و باید پخت و پز کند و بشوید و بروبد و بساید و در اتاق خوابی مشترک بخوابد. خب، این همان وضعیت کلاسیک و قدیمیست که هنوز هم تعریف خانواده و مادرانگی را پا برجا گذاشته است. اما او حال و هوای تازهتری دارد و دلش میخواهد به بیرون از خانه برود و دلش میخواهد خودش باشد... اما شوهرش موافق نیست اما چارهای ندارد و باید همسرش را از این حال و هوا بیرون بیاورد، بنابراین برایش شغلی در شرکتی دست و پا میکند... این سر آغاز دو هوایی شدن زن هست چون حس میکند که مدیر شرکت گاهی به او خیره است و متوجهاش میشود و بعدها علاقمند میشود به این عشق که میتواند ممنوعه باشد و از آن سو نیز شوهر و دو فرزند و خانهاش برایش تداعیگر یک جهنم است و بیرون خانه به او جسارت پرواز کردن و رهایی را میدهد... شوهر مدتی او را تابستان با بچههایش به شهری کوچک و دور از باکو میفرستند... زن هم در این فرصت قول و قرارهایی را با مدیر شرکت میگذارد و ... زن و حضورش در خانه از جدا کردن اتاق خواب با همسرش ملتهبتر میشود و تقاضای طلاق میکند... مرد متوجه آن رابطه ممنوعه میشود و تا سر حد مرگ زن را تنبیه میکند و به پدر و برادرهایش گزارش میدهد که این زن فرقی با بدکارهها ندارد و باید طردش کنید... زن طلاق میگیرد و حالا سر وقت مدیر شرکت میرود که او هم انکارش میکند چون زن زیباتر و بهتری دارد که نمیتواند از او دل بکند و حالا این زن بخت برگشته از آنجا رانده و از اینجا مانده و دقیقا چوب دو سر طلاست که نمیتواند هیچ خاکی بر سر بریزد. این سرآغاز پریشانی و آوارگی است و حالا او بدون کمترین امیدی به دنبال خودکشی است و...
نمایشنامه تکگویی نمایشی است اما خیلی به واضحات و بدیهیات میپردازد و چندان رابطهاش را با ماورا و خدا کامل نمیکند که بدانیم شکوههای او به آسمان چقدر میتواند در جریان زندگیاش تاثیرگذار باشد و اگر هدف ارائه فضایی عارفانه است دستکم در این شرایط و پیرنگ پیش روی چندان چیزی متبادر نمیشود و باید که همان وضعیت اجتماعی و رویکرد فردگرایانه معیار خطدهی به ارزشها و تجربه زیست این زن باشند. به هر تقدیر او شکست میخورد و چوب ندانم کاریش را هم لمس میکند و همین اشارهها کافی است بدانیم که دقیقا او کیست و چگونه خود را در مسیر بیچارگی قرار میدهد و دچار یک زندگی عاطل و باطل خواهد شد.
کارگردان اما در اجرا توانسته به یک نگاه موجز و مینیمالیستی در ارائه سبک و شیوه اکسپرسیونیستی دست یابد و این شاکله کلی اثرش میتواند جذاب هم باشد. اینکه در تلفیق چهار شیء همه چیز سر و سامان بگیرد، خبر از ایجاز میدهد و این همه زندگی در مدار کمگویی واقع شود آنگاه جاذبه بصری و تمرکز بر فرآیند اجرا نیز بیشتر خواهد شد؛ هر چند درازگوییهای متن آزار میدهد و تکرارهایش به ذوق مخاطب بر میخورد.
در صحنه دو طنابدار آویزند که نشانه زندگی خانوادگی اوست که انگار او را تهدید به اعدام یا خودکشی میکنند و زن زمانی که درباره زندگی و بچههایش میگوید، این واگویه به شکل کارکردی و تصویری با حلقه شدن هر دو طناب دور گردنش تداعی خواهد شد. اما یک تاب هم هست که نشانه عشق ممنوعه و حس پرواز است که با لحن شیرین و هیجان زیاد از آن یاد میکند و یا سوار بر آن میشود که در همان شرکت و از سوی معشوقش چنین حس و حالتی در زن ایجاد شده است.
چند صندلی هم مواجههها و چالشهای را تداعی میبخشیدند؛ چنانچه چالش زن با همسر و بچههایش و حضور در آشپزخانه و کتک خوردنها با همین صندلیها بازی میشد. همچنین رودررویی عاشقانهاش با مرد دیگر با همین صندلیها انجام میشد و در نهایت با دور ریخته شدن این صندلیها انگار هیچ مواجهه یا زندگیای برای او باقی نمانده باشد.
تاب نیز بازی و خیال را تداعی میبخشد و حال خوشی که او را از زمین میکند و تا کهکشانها و بیکرانهها میبرد؛ این همان عشقی است که باید باشد و دلخواه اوست اما باعث رسوایی و سرافکندگیاش خواهد شد و همین تاب نیز تنها عامل خودکشیاش خواهد شد و به جای آن دو طناب دار، زن خود را با طناب این تاب میکشد!
تابوت هم که بیانگر مرگ و نابودی زن هست که در آغاز مردی آن را به صحنه میآورد و البته هنوز نور روی تماشاگران گرفته نشده است و این یعنی پیش درآمد و چیزی بیرون از اجرا خواهد بود و مرد روی تابوت و رو در روی تماشاگران مینشیند و بعد صحنه تاریکی میشود و با آمدن روشنای موضعی زن از تابوت بر میخیزد و شروع میکند به واگویههایی از تلخیها و شیرینیهای زندگیاش که در واقع همه چیز تلخ و غیر قابل درک و لمس خواهد شد که او طعم شادی و خوشبختی را بر خلاف میلش هرگز نخواهد چشید و شاید جزای او باید چنین باشد و بخت برگشتگی سرنوشت اوست.
دستگاه مهساز کارکرد غلطی در جریان صحنهها و فضاسازیها دارد چون همه چیز به درستی با نورپردازی و همان اشیای کارکردی برای شناساندن میزانسنها و تداعی و القای فضا به کار گرفته شده است و این مهها چندان لطفی ندارد!
به هر روی "جزا" نمایش دغدغهمند است که به عبارت بهتر اگر در بازنگری و بازنویسی سر و سامان بگیرد حتما اجراهای پذیرندهتری نیز خواهد شد.