سرویس تئاتر هنرآنلاین، تصویرسازی به واسطه سلطه بدن بازیگر- رقصنده انجام میشود چنانچه مقتدرانه وارد عمل میشود که ضمن هماهنگی بین آنها و چیدمان صحنه هر لحظه یک شگفتی بصری در اختیار مخاطب هست و چنان ضرباهنگ با سر ضربهای درست به کار میآید که ضمن آنکه جذب اثر میشوی ناخواسته از این همه درایت در تصویرهای زیباییشناسانه دچار حیرت میشوی که این گونه هم پرفورمنس میتواند قابلیتهای بیشتری را به صحنه بیاورد که در واقع با رهاسازی انرژی درونی، گرم و جذاب این همه جوان، انسان طبیعی و خلاف آمد وابستگیهای نظم اداری نمودار خواهد شد که خود نشانگر استیلای انسان بر محیط خواهد بود که البته اگر بخواهد چنین خواهد شد.
میزها نمایانگر همان نظم بوروکراتیک هستند که میخواهد بر بدن انسان سلطه یابد که به گونهای نیز در ظاهر امر چنین هست و در باطن نیز چنین خواهد شد. در ظاهر نظم و چیدمان میزها که تقریبا صحنه را فراگرفته دلالت بر جاتنگیهایی خواهد کرد که انسان را از حرکت باز میدارد و انسان در مقام کارمند و کارگر در این اسارتگاه گرفتار آمده است. چنانچه با دستگاه جاروبرقی باید زیر این میزها را تمیز کند و بعد هم دقایقی در لابلای آنها با کشیدن سیگار خستگی در کند؛ این همۀ آن چیزی است که زندگی اداری در اختیار کارکنانش قرار میدهد و سی سال عمر آدمی در پروسۀ بسته بر باد خواهد رفت و بعد از آن هم بازنشستگی و مرگ در انتظار این آدمها خواهد بود که در واقع این روال غیر طبیعی و این بوروکراسی اداری انسان را به مفهوم حقیقی کلام، از بین خواهد برد.
بازیگران بدنهای آمادهای دارند و به زیبایی اقتدار خود را در مواجهه با میزها نشان میدهند و اینکه کنشگر هستند دلالت آشکار بر جاذبههای "پکیج" خواهد بود که باید این بدنها مفهومسازی کنند اما در ایجاد حرکات پیوسته و سختی که باید صحنه را تحت الشعاع خود قرار دهد. بدن باید بتواند بر میز استقرار یابد و حالت کله معلق به خود بگیرد و چند ثانیه در این حالت سخت بماند و بعد در تدارک اتفاقات دیگری باشد. بدن باید بتواند روی میز بپرد و بجهد و بعد زیر میز و در کنارش بتواند همچنان مستقر بماند و یا در حالت رونده شتاب بگیرد و بداند که این مواجهه از درنگ اندیشمند میآید و در واقع التهاب بدن است نسبت به آن چیزی که میخواهد گرفتارش کند. میزها اما مقتدرند و چون سنگ چسبیدهاند بر زمین و کمتر چیزی هم توان دگرگونی در آنها را دارد مگر انسانها به حالت گروهی بخواهند آشوب کنند و این بساط ویرانی را برچینند.
این رقصندگان توانا و زیرک با بدنهای هوشیار به شکار لحظاتی میروند که در آن هم باید بند و اسارت تنها را تداعیگر باشند که واقعیت غیر قابل کتمان هست و هم باید به بدنبال ارائه رهایی از آن باشند. این بدن هست که در صحنه باید بدرخشد و این همان بیان بیواسطه است که میتواند مفهوم انسان را بدون هیچ چون و چرایی تلقین کند چون رقص هنر بدننمایی و عریان شدن است به واسطه همان اصل و اساس انسانی که از جایی دیگر به زمین با خود آورده است. انسان نخست بیکلام بوده و رقصنده و به مرور آوا و آواز و کلام را یافته است بنابراین رقص میتواند طبیعیترین حالت ممکن را برای مواجهه با سختیها و شرایط نامعمول ایجاد کند. این طبیعی شدن است که انسان را به بیداری و هوشیاری میرساند که در واقع حقیقت وجودی انسان عیان خواهد شد. این آشکار شدگی انسان بدون نقاب هست که او را از هر نوع پوششی دور میکند و همان حالت بسیار زیبای عریانی که از کودکی با خود در چنبره دارد، بانی حرکت درست و طبیعی در زندگی خواهد شد.
بنابراین پتانسیل دگرگونی در انسان هست و میتواند بیاشوبد که خود را از این نظم ویران بیرون بیاورد که چنین هم خواهد شد. اما در ادامه باید نتایج بوروکراسی و نظم روزمرگی را به تماشا بنشینیم. این رقص توام با پانتومیم و هنرهای تجسمی است که تصویرسازی میکند و به همین دلیل میزها برچیده و روی هم سوار خواهند شد که نشانگر زندگی مدرن و آپارتماننشینی است که انسانها را در آن قوطیهای به هم پیوسته و بالارونده از هم اسیر میکند.
میزها هستند و بر آنها تصاویر دیگر هم شکل میگیرد چنانچه صحنه تلفنهایی که سیمهای گُر گرفته دارند، صحنه چمدانی که بریدهای از آتش را با خود به همراه دارد، صحنه مرد کاکتوس به دست و آمدن مورچه بزرگ که با کاکتوس قسمت تحتانی مورچه را از بین میبرد و رقص دلفینها همگی ریشه در همین روزمرگیها و نظم مدرن دارند که انسان را با این چیزها مشغول کردهاند و همه وابستۀ آن هستند. اینها هم نمیتواند انسان را به درستی نمایان سازد و اینها هم وابستگیهای اشتباهی است که برای سرگرمی و شاید فراموشی انسان تدارک دیده شده است.
با این اوصاف باید که دگرگونی اتفاق بیفتد. باید کاغذها و کاغذبازیها برچیده شود و باید رقص شکل جنجالی و آشوبگر بیاید و باید این بساط ویرانی انسان برچیده شود و این همگرایی تنها علیه میزها که به صورت درازا چیده شدهاند و ریختن کاغذها به همه سو بیانگر طغیان غایی است. انسان تاب نمیآورد که خود را اسیر بیچارگیها و گرفتاریها گرداند که این خود نیز رویایی بیش نیست چون انسان تن به این اسارتها داده و قرنهاست که در این گرفتاری بلامنازع دچار شده و هیچ تلاشی هم برای بیرون رفت از آن نمیکند. اما هنر رویاپردازی است و میتواند انگیزه قویای باشد برای دگرگونی و شاید بخشی از آدمها بتوانند که میتوانند از این گرفتاری نجات یابند که چنین نیز میکنند.