سرویس تئاتر هنرآنلاین، در این نقد برایمان پی بردن به ساختار و نحوه ارائه و چگونگی ساختار اجرا مهم میشود که اگر به مرزهای باورمندی و فراتر از آن رمزگشایی از متن نزدیک شده باشد حتما نحوۀ اجرا نیز قابل پذیرش خواهد بود.
متن هم در روساخت چندگانه است و هم در زیر ساخت چند لایه است. شاید به ظاهر ما با یک متن خوش ساخت در ژانر تریلر و وحشت مواجه باشیم؛ که نمیتوان این نوع نگرش را از آن حذف کرد. بدیهی است که در آن، قتلی و جنایتی رویداد اصلی است اما در پس آن قتلهایی زنجیروار به وقوع پیوسته است که این خود مسیر را از روساخت به زیرساخت قرص و محکمش سمت و سو میدهد که در آن نیز باید زیر لایههای متن و شخصیتها را جستجو کرد که چگونه است اینان دست به قتلهای زنجیرهای میزنند و فراز و نشیب این قتلها را باید در روابط برهم ریختۀ عاطفی یک خانواده و پریشانی و اضمحلال تک تک افراد این خانواده در نظر گرفت.
"اتاق ورونیکا" مثل بازی میماند و بازیهای که تو در تو است و چون هزارتویی مسیر آدمها را برای رسیدن به آرمانهای پلیدشان که نوعی آرامش اهریمنی است و در آن قتل دیگران چنین ارضای روحی و امکان زیستنی را برایشان فراهم میسازد.
درباره متن
"اتاق ورونیکا" تریلریست شسته و رفته و خوش ساخت که پیچشهای دقیق و ساختمان مهندسی شده آن، یادآور سنت رمانهای معمای نویسندگانیست همچون، ادگار آلنپو، آگاتاکریستی، ژرژ سیمِنون، دشل هَمِت، ریموند چَندلِر، راس مک دانلد و...
استفن کینگ نویسنده رمانهای پرفروش دربارهی آیرا لوین مینویسد: "توانایی آیرا لوین در نوشتن آثار دلهرهآور به ظرافت ساعتساران سوییسیست و کارهای ما در مقایسه با آثار او مثل ساعتهای ارزان قیمت خرازیها."
برای رمزگشایی از متن به ناچار باید در ابتدا درباره ساختار آن نکتهها گفت و تحلیلش کرد. نمایشنامه "اتاق ورونیکا" اثر آیرا لوین، نگاهی دیگر به "جنایت و مکافات" اثر جاودانۀ فئودور داستایفسکی دارد. تریلری روانکاوانه که از اواسط داستان ورق برمیگردد و خواننده را میخکوب میکند. اوج داستان و علت جابجایی مهرههای داستان، در انتهای نمایشنامه آشکار میشود. جایی که به اوج مکافات و روانپریشی حاصل از گناه میتوان پی برد. به راستی وجدان هیچگاه نمیخوابد و در پس تمام دلمشغولیها و روزمرگیها، وجدان همچون کودکی نابالغ و صادق بیدار است.
این متن آنقدر پیچیده است که میتواند با خوانشهای متفاوتی روبرو شود که هر بار نیز یک پیرینگ پیچیده و در عین حال قابل باور را که در آن ملحوظ باشد، برایمان بیان کنند. برای نمونه به یادآوری دو نمونه از این برداشتها توسط کارگردانان ایرانی اشاره میکنیم که هر یک از منظر خود این پیرینگ را این گونه روایت میکنند:
برداشت یکم: داستان نمایش روایتگر داستان دختری ۱۵ ساله به نام ورونیکا است که شخصیتی روانپریش دارد و خواهر خود را به این به قتل رسانده، برای همین پدر و مادر برای حفظ آبروی خود او را داخل اتاق حبس میکنند و هرگز هیچ مجازاتی به جز حبس برای او در نظر نمیگیرند تا اینکه پس از مرگ پدر و مادر او به کمک برادر خود از حبس آزاد میشود اما عذاب وجدانی که به دلیل کشتن خواهر در او باقی مانده است باعث به وجود آمدن یک سری اتفاقات ناگوار دیگر میشود.
برداشت دوم: این نمایش داستان پیرمرد و پیرزن باغبان یک خانه اشرافی است، خانهای که در آن تنها یک خانم مسن به نام سیسی زندگی میکند، سیسی علاوه بر آلزایمر، سرطان نیز دارد و چند هفتهای بیشتر از عمرش باقی نمانده است، سی سی گمان میکند خواهرش، ورونیکا، که چندین سال پیش مرده، هنوز زنده است و چیزی مانع آن میشود که ورونیکا به دیدن او بیاید تا در آخرین لحظات زندگیش با هم باشند. از این رو زن و مرد باغبان در صدد برمیآیند، دختری را بیایند که شمایلی شبیه به ورونیکا داشته باشد تا لباسهای ورونیکا را تنش کنند و به نزد سیسی برود تا روزهای پایانی زندگیاش را با آرامش سپری کند.
برداشت دیگر
"اتاق ورونیکا" داستانی است اجتماعی و روانکاوانه که با سفر از سال 1973 به سال 1935 ، دارد درنگ روانشناسی اجتماعی را برایمان در کشور آمریکایی بازگشایی میکند. اینکه 1935 مقطع رکود اقتصادی است و در آن چالشهای رویای آمریکایی آدمها را دچا انزوا کرده است اما 1973 دوران اوج یافتن اقتصادی است و حالا همه آمریکایی دچار کنجکاوی و فضولیهای بی شمار شدهاند که بخواهند نسبت به همه چیز ورود پیدا کنند و گاهی این ماجرجوییهای متج از رویای آمریکایی منجر به خطری در حد مرگ خواهد بود.
سوزان این زمانه را نمایندگی میکند که باید از سال 73 به 35 برود و عقدهمندیها خود و انسانهای آن سالها را به چالش بکشد که در واقع کلیت جامعه آمریکا را که سوار بر اصل عقدهمندی هست. رویای آمریکایی دقیقا معرف میزان داشتههای مادی بیشتر برای نمایاندن گسترۀ موفقیت هست و میتواند تنها دلیل مهم برای این عقده بزرگ عمومی و اجتماعی باشد. اینکه این نقد اجتماعی بسیار تند مینماید حتما در ناخودآگاه نویسنده آمریکایی شکل یافته که تجلیاش در این پیرنگ پیچیده بازنمایی خواهد شد.
سوزان میرود که بازی کند و نقش رونیکا را بازی کند چون بازیگر هست و دوست دارد خود را در تئاتر بیازماید و پیامدش حضور در هالیوود و ستاره شدن باشد که میتواند اوج یافتن در رویای آمریکایی باشد واتکایش هم با داشتن رویاهای گستردهتر نمایان خواهد شد. او با آنکه جامعه شناس است و فراز و نشیبها را میداند اما در فردیتش همچنان اتکایی جز تحقق این رویا ندارد اما در مسیر تراژیک پا میگذارد و خود نیز یک قربانی بیشتر نخواهد بود. او که میتواند مبنای حرکتش احساس حقارت باشد اما دچار آدمهای خطرناکی میشود که دچار بیماری عقدۀ حقارت شدهاند که در آن دچار افت و افول انسانی شدهاند و دیگر نه به مدراج مادی میبالند و نه بالندگیشان چیزی جز قتل دیگران خواهد بود. این عقدهمندی از یک مادر هنرمند و یک پدر دندان پزشک به ورونیکای نوجوان منتقل شده و او در دوران بلوغ جنسی و فکری نمیتواند این همه گسست و توهین و حقارت را رمزگشایی کند و دلیلی میشود برای حسادت ورزیدن به خواهرش سیسی و گرایش و میل جنسی یافتناش به برادرش کُنراد که یکی را میکشد و با دیگری روابط نامشروع برقرار میکند. این قتل و زنای با محارم رمزگشای کلیت این ماجراجوییها عقدهمند خواهد بود و این پیامدی جزء احساس گناه و عذاب و رنجش ابدی نخواهد داشت. حالا این عقدهمندی قابل تکثیر به جامعه است و این خود دلیلی برای وقوع قتلهای زنجیرهای است که در آن ناکامیهای ریشهدار انسانها را به شکل خطرناکی مقابل هم قرار میدهد.
شاید بخشی از این روانشناسی اجتماعی با دقیق شدن اشیا و چیدمان صحنه بازگشایی شود و بخشی نیز در بازی بازیگران در ادای درست کلمات و رفتارهای متکی به همان رویای ویران آمریکایی باید نمودار شود چون دقیقا اینها در مسیری حرکت میکنند که درواقع تاکید میکنند که هر نوع حرکت صرفا مادی پیامدی جزء مرگ و ویرانی با استقرار یک گسترۀ بیپایان رنج نخواهد بود. بنابراین درک فلسفی- شهودی باید در ساختار و شیوه اجرایی و نحوۀ بازیها بازنمایی شود.
بنابراین میتوانست عنصر شگفتیساز در این اجرا فضا باشد و فضای شهودی که انسان را از ساحت مادی به ساحت شهودی رهنمون میکند همانا در فضایی پر تحرک در اتکای به طراحی صحنه سیار و لباسهای متنوع و نورپردازیهای سیال برای بازنمایی صحنههای ذهنی و روانی و در عین حال قابل لمس کردن لحظههای عینی تر بازنمایی خواهد شد. همچنین گریم هم میتوانست موثر باشد؛ بخشی از این نشدنها و کمبودها به دلیل نداشتن بودجه هست و بخشی هم به دلیل کم دانشیهاست که این دومی چندان منطقی نمینماید چون هنرمند باید همیشه نوآور و خلاق باشد و در نبودنها میتوان به دنبال جایگزینها برآمد برای آنکه اجرا به دامنۀ تاثیرات بهتر و گسترده تر سوق یابد.
البته زیاد هم نمیتوان از گروههای جوان که در حال تجربه کردن هستند متوقع بود اما لازمه اجرای درست همینهاست که باید امکانش برقرار باشد که بهتر بتوان دچارش شد.
پایانۀ سخت
اتاق ورونیکا نمایشی پیچیده و ساختاری قرص و محکم دارد و از آن دست متونی است که هر گروه و کارگردانی به راحتی از پس اجرایش برنخواهد آمد و مطمئنا حتا بهترین کارگردانان هم به نوعی آنرا اجرا خواهند کرد که تا حدودی با اصل و اساس متن فاصله خواهد داشت. مگر آنکه یک کارگردان و گروهش بعد از مدتها تحلیل و تفکر و بعد از آن تمرین و ممارست بتوانند به نوعی قابل پذیرشتر از پس اجرایش برآیند.
مارتین هایدگر در درسگفتاری با عنوان "تفکر و شاعری" گفته است:"عنایت به تفکر و نسبت آن با شاعری چونان یکی از راه های رهنمونی به سوی تفکر اساسی است و صرفا آن کسانی قادرند به سوی این مقام تفکر اساسی رهنمون باشند که اساسی بیندیشند و با چنین هیأت اندیشیدنی ، ابتدا برایمان بگویند و گفته باشند که اکنون چیست: و اینان متفکران و شاعرانند… پاس دارندگان اساسی کلمه در زبان...
حالا اگر این هنرمندان برایشان شاعرانگی در اجرا مهم باشد حتما با صرافت و ظرافت مطمئن تر به تئاتر نظر می اندازند و می توانند بیانگر اتفاقات قابل لمس تری باشند که همیشه شعرگونگی یک تئاتر چنین توش و توانی را دارد که انسان را دچار درک معنوی از خویشتن گرداند.
منابع:
تفکر و شاعری/ مارتین هایدگر؛ ترجمۀ منوچهر اسدی : ص۱۹