سرویس تئاتر هنرآنلاین: قربانی کردن اسماعیل به دید مسلمانان و قربانی کردن اسحاق به دید یهودیان، وقایعی است که در تورات (22:1-24) و قرآن (صافات:101-107) آمده و طی آن خدا از ابراهیم درخواست کرده تا فرزندش را (در کوه موریا به دید یهودیان) قربانی کند.
بنابراین نمیشود با رویکرد ساختارگرایانه آن را مورد نقد و برررسی قرار داد چون آنچه در آن میبینیم کاملا ضد ساختار است و این ضد ساختار بودن آنقدر پیش میرود که با پساساختارگرایی بیشتر هماهنگی میکند و این اتفاق، من باب توجه به آن چیزی است که در آن عنصر فضا و روحانیت انسان، محور واقع میشود.
محمد مساوات کارگردان غیرقابل پیشبینی است و این هم بسیار خوب است و هم میتواند بسیار بد باشد. خوب بودن از منظر ارزشمندیهای کارش است که بسیار ریسکپذیر هست و به ناشناختهها گام میگذارد و بد بودنش نیز به نتیجه بخش نبودن کارش است که گاهی در آن همه چیز آن طور که باید و شاید پیش نخواهد رفت، چنانچه در همین "قور با قاف / قور با غین"، هر دو زمینه را میتوان در روح اثرش به راحتی دریافت کرد و چیزی است دوگانه و متناقض نما که در آن هر دو سوی ماجراجوییها و خلاقیت پیامد بسیار روشن و تاریکی دارد.
با این دیباچه میتوان نسخه اولیه را پیچید که پساساختارگرایی زمینهساز برجسته شدن کلید واژگانی چون آیین، اسطوره، سورئالیسم، پسامدرنیسم و در نهایت پرفورمنس خواهد بود و شاید همین ملغمه بودن است که این طومار را به درازا میکشاند و این همسویی بند ناف آن را مشخص است که از کجا و چگونه بریده شده و نگهداری میشود اما معلوم نیست که این کودک سر از کجا و چگونه به آنجا در خواهد آورد، بیدرنگ پیامدی ندارد و یا اگر هم دارد بسیار غایی و دور از ذهن و روان است مثل روح که در جایی دیگر سرگردان است و بلاتکلیف، مگر آخر الزمانی و قیامتی کلید بخورد و همه چیز عین روز به روشنای آفتاب بر همگان آگاهی و گواه دهد که انسان چیست.
روح متلاطم
به انگاره مشاهدات موجود از آثار محمد مساوات در مییابیم که او روح متلاطم و سر دیوانهای دارد و همین رمزگشاییهایش را بر ما در زمینه هنر میگستراند و همواره ما را فراتر از تجربه زیباییها و ساختارها دچار دگرگونی میکند. او سر ناسازگاری با زمانه و خود دارد و مدام همه چیز را میآزماید و در این آزمون و خطاها به مرزهای ناشناختگی و شگفتیها پا میگذارد؛ گسترهای از معنا و زیبایی که تو را به هوشیاری و بیداری میکشاند و اگر این مسیر توام با فرزانگی شود دیگر جهانی را با خود هم صدا خواهد کرد که انسانی جنون زده فراتر از موجهای سازگاری به وسعت دید و تازگیهای موجود در بیکرانهها دارد خود را افشا میکند.
گمانهزنی در درک خواب بسیار هست چون تعبیرات و تاویلات میخواهد درک آنچه که شکل غیرمنطق دارد و هیچ چیزی سوار بر معلومات و واقعیات و ملموسات نیست و به راحتی مابه ازا ندارد و اگر چیزی هست یا ریشه در مصداقها و ما به ازاها دارد و یا اینکه تصویر و شمایلی از یک واقعیت تحریف شده است که میتواند در گذشته یا آینده بروز یابد. همین نگره رویاگونگی و کابوسزدگی باعث میشود که ما از صراحت بیان دور بشویم و در جسارت معناگریزی بتوانیم دچار تشتت آراء شویم این همان جایی است که بین خوب و بد میماند؛ یعنی این برداشتها دچار انباشتگی خیر و شر در ما خواهد شد و هر دو زمینه هست و مردمانی خوشبخت و رستگارند از تماشای "قور با قاف / قور با غین" و برخی نیز عاقبت بخیر نخواهند بود چون نمیفهمند و در این گنگ و مجهولات انباشت شده در کنار هم راه به جایی نخواهند برد و جز حسرت و حس بطالت هیچ سود دیگری نخواهند کرد، بنابراین لزوم تئاتر بر مبنای یک خط قصوی و روایت معین بیشتر نمود مییابد که میتواند گستره درک معنایی را افزونتر از این تقریبهای متکی بر تردید برهاند. البته هنر کارش آزار نیست و به آن مرتبهای که آنتونن آرتو در هنر معتقد به آزار مخاطب در استقرار آیینها و بازنمایی سلوک رفتاری در بیخویشتنیهاست که اعصاب و روان برهم ریخته زمینه دور شدن از دنیا و سازگاریها را فراهم کند؛ باید که در اینجا نیز همین را اصل قرار داد برای آنچه باید در خشونت آشکار "قور با قاف / قور با غین" قابل لمس و تحمل شود. یعنی محمد مساوات در محدوده قابل پذیرشی این خشونتها را نشان میدهد و کمتر هم با مخاطب درگیر میشود که چنین خشونتی را بباوراند اما به هر روی، خشونت در "قور با قاف / قور با غین" نمایان هست. وگرنه بیتابی و بریدن از اصل ماجرا و دچار چندش شدنها راه به جایی نمیبرد با این سوءتفاهم که مگر این تئاتر هست و شاید هم نباشد چون پرفورمنس شاکله ساز همه چیز هست و ما یک اجرا میبینیم در یک مکان که در آن فضا اصل است و ما در چهار پاره –اتاقکها- دچار دگرگونی مفرط میشویم از تازگی همه چیز و البته هضم نشدن آنچه باید دیده و برداشت شود.
آیین و اسطوره
"قور با قاف / قور با غین" آیینی است و در آن اسطوره وجه تمایزش خواهد شد و این دلیلی است برای بیرون رفت از تن، چنانچه در مناسک و آیینها انسان برای درک متافیزیک در شرایطی ویژه بدن را به اصول و سلسله مراتب رفتاری یک آیین قرار خواهد داد و همواره در مسیر درست روح و روان انسان دچار دگرگونی و حال خوش در آیین خواهد شد وگرنه ترک آن خواهد کرد. در "قور با قاف / قور با غین" نیز این آیین ذبح است و قربانی کردن در برابر نیروی برتر هست که برجسته سازی میشود و این حقیقتی است غیرقابل انکار و کتمان که انسان بدون اتصال و پیوست با ماوراء نمیتواند آرامشی داشته باشد و برای این یکی شدن است که به ندای درونش متوسل خواهد شد و در اتکای به بالاست که ضمن آرامش پا در راه رستگاری ابدی خواهد گذاشت.
ابراهیم پیامبر اسماعیل را میخواست ذبح کند چون فرمان خدای این بود که در این آزمون میزان فرمانبرداریاش سنجیده شود و چون حُکم این بود که در مسلخ، عشق را قربانی کند باید که چنین میشد و حالا چاقو کُند است و خدا تاب نمیآورد این همه فرمانپذیری را و میفرستد قوچی را که ابراهیم سر ببرد و سر بلندیاش را با لذت غایی لمس کند. اما در روزگار ما داعش در خاورمیانه بارها سر برید و آخ هم نگفت! انگار نمیداند که با هر سر بریدنی عرش اعلا به خون گریستن میافتد که انسان نباید سر بریده شود. این همان درکی است که اگر نشود؛ چه در جهان واقعیت و چه در نمایش "قور با قاف / قور با غین"، باید صد افسوس خورد.
شقاوتی هست و خشونتی که در خون دیده میشود و سر بریدن و آیین خون پاشی و نشان دادن شکم چاک خورده و دل و روده آویز! این همان شقاوت است که در این آیین نمایان میشود. آیینی که برگرفته از آیین و اسطوره کهن است و اما در این بازنمایی باید که فقط وجه خشن و عصیانگرش بیان شود که انگار انسان امروز نمیگیرد که نباید ذبحی در میان باشد! چون خدا ارحم الراحمین است و گذشت دارد و میبخشاید! و انسان همواره گناهکار است و باید که بخشیده شود اما در روزگار ما شقاوت نه در تئاتر که در جهان واقع چنین میشود و انسانها همدیگر را هیولاوش میدرند و میبلعند و آخ هم نخواهند گفت!
شطحیات
بلندای زبان از الفاظ معمولی و عادی کنده میشود و حتی فراتر از شعریت قابل لمس و شنیدن به واژگانی تهی از معنا بدل میشود و بیانگر نوعی شطحیات است و در آن حال دیگری موج میگیرد که از شور و نشاطی هم اگر برخوردار باشد دستکم در زمان اجرای "قور با قاف / قور با غین" میّسر نمیشود. آنکه باید اسماعیل باشد، جوانی است سپید جامه با موهای بلند و وزوزی و مجعد که کلامش بیمنطق مینماید و دلش سودایی چیزی است و شاید آیین ذبح شدن خود خواسته تدارک دیده میشود. اما در اینجا تعزیه هم آشکار هست و سر بریده امام حسین (ع) نیز به کرنشی بدل میشود که انسان دلش نمیخواهد این آیین ستمگرانه را تماشا کند.
در اینجا ذبح عظیمی اتفاق افتاده است. منظور از ذبح عظیم چیست؟ آیا همان قوچ آسمانی است؟ ذبح عظیم، در لغت ذبیح و مذبوح بزرگ و بزرگوار است که ترکیب وصفی است که در سوره صافات آیه "و فدیناه بذبح عظیم" به عوض او ذبح عظیمی را پذیرفتیم.
غالب مفسران شیعه و سنی ذبح عظیم را قوچی دانستهاند. اما برخی از مفسران شیعه از جمله ملا محسن فیض کاشانی در تفسیر صافی، سید هاشم بحرانی در تفسیر برهان، حویزی در تفسیر نور الثقلین و مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار، طبق حدیثی که در عیون اخبار الرّضا روایت شده است، آوردهاند که در این جا منظور از "ذبح عظیم" امام حسین (ع) است که از ذریه ابراهیم است و او قربانی عظیمی بود که جانشین ذبح اسماعیل قرار گرفت.
به همین دلیل هم هست که واقعه کربلا میتواند یادآور تکمیل این امتحان یا تسلیم ابراهیم در برابر فرمان خدایی باشد که از نسل او به نمایندگی امام حسین (ع) ذبح میشود و در این نمایش هم تداعیگر چنین فرمانی خواهد بود.
فراتئاتر
از همان آغاز "قور با قاف / قور با غین"، به هر تماشاگری این دادههای عینی چنین خطاب میشود:
- تو تماشاگری، و...
این خطاب القاء میشود چون در آنجا ترکیبات نامتجانس میبینی که از همان آغاز عامدانه آگاهت میکند که تو داری یک اجرا میبینی! این حس فراتئاتر بودن و این خطابه تلقینی چیزی فراتر از نگاه برتولد برشت آلمانی است و این هنجارشکنیها و این طغیان علیه تئاتر و چیرگی بر تکنیکها نوعی بیداری و کنشمندی دقیق و بجا نسبت به آن چیزی است که باید در چهار پاره –اتاقکها- تماشایی شود و این دقیقا تالیفی آگاهانه است که یک معنایش تبلور و تجلی راستین پسامدرن در یک اثر اجرایی است. پسامدرنی که تو را از پیکره مدرن میکند و دورت میکند در ارجاع به حقایق غیرقابل فراموشی چون ذبح اسماعیل و سر بریده امام حسین (ع) در دشت کربلا! و شاید هم جوانگرایی در آن مدنظر باشد چنانچه قسم و علی اکبر (ع) در کربلا و سهراب در راه ایران به دست رستم پدر کشته میشوند و هیچ یک کامروایی و کامجویی در دنیا را لمس نمیکنند و در این نمایش نیز حجله و سوگواری همزمانی میکند سور و جشن عروسی را چنانچه زنان چنین مینمایانند و بستر برای یک اتفاق شاد چیده شده اما سرنوشت شوم و تلخ آن را برچیده است. بنابراین سوگ بر فضا حاکم است و در آن سوگواری و روضهخوانی و سرودهای تلخ و اندوهناک شنیده میشود.
این فراتئاتر با ریختن قاشقها یا تصویر کوچکی که بر دیوار از ژرفای اقیانوس و شاید درون دل و روده گرفته و پخش میشود و هر دو نیز منتزع مینمایند، شکل میگیرد. در اینجا تو در دهلیزی هستی و در خیالت یک هزارتو را کنکاش میکنی و در آن پارههای یک پازل رُخ مینماید که باید از این برداشتی شود اما نمیشود و دستکم در آناتی که در مواجهه با خود اثر هستی و دقیقا نمیدانی چه داری میبینی و خیلی سر درگمی و شاید هم برخی از همان آغاز پیوندی نیابند و نتوانند دچار معنایی شوند و در این بیگستره ماندن معناهاست که احساس تهی شدن کنند و بگویند چون هیچ ندیدهاند و درکی هم از آن ندارند، پس دچار بطالت از معنا شدهاند و زمان و هزینههای مالیشان بر باد رفته است. یعنی دچار حظ نمیشوند و احساس غبونی و شکست میکنند و شاید هم دچار حسرت شوند و به گونه منفی در برابر این اثر موضعگیری کنند و شاید هم برداشتهای غلط داشته باشند و مثلا در تایید داعش و ذبح کردن خود را قانع کنند. به هر روی این دیدهها موثر است و مخاطب تحت تاثیر واقع خواهد شد.
اما آنکه از همان آغاز کنار میآید ولو نمیفهمد و خیلی از چیزها را هم نمیگیرد اما میداند بعدا دچار حال خوشی خواهد شد با این نگاه مثبت در کنار این لحظات آمیزهای از هوش و درنگ بلاواسطه را دچار خواهد شد. از آن قاشقها میگذرد اما برایش یک تصویر میماند و تصوراتی از آن خواهد داشت.
آن وان حمام، آن سر شکاف برداشته، آن تصویر کوچک بر دیوار، آن کمد و زنهایی که از آن با جنون بیرون میآیند، آن حوض آب و مردی که در آب سر فرو میکند، مردی سیاهپوش که سر و کله گلی دارد، مردانی سپید جامه، مردانی قلدر و دشنه بر دست، و زنانی سیاه جامه، و سوگ و سوری که در هم تلفیق شده است. همه اینها آیینها را در هم فرو میکند و ملغمهای بیرون میدهد که مثل خواب مقابل دیدگان قرار میگیرد. میپذیریاش چون محمد مساوات و مسیر هنریاش را میشناسی... شاید برخی دچار بیچارگی شوند و شاید برخی دیگر بیشتر هم لذت ببرند از این آیینها و نوآوریها که شگفتی سازند.
پیامد
پیامد این اجرا برای برخی میتواند شهود بیپایانی باشد از هر آنچه خشونت و خشمی را به دنبال دارد چه از جانب خدا و چه از جانب بندگان خدا... چه برای امتحان و چه برای تسلیم شدن و چه برای موجاب کردن و ناچاری برای فرمانبرداری از بندگان خدا و به همین دلیل ساده است که این اجرا منجر به تراوشات روحی و روانی خواهد شد و دقیقا انسان را در برابر هر نوع خشمی واکسینه خواهد کرد که باید همه در مقابل همدیگر به نرمای گفتار، رفتار و پندار حضور داشته باشند.
این همان پساساختاری است که در پس و پیش "قور با قاف / قور با غین" خواهد بود و این درواقع "قور.بان.گاه" محمد مساوات است که در هم شکستن یک آیین را بهانه میکند برای بازنمایی آنچه باید انسان را دگرگون سازد.
بنابراین در این مسیر آنچه میّسر میشود همانا چهارچوبی ضد ساختار است که در آن عنصر فضا و نوع مواجهه شهودی و تلقینگرا فتح بابی است برای ژرفاندیشیهای انسانی که همواره با روح پرسشگر آدمی همخوانی دارد و اینجا علاوه بر آن، هماهنگی تنگاتنگی نیز به وقوع میپیوندد و این رویدادی است که اثر هنری را هم تازه جلوه میکند و هم در مدار غیرمتعارفی مکاشفه را اصل و هدف قرار میدهد؛ هر چند برخی در این مسیر بیراهه خواهند رفت و برخی نیز در این ریختار فهمیدنی برایشان میّسر نیست مگر حسرتی از عدم درک شدنها.