سرویس نمایش هنرآنلاین: نمایش "آبی مایل به صورتی" میتواند مخاطب ایرانی را با نگاه باز و شفاف با مقولهای غیرقابل کتمان که در جامعه ایرانی و جهانی نمونههای بسیاری از آن یافت میشود، آشنا گرداند. به هر روی هویت جنسی مسالهای جهان شمول است و چه بهتر که ما نیز بتوانیم در این باره نمایش، فیلم و آثار هنری تولید کنیم و این موضوع را همگانیتر کنیم و بتوانیم چالشهای بسیاری که سد راه همنوعانی که دچار این نوع مساله شدهاند، از پیش پایشان برداریم.
"آبی مایل به صورتی" نمایشی است به کارگردانی و نویسندگی ساناز بیان، با موضوع تغییر جنسیت، که از ششم آذر در تماشاخانه پالیز روی صحنه رفت. در تبلیغات و آگهیهای این تئاتر آمده که دیدن این نمایشنامه برای افراد زیر ۱۶ سال توصیه نمیشود. شاید هدف این هست که مساله آن برای سنین رو به بالا و کسانی که مرحله بلوغ جنسی را گذر کردهاند، مناسبتر باشد.
در این نمایش بازیگران حرفهای نقشآفرینی میکنند؛ (به ترتیب حروف الفبا) نسیم ادبی، آناهیتا اقبال نژاد، ملیکا پارسا، عاطفه رضوی، امید سلیمی، بهنام شرفی، محمدهادی عطایی، گیتی قاسمی، امین میری، با صدای: حمیدرضا آذرنگ.
مسئله آدمهای دو جنسیتی و تراجنسیتی مسئله حساسی برای جامعه امروز ایران است و در تئاتر ایران هم به جز مواردی خاص از جمله تئاتر "حشمت" به کارگردانی بهرام عظیمپور و بازیگری آتیلا پسیانی در سال 77، حساسیتهای این موضوع مانع پرداختن به آن شده است. چطور شد که موضوع تراجنسیتیها برای شما مسئله شد و فکر کردید که میتوانید در مورد آن یک نمایشنامه بنویسید و آن را روی صحنه ببرید؟
ساناز بیان: مسئله نمایش "آبی مایل به صورتی"، بحث جنسیت و هویت جنسی در جامعهای جنسیتزده است که تک تک افرادش دارند زیر سیطره نگاههای جنسیتزده قرار میگیرند. نگاه جنسیتی رحم ندارد و حتی مردها را هم قربانی میکند. نگاه جنسیتزده، مرد را با مفهوم قدرت در هم میآمیزد و مرد موفق را مردی میداند که قد بلند، اندام عضلانی و اتومبیل آخرین مدل دارد. این نگاه، مردها و زنان را در یک شکل خاص میپذیرد. من به عنوان زنی که در این جامعه زیست میکنم، از نگاه جنسیتزده بسیار رنج دیدهام. خیلیها نوشتههای مرا متعلق به همسرم، حمیدرضا آذرنگ میدانند چون یک زن نویسنده در این اجتماع نمیتواند هویت فردی مشخص و معینی داشته باشد. نوشتههای من با جنسیتم سنجیده میشود نه با فردیتی که به عنوان یک انسان دارم. در واقع من اول یک زن هستم و بعد یک انسان. من در این شرایط به آدمهایی فکر کردم که نه آبی هستند و نه صورتی. فکر کردم در این جامعه جنسیتزده برای آدمهایی که بین طیف آبی و صورتی قرار دارند چه اتفاقی میافتد؟ از 4 سال پیش به این موضوع فکر کردم و پژوهشهایم را انجام دادم. ابتدا عنوان "پارک دانشجو" را روی نمایشنامهام گذاشتم و دلم میخواست نمایشم را در مجموعه تئاتر شهر روی صحنه ببرم چون ما همیشه در نزدیکی مجموعه تئاتر از کنار آدمهای تراجنسیتی میگذریم و هیچ توجهی به آنها نمیکنیم. حتی خیلی دوست داشتم از خود آدمهای تراجنیستی برای بازی در این نمایش استفاده کنم ولی به هر حال شرایط طور دیگری پیش رفت و برای این کار از بازیگرهای حرفهای دعوت کردم.
محدودیت و بهانهای برای استفاده نکردن از خود انسانهای تراجنسیتی در نمایش "آبی مایل به صورتی" وجود داشت یا به خاطر حرفهایگر و بالاتر رفتن کیفیت اجرا از بازیگرهای حرفهای استفاده کردید؟
ساناز بیان: افراد ترنسکشوال، روحیات و فرهنگهای مختلفی دارند و هر کدام مشغول دغدغههای خودشان هستند. به همین خاطر فکر کردم شیوه تمرینات تئاتر مناسب آنها نیست و ممکن است به آنها ضربه بزند. در این نمایش بازیگری که 20 سال سابقه بازیگری دارد ممکن است رنج بکشد، پس طبیعی است که حضور خود افراد ترنسکشوال میتوانست باعث آزار آنها شود. در نتیجه تصمیم گرفتم به آنها فشار نیاورم و از بازیگرهای حرفهای استفاده کنم.
در فیلمهای سینمایی ممکن است از نابازیگر استفاده شود و نابازیگر به جنبههای واقعی و مستند فیلم کمک کند اما در تئاتر از نابازیگر استفاده نمیشود. به عنوان کسی که تجربه کارهای مستند و پژوهشگرایانه دارید، فکر میکنید بازی گرفتن از نابازیگرها چقدر دشوارتر از بازی گرفتن از بازیگرهای حرفهای است؟
ساناز بیان: کلاً بازی کردن در همچین نمایشهایی دشواریهای خاص خودش را دارد. نمایش "آبی مایل به صورتی" آنقدر کار سختی است که بعضیها به تمرینهای ما میآمدند و میرفتند چون هم فشار کار و ارائه کردن نقش برایشان سخت بود و هم از برچسبهایی که ممکن بود به آنها زده شود نگران بودند. سر نمایش "عامدانه، عاشقانه و قاتلانه" یکی از بازیگرهای من باردار بود و فشار کار باعث شد بچهاش را از دست بدهد. این موضوع را به من نگفته بود و من یک سال بعد متوجه آن شدم. اینطور کارها فشار زیادی به بازیگر تحمیل میکند. ما اگر در نمایش "آبی مایل به صورتی" از خود افراد تراجنسیتی استفاده میکردیم هم کار سختی داشتیم چون ممکن بود فشار زیادی به آنها وارد شود. طبیعی است که اگر خود آنها روی صحنه میرفتند، هر شب به یاد تمام رنجهایی که کشیده بودند میافتاد و فشار روانی زیادی را متحمل میشدند که من این را نمیخواستم. حتی یکی از دوستان تراجنسیتی من گفت میخواهم پای این کار بمانم اما من نخواستم این آدم 40-50 شب تمام رنجهایی که کشیده را دوباره به خاطر بیاورد و بازگو کند. البته من معتقدم که اگر قرار بود بازیگرهای این نمایش، آدمهای درگیر با مسئله باشند، متن من دیگر اسمش نمایشنامه نبود. من نمایشنامه "آبی مایل به صورتی" را برای بازیگران حرفهای و متخصص تئاتر نوشتهام.
امین میری: سختی کار بازیگر حرفهای این است که باید خودش را برای مدتی به طور کامل جای یک آدم دیگر بگذارد و نقش بازی کند و بعد که اجرا تمام شد، دوباره به خود واقعیاش برگردد. این تغییرات روزمره برای بازیگر سخت است چون به راحتی نمیتوان به یک حس و حال خاص ورود کرد و به راحتی هم نمیتوان از آن خارج شد. استفاده کردن از آدمهایی که خودشان در سوژههای نمایش قرار گرفتهاند هم سختی مختص به خودش را دارد. یکی از سختترین کارهای من در نمایش "شلتر" به عنوان مصاحبهکننده این بود که شخص مصاحبهشونده را مجبور کنم به یک سری از خاطرات و اتفاقات تلخ زندگی خود برگردد و آنها را بازگو کند. این فشارهای روانی است که حضور خود آدمهای تجربه دیده را در نمایشهای اینچنینی سخت میکند.
عاطفه رضوی: من معتقدم که قرار گرفتن یک شخص در یک موقعیت لزوماً نمیتواند به این معنا باشد که خود آن شخص بهتر میتواند آن موقعیت را بازی کند. اتفاقاً آدمها گاهی اوقات اتفاقی را تجربه میکنند که چون برایشان بدیهی و درونی است، سختتر میتوانند آن را بازی کنند. در نتیجه فکر میکنم که بهتر است در چنین نمایشهایی از بازیگرهای حرفهای استفاده شود تا هم جنبه حرفهایگری اجرا حفظ شود و هم آسیب کمتری به بازیگرها برسد. اما در عین حال معتقدم که در چنین نمایشهایی بازیگر باید تجربه بازیگری و زندگی کردن داشته باشد چون در غیر این صورت، میزان تأثیرگذاری نقش فروکش خواهد کرد. یکی از ویژگیهایی که بازی کردن در چنین نقشهایی را سخت میکند این است که جامعه از این آدمها یک تعریف نیمه کامل دارد و هنرمند باید تعریف درستتری از آن ارائه دهد. یک سری مسائل در واقعیت زندگی وجود دارد که وقتی آنها را در آثار نمایشی نشان میدهیم، مخاطب فکر میکند واقعی نیست. به همین دلیل در خیلی از زمینهها بهتر است از آن واقعیت استفاده نشود. در نتیجه ما باید از ساختاری که در ذهن تماشاچی وجود دارد فاصله بگیریم و یک چیزی را الگوسازی کنیم و به تماشاگر نشان دهیم که آرام آرام برایش تبدیل به فرهنگ شود.
خانم رضوی همانطور که مستحضر هستید، نمایشنامه "آبی مایل به صورتی" راجع به سوژههایی است که حساسیتهای جانبی خاص خودشان را دارند و مسئلهشان همگانی و پذیرفتهشده نیست و بازی کردن در همچین نمایشهایی بازیگر را هم وارد یک شرایط غیر عادی خواهد کرد. با این وجود چگونه قبول کردید در شرایط خاص حضور در این نمایش قرار بگیرید؟
عاطفه رضوی: ما وقتی یک کتابی را میخوانیم و یا فیلمی را میبینیم، بلافاصله راجع به آن صحبت میکنیم و میگوییم بیایید این را تجربه کنیم ولی من وقتی "آبی مایل به صورتی" را خواندم، برایم فراتر از تجربه کردن بود و آن را عین لحظات زندگی کردن دیدم. متن این نمایشنامه تأثیر عمیقی روی من گذاشت و بعد از خواندش فکر کردم که یک نوشته چطور میتواند اینقدر بدون ادعا و شعار تأثیرگذار باشد؟ خیلی خوب است که متن خانم بیان هیچ شعاری ندارد ولی میتواند تأثیرگذاریاش روی مخاطب را حفظ کند. اگر تماشاگر از این نمایش استقبال میکند و سالن تئاتر را ترک نمیکند به خاطر نگاه صادقانه و بدون شعارزدگی آن است. متن "آبی مایل به صورتی" باعث میشود آدم نه تنها قضاوتی نکند بلکه از قضاوتهایی که قبلاً انجام داده هم خجالت بکشد. کاری با آدم میکند که آدم با خودش بگوید چه اتفاقات فاجعهآمیزی در جامعه رخ داده و من ناخودآگاه در آنها سهیم بودهام. من احساس میکنم مشکل عمده آدمها در درک متقابل است، یعنی ما میخواهیم درک شویم ولی نمیخواهیم کسی را درک کنیم. ما خیلی وقتها کسی که ترنسکشوال است را درک نمیکنیم ولی شاید کسی که ترنسکشوال است هم اطرافیانش را درک نکند. در همین نمایش که من نقش مادر یک انسان تراجنسیتی را بازی میکنم، آن شخص چقدر مادرش را درک میکند؟ به هر حال مادرش با یک اتفاق غیر عادی که جامعه درکش نکرده مواجه شده است و لحظات خیلی سختی را میگذارند. تصمیم گرفتم نقش مادر را طوری بازی کنم که وقتی از افراد تراجنسیتی آمدند و نمایش ما را دیدند، یک لحظه یاد مادرشان بیفتند و فکر کنند که مادرشان چقدر لحظات سختی داشته است. نمیدانم چقدر موفق بودهام ولی مطمئنم نمایش "آبی مایل به صورتی" تأثیرش را میگذارد چون آگاهانه نوشته و کارگردانی شده است.
در نمایش "آبی مایل به صورتی" به مسائل جداگانهای همچون تراجنسیتی، دو جنسیتی، زن خیابانی یا کارگر جنسی و همینطور کودک کار میپردازد که هر کدام اینها تراژدی جداگانه خودشان را دارند. فکر نکردید اجماع همه این مسائل در کنار هم باعث سنگین شدن موضوع نمایش شود؟
ساناز بیان: نه اینطور فکر نکردم چون مسئله این نمایش، موضوع جنسیت و هویت جنسی در جامعه امروز است و به همین خاطر لازم بود تمام این حلقههای زنجیر را در کنار هم قرار بدهم. من قصدم انجام یک کار پژوهشی، علمی و مستند نبوده که بخواهم نتیجه پژوهشهایم را در قالب یک پاور پوینت ارائه بدهم بلکه خواستم از طریق مدیوم تئاتر، یک تصویری از بخش فراموش شده جامعه به مخاطب بدهم که کاراکترهای نمایش، نماینده افراد آن جامعه کوچک هستند. در این نمایش کاراکترهایی نظیر "ملیح" به نظر میرسد بیارتباط با قصه هستند ولی ارتباط ظریفی با قصه دارند که باعث تکمیل آن میشوند. من به خاطر حساسیستها و قضاوتهایی که در مورد افراد تراجنسیتی وجود دارد، نمیخواستم مستقیماً یک فرد تراجنسیتی را به عنوان یک کارگر جنسی نشان بدهم، به همین خاطر یک شخصیت دیگر را کنار اینها گذاشتم که دارد از جنسیتش آسیب میبیند و به نوعی تکمیلکننده قصه بقیه شخصیتهای داستان است. به شدت باور دارم که همه این کاراکترها باید میبودند تا تصویر قصه کامل شود.
عاطفه رضوی: گاهی اوقات در بعضی نمایشها یک موضوع دستاویز گفتن حرف اصلی نمایش میشود و در کنار آن موضوعات دیگری مطرح میشود که کمککننده هستند. به باور من اگر قرار بود صرفاً قصه کاراکتر شهرزاد گفته شود، احتمالاً تأثیرگذاریاش کمتر از روایت کردن قصه کل جامعه آدمهای تراجنسیتی، دو جنسیتی، کارگرهای جنسی و... بود. این نمایش میخواهد بگوید که فارغ از همه جنسیتهایی که وجود دارد، ما انسان هستیم و به نظرم کار هنر هم این است که زیست انسانی را روی زمین راحتتر کند.
ساناز بیان: نمایش "آبی مایل به صورتی" به لحاظ فنی نمایشی است که در آن چند لایه و چند سطح در کنار هم قصه را پیش میبرند و تمام این لایهها با هم یک پازل را میسازند. در شکل فنی نمایشنامه، یک درام مشخص در قصه شهرزاد اتفاق میافتد ولی کلیت نمایشنامه یک پازل است و درام ارسطویی نیست. یک قصه اصلی وجود دارد و یک سری خرد قصه. قصه اصلی، قصه خود شهرزاد نیست بلکه قصه بقیه این آدمها است و به نظر میآید همین خرده قصهها توانسته کلیت قصه را تکمیل کند. من در تمرینات سعی میکردم مونولوگهای کاراکترهای مختلف را کنار هم بچینم و نگاه میکردم که این مونولوگها کامل نباشد. یعنی بخشهای مرتبط به هر شخصیت طوری نباشد که خودش بتواند یک نمایشنامه کامل باشد چون میخواستیم همه این شخصیتها را مثل قطعات پازلی ببینم که قرار است همدیگر را کامل کنند. در نتیجه هیچکدام از این شخصیتها یک روایت نمایشی مستقل نیستند، بلکه تکمیلکننده هم هستند.
امین میری: "آبی مایل به صورتی" دو قصه معمایی دارد. یکی قصه معمایی-جنایی شهرزاد است که کشته شده و حالا این سؤالات مطرح میشود که چرا و توسط چه کسی کشته شده است؟ این خودش نوعی کشف و شهود را به همراه میآورد. دومین قصه معمایی هم مربوط به هویت جنسی است که باعث میشود مخاطب از خودش بپرسد فلان شخصیت مرد است که تبدیل به زن شده یا زن است که تبدیل به مرد شده؟ به نظرم این قصهها آنقدر درست و به هم تنیده روایت شده که شاید مخاطب تا یک جایی نتواند متوجه ارتباطشان شود ولی وقتی قطعات این پازل را کنار هم میچیند، نهایتاً برایش روشن میشود که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. فکر میکنم تماشاگر در یک ربع آخر نمایش متوجه کلیت نمایش میشود و میتواند قطعات پازل را کنار هم بگذارد و نمایش را بفهمد.
بنابراین شما معتقد نیستید که بسیط و پراکنده شدن موضوعات نمایش باعث بهم ریختن نخ تسبیح آن شده باشد؟
ساناز بیان: من واقعاً همچین احساسی ندارم و قبلاً هم به همچین نقدی در مورد "آبی مایل به صورتی" برخورد نکردهام. بنابراین خیلی نمیتوانم به طور مشخص به این سؤال جواب بدهم.
عاطفه رضوی: به نظرم بسیط بودن نمایش به جذابتر شدنش کمک کرده است. اینکه مسئله نمایش از یک جایی به بعد فقط شهرزاد نیست و تک تک آدمهای قصه روی تماشاگری تأثیر میگذارند، جزو ویژگیهای خوب نمایش است. از دیگر ویژگیهای خوب "آبی مایل به صورتی" هم این است که ترحمبرانگیز نیست، بلکه تأثیرگذار است و حساسیت برانگیز.
در نمایش "آبی مایل به صورتی" گرچه از تکنیکهای تئاتر مستند استفاده کردهاید ولی معتقدم که آن را نمیشود در زمره تئاترهای مستند قرار داد. نظر خودتان چیست؟
امین میری: به نظرم این تئاتر مستند نیست و دلیلی که باعث شده خانم بیان کلمه مستند را در بروشور نمایش قید نکند احتمالاً این است که در این نمایش تلفیق چند شخصیت را در یک شخصیت آورده است، در حالیکه تعریف نمایش مستند این است که به کاراکترها عین به عین پرداخته شود و توی هم نروند. من زمانی که نمایش "عامدانه، عاشقانه، قاتلانه" را دیدم، به خانم بیان گفتم این نمایش مستند است. خانم بیان گفت نه، این نمایش ژورنالیستی است. بعدها که بیشتر در این مورد مطالعه کردم، متوجه شدم که خانم بیان درست میگوید و نمایش ایشان مستند محسوب نمیشود. دو اتفاقی که در نمایش مستند اجتماعی، کار گروه را سخت میکند، یکی ایجاد تعلیق است و دیگری ایجاد معما. در نمایش "شلتر"، تعلیق ایجاد شد و حالا در این نمایش به ایجاد معما پرداخته شده است. به نظرم نمونه "آبی مایل به صورتی" در نمایشنامههای ایران اتفاق نیفتاده و خانم بیان از این حیث یک اتفاق نو در زمینه نمایشنامهنویسی رقم زده است.
ساناز بیان: تعریف ما از نمایش مستند عموماً یک نمایش تخت است ولی معمولاً یک مؤلفه وجود دارد که میآید به تئاتر مستند هویت میدهد و آن نقد شدیدی است که در آن وجود دارد. در واقع ویژگی سیاسی-اجتماعی که در مستند وجود دارد باعث میشود که از فضای تخت بودن خارج شود. من پیشنهادم این است که برای تعریف تئاتر مستند، کمی به سمت سینمای مستند برویم، البته با در نظر گرفتن تمام ویژگیهای صحنهای. گرچه معتقدم در تعریف تئاتر مستند هم خیلی سختگیری و حساسیتهای بیبدیل وجود دارد ولی با این حال سینمای مستند همیشه به عنوان سینمای منتقد شناخته میشود و تئاتر مستند هم باید این ویژگی را داشته باشد. با همه این صحبتها، من ادعایی ندارم که "آبی مایل به صورتی" تئاتر مستند باشد و معتقدم این کار یک کار داستانی است. این را نه صرفاً به خاطر ارتباط انتزاعی بین افراد میگویم بلکه دلیلش این است که من برای این آدمها قصه نوشتهام. درست است که در یک جاهایی از تکنیکهای تئاتر مستند استفاده کردهام ولی در نهایت کارم، یک کاری است که پشتوانه پژوهشی دارد و پژوهشمحور است ولی مستند نیست.
در اواسط قرن 20 میلادی، آدمهایی نظیر اروین پیسکاتور و برتولت برشت، به واسطه جنگهای جهانی احساس کردند که لازم است تئاتر به جای برانگیختن احساسات، فکر را به کار بیندازد تا با تفکر واداشتن مخاطب به فهمیدن او کمک کند. تفاوتی که بین نمایشهای "شلتر" و "آبی مایل به صورتی" وجود دارد هم این است که "شلتر" اشک مخاطب را در میآورد و احساس او را نشانه میگیرد ولی "آبی مایل به صورتی" بیشتر مسئله محور است و در آن کنترل احساس اتفاق میافتد. شما فکر میکنید کدام شیوه به تأثیرگذاری تئاتر مستند کمک بیشتری میکند؟
ساناز بیان: من تفکرات پیسکاتور و برشت را کاملاً میفهمم و باور دارم و چالشی را که شما مطرح کردید، هم دوست دارم. حتی یک کتاب هم اخیراً ترجمه کردهام که راجع به تئاتر مستند است و امیدوارم تا سال آینده منتشر شود. با این وجود معتقدم که هر نمایشی مسیر جداگانه و تجربه شناختی مختص به خودش را برای ارتباط برقرار کردن با مخاطب دارد. وقتی یک زخم در بدن انسان ایجاد میشود، درمانهای مختلفی برای آن وجود دارد. تئاتر مستند هم همین است. تفکرات پیسکاتور و برشت جای خود دارد و شاید خیلیها مخاطب آن تفکری روشنفکرانه و اندیشمندانهای باشند که میگوید عقل باید از احساس جدا شود ولی من آن را قبول ندارم و معتقدم که عقل و احساس هر کدام تأثیر خودشان را روی مخاطب میگذارند و این دیگر اقتضای زمان و مکان است که آدم تصمیم بگیرد از چه مسیری وارد شود و تأثیرگذاری کند. من در نمایشهایم دارم راجع به جامعه امروز تهران و ایران حرف میزنم و به نظرم جامعه امروز که مخاطب با لکسوس به تماشای تئاتر میآید، متفاوت از جامعه مخاطبان برشت است. من مخاطبانم را مطالعه میکنم و میبینم و بر همین اساس تفکراتم را پیاده میکنم.
امین میری: مستند اجتماعی چه بخواهیم و چه نخواهیم، احساس برانگیز است. در "شلتر" احساس مخاطب بیشتر برانگیخته میشد و حالا در این نمایش همین اتفاق به طور محدودتر میافتد. در نمایشهای "عامدانه، عاشقانه، قاتلانه" و "هم هوایی" هم همین احساس وجود دارد و تأثیر خودش را به کار میاندازد. اصلاً به نظرم تا زمانی که احساسات برانگیخته نشود، عقل به کار نمیافتد.
معتقدم که ما الان در مقطعی مشابه همان مقطعی هستیم که پیسکاتور و برشت مقوله فکر و منطق را مطرح کردند و حالا در جامعهای که بیشتر احساسی و هیجانی با پدیدههای مختلف مواجه میشود، لازم است مسائل را با تفکر و عقلانیت، با مردم در میان گذاشت. شما به عنوان هنرمندی که میخواهید جامعه امروزتان را نقد کنید، غالب کردن فکر را بر احساس ترجیح میدهید یا غالب کردن احساس را بر فکر؟
ساناز بیان: من فکر میکنم با استفاده از هیچکدام از این دو تفکر، به تنهایی نمیشود اتفاق خوبی را رقم زد و اصلاً هم موافق این نیستم که صرفاً با برانگیختگی عاطفی به مخاطب نزدیک شوم.
عاطفه رضوی: من در کل پیکره انسان و زندگی نمیتوانم چیزی را از بقیه جدا کنم. یعنی نمیتوانم بگویم عقل جدا و احساس جدا. اینها یک مجموعه مکمل هم هستند. وقتی احساس برانگیخته میشود، عقل انسان به تفکر واداشته میشود، بنابراین به نمایشی که فقط احساس را برانگیزد و روی عقل تأثیر نگذارد، قائل نیستم. فکر میکنم آنچه که راجع به پیسکاتور و برشت میگویید، مربوط به آگاهی انسان در سالهای بین جنگهای جهانی بوده و الان هم ممکن است اتفاقاتی شبیه به آن زمان در جامعه بیفتد ولی آگاهی انسان امروز در این مقطع و در این جغرافیا، متفاوت با آن زمان است. بنابراین طبیعی است اگر در تفکرات آدمها و گروههای نمایشی تفاوتهایی نسبت به آن دوره به وجود آمده باشد.
امین میری: من به حذف کردن احساس قائل نیستم ولی معتقدم اینکه ما قصد داشته باشیم احساسات را به عمد تحریک کنیم هم کار درستی نیست. ما در نمایش "شلتر" که مخاطبان با تماشای اتفاقات آن گریه میکردند هم این کار را به هیچ وجه انجام ندادیم. به نظرم در حالیکه تهران 7 هزار خانه خالی از سکنه دارد، آدم باید خیلی بیبته باشد که یک دختر 24 ساله را در حال یخ زدن در سرمای دروازه غار ببینند و احساساتش برانگیخته نشود. بنابراین در چنین کارهایی ناخودآگاه احساس وجود دارد ولی همین احساس باعث فکر کردن آدم هم میشود.
ساناز بیان: نمایش ما از آن دسته نمایشهایی نیست که صرفاً متکی بر عاطفه باشد ولی طبیعی است که مدیوم ما هنر است و یک بخشی از هنر هم به شدت وابسته و متکی بر احساسات است. اگر بخواهیم احساس را از هنر حذف کنیم، پس شعر کاملاً بی اساس است. من به حذف احساس قائل نیستم ولی به کنترل احساس هم به شدت باور دارم.
امین میری: مهمترین اتفاقی که یک نمایش مستند و پژوهشمحور میتواند رقم بزند این است که مخاطب وقتی از سالن بیرون میآید، به آنچه که در درون سالن تماشا کرده فکر کند.
عاطفه رضوی: یا حتی در موقع تماشای نمایش هم میتواند این اتفاق بیفتد. اصولاً وقتی برانگیخته شدن احساسات در سطحی اتفاق بیفتد که آگاهی مخاطب را بالا ببرد، آن موقع تفکرات نمایش جواب داده است. مخاطب اگر قرار است اشک بریزد و در عین حال متوجه اشتباهاتش راجع به قضاوت کردن آدمها بشود چه اشکالی دارد؟ مهم این است که بفهمد نه تنها قضاوت کردن آدمهای تراجنسیتی، بلکه قضاوت کردن همه آدمها کار درستی نیست. به نظرم نمایش "آبی مایل به صورتی" از آن دسته نمایشهایی است که مخاطب تا چند وقت نمیتواند آن را فراموش کند. مخاطب این نمایش تا مدتها وقتی یک آدمی را میبیند که دچار بحران هویت است، حتماً یاد "آبی مایل به صورتی" میافتد. این نمایش آدمها را به تعقل وا میدارد و باعث میشود آدمها در مواجهه بعدیشان با انسانهای تراجنسیتی، حتماً برخورد بهتری داشته باشند.
امین میری: سوژههای نمایشهای "شلتر" و "عامدانه، عاشقانه، قاتلانه" با اشتباه خودشان به وضعیت بدی دچار شدهاند ولی در مورد سوژههای نمایش "آبی مایل به صورتی" حق انتخاب وجود نداشته و همین است که مخاطب را بیشتر درگیر میکند و به فکر فرو میبرد.
ساناز بیان: "آبی مایل به صورتی" اگر موضوع هویت جنسی را مطرح میکند به خاطر این است که میخواهد یک گام رو به جلوتر در زمینه باور گمگشتگی هویت جنسی بردارد. این کاری است که در وهله اول باید توسط رسانهها و آموزش و پرورش انجام میشد تا مردم آگاهی بیشتری نسبت به آن داشته باشند ولی حالا که این اتفاق نیفتاده، ما به عنوان فعالان حوزه هنر وظیفه خودمان دیدهایم آن را طوری مطرح کنیم که برخورد مردم با موضوع تراجنسیتی برخورد عجیب و غریبی نباشد. گیتی قاسمی در همین نمایش یک دیالوگی دارد که میگوید:" این ملت همینجوری هستند. از هر چیزی که میترسند، یا چالش میکنند و روی آن خاک میریزند تا چشمشان به آن نیفتد و یا مسخرهاش میکنند تا ترسشان کمتر شود". ما جامعهای هستیم که وجود مسئله را انگار میکنیم چون اینطوری برایمان راحتتر است. به قول آقای پاکدل، ما آدمهای هستیم که آشغالها را میگذاریم زیر فرش!
خانم رضوی، برای بازی در نقش "شادی" که مادر یک آدم تراجنسیتی است با چه چالشهای مواجه بودید و چه تعاملهایی با خانم بیان داشتید تا این نقش را باورپذیرتر اجرا کنید؟
عاطفه رضوی: بازی کردن این شخصیت برای من یک ریسک بود چون در این نمایش همه پرسوناژهای دیگر، تیپهای اجتماعی بودند ولی نقش "شادی" یک شخصیت و یک آدم واقعی بود که بازی کردن آن سختیها و پیچیدگیهای خودش را داشت. بازیگر روی صحنه تئاتر به بده بستانهای حسی خیلی نیاز دارد و این بده بستانها کمک میکند تا بتواند بیشتر خودش را پیدا کند ولی ما کار سختی داریم چون به جای اینکه با بازیگر مقابلمان ارتباط بگیریم و از او انرژی دریافت کنیم، باید این انرژی را از مخاطبان بگیریم و با چراغهایی که در چشممان است حرف بزنیم. ما در واقع داریم با سیاهی حرف میزنیم ولی انرژی تماشاگر را دریافت میکنیم. این ویژگی، اجرای ما را خیلی سخت و پیچیده میکند و فشار حسی زیادی را روی صحنه به ما وارد میکند. من هر شب به مدت دو ساعت روی صحنه هستم و در طول نمایش فقط 5 دقیقه صحنه را ترک میکنم که طبیعتاً این کار مستلزم انرژی بالایی است ولی به هر حال خوشحالم که میتوانم این دو ساعت را روی صحنه بمانم و کارم را انجام بدهم.
وقتی نمایش تمام میشود، چقدر زمان احتیاج دارید تا از شخصیت "شادی" خارج شوید و به خود واقعیتان برگردید؟
عاطفه رضوی: من نقشهایم را خیلی باور دارم ولی معمولاً اینطور است که وقتی کارم تمام میشود و به خانه بر میگردم، وارد زندگی خودم میشوم و از نقشهایم فاصله میگیرم. با این حال پس از سالها در نمایش "آبی مایل به صورتی" اتفاق دیگری برای من میافتد و نمیتوانم از نقشم جدا شوم. حس و انرژی "شادی" در حین اجرا آنقدر در من تهنشین میشود که خیلی وقتها بعد از اجرا هم نمیتوانم به سادگی از آن فاصله بگیرم. فکر میکنم همه بازیگرها اینطوری هستند و حس نقشها در آنها هم تهنشین شده است. من با "شادی" زندگی نمیکنم ولی این نقش تأثیر زیادی روی من دارد. در مورد تماشاگران هم همینطور است و احتمالاً تماشاگران هم نمیتوانند "شادی" را فراموش کنند. من همیشه با باور بازی کردهام ولی این دفعه اتفاق دیگری برایم افتاده است.
ساناز بیان: شخصیت "شادی" از جنس خود ما بود و خانم رضوی برای بازی کردن در این نقش خیلی با گروه همراهی کرد و تعاملات زیادی با من به عنوان کارگردان نمایش داشت. ما تا روز آخر بخشهایی از این نقش را تغییر میدادیم و من حتی در بخشهایی از متن هم دست بردم تا اتفاق بهتری برای این نقش بیفتد. ما در نمایش "آبی مایل به صورتی" با چند نقش مواجهیم که چیزی از آنها نمیدانیم. بازیگرهای این نقشها کار سختی دارند چون باید با یک فیزیک و صدای متفاوت حرف بزنند و جنس کارشان باید طوری باشد که مخاطب آنها را به عنوان آدمهای تراجنسیتی باور کند. بازی کردن نقش آدمهای تراجنسیتی واقعاً سخت است. الان خیلی از تماشاگران، نسیم ادبی و بهنام شرفی را در نقشهایشان نمیشناسند که این به معنای باورپذیر بودن کار آنها است. خوشبختانه ماریا حاجیها هم درک کرد که گریمش چقدر باید در خدمت کار باشد و جلوهگری و خودنمایی نکند. به نظرم خانم حاجیها هوشمند بود وگرنه گریمهای او میتوانست تعریف ما از این اجرا را به سمت چیز دیگری ببرد. در این فضای رئالیستی، "شادی" و "مجتبی" را داریم که درگیر مسئله هویت جنسی نبودند و به لحاظ اینکه موضوع تراجنسیتی را درک نمیکردند به تماشاگران نزدیکتر بودند. درک موضوع تراجنسیتی برای "شادی" و "مجتبی" هم به اندازه تماشاگرها سخت بود خانم رضوی پیشنهادات خوبی راجع به متن ارائه دادند که ما راجع به آن پیشنهادها حرف زدیم و حالا اتفاق خوبی که رخ داده این است که همه آدمهای این نمایش به یک اندازه شنیدنی هستند و این یکدستی برای تماشاگران راضیکنندهتر است.
خانم رضوی، علیرغم اینکه نقشتان خیلی حسی است ولی حستان را مهار کردهاید و به عنوان مادر یک آدم تراجنسیتی، خیلی احساسی با این قضیه برخورد نمیکنید. چرا سعی کردید نقش مادر آنطور که قابل تصور است احساسی نباشد؟
عاطفه رضوی: خوشبختانه متن خانم بیان ویژگیهای خوبی دارد که یکی از این ویژگیها این است که خود نقشها راهنمای بازیگر هستند و بازیگر نیازی ندارد یک چیزهایی را خارج از نقش بیاورد و به نقش اضافه کند. خود دیالوگهای شخصیت "شادی" داشت اعلام میکرد که این آدم حسش را کنترل میکند و چندان برونریزی حسی ندارد. کل قصهای که برای این شخصیت اتفاق افتاده این است که یک پنهانکاری دارد و از یک سری چیزها چشمپوشی میکند. وقتی آدم پنهانکاری میکند، یعنی خود به خود دارد کنترل حس اتفاق میافتد. مگر میشود یک مادر متوجه نشود پسرش از بچگی دوست دارد عروسک به دستش بگیرد؟ این را میفهمد منتها چشمش را روی آن میبندد. من فکر میکنم کنترل حس توسط بازیگر لزوماً به این معنا نیست که آن حس به مخاطب منتقل نمیشود بلکه ممکن است من به عنوان بازیگر حسم را کنترل کنم ولی مخاطب این را درک کند و دچار لرزش و دگرگونی شود.
آقای میری، شما اصالتاً زاهدانی هستید ولی در نمایش "آبی مایل به صورتی" با لهجه کرمانی صحبت میکنید. چرا بازی کردن در نقش "مجتبی" را پذیرفتید و چطور با چالش کرمانی صحبت کردن کنار آمدید؟
امین میری: من حدود ده سال است که از زاهدان به تهران آمدهام. تاکنون در زاهدان و در تهران در حدود 60-70 نمایش بازی کردهام که تا پیش از این فقط چند نقشی که در زاهدان بازی کرده بودم در ذهنم مانده بود. ده سال صبر کردم تا یک نقش چالشبرانگیز دیگر بازی کنم که خوشبختانه در این نمایش و با نقش "مجتبی" این اتفاق برایم افتاد. من تاکنون روی لهجههای مختلفی از جمه افغانستانی، عربی، خوزستانی، جنوبی، لری و یاسوجی کار کردهام و اینبار هم دوست داشتم خودم را با لهجه کرمانی به چالش بکشانم و برایم مهم بود که مخاطبان باور کنند "مجتبی" یک آدم کرمانی است. خوشحالم که تا حد زیادی این باورپذیری در مخاطب به وجود آمده است. این را در بازخوردهای مردم میبینم. خیلیها از من میپرسند واقعاً کرمانی هستی؟ این سؤالها برای من خوشحالکننده است چون نشان میدهد که لهجه کرمانی را باورپذیر اجرا کردهام.
ساناز بیان: آقای میری خودش خیلی کنجکاو بود و موضوع لهجه را مسئولانه پیگیری میکرد و میپرسید. در این مورد از طرف گروه خیلی به ایشان کمک نشد و لهجهای که ایشان پیدا کرد، حاصل جستجو و پژوهش خودش بود.
در "آبی مایل به صورتی" از لهجههای مختلفی استفاده میشود. استفاده از لهجه در نمایشتان صرفاً به خاطر شیرینی لهجه بود یا دلیل دیگری هم داشت؟
ساناز بیان: به نظرم ما از لهجههای مردم مناطق مختلف کشورمان غافل هستیم. حمیدرضا آذرنگ در نمایشنامه "خنکای خم خاطره" به من یاد داد که نباید از لهجه غافل باشیم. در نمایش "آبی مایل به صورتی"، امیر میری، بهنام شرفی و هادی عطایی به لهجههای مختلف کرمانی، یزدی، اصفهانی و شمالی صحبت میکنند که یکی از دلایلش شیرینی لهجه بود ولی دلیل اصلیترش این بود که ما میخواستیم نشان بدهیم که مسئله هویت جنسی در تمام کشور وجود دارد. خیلیها گمان میکنند که آدمهای تراجنسیتی، آدمهایی هستند که خوشی زیر دلشان زده و دچار تنوعطلبی شدهاند ولی اینطور نیست و ما به همین خاطر شخصیت "میترا" را که بهنام شرفی آن را بازی میکند، در نمایش قرار دادیم که اهل یزد است و از جامعهای بسته آمده است. این آدم تا قبل از 40 سالگی چیزی از ترنس بودن نمیدانست. معتقدم که گروه بازیگران در چنین نمایشهایی خیلی تأثیرگذار هستند. من با بازیگرهای زیادی کار کردهام و میدانم که بازیگرهایی وجود دارند که متن را نمیتوانند از رو بخوانند چه برسد اینقدر دقیق. شاید اگر بازیگرهای این نمایش اینقدر هوش و ذکاوت نداشتند و متن را به این خوبی نمیفهمیدند، ما به نتیجه خوبی نمیرسیدیم. خوشحالم که از سرمایههای بزرگ من در نمایش "آبی مایل به صورتی"، بازیگرانم بودند.
در جایگاه نشستن تماشاگران از یک شکل پلکانی استفاده کردهاید که ایده جالبی است و انگار تماشاگر در مقابل تماشاگر نشسته و بازیگری روی صحنه وجود ندارد. چطور شد که به این ایده رسیدید؟
ساناز بیان: من در این مورد چند جلسه با آقای مهدیزاده صحبت کردم و خوشبختانه ایشان در تمام این مسیر آدم بسیار پویا و جستجوگری بودند. ما در این نمایش با سالنی مواجه بودیم که شیب صندلیهای تماشاگران در آن بسیار تند است. آقای مهدیزاده از همان ابتدا به من گفت که تماشاگری که روی صندلیهای ردیف آخر این نمایش مینشیند، فقط فرق سر بازیگرها را میتواند ببیند. به همین خاطر ما باید یک فکری به حال این موضوع میکردیم تا مشکل دید تماشاگران حل شود چون نمایشمان به شدت نمایشی حسی و درگیرکننده است و تماشاگر باید با تمام صحنه بتواند ارتباط برقرار کنند. آقای مهدیزاده چند طرح خوب را ارائه کردند که در نهایت من از طرح پلکانی ایشان به خاطر سادگی و جسورانه بودنش خوشم آمد و همین طرح را اجرایی کردیم. در پلههایی که شما میبینید، بیشتر مفهوم میل به صعود وجود دارد و ضمناً این پلهها به شکل ایستایی که ما داریم هم ریتم میدهد. تعبیرهای مختلفی در مورد ایده طراحی ما میشود و خیلیها میگویند انگار این آدمهای تراجنسیتی خودشان تماشاگر یک اتفاقی بودهاند که حالا آن را دارند برای تماشاگران دیگر روایت میکنند و به عنوان شاهدان عینی شهادت میدهند. من خیلی نگران استفاده از این طرح بودم چون میترسیدم در فضای فرمزده تئاتر ایران، عدهای بگویند که چرا کارگردان هیچ کاری انجام نداده و روی صحنه خبری از پشتک وارو زدن نیست؟ خیلیها وقتی با چنین ایدههایی مواجه میشوند، میگویند این یک نمایش رادیویی است. امیدوارم این نوع تفکرات اصلاح شود چون من با دکتر مهدی سلطانی هم صبحت کردم و ایشان گفتند شما همین که یک انسان را با یک پوشش و نگاه میبینید، دیگر آن کارتان نمیتواند یک نمایش رادیویی باشد.
شما از یک جایی به بعد داستان مریم خاتون مُلکآرا (اولین تراجنسیتی شناخته شده در ایران) که یک شخصیت حقیقی است و چند سال پیش از دنیا رفته را وارد قصه نمایش میکنید که به نظر میرسد حضورش در روند قصه ناکوک و همراه با شعارزدگی باشد چون مخاطب به دنبال جستجوی قصه شهرزاد است ولی شهرزاد حذف میشود و به یکباره شخصیتی حقیقی وارد قصه میشود که امروز در قید حیات نیست. الزام حضور مریم خاتون مُلکآرا در روند قصه چه بود؟
ساناز بیان: من فکر نمیکنم قصه مریم خاتون نامرتبط با داستان باشد و به نظرم قصه او هم به اندازه قصه همه آدمهای دیگر این داستان شنیدنی است. شهرزاد در یکی از صفحات دفترچه خاطراتش درباره روزی نوشته که خانم مُلکآرا برایشان از دیدار با امام خمینی (ره) برای گرفتن فتوای مشروعیت تغییر جنسیت در ایران صحبت کرده است. شهرزاد از وقتی که میمیرد هم همچنان با دفترچه خاطرات و نوار صداهایش بر روی صحنه حضور دارد. از طرفی، خانم مُلکآرا را به عنوان مادر ترنسهای ایران میشناسند و من در انجمن حمایت از بیماران مبتلا به اختلال هویت جنسی هم که بودم، حرف از ایشان بود. در نتیجه احساس کردم در نمایشی که موضوع آن هویت جنسی است، به همچین شخصیت تاریخساز و جریانسازی هم باید اشاره شود. خانم مُلکآرا گرچه از دنیا رفته ولی برای آدمهای تراجنسیتی زنده است. اینکه در نمایشنامهام به مریم خاتون اشاره کردهام، سلیقه و انتخاب من به عنوان نویسنده این متن است. من در این نمایش از زوایای مختلفی به مسئله هویت جنسی نگاه کردهام و دیدگاهم این بود که ما داریم در کشوری زندگی میکنیم که مذهب بخش مهمی از حیات اجتماعی و سیاسی آن است و در چنین شرایطی گرفتن فتوای مشروعیت تغییر جنسیت توسط یک آدم کار مهمی است که باید به آن اشاره شود. در مورد موضوع شعارزدگی هم که مطرح کردید، باید به این نکته توجه شود که اگر شعاری هم داده شود، مربوط به دیالوگهای واقعی خانم مُلکآرا است و متعلق به ذهن من نویسنده نیست. من هرگز نمیتوانم به بهانه شعارزده بودن در دیالوگهای یک آدم حقیقی، دست ببرم. من اصولاً قائل به این نیستم که اگر یک قاعدهای را تا دقیقه 50 نمایش میگذارم، تا دقیقه 90 هم حفظش کنم. به خودم اجازه میدهم این قاعده را یک جاهایی بشکنم. ممکن است یک جاهایی از قاعدهای که خودم گذاشتهام عدول کنم که اگر این اتفاق بیفتد آگاهانه بوده است. در این نمایش هم به یکباره از دل دفترچه خاطرات شهرزاد، یک آدمی زنده میشود که به نظرم این یک غافلگیری است نه یک اشتباه.
در بخش پایانی نمایش یک سری جملات توسط بازیگرها گفته میشود که احساس میکنم توصیهها و مستقیمگویی خارج از متن و اجرا است و چون قبلتر به واسطه اجرای نمایش توجه مخاطب به خواستههای آدمهای تراجنسیتی جلب شده است، دیگر نیازی به گفتن آن حرفها و توصیهها نیست. نظر خودتان در این مورد چیست؟
ساناز بیان: من در نوشتههایم همیشه از اینکه به آدمها بگویم چه کاری انجام بدهند، پرهیز کردهام ولی در این نمایش شرایط فرق میکرد چون وقتی آدم 4 سال روی یک کاری پژوهش میکند، دیگر بخشی از آن حرفهایی که گفته میشود متعلق به خود آن آدم نیست بلکه صحبتهایی است که به آن آدم گفته شده است. به همین خاطر در آن بخشهایی که شما میگویید انگار در یک اشل کوچکتری، مصاحبههای صوتیام را پیاده کردهام. آن بخش ممکن است مستقیمگویی به نظر بیاید ولی باید توجه کنید که بخش زیادی از زمان مصاحبههای من با آدمهای تراجنسیتی به گوش کردن خواهشهای آنها گذشته است. دیدم آنها نگران تصویری هستند که جامعه نسبت به خودشان دارد و چون احساس کردم وامدار واقعیتی هستم که با آن برخورد کردهام، بخشی از زمان نمایشم را به انعکاس این واقعیتها اختصاص دادم.
اما تمام این واقعیتها قبلاً بازی شده و تماشاگرها نشستهاند این حرفها را گوش کردهاند و تلنگر خوردهاند.
ساناز بیان: اینجا یک مبحث دیگر باز میشود. اینکه تماشاگر ما یک منتقد برجسته تئاتر باشد یا یک تماشاگر عادی تئاتر که بعد از مدتها آمده یک تئاتر ببینند و اتفاقاً اطلاعاتی هم راجع به موضوع نمایش ندارد؟ 80 درصد تماشاگران ما چیزی از موضوع تراجنسیتیها نمیدانند چون این موضوع هنوز تابو است و من به همین خاطر خواستم از شنیدن صدای آدمهای تراجنسیتی مطمئن شوم.
عاطفه رضوی: به نظرم تنها شخصیتی که در نمایش مستقیمگویی میکند، شخصیت هومن است. هومن تنها کسی است که از طرف خانوادهاش پذیرفته شده و برخورد بهتری با او صورت گرفته است، به همین دلیل آدم راحتتری است و با اعتماد به نفس بیشتری میتواند از حقوق خودش حرف بزند. خانم بیان یک سری مستندها را فیلمبرداری کرده بودند که ما آنها را مشاهده کردیم و دیدیم که بسیاری از آدمهای تراجنسیتی با لحن اعتراضآمیز حرف میزنند و هومن هم از همین دست آدمها است.
ساناز بیان: اگر مدیوم ما سینما بود و ما داشتیم یک فیلم مستند کار میکردیم، همه چیز طبیعی به نظر میآمد چون در فیلم مستند، آدمها واقعی هستند و مخاطب آنها را باور میکند ولی در اینجا شما احساس میکنید که من دارم نصیحتتان میکنم، در حالیکه هیچ توصیهای در متن من وجود ندارد. فقط یک دیالوگ هومن به ذهنم میرسد که میگوید عمل ما قانونی است ولی هیچ قانونی وجود ندارد که به این مردم بگوید ما هم حق زندگی کردن داریم.
امین میری: هومن چون اعتماد به نفس بیشتری دارد میتواند خواستههایش را بیان کند ولی شخصیتی همچون میترا خودش را پایینتر از دیگران میبیند و نمیتواند مثل هومن به بیان خواستههایش بپردازد. هومن تا حدی جنگجویانه و اعتراضآمیز صحبت میکند و شاید به این خاطر است که مخاطبان احساس میکند او میخواهد نصیحتشان کند.
و صحبتهای پایانی؟
امین میری: مخاطبی که به تماشای "آبی مایل به صورتی" میآید ممکن است هیچ اطلاعاتی در مورد مسائل علمی، جامعهشناختی و روانشناختی آدمهای تراجنسیتی نداشته باشد ولی در پایان این نمایش حتماً میتواند آدمهای تراجنسیتی را از این جنبهها بررسی کند و این خصوصیت و حسن ویژگی نمایش است.