سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش خیابانی؛ تصورم این است که هنوز هم در ایران با سوءتفاهم همراه است و کمتر پیش میآید که کارگردانی بخواهد یا بتواند با تعریفها و شناسه درست و دقیق و مترادف با آنچه در جهان وجود دارد، کار کند.
البته این سوءتفاهم در جشنواره بینالمللی مریوان امسال (شهریور96) که بنده نیز در آن حضور داشتم؛ تقریبا مرتفع شده بود اما در بیست و سومین دوره جشنواره لالههای سرخ که امسال در سطح ملی برگزار میشد، این سوءتفاهم بارز بود چون اکثر آثار از تعریف و شناسه تئاتر خیابانی دور بودند و انگار مجموعهای از درام صحنهای هستند که حالا به ضرورت یا اشتباه در خیابان اجرا میشوند.
در بخش خیابانی نمایشهای "آب" به نویسندگی و کارگردانی سعید ذبیحی از کرمانشاه، "فُنیکس" به نویسندگی و کارگردانی مرتضی امینیپور از خوزستان - امیدیه، "گزارش یک تابوت" به نویسندگی و کارگردانی مهدی صالحیار از تبریز، "چقدر سخت دردم میگیرد" به نویسندگی حیدر رضایی و کارگردانی نادره حیدریان از ایلام- دهلران، "سوخو" به نویسندگی پژمان شاهوردی و کارگردانی امین پورمند از خوزستان- اندیمشک، "ماسک" به نویسندگی کورش نیکپیام و کارگردانی پویا عطایی از اصفهان- ملک شهر، "خاطره یکسان" به نویسندگی احمد صمیمی و کارگردانی مصطفی مباشر امینی از تهران و "سرخترین روز خدا" به نویسندگی و کارگردانی مهدی میرمعنوی از گیلان- رشت اجرا شدند. شاید به جرات بتوان گفت که فقط "فنیکس" در میان این آثار به مولفههای تئاتر خیابانی نزدیکتر بود و بقیه یا دور بودند و یا هنوز با تغییراتی مواجه میشدند که بشود بر اساس آن مولفههای تئاتر خیابانی را ایجاد کرد.
به هر روی بدیهی است که تئاتر خیابانی در همان نگاه اول نباید درام صحنه باشد؛ یعنی نباید متن دربست و شش دانگ داشته باشد. نمایش خیابانی اثری است که در لحظه و در گذر مردم باید اتفاق بیفتد. این حضور در میان مردم و رودررو شدن با مسائل روز آنان بسترساز شکل و شمایل یک تئاتر خیابانی خواهد بود. حالا این رودررویی میتواند شکل و شیوه منحصر به خودی نیز داشته باشد و بیشتر هم جنبههای فکریاش باید بارز باشد بیآنکه بخواهیم از شکل، شیوه اجرا و عناصر زیبایی شناسانهاش غفلت کنیم.
خیابان انگیزه میدهد برای بروز ایدههایی که بیشتر در لحظه و بداههتر باشند و از آن سو انفعال تماشاگر صحنه به حضوری گرم، صمیمی و بسیار فعال و حتی خلاق منجر شود. اصلا نمایش خیابانی برای مردم و با حضور و سهمخواهی فکری و عملی و مشارکت عمومی آنان شکل میگیرد. حذف مردم و کمبود و نبود آنان در نمایش خیابانی شیرازه کار را از هم میپاشاند و انگار خیالی است که در فضا معلق است و دیگر رخدادی هم در خیابان شکل نگرفته است.
در مریوان موضوعات خیلی به روز، زبان انتقادی و گاهی تند و معترض بود و همچنین بسیار ظریف مسائل کردستان مثل بیکاری، کولبری و مانند اینها را مطرح میکردند و همچنین در کل آثار با صراحت و جسارت و در مشارکت با مردم اجرا میشدند. حالا تئاتر خیابانی هم لازم نیست که حتما معترض و یا متکی بر شعارگرایی و با تکیه بر اصالتهای بنیادین سیاسی اجرا شود و یا در آن چپگرایی اصل و اساس کار باشد چنانچه داریو فو ایتالیایی و آگوستو بوال برزیلی چنین بودند و از تئاتر خیابانی روح معترض را میخواستند.
اما در اندیمشک بودن این روزآمد بودن و کارآمد شدن ایدهها کمتر ملاحظه میشد. در تئاتر خیابانی میدیدیم که مسائل متافیزیکی مطرح میشد اینکه دو روح شهید هنوز بلاتکلیف بودند که نشانههای پیکرشان شناسایی و به خانوادههایشان تحویل داده شود؛ این ایده مناسبتی برای الان و خیابان که مظهر مادی و فیزیکال انسان در نظم شهری است، ندارد. چنانچه دو نمایش آره در خیابان شهدا و مردگان تشییع میشوند اما کدام ایده میتواند بیانگر مساله آنان یا خانواده آنان باشد. کجا و چگونه میشود تشییع جنازه را تبدیل به یک رویداد و حال و هوای نمایش خیابانی کرد؟! چنانچه دو نمایش "گزارش یک تابوت" از تبریز و "ماسک" از ملک شهر از چنین حال و هوایی برخوردار بودند. اینها ایدههایی که در قالب یک درام صحنه بهتر مطرح خواهد شد. متاسفانه نداشتن و نبودن پرسشهای بنیادین در هر اثر هنری است که میتواند غفلتهای رایج را به ویرانی همه چیز بکشاند. همین پرسشهای پایهای و دقیق است که از مخاطب زودگذر و بیدغدغه، فردی مسالهمند و متعهد ایجاد میکند. خیابان فقط محل گذر نیست بلکه محل ایستادن، دیدن و مشاهده و در واقع تفکر و میل به ارتباط با دیگران هست. چرا بیتفاوتی این روزها دارد پر رنگتر میشود؟! دقیقا خیابان محل مناسبی برای رویارویی با چنین ایدههایی است.
در اندیمشک دو نمایش دیدیم که به طور ویژه به واقعه 4 آذر 65 که در آن تعدادی هواپیمای سامان داده شده توانستند شهر اندیمشک را بمباران کنند و این خود سوژهای است که میتواند در خیابان هم مطرح شود. مطمئن ارجاع تاریخی که مناسب صحنه است، خیابانی اکنون را دربرمیگیرد و چگونه میشود مخاطب اندیمشکی را نسبت به این مساله حساس کرد. در اینجا میشود ضمن اشاره به واقعه پرسید که چرا نباید این واقعه تلخ در تقویمهای رسمی کشور اعلام شود؟ یا اینکه از مردم میخواستند که خاطره و مشاهده خود از واقعه را بگویند یا اینکه مردم هنوز چگونه این واقعه را در خاطرهها دنبال میکنند؟!
نمایشهای "سوخو" و "سرخترین روز خدا" درباره این واقعه بودند. "سوخو" مناسبات نزدیکتری با واقعه داشت چون گروه اجرایی از خود اندیمشک بودند و میتوانستند مخاطب را به لحاظ موسیقایی و آیینی همراه با کار کنند، اما آنها نیز هیچ پرسش و انگیزهای برای ورود مردم به دنیای نمایش خود نداشتند. باید که این مرزها و میزانسنها شکسته میشد و باید که مردم خود پیش برنده این ماجراها و نقل واقعه میبودند. بچههای رشت نیز زحمت بسیار میکشیدند اما مناسبات اجرایی صحنه را به خیابان آورده بودند و تلاششان نامفهوم مینمود.
اما نباید از این سوءتفاهم ناراحت شد چون میتوان با تجدید نظر در این آثار، گامی موثر برای فهم و ارائه آثار خیابانی ارائه کرد. اما در آنجا نمونههایی هم بودند که با تعریف استاندارد خیابان اجرا میشد مانند مرتضی امینیپور که برای نمایش "فنیکس" از امیدیه، زحمت نزدیک به یقینی کشیده بود و دستکم فرم و شیوهای را انتخاب کرده بود که در جهان بتواند همه خیابانها را با زبان مشترک بدن و تصویر به مشارکت بخواند که صلح نسبت به جنگ برای همه انسانها برتریهای خود را دارد. بنابراین "فنیکس" یا "ققنوس" میتوانست نمونه کارآمدی برای یک جشنواره خیابانی باشد و این عنوان نیز دربرگیرنده یک تصویر پویاست که در آن ققنوس میسوزد اما از دل خاکسترش بنابر باور ایرانیان سیمرغ متولد میشود و چه بسا از دل این جنگها و سوختنها همانا باوری زیبا و سیمرغوار برای استقرار صلح جهانی پا به جهان بگذارد.
چنانچه در مریوان هم نمونههایی از این دست بسیار تولید و اجرا شد اما در آنجا نیز همین سوءتفاهم در اجرای نمایشهایی تحت عنوان آیینی و سنتی، بسیار مسالهانگیز و مبهم شده بود چون تئاتر خیابانی حتی در استفاده از آیینها و سنتها به دنبال بیان امری به روز شده هست و اینها در صورت امکان در حد بهرهوری از برخی از تکنیکها میتوانست مفید واقع شود وگرنه خود آیین هیچ ربطی به روزگار ما و آن هم خیابان و نمایشهای مربوط به این حوزه ندارد.