سرویس تئاتر هنرآنلاین: سیامک احصایی علاوه بر کارگردانی در مقام بازیگر در سریالهای تلویزیونی و سینمایی حضور دارد اما عمده فعالیتش در طراحی صحنه است. او سال ۱۳۳۶ در شهر آبادان متولد شد و فارغالتحصیل رشته نقاشی از دانشگاه "کلیولند اوهایو آمریکا" است. سیامک احصایی در جدیدترین فعالیت هنری خود در مقام کارگردان نمایش "آکواریوم" را از هفته نخست آبان 96 در تالار چهارسو مجموعه تئاتر شهر به صحنه برد. این نمایش بر اساس قصهای از مهرک قزوینی است و توسط سیامک احصایی و مهرک قزوینی نوشته شده و موضوعی خانوادگی- اجتماعی دارد. نگارش نمایشنامه ۸ ماه طول کشیده است. برخلاف نمایش "خانه ابری" کاری مشترک از احصایی و حمید پورآذری که پربازیگر بود، این نمایش را با ۳ بازیگر روی صحنه برده. غزل شاکری، کاظم سیاحی و روحالله حقگوی لسان در آکواریوم به ایفای نقش میپردازند. ندا نصر طراح لباس، آنکیدو دارش و باران احصایی موسیقی، از دیگر عوامل "آکواریوم" هستند.
"واقعیت اینه که خورشید دور ما میگرده"، "قرار"، "تونل"، "نامههایی به تب"، "ترمینال" و "باغ مرگ" از جمله آثاری هستند که احصایی در مقام کارگردان از سال 84 به صحنه برده است.
اجرای "آکواریوم" انگیزهای شد که در یک چالش گروهی پای گفتگوی سیامک احصایی کارگردان و طراح صحنه، روحالله حق گوی لسان و غزل شاکری بازیگر، آنکیدو دارش آهنگساز و مهرک قزوینی نویسنده این نمایش بنشینیم:
اولین اتفاقی که در نمایش "آکواریوم" مخاطب را دچار سوءتفاهم میکند، عنوان این نمایش است. معمولاً مخاطب با شنیدن عنوان "آکواریوم"، تصویری از آب و ماهی در یک باکس شیشهای در ذهنش متجلی میشود اما وقتی نمایش شما را میبیند با همچین چیزی مواجه نمیشود. با این توضیح، عنوان "آکواریوم" را بر چه اساسی برای نمایشتان انتخاب کردید؟
سیامک احصایی: چندی پیش این تصویر را در ذهنم داشتم که نمایشی را راجع به دو آدم و زندگی متقابل رقم بزنم منتها هنوز چیزی ننوشته بودم تا اینکه با چند برگ از نوشتههای خانم قزوینی مواجه شدم. خانم قزوینی داستانی را شروع به نوشتن کرده بودند که لطف کردند آن را برایم خواندند و من دیدم چقدر با ذهنیاتم در مورد قصه دو آدم متقابل قرابت دارد. بنابراین از خانم قزوینی خواهش کردم که به نوشتن این قصه ادامه بدهند تا آن را به یک نمایشنامه تبدیل کنیم. قصهای که خانم قزوینی مینوشتند اسمش "پنجره" بود که زن و مردی از پشت دو پنجره تنهایی یکدیگر را پر میکردند. من دیدم تصویر دو آدم متقابل در پشت دو پنجره شبیه دو ماهی در درون دو آکواریوم است که همدیگر را نگاه میکنند. به همین خاطر اسم "آکواریوم" را برای نمایش انتخاب کردم. حس کردم آکواریم میتواند نماد باکسهای شیشهای باشد که آدمها در تنهایی خود نظارهگر دنیای بیرون هستند و شاید راهی برای رسیدن آنها به خارج از فضای آن باکس شیشهای وجود ندارد. در ادامه هم همچنان احساس کردم این آکواریم و باکس شیشهای حس تنها بودن را به آدم میدهد و به همین خاطر روی اسم "آکواریوم" تأکید داشتم و آن را عوض نکردم. بنابراین یک همچین تفکری برای اسم نمایش داشتم و قصدم از این نامگذاری، صرفاً زیبا بودن عنوان آکواریوم نبود و کانسپت تنهایی باعث شد این اسم را انتخاب کنم.
مهرک قزوینی: عنوان داستان من "پنجره" بود اما از وقتی با آقای احصایی شروع به نوشتن نمایشنامه "آکواریوم" کردیم، عنوان داستان هم به "آکواریوم" تغییر پیدا کرد چون احساس کردیم این عنوان تصوراتی را که راجع به کانسپت تنهایی داریم، به خوبی نشان میدهد.
نمایش "آکواریوم" دومین تجربه همکاری شما است. بعد از تجربهای که در نمایش "ترمینال" داشتید چه چیزی شما را به یک همکاری دوباره سوق داد؟
سیامک احصایی: خانم قزوینی قبلاً یک کتابچه با عنوان "پنج قصه از دختری که تنها یکبار توانست خودش را بکشد" منتشر کرده بودند که شامل 5 داستان کوتاه بود. من این کتابچه را خواندم و از ایشان اجازه گرفتم یک نمایشی بر اساس آن کار کنم. خانم قزوینی هم این اجازه را به من دادند و من روی آن قصهها کار کردم تا اینکه نمایش "ترمینال" خلق شد. مجموعه داستانهای خانم قزوینی یک نقطه آغازی برای نوشتن نمایشنامه "ترمینال" بود اما در نهایت تنها اشتراک نمایشنامه و داستانهای خانم قزوینی در یک سری مونولوگهایی بود که در نمایشنامه "ترمینال" وجود دارد. یعنی من رسماً یک نوشته دیگری را از آن مجموعه داستانها بیرون کشیدم، به طوریکه وقتی خانم قزوینی با نمایش "ترمینال" مواجه شدند، دلخور شدند و گفتند این کار اصلاً ربطی به نوشته من ندارد. من هم گفتم معذرت میخواهم ولی من یک سری فضاها و تصاویر ذهنی را از آن مجموعه داستان بیرون کشیدم و اشتراکات آن 5 قصه را در آوردم و به یک نمایشنامه تبدیل کردم. به هر حال آن همکاری چندان باب میل خانم قزوینی نبود تا اینکه مدتی بعد ایشان قصه "آکواریوم" را برایم خواندند. من این بار به خانم قزوینی گفتم اگر مایل باشید این قصه را به نمایشنامه تبدیل کنیم با این تفاوت که همدیگر را در جریان نوشتن قصه و نمایشنامه بگذاریم تا اتفاقات نمایش "ترمینال" تکرار نشود و شما نگویید این نمایشنامه ربطی به قصه من ندارد. خوشبختانه خانم قزوینی پذیرفتند و این اتفاق بین ما شکل گرفت. الان خود ایشان هر چند وقت یکبار یک پاراگراف از قصه "آکواریوم" را روی صفحه اینستاگرام خودشان میگذارند که شما اگر آن را بخوانید، متوجه میشوید که دقیقاً خود نمایشنامهای که ما روی صحنه بردهایم نیست ولی برایتان آشنا است و آن را به خوبی میشناسید.
مهرک قزوینی: من بابت اتفاقی که برای مجموعه داستانهای قبلیام افتاد از آقای احصایی دلخور شده بودم اما خوشبختانه از همکاری در نمایش "آکواریوم" خوشحالم چون نتیجه آن برایم دلچسب است. دفعه اول که میخواستم این نمایش را ببینم خیلی مضطرب بودم ولی خوشبختانه از کلیت نمایش خوشم آمد و به همین خاطر سعی کردم با آن بخشهایی که خیلی به ذهنم نزدیک نبود هم دوست شوم. الان حضور خودم را در نمایشنامه "آکواریوم" احساس میکنم ولی در عین حال رد پای آقای احصایی هم در آن مشهود است.
خانم قزوینی از آنجایی که کارگردان به عنوان مؤلف ثانی ممکن است دخل و تصرفی در متن ایجاد کند، اتفاقی در نمایشنامه "آکواریوم" نیفتاد که بر خلاف میل شما باشد؟
مهرک قزوینی: من از چیزی ناراضی نیستم ولی یک لحظههایی از قصه خودم را خیلی دوست داشتم که آن لحظهها تبدیل به بخشی از نمایش "آکواریوم" شده که چون آقای احصایی جایگزین خوبی برای آن انتخاب کردهاند، مشکلی با این قضیه ندارم. بنابراین چون کلیت نمایش برایم دوستداشتنی است، این همکاری راضیام کرده و چیزی از آن مرا اذیت و ناراحت نمیکند. هنوز وقتی یاد نمایش "ترمینال" میافتم، بخشهایی از آن اذیتم میکند ولی نمایش "آکواریوم" را دوست دارم و به همین خاطر میتوانم بارها به تماشایش بنشینم.
با توجه به تجربهای که در همکاری با آقای احصایی از سر گذراندید، این زمینه در شما ایجاد نشده که بخواهید به شکل مستقل نمایشنامه بنویسید؟
مهرک قزوینی: هیچوقت نمیدانم در آینده میخواهم چکار کنم ولی واقعیت این است که تئاتر را دوست دارم و ممکن است در آینده تجربیاتی در این زمینه داشته باشم. البته این علاقه صرفاً به خاطر تجربه نمایش "آکواریوم" نیست. گرچه از این همکاری خیلی راضی هستم ولی از قبل هم به تئاتر علاقه داشتم و ممکن است روح ناآرامم روزی مرا به این سمت بکشاند.
معتقدم که نمایش "آکواریوم" بیشتر بر اساس قصه حرکت میکند تا درام. در واقع کنشمندی این نمایش بسیار اندک است و حتی بخشهایی که میتواند کنش داشته باشد را هم به روایت تبدیل کردهاید. چرا سعی کردهاید روایت بر درام غلبه کند؟
سیامک احصایی: البته در این مورد صحبتهای مختلفی میشود چون همین چند شب پیش یکی از نویسندههای تئاتر نظارهگر نمایش "آکواریوم" بود و ایشان حتی به خاطر اینکه معتقد بود این نمایش اصلاً قصه ندارد از دست من عصبانی بود. صحبتهای این نویسنده باعث شد بیشتر در این زمینه فکر کنم که چرا نظرات مختلفی در مورد قصهمحور و یا دراممحور بودن نمایش وجود دارد. واقعیت این است که من هیچوقت یاد نگرفتهام که همه نظرات را گوش کنم و بعد بر اساس شنیدههایم کار کنم، بلکه بر اساس تصویری که در ذهنم دارم، شروع به کار میکنم. به همین خاطر یک وقتهایی ممکن است ندانم که در کدام مسیر حرکت قرار دارم و حرکت میکنم. در مورد صحبتی که شما مطرح کردید، تا حدودی میتوانم با شما موافق باشم، به ویژه اینکه در دو نمایش اخیرم سعی کردم از یک شرایط و محیط آرام استفاده کنم و در نتیجه یک سری از اکتها را به عمد حذف کردم. شاید نمایش "آکواریوم" هم دارد در همان راستا حرکت میکند و من یک سری اکتها را از بازیگرهایم گرفتهام. البته خیلی وقتها هم بر خلاف این قضیه عمل میکنم. یعنی گاهی اوقات ممکن است یک اکت را جایگزین چند پاراگراف دیالوگ کنم چون اگر ببینم آن همه دیالوگ به اندازه آن یک اکت تأثیرگذاری ندارد، ترجیح میدهم اکت را به جای دیالوگها استفاده کنم. همیشه این عادت را هم دارم که برای تماشاگرهایم نقطهچین بگذارم. یعنی سعی میکنم تمام معادلات نمایش را بازگو نکنم چون واقعاً دلیلی هم ندارد این کار را انجام بدهم. اگر بخواهم همه معادلات را خودم حل کنم، دیگر چیزی برای فکر کردن مخاطب باقی نمیماند. به همین خاطر همیشه یک سری نقطهچین برای مخاطب میگذارم که مخاطب دست به تفکر و اندیشه بزند و خودش آن نقطهچینها را پر کند.
در تئاتر کلاسیک و حتی تئاتر مدرن، تعریف عینی شدن مطرح است ولی در نمایش "آکواریوم" همه چیز به صورت ذهنی اتفاق میافتد و ایهامهای عجیب و غریبی در آن وجود دارد و جابجاهایی مختلفی در آن صورت میگیرد که باعث میشود مفهوم عینیت شکل نگیرد و مخاطب اصل قصه را نبیند. در واقع سوررئالیسم و رئالیسم در نمایش شما دقیقاً مشخص نیست و همه چیز بر اساس ذهن شکل میگیرد که شاید خود این ماجرا و گردش ذهنی یک مقدار مخاطب را سر در گم نگه دارد. چقدر با این تحلیل موافق هستید؟
سیامک احصایی: شاید تاکنون فقط با 2-3 نفر برخورد کردهام که نمایش "آکواریوم" را مثل شما اینقدر عینی دیدهاند. البته من به شما حق میدهم چون منتقدها یک ابزاری به نام کاغذ و قلم دارند که آن ابزار باعث میشود در حین تماشای نمایش، هر چند دقیقه یکبار ذهن و گوششان از فضای نمایش خارج شود. البته طبیعی است چون حرفهتان اینطور ایجاب میکند ولی معتقدم اگر کاملاً به تماشای نمایش "آکواریوم" متمرکز شوید و ذهنتان از آن خارج نشود، به یک قصه خطی ساده میرسید که کدهای مختلفی در آن وجود دارد. اینکه حرفه شما ایجاب میکند گاهی اوقات از فضای نمایش خارج شوید، باعث شده که به این قصه خطی ساده نرسید. من به عنوان کارگردان نمایش "آکواریوم" حس میکردم که تماشاگران در حین تماشای نمایش خیلی بیشتر از این تکان بخورند و در گوش همدیگر پچ پچ کنند ولی کمتر این اتفاق افتاد چون قصه یک نقطههایی دارد که آدمها دوست دارند به دنبالشان بگردند و آنها را به همدیگر بچسبانند. معمولاً مهمانهای نمایش هم همچین نگاهی دارند و من در این بین فقط با 2-3 نفر مواجه شدم که گفتند همه این اتفاقات ساخته ذهنی شخصیت مرد است و هیچ چیز واقعی در قصه وجود ندارد. چند وقت پیش یک نقد از آقای حسن پارسایی در مورد نمایش "آکواریوم" خواندم که دیدم ایشان هم در دید و توجهشان به نمایش، تقریباً به اندازه 70 درصد به همان چیزی که ما فکر کرده بودیم، رسیدهاند و نکاتی را که ما مدنظرمان بود، از قصه گرفتهاند. کاری به اینکه از نمایش ما خوب یا بد نوشتند ندارم و صحبتم راجع به برداشت ایشان از نمایش است. یک نقدی هم آقای حقیقی نوشته بودند که ایشان کاملاً به شکل دیگری با نمایش مواجه شده بودند و آن را طور دیگری دیده بودند. معمولاً مخاطبان ما در مورد اکثر اتفاقات نمایش با هم اتفاقنظر دارند غیر از همان مسئله ذهنی بودن که صحبتش را کردیم. یعنی تعداد کمی معتقد هستند که همه اتفاقات در ذهن مرد یا ذهن زن میگذرد و تعدادی هم اعتقاد دارند که آنچه مرد در ذهن خودش ساخته ساختگی است و هیچی واقعی نیست. اما بخش اعظمی از نظرات این است که در روند نمایش یک اتفاقی به طور عینی افتاده ولی از یک جایی به بعد مرد دارد زن را به طور ذهنی در ذهن خودش حمل میکند و با خاطرات زن زندگی میکند.
شاید بخشی از نمایش که بیشتر به قضیه ذهنی ماندن تأکید میکند، بخش مربوط به جابجایی شخصیت زن و مرد است که هر دوی اینها در یک پوزیشن یکسان در جای همدیگر مینشینند.
سیامک احصایی: شاید الکن بودن تلاش من برای نشان دادن خیال مرد، باعث شده شما این تصویر را نبینید چون چیزی را که شما میگویید، من هم به همین شکل دیدم. من به عنوان کارگردان نمایش در ذهنم خودم این حس را داشتم که مرد در خیال خودش دارد با زن زندگی میکند و با برخورد با خیال میخواهد به واقعیتی برگردد که آن را ندارد. این تصویری است که در ذهنم من وجود دارد و به نظرم تصویر اشتباهی نیست ولی شاید الکن بودن آن باعث شده این تصویر به ذهن شما نرسد. شاید لازم بوده کاری دیگری میکردم که این تصویر به شکل واضحتری به ذهن مخاطب برسد. البته مخاطبهایی داشتهام که این تصویر را دیدهاند و عیناً گفتهاند که مرد در خیالش با زن زندگی میکند ولی باز دارد به دنبال واقعیت میگردد. با این حال به نظرم طبیعی است که آدمها از اجراهای مختلف، برداشتهای خاص خودشان را دارند و این خوشحالکننده است، به ویژه برای من که سعی میکنم همیشه یک سری نقطهچین در نمایشم بگذارم که مخاطب به دنبال پر کردن آن برود.
خانم شاکری و آقای حقگوی، نمایشنامه "آکواریوم" نمایشنامهای نیست که طبق برخوردهای کلاسیک نوشته شده باشد و مواجهه دیگری در آن اتفاق میافتد که در رویا و توهم میگذرد. برخورد شما به عنوان بازیگر با این نمایشنامه چطور بود و چگونه توانستید فضای غیر واقعی این نمایش را برای خودتان ملموس و سادهتر کنید؟
غزل شاکری: زمانی که پیشنهاد حضور در نمایش "آکواریوم" به من مطرح شد، درگیر یک سری طرحها بودم که فکر میکردم به لحاظ زمانی قادر به درگیر شدن با این پروژه نیستم. با این حال یک روز آقای احصایی را به صورت حضوری دیدم و ایشان فضای داستان "آکواریوم" را خیلی شیرین برایم تعریف کردند و این فضا به دلم نشست. تصمیم گرفتم متن را بخوانم که وقتی این کار را انجام دادم، خود متن به اندازه تعریفهای آقای احصایی رویم اثر نگذاشت. به ایشان گفتم آن تصویری که شما از روح داستان برایم تعریف کردید خیلی به دلم نشست ولی وقتی متن را روی کاغذ خواندم، احساس کردم که یک بخشهایی از متن باید بالا و پایینهای بیشتری داشته باشد و یک جاهایی از آن هم باید تعلیق بیاید. وقتی بیشتر با آقای احصایی صحبت کردم، ایشان این در باز را برای من به عنوان بازیگر گذاشتند که میتوانیم راجع به بخشهای مختلف این نمایشنامه حرف بزنیم و ایدههای مختلفی را مطرح کنیم. این صحبتها باعث شد به گروه اضافه شوم و حالا خوشبختانه از نتیجه کار خیلی راضی هستم. هر کدام از ما به عنوان عوامل نمایش "آکواریوم"، یک بخشهایی از نمایش را طور دیگری میدیدیم و به لحاظ ذهنی دلمان میخواست کارهای دیگری انجام بدهیم ولی واقعیت این است که تعریفهای کلی نمایش را پذیرفته بودیم و روزهای آخر که دکور کامل شد، با توجه به اطمینانی که به تصویرهای بصری آقای احصایی داشتیم، بر اساس آنچه که مشخص شده بود پیش رفتیم و آماده اجرا شدیم. به عنوان بازیگر نقش زن نمایش از اینکه میدانستم دیدهها و شنیدههای بیننده از داستان زن بیشتر از دانستههای شخصیت مرد از زن نیست و مرد هم نمیداند زن چکاره بوده و چه اتفاقی برایش افتاده است، خیلی لذت میبردم و این بخش نمایشنامه را خیلی دوست داشتم. یک بخشهایی از نمایش هم بیشتر از اکت، از نگاه استفاده شده که آن نگاه به اندازه دو صفحه دیالوگ تأثیرگذار است. این بخش را هم خیلی دوست دارم و ضمناً ابهامی که در داستان وجود دارد هم برایم خیلی جالب و جذاب است. به طور کلی خوشحالم که جزئی از این مجموعه هستم.
روحالله حقگوی لسان: به نظرم هرچه که در ذهن ما گذر داشت، با گفتوگو و مواجه شدن با موقعیتهای مختلف عینیت پیدا کرد. برای من آنقدر همه چیز واضح است که احساس میکنم اگر اتفاق و رویایی هم وجود دارد، نمایش همچنان به صورت خیلی واقعی پیش میرود. احساس میکنم که نویسنده به ما یک شکل داده و کارگردان یک قاب و تابلو در اختیارمان گذاشته که ما هر روز روبروی آن تابلو میایستیم و از روی پالت یک تکه رنگ به آن اضافه میکنیم. هر چند که گرههایی هم در این بین وجود داشت ولی خوشبختانه همه چیز صیقل داده شده و روی هم غلتید تا توانست یک اتفاق قابل فهم را به وجود بیاورد. البته این اتفاق برای شخص من هم تا دو روز مانده به اجرا روشن نبود و ذهنیتی که تبدیل به عینیت شده بود نمیتوانست راضیام کند ولی خوشبختانه با نگاهی که آقای احصایی داشت، من با فضای عینی نمایش هماهنگ شدم و همه چیز برایم روشن شد. آقای احصایی در مورد کاراکتر من تأکید میکرد که این کاراکتر اگر بغض و عصبانیتی هم دارد، لازم نیست فریاد بزند. به همین خاطر ما آنقدر همه چیز را بدون آکسانگذاری پیش بردیم که مجموعه خودش به یک آکسان بزرگ تبدیل شد تا بتواند یک سؤال به وجود بیاورد و مخاطب را حتی به صورت نامطمئن از سالن خارج کند. نامطمئن نسبت به اتفاقاتی که تماماً ذهنی هستند ولی در عین حال در ذهنها عینتی وجود دارد که میتواند برای اتفاقات ذهنی، تعلیق به وجود بیاورد. به نظرم این خودش یک آموزش است که ما در جامعه خیلی به دنبال این نباشیم که باورهایمان را به شکل رنگآمیزی شده و شکلبندی شده جلوی روی خودمان ببینیم و بتوانیم درکمان را نسبت به موقعیتهایی که به صورت ذهنی از طرف تکتک آدمهای جامعه به وجود میآید عینیت ببخشیم. یعنی اگر به لحاظ روحی آشفته هستیم، بتوانیم روی خودمان کاور بکشیم. هر کدام از کاراکترهای نمایش به اندازه خودشان روی خودشان کاور میکشند و آن کسی که تنهاتر است، کاورش هم محکمتر است. برای من کاور شخصیت بازجو، کاور پوست کرگدنی است که به دلیل شکل و استایلش در جامعه، در این جایگاه قرار گرفته و باید آنقدر پوست کلفت باشد که بارش باران نتواند احساساتیاش کند و یا بوی عطر زن نتواند رویش تأثیری بگذارد. برای من عینیت بخشیدن به یک اتفاق ذهنی در نمایش خیلی مسئله غریبی نیست چون این اتفاق حتماً میافتد. اگر چیزی در ذهن کارگردان، نویسنده و بازیگرها گردش پیدا کرده، عینیت بخشیدنش فقط بنا به رنگی است که گذاشته شده است. هر مجموعهای هم میتواند با رنگ خودش به اتفاقات عینیت ببخشید و در این مجموعه ترجیح داده شد که عینیت بخشیدن اتفاقات با این شکل رنگها باشد. هر رنگی هم میتواند مفهوم و دنیای خاصی برای خودش داشته باشد. برای نمونه رنگ بنفش در صحنه این نمایش برای یک نفر میتواند به معنای مردگی باشد و برای یک نفر دیگر سرزندگی. عینیت و ذهنیت برای من همچین مفهومی دارد.
شخصیت بازجو به عنوان کسی که نظم عمومی را در دست میگیرد، صرفاً به دنبال عینیت بخشیدن و بیان یک واقعیت است یا بازجو هم میتواند یک بازجوی ذهنی باشد؟
سیامک احصایی: البته در مورد صحبتتان در مورد اینکه بازجو نظم عمومی را به دست میگیرد، معتقدم که بازجو اتفاقاً باید حواسش باشد که جریان بازجویی به عموم ربطی پیدا نکند. شاید یک شخصی به دلیل یک اتفاق عمومی روی صندلی بازجویی نشسته ولی بازجو در مورد آن اتفاق عمومی سؤال نمیکند و مبنای پرسشهای بازجو در مورد رفتاری است که شخص در کار خودش دارد. در واقع بازجویی در یک شرایط خصوصی صورت میگیرد ولی قبول دارم که به دنبال یک بازدهی عمومی است. اما در مورد سؤالتان باید بگویم که به شخصه معتقدم که بازجویی بازجو بیش از اینکه ذهنی باشد، میتواند واقعی باشد و برای رسیدن به یک واقعیت انجام شود.
پس چرا بازجو 31 روز وقت میگذارد و در خانه خود آن شخص او را بازجویی میکند؟
سیامک احصایی: به نظرم این اتفاق هم میتواند عینی باشد و دور از ذهن نیست. در جوامع مختلف همچین اتفاقاتی افتاده و ممکن است شما هم چنین چیزی را شنیده باشید. بازجو قصدش از بازجویی این است که زن به خانه برگردد و کاری با خود آن آدم ندارد. زن میگوید من چیزهای زیادی در خانه جا گذاشتهام که میدانم احتمال اینکه به خانه برگردم زیاد است. پس بازجو میتواند در انتظار برگشتن زن باشد ولی وقتی متوجه میشود که زن قصد برگشتن به خانه را ندارد، وسایلش را جمع میکند و از آنجا میرود. مشکل بازجو خود آن مرد نیست، بلکه مشکلش پنجره روبرویی آن خانه و آدمی است که در پشت آن پنجره و داخل خانه روبرویی حضور دارد. این یک واقعیت عینی است که وجود دارد. من آن را میشناسم و هر شخص دیگری هم ممکن است آن را شنیده باشد. به نظرم شخصیت بازجو یک آدم عینی کامل است و مردم یک آدم واقعی است اما شخصیت زن در نمایش وجود خارجی عینی ندارد، زن یا فلشبک است و یا در خیال. در متن نمایشی، زن خیلی زودتر گفتارش را شروع میکند. یعنی بعد از 2-3 مونولوگ از مرد، زن از پنجره مقابل شروع به صحبت کردن میکند و میگوید که او هم داشته به پنجره خانه مرد نگاه میکرده است. در تمرینات خانم شاکری پیشنهاد دادند که بهتر است تا زمانی که مرد و زن همدیگر را نمیبینند، از سمت زن چیزی بروز داده شود. یعنی مرد تا آن زمان متوجه نشود که زن هم به او توجه داشته است. ما دقیقاً همین کار را انجام دادیم و الان شما در نمایش میبینید که مرد تا وقتی که به خانه زن میرود و با او صحبت میکند، متوجه نمیشود که زن هم به مرد نگاه میکرده است. همچین اتفاقاتی را ایجاد کردیم تا به جذابیتهای نمایش اضافه شود. یا روزی که میخواستیم لیوانها را روی میز بگذاریم، من گفتم به جای 31 لیوان، 30 لیوان بگذارید. بعضی از دوستان گفتند تعداد لیوانها مهم نیست چون کسی آنها را نمیشمارد ولی من گفتم 30 لیوان بگذارید تا ببینیم کسی آنها را میشمارد یا نه. اگر 31 لیوان میگذاشتیم و تماشاگران لیوانها را شمارش میکردند، به ما نمیگفتند آنها را شمردهاند ولی اگر تعداد لیوانها یکی کمتر میشد، برای تماشاگران سؤال به وجود میآمد که چرا 30 لیوان روی میز است؟ ما این آزمایش را انجام دادیم و دیدیم که یکی دو نفر گفتند چرا میگویید بازجو 31 روز در آن خانه مانده اما تعداد لیوانها 30 لیوان است؟ خوشحالم که این اتفاق باعث شد یکی دو نفر به این نکته برسند. این اتفاقی بود که در ذهن من وجود داشت و بعد به ذهنیت کلی گروه منتقل شد.
آقای دارش، موسیقی نمایش "آکواریوم" در همکاری بین شما و خانم باران احصایی شکل گرفته است. در مورد جنس موسیقی این نمایش توضیح دهید و بگویید که چطور شد برای ساخت موسیقی این نمایش با خانم احصایی به یک ذهنیت مشترک رسیدید؟
آنکیدو دارش: آهنگسازی نمایش "آکواریوم" سومین تجربه مشترک من با باران احصایی بود و برای چندمین بار بود که نمایشهای آقای احصایی را آهنگسازی میکردم. به همین خاطر ذهنیت آقای احصایی را خیلی خوب میشناسم و میدانم چه چیزی از موسیقی نمایشهایشان میخواهند. نسبت خانوادگی که خانم باران احصایی با آقای احصایی دارند هم باعث شد که ما از نظر ذهنی به هم نزدیکتر شویم و بتوانیم یک سری اتفاقات را در موسیقی نمایش امتحان کنیم. خانم شاکری هم به ما کمک کردند که بتوانیم کارهایمان را بهتر پیش ببریم. من در این پروژه یک مقدار کمکار بودم و بیشتر زحمت موسیقی نمایش را خانم احصایی کشید. در صحبتهایی که با باران احصایی داشتیم، سعی کردیم موسیقی این نمایش در خدمت فضا باشد و بتواند فضاسازی ایجاد کند. به نظرم تماشاگر تئاتر در ایران خیلی ساده شده و دوست دارد همه چیز را جویده شده تحویل بگیرد و به آن فکر نکند. البته این صرفاً مختص تئاتر نیست چون از بچگی ما را طوری عادت دادهاند که به چیزی فکر نکنیم و این باعث شده در خیلی از کارها از فکر کردن گریزان باشیم و به دنبال لقمههای آماده بگردیم. به همین خاطر فکر میکنم که اگر در مورد نمایش "آکواریوم" و موسیقی این نمایش، فکر کردن را کنار بگذاریم، شاید نتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم و با خودمان بگوییم خب که چه؟ بنابراین معتقدم که در مورد نمایش "آکواریوم" هر کسی باید بر اساس فکر خودش به یک سری برداشتها برسد. من هم به عنوان آهنگساز ترجیح میدهم خیلی در مورد موسیقی نمایش صحبت نکنم چون احتمالاً آنهایی که به این موسیقی فکر کردهاند، برداشتهای خودشان را دارند و درست نیست من تفکر خودم را توضیح بدهم و برداشت مخاطب را بهم بزنم. قشنگی کار هم در همین است که هر کسی بتواند از نقطه نگاه خود به موسیقی یا نمایش توجه کند و اگر من بخواهم توضیحی در مورد کارم بدهم، جذابیت خاصی ندارد.
در نمایشهای رئالیستی دست آهنگساز برای ساخت موسیقی بازتر است چون واقعی بودن و بیرونی بودن اثر این امکان را به آهنگساز میدهد که بتواند به ایدههای مختلفی برسد. اما در چنین تجربههایی که متن نمایش شاعرانگی بیشتری دارد، کشف متن سختتر به نظر میآید. با این چالش چگونه کنار آمدید؟
آنکیدو دارش: با شما موافقم و معتقدم که اگر آقای احصایی و سایر عوامل کمک نمیکردند، من و باران احصایی به نتیجه نمیرسیدیم. من معمولاً نظر خودم را ارائه میدهم و بابت نظر گرفتن هم ناراحت نمیشوم. با این موضوع خیلی راحت برخورد میکنم چون میدانم در نهایت به دنبال اتفاقی هستم که تأثیر مثبتش را روی مجموعه بگذارد. به همین خاطر در مورد موسیقی نمایش "آکواریوم" هم با گروه مشورت کردم و خیلی وقتها با کمک بقیه دوستان به انتخابهای بهتری رسیدم. در متنهای ذهنی یک مقدار دست آهنگساز بازتر است که خودش را از چارچوبی که برای خودش ساخته خارج کند. در متن نمایش "آکواریوم" بعضی وقتها اشاره شده که باید چه اتفاقی بیفتد و بعضی وقتها هم من و خانم احصایی به عنوان آهنگساز بنا بر انتخاب خودمان پیش رفتیم و از مشورت هم استفاده کردیم تا در مورد موسیقی این نمایش بهترین اتفاق ممکن رخ بدهد.
کدام یک از سه شخصیت نمایش را به عنوان مرکز ثقل نمایش در نظر گرفتید که موسیقی نمایش را بیشتر بر مبنای آن شخصیت شکل بدهید؟
آنکیدو دارش: واقعیت این است که خیلی به این موضوع فکر نکردم چون هر سه این شخصیتها تشکیلدهنده یک مجموعه هستند و شاید اگر موسیقی مربوط به یکی از آنها را حذف کنیم، موسیقی نمایش دچار مشکل اساسی شود. بنابراین خیلی چارچوبپذیر نیست که بگویم موسیقی نمایش "آکواریوم" بر اساس فلان شخصیت ساخته شده است. به همین خاطر به صورت تک نفره به شخصیتهای نمایش فکر نکردیم و موسیقی نمایش را مناسب فضای کلی نمایش ساختیم.
تعاملتان با آقای احصایی چطور بود و ایشان چقدر دستتان را در ساخت موسیقی باز گذاشتند؟
آنکیدو دارش: این چندمین همکاری من با آقای احصایی است و همیشه از همکاری با ایشان احساس راحتی کردهام اما فکر میکنم این سؤال را خانم باران احصایی باید به طور دقیقتر جواب بدهد چون من در طول آهنگسازی این نمایش بیشتر در سفر بودم و بخش مهمی از آهنگسازی را خانم احصایی انجام دادند. اما به طور کلی اگر بخواهم بگویم، همکاری با آقای احصایی همیشه لذتبخش است چون در گروه آقای احصایی حرف همه اعتبار خودش را دارد و هر مشکلی که وجود دارد هم با صحبت کردن حل میشود.
ترانه و قطعهای که توسط خانم شاکری اجرا میشود چگونه ساخته شد؟
سیامک احصایی: قطعهای که خانم شاکری اجرا کردند را خود ایشان سرودند و ملودی آن را ساختند. وقتی به دنبال سرودن و ساختن قطعهای با کلام بودیم، قرار بر این شد که هم ما و هم خود خانم شاکری روی این موضوع تمرکز کنیم که خانم شاکری زودتر به نتیجه رسیدند و ترانه و ملودی را نوشتند و شروع کردن به زمزمه کردن این قطعه.
خانم شاکری با توجه به اینکه شما قبلاً هم تجربه نوشتن ترانه را داشتید، چطور شد که تصمیم گرفتید خودتان برای نمایش "آکواریوم" یک ترانه بنویسید؟
غزل شاکری: فضای تمرینات خیلی باز بود و ما با هم صحبت میکردیم که یک قطعه بسازیم و من آن را اجرا کنیم. دلمان میخواست این قطعه یک قطعه جدید باشد و اصلاً هم اصراری نبود که من آن را بسرایم و بسازم. من روی این موضوع تمرکز کردم و به طور همزمان منتظر بودم که آقای احصایی به همراه سایر دوستان یک قطعه را تحویلم بدهند که بخوانم اما در این بین خودم زودتر یک ترانه نوشتم و آن را آماده اجرا کردم. خوشبختانه آقای احصایی و بقیه دوستان هم از ترانهای که نوشتم خوششان آمد و قرار شد روی همین ترانه کار کنم. بزرگترین حسنی که نمایش "آکواریوم" برای من داشت این بود که آقای احصایی فضا را برای تک تک بازیگران نمایش باز میگذارد تا خیلی راحت فکر کنند و ایده بدهند. این به خاطر بزرگی، صبوری و دانایی ایشان است و باعث میشود بازیگرها و عوامل صحنه از ذوق و شوق نیفتند و همیشه با انرژی کار کنند.
سیامک احصایی: خانم شاکری یک سری ترانه آماده داشتند که من احساس کردم شاید به دلایل شخصی و احساسی نخواهند از آن ترانهها در نمایش "آکواریوم" استفاده کنند. به همین خاطر به ایشان فرصت دادیم که روی نوشتن ترانهای جدید متمرکز شوند و خودمان هم برای پیدا کردن یک ترانه خوب اقدام کردیم ولی در نهایت خود خانم شاکری ترانهای را نوشتند و همان را اجرا کردند. وقتی ایشان ترانهای که نوشته بودند را برای اولین بار برای من زمزمه کردند، گفتم خیلی خوب است ولی 2-3 مشکل کوچک دارد که ایشان هم قبول کردند و مشکلات ترانه را برطرف کردند. بعد از آن نوبت به ساخت ملودی این ترانه رسید که میخواستیم این ملودی طوری باشد که نتوانیم برایش هویت تعیین کنیم و بگویم متعلق به کدام کشور است چون در نمایش من جغرافیا وجود ندارد. به همین خاطر سعی کردیم ملودی ایرانی نباشد و بیشتر از اینکه بخواهد یک هویت مشخص داشته باشد، با حس و حالمان سر و کار داشته باشد. این تنها نکتهای بود که در ساخت ملودی قطعه با کلام به آن تأکید کردم.
در آهنگسازی نمایش چقدر به آهنگسازها ایده دادید؟
سیامک احصایی: در آهنگسازی هم خیلی وارد کار بچهها نشدم و فقط یک سری خواستههایم را به آنها گفتم. مثلاً میگفتم برای این بخش از نمایش یک موسیقی میخواهم که حاکی از شادی باشد ولی این شادی به سمت رِنگی خاصی نرود که فضای نمایش را تحت تأثیر خود قرار بدهد. در مورد هماهنگ بودن موسیقی نمایش با ترانهای که خانم شاکری زمزمه میکند هم یک سری صحبتها داشتیم و فکر کردیم که یک جاهایی به ملودی قطعهای که خانم شاکری میخواند نزدیک شویم و یک جاهایی از آن فاصله بگیریم. برای بخشهای مختلف نمایش موسیقیهای مختلفی داریم و شروع موسیقی نمایش هم با یک موسیقی گنگ وهمگونه است. در زمان بازجویی هم موسیقی خاص خودش را داریم. در این مسیر اتفاقات مختلفی افتاد و تغییر و تحولات زیادی هم داشتیم. یک کارگردان ممکن است هزار و یک ایده داشته باشد ولی باید جلوی ایدههایش را بگیرد چون وقتی ایده پشت ایده میآید، به یکباره با این مواجه میشود که نتیجه نهایی کار با ایده اولیه هیچ سنخیتی ندارد. به همین خاطر ما از یک جایی به بعد به عوامل نمایش گفتیم دیگر موقع پرسش نیست و باید از هر چه که داریم استفاده کنیم و جلو برویم. این شرط را با خودمان گذاشتیم که مگر ایده خیلی خوبی به ذهنمان برسد که آن را جایگزین کنیم، وگرنه با همین فرمان جلو میرویم و همان کارهایی که مقرر کردهایم را انجام میدهیم.
طراحی صحنه به واسطه ذهنیتی که وجود دارد، یکی از نشانههای مهم نمایش شما است. یک زن و مرد از پشت دو پنجره قرار است تنهایی همدیگر را پر کنند و نشان دادن این فضا و در هم تنیدگی دو مکان اهمیت زیادی دارد. چه نگاهی به طراحی صحنه این نمایش داشتید و چطور به آن رسیدید؟
سیامک احصایی: من نخواستم صحنه این نمایش را به صورت ذهنی ببینم و صحنهای که ساختهام یک خانه کامل نیست. من همیشه در نمایشهایم ابتدا یک تصویر دارم و بعد در آن تصویر به دنبال یک متن و یک اتفاق میگردم. خیلی کم پیش آمده که صحنهام را بر اساس متن طراحی کنم. در مورد نمایش "آکواریوم" هم از قبل همچین طرحی در ذهنم بود که بعد دیدم قصه هم با ذهنیتم هماهنگ است و با دو پنجره روبروی هم مواجه هستم. وقتی متن خانم قزوینی را دیدم، خیلی برایم جالب بود که توضیحاتی که در مورد صحنه در متن ایشان وجود دارد هم هماهنگ با آن چیزی است که از قبل در ذهنم وجود داشت. من نمیخواستم یک خانه را روی صحنه طراحی کنم بلکه میخواستم طراحی صحنه من فقط یک شکلی از یک خانه باشد. نمیخواستم در، پنجره و پرده روی صحنه بگذارم و الان هم میبینید که تنها دری که روی صحنه وجود دارد، درب یک دستشویی است که آن هم به ناچار روی صحنه قرار دادم. در واقع یک در، انتهای سالن چارسو وجود دارد که نمیتوانستم آن را حذف کنم و باید از آن استفاده میکردم. اگر آن در روی صحنه وجود نداشت، فقط یک خروجی بر روی صحنه میگذاشتم و از در استفاده نمیکردم. به هر حال چون میخواستم از نهایت صحنه استفاده کنم، لازم بود یک فکری هم به حال آن در میکردم که آن را در یک دستشویی تصور کردم. یک سری دیوار در انتهاب صحنه داشتم که میخواستم با آن ورودی خانه زن و کوچه را ببندم ولی وقتی داشتم صحنه را میچیدم، با خودم گفتم چرا باید این کار را انجام بدهم و چرا نباید حرکت پای آدمها را از آن پشت نبینم؟ به همین خاطر دیوارها را در زمان اجرای دکور از صحنه حذف کردم. روی صحنه هر دو خانه از طریق کوچه به هم ارتباط پیدا میکنند و یک میز روی صحنه قرار داده شده که تنها کسی که پایش را از میز به این طرف میگذارد، آن چیزی است که در خیال مرد میگذرد. آدمهای عینی هیچوقت به این طرف میز نمیآیند. به هر حال این تصوری بود که من راجع به صحنه نمایشم داشتم و بخش خیلی مهمی از آن قبل از خواندن متن در ذهنم شکل گرفته بود و فقط یک سری تغییرات در آن اعمال کردم. من در اکثر قریب به یقین اجراهایم از تصویر صحنه به متن میرسم. حتی برای نمایش "نامههایی به تب" هم یک تصویر و فضا از صحنه در ذهنم وجود داشت که 3 متن را از آقای محمد چرمشیر خواندم و "نامههایی به تب" را انتخاب کردم چون به تصویری که داشتم نزدیکتر بود. جالب است که آقای چرمشیر که همیشه با کارگردان در ارتباط است و گفتوگو میکند، اجرای آن نمایش در جشنواره تئاتر فجر را تماشا نکرد و برای اجرای عموم به دیدن نمایش آمد و آنجا با هم در مورد اجرا صحبت کردیم.