سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "طپانچه خانم" از آثار خوش ساخت این سالهای تئاتر کشور است، نمایشی که با درخشش در سی و چهارمین جشنواره تئاتر فجر، در سال 95 در تئاتر شهر به صحنه رفت و با توجه به استقبالی که از این نمایش شد، این روزها با طراحی جدید و تغییر بازیگران در تماشاخانه پالیز روی صحنه است. به بهانه اجرای مجدد این نمایش با شهابالدین حسینپور کارگردان، آرش فلاحتپیشه، بهزاد جاودانفر و مارال فرجاد بازیگران این نمایش به گفتوگو نشستیم تا با جهان این نمایش که داستانی بومی را با رویکردی فرمال از تئاتر شرق به ویژه سبک "جوهاکیو" روایت میکند، بیشتر آشنا شویم.
آقای حسینپور شما جزو کارگردانهایی هستید که به فرم خیلی اهمیت میدهید و فرم در نمایشهایتان از اولویت بالایی برخوردار است. علاقهتان به فرمالیسم از کجا میآید؟
شهابالدین حسینپور: من کارم را در آموزشگاه زندهیاد حمید سمندریان شروع کردهام و در آن مکتب یاد گرفتهام که تئاتر هیچگاه عین زندگی نیست و اگر فضاهای کشف و شهودی و مابهازاهایی که از واقعیت اتفاق میافتد در یک نمایش نباشد، آن نمایش دیگر برای تماشاگر جذاب جلوه نمیکند که بخواهد از آن تأثیر بگیرد. هیچوقت علاقه نداشتهام و بلد نبودهام تئاترهای ناتورالیستی کار کنم چون از همان دوران کلاسهای استاد سمندریان یاد گرفتم که تئاتر عین واقعیت زندگی نباشد. درست است که در تئاتر یک سری رفتارها، حرفها و ویژگیهای انسانی وجود دارد که تماشاگر با آن همذاتپنداری میکند اما این رفتارها نباید عین واقعیت باشد و باید در یک فضای تصنعی اتفاق بیفتد. بنابراین جهان هر اثری که ساختم را در همین مسیر منحصر به فرد بودن خلق کردم و جلو بردم. نمایش "طپانچه خانم" هم یک کار تیمی بود که در همین راستا جلو رفت. معتقدم که اگر در این نمایش کمک و ایدهپردازی آقای یاراحمدی و بازیگرها نبود، به این مدلی که دلخواه من است نمیرسیدیم. در خیلی از نمایشها اینطور است که عوامل نمایش یک سری آوردهها همراه خودشان دارند که این آوردهها فرم اجرای نمایش را برای کارگردان متمایز میکند. این اتفاق در نمایش "طپانچه خانم" هم افتاد. البته باید بگویم که در کارم به دنبال امضاء نیستم. امروز یک چیزی را تجربه میکنم و فردا یک چیز دیگر. تنها ویژگی مشترک همه آثارم، اعتراض نهفته در متن است، وگرنه نمایش "طپانچه خانم" هیچ ربطی به نمایش "سرآشپز" یا بقیه کارهایم ندارد. برایم مهم این است که موضوع نمایشها چه ربطی به دنیای امروز مخاطبان دارد.
اینکه علاقهای به کار کردن نمایشهای ناتورالیستی و رئالیسم ندارید، به معنای این نیست که در مقابل این آثار قرار گرفتهاید؟
شهابالدین حسینپور: به هیچ وجه. در مقابل این تئاترها قرار نگرفتهام و حتی ممکن است بروم تئاتر "قصه ظهر جمعه" محمد مساوات را ببینم و خیلی از آن لذت ببرم ولی هرگز به فکر تولید چنین نمایشهایی نمیافتم چون آداب تولید این تئاترها را نمیدانم یا علاقهای به کار کردن این نمایشها ندارم. دوست دارم تماشاگر تئاتر با چیزی مواجه شود که آن را در خانه و خیابان ندیده است. این سلیقه و علاقه شخصی من است. اخیراً یک نمایشنامهای نظرم را جلب کرده که نویسنده آن در متنش خیلی تأکید به اجرای ناتورالیستی آن دارد اما من به فکر این هستم که آن را در اجرا چطور به سمت فرم بکشانم. با تمام احترامی که برای نمایشنامهنویسهای ایرانی قائل هستم، به نظرم خیلی از نمایشنامههای ایرانی تاریخ مصرفدار هستند. مثلاً یک نمایشنامه راجع به انتخابات نوشته میشود که 6 ماه بعد کاملاً فاقد ارزش است. یا یک نمایشنامهنویس متنی را در موقعیت یکی از شهرستانهای کشور نوشته که اجرای آن در تهران هم غیرقابل فهم است، چه برسد به کشورهای خارجی. من سعی میکنم مکان و زمان را از بین ببرم و به جای آن، حرکت، شکل فیزیکی و میمیک را به کارم بیاورم که حتی یک غیر فارسی زبان هم متوجه کلیت قصه و ماجرای نمایش شود.
بعضی از نمایشنامهنویسهای ایرانی متنی را بر اساس آیین و اقلیم یک منطقه خاص کشور نوشتهاند که اجرای این متنها ضمن آنکه در همان منطقه موفق بوده، حتی مخاطبان مناطق دیگر کشور را هم راضی کرده است. موفقیت اینها در تناقض با صحبتهای شما برای حذف مکان و زمان از قصه نمایش نیست؟
شهابالدین حسینپور: شما باید ببینید که آن متنها چقدر مختصات و جزئیات داشتهاند و کارگردانها چقدر توانستهاند با آنها مانور بدهد. اگر یک متنی مختص اقلیم خاصی نوشته شود، باید طوری باشد که مخاطب آن را بفهمد. یعنی اگر قرار باشد آن متن فقط منوط به ذهن و تجربیات شخصی خود نویسنده باشد، حتی فارسی زبانها هم نمیتوانند آن را درک کنند. صحبتهای شما درست است ولی باید توجه کنیم که نوشتن چنین نمایشنامههایی مستلزم دانش و مطالعه فراوانی است. مثلاً آقای ابراهیم پشت کوهی استاد این کار است که میتواند یک متنی را از بندر عباس به اروپا ببرد و در آنجا هم اجرای موفقی داشته باشد. ابراهیم پشت کوهی در این زمینه موفق بوده اما غالب نمایشنامههای این شکلی موفق نیستند.
شما نمایشهایی همچون "نهر فیروزآباد"، "گلن گری گلن راس"، "یافت آباد"، "چهارشنبههای بارانی" و "بیوههای غمگین سالار جنگ" را روی صحنه بردیدهاید که متنی کاملاً رئالیستی دارند اما در نگاه و فضای کارگردانی آنها را تبدیل به فرمالیسم و گاهی حتی تبدیل به اکسپرسیونیسم کردهاید. این پروسه که در مورد نمایش "طپانچه خانم" هم تکرار شده، چگونه اتفاق میافتد؟
شهابالدین حسینپور: در برخی از این متنها جنس کلام و دیالوگها طوری است که نمیتوانم با آن کار عجیب و غریبی انجام بدهم، بنابراین به محتویات نمایشنامه دست نمیزنم و فقط جهان نمایش را به سمت و سویی میبرم که منحصر به فرد باشد. در همین نمایش "طپانچه خانم" چند جهان مختلف را با هم اتود زدیم که در نهایت به یک نتیجه برای فاصله گرفتن از رئالیسم رسیدیم. البته برای ما باورپذیر بودن اتفاقات روی صحنه هم مهم است. باید ببینیم که تماشاگر اتفاقی که روی صحنه میافتد را باور میکند یا نه. یک کارگردان هر نمایشی را با هر ژانر و فرمی اجرا کند، در نهایت باید کارش برای تماشاگر باورپذیر باشد و این چیزی است که من هم در همه نمایشهایم به دنبالش هستم. در نمایش "طپانچه خانم" اگر تکنیکی وجود دارد، همهاش حاصل زحمات و تجربیات گروهی است که از من تجربه بیشتری دارند. من در کلاسهای استاد سمندریان یاد گرفتهام که همیشه به غریزه رجوع کنم. یعنی هر لحظه به شکل غریزی و به عنوان یک تماشاگر عامی به نمایش نگاه میکنم که ببینم باورپذیر است یا نه. سعی میکنم تماشاگر اتفاقات روی صحنه را باور کند و آن را پس نزند.
آرش فلاحتپیشه: آنچه که در خلق یک اثر نمایشی اهمیت دارد، شناخت فضا و اتمسفر نمایش است که به تأسی از آن، رویدادها و مکانی که این اتمسفر خاص به وجود آمده هم مهم میشود. در نهایت همه اینها دست به دست هم میدهند که گروه به میزانسن و چیدمانی که آن اثر تعریف کرده برسد. وقتی گروه اجرایی نگاهش به نمایش این است که از شیوههای اجرائی متن فاصله بگیرد، لازم است به فضا و اتمسفر خاصی برسد و به این فکر کند که رویدادها و مکانها در کجای این اتمسفر قرار بگیرد تا در دل آن بازیها، حرکات و رفتارها ساخته شود. این مسیری است که آقای حسینپور برای تبدیل کردن نمایشهای رئالیستی و ناتورالیستی به نمایشهای فرمالیسم انجام میدهد. "طپانچه خانم" یک نمایش واقعی است چون همه چیز آن از روز اول با تک تک اعضای گروه صحبت شده بود و به صورت کارگاههای، مقطعی پیش رفت. همه اعضای گروه پله پله به هم نزدیک شدیم تا فهممان از این نمایش به یک سطح برسد. همه متفقالقول بودیم که نمیخواهیم یک نمایش ساده با روابط سطحی بسازیم، بلکه میخواهیم یک جهانی بسازیم که مناسبات و قراردادهای خاص خودش را داشته باشد. کما اینکه اساس تئاتر هم چیزی جز این نیست. البته قواعد و قراردادهای جهان یک تئاتر باید قابل باور باشد. الان خیلیها یک سری ژانگولر اجرا میکنند و رفتارهایی را بهم میچسبانند که یک کار بزرگ انجام داده باشند، بدون اینکه فهمی برای خودشان و مخاطبانشان داشته باشد. ما سعی کردیم این اتفاق برای نمایش ما نیفتد. به همین خاطر جهان نمایش را ذره ذره فهمیدیم و آن را به کارمان تزریق کردیم.
آقای جاودانفرد شما ضمن بازیگری، طراحی حرکت نمایش "طپانچه خانم" را هم انجام دادهاید. تجربه همکاری در این اثر فرمالیسم با آقای حسینپور و گروهشان چطور بود؟
بهزاد جاودانفرد: من یک ماه بعد از تمرین بقیه دوستان وارد گروه شدم. زمانی که وارد شدم، نمایش سر پا بود اما هنوز به شکل مطلوبی که کارگردان و گروه اجرایی میخواستند نرسیده بود که با همفکری و تبادل نظرهایی که داشتیم، توانستیم این اتفاق را رقم بزنیم. من در این سالها طراحی حرکت نمایشهای مختلفی را انجام دادهام اما آنچه که در نمایش "طپانچه خانم" به عنوان طراحی حرکت پیاده شد، متفاوت از نمایشهای دیگر بود. در این نمایش راجع به رفتارهای بازیگران با خود آنها مشورت کردم و فکر میکنم در نهایت یک طراحی حرکت به معنای واقعی اتفاق افتاد. در کارهای دیگری که انجام دادم، طراحی حرکت به شکلی بود که یک سری آدم در تایمهای خاصی یک سری کارهای مشترک را انجام میدادند ولی در این نمایش با چالش و گفتمانهایی که با بازیگرهای مختلف داشتیم، روی نشستن، ایستادن، راه رفتن و سایر حرکتهای بازیگر فکر کردیم و یک کار تیمی انجام دادیم که نتیجه آن خیلی لذتبخش بود.
خانم فرجاد شما چطور به گروه اضافه شدید و در جریان تمرینات قرار گرفتید؟
مارال فرجاد: من 30 روز آخر به گروه اضافه شدم و در جریان اتفاقات اولیه نمایش نبودم. زمانی که رسیدم، بهم گفتند این نقش و میزانسن است و این هم حسهایی که باید اجرا کنید. بعد از آن کارم را شروع کردم و در جریان نقش و نمایش قرار گرفتم.
وقتی قرار است یک نمایشنامهای که اصولاً نمایشنامه رئالیستی است به شکل فرمالیسم روی صحنه اجرا شود، تکلیف تماشاگر ایرانی که به دنبال قصه و فرم داستانی میگردد چیست و چه اتفاقی باید بیفتد که گروه اجرایی بتواند نظر آن تماشاگر را هم جلب کند؟
آرش فلاحتپیشه: به نظرم اگر به هر فرمی درست پرداخته شود و آن فرم، محتوای خاص درون خودش را داشته باشد، آن اتفاقی که لازم است میافتد و آن نمایش تماشاگر خودش را خواهد داشت. مطمئناً اجرایی که ما از نمایش "طپانچه خانم" روی صحنه بردیم، با ایدهآلی که در ذهن آقای یاراحمدی به عنوان نویسنده اثر هست، فاصله زیادی دارد. ایشان خیلی تلاش کرد که فرمی که ما میخواهیم بسازیم، محتوا داشته باشد. خودشان هم وقتی جای تک تک ما بازی میکنند، خیلی درستتر رفتار میکنند. به هر حال تلاش ما این بود که در مهندسی کار، آن محتوا و معنای کامل کلمات و روابط رعایت شود. پس در اجرای هر فرمی مهم این است که ما بتوانیم در پروسه تمرین تا اجرا به درک برسیم و روی آن فرم سوار شویم. اتفاقی که باعث میشود خیلی از نمایشهای ما مشکل داشته باشد این است که گروهها به درک درستی از فرم اجرایی خود نمیرسند، وگرنه در اجرای هر فرمی میتوان موفق بود و تماشاگر را جذب کرد. آقای فرشید مصدق وقتی نمایش ما را دید، گفت حس کردم یک اپرا دیدم چون مناسباتی که شما تعریف کردید، مناسباتی از جنس خودش بود و من کاملاً مفهوم اثر را درک کردم. این برای ما خوشحالکننده بود چون تلاش ما هم این بود که چنین اتفاقی بیفتد.
در قالب فرم و محتوایی که داشتید پیش میرفتید، چقدر خود آقای محمدامیر یاراحمدی به عنوان نویسنده اثر مشارکت کرد و چقدر با فرم اجراییتان موفق بود؟
شهابالدین حسینپور: شروع دوستی من با آقای یاراحمدی به سال 88 بر میگردد و ما در این سالها ارتباط و درک خوبی رسیدهایم. من چند سال پیش یک نمایشی به نام "هفت سنگ" آماده اجرا کرده بودم که بعد از برخورد شورای نظارت با این نمایش، فقط 20 دقیقه آن مجوز گرفت و من همان 20 دقیقه را در تالار مولوی روی صحنه بردم. آقای یاراحمدی آن اجرای ما را دید و گفت به دنیای عجیبی پرداختید که این دنیا برایم جذاب است. بعد از آن صحبتها ارتباط میان ما بیشتر و نزدیکتر شد و بعد من نمایشنامه "بیوههای غمگین سالار جنگ" را از ایشان گرفتم و اجرا کردم. در آن سالها همچنان در اوج شور و دغدغههای جوانی بودم و یک سری پیشنهادات به آقای یاراحمدی میدادم که اصلاً به اینکه امکان و ماشینری اجرایش وجود دارد یا نه، فکر نمیکردم. در این بین برایم جالب بود که آقای یاراحمدی هم پیشنهادهای عجیبتری مطرح میکرد. در مورد نمایش "طپانچه خانم" هم به لحاظ جهان نمایش به یک فکر واحد رسیدیم. البته ورژن اولیه نمایشنامه این اثر خیلی ترسناک بود و شاید از هر صد میلیون نفری که آن را بخواند، یک نفر هم فکر نمیکند که قرار است این نمایشنامه را در همچین جهانی ببیند. خوشبختانه آقای یاراحمدی قبول کرد که نمایش ما در یک جهان تصنعی بگذرد. شاید جزئیات این نمایش خیلی مورد علاقه ایشان نباشد ولی جهان نمایش را دوست دارند و این فرم اجرایی را از من پذیرفتهاند. آقای یاراحمدی یک ویژگی و امتیاز خیلی جالب دارد که شاید کمتر نمایشنامهنویسی از این ویژگی برخوردار باشد. ایشان هر زمان که لازم باشد در تمرینات حضور پیدا میکند و نکاتی که ضروری میداند را به گروه اجرایی انتقال میدهد. در نمایش "طپانچه خانم" هم این همکاری را با ما داشت و در ادای کلماتی که برای بازیگرها سخت بود را اصلاح و هم لحنهای بازیگران را ترمیم میکردند. حضور ایشان خیلی مثبت است و خوشحالیم که ایشان از معدود نمایشنامهنویسانی است که از این خصیصه و امتیاز برخوردار است.
ایده اولیه متن نمایشنامه "طپانچه خانم" متعلق به چه کسی است؟
شهابالدین حسینپور: ایده متن هم متعلق به خود آقای یاراحمدی است. اگر اشتباه نکنم ایشان در سال 85 یا 86 به فکر نوشتن این متن افتاد و به مرور طرح آن را آماده کرد. سال 91 این نمایش به دست من رسید و تا سال 94 طول کشید که این نمایشنامه نوشته شود. البته من در سال 92 فقط 4 صفحه از متن را برای جشنواره تئاتر فجر ارسال کردم که مورد موافقت جشنواره هم قرار گرفت و قرار بود آن را با حضور خانم گلاب آدینه، خانم رویا نونهالی و آقای علیرضا خمسه روی صحنه ببرم که چون متن آماده نشد، و البته تمرین این نمایش مصادف شد با اجرای عمومی نمایش "بیوههای غمگین سالار جنگ"؛ از جشنواره سال 92 انصراف دادم. بالاخره در سال 94 نمایش "طپانچه خانم" در جشنواره تئاتر فجر اجرا شد و سال 95 هم به اجرای عموم رسید. در مورد متن "طپانچه خانم" بگویم که شخصیت "اخترالسلطنه"، برگرفته شده از برخی رفتارهای شخصیت عمه آقای یاراحمدی است، یعنی این اقتداری که "اخترالسلطنه" دارد از شخصیت ایشان گرفته شده که واقعاً چنین رفتارهایی را داشته است. ضمن آنکه برای این داستان یک تهیهکننده پیدا شده که احتمال دارد سریال آن را بسازد.
وقتی شما متن نمایشنامه "طپانچه خانم" که فضایی رئال دارد را با سبک فرمالیسم اجرا کردید، این نگرانی در آقای یاراحمدی به وجود نیامد که بخشی از ایدههای متن، دیالوگها و شخصیتهای نمایش کمرنگ شود و بعضی از لحظات متن برای مخاطب از بین برود؟
شهابالدین حسینپور: فکر میکنم کاری که ما کردیم باعث شده نمایش "طپانچه خانم" قابلیت اجرا در هر جای دیگر این دنیا را داشته باشد. این را من بر اساس تجربیات خودم و بازخوردهایی که از مهمانهای خارجی نمایش گرفتهام، میگویم و خیلی خوشحال هستم که همه کلیت قصه نمایش را متوجه میشوند. البته یک سری ضعفها در نمایشمان وجود دارد که اینها در تئاتر ایران اجتنابناپذیر است ولی به گفته خود آقای یاراحمدی، "طپانچه خانم" یکی از نمایشهایی است که به لحاظ فضاسازی بسیار به ذهن ایشان نزدیک شد. ما خیلی تلاش کردیم که با رفتار، بازیهای بدن، قابسازی، ژست و میمیک بازیگرها کاری کنیم که اگر تماشاگری کلام بازیگرها را متوجه نشد، حداقل متوجه کلیت قصه شود و از آن فاصله نگیرد.
در نمایش "طپانچه خانم"، کاراکتر "اخترالسلطنه" که خانم فرجاد آن را بازی میکند، خانزادهای فرنگ رفته است که اصرار عجیبی به نگه داشتن ارثیهای پوسیده و شاید به درد نخور دارد و حاضر است از تمام ارزشهای زندگی خود بگذرد تا از طپانچههای پدرش محافظت کند. ضمن آنکه در طول نمایش مشخص میشود که کاراکترهای دیگر از جمله هوشنگ، مدی و حتی کلفتها از اخترالسلطنه در جهت مناع خودشان سوء استفاده میکنند. با این حال، مونولوگ پایانی به یکباره تمام وضعیت را طور دیگری روایت میکند و میگوید اخترالسلطنه یک زن متجدد بوده که کاراکترها راجع به آن اشتباه کردهاند. فکر میکنید برای مخاطب عام باورپذیر باشد که اخترالسلطنه نه تنها زنی است که از یک نظام پوسیده دفاع میکند، بلکه یک زن متجدد است که میخواسته نظام خوب را در یک جامعه عقب افتاده جا بیندازد؟
شهابالدین حسینپور: در اینجا دو بحث کاملاً متفاوت در کنار هم پیش میرود. یکی بحث زنی است که میخواهد میراث نا کارآمد پدرش را حتی به قیمت ضربه زدن به خانواده و جامعه و از دست دادن آنها حفظ کند و دیگری بحث همان زن که اینبار میخواهد تمدنی را وارد فرهنگی کند که در آن بزرگ شده است. اخترالسلطنه میخواهد آداب و رسومی که آموخته را به جامعه تزریق کند ولی هنوز یاد نگرفته که اول باید بستر فرهنگی آن را ایجاد نماید و بعد یک قانونی را به وجود بیاورد. این کاراکتر به جای آنکه سعی کند این کار را با یک شیوه مسالمتآمیز انجام بدهد، به جبر روی میآورد که تجربه نشان داده هیچ فرهنگی در هیچ کجای دنیا با جبر پیاده نمیشود. به نظرم مشکل این زن این است که سعی نمیکند فرهنگی که مد نظرش است را از مسیر درستش در جامعه جا بیندازد.
آرش فلاحتپیشه: اخترالسلطنه میخواهد کاری کند کارستان، اما ابزاری که دارد همان طپانچههای پدرش است که ابزار درستی برای جا انداختن یک فرهنگ نیست. الان در جهان پیرامون خودمان هم خیلیها از ابزار انرژی اتمی استفاده میکنند و همیشه از این دست سوء استفادهها وجود داشته است. اخترالسلطنه هم درگیر چنین تفکراتی است و در اینجا شخصیت "دده" کسی است که اخترالسلطنه وقتی میخواهد به خودش نهیت بزند، حرفهای او را گوش میدهد. اخترالسلطنه دنبال یک ابزار قدرتمندتری است که طپانچهها را کنار بگذارد اما این کار را انجام نمیدهد، مگر تا زمانی که دده به او میگوید:"طپانچهها مفت چنگت بگذار برود. بدبختی تو در همینهاست". چیزی که شخصیت اخترالسلطنه را در لحظه آخر برای همه ترحمانگیز میکند این است که او از ابتدا میدانند که در اصرار بیجای باورهای سنتی قرار گرفته و روشش غلط است ولی برای عوض کردن روش به دنبال یک بهانه میگردد. فکر میکنم اگر قرار بود پایانبندی نمایش ما طوری میشد که آقای یاراحمدی نوشته است، اجرایمان باید نیم ساعت دیگر ادامه پیدا میکرد.
بهزاد جاودانفرد: شاید اگر شرایط ویژه طلاقنامه برای شخصیت اخترالسلطنه اتفاق نمیافتد، رفتارها و برخوردهای دیگری با اتفاقات پیرامونش انجام میداد.
مارال فرجاد: به نظرم طپانچهها برای اخترالسلطنه و دیگران خیلی ارزشمند بوده است. من موقعیتی که اخترالسلطنه دارد را با موقعیت خودم در بازیگری کنار هم میگذارم و با آن همذاتپنداری میکنم. من در یک خانواده هنری به دنیا آمدهام که پدرم بازیگر بوده و خودم در رویای بازیگری بزرگ شدهام. بازیگری جان و عمر من است و اگر فردا روزی یک نفر بگوید تو حق نداری بازی کنی، به لحاظ روانی میمیرم. طپانچهها هم برای اخترالسلطنه همچین ارزشی داشتهاند. آن موقع قدرت خاندانها به سواد نبوده و به ثروت و تیراندازیها بوده است. مثل الان که هر کشوری که انرژی هستهای دارد قدرتمندتر است. طپانچهها باعث افتخار اخترالسلطنه است و به همین خاطر نمیخواهد آنها را از دست بدهد. فکر میکنم اخترالسلطنه یک آدم فرهنگی است که میخواهد فرهنگسازی کند اما این کار را با زور و قدرت انجام میدهد.
البته شاید این کاری که اخترالسلطنه میخواهد به کمک زور و قدرت انجام بدهد، عین بیفرهنگی است.
آرش فلاحتپیشه: اخترالسلطنه میخواهد کار بزرگی انجام بدهد. او تجدد را میخواهد منتها به کمک تهجر. این مشکل اوست که فقط در زمانی که موقعیت ویژهای برایش پیش میآید، خودش را نشان میدهد و شاید اگر این موقعیت نبود، اخترالسلطنه به راهش ادامه میداد. موقعیتی که برای این شخصیت به وجود میآید، به او میفهماند که استفاده از زور و قدرت دیگر جوابگو نیست.
تا انتهای نمایش چه چیزی میان "گماشته" (همسر اخترالسلطنه) و "قمری" اتفاق میافتد که باعث میشود اخترالسلطنه تغییر موضع بدهد؟ به نظر میآید اخترالسلطنه آنقدر آدم باهوش و دنیا دیدهای باشد که رابطه پنهانی همسرش با قمری را بداند. فکر نمیکنید مقدمه نمایش آنقدر زیاد شده که مؤخره آن کم شده و بخشهای مهمی از متن حذف شده است؟
شهابالدین حسینپور: فکر میکنم برای آدمهای قدرتمند یک چیزهایی اصل است که باعث میشود از فرعیات گذر کنند، درحالیکه آن فرعیات برای آدمهای جامعه است. یعنی متأسفانه اصل و فرع حکمرانها و جامعه با هم یکی نیست که این را در نمایش "طپانچه خانم" هم میشود دید. اخترالسلطنه در برخوردی که با قمری دارد، نشان میدهد که هیچ ارزشی در این دنیا وجود ندارد ولی در لحظه پایانی یک ارزشی به نام "گماشته" ظهور میکند که حتی حاضر است برای او از جان خودش هم بگذرد. آدمها وقتی به یک شکست میرسند، خیلی مهم است که روزنهای برای بیرون آمدن از آن شکست پیدا کنند و دوباره به امیدواری برسند. این امید در همان برخورد میان قمری و گماشته به وجود میآید که شاید شما فکر میکنید آن برخورد باید طور دیگری یا در زمان دیگری اتفاق میافتد، ولی فکر کنم در نهایت این اتفاقها برای تماشاگر باورپذیر باشد.
اخترالسلطنه یک زن ایلیاتی است که ما میدانیم زنان ایلیاتی علیرغم آنکه در بستری بزرگ میشوند که در آن پدرسالاری وجود دارد و خودشان تصمیمگیرنده نیستند ولی قصههای شوریدگی و عشقشان پر آوازه است. در آثار هنری و ادبی هم به عشق در زندگی زنان ایلیاتی تأکید شده که یکی از نمونههای آن اثر "آتش بدون دود" آقای نادر ابراهیمی است. با این وجود، فکر میکنم شخصیت اخترالسلطنه هم آدم عاشقی باشد که این عشق در نمایشتان بروز داده نمیشود. خودتان چه اعتقادی دارید؟
مارال فرجاد: به نظرم این عشق در اخترالسلطنه وجود ارد. همانطور که گفتم من عشق را در بازیگری میبینم و اخترالسطلنه هم در طپانچههایی که ارثیه پدرش است.
آرش فلاحتپیشه: من شخصیت اخترالسلطنه را همیشه همان شخصیت "کلرا ساخاناسیان" نمایشنامه "ملاقات بانوی سالخوره" آقای فردریک دورنمات میبینم که آن شخصیت هم به دنبال عشق است ولی چون عشق را نمیبیند، به چیز دیگری روی میآورد. فکر میکنم اگر این اتفاق راجع به شخصیت اخترالسطنه میافتد، نمایش "طپانچه خانم" قد میکشید.
آقای جاودانفرد شما شخصیت "گماشته" و رابطه وی به اخترالسطنه و قمری را چطور میبینید؟
بهزاد جاودانفرد: من "گماشته" را آدمی میبینم که زیر مجموعه یک سیستم نظامی و خیلی سخت است ولی از یک جایی مجذوب کسی دیگر میشود و حاضر است به خاطر آن شخص یک سری جریانها را بهم بزند. عشق میان گماشته و قمری برای من جالب بود و علیرغم اینکه زمان کوتاهی به ارتباط بین این دو اختصاص داده شده بود ولی آن صحنه تأثیر مهمی در روند نمایش داشت.
شهابالدین حسینپور: صحنه مربوط به رویارویی گماشته و قمری در اجرای قبلیمان به این پررنگی نبود ولی به خاطر یک سری نقدهایی که به ما وارد شد، آقای یاراحمدی سعی کرد برای اجرای مجدد این نمایش روی عشق میان این دو نفر تأکید بیشتری داشته باشد. متنی که آقای یاراحمدی نوشته یک متن طولانی است که ما باید بعضی از بخشهای آن را حذف میکردیم چون زمان اجرای نمایش محدود است. ما این نمایش را در جشنواره تئاتر فجر در 125 دقیقه روی صحنه بردیم و سال گذشته اجرایمان 15 دقیقه نسبت به جشنواره کاهش پیدا کرد و در اجرای اخیر هم به 85-90 دقیقه رسیدیم. خیلی چیزها از متن حذف شد و ما باید بخشهایی از متن را به نفع اجرا حذف میکردیم تا تماشاگر ارتباطش با نمایش را از دست ندهد.
چطور به فرم حرکتی بازیگرها رسیدید؟
شهابالدین حسینپور: فرم حرکتی ما در راستای جهانی بود که میخواستیم کسالتبار و حوصله سر بر نباشد. اتودهای مختلفی زدیم که حرکتهای همه این آدمها منحصر به فرد شود که در نهایت به فرمهای نمایش آسیای شرقی رسیدیم. هر کدام از بچهها نمونههای مختلفی میآوردند و پیشنهاد میدادند و ما از میان آنها انتخاب میکردیم. یک سری از بازیگرها بدنهای آمادهای نداشتند و ما تمریناتی انجام دادیم که اینها بتوانند کارشان را انجام بدهند. فرم تئاتر کابوکی و سبک "جوهاکیو" که به آن رسیدیم، ریتم ما را سریعتر میکرد و جهان غیر متعارفی را برای ما میساخت. ما به صورت گروهی به این ایده رسیدیم و آقای جاودانفرد آن را طراحی کرد. همه اعضای گروه در پروسه تمرینات زحمت زیادی کشیدند.
آرش فلاحتپیشه: جهان متن به شما میگوید که باید چه رفتاری با آن داشته باشید. به همین خاطر ما به سمت جوهاکیو و رفتارهای اینچنینی با متن و اجرا رفتیم که آقای جاودانفرد هم آمد و یک نظم ویژهای به آن داد
بهزاد جاودانفرد: در تمرینات اجرایی که در جشنواره تئاتر فجر داشتیم، اعضای گروه به یک کلیاتی از سیستم جوهاکیو رسیده بودند که بعد من آمدم و به کمک کارگردان و بازیگرها به سمتی رفتیم که در سالهای اخیر کمتر در تئاتر ایران اتفاق افتاده است. شاید این طرح حرکتها در کشورهای دیگر و در فیلمها اجرا شده باشد اما برای تئاتر ما منحصر به فرد است. ما در این نمایش به کمک همدیگر توانستیم یک جهان و تصویر زیبایی از یک نمایش کلاسیک سنگین و پر از دیالوگ بسازیم که این تصویر زیبا باعث میشود مخاطبان بتوانند راحتتر با نمایش ارتباط بگیرند.
خانم فرجاد حدوداً 3-4 سال است که تئاتر برایتان جدیتر شده و تجربیات مختلف و عجیب و غریبی در سبکهای رئالیسم، فرمالیسم و اکسپرسیونیسم داشتهاید. چطور شد که بعد از تجربیات مختلف در عرصه تصویر به حوزه تئاتر آمدید و به تجربیات نامتعارفی تن دادید که ممکن است منتقدان زیادی آن را نقد کنند؟
مارال فرجاد: من تصمیم گرفتم با حضور در تئاتر به تجربیات و کشفیات عمیقتری از بازیگری برسم. سال گذشته دو پیشنهاد تلویزیونی برای بازی نقش اول دو سریال به دستم رسید که شاید اگر 5 سال پیش بود آنها را با عشق قبول میکردم اما سال گذشته هر دویشان را رد کردم و مسیرم در تئاتر را ادامه دادم. در این مسیر سعی کردم از انتقادات استفاده کنم ولی متأسفانه بدشناسی آوردم و سر هر کاری که رفتم، زمان زیادی نداشتم. همکارانم در "طپانچه بانو" و نمایشهای دیگر خیلی کمکم کردند که خودم را در شرایط فشرده تمرینات حفظ کنم و به نقشم برسانم. الان حضور در تئاتر خیلی برایم لذتبخش است و حتی اگر دیگران بخواهند تجربیاتم را نقد کنند هم همچنان از کارم لذت میبردم چون همین که به کشف و پیشرفت بهتری در بازیگری میرسم برایم کافی است. البته من به نظرات دیگران بیتوجه نیستم ولی احساس میکنم مسیر خودم را در بازیگری پیدا کردهام و اگر در تئاتر حتی از پس نقشم بر نیایم هم یک سری اتفاقات جذاب کشف کردهام. نقش اخترالسلطنه نقشی بود که خانم فریبا متخصص با آن جایزه اول بهترین بازیگر زن جشنواره تئاتر فجر را برده بود که به این خاطر خیلیها قبول نکردند آن را بازی کنند ولی من از این مقایسه نترسیدم چون هم تجربه خوبی بود و هم میخواستم اخترالسلطنه را در خودم کشف کنم.
صحبت، تشکر، گلایه یا نقدی ندارید؟
شهابالدین حسینپور: من فکر میکنم طراحی لباس این نمایش جزو اتفاقات ویژه آن و همچنین جزو اتفاقات ویژه طراحی لباس تئاتر ایران طی چند سال اخیر است. خانم عابدیننژاد برای طراحی لباس این نمایش از متریالی استفاده کرد که بسیار فکر شده بود و برایش زمان گذاشت. ایشان شایسته تندیس بهترین طراحی لباس جشنواره بودند که آن را گرفتند. به نظرم طراحی لباس این نمایش برای دانشجوهای طراحی لباس بار آموزشی دارد. طراحی گریم هم خیلی به ما کمک کرد که فضای غیر متعارف نمایش برای تماشاگر قابل فهم شود. تیم گریم نمایش خیلی به من کمک کرد و من از همه بچههای گریم متشکرم. طراحی صحنه ما را به سمت یک انتظار برد و طراحی نور هم علیرغم محدودیتهایی که تماشاخانه پالیز داشت خیلی خوب انجام شد. موسیقی نمایش هم خیلی فکر شده بود و هیجان خاصی را وارد فضای نمایش کرد. من از همه عوامل نمایشم متشکرم چون در یک زمان 25 روزه خیلی فشرده تمرین کردند و هر روز 6-7 ساعت از وقتشان را گذاشتند تا این نمایش به ثمر برسد. مسئله دیگری که میخواهم به آن اشاره کنم، مشکلات زیرساختی تئاتر است که یا کسی به آن توجهی نمیکند یا هیچ مدیری زورش نمیرسد کاری برای آن انجام بدهد. سالنهای خصوصی سطح شهر تهران تعداد تماشاگران تئاتر را افزایش میدهند و شرایط تئاتر را توسعه میدهند که حضورشان خیلی مهم و ضروری است ولی باید به زیرساختهایشان توجه شود. اگر نقطه ضعف این سالنها زیاد شود، بدجور زمین میخورند و سر پا کردن دوبارهشان سخت خواهد شد. مرکز هنرهای نمایشی باید یک فکری به حال این سالنها کند و خود را کنار نکشد. مشکل دیگری که ما داریم، مسئله نبود امنیت شغلی برای بازیگران تئاتر است. بعضی از بازیگران تئاتر که ماهها وقتشان را برای تمرین میگذارند، به اندازه سوپر استارهای سینما در تئاتر امنیت شغلی ندارند. به نظرم تئاتر هم مثل سینما میتواند با یک برنامه 3-4 ساله به صنعتی شدن نزدیک شود و درآمدزا باشد. تئاتر میتواند به محل تبلیغ برندهای خصوصی تبدیل شود و با خودش پول به همراه بیاورد. اگر این پول به تئاتر تزریق شود، امنیت شغلی بازیگران و سایر عوامل بالا میرود و رقابتهای سالم در تئاتر ایجاد میشود. راهکارش خیلی ساده است و یک اتاق فکر میخواهد که 20 آدم درجه یک و دغدغهمند از قشر مدیران، هنرمندان، اصحاب رسانه و اهالی تئاتر در آن سیاستگذاری کنند.