سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "این یک پیپ نیست" اثر محمد مساوات با اتخاد عنوان تابلوی "رنه مگریت" نقاش سورئالیست، مفهوم مشترکی بین این نمایش و آن نقاشی ایجاد میکند که همانا غلبه "ذهنیت"، یعنی عنوان "این یک پیپ نیست" بر واقعیت و انکار "عینیت" تصویر پیپ است! در این نمایش نیز "عینیت" افرادی تصویر شده، ولی انکار میشود که حضور دارند! یا شخصیتهایی رویت نمیشوند اما "قبولانده میشود" که حاضرند و روی این حضور چنان اصرار میشود تا نه تنها به شخصیتهای نمایش و تماشاگران، باورانده میشوند بلکه همین اشخاص نامریی با اعمال خود منشا وقایع نمایشی میشوند.
حاصل این وقایع نمایشی بیان این مضمون است که در "جهان عینی و محسوس" هیچ یقین مسلم و مطلقی وجود ندارد و همه چیز شاید برساخته ذهن انسان باشد. این تشکیک در قدرت درک و شناخت آدمی، اگر پهلو به شک دکارتی عصر خردورزی بزند، میتواند منشا تحول فکری باشد اما اگر از منظری متفاوت به موضوع بنگریم، شاید رویکردی ضداجتماعی بیاید. این تم یا بناندیشه در طیفی از آثار نمایشی این سالها مکرر شده و به اشکال مختلف میکوشد قوه قضاوت مخاطب و حق او در داوری امور را نه نسبی، بلکه به کلی انکار کند. تشابه و تکرار این مضمون عاریتی در تئاتر نسل جوان را باید ناشی از تلقی تکبعدی از هنر پسامدرن اروپایی دانست که تطابقی با ضرورتهای بومی مدرنیته و نوگرایی ایرانی ندارد، زیرا در خاستگاه اروپایی آن، بازتاب تداوم عصیان مدرنیسم علیه جمود و رکود کلاسیسم است و وقتی اینجا "کپیبرداری" میشود خود منادی عدم جسارت، رخوت و جمود اجتماعی میشود. ریشه این جریان تئاتری را میتوان در القائات التقاطی در آموزش نمایشنامهنویسی و کارگردانی جُست که برخی کلاسهای دانشگاه و آموزشگاههای هنری را در سیطره خود گرفته و سپس به نمایشهای نسلی رسوخ کرده که اکثرا از روی دست هم رونویسی کردهاند و بیم آن میرود که در شرایط اجتماعی ما، صفت "تئاتر غیرمترقی" بیابد و صحنهها را از یکی از کارکردهای اجتماعی تئاتر عاری کند. یعنی تئاتری غالب شود که در چالش معضلات جامعه، از بیکاری دانشآموختگان و بحرانهای زیستمحیطی گرفته تا رکود اقتصاد و تولید و گسترش مسکنت و حاشیهنشینی و... خواجه در "بند نقش ایوان" بماند و تئاتری که میباید "فرزند زمانه" باشد به "هنر ناخلف" مبدل شود و در مواجهه با چالشهای اجتماعی و سیاسی عصر و زمانه خود، دیگر پرسشگر، روشنگرانه، افشاگر و هشداردهنده نبوده و از دعوت به تدبیر منتهی به عمل و اقدام پرهیز کند. در بحبوحهای که جمله "ما حق قضاوت نداریم!" لقوه دهانها شده، انفعال آغاز میشود، زیرا با ابراز تردید در توان داوری انسان، هر دستاوردی را میشود زیر سوال برد؛ از جمله، یقین درباره بدیهیات تاریخی و یافتههای علوم اجتماعی و روانشناسی و سیاسی. این تشکیک دامنگیر نتیجه خلا بینش اجتماعی در آثار هنریست و موجب بیعملی یا انفعال اجتماعی و بیطرفی سترون سیاسی میشود که پسند مناسبات فرهنگی نئولیبرالی است.
این اپیدمی شدن ویروس بیطرفی و پرهیز از موضعگیری اجتماعی در تئاتر نسل جوان اتفاقی نیست. مثلثی است که یک راس آن به نظریهپردازان مستظهر به رانتی میرسد که بنیان تئاتر اجتماعی و اندیشهورز را زاییده جریان چپ و "عبدالحسین نوشین" میدانند و به جای نقد زیباییشناسانه به تکفیر ایدئولوژیک تئاترهای داستانپرداز و دارای رویکرد انتقادی میپردازند. راس دیگر این مثلث، به جریان سرمایه مالی نوظهوری منتهی میشود که با رفتار مافیایی در عرصه تولید و آموزش تئاتر، فهرست خودی و غیرخودی میچیند و راس سوم مثلث را خواست و پسند قشر خاصی از تماشاگران ترسیم میکند که اغلب، فرزندان طبقات مرفهی هستند که هم تمکن اشباع گیشهها را دارند و هم با تئاتر تجاری این سالها، چنان تربیت یافتهاند که از تئاتر به جای تامل و اندیشه، کامیابی آنی و تفریح شبانگاهی میطلبند. این جریان "تئاتر عاری از تفکر انتقادی" که آگاهانه سازماندهی و هدایت شده است را طیفی از رسانههای حقیقی و مجازی تبلیغ و تشویق میکنند و هر تئاتری که مضمون نقد اجتماعی داشته باشد را نیز با انگ "شعارزدگی" میتارانند.
اما در این وانفسای تاختن تئاتر تجاری و وادادگی درام اجتماعی، انصافا نمایش پیشتاز "این یک پیپ نیست" اثر محمد مساوات لذت فرحبخش تماشای تئاتر را به اوج میرساند، زیرا گرچه فاقد نقد اجتماعی است اما با نبوغ و ابتکار، لااقل، ضمن ارتقای ذوق و پسند بیننده از دیدن یک قالب دراماتیک جدید، احساسات تهییج یافته او را ارضا میکند.
نمایش "این یک پیپ نیست" بیش از هر چیز مبتنی بر بداعت روایت است. نوگرایی روایتی که در اغلب آثار دراماتیک، متکی بر گزارش نامنسجم و پس و پیش کردن "زمان" وقوع رویداد بوده است، تا توالی متعارف زمان، یعنی روند خطی "گذشته-حال-آینده" (Chronological time) شکسته شود و مخاطب را پس از دیدن نمایش، به انسجام دوباره ترتیب زمانی رویدادها در ذهن وادارد. اما محمد مساوات برای ابداع در نحوه روایت و طراحی یک روایت پیچیده، به دستکاری زمان وقوع رویداد نمیپردازد، بلکه از یک طراحی "چندقاب صحنهای" (multi screen) استفاده میکند که ذاتا وامگرفته از سینماست، یعنی دکوری با چیدن قاب تصویرهای متعدد در کنار هم. گرچه چنین دکوری طی دهه اخیر در تئاتر ایران نمونههای مشابه داشته است، اما نوآوری مساوات در این طراحی صحنه، تغییر مسیر ورود منطقی شخصیتها به اتاقکهایی است که هر یک نمایانگر بخشی از معماری یک خانهاند. مثلا خروج شخصیت از در سمت چپ اتاقخواب در طبقه بالا بلافاصله منتهی به ورود همین شخصیت از دیوار روبرو در اتاق نشیمن طبقه پایین میشود. این تدوین شبهسینمایی که تاریکی و روشنایی نور آن را تکمیل میکند، یک تمهید تئاتری را نیز در پی دارد که همانا بازی کردن دو بازیگر در نقش یک شخصیت واحد است؛ یک بازیگر از اتاق خواب خارج میشود و بازیگر دیگری که بدل اوست وارد اتاق نشیمن میشود. اما جسارت مساوات در این شگردنمایی خلاصه نمیشود؛ پس از چند تابلو، شخصیت سومی وارد میشود که بدل ندارد و با خروجش از یک قاب صحنه، ورود او به قاب دیگر با زیرنویس روایت میشود. این روایت با حضور همزمان دو بازیگرِ یک نقش واحد در اتاق خواب و جدال فیزیکی آنها پیچیدهتر میشود. به این ترتیب تقابل شخصیت با همزادش قالب روایتی این داستان مبتکرانه میشود و مخاطب درمییابد که این تمهید تئاتری صرفا جنبه تزیینی ندارد، بلکه تنیده در ساختار مفهومی نمایش و تم محوری آن است. در نیمه دوم نمایش با حضور نامریی پلیس، یعنی شخصیت چهارم که فقط صدای او شنیده میشود و بازیگران با سمت و سوی نگاه و واکنش فیزیکی به اعمال او این شخصیت نامریی را "تجسم" میکنند، پیچیدگی روایت باز هم مضاعف میشود. اما این روایت چندوجهی باز هم غامضتر شده و بخش دیگری از پیچیدگی روایت داستانی نمایش، متکی به عناصر شنیداری است؛ شخصیتها به زبانی غریب گفتگو میکنند و دوبله همزمان گفتههای آنان به زبان فارسی شنیده میشود. در عین حال؛ گفتههای شخصیت زن نمایش به شکل زیرنویس نمایانده میشود! مجموع این پیچیدگی روایت، چنان به جذابیت اثر میافزاید که حواس و دقت متمرکز تماشاگر را میطلبد و کوچکترین تعللی در تماشای هر لحظه از نمایش به از دست رفتن بخشی از اطلاعات میانجامد.
در کنار این نوآوریهای خلاقانه، از زوائد و کاستیهایی هم باید گفت که دقت در آن به غنای شکلی اثر میافزود. بهرهگیری مصرانه نمایش از ادوات تکنیکی، از جمله میکروفون یقهای دست و پاگیر شده و پرسپکتیو صدای بازیگر را، که تعیین کننده جهت صدا و دوری و نزدیکی گوینده است، مخدوش میکند. همچنین، چیدمان آکسسوار و نقاشی دکور کاملا رئالیستی در درون هر قاب نیز، میتوانست خلاقانهتر شود و صرفا بازنمایی واقعیت روزمره معماری یک آپارتمان نباشد که با رجوع به هر مجله معماری داخلی قابل اخذ است، در حالی که جهان متناقض نمایش و ساختارشکنی روایت آن، منطقی برای شکستن قابهای مستطیلی دکور یا "دفرمه" کردن چیدمان اشیا در درون آنها ایجاب میکرد و جای تعجب است که کارگردانی با تخصص تجسمی و شٌم نقاشی که در فضای تابلوهای سورئالیستی سیر میکند، در طراحی صحنه تئاتر به کلیشه رایج دکورهای مقید به بازنمایی رئالیستی بسنده کرده است.
بیشک محمد مساوات را باید اکنون پدیدهای در نمایشنامه نویسی و کارگردانی تئاتر تلقی کرد که گوی سبقت از همنسلان خود ربوده و گرچه این بار در نمایش "این یک پیپ نیست" تاویل اجتماعی نمادینی به ذهن متبادر نمیکند اما در آثار پیشین خود مانند "خانواده" و "یافتآباد" و به خصوص در نمایش "قصه عصر جمعه" بارقه درخشش درامنویسی نوپرداز با بینش اجتماعی جسورانه را نوید بخشیده است.
ناصح کامگاری، نمایشنامه نویس، کارگردان و مدرس تئاتر