سرویس تئاتر هنرآنلاین: درباره حاج ابوالفضل مقدر قبلا گزارش مفصلی نوشتم. یکی از آخرین عاشقان تعزیه. مردی که تمام سرمایهاش را پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تبدیل به همت کرد و با این همت، چند دهه برای گروههای تعزیه وسایل اجرا ساخت. قبای اشقیا و سپر اولیا!
نوشتیم که به سراغش رفتیم تا درباره کارگاه خلاقانه او صحبت کنیم. درباره اینکه چطور سالها، با ذهن هنری و دستان فنی، بسیاری از قالبهای کار را خودش طراحی کرد و تکتک پارچهها را هرسال چطور به بافندهها سفارش میداد. با عشقی که به امام حسین (ع) داشت و دلی که برای هنر آیینی این کشور میتپید. اما، به خانهاش که رسیدیم دیگر دیر بود. خودش و همسرش در بستر بیماری افتاده بودند و پسرش تک تک وسایل کارگاه را میفروخت تا هزینه بیماری آنها را بدهد. این بخشی از یک نمایش تراژیک نیست. حقیقت زندگی پیشکسوت نمایش این کشور است. چه شما باور بکنید و چه مدیران این شهر باور نکنند.
با پیگیری صندوق حمایت از هنرمندان، ابوالفضل مقدر بیمه شد. این کاری بود که از عهده آنها برمیآمد و پسرش در هر تماس از من میخواست که بابت آن از مدیران تشکر کنم.
اما، حال جسمی ابوالفضل مقدر وخیمتر از این حرفهاست. خانه در آستانه زوالی که در آن زندگی میکند، فاقد امکانات اولیه نگهداری بیمار است. آن هم یک بیمار ریوی. توان حرکت ندارد و پسرش باید روزی چند بار او را برای نظافت به حیاط خانه بیاورد. داخل خانه سرویس بهداشتی و حمام ندارد و فصل سرد سال هم که نزدیک است.
پسر ابوالفضل مقدر، گلایهای بابت نگهداری از پدر و مادر ندارد و آن را وظیفه خود میداند. حتی هزینهها را با فروش وسایل کارگاه کم و زیاد تامین میکند. هرچند این پرستاری تمام وقت، یکی دو سالی است که او را از زندگی محروم کرده است. او فقط پرستار است. همین. نه شغلی، نه تفریحی و نه دوستی و آشنایی. اما او فقط نگران زمستانی است که پیش روی ماست. برای فروش خانه مشکل دارند زیرا در بافت فرسوده محله سرچشمه است و مشکلات پیچیده خود را دارد. خانه بدون حمایت شهرداری قابل فروش نیست. مسئولان آمدند و وعدههایی دادند اما امروز انگار که آن خانه اصلا خانهای نباشد! هیچچیز تغییری نکرد. خانه سرد و رو به ویرانی است. انگار که همه مردم این شهر در انتظار نشستهایم که آخرین کارگاه تعزیه این شهر، بر سر صاحبش فرو بریزد و بعد مرثیه بخوانیم! بنشینیم مرثیه بخوانیم که کارگاهی که میتوانست موزه شود، ویران شد. آن هم بر سر یکی از عاشقان امام حسین (ع). و بعد به هم بگوییم راستی میدانستی خانه او کنار حمام فیلم "قیصر" بود؟ یک کوچه پایینتر از خانه-موزه آیتالله مدرس؟ خانه ابوالفضل حری، نه خانه است و نه موزه. او نه قیصر است و نه آیتالله مدرس. نه میتوان از آن رفت و نه میتوان در آن زندگی کرد. این چه ویرانی عمیقی است. مگر میشود راهی که از کربلا و از عزای سالار شهیدان آغاز شده، اینطور به بنبست رسیده باشد؟ آن هم در روزهایی که در خیابانهای این شهر غوغا است. در روزهایی که روی سردر و دیوار و در شهرداری و تمام نهادهای فرهنگی این شهر، پرچم عزا زدهاند و همه یکصدا به "هل من ناصر..." لبیک میگویند، مگر میشود پیرمردی در گوشه این شهر، درحال مرگ باشد و هیچکس، حتی مشتریهای عبا و کلاهخود او، نشنوند صدایش را؟ مگر میشود در این روزها نشنید صدای پیشکسوت آیین عزا را؟
پسرش امروز برایم یک عکس فرستاد. مثل همیشه بدون هیچ توقع و بغضی. فقط نوشت: بگو مردم برایش دعا کنند!