سرویس تئاتر هنرآنلاین: پدری در یک تصادف موجب مرگ پسر جوانش میشود و زن او را مقصر این حادثه میداند. پدر دچار عذاب وجدان مرگ پسر و مادر نیز بهگونهای دچار بحران است تا حدی که آن دو، دختر خانواده را که در شرف ازدواج است، فراموش کردهاند. دختر نیز در این میان دچار سردرگمی شده است و هیچیک از آنها نمیتوانند با این مرگ کنار بیایند. شهرام کرمی نمایشنامهنویس و کارگردان از 21 شهریور ماه این نمایش را با عنوان "چه کسی سهراب را کشت؟" را در سالن قشقایی مجموعه تئاترشهر با بازی بهرام شاهمحمدلو، رویا افشار، فرید قبادی، سروش طاهری، حسین پورکریمی و آبان حسین آبادی روی صحنه آورده است، به بهانه اجرای این اثر نمایشی گفتوگویی با کارگردان و بازیگران این نمایش داشتهایم که در ادامه میخوانید:
آقای کرمی شما پیش از این در نمایشنامه "خروس میخواند" به گمگشتی هویت انسانی پرداخته بودید و به نظر میرسد که نمایشنامه "چه کسی سهراب را کشت؟" ادامه آن نمایشنامه باشد. نمایشنامه "خروس میخواند" را بر گرفته از یک شعر از نیما یوشیج نوشتید و در نمایشنامه "چه کسی سهراب را کشت؟" که موضوع آن مواجهه انسان با مرگ است، به سراغ کتاب "شاهنامه" فردوسی رفتهاید. ایده نوشتن این نمایشنامه و الهام گرفتن از شاهنامه از کجا آمد؟
شهرام کرمی: هر اثری ارجاعات ذهنی و محتوایی به یک سری عناصر دیگر دارد و هر اثر از هر نویسندهای نیز در راستای اثر قبلی اوست. به طوریکه شما حتی اگر آثار ویلیام شکسپیر را هم در یک مجموعه مقایسه کنید، متوجه وجوه مشترک آن آثار خواهید شد. چند سال پیش نمایشنامههایی همچون "بلوطهای تلخ"، "در بیداری" و "پوتینهای عمو بابا" را نوشتم که شخصیت محوری آن نمایشنامهها شخصیت مادر بود. بعد از آن تصمیم گرفتم که به کاراکتر پدر بپردازم و زندگی و داستانهای شخصیت پدر به عنوان ستون خانواده را روایت کنم. یکی از نمایشنامههایی که در این زمینه نوشتم، نمایشنامه "خروس میخواند" بود که سال گذشته اجرا شد. همچنین نمایشنامه "نامههای شرجی" را هم نوشتم که هنوز اجرا نشده است. این نمایشنامه داستان پدری را روایت میکند که به جبهه رفته و پسرش منتظر بازگشت اوست. همیشه در آثارم پرداختن به روابط خانوادگی و زندگی اجتماعی علاقه دارم و نمایشنامه "چه کسی سهراب را کشت؟" را هم بر اساس همین نگاه اجتماعی نوشتهام. البته من در نمایشنامههایم به فضاهای مختلفی چون اجتماعی، رئال، انتزاعی و فانتزی پرداختهام و اینطور نیست که بخواهم بگویم نمایشنامههایم صرفاً اجتماعی است. در مورد نمایشنامه "چه کسی سهراب را کشت؟" خیلی سخت است که بگویم ایده آن از کجا به ذهنم آمد و نگارش آن چطور تمام شد. من در این نمایشنامه از کتاب شاهنامه فردوسی الهام گرفتهام و کارم به هیچ وجه اقتباسی نیست. کدها و نشانههایی از شاهنامه در نمایشنامهام آوردهام که این کدها و نشانهها را از اسم شخصیتها، موقعیت و وضعیت آنها و شباهتهای داستانی نمایشنامه "چه کسی سهراب را کشت؟" با کتاب "شاهنامه" میتوان پیدا کرد. به نظرم میآید که نسل من، یعنی نسل متولدین دهه 50، خیلی خوب با شاهنامه ارتباط گرفته و احتمالاً آخرین نسلی است که با این اثر بزرگ حماسی عجین شده است چون متولدین دهههای 60 و 70 از آن فاصله گرفتهاند و شخصیتها و داستانهای شاهنامه چندان برایشان آشنا نیست. شاهنامه روی من اثر دارد و من نمایشنامه "چه کسی سهراب را کشت؟" را با الهام از آن نوشتهام.
چه شد که خواستید به موضوع مواجهه با مرگ بپردازید و چرا مرگ پسر توسط پدر که در نمایشنامه شما اتفاق میافتد، بر خلاف مرگ سهراب توسط رستم، یک مرگ ناخواسته است و شخصیت پدر ناآگاهانه و ناخواسته موجب مرگ فرزندش میشود؟
شهرام کرمی: شاهنامه با یک نگاه اسطورهای خلق شده و ماجرای آن با یک نمایشنامه اجتماعی و امروزی خیلی فرق دارد. در نمایشنامه "چه کسی سهراب را کشت؟"، فرزندکشی به 3 شکل ظهور پیدا میکند. شکل اول آنن مرگی است که پدر به شکل ناآگاهانه برای فرزندش رقم زده است و حالا دغدغه و مسئلهاش این است که چرا چنین فاجعهای اتفاق افتاده و چرا موجب مرگ فرزندش شده است؟ دومین مرگی که در نمایشنامه اتفاق میافتد، مرگ فرزندی است که مادرش در آن نقش داشته و به نوعی یک مرگ سهلانگارانه است. شخصیت مادر، در نگهداری از بچهاش کوتاهی کرده و بچه او از روی تراس سقوط کرده است. نکته مهمی که در اینجا وجود دارد این است که من فرزندکشی را در وجود یک جنس مرد نیاوردهام و اتفاق تلخ فرزندکشی در اینجا توسط یک زن و یک مادر نمود پیدا کرده است. نوع سوم مرگ در نمایشنامه هم وقوع مرگ فرزند توسط کاراکتر پیرمرد است. کاراکتر پیرمرد برای حفظ ایمان خودش، سرنوشت بچهاش را طوری رقم زده که یک فرزندکشی اتفاق افتاده و حالا آن پیرمرد از کارش پشیمان نیست. این سه شکل از مرگ در نمایشنامه "چه کسی سهراب را کشت؟" برای اشخاص مختلف اتفاق افتاده و باعث شده سه شخصیت در کشتن فرزند خودشان دخیل باشند.
در خصوص ضرورت وجود دو کاراکتر روانشناس و قاضی در این نمایشنامه توضیح دهید؟ در آثار شما معمولا گل شمعدانی در صحنه تکرار میشود، در این خصوص نظرتان را بفرمایید.
شهرام کرمی: این کاراکترها هر کدام در راستای معنای دراماتیک اثر حضور دارند و شخصیتهای تمثیلی و نمادین هستند. کاراکتر روانشناس یک کاراکتر تفسیرگر است که به عنوان نمادی از عقل بشری میخواهدد واقعهای که اتفاق افتاده را تحلیل کند. گرچه در نهایت نمیتواند تحلیلی برای آن واقعه پیدا کند چون یک مسائلی در زندگی، در حیطه عقل نیست و در حیطه بحثهای ماورایی، فراذهنی و فراعقلی قرار میگیرد. کاراکتر روانشناس نمادی از عقل بشری است و کاراکتر پیرمرد یا قاضی هم نمادی است از باور انسان. پیرمرد شخصیتی است که ایمان دارد و فکر میکند باید مطابق ایمانش رفتار کند، حتی اگر ایمانش او را عذاب بدهد. شخصیت مادر هم نماد عشق در وجود آدمی است. من موضوع عشق و امید بی پایان بشری را در کاراکتر دو جوان قصه هم نمود دادم. این دو جوان میخواهند زندگی کنند ولی در یک وضعیت بلاتکلیفی از گذشته و آینده هستند. آنها نماینده نسلی هستند که با یک مصیبتی مواجه شدهاند ولی نمیدانند باید در خصوص گذشته چه اقدامی کنند و در آینده تکلیفشان چیست. وجه مشترکی که در برخی از نمایشهای من وجود دارد، وجود گلهای شمعدانی بر روی صحنه است. این گلها که در این نمایش هم روی صحنه دیده میشوند، نماد زندگی هستند.
آقای کرمی چطور شد که از آقای شاهمحمدلو برای حضور در این نمایش دعوت کردید؟
شهرام کرمی: بعضی از بازیگرها جزو بازیگرهای مورد علاقه من هستند. برای مثال من 3- 4 نمایش از حسین پورکریمی دیدم و همیشه لحظهشماری میکردم که با حسین همکاری کنم. آقای شاهمحمدلو هم جزو بازیگران مورد علاقه من هستند. البته جالب است که من کاراکترهای تلویزیونی و سینمایی ایشان را دوست نداشتم. مثلاً با کاراکتر "آقای حکایتی" خیلی ارتباط برقرار نکردم و این را به خودشان هم گفتم اما بازی ایشان در دو نمایش از آقایان بهرام بیضایی و رضا بابک را دیدم و بسیار شگفتزده شدم. ضمن آنکه من آقای شاهمحمدلو را جور دیگری هم دوست دارم. شاید گفتنش منطقی نباشد اما میخواهم احساسی صحبت کنم. فرم صورت و میمیک خاص و شرقی ایشان، به خصوص فرم سبیلهایشان مرا به یاد پدرم میاندازد. من پدرم را در 2- 3 سالگی از دست دادم و خیلی ایشان را خاطرم نیست اما میدانم که فرم چهره، مو و سبیل پدرم شبیه به آقای شاهمحمدلو بود. آقای شاهمحمدلو همیشه برای من یادآور مهر هستند و به همین خاطر من بیش از 10 سال است که با ایشان دوست هستم و حس نزدیکی به ایشان دارم. پیش از این هم دو بار دیگر برای نمایشهای "خروس میخواند" و "مدریک" به سراغ آقای شاهمحمدلو رفته بودم تا ایشان در نمایشهای من بازی کنند ولی به هر دلیلی این اتفاق نیفتاد. سال گذشته همزمان با فوت زندهیاد داوود رشیدی یک پیامک مهرآمیز از آقای شاهمحمدلو دریافت کردم که نوشته بودند: مرگ داوود باعث شد روحیهام خراب شود وگرنه دوست داشتم به دیدن نمایشت بیایم. همان پیام باعث شد فکر کنم که ایشان برای نمایش بعدی دعوت مرا بپذیرند که همینطور هم شد. خوشبختانه الان آقای شاهمحمدلو در کنار ما حضور دارند و حضورشان اتفاق بسیار خوبی برای گروه رقم زده است. با حضور آقای شاهمحمدلو و خانم افشار به عنوان دو ستاره بزرگ تئاتر در کنار بازیگرهای جوان و همینطور حضور من به عنوان یک نویسنده و کارگردان از نسل میانسال، گروه ما را گروهی کاملتر کرده و تفاوتهایی که میان این سه نسل وجود دارد، برای شخص من بسیار لذتبخش است.
خانم افشار حضور در نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" پنجمین تجربه مشترک شما با آقای شهرام کرمی است. چه چیزی باعث شده این همکاری پر دوام باشد؟
رویا افشار: صادقانه بگویم که اگر آقای کرمی نمایشی را روی صحنه ببرند و لزوم حضور من در آن نمایش را حس کنند، حتماً پیشنهادشان را میپذیرم. من نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" را دوست دارم چون این نمایش کار بسیار سختی است. شما وقتی نمایشنامه آن را میخوانید، به نظرتان خیلی ساده میآید ولی حقیقت این است که به دست آوردن کاراکترهای این نمایشنامه پوست بازیگر را میکند! آنقدر کار سختی است که من آرزو میکنم این نمایشنامه بعد از این اجرا در کتابخانه بماند و کارگردان دیگری دست به این کار نبرد چون اگر یک کارگردان کم تجربه بخواهد نمایشنامه "چه کسی سهراب را کشت؟" را کار کند، ساختار نمایشنامهنویسی آن را بیراه میکند. تمام پرسوناژهای این نمایشنامه با زبان شعر با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. در واقع آنها باید شعر را طوری بخوانند که انگار دارند حرف میزنند. من در این نمایش نقش مادر را بازی کردم و با کمک آقای کرمی و دیگر دوستان به این نقش رسیدم. نکته جالب این است که بازیگران این نمایش بخشی از این اجرا را با همت و بدون حرکت بودن به تماشاگر واگذار میکنند و شاید به همین دلیل نمایش در دل مخاطب جا میشود.
آقای شاهمحمدلو شما مدتها بود که از تئاتر فاصله گرفته بودید و روی صحنه حضور پیدا نمیکردید. چرا در حضورتان روی صحنه تئاتر وقفه ایجاد شد و چرا پس از این وقفه پذیرفتید یک نقش کوتاه در نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" را بازی کنید؟
بهرام شاهمحمدلو: وقفهای که افتاد به دلایل مختلفی بود. بخشی از آن به خاطر حضورم در کارهای تلویزیونی بود. به هر حال من به سریالها متعهد بودم و باید کار میکردم. بخش دیگرش هم به خستگی من مربوط میشد. من در یک برههای به شدت مشغول کارهای صحنهای، تصویری و آموزشی بودم و خواستم بعد از آن شلوغیها یک مقدار استراحت کرده باشم. با تئاتر مشکلی نداشتم و شاید اگر پیشنهادات بهتری به من ارائه میشد، تئاتر هم بازی میکردم. در این مدت چند پیشنهاد به من داده شد که حس کردم آن کارها چندان زیبا از آب در نمیآید. وارد تمرینات یکی دو نمایش هم شدم که کارگردان یکی از آن نمایشها بعد از اجرای نمایش در جشنواره تئاترفجر از ایران رفت و آن نمایش به اجرای عموم نرسید و کارگردان نمایش دیگر هم با نویسنده نمایش مشکل پیدا کرد و آن نیز متوقف شد. از آنجایی که وقت و انرژی زیادی صرف تمرینات آن نمایشها کرده بودم، توقف هر دوی آنها بسیار متأثرم کرد. به هر حال بعد از مدتها با نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" به تئاتر برگشتم. از ابتدا بنا بود در این نمایش نقش پدر را بازی کنم و آقای کرمی هم روی همین موضوع تأکید داشتند ولی دیدم یک سری گرفتاریها در پیش خواهم داشت و آن گرفتاریها احتمالاً اجازه نمیدهد که تمام تمرکزم را روی این نقش پر رنگ بگذارم. به همین خاطر از آقای کرمی خواهش کردم که یک نقش کوتاه به من بدهد تا بتوانم با آن سازگاری پیدا کنم. متأسفانه آن گرفتاری که فکرش را میکردم هم برایم پیش آمد و خوشحالم که عوض شدن نقش من باعث شد آن گرفتاری تأثیر بدی روی کارم نگذارد. از همکاری با آقای کرمی بسیار خوشحالم و همینطور بسیار خوشحالم که با خانم رویا افشار و دیگر دوستان عزیز همبازی بودم.
بعضی از کارگردانها دموکرات هستند و بعضیها دیکتاتور. آقای کرمی چطور کارگردانی است و چقدر دست شما را به عنوان بازیگر باز میگذارد؟
رویا افشار: آقای کرمی بویی از دیکتاتوری نبرده و حتی بلد هم نیست ادای آن را در بیاورد چون خودش را میشناسد و قادر است که بگوید چه میخواهد. اساساً یک بازیگر قرار نیست یک وضعیت را تغییر بدهد، بلکه قرار است به یک الگوی ذهنی تصویر بدهد و این اتفاق زمانی میافتد که میتواند با کارگردان به یک تفاهم و تحلیل مشترک برسد. من و آقای کرمی معمولاً خیلی راحت به این تفاهم میرسیم و در این نمایش هم همینطور شد. در نمایش ما نظم بسیار خوبی وجود دارد که بخشی از آن به خاطر این است که همدیگر را خیلی خوب فهمیدهایم.
بهرام شاهمحمدلو: آقای کرمی وقتی بازیگر را انتخاب میکند، 50 درصد نقش برایش حل و پرداخت شده است. انتخاب کارگردان خیلی مهم است چون خیلی از کارگردانها بعد از 2 ماه سر و کله زدن با بازیگرها متوجه میشوند که انتخابشان اشتباه بوده است. خیلی خوب است که آقای کرمی در این قضیه دارد استادی به خرج میدهد. ایشان نه خودش را به بازیگر تحمیل میکند و نه اجازه میدهد بازیگر این کار را انجام بدهد. این تعادل بین بازیگر و کارگردان به شکلگیری نظم کمک میکند و نظم هم باعث موفقیت یک نمایش میشود.
آقای کرمی در حین نوشتن نقش مادر به حضور خانم افشار در این نمایشنامه و بازی کردن این نقش توسط ایشان فکر میکردید؟
شهرام کرمی: بله. ما تجربیات مشترک زیادی با هم داریم و به تفاهم خوبی رسیدهایم. من خیلی اهل حرف زدن هم نیستم و فقط وقتی بازیگری را برای اولین بار به کارم دعوت میکنم با او حرف میزنم. فکر میکنم فقط یک بار سر کار "بلوطهای تلخ" خیلی مفصل با خانم افشار حرف زدم و بعد از آن دیگر صحبت خیلی طولانی و زیادی با همدیگر نداشتهایم چون هر دویمان میدانیم که از یک همکاری مشترک چه میخواهیم. من موقع نوشتن نمایشنامه به کارگردانی فکر نمیکنم و فقط اسیر درام میشوم. اصولاً کارگردان بیرحمی هم هستم چون در همین نمایش 15 صفحه از متن را کنار گذاشتم. هیچ کارگردان- نویسندهای چنین کاری را انجام نمیدهد. بیش از 8 ماه درگیر نوشتن متن "چه کسی سهراب را کشت؟" بودم ولی در حین تمرینات خیلی راحت به این نتیجه رسیدم که یک بخشهایی از متن باید حذف شود. در حین نوشتن به کاراکترها فکر میکنم و خیلی مواقعها درگیر کاراکترها میشوم. همه بازیگرانی که در این نمایش حضور دارند، کسانی هستند که در حین نوشتن نمایشنامه به حضورشان در نمایش فکر کردهام. خوشبختانه همه هم در اولین تماس دعوت مرا پذیرفتند، اتفاقی که برای برخی از نمایشهای قبلیام رخ نداد.
بعد از نمایش "خروس میماند" این دومین باری است که آقای سروش طاهری دارد در نمایشهای شما نقش یک فرد مسن را بازی میکند. چرا به جای استفاده از یک بازیگر مسن، به آقای طاهری اعتماد میکنید و ایشان را با گریم مسن میکنید؟
شهرام کرمی: سروش طاهری از بازیگرهای مورد علاقه و دلخواه من است. نوع بازیاش را خیلی دوست دارم و همیشه از بازیاش لذت میبردم. همیشه منتظرم سروش یک اتفاق بزرگی را رقم بزند. آدم یک بازیگر با شعور و خوب را از دست نمیدهد. چند وقت پیش به سروش گفتم که میخواهم یک نمایش کودک کار کنم، هستی؟ سروش گفت با تو هستم. این اعتماد کردنها به خاطر توجه همه ما به کار گروهی است و نشان میدهد که ما وجوه اشتراک همدیگر را درک کردهایم.
آقای طاهری شما چطور پذیرفتید که یکبار دیگر نقش مردی را بازی کنید که سنش چندین سال از سن واقعی خودتان بیشتر است؟
سروش طاهری: من خیلی آدم محافظهکاری هستم اما این ویژگی در مورد کارم صدق نمیکند. به عنوان یک بازیگر برایم شیرینترین کار، کاری است که بتوانم با آن در ذهنم تصویرسازی کنم و خوشبختانه در تمام کارهای آقای کرمی این اتفاق میافتد. شما وقتی برای اولین بار متن نمایشنامه "خروس میخواند" را میخوانید، با خودتان میگویید این حرفها چه معنایی دارد؟ ولی وقتی وارد عمق آن میشوید، درک میکنید که چه دنیای عمیق روانشناسانه و جامعهشناسانهای در بستر دیالوگهایش نهفته است. اینجاست که کار را برای من سخت و در عین حال جذاب میکند. زمانی که آقای کرمی نمایشنامه "چه کسی سهراب را کشت؟" را به من داد، گفت تو هر کدام از این نقشها را بخواهی من بهت اطمینان میکنم و آن را به تو میدهم ولی واقعیت این است که برایت یک ذهنیتی دارم. من نمایشنامه را خواندم و چون میدانستم قرار است آقای شاهمحمدلو هم در این نمایش بازی کند، حس کردم ایشان نقش پدر را پذیرفتهاند. اگر میدانستم آقای شاهمحمدلو از این نقش کنار کشیدهاند، قطعاً خودم را کاندید آن نقش میکردم چون این نقش جریان خاصی دارد و مهمتر آنکه نقش مقابل خانم افشار است. در نمایش "خروس میخواند" نقش پیرمردی را بازی میکردم که 50 سال از سن واقعی خودم بزرگتر بود ولی حس میکنم در نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" کار سختتری داشتم چون همش نقش سختی بود و لازم بود یک اتفاق روانشناسانه را به تصویر بکشم و هم میبایست آن را طوری اجرا میکردم که شبیه پیرمرد نمایش "خروس میخواند" نباشد. به هر حال من به انتخاب آقای کرمی اعتماد دارم و فکر میکنم نمایشنامهها به نسبت بازیگران و کارگردانها به جریان تفکر مملکت نزدیکتر هستند. طبیعتاً سواد علمی آنها باید بیشتر باشد چون برای هر کلمهای که مینویسند، 300 کلمه باید بخوانند. من نوع تفکر آقای کرمی به عنوان یک نویسنده را دوست دارم و در مورد نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" هم به کار خودم و کل نمایش تعصب خاص دارم. واقعاً گروه این نمایش عالی بود و خوشبختانه من توانستم در کنار آقای شاهمحمدلو و خانم افشار بازی کنم. تئاتر آقای شاهمحمدلو با آقای بیضایی را دو بار دیده بودم و به نظرم آقای شاهمحمدلو در آن نمایش شاهکار بود. در این نمایش برای چهارمین بار با حسین پورکریمی همبازی بودم و بازی در کنار خانم حسینآبادی هم برای اولین بار برایم اتفاق افتاد. احساس میکنم نقشهای این نمایش را به جز این بازیگران شخص دیگری نمیتوانست به این خوبی بازی کند.
آقای پورکریمی و خانم حسینآبادی در نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" اولین تجربه همکاریتان با آقای کرمی رقم خورد. این تجربه چگونه بود و چطور توانستید به نقشهای خودتان برسید؟
حسین پورکریمی: من به شدت آدم کمکاری هستم و همین مدت کوتاهی که هنرجوی تئاتر بودهام، متوجه شدهام که خیلی سخت سلیقه هستم ولی از حضور در نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" خوشحالم و به نظرم حضور در این نمایش اتفاق خوبی برایم بود. گرچه این نمایش سختیهای خاص خودش را برای من داشت. روزهای اول که سر تمرین آمدم، خیلی با متن ارتباط برقرار نمیکردم و متن آنقدر غمگین بود که مرا خراب میکرد. حتی وضعیت به جایی رسید که به آقای کرمی گفتم اگر اجازه بدهید من نیایم چون حس میکنم آنچه که شما میخواهید را نمیتوانم روی صحنه پیاده کنم اما آقای کرمی تأکید کرد که باید بمانی و کارت را انجام بدهی. آقای کرمی را قلباً دوست دارم و به نظرم اگر تمام هنرمندان و مسئولین ما فقط 10 درصد شبیه به آقای کرمی باشند، دنیا گلستان میشود. من به آقای کرمی گفتم تمام تلاشم را میکنم تا شما از اعتماد به من سربلند بیرون بیایید و از من راضی باشید. خوشحالم که امروز ایشان از من راضی هستند. الان که به نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" نگاه میکنم، حس میکنم اگر در این نمایش حضور پیدا نمیکردم و یا سر این کار نمیماندم، چقدر حسرتش را میخوردم. من پیش از این چند بار دیگر با سروش طاهری بازی کرده بودم و حضور سروش در این نمایش هم به حضور من کمک زیادی کرد. حضور و بازی در کنار بزرگانی همچون آقای شاهمحمدلو و خانم افشار هم خیلی لذتبخش بود. خوشبختانه کامنتهای خوبی از سوی مخاطبان این نمایش دریافت کردم که با تصوراتم جور در نمیآمد چون فکر میکردم که فقط یک قشر خاصی از مخاطبان از این نمایش خوششان بیاید. روند و ریتم این نمایش عمداً کند است که من به خاطر آن گمان کردم بعضی از مخاطبان با آن ارتباط نگیرند ولی به عینه دیدم که 95 درصد کامنتها مثبت است. احساس میکنم همه چیز درست پیش رفته و همه اینها به خاطر حضور آقای کرمی است.
آبان حسینآبادی: من پیش از این نمایش با آقای کرمی کار نکرده بودم و نمایشی هم از ایشان ندیده بودم و ایشان را فقط به اسم میشناختم. آقای کرمی با من تماس گرفتند و متن نمایشنامه را برایم فرستادند. وقتی متن را خواندم، دیدم که از فضای ذهنیام خیلی دور است و از آنجایی که من از ناشناختهها خوشم میآید، دوست داشتم در این نمایش حضور داشته باشم. چند سالی بود که حس میکردم دارم در یک فضای رفاقتی و محفلی کار میکنم و دیگر نمیخواستم این روند ادامه پیدا کند. دلم میخواست چیزهای دیگری را کشف کنم که خوشبختانه این اتفاق با نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" افتاد. بزرگترین جذابیت نقش من در این نمایش، ناشناخته بودن آن و به طور کلی ناشناخته بودن فضای کلی نمایش است. همانطور که خود آقای کرمی هم گفتند، ایشان خیلی اهل صحبت نیستند و من حتی در جاهایی سر تمرین حس میکردم که ایشان مرا نمیبینند و حواسشان به من نیست. واقعاً نگران شدم و با خودم گفتم نکند از کار من خوششان نیامده و مرا به خاطر یک سری تعارفها نگه داشتهاند ولی خوشبختانه احساسم درست نبود. وقتی نمایشنامه را خواندم، متوجه شدم که نقش "آرزو" از من دور است ولی میشود آن را در تمرینات درآورد و این کار سختی نیست اما در اجرا متوجه شدم که چه کار پیچیدهای است چون باید در بستری از سکوت حرف میزدم. الان شبهای روی صحنه احساس میکنم که جلوی دوربین هستم و یک دوربین کلوز آپ جلوی صورتم است و دارد ریز به ریز چهره و لحن صدایم را میگیرد. چه در زمان سکوت و چه در زمانهایی که حرف میزنم، حس میکنم نور بقیه جاها گرفته شده و من خیلی مورد توجه هستم. فکر میکنم این حسی است که بقیه بازیگرها هم دارند. باید بگویم که در ابتدا بازی کردن در نقش "آرزو" برایم سهل ممتنع به نظر میرسید ولی در اجرا سخت و ممتنع شد. با این حال من از حضور در این کار و تجربه کردن یک فضای متفاوت در کنار آقای کرمی به عنوان کارگردان و در کنار بازیگران با تجربه و جوان این نمایش بسیار خوشحالم.
آقای کرمی چطور شد که از خانم حسینآبادی دعوت کردید در این نمایش حضور پیدا کند؟
شهرام کرمی: من پارسال داور یک جشنواره بودم و یک نمایشی به نام "پروانه" دیدم که حضور خانم حسینآبادی در آن بسیار خوب بود. در آن جشنواره دو بازیگر خانم خودشان را نشان دادند و ما هر دوی این خانمها را کاندید بردن جایزه کردیم. اصرار داشتم که جایزه به خانم حسینآبادی برسد اما دیگر داوران به آن یکی بازیگر رأی دادند و جایزه را آن خانم برد. بعد از جشنواره با خودم گفتم باید یکی از این خانمها را سر کارم بیاورم. شماره هر دویشان را گرفتم و خودم به خانم حسینآبادی زنگ زدم و به آریان رضایی (روابط عمومی نمایش) هم گفتم که با بازیگر دیگری که جایزه را برده بود تماس بگیرد. انتخاب اول خودم خانم حسینآبادی بود و وقتی با حمید پورآذری در این مورد صحبت کردم، ایشان گفت چشم بسته خانم حسینآبادی را بیاور. من هم اعتماد کردم و ایشان را به این نمایش دعوت کردم. برای من خصوصیات اخلاقی بازیگرها خیلی مهم است و اساساً حوصله استرس و هیجان ندارم. دلم میخواهد سر کارم آرامش باشد چون خیلی درونگرا هستم و کوچکترین مسئله هم مرا بهم میریزد. همیشه دوست دارم با بازیگرهای بیحاشیه کار کنم چون به یک بستری از آرامش نیاز دارم. بازیگرهای خوبی وجود دارند که من به خاطر ویژگیهای اخلاقیشان هیچوقت به سراغشان نرفتهام. هر بازیگری که با من کار میکند، اهل حاشیه نیست و این چیزی است که من برای یک کار تیمی میخواهم.
چالشی که با آقای پورکریمی داشتید و باعث شده بود ایشان حس کند نمیتواند از پس خواستههایتان بر بیاید چه بود؟
شهرام کرمی: حسین پورکریمی یک بازیگر غریزی فوقالعاده خوب است منتها چالشی که ما داشتیم این بود که من میخواستم به حسین تفهیم کنم که وقتی ما در اتاق هستیم، نمیدانیم بیرون اتاق چه اتفاقی افتاده و تو باید داخل این اتاق را بازی کنی ولی حسین به همه جا سرک میکشید و میخواست بیرون اتاق را هم ببیند. خیلی طول کشید تا بعدها متوجه شدم که این به خاطر نگاه احساسی حسین است. طول کشید تا قانعش کنم و وقتی قانع شد و حرف مرا فهمید، نقشش را طوری که میخواستم بازی کرد. به نظرم اینکه حسین توانست به نقشش برسد، به خاطر اعتماد خودش بود چون من واقعاً یک جاهایی اعتمادم از دست رفته بود و به بنبست رسیده بودم. خود حسین اعتماد کرد و نتیجهاش را هم گرفت. من هر 6 نمایشی که روی صحنه بردهام را دوست دارم ولی حالا میتوانم بگویم که نمایش "چه کسی سهراب را کشت؟" یکی از بهترین اتفاقات کاری من است چون گروه یکدستی دارم و همه خوب هستند. من نمایشهایی را میبینم که در آنها یکی دو بازیگر خوب کار میکنند و بقیه ضعیف هستند. سعی کردم نمایش من اینطور نباشد و خوشبختانه حالا طبق کامنتهایی که میگیرم، متوجه میشوم که هر کدام از بازیگرها از نظر عدهای بهترین بودهاند و این همان اتفاقی است که دنبالش بودم.
فضای صحنه نمایشتان فضای سرد و بی روحی است و فقط گل شمعدانی و بافتنیها یک مقدار به صحنه روح داده است. شما خودتان چقدر در طراحی صحنه دخیل بودید و با آقای شجاع همفکری کردید؟
شهرام کرمی: بیشترین دیالوگ من با آقای منوچهر شجاع بود. منوچهر شجاع هم روحیه مرا دارد و کمتر صحبت میکند اما ما اینبار در طول تمرینات در کافه نشستیم و چند بار در مورد طراحی صحنه صحبت کردیم. خاصیت خیلی خوب آقای شجاع این است که میخواهد به ذهن کارگردان نزدیک شود. در این نمایش هم چنین اتفاقی افتاد و ایشان به ذهنیت من نزدیک شد. من به آقای شجاع گفتم یک طراحی صحنه چندگانه میخواهم که مخاطب متوجه نشود آن محل خانه، جنگل یا پارک است. به این فکر کردم که در نمایشم همه امیدها برای یک حیات ابدی است و این جهان باید به عنوان یک جهان فانی و گذری معرفی شود. خواستم همه چیز سیاه و سفید نشان داده شود که انگار این دنیا محلی برای گذر است. خوشبختانه طراحی خوب آقای شجاع آنچه که من میخواستم را به خوبی نشان داد. البته من میخواستم یک رگههایی از امید هم روی صحنه دیده شود و به همین خاطر گل شمعدانی به صحنه اضافه شد. یا در طراحی لباس، عناصر رنگی خیلی مختصری آوردیم، به طوری که صحنه کاملاً بی رنگ نباشد اما رنگ هم خیلی نمود پیدا نکند. در طراحی نور هم همین اتفاق افتاد و همه اینها در راستای متن بود.