سرویس تئاتر هنرآنلاین: آرش عباسی سالهاست خود را به عنوان یک نمایشنامهنویس و کارگردان در تئاتر کشور مطرح کرده. نگاه او به تئاتر، نوعی بیان اجتماعیست که او را از سایر درامنویسان اجتماعی همنسلاش متفاوت کرده است. او این روزها نمایش "آنا کارنینا" را در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه دارد که به گفته آرش عباسی در ادامه دیگر اثر او نمایش "نویسنده مرده است" میتوان آن را ارزیابی کرد. روایتی زنانه از موضوع عشق و خیانت که فقط تم موضوعی آن از رمان جاودانه "تولستوی" اقتباس شده و آرش عباسی روایتی امروزی را بر اساس زندگی یک چهره سینمایی که در دوران اوفول خود به سر میبرد به نمایش گذاشته است. با آرش عباسی، معصومه رحمانی و بهنام شرفی نویسنده، کارگردان و بازیگران این نمایش درباره شکلگیری "آنا کارنینا" گفتوگویی داشتیم که در ادامه میخوانید:
آقای عباسی میتوان گفت که نمایش "آنا کارنینا" ادامهای است از یک تریلوژی متشکل از دو نمایش دیگر با نامهای "همه چیز درباره آقای ف" و "نویسنده مرده است"؟
آرش عباسی: شاید نمایش "آنا کارنینا" در ادامه نمایش "نویسنده مرده است" باشد. یعنی اگر سه نمایشنامه بخواهم داشته باشم که در یک راستا حرکت کنند، اولی و دومیاش نمایشهای "نویسنده مرده است" و "آنا کارنینا" هستند و الان تازه دارم به سومیاش فکر میکنم و به زودی استارت آن را خواهم زد. این سه نمایش برای من در یک حیطه هستند و در یک مجموعه میگنجند. حداقل از نظر ساختاری شباهت زیادی به همدیگر دارند. نمایشنامههای "نویسنده مرده است" و "آنا کارنینا" دو داستان متفاوت را تعریف میکنند ولی هر دو به زندگی یک سوپراستار سینما میپردازند؛ اولی سوپراستار ایرانی و دیگری یک بازیگر خارجی. این اولین اشتراک این دو نمایشنامه است. دومین اشتراکشان هم شاید این باشد که هر دو دیالوگمحور هستند و از یک نقطه آرامش شروع شده و در نهایت به اوج میرسند. همچنین هر دوی این نمایشنامهها غافلگیری دارند؛ هر چند که جنس غافلگیریشان متفاوت است. نقطه اشتراک دیگر این نمایشنامهها زمان نمایش است که سعی کردهام آنها را در 70 دقیقه به روی صحنه ببرم و همه چیز را در همین 70 دقیقه بگویم. من اصلاً به عنوان حسن از آن نام نمیبرم. کار واقعاً سختی هم هست و یک جور صحنه زورآزمایی است اما لذت خاص خودش را دارد. دلم میخواست با تمام سختیهایی که این مدل از نوشتن دارد، خودم را بسنجم و آن را انجام بدهم.
اینکه میگویم نمایش "آنا کارنینا" در ادامه دو نمایش "آقای ف" و "نویسنده مرده است" میآید به خاطر این است که در نمایش "آقای ف" هم اتفاقاً به زندگی یک هنرمند پرداخته بودید که البته در آنجا جنس هنر فرق میکرد و ستاره نمایش یک موزیسین بود. در هر سه این نمایشها دوره اوج هنرمند و ستاره قصه به نوعی تمام شده و اساس قصه مربوط به زمانی است که آنها دارند سختیهای خودشان را میکشند.
آرش عباسی: کاملاً درست است. هر سه این نمایشها در مورد هنر هستند و من در آنها به دو مقولهای پرداختهام که از جوانی دغدغهشان را داشتم؛ یکی مقوله بازیگری و دیگری مقوله خوانندگی. دو نمایش قبلی را خودم بازی کردم و نمایش "آنا کارنینا" را هم یک دوره مجبور بودم که با خانم معصومه رحمانی تمرین کنم تا اینکه بهنام شرفی به ما پیوست. هم نمایش "آنا کارنینا" و هم نمایش "آقای ف" در مورد هنرمندانی است که تا حدودی دوره حرفهایشان تمام شده و دارند حفظ ظاهر میکنند. این مسأله در مورد "آنا کارنینا" نمود بیشتری دارد.
به نظر میآید که در نمایشنامه "نویسنده مرده است" به دنبال پیچیدگی قصه و شکل معناگونهگی آن بودید و نزدیک شدن به دنیای هیچکاکی، برایتان اهمیت زیادی داشت اما شدت این پیچیدگی در نمایشنامه "آنا کارنینا" کمتر است. چرا خواستید اینطور باشد؟
آرش عباسی: پروسه نوشتن نمایشنامه "نویسنده مرده است" خیلی طول کشید. قبل از آن نمایشنامههای رئالیستی زیادی داشتم و کارم را در آن حیطه انجام داده بودم. در آن دوره رئالیستی نوشتن برایم جذابیتش را از دست داده بود. همچنان هم همینطور است. بعضی وقتها فکر میکنم که نوشتن دیالوگ صرف و تعریف کردن قصه کار بیهودهای است. به همین دلیل دو سال نمایشنامه "نویسنده مرده است" را کنار گذاشتم و اصلاً طرفش نرفتم چون کاری از دستم بر نمیآمد. نمایشنامه دو کاراکتر اصلی داشت که دائماً با هم دیالوگ میگفتند و این مرا راضی نمیکرد. مدام به دنبال تکنیک بودم چون معتقدم آن نمایشنامههایی که بخش تکنیکالشان قوی است، خیلی ماندگار هستند. نمایشنامه "نویسنده مرده است" برای من یک تکنیک داشت و آن تکنیک، غافلگیری و بازی کردن کاراکترهای برای همدیگر بود. زمانی که این تکنیک را پیدا کردم، نگارش متن راحت شد و توانستم آن را به انتها برسانم چون میفهمیدم که دارم چکار میکنم. به نظرم آن نمایشنامه دیگر گفتوگوی میان دو نفر نبود و چیزی فراتر از آن شکل گرفت. در نمایش "آنا کارنینا" میخواستم از همان تکنیک استفاده کنم اما فکر میکردم که این تکنیک تکراری خواهد شد. الان مدت زیادی است که به فکر نوشتن ادامه قصه "نویسنده مرده است" هستم که شاید دوباره همان تکنیک را برای نوشتنش به کار بگیرم. 6-7 سال از آن نمایش گذشته و هنوز آنقدر شیفتهاش هستم که از هر فرصتی برای اجرایش استفاده میکنم. ولی به هر حال طی این سالها انگار که یک نسل عوض شده و من و بازیگرهای نمایش هم همینطور. برای همین فکر کردم که شاید بشود بخش دومی برای آن تعریف کرد. در نمایش "آنا کارنینا" از همان ابتدا به چیز دیگری فکر میکردم. همیشه تاکشوهایی که در تلویزیون پخش میشود، برایم جذاب بود ولی هیچوقت تصور این را نداشتم که داستان "آنا کارنینا" را وارد قالب یک شوی تلویزیونی کنم. من تا زمانی برایم نمایشنامهنویسی جذاب است که ندانم قرار است چه اتفاقی بیفتد. در ابتدا یک ایده و یک داستان یک خطی دارم و با همینها به سراغ نوشتن میروم. دیگر این خود قصه است که مرا همراه با خود پیش میبرد. به شدت مخالف آن هستم که از اول بدانم قرار است چه کاری انجام بدهم و تا آخر هم به همان شکل جلو بروم. در گذر زمان به این شکل از نوشتن رسیدهام. درست یا غلطش را کاری ندارم ولی الان مدتهاست که با متن کامل سر تمرین نرفتهام چون فکر میکنم اگر متن کامل باشد، پس من قرار است چه کارگردانیای انجام بدهم؟ متن را نیمه کاره میگذارم و میروم سر تمرین. همین باعث میشوم که با گذر زمان و از دل اتفاقاتی که در تمرین میافتد، متن نیمه کاره من آرام آرام تکمیل شود و به روی صحنه برود.
شروع تمرینات با یک متن نیمه تمام کار بازیگرها را سخت میکند. یک بازیگر به چه اعتباری باید بپذیرد که با یک متن نیمه تمام وارد تمرینات شود؟
آرش عباسی: این معضلی است که برای این جور کارها دارم. در مورد نمایش "آنا کارنینا" در ابتدا به بازیگرهای چهره فکر میکردم. لادن مستوفی از روز اول در جریان متن بود و من گفتم که میخواهم "آنا کارنینا" را بنویسم و تو آن را بازی کنی. در نیمههای کار بود که لادن مستوفی گفت شرایط حضور در این نمایش را ندارد و من مجبور شدم به سراغ بازیگرهای دیگر بروم. خیلی از بازیگرهای زن و مرد مشتاق این بودند که متن نیمهکاره من چه زمانی تمام میشود. من تعمداً نمیخواستم متن کامل را به بازیگران بدهم. البته یک لحظاتی وسوسه شدم که متن را کامل کنم و به بازیگران بدهم اما خوشحالم که چنین اتفاقی نیفتاد. دیدم اگر بخواهم متن را کامل کنم، طبیعتاً آنچه که میخواهم در نمیآید. در کارهای قبلیام با بازیگرهایی کار کردهام که از آنها شناخت کافی داشتم. مثلاً لادن مستوفی هیچوقت انتظار ندارد من متن کامل را به او بدهم. در نمایش "نویسنده مرده است" نقطه پایان را روی متن گذاشتم و به بازیگرها دادم اما آن متنی که اجرا شد، با متن اولیه قابل قیاس نبود. خود لادن مستوفی هم در اجرای متن و ایدهپردازی شرکت کرد و کمک حال من بود. خیلی از بازیگرها متن کامل را میخواهند و لازم میبینند که بدانند متن از چه قرار است. در این بین من به یک سری از بازیگرها رسیدم که به من اعتماد کردند و حاضر شدند با متن نیمه تمام سر تمرین بیایند. 50 درصد متن را به معصومه رحمانی دادم که از آن 50 درصد هم حداقل 30 درصدش تغییر کرد ولی هم رحمانی و هم شرفی این اعتماد را به من کردند و با متن نیمه تمام سر تمرینها حضور پیدا کردند.
اگر قرار است بازیگرها در پروسه تکمیل متن قرار بگیرند، شاید آنها فکر کنند که نمایشنامه میخواهد به واسطه ایدهها، بازیها و حتی بداههکاری آنها شکل بگیرد و تکمیل شود. در چنین صورتی ممکن است ترجیح بدهند وارد چنین کاری نشوند و یا اگر وارد چنین کاری شوند، برای خودشان سهمی از کارگردانی قائل شوند. فکر نمیکنید که بازیگرها گاهاً اینطور فکر میکنند؟
آرش عباسی: شاید یک سری از بازیگرهای خطرناک اینطوری فکر کنند. امیدوارم که هیچوقت اینطور بازیگرها در مسیر کار من قرار نگیرند. من فکر میکنم که تئاتر یک کار مشارکتی است و من به عنوان یک نویسنده و کارگردان فقط بخشی از آن هستم. همه عوامل دیگر اعم از بازیگرها، دستیارها، مدیر صحنه، طراحها، آهنگساز، عکاس، تیزرساز و روابط عمومی در کنار همدیگر قرار میگیرند و کار کارگردان را تکمیل میکنند. این قانون تئاتر است اما به هر حال کارگردان آنقدر اختیارات و بار مسئولیتش زیاد است که باید از هر آنچه که هست، استفاده کند. چه در نوشتن و چه در کارگردانی، آدم دموکراتی هستم و نظر دیگران را گوش میدهم. درست است که عین نظرات آنها عمل نمیکنم اما شنیدن نظرات دیگران به من کمک میکند. بارها هم به واسطه نظرات دیگران، خیلی از چیزها را عوض کردهام. سر همین نمایش "آنا کارنینا" نظرات بچهها را میشنیدم. معصومه رحمانی الان خیلی از جملاتی که در مونولوگهای نمایشنامه وجود داشت را روی صحنه نمیگوید. به من گفت که گفتن اینها برای من راحت نیست و من هم گفتم که تو قرار است روبروی تماشاگرها دیالوگ بگویی، اگر فکر میکنی که فلان دیالوگ در دهانت نمیچرخد، میتوانیم دیالوگی را جایگزین آن کرده و یا کلاً حذفش کنیم تا اتفاق بهتری برای اجرا بیفتد.
گاهاً بازیگرها میگویند که فلان دیالوگ ثقیل است یا در دهانشان نمیچرخد. یک سری از متنها به خصوص متنهای کلاسیک واقعاً ممکن است به دراماتورژی نیاز داشته باشند اما گاهاً متنهایی را نویسنده مینویسد که شاید خیلی متنهای سختی برای اجرا نباشد. شما که در کارگردانیتان آدم دموکراتی هستید و میگویید ممکن است برای یک دیالوگ سخت، جایگزین بگذارید یا آن را کاملاً حذف کنید، به این فکر نمیکنید که ممکن است بخشی از این دیالوگ نگفتنها به تنبلی بازیگرها برگردد؟
آرش عباسی: من عادت دارم که موقع نوشتن نمایشنامه، چه کاراکترهای مرد و چه کاراکترهای زن را بازی میکنم و اصولاً تا جملهای در دهان خودم نچرخد، آن را نمینویسم. حتی اگر کلمه ثقیلی را به کار بگیرم، حتماً هدفی برای نوشتنش دارم. با این حال من به این هم اعتقاد دارم که من نویسنده هستم و نوشته من میتواند نوشته درستی نباشد. من یک جمله را در خلوت خودم مینویسم اما ممکن است آن را در جمع بخوانم و ببینم که واقعاً گفتنش سخت است. تأکید دارم که روی نوشتههایم تعصب نداشته باشم و اگر یک جمع بگوید که فلان جمله لزومی برای بودنش نیست، آن را حذف میکنم چون نمیخواهم اینطور فکر کنم که هر چه من میگویم مطلقاً درست است. این نگرش گاهی جواب داده و به من کمک کرده است. دقیقاً به همین دلیل است که در بیشتر مواقع متنهایم را سر تمرینها کوتاه میکنم. من از همین نمایشنامه "آنا کارنینا" یک ورژن دیگر دارم که ممکن است به دو ساعت هم بکشد، اما مدتهاست که روی 70 دقیقه گیر کردهام. زمان اجرای اکثر نمایشهای این چند سال من همه 70 دقیقه بود. حتی نمایش "همه چیز درباره آقای ف" که یک کاراکتر داشت هم 70 دقیقه بود که شاید اگر بازیگر دیگری به جز احمد مهرانفر آن را باز میکرد، نمیتوانست تماشاگر را 70 دقیقه در سالن نگه دارد. من برای آنکه نمایشهایم در 70 دقیقه خلاصه شود، مجبورم از خیلی چیزها بزنم. خیلی برایم اهمیت دارد که طول مدت اجرای نمایش 70 دقیقه باشد، چون ثمرش را دیدهام. ممکن است از خیلی چیزها بگذرم اما در اکثر اوقات دیدهام که تماشاگر از دیدن نمایش خسته نمیشود و با حال خوب سالن را ترک میکند. من معمولاً تماشاگرها را در حین اجرا نگاه میکنم و اگر ببینم که بی تاب هستند، تردید ندارم که خسته شدهاند. من خودم هم آدم بی تابی هستم و معمولاً بی قراری میکنم، به همین خاطر وقتی یک تئاتر میبینم، سعی میکنم خیلی تکان نخورم و بی قراری نکنم چون ممکن است کارگردان آن نمایش هم مثل من عادت داشته باشد که از بیرون به تماشاگرها نگاه کند و فکر کند که من از دیدن نمایش خسته شدهام. دوست ندارم سر این چیزها تفکر کارگردان را بهم بریزم.
شاید آنتون چخوف هم میتوانست نمایشنامه "باغ آلبالو" را به نفع تماشاگر در 70 دقیقه جمع کند ولی این کار را انجام نداد. فکر نمیکنید که بهم ریختن پازل نمایشتان به خاطر میل تماشاگرها ممکن است ساختار درام را از بین برده و باعث افت درام شود؟
آرش عباسی: من هم تأکید دارم که ساختار درام از بین نرود. برای من فقط این مهم است که تماشاگر احساس خستگی نکند. شاید اگر من جای چخوف هم بودم، نمایشنامه "باغ آلبالو" را برای یک اجرای 70-80 دقیقهای کوتاه میکردم. چخوف و ایبسن علیرغم همه خوبیهایی که برای من دارند اما گاهی در نمایشنامههایشان یک سری چیزها وجود دارد که من با خودم میگویم چرا همچین چیزهایی باید در نمایشنامه وجود داشته باشد؟ نمیخواهم این نمایشنامهنویسها را نقد کنم. آنچه که میگویم یک نظر کاملاً شخصی است. از تئاترهای طولانی خیلی لذت نمیبرم، مگر اینکه خیلی عجیب و غریب و با کشش باشد. در خارج از کشور یک سری کارهای طولانی دیدهام که واقعاً کشش را داشته و خوب هم درآمده اما در نگاه کلی علاقهام بیشتر به تئاترهایی است که حدوداً در 70 دقیقه اجرا میشود. اصولاً قصهام را با دیالوگ روایت میکنم و ابزارم دیالوگ، نور، تصویر و... است، بنابراین فکر نمیکنم که لازم باشد به مدت زمان بیشتری برای اجرا فکر کنم.
در ابتدای صحبتهایتان اشاره کردید که خیلی دوست ندارید به سمت کارهای رئالیستی بیایید. این در حالی است که گویا در اروپا و آمریکا هم بعد از یک مدت که تئاتر قصهگو کمرنگ شده بود، طی 3-4 سال اخیر دوباره یک بازگشت به قصه به وجود آمده و نمایشنامهنویسی چون یاسمینا رضا به واسطه قصهگویی در آثارش در ایران شناخته شده است. حتی در سینما هم فیلمنامههای قصهگو به جایگاه خودش برگشته و اروپا و آمریکا از فیلنامههای ضد قصه خسته شدهاند. در این شرایط شما چطور از رئالیسم فاصله گرفتهاید؟
آرش عباسی: رئالیسم همین حالا هم برای من جذابیت دارد و دو نمایشنامه "نویسنده مرده است" و "آنا کارنینا" هم رئالیست هستند؛ اما رئالیسم به آن معنای عامی که دارد، از ذهن من فاصله گرفته و من از نوع نوشتن یک سری تئاترهای رئالیستی که در سالهای اخیر در ایران رواج پیدا کرده، دور شدهام. یک عده نویسنده در ابتدای دهه 80 با یک نگاه اجتماعی، دوباره قصهگویی را در تئاتر کشور رواج دادند اما نسل بعد از آن نویسندگان آمدند و رئالیسم را چند برابر کردند که من از آن جنس از رئالیسم فاصله گرفتهام. تئاتر بر خلاف سینما و تلویزیون نباید کاملاً رئال باشد. تماشاگر تئاتر باید بداند که در یک سالن نشسته و دارد واقعاً تئاتر میبیند، نه آنکه حس کند روی صندلی نشسته و روبرویش یک فیلم دارد از پرده سینما اکران میشود. این دو مدیوم خیلی با هم فرق دارند و آن نگاه کاملاً رئالیستی که اخیراً به وجود آمده باعث میشود که تئاتر از شکل اصلیاش خارج شود. من به آن نگاه علاقهای ندارم و سعی میکنم در رئالیستیترین شکل ممکن هم کاری کنم که مخاطب تفاوت تماشای یک تئاتر با یک فیلم را در سالن احساس کند.
در نمایش "آنا کارنینا"، شخصیت زن نمایش (کیت) یک بازیگر حرفهای بوده که الان گویا دوران حرفهایاش به سر آمده و دارد به هر کاری دست میزند تا دوباره خودش را احیاء کند. آیا واقعاً کیت آدمی است که حتی ممکن است به عملیاتی انتحاری بر علیه خودش دست بزند؟
آرش عباسی: در ورژن قبلی که نوشته بودم، این شدت از انتحار در کیت بیشتر بود. در آن ورژن شخصیت کیت را خیلی بیچارهتر دیده بودم. دوره حرفهای کیت تمام شده و او توان پذیرفتن این واقعیت را ندارد. خودش را به در و دیوار میزند تا بگوید که همچنان وجود دارد اما کاری از دستش بر نمیآید. اما من فکر کردم که کیت تا این حد دست به کارهای انتحاری نزند. اینطوری فکر کردم که کیت در انتخابهایش اشتباهاتی داشته و "آنا کارنینا" بودن تأثیر عجیبی در زندگیاش گذاشته است. این مسأله او را دچار توهمی کرده که بعداً تقاصش را هم پس داده است. انتخابهایی که کیت میتوانسته بکند اما نکرده، باعث شده که در زندگیاش منزویتر شود. ورژن اولیهای که از کیت نوشته بودم، تقریباً شخصیت بیمارگونهتری از او نشان میداد. در آن ورژن کیت در میان به خصوص جامعه سینمایی به یک هنرپیشه منفور تبدیل شده بود. اما در ورژن فعلی آن نشانهها را تقریباً حذف کردم و سعی کردم که کیت یک آدم معقولتری باشد که فقط شکست خورده و در موقعیتی قرار گرفته که میخواهد لذت انتقام گرفتن را جبران کند. هرچند که ممکن است اشتباه کند و شخصیتش زیر سؤال برود. در هر صورت شخصیت وودی هم افشاگریهایی در مورد کیت میکند که شاید میتوانست چنین نشود. به هر حال کیت یک بازیگر مشهوری بوده که از دوران اوجش فاصله گرفته و به همین خاطر سعی میکند که در یک برنامه زنده، به صرف انتقام گرفتن دست به یک کار انتحاری بزند.
خانم رحمانی و آقای شرفی به عنوان بازیگرهای نمایش "آنا کارنینا" بگویید که برخورد شما با یک متن نیمه تمام چطور است؟ آیا اگر چنین پیشنهادی از سوی کارگردانی که خیلی شناختی از او ندارید به شما مطرح شود هم ممکن است پیشنهاد حضور در تمرینات را بپذیرید یا خیر؟
معصومه رحمانی: من اگر ندانم که چه کسی متن را نوشته و چه کسی قرار است آن را اجرا کند، 50 درصد طبیعی است که حضور در آن نمایش را رد کنم. اما به صورت مشخص در مورد نمایش "آنا کارنینا" باید ببینیم که چقدر داده داریم. نویسنده و کارگردان این نمایش مشخص است و کارنامهاش را میدانیم که خود این موضوع یک قدم ما را جلو میبرد. جنبه دیگر انتخاب من به سواد و تجربه خودم بر میگردد. باید متن نیمه تمام آقای عباسی را بخوانم و ببینم که این متن میتواند یک متن موفق باشد یا خیر. آرش عباسی یک متن نیمه تمام را به من داد و من آن را خواندم و بر اساس همان متن به آقای عباسی اعتماد کردم. از آنجایی که شخصیت تقریباً مثبتاندیشی دارم، سعی کردم که برای آمدن به این کار شک نکنم. وقتی 2 ،3 جلسه با آرش عباسی تمرین کردم، خیلی خوشحالتر شدم. ذهن آرش به شدت باز است و برخورد کاملاً دموکراتی دارد و به بازیگری که خودش انتخاب کرده کاملاً احترام میگذارد. ما به عنوان کارگردان و بازیگر با هم دیالوگ برقرار میکنیم و صرفاً اینطور نیست که کارگردان حرف بزند و بازیگر گوش کند. خیلی خوشحال شدم که دیدم آرش عباسی حرف بازیگرها را هم میشنود و شخصیت بازیگرش را هم در پایانبندی کارش دخالت میدهد. شاید اگر به جای من، بازیگر دیگری نقش کیت را بازی میکرد، چه بسا که پایان نمایش متفاوت میشد.
بهنام شرفی: تئاتر را با آرش عباسی شروع کردم و الفبای تئاتر را در کنار او یاد گرفتم. همه مدلی در کارهای آرش عباسی در کنارش بودهام و تمام متنهای اجرا شده یا اجرا نشدهاش را خواندهام. همیشه همانقدر که بازی کردن برای آرش عباسی برایم جذابیت داشته، خواندن آثارش هم حالم را خوب کرده است. میدانم که آرش عباسی همیشه یک برگ برندهای برای رو کردن دارد و یک اتفاق جدید در کارش میافتد. این شناخت به من کمک کرد که پیشنهاد حضور در این نمایش را بپذیرم و به آرش عباسی اعتماد کنم که در نهایت این اعتماد جواب داد. اما قبول دارم که بعضی وقتها چنین اعتمادهایی جواب نمیدهد. پیشتر در کاری حضور داشتهام که یک نویسنده زبردست متن نیمه تمام خوبی را سرتمرینها آورده، اما در انتها آن متن خیلی بد از آب درآمده است. در چنین شرایطی شناخت از کارگردان خیلی مهم است. البته آرش عباسی هم همیشه یک روند مشخص را طی نمیکند و من به عنوان بازیگر بعضی وقتها از کارهایش سورپرایز میشوم. در نمایش "زیر زمین" این اتفاق افتاد و با یک کار کاملاً جدید روبرو شدم، اما باز هم توانستم خودم را سریعاً به آنچه که لازم است برسانم چون این اعتماد دو طرفه میان ما وجود داشت.
در تئاتر خیلی از متنها وجود داشته که نیمه اول آن قوی بوده و نیمه دوم آن افت کرده است یا نمایشنامه "چراغ گاز" درست عکس این موضوع را ثابت میکند. آن نمایشنامه 20 دقیقه آرام و نچندان جذاب دارد اما هر چه که پیش میرود، به یک نمایشنامه خوب تبدیل میشود. در چنین مواقعی چطور میشود تشخیص داد که نمایشنامه تکمیل شده هم میتواند مثل نمایشنامه نیمه تمام نظر شما را جلب کند؟
معصومه رحمانی: اگر بخواهم در خصوص آرش عباسی صحبت کنم، باید بگویم که در او به خاطر نوع نگاهی که دارد و تحصیلاتی که در اروپا داشته، فرهنگ کار گروهی نهادینه شده و خیلی منطقی و معقول کار میکند. به نظرم اگر قرار باشد یک سری آدم بی ربط چنین ایدهای را اجرایی کند، خیلی زود دچار چالش میشوند و به مشکل خواهند خورد. در شرایط سلامت و درست، این نوع از تفکر و کار اشتباه نیست، اما باز هم یک ریسک 50-50 است چون امکان دارد نیمه دوم متن ضعیف باشد و نتواند جواب آن اعتمادی که به نیمه اول متن شده را بدهد. در کل چنین رویکردی یک رویکرد کاملاً ریسکی است، اما رویکرد اشتباهی نیست و میتواند اتفاقات خوبی را هم به همراه بیاورد.
بهنام شرفی: من هم با خانم رحمانی موافقم و به نظرم به طور قطع نمیشود به نیمه دوم نمایشنامه اعتماد کرد چون ممکن است که یکدفعه ببینید نمایش با یک انتهای فاجعه مواجه شده است. اگر کارگردان فکر کند که خدای آن کار است و هرآنچه میگوید باید شود، آن موقع داستان خیلی وحشتناک خواهد شد.
آقای عباسی اگر یک بازیگر به شما اعتماد کرد و وارد تمرینها شد اما چند روز مانده به اجرا گفت که این نمایش بر خلاف آنچه که فکر میکرده شده و دیگر نمیخواهد به این همکاری ادامه بدهد، با این فاجعه چه کار خواهید کرد؟
آرش عباسی: معتقدم اگر عوامل یک نمایش، آن نمایش را با جان و دل دوست نداشته باشند، وجودشان برای همه مثل یک سم است. در تمام مدتی که کار تئاتری کردهام، با زبان بی زبانی به بچهها گفتهام که اگر هر کجا دیدید از این همکاری لذت نمیبرید، اعلام کنید تا یک نفر دیگر را جایگزین شما کنم. بهتر است این اتفاق در همان روزهای اولی که چنین حسی پیش آمد بیفتد. اگر بازیگری اعلام این بی میلی را به روزهای آخر موکول کند، کار غیر اخلاقی است چون به هر حال یک نمایش به سالن اجرا متعهد است و در فرصت کوتاه هم سخت است کسی جایگزین شود. الان کسی که در تئاتر سرمایهگذاری میکند، ممکن است که بخشی از زندگیاش را برای یک نمایش بگذارد و اگر این آدم سر بی اخلاقیها ضرر کند، درست نیست. یک زمانی در هنر نمایش ایران، چیزی به نام تولید تئاتر و تهیهکننده وجود نداشت اما الان شرایط فرق میکند. تئاتر امروز نیاز به سرمایه دارد چون در کنار آنکه یک جریان هنری است، یک شکل اقتصادی هم به خود گرفته. در چنین شرایطی همه باید به فکر موفقیت تئاتر باشند. فارغ از همه اینها، به نظرم تئاتر یک کار گروهی است که اگر در آن لذت وجود نداشته باشد، همهاش عذاب خواهد بود. من عذاب کشیدن را دوست ندارم و اگر بازیگری بگوید دارد عذاب میکشد، ترجیح میدهم به جای آنکه به زور نگهش دارم، یک بازیگر دیگر را جایگزینش کنم که از آن کار لذت ببرد. امیدوارم که هیچ بازیگری در روزهای پایانی تمرینات راهش را از نمایش جدا نکند چون در این صورت قطعاً به همه لطمه خواهد زد.
به نظرتان این مقدار دموکرات بودن کارگردان موجب بی اخلاقی از سوی سایر عوامل نمیشود؟
آرش عباسی: بله ممکن است یک عده از این دموکرات بودن سوء استفاده کنند اما صحبت من در مورد یک وضعیت ایدهآل است. یادم است جایی بازیگر در وسط اجرا درخواست پول کرد و به همین خاطر از میانه اجرا دیگر روی صحنه حاضر نشد و نمایش کاملاً تعطیل شد. من خودم هم به شکل دیگری با این بحران مواجه شدهام. سر یکی از نمایشها یک هفته مانده به اجرا بازیگرم را عوض کردم. آن بازیگر به دلایل مختلف از جمله حضور من از کار لذت نمیبرد و من هم نخواستم بیشتر از این اذیت شود. در کارهای غیر تئاتری هم همینطور هستم و اگر ببینم کسی از انجام کاری لذت نمیبرد، او را به انجام آن کار مجبور نمیکنم. مفهوم تئاتر با بقیه مدیومها فرق دارد. شرایط هر اجرای یک نمایش به حال عوامل قبل از آن اجرا بستگی دارد و همه چیز لب مرز است. در چنین شرایطی اگر کسی بخواهد ساز مخالف بزند، کل گروه را زیر سؤال میبرد.
چارچوب تئاتر در کشور ما یک چارچوب معیوب است که تقریباً همه هم به این موضوع معترف هستند. در چنین ساختار معیوبی آیا دموکراسی زیاد به نفع تئاتر عمل میکند یا به ضرر آن؟
معصومه رحمانی: در مدل دیکتاتوری کارگردانی هم اینطور نیست که همه چیز با یک نظم و نظام خوب پیش برود و همه حالشان خوب باشد. در آن حالت هم ممکن است فضا متشنج شود. یک کارگردان عصبانی و مضطرب مدام به زمین و زمان گیر میدهد و گروه هم ناچار است این را بپذیرد اما مطمئناً حال گروه با چنین برخوردهایی خوب نیست. تئاتر در شکل اصلیاش، کار گروهی است و این را باید پذیرفت. عوامل یک تئاتر تقریباً نصف زندگیشان را با هم میگذارنند و جنس روابطشان از زندگی خانوادگی خیلی دور نیست. بعد از سالها کار کردن در تئاتر، روش کار آرش عباسی را بیشتر میپسندم و به نظرم آقای عباسی روش انسانیتری را در پیش میگیرد.
بهنام شرفی: من با هر دو نوع تفکر کار کردهام. هم با فجیعترین نوع از دیکتاتوری کار کردهام و هم با آرش عباسی که یک کارگردان دموکرات است و در مواقعی نظرات همه را میپذیرد. اما من دوست دارم که کارگردان در بعضی از مواقع شلاق دستش بگیرد و آدمهایی که افسار گسیخته کار میکنند را از تنبلی در بیاورد. فکر میکنم که کارگردان باید حد وسط این دو نگرش را داشته باشد و مثل پدر یک خانواده، همه بچههایش را دور هم جمع کند و ضمن رفتار درست با آنها، بتواند بهتر بارشان بیاورد. به نظرم یک بازیگر وقتی کاری را میپذیرد، باید تا انتهایش برود. شاید یک جاهایی از متنی که دارم اجرا میکنم را نپسندم اما باید آن را در خودم جستوجو کنم که چرا به آن نرسیدهام؟ باید آن را تمرین کنم بعد اگر به نتیجهای نرسیدم، به کارگردان و نویسنده بگویم که شما بگویید چرا این اتفاق برای من نمیافتد؟ برایم پیش آمده که در حین تمرین در بعضی از کارها، پیشنهادهای اغواکنندهای به لحاظ شهرت و بحث مالی از کارهای دیگر داشتهام، اما آن پیشنهادها را رد کردهام چون دست آن گروهی که مشغول همکاری با آن بودم، در پوست گردو میماند. تعهد در تئاتر مهم است و به نظرم بازیگری که تعهد نداشته باشد، حتی اگر خدای بازیگر هم باشد، پشیزی نمیارزد.
نمایش "آنا کارنینا" پشت صحنه زندگی دو سه ستاره را به ما نشان میدهد که یک زمانی هر دو در اوج بودهاند و الان نه، به لحاظ کاری و نه به لحاظ زندگی زناشویی وضعیت خوبی ندارند. با این مقدار افشاگری از پشت صحنه زندگی آدمهای سرشناس موافقید یا خیر؟
معصومه رحمانی: چرا که نه؟ من مخالفتی ندارم چون موضوعی که این نمایش مطرح میکند، فقط مربوط به آدمهای حوزه بازیگری یا مجریگری نیست و یک موضوع کلی است. حالا در این نمایش دست بر قضا، دو آدم مشهور با هم به اختلاف خوردهاند و از هم جدا شدهاند. من خیلی به این طرز تفکر قائل نیستم که نباید مسائل غیر اخلاقی آدمها را مطرح کرد و زیر سؤال برد. آن دو شخصیت زن و مرد میتوانند بازیگر و مجری نباشد و هر کس دیگری باشند.
بهنام شرفی: به نظرم برگ برنده نمایش "آنا کارنینا" همین است. ما الان در دورهای هستیم که مردم خیلی دوست دارند درباره مسائل پشت پرده زندگی سلبریتیها و ستارههای خودشان بدانند. از این رو به نظرم موقعیتی که آرش عباسی ایجاد کرده، یک موقعیت جذاب است و همین موقعیت باعث شده که نمایش نسبت به نمایشهای دیگر منحصر به فرد شود.
یکی از حسنهای نمایشنامه "آنا کارنینا" این است که نمایشنامهنویس قضاوت خودش را نشان نمیدهد و قضاوت را به مخاطب واگذار میکند. شما هم اینطور فکر میکنید؟
معصومه رحمانی: بله. هر دو کاراکتر نمایش آدمهای شکست خوردهای هستند که تظاهر به برنده شدن میکنند، اما حقیقت چیز دیگری است. اینکه هر دوی این شخصیتها آدمهای معروفی هستند به ذهن خلاق نویسنده بر میگردد که توانسته پیراهن جذابتری را بر تن این موضوع کند تا تماشاگر بتواند بیشتر با آن ارتباط بگیرد. از این جهت به نظرم بد نیست که شخصیتهای اصلی نمایش دو ستاره هستند. بعضی از شغلها به خاطر اینکه بیشتر زیر ذرهبین هستند، در معرض توجه مردم قرار میگیرند و مردم برایشان جذاب است که قصههای هنرمندان، ورزشکاران و سایر افراد شناخته شده را بدانند. شما میتوانید این ایده را با یک موضوع انسانی نگاه کنید و تماشاگر را به سالن تئاتر بکشانید. به نظرم این یک نوع هوشمندی است.
بهنام شرفی: کاراکتر وودی در موقعیت بی رحمانهای قرار گرفته و خودش میداند که قرار است اتفاق بدی بیفتد اما به این فکر نمیکند که وارد یک مسلخی میشود که در آن کیت میخواهد خیلی از حقایق را صریح و بی پرده عنوان کند. کیت انگار نه انگار که دارد جلوی میلیونها آدم آن پیام را رد و بدل میکند. یک جاهایی دلم برای وودی میسوزد چون او در موقعیت وحشتناکی قرار میگیرد. وودی تا یک جایی سعی میکند آن وجهه شومَن بودن خودش را حفظ کند اما از یک جایی به بعد که پردهها میافتد، تن به بازی میدهد و انگار دیگر برایش مهم نیست که دارد آن حرفها را جلوی مردم میزند. بنابراین شروع به برونریزی میکند و یک سری چیزها را میگوید که از خودش دفاع کند و یک ضربه متقابل به کیت بزند. در جاهایی نمیدانم که بهنام شرفی هستم یا وودی، ورونسکی و یا هر کس دیگر! متن خیلی هنرمندانه نوشته شده و مرا به عنوان بازیگر به چالش میکشد. هر شب یک تجربه جدیدی را کشف میکنم و بدون تحلیل جلو میروم. یک جوری بازی میکنم که برای خودم لحظه بعدی قابل حدس نباشد. به خاطر همین، هر شب در یک موقعیت جدید قرار میگیرم. خیلی از مخاطبان به من میگویند که تو چرا نقش وودی را حق به جانب بازی میکنی؟ شاید خاص درام اینطوری ایجاب میکند که بیشتر بُعد منفی وودی به رخ کشیده شود، اما خودم را نمیتوانم جدا از شخصیت وودی ببینم. وقتی وارد این شخصیت میشوم، یک جاهایی فکر میکنم که این آدم حق دارد. در آخر هم میگوید که من حرف برای گفتن دارم اما تهیهکننده برنامه این فرصت را به او نمیدهد تا چیزهایی که لازم است را بگوید.
خانم رحمانی آیا این میزان از تخریب و انتحار را در کیت به عنوان شخصیت انسانی یک زن باور میکنید؟
معصومه رحمانی: بله. این میزان خود تخریبگری را میشود باور کرد و حتی از این بدترش هم میتواند وجود داشته باشد. شخصیت کیت وجه احساسیاش به وجه منطقهاش میچربد و او را دستخوش یک سری هیجانات و احساسات شدید میکند که در نهایت این احساسات به نابودی خودش ختم میشود. کیت در آن شرایط، زندگی را فقط در لحظه میبیند و نه گذشته و نه آیندهای برای خودش متصور نیست. این شرایط همه چیز از جمله خود کیت را به نابودی میکشاند.
آقای عباسی به نظر میآید که قصه "آنا کارنینا" نوشته تولستوی فقط یک طرح اولیه در ذهن شما بوده و هر چقدر که نمایشنامه شما جلوتر میرود، قصه "آنا کارنینا" کمرنگتر میشود. چرا خواستید اینطور باشد؟
آرش عباسی: چون اصلاً قصدم نوشتن قصه "آنا کارنینا" نبوده است. من بارها گفتهام که موافق اقتباس و نوشتن کارهای قدیمی به همان شکلی که هستند، نیستم چون آنها تأثیر خودشان را گذاشتهاند. رمان "آنا کارنینا" زمانی در ایران ترجمه شده که دوره درخشان ترجمه بوده و خیلی از مردم آن را خواندهاند. من فکر نمیکنم که دیگر الان روی صحنه بردن قصه "آنا کارنینا" جذابیتی داشته باشد. الان در قرن 21 هستیم و همه چیز نسبت به 140 سال پیش که این رمان نوشته شده، متفاوت است. نه زبان این رمان امروزی است و نه روابط آن. فقط موضوعش یک موضوعی است که هیچوقت کهنه نمیشود و همین دلیلی است که به آن پرداخته شود. موضوع غالب "آنا کارنینا"، عشق و خیانت است. عشق و خیانت شکلشان تغییر میکند اما اصل آنها همیشه وجود دارد. عشق و خیانت در زندگی امروز آدمها وجود دارد، من فکر کردم که از رمان "آنا کارنینا" همان دو کلمه عشق و خیانت را استفاده کنم و خودم در بستر آن یک قصه بنویسم که کاملاً امروزی باشد. الان پر بینندهترین برنامههای تلویزیون آنهایی هستند که در زندگی دیگران سرک میکشند. خیلی از شبکههای ناشناس با پرداختن به زندگی هنرمندان و افراد معروف، سریعاً شناخته میشوند. اینطور بود که من سعی کردم در نمایش "آنا کارنینا" به چنین مسأله مهمی که در اجتماع وجود دارد، بپردازم. من یک نمایشنامهنویس اجتماعی هستم و هر وقت چیزی را مینویسم، تمام زوایای اطرافم را در نظر میگیرم. از وسایل ارتباطات جمعی استفاده میکنم و مدام بین مردم هستم. ماشین شخصی ندارم و اتوبوس و مترو سوار میشوم. تا محل کارم یک مسیری را هم سعی میکنم پیاده بروم. طبیعتاً چیزی که مینویسم از دل همینها بیرون میآید.
با یک نگاه امروزی به قصه "آنا کارنینا"، به نظرتان آنا کارنینا و کیت خیانت کردند یا آدمهایی منطقی بودند؟
معصومه رحمانی: به نظرم یک سری مفاهیم اخلاقی، زمانبردار و مکانبردار نیست. ماهیت یک سری از بیارزشیها هنوز از بین نرفته. به اعتقاد من، اخلاقیات هنوز وجود دارد و جزو ذات طبیعت است و ذات طبیعت تغییرپذیر نیست. نگاه اصلی نمایشنامه آقای عباسی این است که به "آنا کارنینا" خیانت شده و او با یک وضعیت غیر انسانی مواجه شده است.
من معتقدم که قصه "آنا کارنینا" بیشتر قصه جسارت است تا خیانت. جسارت آدمهایی که میخواهند در قاعده خودشان نباشند. چون اگر در جسارت کیت نباشد که به سراغ ورونوسکی برود، اصلاً زمینه خیانت برای ورنوسکی به وجود نمیآید.
آرش عباسی: شرایط و مختصات است که تعریف میکند اسم یک اتفاق چیست. جامعه و خود آدمها هستند که یک تعریفی برای موقعیتها میسازند و این کاملاً نسبی است. باید این را به مخاطب بسپاریم که هر کسی برداشت خودش را داشته باشد. قشنگیاش هم در همین است. من قائل به این نیستم که ما قطعاً بگوییم وودی خائن است یا کیت. دوست دارم مخاطب این را قضاوت کند. کسانی که بعد از نمایش به پشت صحنه میآیند، یک عده به کیت رغبت دارند و یک عده دیگر به وودی. قشنگ میتوانم بفهمم که با کدام شخصیت همذاتپنداری کردهاند و در این نمایش خودشان را جای کدام کاراکتر قرار دادهاند. فکر میکنم این خوبی نمایش است که تماشاگر را از هر دو طرف جذب میکند.
اظهارنظری را خواندم که گفته بود متن "آنا کارنینا" یک متن فمنیستی است، در حالی که به نظرم این متن یک عاشقانه زنانه است تا یک متن فمنیستی.
معصومه رحمانی: این متن اصلاً فمنیستی نیست. موضوعی را میگوید که رابطه معکوساش هم وجود دارد. به نظرم این متن یک نگاه کاملاً انسانی دارد و جنسیتبردار هم نیست.
آرش عباسی: شاید به خاطر مانیفست آخر "آنا کارنینا" چنین برداشتی کردهاند، چون "آنا کارنینا" میگوید که مردها شاید در خیالشان با کس دیگری هم باشند. من اساساً در نمایشنامههایم نگاه ویژهای به زنان دارم اما متنهایم فمنیستی نیستند. 98 درصد شخصیت نمایشهای من شخصیتهای زن هستند و قصههایم حل و حوش زنان میچرخد. به جز نمایشنامه "آقای ف"، هیچ نمایشنامه دیگری ندارم که شخصیت زن در آن پررنگ نباشد. در کار من اصلاً رگههای مردستیزی وجود ندارد. حتی در آن مانیفست آخری که "آنا کارنینا" میدهد هم از منظر خودش است. او میگوید با مردی که بهت خیانت کرد نمان. نمیگوید که همه مردها خوب نیستند. اساساً اگر کسی میگوید خیانت باید یا نباید باشد و یا عشق وجود ندارد، باید ببینیم که در موقعیتش قرار گرفته که همچین حرفی میزند یا نه. بعضی چیزها به طور طبیعی دست آدم نیست. شما اگر دائماً بگویید عاشق نمیشوید هم ممکن است یک حسی از راه برسد و همه چیزتان را عوض کند. بنابراین من هیچوقت نخواستهام چیزی را قضاوت کنم؛ اما وقتی شما در مورد زنان مینویسید، ناخودآگاه ممکن است همچین تعبیرهایی بشود و بگویند متن فمنیسم نوشتهاید.
شخصیت وودی را هم نمیشود گفت خیانت کرده یا نه؟
آرش عباسی: تعریف خیانت از نظر من چیز دیگری است. باید ببینم وودی در چه شرایطی بوده. شاید واقعاً زندگی برایش تلخ شده باشد. داریم در مورد یک مرد حرف میزنیم که در لحظه میتواند هر کاری انجام بدهد و هر تصمیمی بگیرد. به نظرم خیانت برای مردها مفهوم دیگری دارد و برای زنها سختتر است و فراموش کردنش دشوارتر. وودی یک دیالوگی دارد که میگوید: گذشته به هر شکلش تا آخر با آدم هست.
آقای عباسی در شروع نمایش برای تبلیغ برنامه "وودی شو"، از مدیوم تصویر و سینما استفاده کردهاید که این اتفاق برای اولین بار در نمایشهایتان افتاد. استفاده از مدیوم تصویری به ضرورت اجراییتان بر میگردد؟
آرش عباسی: بخشی از آن به خاطر ضرورت اجرا است و بخش دیگرش به ذهن خودم بر میگردد. من همیشه به دنبال جایی میگردم که در آن از ویدئو، صدا یا موسیقی خاص استفاده کنم که تاکنون در کارهایم مجالی برای این اتفاق پیش نیامده. استفادهای که از مدیوم تصویر در نمایش "آنا کارنینا" داشتم هم چیز کاملی نیست و لازم بود بیشتر از این باشد. حداقل برای این اجرا بحثهای تکنیکی زیادی در ذهن من بود و آنچه که اجرایی شد، بخش کوچکی از تصوراتم بود.
معمولاً در تاکشوها مجری مرد به جای پاپیون، کراوات میزند، چرا شما از پاپیون استفاده کردید؟ و چرا در طراحی لباس برای شخصیت کیت از رنگ تیره استفاده کردهاید؟ فکر نمیکردید این رنگ به مخاطب یک پیش داوری بدهد و مخاطب از همان ابتدا حس کند که کیت یک شخصیت غمگین و شکست خورده است؟
آرش عباسی: در این نمایش برای اولین بار به طور جدی خودم طراحی لباس نمایش را انجام دادم. به خیاطمان طرح دادم و ایشان عین همان طرح را پیاده کرد. سیاه رنگ مورد علاقهام است و همه چیز را دوست دارم سیاه ببینم. از لحظه اول آنا کارنینا را در یک لباس پر طمطراقتری از این میدیدم اما رنگ لباسش همیشه برایم سیاه بود. گرچه سعی کردم در لباس او تکههای سفیدرنگ هم وجود داشته باشد. شخصیتی که از کیت معرفی کردم، با رنگ تیره بیشتر جواب میداد. در مورد پاپیون هم به نظرم پاپیون روی صحنه بیشتر به شخصیت وودی کمک میکرد. به هر حال ما تئاتر کار میکنیم و در تئاتر قرار نیست همه چیز را عیناً در بیاوریم. برای وودی کت و شلوارهای مختلفی را امتحان کردیم که در نهایت کت و شلواری را انتخاب کردیم که به بازیگر تشخص بیشتری داد.
معصومه رحمانی: فکر میکنم لباس مشکی به کیت رسمیت و ابهت میدهد. البته منظورم از ابهت، فرمت مجلسی بودن نیست، بلکه منظورم بیشتر سنگینی باری است که کیت روی صحنه دارد.
در فیلمهای اقتباسی از رمانهای روس یا سایر فیلمهایی که وجود دارد، کمتر دیده شده که زنهای عاشق پیشه لباس مشکی بپوشند و معمولاً آنها لباسهایی با تنالیته قرمز میپوشند. شما اینطور فکر نمیکنید؟
معصومه رحمانی: فکر میکنم یکی از دلایلی که آرش عباسی رنگ مشکی را برای لباس کیت انتخاب کرده این است که در نمایش مدام راجع به آن لباسی که آنا کارنینا پوشیده صحبت میشود. یک جا هم وودی به کیت میگوید که این همان لباسی است که در صحنه ایستگاه قطار پوشیدی. صحنهای که حزن زیادی دارد و یادآور یک عشق شکست خورده است.
آرش عباسی: بخشی از انتخاب رنگ لباس به سلیقه آدمها بر میگردد. هر طراح لباسی یک سلیقهای دارد. تصویر اولیهای که از "آنا کارنینا" داشتم همین بود. به همین خاطر مدام به خیاط تأکید میکردم که لباس کیت همین شکلی شود. البته اگر محدودیت نداشتیم، لباس کیت خیلی حجیمتر میشد.
بهنام شرفی: مناسب بودن لباس به بازی من خیلی کمک میکند. در این نمایش بعد از امتحان کردن لباسهای مختلف، یکبار لباسی پوشیدم که بُعد دیگری به من داد و در نوع رفتارم تغییر ایجاد کرد. شاید با یک کراوات خیلی راحتتر رفتار میکردم اما پاپیون به من ایستایی داد. از این لحاظ فکر میکنم که انتخاب پاپیون هوشمندانهتر است. ما در یک داستان استندآپ کمدی قرار داریم و میخواهیم آن را تداعی کنیم که به یکباره وارد مهمانی میشویم. یعنی نمیدانیم که لباس برای مجری است یا آن آدمی که دارد در مهمانی میرقصد. به نظرم این انتخاب هوشمندانه باعث شد که فضای تاکشو و مهمانی در هم بروند و اتفاق جالبی بیفتد.
آقای شرفی برای اینکه آماده اجرای نقش وودی شوید، تاکشوهای زیادی دیدید یا نه؟
بهنام شرفی: از بچگی همیشه رفتار مجریها را دوست داشتم. یادم است که گاهی در بچگی جلوی آینه مینشستم و مثل مجریها حرف میزدم چون در مجموع مجریها برایم آدمهای جذابی بودند. ما برای نمایش "آنا کارنینا" زمان زیادی نداشتیم و خیلی نمیتوانستم روی تاکشوهایی که وجود دارد تمرکز کنم. بنابراین فقط به دیدن یک سری عکسها و کلیپهای کوتاه بسنده کردم و بقیهاش را به هدایت آرش عباسی سپردم.
آقای عباسی چقدر پروسه تمرین اجرای نمایش "آنا کارنینا"به طول انجامید؟
آرش عباسی: یک ماه، شاید هم کمتر. اما هر روز تمرینهای بلند مدت 5-6 ساعته داشتیم. در نهایت به پختگی کامل رسیدیم و روی صحنه آمدیم.
فکر میکنید که اگر فرصت بیشتری برای تمرین داشتید، اتفاق بهتری برای نمایشتان میافتاد؟
آرش عباسی: فرصت کمی که برای تمرین داشتیم به ما لطمهای نزد اما طبیعتاً همیشه تمرین بیشتر بهتر است.
معصومه رحمانی: اگر تمرینهای بیشتری داشتیم، ممکن بود اتفاقات دیگری بیفتد ولی الان فکر میکنم آن خروجی که میخواستیم برایمان حاصل شد.
بهنام شرفی: میزان تمرین بستگی به نوع کار و گروه نمایش دارد. بعضی وقتها تمرین زیاد باعث فرسایشی شدن تمرین و بیات شدن بعضی از لحظات زیبا میشود و گاهی لازم است شما تمرین بیشتری کنید تا پختهتر شوید. در مورد نمایش "آنا کارنینا" خوشبختانه به آنچه که در نظر داشتیم، رسیدیم و به نظرم تمرین بیشتر از این جواب نمیداد.